أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿اَلرَّحْمنُ (1) عَلَّمَ الْقُرْآنَ (۲) خَلَقَ الْإِنسَانَ (3) عَلَّمَهُ الْبَیَانَ (4) الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ (5) وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یَسْجُدَانِ (6) وَ السَّماءَ رَفَعَهَا وَ وَضَعَ الْمِیزَانَ (7) أَلَّا تَطْغَوْا فِی الْمِیزَانِ (8) وَ أَقِیمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لَا تُخْسِرُوا الْمِیزَانَ (9) وَ الأرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ (10) فِیهَا فَاکِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذَاتُ الأکْمَامِ (۱۱) وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّیْحَانُ (۱۲) فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان(13)﴾
سوره مبارکه «الرحمن» همان طوری که ملاحظه فرمودید، آغازش با تعلیم قرآن کریم شروع میشود. چهار مطلب را در این بخشهای اوّلی اشاره کردند. یکی اینکه «المعلوم ما هو»؟ که ما چه چیزی را یاد بگیریم؟ فرمود قرآن، معلوم است، شما باید در علوم قرآنی تلاش و کوشش کنید. آن معلّم ما که ﴿اَلرَّحْمنُ﴾ است قرآن را درس میدهد. پس معلوم، قرآن است؛ چه اینکه به خلیفه خود، انسان کامل، اسمای خود را که آن حقایق عالم است تعلیم داد: ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ کُلَّهَا﴾، پس «المعلوم هو القرآن».
دوم هنر است، آن دیگر علم نیست. ادبیات، علم نیست، هنر است. منطق، علم نیست هنر است. ادبیات این است که آدم مواظب زبانش باشد که چگونه حرف بزند. منطق آن است که مواظب ذهنش باشد که چگونه فکر بکند. منطق میگوید باید طرزی نتیجه بگیرید که صغریٰ و کبریٰ و اصغر و اینها با هماهنگ باشد، خود منطق فن است، هنر است، علم نیست. ادبیات علم نیست، ادبیات این است که مواظب زبانت باشی، چگونه میخواهی حرف بزنی. چه چیزی میخواهید بگویید را باید در جای دیگر یاد بگیرید. اگر میخواهید فقه یاد بگیرید، اصول یاد بگیرید، حکمت و کلام یاد بگیری؛ اما وقتی میخواهی حرف بزنی باید مواظب زبانت باشی که کجا مرفوع باشد، کجا منصوب باشد، کجا مجرور باشد، کجا مفتوح باشد، کجا مکسور باشد، کجا مضموم باشد، این زبان را تعلیم بدهی. اینها را میگویند علم آلی؛ یعنی آلتِ بیانِ معلوم هستند. بیان علم نیست، هنر است. اگر قرآن یاد گرفتی، حالا این گونه بیان بکن. پس معلوم، قرآن است، هنر این است که آدم آنچه را که یاد گرفت بیان بکند.
خاصیت بیان چهار چیز است: یکی اینکه مشهودات درونی خود را خوب میفهمد و آن را عرضه میکند، چون انسان یک ظرف خالی نیست. فرمود: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾؛[1] انسان یک لوح نانوشته نیست، بلکه لوحی است که ذات اقدس الهی با الهامِ فجور و تقوا بسیاری از حقایق را در او نوشت؛ اما به انسان بیان داد تا آن مشهودات و مُلهَمات الهی را بیان کند، بازگو کند. پس اوّل مشهود الهی است که مُلهَم است، دوم بیان که انسان میتواند آنچه را که خدا به او الهام کرد و در درون او نهاد، این را بیان کند.
