اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسوءُوا وُجُوهَكُمْ وَلِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَلِيُتَبِّرُوا مَا عَلَوْا تَتْبِيراً ﴿7﴾ عَسَي رَبُّكُمْ أَن يَرْحَمَكُمْ وَإِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا وَجَعَلْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ حَصِيراً ﴿8﴾ إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ وَيُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً ﴿9﴾ وَأَنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِيماً﴿10﴾
در جريان سقوط بنياسرائيل به وسيلهٴ بندگان الهي كه فرمود: ﴿بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَاداً لَنَا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ﴾[1] اثبات اينكه اين عباد، اين بندگان، بندگان ويژهاند، مردان الهياند كار آساني نيست. گاهي ممكن است در طول تاريخ مردان الهي بر اينها مسلّط بشوند نظير آنچه كه بر يهود بنينضير و بنيقريظه و بنيقينقاع و يهود خيبر اين چهار گروه گذشت، گاهي هم ممكن است يك افراد طاغي و باقي بر اينها مسلّط بشوند نظير آنچه كه بختنصر بابلي بر اين اسرائيليها مسلّط شد.
از كلمهٴ ﴿بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَاداً لَنَا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ﴾ از اين تعبيرات نميشود استفاده كرد كه اين عباد، مردان الهي بودند زيرا نه واژهٴ بعث قداست دارد يك، نه انبعاث مقدس است دو، نه قرينهٴ داخلي مساعد است اين سه. كلمهٴ بعث همان طوري كه در موارد متبرّك استعمال ميشود نظير ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً﴾[2] و مانند آن در جاي تلخ و زشت هم به كار رفته است براي اينكه درباريان فرعون به او گفتند ﴿أَرْجِهِ وَأَخَاهُ وَأَرْسِلْ فِي الْمَدَائِنِ حَاشِرِينَ﴾[3] يعني موسي و هارون(سلام الله عليهما) را فعلاً قصهشان را به تأخير بينداز مهلت بده و بفرست به دنبال ساحران شهر و روستا تا آنها بيايند مقابله كنند پس بعث در جاي تلخي به كار رفته است. انبعاث هم در جاي تلخ به كار رفته است مثل همان عقر ناقهٴ صالح كه ﴿إِذِ انبَعَثَ أَشْقَاهَا ٭ فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ نَاقَةَ اللَّهِ وَسُقْيَاهَا﴾[4].
مطلب سوم اين است كه قرينهٴ داخلي مساعد نيست كه اينها مردان الهي بودند چون دارد كه ﴿وَلِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ چه بار اول، چه بار دوم اين شورشيان كه وارد شدند براي ويران كردن بساط بنياسرائيل اينها وارد مسجد ميشوند، ﴿لِيُتَبِّرُوا مَا عَلَوْا تَتْبِيراً﴾ مسجد را ويران ميكنند چه اينكه جاي ديگر را هم ويران ميكنند در تاريخ هم دارد كه اينها وارد شدند و تورات را سوزاندند ـ معاذ الله ـ خب اين كار كه كار مردان الهي نيست. قهراً به قرينه داخلي اينكه اينها ﴿وَلِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ اين «لام» را بايد به اين معنا ذكر كرد كه «عباداً مقهورين لنا» «مسخّرين لنا» «مأمورين لنا» و مانند آن نه «عباداً خالصين لنا» اين بندگان خالص ما بودند اينچنين نيست بلكه مقهور ما بودند، مأمور ما بودند از طرف ما مبعوث شدند.
مطلب ديگر اينكه بعضي از سؤالها مناسب با بحث نيست ولي استثنائاً حالا اين را ذكر ميكنيم سؤالي كه وقت ديگران هم گرفته نشود. قرآن مثلاً تاريخ را نقل كرد كه با پيشرفت علم و قضاياي علمي مناقض است قرآن هرگز از مطلب نقيض علمي ذكر نكرده است قرآن آنچه را كه بيان ميكند همين مربوط به جريان آدم(سلام الله عليه) از نظر انساني تا كنون است كه يك چند قرني بيش نيست.
