12 01 2004 4872018 شناسه:

تفسیر سوره هود جلسه 23

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُم مِن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ (۱۳) فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا أُنزِلَ بِعِلمِ اللَّهِ وَأَن لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ فَهَلْ أَنتُم مُسْلِمُونَ (۱٤) مَن كَانَ يُرِيدُ الحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِيهَا وَهُمْ فِيهَا لاَ يُبْخَسُونَ (۱۵) أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ وَحَبِطَ مَا صَنَعُوا فِيهَا وَبَاطِلٌ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (۱۶)

خلاصهٴ بحث در آيهٴ افترا و تحدّي اين شد كه اگر طبق بياني كه ابن عباس داشتند و امام رازي آن را دليل عقلي قرار دادند و بسياري از مفسّران شيعه و سنّي پذيرفتند كه اين سورهٴ هود قبل از سورهٴ يونس و ساير سُوري كه به يك سوره تحدّي شد نازل شده باشد اين ترتيب طبيعي محفوظ است يعني اوّل تحدّي شده است به كل قرآن آنچه كه در سورهٴ اسراء آمده ﴿لَئن اجتعمت الإنس و الجن علي أن يأتوا بمثل هذا القرآن﴾[1] بعد تحدّي شده به ده سوره كه در سورهٴ هود هست بعد به يك سوره كه در سورهٴ يونس و سورهٴ بقره است لكن اين مسلّم تاريخ و عند الكل نيست برهانِ عقلي هم در اين‌گونه از موارد نقشي ندارد چون اين بحث تاريخي است بحث تاريخي مثل بحثهاي ادبي بحثي نيست كه عقل حاكم باشد كه چي قبل وارد شده است چي بعد وارد شده است عقل مي‌تواند تحليل گر خوب باشد امّا عقل نمي‌تواند فتواي تاريخي بدهد كه ما كشف مي‌كنيم كه فلان سوره قبل بود فلان سوره بعد بود در حدّ يك مظنّه ممكن است امّا در حدّ يك طمأنينه دشوار است اگر اين ترتيب مقبول بود كه ظاهراً بهترين وجه همين وجه است كه خوب ثمَّ الكلام اگر نشد چه اينكه سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) نظر شريفشان اين است كه سورهٴ مباركهٴ يونس قبل از سورهٴ هود بود برهان ايشان البتّه في الجمله تام بود نه بالجمله چه اينكه بحثش گذشت اگر ثابت نشد كه سورهٴ يونس كه مكّي است قبل از اين است و قهراً سورهٴ هود قبل از سورهٴ يونس باشد اين سؤال بي پاسخ مي‌ماند شما در بين اين تفسيرهاي شيعه و سنّي ملاحظه مي‌فرماييد اينها يك بحث مبسوطي هم دارد وقت گير هم هست تفسيرهاي مبسوط رحلي مثل آلوسي گاهي انسان مي‌بينيد چند صفحه رحلي را بايد مطالعه كند تا ببيند كه به يك جمع بندي مي‌رسد آنها هم درگير بيان ترتيب بوده اند شايد شش هفت نسل باهم درگير بودند كه تا ثابت كنند آن‌طوري كه جناب آلوسي نقل مي‌كند كه نسل اوّل چه گفتند نسل دوّم نقد گفتند نسل سوّم پذيرفتند نسل چهارم نقد كردند نسل پنجم از مبرَّد گرفته تا متأخرين كه به زمان خودش مي‌رسد در هر عصري يك مفسّري آمده يا نقد كرده يا پذيرفته خصوص اين مسئلهٴ جمع بين يك سوره و ده سوره آنچه كه سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) دارند اين است كه كل قرآن يك خصوصيّاتي دارد كه باز گو شده است يعني نور است كتاب مجيد هست كتاب حكيم هست برهان هست ﴿شفاء لما في الصّدور﴾[2] هست ﴿لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه﴾[3] هست و ده‌ها حكمي كه روزهاي قبل شمرده شده اين مجموعهٴ اسماي حسنا و صفات ثبوتي مال قرآن است آنجا كه مي‌فرمايد در سورهٴ اسراء ﴿لئن اجتمعت الإنس والجنّ علي ان يأتوا بمثل هذا القرآن﴾[4] يعني كتابي كه همهٴ اين اوصاف را داشته باشد آنجايي كه در سورهٴ مباركهٴ يونس و بقره مي‌فرمايد ﴿فأتوا بسورةٍ من مثله﴾[5] يعني اين سوره‌اي كه بالاخره همهٴ اين خصوصيتها را داشته باشد آنجايي كه نظير سورهٴ هود مي‌فرمايد ﴿فأتوا بعشر سوَر﴾ نه يعني هر سوره جميع خصوصيات راداشته باشد بلكه هر سوره بخشي از خصوصيات را داشته باشد يك تفنن در معجزه باشد اين يك جمعي است نظير جمع‌هاي ساير مفسّران و به جمع تبّرئي شبيه‌تر است كه شايد اين‌جور باشد جمعي مطمئن مي‌كند انسان را كه بالأخره به يك ظهور لفظي به يك شاهد قرآني