دو کار دیگر هم وظیفه اوست و آن این است که آنچه را که دیگران گفتند از راه بیان، آن را خوب تحویل بگیرد؛ لذا در سوره «نحل» فرمود ما به شما چشم دادیم، به شما گوش دادیم، به شما فؤاد دادیم، تا معارف را از جای دیگر تحصیل کنید: ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ﴾ که ﴿لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾ اما ﴿وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الأبْصَارَ وَ الأفْئِدَةَ﴾،[2] تا شاکر باشید. پس این کار سوم که انسان از بیرون بگیرد. کار چهارم این است که این معقولات، این مفهوماتی که از بیرون گرفت، این را مشهود کند، عملی کند که فرمود: ﴿کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ﴾،[3] اگر آنچه را یاد گرفتید عمل بکنید، هماکنون که در دنیا هستید جهنم را میبینید، بهشت را میبینید، آینده را میبینید. این برای آن هدف نهایی است؛ حالا چه کسی به آن میرسد، چه کسی نمیرسد مطلبی دیگر است. پس بیان هنر است علم نیست. علم قرآن است.
پس ما یک معلوم داریم، یک هنرِ تبیین آن معلوم که آن یا با بنان است یا با بیان. بنان را در سوره «علق» بیان کرد، فرمود: ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الأکْرَمُ ٭ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾؛[4] بیان را اینجا ذکر کرد که فرمود: ﴿عَلَّمَهُ الْبَیَانَ﴾، پس بیان برای این است که انسان درباره قرآن سخن بگوید. قرآن هم که «تبیان کلّ شیء» است،[5]پس «هاهنا امورٌ اربعة».
مطلب دیگر این است که به وجود مبارک خلیفه خود که اسماء را آموخت، آن اسماء همین حقایق قرآن کریم است. مستحضرید که این اسماء، الفاظ نیستند، یک؛ مفاهیم نیستند، دو؛ حقایق عینیاند، که ما در دعای «کمیل» میگوییم: «وَ بِأَسْمَائِکَ الَّتِی مَلَأَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَیْء»،[6] این اسمهاست که اسم اعظمش کارساز است که اگر کسی به آن مقام بار یافت، به اذن خدا مرده را زنده میکند، بیمار را شفا میدهد. وگرنه صِرف لفظ بدون قداست روح، یک ثواب خالی دارد و همچنین ادراک مفهوم بدون قداست روح ذکر است و ثواب دارد؛ اما بتواند مرده را زنده کند و بیمار را شفا بدهد این همان «وَ بِأَسْمَائِکَ الَّتِی مَلَأَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَیْء»، آن اسماء است. به وجود مبارک خلیفه خود اسماء را آموخت، بعد هم بیان را به او داد؛ لذا فرمود: ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾[7] اگر او قدرت تبیین نداشته باشد که نمیتواند معلم فرشتهها باشد.
مطلب دیگر این است که این قرآن را معلوم است، فرمود این باید در درونِ درون جان شما باشد. در روایات از وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) رسیده است که حوادث وقتی پیش میآید، شما باید دو تا سنگر داشته باشید: «فَاجْعَلُوا أَمْوَالَکُمْ دُونَ أَنْفُسِکُمْ»؛ یک حادثه که پیش آمد، این مالتان را باید سنگر قرار بدهید که با مالتان جانتان حفظ بشود. در رقم بعدی: «إِذَا نَزَلَتْ نَازِلَةٌ»؛ اگر این رخداد سنگین از سنگر اوّل عبور کرد، «فَاجْعَلُوا أَنْفُسَکُمْ دُونَ دِینِکُم»؛ جانتان را سنگر قرار بدهید که دینتان محفوظ بماند. وقتی جانتان را از دست دادید دیگر مسئول نیستید، کسی هم به دین شما آسیب نمیرساند.
این دو تا سنگر در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که «فَإِذَا حَضَرَتْ بَلِیَّةٌ فَاجْعَلُوا أَمْوَالَکُمْ دُونَ أَنْفُسِکُمْ وَ إِذَا نَزَلَتْ نَازِلَةٌ فَاجْعَلُوا أَنْفُسَکُمْ دُونَ دِینِکُم» نه اینکه ـ معاذالله ـ دین را سپر قرار بدهید برای حفظ جان، بلکه جان را سپر قرار بدهید برای حفظ دین.