جهانبينيهاي قرآن كه روزانه تحقيقات آن را دارد كشف ميكند يك مطلب جهانبيني عقلي كه در قرآن باشد و تاريخ بر خلاف او گواهي داده باشد كه ابدا چنين چيزي نيست بلكه هميشه آنچه را كه قرآن گفته است تاريخ همان را كشف ميكند. و اما در جريان نسلهاي كنوني در اعصار و امصار روزي هم، يك وقت هم كتاب شريف خصال مرحوم صدوق همينجا خوانده شد كه ايشان روايت نقل ميكند كه قبل از آدم، آدمي بود الف آدم بود، الف عالم بود يا ثمانية عالم بود ما الآن هشتمين عالم را داريم تجربه ميكنيم در روايات ما هست كه هزار آدم آمد و منقرض شد عالمهايي آمدند و رخت بربستند ما در هشتمين عالم هستيم سخن از هزار ميليارد نيست، سخن از ميليارد ميليارد نيست سخن از رقم و عدد نيست كه تا انسان بگويد كه از نظر دين مثلاً تاريخ جهان يك ميليارد سال است و ما الآن يك ميليارد و نيم كشف كرديم يا پنج ميليارد كشف كرديم تاريخي براي اين كُرهٴ خاك مشخص نيست براي اينكه، اينكه در آن روايت دارد «ألف آدم»[5] كه آن روز خوانديم حالا هر دورهاي چند ميليون سال طول كشيد كه روشن نيست.
مطلب مهم كه حالا بعد در پيش داريم شما يك سؤال علمي بكنيد كه هم خودتان ثواب ببريد هم مجلس را به فيض برسانيد مطلب مهمّي كه ما در پيش داريم اين است كه اسلام دين كامل است اين همه شبهاتي كه شده چهارتا شبهه طرح نشدهٴ پاسخ نداده آنها را مطرح كنيد در آن آيه ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾.
خب، در تتمّه سؤالات ما به اينجا ميرسيم زمخشري اين را نقل كرده، بعد در تفسيرهاي بعدي هم آمده كه وجود مبارك حضرت امير فرمود: «ما أحسنت إلي أحد ولا أسأت ثم تلي هذا الآيه» يا «ما أحسنت إلي أحد ولا أسأت ثم تلي الآيه» حضرت فرمود شما نسبت به هيچ كسي احسان نكرديد نسبت به هيچ كسي بدي نكرديد بعد اين آيه را خواند كه ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾ يعني انسان هر كاري كه ميكند بالاصاله براي خودش است حتي اگر كسي را كُشت وقتي كسي را كُشت غير از اينكه او را از حيات دنيا محروم ميكند بعد هم اين مظلوم در قيامت دادخواهي ميكند به ثواب خودش ميرسد و به بهشت ميرسد، اما اين شخص براي ابد دارد ميسوزد ﴿مَن يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً﴾[6] اين شرّ كجا آن شرّ كجا، اين ضرر كجا آن ضرر كجا احسان هم همين طور است حالا بر فرض كسي درمانگاهي ساخته چهارتا بيمار را معالجه كرده اينها را براي يك مدت محدود مورد احسان قرار داده خودش در مدت نامحدود احسان ميبيند اين احسان كجا آن احسان كجا.
بنابراين ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ﴾ اين را هم زمخشري نقل كرده، هم ديگران نقل كردند، هم بعضي از مفسّران شيعه نقل كردند، هم مفسّران اهل سنت نقل كردند كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) آن جمله را فرمود بعد اين آيه را قرائت كردند.