يا شاهد روايي تكيه كند اين جمع‌ها به جمع تبرئي شبيه‌تر است چون ايشان فرمودند بسياري از آقاياني كه بعدها ظهور كردند فرمايش ايشان را قبول كردند مي‌ماند يك احتمال ديگر كه ما بگوييم قرآن هم بر بعض اطلاق مي‌شود هم بر كل يعني مجموعهٴ آيات را هم مي‌گويند قرآن كل قرآن را هم مي‌گويند قرآن سوره هم همين‌طور است سوره آني را كه آغاز و انجامي دارد با بسم الله شروع مي‌شود و با بسم الله سورهٴ بعد تمام مي‌شود اين مجموعه را مي‌گويند سوره يك مجموعه‌اي از آيات قرآن را هم مي‌گويند سوره كه اين بحثش قبلاً در سورهٴ مباركهٴ توبه گذشت كه گاهي كلمهٴ سوره اطلاق مي‌شود بر بخشي از آيات قرآن كريم و كه اين مثلاً پيام خاص دارد و دستور به جهاد مي‌دهد و مانند آن كه دارد ﴿واذا أنزلت سورةٌ﴾[6] آيهٴ 86 سورهٴ مباركهٴ توبه اين است ﴿و إذا أنزلت سورةٌ أن آمنوا بالله و جاهدوا مع رسوله استأذنك أولوا الطول منهم و قالوا ذرنانكن مع القاعدين﴾[7] وقتي يك سوره‌اي نازل بشود دستور مبارزه و جهاد بدهد آنها كه وضع ماليشان خوب است آنها مي‌گويند ما معذوريم نمي‌توانيم بياييم دنبال بهانه مي‌گردند منظور از سوره در اينجا آن سورهٴ مصطلح نيست كه با بسم الله شروع بشود و با آمدن بسم الله سورهٴ بعد تمام بشود بلكه يك مجموعهٴ آياتي است كه دستور جهاد و مبارزه را صادر مي‌كند پس سورهٴ بر مجموعه اي از آيات هم اطلاق مي‌شود چه اينكه بر آن فصلي از آيات هم اطلاق مي‌شود چون قرآن هم بر بعض اطلاق مي‌شود هم بر كل يك چون سوره هم بر بعض اطلاق مي‌شود هم بر كل دو گاهي به يك سوره گاهي به چند سوره يعني گاهي به بخشي از قرآن گاهي به چند بخش قرآن تحدّي مي‌شود اين هم يك وجه جمعي ذكر شده حالا اين تازه برمي‌گردد به فرمايش مرحوم امين الاسلام در مجمع كه آن بزرگوار فرمود خوب اين تحدّي گاهي به قليل است گاهي به كثير كه نقد سيدنا الاستاد اين بود كه بله گاهي به قليل است گاهي به كثير امّا ترتيبش بايد محفوظ باشد يك وقت است كه باهم قليل و كثير را ذ كر مي‌كنند آن هم تا حدودي مورد قبول است يك وقت است كه نه قليل اول است و كثير بعد اين سؤال  آور است كه چطور در ميدان مبارزه اوّل دعوت كردند كه يك مقدار مثل قرآن بياوريد ديدند عاجر شدند بعد دعوت مي‌كند به اينكه چند برابر اين مقدار بياوريد حالا سوره يعني بخشي از قرآن كريم كه پيام خاصي دارد حالا اول مي‌فرمايد يك مجموعه از آيات را بياوريد بعد مي‌فرمايد ده مجموعهٴ از آيات را بياوريد اين سوال است همان‌طوري كه فرمايش امين الاسلام پذيرفتنش مشكل بود اين جمع‌هاي بعدي هم قبولشان آسان نيست غربي‌ها آمدند گفتند به اينكه در اين وجوه تبرعي گفتند به اينكه منظور از يك سوره آن است كه هم خصوصيّات غيبي و اخبار غيبي و حِكم و معارف را در بر  داشته باشد هم خصوصيّتهاي ادبي را فصاحت و بلاغت را اگر عاجز شديد از آوردن سوره اي كه هم از نظر معنا مشتمل بر احكام و معارف غيبي باشد هم از نظر لفظ اديبانه و فصيحانه باشد لااقل ده سوره از سور قرآني بياوريد كه فصاحت و بلاغت قرآن را داشته باشد ولو اخبار و معارف غيبي را نداشته باشد كه آن يك سوره بايد هم از نظر اخبار غيبي معجزه باشد هم از نظر فصاحت و بلاغت  اين ده سوره فقط از نظر فصاحت و بلاغت معجزه باشد نه از نظر اخبار غيبي خوب اين هم شاهد جمع مي‌طلبد اين جمعي را كه به صورت تبّرعي باز گو شده است اين هم شاهد جمع مي‌طلبد گرچه بعد از نقل امام عدّه‌اي اين سخن را نقد كردند عدّه‌اي قبول كردند در جريان آلوسي خوب مي‌دانيد از اين مفسّران تقريبا 150 سال قبل است جزء متأخران است و جزء مبسوط و مطوّل نويس ايشان نقل مي‌كند كه مبرّد بر اين با ور بود كه سورهٴ يونس قبل از هود است ابن ضريس هم از ابن عباس همين مطلب را نقل كرده اين يك دوّم مبرّد توجيه كرده كه تحدّي به يك سوره به لحاظ اخبار از غيب و احكام و معارف است و تحدّي به ده سوره به لحاظ خصوص فصاحت و بلاغت است اين دو مرحله در كتاب كشف اين نحوهٴ جمع تبرعي مبرّد تضعيف شده مورد نقد شده اين سه بخش جناب شهاب اين ناقد را تعقيب كرده و حرف