حالا چه بنان چه بیان، باید در حریم همین قرآن کریم باشد و خود قرآن کریم را هم در سوره «نحل» فرمود این «تبیان کلّ شیء» است، «بیان کلّ شیء» است؛ یعنی مبیّن است. در این قلم الهی ابهامی نیست. ما یک سلسله مطالب را گاهی در قلب نورانی ولیّ خودش القا میکند؛ مثل حدیث قدسی یا روایات میفرماید این مطلب در قلب آن ولیّ القا میشود حالا تعبیرات و عباراتش به عهده خود ولیّ است که روایتها غالباً از همین قبیل است. یک وقت است نه، معنا و لفظ هر دو را خودش بیان میکند، آن میشود قرآن؛ لذا فرمود «تبیان کلّ شیء» است؛ لکن یک چیز حق و روشنی است، اما بدیهی نیست، معلّم میخواهد؛ لذا در همان سوره «نحل» فرمود: ﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾؛[8] تو مبیّن هستی، تو مفسّر هستی، این یک کتاب عمیق و علمی و پیچیده است. اگر در سوره «آل عمران» فرمود محکماتی دارد متشابهاتی دارد: ﴿وَ مَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاّ اللّهُ﴾،[9] اگر راسخون عطف بر «الله» باشد به یک تعبیر، پس حقایق قرآن نزد راسخون است؛ اما راسخان را معلّم ما قرار داد. پس اینکه فرمود: ﴿اَلرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾، معنایش این نیست که بدون واسطه کسی بتواند مجاز باشد بگوید: «حَسْبُنَا کِتَابُ اللَّهِ»،[10]چون همان خدایی که معلّم قرآن است، برای ما مدرّس فرستاد، برای ما مبیّن فرستاد، فرمود: ﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾. معارفی دارد، محکماتی دارد، متشابهاتی دارد، ارجاع متشابهات به محکمات کار آسانی نیست و کلّیاتی را گفتیم، مطلقاتی را گفتیم، حدودش و ثغورش را شما باید معین کنید.
مطلب دیگر آن است که در قرآن کریم رژیم ارباب و رعیتی را بالقول المطلق نفی کرده است. یک ارباب و رعیتی اقتصادی بود که به لطف الهی رخت بربست؛ اما ارباب و رعیتی فکری و علمی کم و بیش هست؛ گاهی دامنگیر حوزویان است، گاهی دامنگیر دانشگاهیان است. فرمود ما این کتاب را فرستادیم، معارف فراوانی در آن هست، شما زحمت بکشید یاد بگیرید؛ اما رژیمتان رژیم ارباب و رعیتی نباشد، مقلّدپرور نباشید، خوشتان نیاید که کسی بیدلیل چیزی از شما قبول بکند. برای مردم عالم ربّانی باشید. این در سوره مبارکه «آل عمران» بحثش قبلاً گذشت، فرمود ما این کار را انجام دادیم تا شما معلّم مردم باشید و حقایق را برای مردم بازگو کنید و هرگز مردم را به خود دعوت نکنید. این آیه 79 سوره مبارکه «آل عمران» را ملاحظه بفرمایید، فرمود: ﴿مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُؤْتِیَهُ اللّهُ الْکِتَابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَاداً لِی مِن دُونِ اللّهِ﴾، ما به هیچ بشری، چه نبیّ چه غیر نبیّ، معارف را ندادیم که این معارف را یاد بگیرد بشود ارباب طبقه دیگر که مردم را به خود دعوت کند بگوید این نظر من است! بگوید که از من پیروی کنید، ﴿ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَاداً لِی مِن دُونِ اللّهِ﴾. البته هیچ کس داعیه ربوبیت ندارد که بگوید من ربّ هستم مرا بپرستید تا این آیه بخواهد او را نفی کند؛ اما این تفکر تقلیدی، مقلّدپروری، جاهل را در جاهلیت نگه داشتن و جلوی پیشرفت تحقیقی علم او را گرفتن و تحمّل نقد نداشتن، این را نفی میکند. میفرماید ما به کسی چیزی یاد ندادیم: ﴿ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَاداً لِی مِن دُونِ اللّهِ﴾، پس چه باید باشیم؟ این امور را به افرادی یاد میدهیم تا اینکه ﴿وَ لکِن کُونُوا رَبَّانِیِّینَ﴾، عالم ربّانی کسی است که هم شدید الرّبط به ربّ خودش باشد، بنده محض باشد و هم شدید الرّبط به مربوبها و متعلّمانش باشد بشود معلم خوب، چنین آدمی میشود عالم ربّانی، اینکه مربوط به خصوص انبیا نیست. فرمود حوزه باید عالم ربّانی تربیت کند، دانشگاه باید عالم ربّانی تربیت کند که هم شدید الرّبط به ربّ باشد و جز خلوص چیزی در او نباشد و هم شدید الرّبط به شاگردانش باشد که جز ادبِ شاگردپروری چیزی دیگر نداشته باشد، ﴿وَ لکِن کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِمَا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَ بِمَا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾؛ درستان درس قرآنی باشد؛ اما نقدپذیر باشید، اشکالپذیر باشید، داعیه ارباب و رعیتی نداشته باشید، اصرار نداشته باشید که همه حرفهای شما درست باشد، تا جامعه بشود جامعه ربّانی.
پس اگر قرآن «تبیان کلّ شیْء» است، معنای آن این نیست که کسی ـ معاذالله ـ بتواند بگوید «حسبنا کتاب الله»، چون در همان سوره مبارکه «نحل» فرمود ما این کتاب را فرستادیم: ﴿لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾؛ آنچه را که برای تو بیان کردیم، تو بعد باید به مردم بیان کنی. اصل اینکه قرآن «تبیان کلّ شیْء» است، آیه 89 سوره مبارکه «نحل» این است: ﴿وَ یَوْمَ نَبْعَثُ فِی کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیداً عَلَیْهِم مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ جِئْنَا بِکَ شَهِیداً عَلَی هؤُلاَءِ وَ نَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَاناً لِکُلِّ شَیْءٍ وَ هُدی وَ رَحْمَةً وَ بُشْرَی لِلْمُسْلِمِینَ﴾، در همین سوره میفرماید ما قرآن را فرستادیم هم برای تو نازل کردیم، هم برای جامعه: ﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾.
یک بیان جامعی وجود مبارک موسای کلیم دارد که آن اضلاع سهگانه نظام هستی را مشخص میکند که مشابه همان بیان هم درباره قرآن کریم است. وقتی فرعون به عرض موسای کلیم(سلام الله علیه) رساند که ﴿وَ مَا رَبُّ الْعَالَمِینَ﴾؛ شما که ما را به «الله» دعوت میکنید، ﴿رَبُّ الْعَالَمِینَ﴾ کیست؟ این جمله خیلی کوتاه است؛ اما در عین کوتاهی، سه نظام را در بر دارد؛ فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذی أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی﴾؛[11] خدای ما کسی است که تمام چیزی که «یَصدق علیه أنه شیءٌ» او خلق کرد، این یک؛ این نظام فاعلی است. پس هر چه مصداق شیء است مخلوق خداست؛ چه اینکه در آیه دیگر فرمود: ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾،[12] یعنی «کلّ ما صدق علیه أنه شیء فهو مخلوق الله»، این همان نظام فاعلی است که موسای کلیم فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذی أَعْطی﴾.
نظام داخلی آن است که هر چه آفرید، زیبا آفرید: ﴿أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ﴾، این حیوان، این پرنده، این آبزی، این خشکزی، چه حاجتی دارد؟ یک ماهی چه میخواهد؟ هر چه ماهی لازم دارد به او میدهد. این طائر هوا چه میخواهد؟ هر چه این طائر هوا برای پرواز در هوا میخواهد به او میدهد. یک حشره برای نیشزدن یا مکیدن یا کار کردن چه چیزی لازم دارد؟ هر چه این حشره لازم دارد خدا به او داده است: ﴿أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ﴾، این نظام داخلی.