اين جريان ﴿أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ﴾[7] ممكن است كه نسبت به خودشان شديد نباشد ﴿بَأْسُهُم بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ﴾[8] نباشد با هم متحد باشند آنها كه ﴿بَأْسُهُم بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ﴾ است اختلاف داخلي دارند در اثر بيعقلي است كه ﴿تَحْسَبُهُمْ جَمِيعاً وقُلُوبُهُمْ شَتَّي ذلِكَ بَأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ يَعْقِلُونَ﴾[9] براي اينكه ﴿بَأْسُهُم بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِيعاً وقُلُوبُهُمْ شَتَّي ذلِكَ بَأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ يَعْقِلُونَ﴾ اينها با هم اختلاف داخلي دارند ولي نسبت به ديگر بيگانهها متحد خواهند بود اين ﴿أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ﴾ ميسازد كه با خودشان هم اختلاف داشته باشند، ميسازد كه نه با خودشان اختلاف نداشته باشد ولي اگر بندگان خاصّ الهي باشند بر اساس ﴿أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ﴾[10] نسبت به خودشان مهرباناند، نسبت به ديگران ﴿أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ﴾اند.
اما جريان اينكه اين گروه وقتي مسلّط شدند هميشه مردان ناصالحاند يا هميشه مردان صالحاند اين چيزي نيست اين گاهي صالحاند گاهي طالح و اگر در جريان رجعت يا در جريان ظهور حضرت(سلام الله عليه) به اين آيه استشهاد شده است و اين آيه را بر آن قسمت تطبيق كردند مثل بعضي از تطبيقهايي كه در روزهاي قبل هم بيان شد اين تطبيق تمام عناصر محوري آيه نيست تطبيق آن خطوط كلي است كه خداي سبحان عدهاي را بر ظالم مسلّط ميكند گاهي بر اساس بخش پاياني سورهٴ مباركه يا مياني سورهٴ مباركهٴ «انعام» است كه فرمود: ﴿كَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً﴾[11] كه ظالم و مظلوم «كلاهما في النار» منتها يكي بر ديگري مسلّط ميشود يك وقت است نه، ذات اقدس الهي مؤمنين را بر كفّار مسلّط ميكند ﴿يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ﴾[12] و مانند آن، پس تطبيق گاهي به لحاظ همهٴ عناصر محوري آيه است كه ظالمي بر ظالم مسلّط ميشود، گاهي نه مؤمني بر ظالم مسلّط ميشود.
مطلب ديگر اين است كه در بحث ديروز كه اشاره شد كفّار متّحد شدند و باعث شكست مسلمين شدند يعني كفار متّحد شدند بخشي از مسلمانها را از پا درآوردند ولي هرگز در برابر اسلام كاري از آنها ساخته نيست اين بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه مرحوم صاحب وسائل (رضوان الله عليه) اين را در كتاب ارث وسائل نقل كرده است كه كافر از مسلمان ارث نميبرد آنجا اين حديث شريف «لا ضرر و لا ضرار في الإسلام»[13] قبلاً نقل شد بعد به دنبال او در روايت ديگر حديث «الإسلام يعلو ولا يعليٰ عليه»[14] نقل ميشود اين دوتا قاعده، اين دوتا روايت در كنار هم در وسائل در باب ارث ذكر شده كه نه ضرر و زياني در اسلام هست و نه شكست و انهزامي هميشه اسلام پيروز است.
در برابر اسلام، سراسر عالم متّحد بشوند نميتوانند اسلام را از بين ببرند براي اينكه كلام خداست، دين خداست ﴿هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ﴾[15] «هو الغالب» هست و ﴿لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ﴾[16] نميتوانند مثل اين بياورند و مانند آن.