مبرّد را پذيرفته كه جناب مبرّد درست گفته آن يك سوره به لحاظ معنا و لفظ است اين ده سوره به لحاظ لفظ است خوب همهٴ اينها به وجوه تبرعي شبيه‌تر است بعد حرفهاي جناب شهاب را گروه‌هاي بعدي آمدند و نقد كردند اين شش هفت مرحله است كه در تفسير مبسوط و گستردهٴ جناب آلوسي مطرح است بنابراين آنچه كه تا الان اين مثل فقه نيست در فقه آدم برون رفت دارد بالاخره يك راه مشكلي نمي‌ماند اگر يك مطلبي براي فقيه حل نشد از نظر روايات خوب به ادلّهٴ اجتهادي حل نشد به ادلّهٴ فقاهي تمسك مي‌كند به اصول عمليّه تمسك مي‌كند بالاخره اصول عمليّه براي رفع حيرت عند العمل است اين چهار اصل نمي‌گذارد كسي متحيّر باشد هيچ فقيهي متحيّر نيست براي اينكه اگر با دليل روايي و امارات مسئله حل شد كه ثبت المطلوب نشد نوبت به عمل رسيد ديگر متحيّر نيست براي اينكه اين اصول چهارگانه يعني استصحاب و برائت و تخيير و اشتغال براي رفع حيرت عند العمل است به آن مي‌گويند اصول عمليّه و اگر در بخش اصول عمليّه هم راه جد بود مسئله قرعه در كار است لذا در فقه راه برون رفت محقق و معيّن است هيچ كسي در هيچ مسئلهٴ فقهي نمي‌ماند اين مسائل علمي است كه چون محجور بود و كم روي آن كار شده است بالاخره انسان با دغدغه‌اي كه ذهن انسان را مي‌گزد ناچار است از يك آيه عبور كند كه بالاخره اين آيه چه شد ﴿علي بينةٍ من ربه﴾[8] بايد باشد علي حجّةٍ من ربه بايد باشد علي طمأنينةٍ من ربه بايد باشد گرچه انسان نااميد نيست يك مقداري فحص بالغ بشود مي‌شود بالاخره يك راه برون رفتي پيدا كرد امّا اين ذهن آدم را هميشه مي‌گزد براي اينكه مشكل عملي كه نيست انسان با اصول عمليّه حل كند امر علمي است امر علمي هم كه با گفتار ابن عباس و فخر رازي حل نمي‌شود اين است كه حالا بلكه انشاءالله در بحثهاي بعدي اين مطلب بازتر بشود فعلاً راه رسمي همان است كه مثل اين ترتيب بهترين وجه جمع است

سؤال... جواب:  بله خوب آن هم يك وجه تبرعي است تا آنها هم گفتند چه اينكه كم من آيه‌اي كه در سورهٴ مدني است ولي مكّه نازل شده است كم من آيه‌اي كه در سورهٴ مكّي است و در مدينه نازل شده است امّا خوب بالأخره سورهٴ مدني را نهي نكردند كه اين آيه را كسي نهي نكرد كه در مكّه مثلاً سورهٴ يونس را كسي نقل نكرده كه در مدينه نازل شد سورهٴ يونس هم مكّي است اين هم مكّي است ابن عباس كه خوب بالاخره از او متوقَع نبود آمده دست به اين سُور معين زده ده تا سوره را معين كرده كه از بقره شروع مي‌شود تا هود الان ما در يازدهمين سوره هستيم فاتحه الكتاب را حساب بكنيم در يازدهمين سوره هستيم ابن عباس آمده سورهٴ مباركهٴ فاتحه الكتاب را مفروق عنها گذاشته از سورهٴ بقره گرفته تا سورهٴ هود گفت ده سوره مثل اين بياوريد كه اين تقريباً ضعيف‌ترين قول است اولاً كسي حقّ تعيين ندارد و ثانياً غالب اين بزرگوارهاي بعدي حرف ابن عباس را نقل كردند كه خوب بالاخره غالب اين سوره‌اي را كه شما شمرديد در مدينه نازل شد يعني بقره مدني است آل عمران مدني است نساء مدني است مائده مدني است اينها همه مدني هستند خوب حالا اينها كه در مدينه نازل شده‌اند اين سورهٴ هود كه در مكّه نازل شد شما چه مي‌گوييد به اينكه ده سوره مثل سورهٴ بقره تا سورهٴ هود بياوريد اولاً اين در صدد تعيين نيست و ثانياً اينها كه هنوز نازل نشده است آن اشكالي كه بر صاحب المنار هست يك مقداري كمتر از اشكالي است كه براي ابن عباس وارد است ايشان آمده برابر يك اثر تاريخي ده تا سورهٴ مكّي را شمرده كه اين همين سوري بود كه در روزهاي قبل خوانده شد آن ده سوره‌اي كه در تفسير المنار آمده همهٴ آنها مكّي هستند اين اشكال ابن عباس بر آنها وارد نيست اشكالي كه بر ابن عباس وارد است بر او وارد نيست امّا اين اشكال مشترك است كه ما در صدد تعيين نيستيم راه براي تعيين نداريم نقد سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) اين است كه اگر شما اين سور را معين كرديد دليل اخص از مدعا است مدعا اين است كه تمام قرآن و تمام اين صد و چهارده سوره معجزه است دليل اين است كه اگر شما شك داريد اين صد و چهارده سوره معجزه است ده سوره شبيه اين سوره‌هاي معين را بياوريد خوب حالا مستشكل مي‌گويد كه ما در سوره اين معوضتين و خوب سوره جهدو سوره نصر و اينها هم ترديد داريم شما به ما مي‌گوييد ده سوره از اين سوره‌هاي طولاني بياوريد مدعايتان اين است كه سور قرآن چه طولاني چه نيمه طولاني چه كوتاه چه خيلي از همه كوتاه‌تر همهٴ آنها معجزه است آن وقت در مبارزه‌اي كه مبارز طلب مي‌كنيد مي‌گوييد اگر شما شك داريد ده سوره مثل اين سوره‌هاي طولاني بياوريد اين دليل اخص از مدعا است خوب