سوم: ﴿ثُمَّ هَدی﴾، هر چیزی یک مقصد و مقصودی دارد، آن را که نیافریده همین جا لاشه بشود و بمیرد! این را برای چیزی خلق کرد. اگر برای چیزی خلق کرد، هدف آن را مشخص کرد، یک؛ راه آن را معین کرد، دو؛ وسیله پیمودن این راه را به او داد، سه؛ میشود﴿هَدی﴾. ببینید همه این معارف را با این یک جمله کوتاه بیان کرده کلیم الهی: ﴿رَبُّنَا الَّذی أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی﴾.
قرآن کریم هم همین کار را کرده؛ منتها در چند آیه، یکی اینکه «تبیان کلّ شیْء» است؛ یکی اینکه ﴿اَلرَّحْمنُ﴾ این «تبیان کلّ شیْء» را یاد آدم داد، یکی اینکه هدف را هم مشخص کرد که شما قرآنی بشوید تا عالم ربّانی بشوید. دیگر ﴿کُونُوا عِبَاداً لِی﴾ مردم را به خودمان دعوت نکنیم. اگر مردم را به خودمان دعوت کردیم، گفتیم این فکر من است که باید در جامعه اجرا بشود، این دوام نمیآورد؛ اما اگر گفتیم با هم به یک طرف حرکت کنیم، این میماند. فرمود عالم ربّانی شدن غیر از اینکه مردم را به خودمان دعوت بکنیم بگوییم: ﴿کُونُوا عِبَاداً لِی﴾. ﴿عِبَاداً لِی﴾ که منظور این نیست که مرا بپرستید! منظور اگر این باشد که فکر من و حرف من باید اجرا بشود، این درست نیست. اگر حق تبیین شد، هر کسی راه خاص خودش را پیدا میکند؛ لذا هم «تبیان کلّ شیْء» است، هم مبیّن آن اهل بیت(علیهم السلام) هستند که فرمود: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْن»[13] و هم هدف مشخص است که عالم ربّانی بودن باشد و اگر در بخشهایی از سوره مبارکه «آل عمران» فرمود: ﴿وَ مَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاّ اللّهُ﴾ باشد ﴿وَ الرَّاسِخُونَ﴾ عطف نباشد، آنهایی که خود ذات اقدس الهی تأویل را میداند به وسیله عترت طاهرین بیان کرده است. وجود مبارک امام فرمود من شنیدم تو فتوا میدهی، به چه چیزی فتوا میدهی؟ عرض کرد: «بالقرآن». فرمود: «مَا وَرَّثَکَ اللَّهُ مِنْ کِتَابِهِ حَرْفا»؛ تو یک حرف از قرآن ارث نبردی.[14] «علم الدراسه» غیر از «علم الوراثه» است.
ببینید کسی از ظاهر آیه مطلبی را به ما میفهماند، ما میگوییم از کجای این، این درآمده؟ آن کسی که در مجلس گوینده است و آن حرف را میشنود، او میفهمد گوینده چگونه گفته! یک وقت است که گوینده میگوید: «برو»! این امر است و از آن وجوب را میفهمیم. یک وقت میگوید: «برو»! یعنی خودت را دور کن تا من تو را نبینم! این «إذهب» به دو نحو گفته میشود، آن کسی که در مجلس بود و شنید او میفهمد که این «إذهب» یعنی چه. ما که در مجلس وحی نبودیم، این فقط مختصّ به خاندان عصمت و طهارت است، به واسطه خود پیغمبر(سلام الله علیهم اجمعین). حضرت فرمود: «إِنَّمَا یَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِه»[15] فرمود با ما حرف زدند، حالا بلاواسطه برای حضرت رسول، مع الواسطه برای اینها(علیهم السلام). فرمود ما میدانیم که این را چگونه خدا گفته؛ گاهی حرف به صورت استفهام انکاری است، گاهی به صورت توبیخ است، گاهی در حقیقت نهی است به صورت امر، گاهی امر تعجیزی است، چگونه گفته را آن مستمع شنید، به چه زبان! لذا گاهی آدم از روایت مطلبی را میفهمد که به حسب ظاهر میگوید