اما اگر بخواهند بعضي از مسلمانها را از پا دربياورند بله با اتحاد ميتوانند مثل اينكه در جريان جنگ اُحد همين طور شد ديگر. سرّ شكست خوردن برخي از مجاهدان جنگ احد اين بود كه صريحاً با بيان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مخالفت كردند حضرت بالصراحه دستور داد كه اين سنگر را حفظ بكنيد، آن مرز را حفظ بكنيد آنها از پشتسر نيايند الآن شما وقتي به مدينه مشرّف ميشويد به زيارت اُحد ميرويد كاملاً آن دهنهٴ كوه پيداست، خب كسي از آن پشت كاملاً ميتواند از آن دهنه خودش را وارد اين صحنه اُحد بكند حضرت فرمود اين دهنه را شما حفظ بكنيد اگر غنيمتي هم باشد من به شما ميدهم و اگر ديديد اينها شكست خوردند تا مرز مكه نزديك شدند باز شما اين دهنه را وِل نكنيد اينها براي اين غنيمت صريحاً با دستور پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مخالفت كردند، خب چنين قومي البته شكست ميخورد و اگر به دستور اسلام عمل بكنند جنگ احزاب چند برابر جنگ احد بود و نتوانستند كار از پيش ببرند ولو متحد باشند و اگر ذات اقدس الهي از قرآن، از اسلام به عنوان معجزه ياد كرد يعني جميع قدرتهاي بشري در برابر او عاجز است ولو متحد هم باشند معناي معجزه اين است.
بنابراين «الإسلام يعلو و لا يعليٰ عليه»[17] اين اصل كلي است، اما مسلمين اگر اختلاف پيدا كردند خب گاهي شكست ميخورند اتحاد يك چيز حقيقي است نظير يك چوب بزرگ و يك چوب كوچك، يك سنگ بزرگ و يك سنگ كوچك، خب يك سنگ بزرگ در اختيار آنهاست و آنها ميزنند ولي اين اگر به قدرت غيبي تكيه كند كه «الإسلام يعلو و لا يعليٰ عليه» خواهد بود.
مطلب بعدي مربوط به ﴿أَكْثَرَ نَفِيراً﴾[18] است ﴿أَكْثَرَ نَفِيراً﴾ ميسازد با اولاد فراوان، ميسازد با نسل زياد ولو اينكه هر خانوادهاي دوتا فرزند بيشتر نداشته باشد اين ﴿أَكْثَرَ نَفِيراً﴾ معنايش اين نيست كه هر كسي چندتا فرزند داشته باشد معنايش اين است كه جمعيتشان زياد ميشود ولو به اين نحو كه هر كسي مثلاً دوتا فرزند داشته باشد، اما حالا تكثير نسل كه ذاتاً مطلوب است، محبوب است، «اني اباهي بكم الامم»[19] شرايطش چيست آن را بايد شرايط كارشناسي و فقهي و حقوقي معيّن بكند اگر جامعهاي بتواند بهداشت خودش، آموزش و پرورش خودش، امنيت خودش را تأمين بكند «اني اباهي بكم الامم» اما اگر جامعهاي بخواهد توليد نسل بكند بهداشت را بدهد به ديگري و آموزش و پرورش را بدهد به ديگري امنيت را بدهد به ديگري آنها هم شانه خالي كنند در چنين شرايطي كه «اني اباهي بكم الامم» نيست اگر جامعهاي باشد، عصري باشد، مصري باشد آدم بتواند نيازهاي خودش را يا با دولت يا با ملت يا با هماهنگي يا با توزيع كار «او ما شئت فسمّه» تأمين بكند، خب بله «اني اباهي بكم الامم» اما اگر بدون تكثير نسل مزاحم خود اوست عدهاي بايد معتاد بشوند، عدهاي بايد سارق بشوند عدهاي بايد مزاحم بشوند، عدهاي بايد بيدرس بشوند، خب در چنين صورتي كه چنين اطلاقي ندارد «اني اباهي بكم الامم» ولو بچههايتان معتاد دربيايد. اين ﴿أَكْثَرَ نَفِيراً﴾ ناظر به آن قسمت نيست.