سؤال... جواب: بله مثل، بله مي‌فرمايد ﴿بمثل هذا القرآن﴾[9] اين قرآني كه بخشي از اين نازل شده بخشي هم در راه است فرمود هر اندازه كه تا حال به همين اندازه بياوريد كه حالا مثلاً پنج جزء است شش جزء است هفت جزء است هر چه است ده جزء است كمتر و بيشتر مثل اين بياوريد بقيّه هم كه من مي‌گويم ضميمه اين است مثل بقيه هم بياوريد مجموعش مي‌شود قرآن اينجا كه فرمود ﴿لئن اجتمعت الانس والجن علي أن يأتوا بمثل هذا القرآن﴾[10] اين تاييد مي‌كند كه قرآن كل وحي را هم شامل مي‌شود ولي اين ﴿مثل هذا القرآن﴾[11] هر اندازه به قرآن اضافه بشود مشمول آيهٴ مبارزهٴ تحدّي سورهٴ اسراء است يعني اين قرآن كه هنوز در راه است آنها گفتند چرا يكسر مثل موسي كتاب جامعي نياوردي چرا يك كتابي نظير تورات يك كتاب مدوّن جامعي نياوردي اعتراض‌شان اين است خداي سبحان فرمود ﴿لولا نزّل عليه القرآن جهلة واحدة كذلك... ورتّلناه ترتيلاً﴾[12] نازل مي‌كنيم ﴿النثبّت به فؤادك﴾[13] كتاب موساي كليم مواعظ بود احكام بود اخلاق كلي بود اينجا مسائل روز مطرح است يك كسي يك مشكلي دارد دو تا سئوال مي‌كند حكم بر او نازل مي‌شود يك جنگي پيش مي‌آيد فرماندهٴ لشكر بايد انتخاب بشود حكم و دستور بايد نازل بشود يك كتاب جهاني روز است هر حادثه‌اي كه پيش آمده است حكمش بايد نازل بشود اين بر خلاف مواعظ كلي است كه يك جا مي‌شود نازل كرد خوب

سوال: جواب: بالاخره مقام بي اثر نيست در نحوهٴ تحدّي امّا حالا بين اين وحدت و كثرت بين قلت و كثرت بايد ترتيب محفوظ باشد مبارزين همان است يك وقت است كه مردم عصر عوض شدند يك وقت نه همان مردم هستنددر همان مكّه هست در همان مكّه به همان مردم گاهي مي‌فرمايد مثل اين قرآن گاهي مي‌فرمايد يك سوره بعد بگويد اگر يك سوره نتوانستيد بياوريد ده سوره مثل اين بياوريد يك جمع كامل مي‌طلبد اگر احراز بشود واقعاً كه اين سورهٴ هود قبل از آن سور بود ديگر دغدغه‌اي در كار نيست اوّل ده سوره است بعد يك سوره اينكه ما بگوييم آن يك سوره جامع جميع خصوصيّات است خوب سورهٴ تبت يدا كه به سيدنا الاستاد عرض مي‌كنيم اين سورهٴ تبت يدا ابي لهب چگونه واجد جميع خصوصيّاتي كه در قرآن كريم گفتيد هست كه سورهٴ نصر نيست كدام سوره است كه واجد جميع خصوصيّات است و كدام سوره است كه واجد جميع خصوصيّات نيست نه آن يك سوره معيّن است نه اين ده سوره چطور مي‌شود تعيين كرد خوب امّا جريان نقدي كه ايشان بر جناب زمخشري داشتند زمخشري گفته بود كه ﴿فإن لم يستجيبوا لكم﴾ احتمالاً آن چند تا احتمال است يكي از اين احتمال اين است كه ﴿لكم﴾ به پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به امت اسلامي برگردد يعني اگر كفّار جواب شما را ندادند بدانيد حكم اين است خوب اين نيازي به تكلّف ندارد امّا وجه ديگر اين است كه اين ﴿لكم﴾ منظور شخص پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) باشد زمخشري مي‌گويد احتمال اين معني هم هست كه مننظور شخص پيغمبر باشد و به جاي مفرد كه لك بفرمايد ﴿لكم﴾ فرموده است تعظيماً و تكريماً براي اينكه همين مطلب در سورهٴ قصص آيهٴ 50 به صورت مفرد آمده در سورهٴ قصص آيهٴ 50 اين است كه ﴿فإن لم يستجيبوا لك﴾[14] آيهٴ قبلش اين است ﴿قل فأتوا بكتاب من عند الله هو أهديٰ منهما أتبعه إن كنتم صادقين ٭ فإن لم يستجيبوا لك﴾[15] خوب چون در آيهٴ 50 سورهٴ قصص ضمير را مفرد آورد و در اين آيهٴ محل بحث سوره هود ضمير را جمع آورد معلوم مي‌شود مخاطب در هر دو جا شخص پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) است منتها اينجا تعظيماً اين حرف را زده است نقد سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) اين بود كه خطاب ضمير جمع براي متكلم وحده تفهيماً رايج است از نظر ادبي ولي براي مخاطب رواجي ندارد اين همان نقدي است كه در مطوّل آمده كه اين را مبلّدين و متأخّران گفته‌اند وگرنه در نزد قدما اين‌طور نيست خوب قُرطبي هم اديب است جامعي كه نوشته و خودش هم در قرن هفتم مي‌زيست يعني سال 671 درگذشت قرن هفتم مي‌زيست هم ادبيّاتش خوب است از آن تفسيرش پيدا است و بخش وسيعي از كتابهاي او سبقهٴ ادبي دارد ايشان هم همين احتمال را مي‌دهند همين احتمال زمخشري را مي‌دهند آلوسي هم بالاخره خوب هم عرب است هم اديب ايشان هم مي‌گويد كه محتمل است كه مخاطب شخص پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) باشد تعظيماً گفته شده چون رضي فرموده است خوب آن ديگر تقريباً سند اين قول‌ها است آن گفتار آن اديب بنابراين هم از قدما هم از متأخرين احتمال اينكه مخاطب شخص پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) باشد هست آن وقت آن شعر معروف را كه زمخشري به عنوان شاهد اقامه كرده كه عربي در آن شعرش به مخاطبي تعظيماً ضمير جمع آورده و خطاب كرده آن شعر را ذكر كرده آن شعر را هم در كتابهاي ديگر آورده‌اند و مستحضريد كه غالب اينها گاهي انسان مدّتها در يك تفسيري مطالعه مي‌كند چيز جديدي گيرش نمي‌آيد براي اينكه واقع تفسير هم در بين شيعه‌ها محجور بود هم در بين سنّي‌ها خيلي از نوشته‌هاي همان‌طوري كه در شيعه نوشتهٴ مرحوم امين الاسلام بخش وسيع‌اش به تبيان مرحوم شيخ برمي‌گردد در تفاسير اهل سنّت هم همين‌طور است يعني بسياري از نوشته‌هاي تفسيري بعد از فخر رازي به فخر رازي برمي‌گردد آنهايي كه تفكّر اشعري داشتند كه از تفسير فخر رازي كمك مي‌گرفتند آنها كه تفكر اعتزالي داشتندكه از تفسير زمخشري مدد مي‌گرفتند الان هم شما اين تفسير آلوسي كه اين تفسير مبسوط و گسترده‌اي است ملاحظه مي‌كنيد مي‌بينيد بخش وسيعي از اين يا از تفسير مرحوم رازي است يا از تفسير ابوحيان توحيدي اين كتاب البحر المعيد يك تفسير خوبي است منتها بخش وسيعي از حرفهاي آلوسي از آنجا آمده غالب اينها نقل از ديگري است ولي سرّش اين است كه چون علم روز نيست يعني يك علمي نيست نظير فقه و اصول به هزار فكر عرضه بشود آنها روي آن كار بكنند بعضي براي ثواب مي‌آيند درس تفسير اين علم نشد بعضي‌ها براي اينكه يك عدّه سخنراني بكنند اين آن تفسير نشد الان شما مي‌بينيد قرآن ادعايش اين است هيچ مكتبي در عالم الي يوم القيامه نمي‌آيد مگر اينكه من داورم چنين كتابي است خوب حالا اين همه مفاسدي كه هست  اين همه نقدهايي كه به دين و فلسفه دين و امثال ذلك است از درون نگاه مي‌كنند به دين نقد مي‌كنند از بيرون به نام فلسفهٴ دين نقد مي‌كنند اين كتاب هم ادعايش اين است كه تمام اين ايسم و مكتب‌ها را من داورم و اين مبهمات هم مي‌بينيد هست آدم وقتي كه وارد بشود مي‌بيند كه قدم به قدم جايي گير است سرّش اين‌كه روي آن كم كار شده است حالا باز بيشتر عنايت كنيد و خداي سبحان هم فرمود ﴿من يتّق الله يجعل له مخرجاً﴾[16]

سوال... جواب:  خوب آنجا ما دليل مي‌خواهيم يك وقت است ما مي‌گوييم از باب خطاب اياك اعني واسمعي يا جار است آنجا مثل ﴿لئن أشركت ليحبطنّ عملك﴾[17] و امثال ذلك مي‌شود گفت امّا محور مبارز طلب كردن شخص پيغمبر است ما چه دليلي داريم بگوييم و لن يستجب لك ان لن يك در سورهٴ قصص محور مبارزه چون خود پيغمبر است در آيهٴ قبل دارد ﴿قل فأتوا﴾[18] يعني آيهٴ 49 سورهٴ قصص اين است ﴿قل فأتوا بكتاب من عند الله هو أهديٰ منهما أتّبعه﴾[19] آني كه طرف مبارزه است درگير است در ميدان كلامي يعني بحث علم كلام خود پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) است فرمود به آنها بگو شما هم يك كتابي بياوريد كه بهتر از قرآن هدايت كند سر قرآن باشد خوب آدم قبول مي‌كند بعد فرمود ﴿فان لم يستجيبوا لك﴾[20] ما اگر يك مطلب عامي باشد دليل داريم طبق قرينهٴ خارجيه كه پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و امّت همه دخيل هستند بعد مي‌گوييم اينجا كه خطاب به پيغمبر شده است از باب اينكه او زعيم قوم است خطاب به زعيم قوم شده است تا شامل امّت هم مي‌شود امّا جايي كه ظاهرش اين است كه او مخاطب است او مسئول است برهاني نداريم به اينكه همه مشمول هستند تا بگوييم از سنخ خطاب به زعيم است و همه هم داخل هستند پس آن ﴿لك﴾[21] به افراط باقي است او مي‌تواند شاهد باشد نه اين خوب