آیه شاید به نحو دیگری بخواهد بگوید، ولی آنکه در مجلس بود میفهمد. حضرت فرمود: «کیف تفتی بالقرآن»، «مَا وَرَّثَکَ اللَّهُ مِنْ کِتَابِهِ حَرْفا». در همان بیانات نورانی امام است که «وَ عَلَّمْتَنَا»[16] تفسیر قرآن، موارث قرآن، علم قرآن را، ما وارثان قرار دادیم. این زیارت «وارث» هم برای همین است، اینها میشوند وارث. در وراثت هم مستحضرید که اگر ارث، ارث مادی باشد، تا مورّث نمیرد، چیزی به وارث نمیرسد؛ اما ارث اگر ارث معنوی و علمی باشد، تا وارث نمیرد چیزی به او نمیدهند. این «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا»[17] گرچه به صورت روایت مسند نقل نشده، اصل اماته قوه شهوت و غضب، اماته وهم و غضب؛ یعنی تعدیل اینها در روایات هست، در آن خطبه نورانی حضرت امیر که «قَدْ أَحْیَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ»[18] همین است. تا وارث نمیرد از وهم و غضب، از و هم و خیال، به عقل نمیرسد. تا وارث نمیرد از شهوت و غضب، به عقل عملی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[19] نمیرسد. این خطبه نورانی حضرت امیر که به همّام فرمود در جواب «صِفْ لِیَ الْمُتَّقِین»[20] و حضرت آن گونه خطابه را ایراد کرد که به هر حال آن شنونده صیحهای زد و جان داد، تقریباً خطبه بیست صفحه است، مرحوم سید رضی هفت، هشت صفحهاش را نقل کرده است. بخشی از اینها را اصلاً نقل نکرده، بخشی از این خطبه نورانی را به صورت پراکنده نقل کرده است. آن جزء همین خطبه بیست صفحهای است که در آنجا حضرت فرمود: «قَدْ أَحْیَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ»؛ یعنی این نفس اماره را، این نفس مسوّله را، این نفس مختال را، وهّام را، خیّال را این اماته کرده، تا وارث نمیرد چیزی به او نمیدهند. آن ارث مادی و مال است که مورّث باید بمیرد تا مال به وارث برسد. اینجا صریحاً حضرت فرمود: «قَدْ أَحْیَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ». وجود مبارک امام فرمود شما که علم الوراثه ندارید. ما را به این دعوت میکنند، اینکه گفتند: «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِیَاء»؛[21] به حسب ظاهر جمله خبریه است مبتدا است و آن هم خبر؛ اما این جمله خبریهای است که به داعی انشا القا شده است؛ یعنی بکوشید از انبیا ارث ببرید. راه باز است، اگر راه باز نبود که به ما سفارش نمیکردند. این خطبه را حضرت هم درباره شاگردان خودشان فرمودند. پس میشود انسان طوری شاگرد قرآن باشد که معلومش قرآن و بیانش هم بیان قرآن باشد و جامعه را به عنوان یک عالم ربّانی هدایت کند، نه اینکه جامعه را به خود دعوت کند: ﴿کُونُوا عِبَاداً لِی مِن دُونِ اللّهِ وَ لکِن کُونُوا رَبَّانِیِّینَ﴾، چه کسی عالم ربّانی است؟ کدام حوزه عالم ربّانیاند؟ ﴿بِمَا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَ بِمَا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾، پس میشود عالم ربّانی شد با این چند نظام؛ یعنی «معلوم» علوم قرآنی، «بیان» درباره تبیین قرآن، دعوت جامعه با آن شدید الربط بودن. این کار حوزه است و این راهی است که بزرگان رفتند و این راه هم رفتنی است.