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسوءُوا وُجُوهَكُمْ وَلِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ اين دوّمي را هم مثل اوّلي ميداند اما ﴿عَسَي رَبُّكُمْ أَن يَرْحَمَكُمْ﴾ راه اميد را باز كرده است اصل كلي اين است كه ﴿إِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا﴾ چندين قضيه براي بنياسرائيل نقل كردند همهشان قابل تطبيق است براي اينكه اصل كلي اين است كه ﴿إِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا﴾ ﴿وَإِن تَعُودُوا نَعُدْ﴾[20] كه در سورهٴ مباركهٴ «انفال» آن آيه مطرح شده بود.
حالا ميرسيم به آن مطلب اصلي و آن اين است كه ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾ حالا اين را فكر بكنيد و آن سؤالات عميق، اشكالات عميقي كه به اسلام شده كه يا جلوي اقوم بودن او را ميگيرد يا جلوي قيّم و قائم بودن او را ميگيرد.
ادّعاي قرآن كريم اين است كه ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾ حالا يا «للملّة التي» يا «للطريقة التي هي أقوم» يعني بهترين دين، بهترين طريقه، بهترين مكتب، بهترين روش را قرآن هدايت ميكند و چون يك كتاب تربيتي است علم را، تعليم كتاب و حكمت را با تزكيه همراه ميكند مسئله تبشير را كه تقريباً صبغهٴ تزكيه دارد كنار آن تعليم يادآوري ميكند ﴿وَيُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ﴾ به آنها بشارت ميدهد كه ﴿أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً﴾ و همچنين اين مطلب را هم بشارت ميدهد كه ﴿وَأَنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِيماً﴾ اين ﴿أَعْتَدْنَا﴾ هم قبلاً بحث شد كه از «عَتَد» است يا از «عَدّ» است يعني تبديل شد به «تاء» هم «اِعداد» درست است هم «اِعتداد» هم «أعتد» درست است هم «عدّ» «أعدّ» كه مضاعف باشد، اما «عتد» هم چون به همين معناست ديگر لازم نيست ما بگوييم اصلش «أعددنا» بود بعد «أعتدنا» تبديل شد.
جامع هر دو تبشير است اين تبشير را گاهي در قبال انذار قرار ميدهند ﴿مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ﴾[21] اين يك، گاهي در خصوص مورد انذار به كار ميبرند مثل ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾[22] دو، گاهي در جامع مشترك بين تلخي و شيريني به كار ميبرند مثل اينجا سه. آنجايي كه تبشير در مقابل انذار است همين معناي خاصّ متعارف را دارد كه خبرهاي مسرّتبخش و شيرينكنندهٴ كام از او به مژده ياد ميشود بشارت است و خبر تلخكامي كه تلخكامي ميآورد از او به انذار ياد ميكنند، گاهي در خصوص خبر تلخ بشارت به كار ميرود مثل ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾[23] گاهي هم در جامع مشترك. آنجا كه در خصوص تلخكامي به كار رفته است مثل ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾ گفتند اين يك رنج و شكنجه روحي است مثل كسي كه در امتحانات رفوزه شده به او ميگويند تبريك عرض ميكنيم اين تبريك ميگوييم اهانتي است، تحقيري است نسبت به اين شخصي كه در امتحان رفوزه شد اين هم به اصطلاح در كتابهاي ادبي ميگويند تهكّم از تهكّم با هاي هوّز يعني تحقير كردن، مسخره كردن و مانند آن. اين ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾ گفتند از باب تهكّم است.