سوال... جواب:  چرا ديگر آنجا هم همين‌طور است ديگر آنجا هم تحدّي است آنجا هم اجابت است ﴿فإن لم يستجيبوا لك﴾[22] در 50 سورهٴ قصص آيهٴ 50 اين است ديگر آنجا هم فرمود تحدّي بكن ﴿فإن لم يستجيبوا لك﴾[23] اينجا هم دارد ﴿قل هل من شركائكم﴾[24] كذا و كذا همين بحثهاي ﴿قل فأتوا بعشر سورٍ مثله مفترياتٍ ... ٭ فإن لم يستجيبوا﴾ كذا مطلب ديگر اين است كه اينها را خوب رعايت كردند اين اديبان

سوال... جواب: اينجا هم همين‌طور است ديگر همان‌طوري كه ﴿لك﴾[25] را ﴿لكم﴾ فرمود ﴿فاعلم﴾[26] را هم ﴿فاعلموا﴾ فرمود ديگر تعظيماً

سوال... جواب: به شما مي‌گوييد شما مدعي هستيد كه كتاب ديگري هست آن با يهوديها و امثال ذلك هم هست آنها را هم در بر مي‌گيرد در سورهٴ مباركهٴ قصص من چون ﴿من عند الله﴾[27] آوردم شما هم در حقيقت شما مي‌گوييد افتري است خيلي خوب شما هم يك چيزي بگوييد از نزد خدا تلقّي بكنيد بگوييد من عند الله است مطلب ديگر اين است كه اين كلمهٴ ﴿هشر سورٍ مثله مفتريات﴾ روي آن عنايت شده است كه اين مثل مفرد باشد نفرمود امثال و مقدم بر مفتري باشد نفرمود بعشر سور مفتريات مثله او مثلها نكتهٴ افراد آوردن اين مي‌تواند نقدي باشد بر جمع تبرعي برخي‌ها كه وفاقاً لسيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) آن جمع را قبول كردند اگر مي‌فرمود فأتوا بعشر سور أمثالها اين نشان مي‌داد به اينكه اين مجموع بايدمثل آن مجموع باشد اين ده تا بايد مثل آن ده تا باشد نه تك تك اينها مثل تك تك آنها باشند اگر مجموع مثل آن مجموع بود خوب اگر هر كدام از اينها بخشي از معجزات را داشته باشند كافي است لازم نيست همهٴ خصوصيات سُور را داشته باشند ولي اگر ده سوره را در قرآن ما در نظر بگيريم هر ده سوره‌اي كه شد هر ده سوره‌اي كه شد اين صد و چهارده سوره صدها يا ده‌ها ده سوره دارد چون نحوهٴ انضمام فرق مي‌كند ديگر گاهي مي‌بينيد ده تا سورهٴ مدني را با هم ضميمه مي‌كنند گاهي ده تا سورهٴ مكي را با هم ضميمه مي‌كنند گاهي ده تا سوره مدني و مكي را ضميمه مي‌كنند گاهي ده تا سورهٴ طوال را ضميمه مي‌كنند گاهي ده تا سورهٴ قصار را ضميمه مي‌كنند گاهي ده تا سوره طوال و قصار را ضميمه مي‌كنند صدها فرض دارد اگر شما بخواهيد ضرب بكنيد گاهي بقره را با ديگران ضميمه مي‌كنند گاهي آل عمران را با ديگران ضميمه مي‌كنند و هكذا [همچنين] شايد صدها صورت داشته باشد به توان چند كه ضرب بكنيم خوب به هر صورتي كه شما بخواهيد ده سوره را حساب بكنيد اين ده سوره‌اي كه شما مي‌آوريد مثل هر كدام از اين ده سور باشد ولي تمام خصوصيّات تك تك اين سُور را بايد داشته باشد اين‌چنين نيست كه اين ده سورهٴ شما مثل ده سورهٴ قرآن باشد كه مجموع مثل مجموع باشد نخير تك تك بايد مثل تك تك باشد جزء ضمير مفرد آورده نفرمود بعشر سور امثالها اين يك، دو اگر اين مال نكته افراد است امّا نكته تقديم اگر مي‌فرمود بعشر سور مفتريات مثله او مثلها انسان خيال مي‌كرد به اين‌كه اين تماثل در افترا است نه تماثل در اعجاز است و اضف الي ذلك كه آن عنصر محوري معجزه مثل بودن او است تا خواه كسي افترا ببندد خواه نبندد اين سه مطلب باعث شد كه اين كلمهٴ مثل هم مفرد باشد و هم مقدّم ﴿بعشر سور مثله مفتريات و ادعوا من استطعتم من دون الله إن كنتم صادقين﴾ آسمان برويد زمين برويد از بت و از بتهاي فرشتگاني كه شما آنها را به عنوان آلهه قبول كرديد از آنها بخواهيد كمك بگيريد از هر بتي بخواهيد كمك بگيريد از آنها مدد بگيريد و مسلماً مي‌دانيد كه توان اين كار را ندارند.