پس اگر فرمود: «تبیان کلّ شیْء»، معنای آن این نیست که ـ معاذالله ـ «حسبنا کتاب الله»، چون خودش فرمود که مبیّن رسول خداست و رسول خدا هم فرمود: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْن» و وظیفه ما هم همان طوری که در بیانات نورانی وجود مبارک موسای کلیم این بود که سه تا نظام هست، وظیفه ما هم همین سه نظام است.
مطلب دیگر این است که جن را خدای سبحان قبل از انسان آفرید، فرمود: ﴿وَ الْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ﴾،[22] اما در بیان خلقت، اوّل انسان را ذکر میکند که ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ﴾، بعدها در آیه پانزده دارد: ﴿وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِن مَارِجٍ مِن نَارٍ﴾، در آیات دیگر هم دارد که ﴿وَ الْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ﴾ و هدف خلقت جنّ و انس را هم مشخص کرد که ﴿ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ﴾،[23] خلقت انسان را که مقدم داشت، برای اینکه اشرف اوست. جن به حدی نمیرسد که در آن انبیا و ائمه(علیهم السلام) در این حد باشند. حداکثر تجرد آنها تجرد وهمی و خیالی است اینها پیامبر دارند؛ اما از جنس خود آنها نیست پیامبر ما پیامبر آنها هم هست امام ما امام آنها هم هست؛ اما آنها در حدی باشند که به مقام نبوت برسند، ظاهراً نیست.
﴿اَلرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ﴾، پس یک مرحله، مرحله تنزیل است که فرمود: ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ﴾[24] یک مرحله، مرحله تعلیم است که فرمود: ﴿عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾ و وسیله تعلیم هم همان ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ﴾ بعد از علم قرآن انسانیت پیدا میشود، بعد از اینکه کسی انسان شد، «کلامه» میشود بیان و از ابهام به در میآید. همان طوری که کلّ نظام این طور است: ﴿رَبُّنَا الَّذی أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی﴾، این جریان انسان هم همین طور است.
پس بیان برای این است که معلوم را بیان کنیم؛ یعنی بیان به او آموختیم تا آنچه را که به او آموختیم آن را بیان کند. بیان برای این است که معلوم را توضیح بدهد، نه بیگانه را، نه چیزی دیگر را؛ لذا اگر حرف کسی در حریم قرآن کریم نباشد که حرفهای عترت هم تفسیر همین قرآن است و جدا نیست، این دیگر بیان نیست؛ لذا تعبیرات دیگری قرآن کریم از آنها دارد. تعلیم اسماء هم باز به همین برمیگردد و تعلیم هم که فرمود: ﴿عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾ اعم از مع الواسطه و بلاواسطه است. این طور نیست که ﴿عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾ یعنی ما مستقیماً بدون وساطت پیغمبر و اهل بیتش(علیهم السلام) یاد بگیریم، چون خود قرآن کریم ما را ارجاع داده است به آنها. ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَیَانَ﴾ اینها یک توضیحات کوتاهی بود درباره این چند جمله؛ اما درباره ﴿الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ﴾ مطلب دیگری است که ـ إنشاءالله ـ روز بعد مطرح میشود.
«و الحمد لله رب العالمین»
[2]. سوره نحل، آیه78.
[3]. سوره تکاثر، آیات5 و6.
[4] . سوره علق، آیات3 و 4.
[6]. البلد الأمین و الدرع الحصین، ص188.
[7]. سوره بقره، آیه33.
[8]. سوره نحل، آیه44.
[9]. سوره آلعمران، آیه7.
[10]. نهج الحق، ص273.
[11]. سوره طه، آیه50.
[12] . سوره زمر، آیه62.
[13]. کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج2، ص647.
[14] . الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج8، ص311 و 312.
[15]. الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج8، ص312.
[16]. الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج2، ص91.
[17]. بحارالانوار، ج69, ص59.
[18]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه220.
[19] . الکافی(ط ـ الاسلامیه)،ج1،ص11.
[20]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه193.
[21]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص32.
[22]. سوره حجر، آیه27.
[23]. سوره ذاریات, آیه56.
[24]. سوره قدر، آیه1.