لكن لطيفترش همان معنايي بود كه باز در بحثهاي قبل گذشت و آن اين است كه اصلاً تبشير به معناي خبر شيرينكنندهٴ كام نيست خبر عادي تبشير نيست، اما خبري كه در بَشَره اثر كند، بَشره را باز كند يا ببندد اين ميشود تبشير. خبرهاي شيرين بَشره را بشّاش ميكند، آدم را ميخنداند، باز ميكند تبشير است خبرهاي غمبار بَشره را دِژن ميكند، گرفته ميكند، منقبض ميكند، آثار اندوه در چهره پيدا ميشود هم اين تبشير است حقيقتاً، هم آن تبشير است حقيقتاً منتها حالا شهرت در اين است كه خبر نشاطآور را اصطلاحاً ميگويند تبشير وگرنه معناي لغوي تبشير درباره خبر خاصي است كه در بَشره اثر بگذارد يا تلخ يا شيرين. فرمود: ﴿وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ﴾ اينكه ﴿الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ﴾ بشارتشان اين است كه ﴿أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً ٭ وَأَنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ﴾ اينكه ﴿أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِيماً﴾.
اما عمده اين بحث محوري است كه ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾ ما بايد مواظب باشيم در اينكه اين آيه را معنا ميكنيم هرگز تورات را، انجيل را، صحف انبياي قبلي را، زبور داود را تحقير نكنيم براي اينكه مشتركات بين انبيا فراوان است، مشتركات بين كتابهاي آسماني فراوان است، مشتركات بين اعتقادات و اخلاقيات و خطوط فقهي و حقوقي فراوان است، اگر گفته شد ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾ قبلاً داشتيم كه ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ﴾[24] معلوم ميشود مطالب قرآن به عنوان ﴿مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ﴾ مطرح است.
در سورهٴ مباركهٴ «انعام» هم داشتيم كه وقتي نام بسياري از انبيا(عليهم السلام) را برد فرمود: ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾[25] نه «بهم اقتده» فرمود به هدايتي كه ما به اينها داديم به همان هدايت اقتدا كن. معلوم ميشود هدايت انبيا يكي است، ملت انبيا يكي است، روش انبيا يكي است منتها «بعضها فوق بعض» كه ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾[26] ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾[27] ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾ در يك راستاست «بعضها فوق بعض»اند بنابراين اگر گفته شد ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾ يعني تورات اينچنين است، انجيل اينچنين است، صحف ابراهيم اينچنين است، زبور داود اينچنين است منتها «بعضها فوق بعض» و قرآن مهيمن بر آنهاست، هيمنه دارد، سلطنت دارد، سلطان همه كتابها قرآن است، سيطرهدار بر همه صحف قرآن است اين اصل محفوظ است وگرنه خطوط كلي همه اينها در يك راستا هستند پس نبايد به اين فكر باشيم كه قرآن را با تورات بسنجيم بگوييم تورات اين نقص را دارد قرآن كامل است، خير تورات محرّف كه تورات نيست، انجيل محرّف كه انجيل نيست، صحف محرّف كه صحف نيست اگر صحف اصيل بود، تورات اصيل بود، انجيل اصيل بود اين ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[28] است چه اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ «اسراء» كه شروع شد در چند آيه قبل فرمود: ﴿وَآتَيْنَا مُوسَي الْكِتَابَ وَجَعَلْنَاهُ هُديً لِّبَني إِسْرَائِيلَ﴾[29] در طليعهٴ سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» آنجا هم گذشت كه ما به اينها تورات و انجيل داديم اينها براي هدايت مردماند در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» آيه سه اينچنين بود ﴿نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَأَنْزَلَ التَّوْرَاةَ وَالْإِنجِيلَ ٭ مِن قَبْلُ هُديً لِلنَّاسِ﴾ آنها هم براي هدايت مردم آمدند ﴿وَأَنْزَلَ الْفُرْقَانَ﴾.