سوال... جواب: آيهٴ قبل كه دربارهٴ، آن آخر ضلع مقابل اين است فرمود يا شما نگفتيد يا گفتيد و اينها باور نكردند مطلب ديگر اين است كه در تفسير آلوسي و هم‌فكرانشان احتمال اين قرائت مطرح است كه ﴿فاعلموا أنما﴾ اين ﴿أنّما﴾ مثل «انما الاعمال بالنيات»[28] حرف باشد و اعداد حصر باشد در كلمات اينها هست نه نظير ﴿أنّما غنمتم من شيء﴾[29] باشد آن احتمالي كه تا كنون مطرح بود اين است كه اين ﴿انَّ﴾ حرف مشبهه بالفعل است و آن ما هم اسمش است و محلاً منصوب نظير ﴿و اعلموا أنّما غنمتم من شيء فأنّ لله خمسه﴾[30] منتها رسم الخط قرآني اين‌طور است حالا اين هم بايد يك بحث فقهي بشود كه رسم الخط قرآني واقعا اين است روايتي داريم كه حتماً اين اَنّ مايي كه در سوره انفال است بايد انّما نوشته بشود يك دليل فقهي درايد يا بين قاريان اين‌طور است الف را چقدر بايد بكشيم الف قال را بايد دو تا انگشت شمار بكشيم چه كسي گفت اين را اگر كسي خواست تند قرآن را قرائت كند بگويد قال كه با يك انگشت شمار حل مي‌شود رشود باطل يا اينها جزء تجويدات و استحصانات است نه چيز واجب اگر يك بحث فقهي بشود آن وقت اين قرآن نويسي ما هم از اين تكلفها بيرون مي‌آيد الان طرزي گاهي نوشته مي‌شود كه خواندن قرآن براي نوجوانها سخت است خط نستعليق را مي‌گويند عروس خطوط است پيش ما ايراني‌ها خوب به اين خط بنويسند البتّه يك بحث فقهي بايد بشود خط خوب خوانا كه اين نوجوان بتواند بخواند امّا حالا حتماً ما يكجا حرف ننويسيم يك الف كوچكي بالايش بنويسيم كه علامت باشد مثلاً صلاّها دسّٰاها اين يا بود بعد آن با الف كوچك بنويسيم خوب چه تكلّفي است چطور ما اين بچه را ياد بدهيم اگر اين دليل فقهي باشد يك روايتي باشد خوب علي الرأس سمعاً و طاعتاً مثل ساير احكام فقهي اما اگر نه فقط چيزي است كه رسم الخطها اين‌چنين است در مجلس قرائت قرآن اين‌چنين است اين را فقهاي بزرگوار ما بايد بررسي بكنند كه حكم فقهي آن چيست كه رسم الخط قرآن واقعاً همين‌طور است بايد اين‌جور نوشته بشود دربارهٴ قرائت خوب بحث كردند قرائت قرآن چون آخر به نماز وابسته است حكم فقهي دارد هر جا فقه وارد شده موفق بود اينجا هم كه وارد بشود يقيناً موفّق است غرض آن است كه  ايشان احتمال مي‌دهند كه ﴿انّما﴾ حرف باشد دارند كه از اين ﴿انّما﴾ كه ادات حصر است چنين برمي‌آيد كه اين منحصراً به علم خدا نازل شده است ﴿فاعلموا انما﴾ خوب اين يك مقدار تكلّف هست ولي اگر ثابت بشود كه حرف است و ادات حصر است مطابق رسم الخط است اما اگر ثابت نشود كما هو الظاهر كه شبيه ﴿و اعلموا أنّما غنمتم﴾[31] هست اين رسم الخطش اين است كه انَّ را جدا بنويسند ما را جدا بنويسند تا بتوانند خوب بخوانند البتّه اين خواندنش خيلي سخت نيست اما خوب در معنا كردن فرق دارد.

سوال... جواب: خوب انسان خيال مي‌كند كه حرف است بعد معلوم مي‌شود مطلب ديگر است نظير ﴿انّما﴾ ديگر ﴿و اعلموا أنّما غنمتم من شيء﴾[32] تكلّف معنوي و تفسيري دارد نه تكلّف لفظي آن حرفهايي كه يا را آن‌طور مي‌نويسند آن همزه را آن‌طور مي‌نويسند خوب اينها يك تكلّف قرائتي دارد لفظي دارد امّا اينها يك تكلف معنوي و تفسيري دارد بالاخره آدم زحمت مي‌افتد كه معنايش اين است يا معنايش آن است مي‌خواهد حصر كند يا مي‌خواهد نه نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ قصص آمده است آن جا دارد ﴿فاعلم﴾[33] آنجا دارد ﴿إنّما يتبعون اهوائهم﴾[34] آنجا جاي حصر است بدون تكلّف فرمود اگر جواب ندادند فرمود كه ﴿فإن لم يستجيبوا لك فاعلم أنّما يتبعون اهوائهم﴾[35] اينها فقط هوا مدارند خوب آنجا جاي ﴿انما﴾ است اما اينجا جاي ﴿انما﴾ است يا مي‌خواهد بگويد كه اين‌كه نازل شده به علم الله است خوب فرمود به اينكه ﴿من كان يريد الحياة الدنيا و زينتها نوفّ اليهم أعمالهم فيها و هم فيها لايبخسون ٭ اولئك الذين ليس لهم في الاٰخرة الا النار و حبط ما صنعوا فيها و باطل ما كانوا يعملون﴾ بعد از اينكه مسائل توحيدي را بيان فرمود مسائل وحي و نبوت را بيان فرمود حالا به مسائل اخلاقي و تربيتي و تذكيّه و امثال ذلك مي‌پردازند خلاصه بعد از ﴿يعلّمهم الكتاب و الحكمة﴾[36] به ﴿يزكيهم﴾[37] پرداخت فرمود بعضي‌ها زندگي شان زندگي گياهي است بعضي‌ها هم زندگي شان زندگي حيواني است همين آنهايي كه گياهي زندگي مي‌كنند مثل نوجوانها يا جوانهايي كه متأسفانه غافلند اينها تمام تلاش و كوشششان اين است كه خوب بالنده بشوند فربه بشوند رشد بكنند خوب غذا بخورند خوب جامه در بر بكنند و ديگر هيچ اكثر اينها غافلند آن