بنابراين هم تورات ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است، هم انجيل ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است، هم قرآن ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است، هم كتب انبيا و صحف انبياي ديگر. ما اگر خواستيم بگوييم ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾ يعني اسلام در برابر مكتبهاي ديگر ﴿يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾ و ديني هم كه انبيا آوردند اسلام است برابر همان آيهاي كه در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» گذشت يعني آيه نوزده سورهٴ «آلعمران» اين بود ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ خدا يك دين دارد و آن اسلام است البته شريعت و منهاج فرق ميكند كه زيرمجموعه همين اسلام است «و بعضها فوق بعض»اند براي اينكه انبيا «بعضها فوق بعض»اند «بعضها فوق بعض» اين اسلام را درك ميكنند و ميآورند و مراحل كامله را طيّ ميكنند ولي نسبت به تودهٴ مردم فرق نميكند حالا وجود مبارك حضرت امير است و دارد كه «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْضِ»[30] خود حضرت امير نسبت به انبياي ديگر، اولياي ديگر برتر اما چقدر از او استفاده شد؟ مردم چقدر از قرآن مدد ميگيرند؟ خود قرآن نسبت به تورات و انجيل سلطنت دارد، مهيمن است، ﴿مُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾[31] اما مردم چقدر از اين قرآن مدد ميگيرند؟
بنابراين عنصر محوري بحث اين است كه «الإسلام بما أنه اسلام يعلو و لا يعليٰ عليه» مكاتب فراواني در برابر اسلام هست هر مكتبي آن بُعد اثباتي خود را از رهبران الهي گرفتند، بعد بُعد نفساني هم به او افزودند و ديني كه طبع اينها بپسندد ارائه كردند بعضيها هم به دنبال گناه مشروعاند يعني ميخواهد لذايذ آنها تأمين بشود، صبغهٴ ديني هم داشته باشد، محفلهاي اينها هم تأمين بشود، خب اين جز هوا و هوس چيز ديگري نيست، اگر اشكالي هست اشكال عقلي مربوط به اعتقادات باشد يا اخلاقيات باشد يا فقه و حقوق باشد همان عقلي كه اصل دين را پذيرفته با همان مباني جهانبيني الهي ثابت كرده است بشر يك موجود ابدي است از راه دور آمده و مهاجر سفر ابد است و براي ابديت كالا ميخواهد با همان مباني اگر كسي اشكال كرده دين جواب ميدهد، اما اگر كسي «منطقع الأول»، «منقطع الآخر» انسان را از اول قطع كرده، از آخر قطع كرده و مرگ را پوسيدن دانسته نه از پوست به درآمدن اين خواستههاي خودش را ميخواهد تأمين بشود اين را بايد توجيه كرد اول انسان اين نيست كه شما ميگوييد، انسان آن نيست كه آزمايشگاه موش بخواهد مشكلات او را حل كند خيلي از چيزهاست بيماريهايي است كه انسان دارد با آزمايشگاه موش و امثال موش حل نميشود شما با اين ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾[32] را اين بيماري را با كدام آزمايشگاه موش ميخواهيد حل كنيد؟ آنكه در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» است كه اگر كسي به نامحرم طمع كرده است ﴿فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾[33] با كدام آزمايشگاه حيواني و موشي اين بيماري حل ميشود؟ آنكه گرايشهاي سياسي دارد در سورهٴ مباركهٴ «مائده» گذشت به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود يك عده در مدينه هستند كه ميگويند شايد اسلام شكست بخورد، مشركين دوباره بيايند ما چرا رابطهمان را با مشركين تيره بكنيم شايد پيغمبر رفت ميدان و از جبهه سالم برنگشت اينها خيال كردند ﴿ظَنَنتُمْ أَن لَن يَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَالْمُؤْمِنُونَ إِلَي أَهْلِيهِمْ أَبَداً﴾[34] اينها آن گوشه ميايستند ميگويند وقتي پيغمبر رفته به ميدان سالم برنميگردد، خب با اين فكر در سورهٴ «مائده» فرمود اينها يك ارتباط مرموزي با مشركين دارند ﴿فَتَرَي الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَي أَن تُصِيبَنَا دَائِرَةٌ فَعَسَي اللّهُ أَن يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلَي مَا أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نَادِمِينَ﴾[35] اينها كه ميگويند شايد روزي رژيم برگردد قرآن اينها را در سورهٴ مباركهٴ «مائده» فرمود اينها مريضاند خب اينگونه از مرضها كه با آزمايشگاه موش حل نميشود اينها بسياري از افرادياند كه اينها طب را با بيطاري اشتباه كردند اينها خيال ميكنند طبيباند خب آن كسي كه با آزمايشگاه موش مشكل موشها را حل ميكند با همان بيماري حالا آن قرصها را يا كمتر يا بيشتر ولي اصلش يكي است اين در حقيقت بيطار است و نه طبيب اين چطوري اين مرضها را حل ميكند؟
اول بايد روشن كرد كه انسان يك موجود ملكوتي است، «چند روزي قفسي ساختهاند از بدنم» اين يك و مرگ هم اين نيست كه چون بدن فرسوده ميشود انسان ميميرد، مرگ اين نيست كه اينها ميگويند انسان چون دستگاهش فرسوده شد ناچار مرگ پيش ميآيد اين شعر بر اساس حكمت متعاليه ابطال كرده است كه
جان عزم رحيل كرد و گفتم برو گفتا چه كنم خانه فرو ميآيد[36]
غالباً مرگ را اين ميدانند چون بدن نميتواند نيازها را برطرف كند بين روح و بدن فاصله ميشود، اما دين ميگويد خير اين روح مدتي در اين خانه بود اين خانه الآن كلنگي شد جاي ديگر خانه ساخت علاقهاش نزد آن خانه است سري به اين خانه نميزند اين خانه را تعمير نميكند اين خانه را رها كرد اين خانه دارد خراب ميشود چون صاحبخانه دارد ميرود خانه فرو ميريزد نه چون خانه فرو ميريزد صاحبخانه ميرود اين فكر كجا، اين فكر كجا. اينچنين نيست كه
جان قصد رحيل كرد گفتم برو گفتا چه كنم خانه فرو ميآيد
بلكه به خانه بايد گفت كه چرا فرو ميريزي؟ او ميگويد چون صاحبخانه جاي ديگر خانه ساخته مرا رها كرده آن ديد كجا، اين ديد كجا، آن مكتب كجا، اين مكتب كجا ما اگر انسان را بشناسيم، جهان را بشناسيم آنگاه ميفهميم ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾ شما حالا اشكالات عميقي كه در اين راستا ممكن است مطرح بشود نظر شريفتان باشد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 5.
[2] . سورهٴ جمعه، آيهٴ 2.
[3] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 111.
[4] . سورهٴ شمس، آيات 12 ـ 13.
[5] . خصال صدوق، ج2، ص652.
[6] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 5.
[7] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 5.
[8] . سورهٴ حشر، آيهٴ 14.
[9] . سورهٴ حشر، آيهٴ 14.
[10] . سورهٴ فتح، آيهٴ 29.
[11] . سورهٴ انعام، آيهٴ 129.
[12] . سورهٴ توبه، آيهٴ 14.
[13] . وسائل الشيعه، ج26، ص14.
[14] . وسائل الشيعه، ج26، ص14.
[15] . سورهٴ انعام، آيهٴ 18.
[16] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 88.
[17] . وسائل الشيعه، ج26، ص14.
[18] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 6.
[19] . الكافي، ج5، ص323.
[20] . سورهٴ انفال، آيهٴ 19.
[21] . سورهٴ نساء، آيهٴ 165.
[22] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 21.
[23] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 21.
[24] . سورهٴ نحل، آيهٴ 123.
[25] . سورهٴ انعام، آيهٴ 90.
[26] . سورهٴ بقره، آيهٴ 253.
[27] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 55.
[28] . سورهٴ بقره، آيهٴ 185.
[29] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 2.
[30] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 189.
[31] . سورهٴ مائده، آيهٴ 48.
[32] . سورهٴ بقره، آيهٴ 10.
[33] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 32.
[34] . سورهٴ فتح، آيهٴ 12.
[35] . سورهٴ مائده، آيهٴ 52.
[36] . رباعيات خيام نيشابوري.