بزرگان مي‌گويند مصالح ساختماني دنيا غفلت است ستون دنيا غفلت است غفلت هم يك نعمت خوبي است امّا گفتند تغافل كنيد نه غافل باشيد چون انسان اگر همه اش به فكر رفتن باشد دنيا را آباد نمي‌كند مگر به آن معناي دقيقي كه سيأتي خوب اينها كه زندگي گياهي دارند اصلاً به فكر عاطفه نيستند مثلاً پدر و مادر و عواطف و اجتماع و اين زلزله عظيم بم كه آمده اصلاً آنها به اين فكر نيستند كه خوب من هم يك وظيفه اي دارم بايد كمك بكنم مقدورم هست عنايتي بكنم اينها اصلاً نيست در فضاي اين افراد غافل نه آن بازي شان نه قهقههٴ‌‌ شان هيچ چيزي از آن تعطيل نمي‌شود و نشد اينها واقعاً حيات گياهي دارند چون هر كسي به اندازهٴ همّت خودش هويّت دارد برخي هم زندگي حيواني دارند يعني به فكر زاد و ولد هستند به فكر رياست هستند به فكر جاه طلبي هستند به فكر جمع كردن مال هستند همان‌طوري كه حيوانات دارند خوب جاه طلبي و مقام خواهي و رياست و برتري طلبي و اينها سلطان جنگل كارش همين است آنهايي هم كه ذخيره مي‌كنند پس انداز مي‌كنند مثل مور و موش همين است ﴿الله يرزقها و إياكم﴾[38] بازي هم مي‌كنند و لذّت‌ها هم مي‌برند امثال ذلك اينها حيات حيواني دارند اين گروه‌ها فرمود به اينكه هر كاري كه اينها انجام بدهند بايد بدانند هر كاري كه انجام مي‌دهند سنّت الهي بر اين است كه اين كار به مقصد مي‌رسد ما جلوي كار كسي را نمي‌گيريم سنّت خدا بر اين است كه هر كسي كاري كرد برابر آن كار پاداش مي‌گيرد خواست راه باطل برود مي‌رود خواست راه حقّ برود مي‌رود بالأخره يك درآمدي تحصيل مي‌كند حالا يا گياهي زندگي مي‌كند يا حيواني اين يك مطلب امّا آن خواسته هايي هم دارد خواسته هاي او مربوط به هوا مداري او است جهان تكوين كه تابع خواسته او نيست او خيلي چيز در سر مي‌پروراند او را نه نظام تكويني مسئوليّت دارد انجام بدهد نه سنّت الهي آنها را امضا مي‌كند پس بعضي ها گياهي زندگي مي‌كنند بعضي‌ها حيواني زندگي مي‌كنند اين دو گروه اينها كه گياهي زندگي مي‌كنند يا زندگي حيواني زندگي مي‌كنند هر كاري كه كردند آن كارشان به مقصد مي‌رسد اين مطلب سوّم مطلب چهارم اينها هستند و ايده ها و آرمانها و آرزو هاي آنها هيچ كسي سند نسپرده كه به آرزوي آنها كسي عمل بكنند كه آرزوهاي اينها به نحو موجبهٴ جرئيه است يعني قضيهٴ محمله است كه در قوهٴ موجبهٴ جزئيه به بعضي آرزوها مي‌رسند به بعضي آرزوها نمي‌رسند آرزوها را ديگري بايد تنظيم بكند كار را سنّت الهي مسئوليتش را بعهده مي‌گيرند آنجايي كه مربوط به كار است فرمود ﴿من كان يريد الحياة الدنيا و زينتها﴾ هر كسي دنيا مي‌خواهد زيور دنيا مي‌خواهد آرماني دارد ما به آرمانش گوش نمي‌‌دهيم ما به كارش مي‌نگريم ﴿نوفّ اليهم أعمالهم فيها﴾ نه ارادتهم فيها خوب بسيار چه مي‌خواهد برابر كار مزد مي‌گيرند امّا نه برابر آرمان به مقصد برسد ﴿من كان يريد الحياة الدنيا و زينتها﴾ حيات دنيا آن زندگاني اوّلي و كالاهاي ضروري زينتش آن تفاخر و تكاثر و امثال ذلك كه لذّتهاي زايد بر ضرورت‌هاي زندگي است فرمود او بخواهد به دنيا برسد برابر كار مي‌رسد يك، بخواهد به زينت دنيا برسد برابر كار مي‌رسد شب و روز دارد تلاش مي‌كند قدرت ابتكار هم دارد فن آوري هم دارد نو آوري هم دارد با كار و بارهايش كار مي‌كند كسي جلوي كار اينها را نمي‌گيرد امّا خيلي چيز خواسته دارد او نه سنّت ما در برابر خواست او مسئوليتي دارد نه نظام الهي كه تابع سنّت ما است گوش به خواسته او مي‌دهد ﴿نوفّ إليهم أعمالهم فيها﴾ نه ارادتهم فيها ﴿و هم فيها لا يبخسون﴾ بخس نقص كمبود كاهش در كار نيست هر كسي كاري كرد ما مزدش را مي‌دهيم امّا حالا اين دو مطلب بايد يادش نرود كه نظام ما در برابر خواسته هاي او مسئول نيست يك، كل هويّت او در برابر سنّت ما مسئول است ﴿خذوه فغلّوه ٭ ثم الجحيم صلّوه﴾[39] او را تعقيب  مي‌كند دو، ديگران مي‌روند دار الحياة ﴿إنّ الدّار الاٰخرة لهي الحيوان﴾[40] اين مي‌رود دار البواء اين هم بايد بداند پس خودش و نيروهاي تحت امرش هر كاري بخواهند بكنند كشاورزي دارند دامداري دارند صنعت دارند و الي آخر چه بخواهند ضرورت‌هاي زندگي را تأمين كنند چه بخواهند تجمّل زندگي را تأمين بكنند امّا آرمان خواهي اينجا قدغن است برابر ميل اينها كسي عمل نمي‌كند چهارم اين است كه اينها با كل مجموعه شان تحت امر ما هستند مستقيم به جهنم مي‌روند ما به اينها ديگر ملهت نمي‌دهيم براي اينكه اين همه عقل و مدح و فطرت و انبيا و اينها آمدند اينها را آدم بكنند اينها يا گياهي زندگي مي‌كنند يا حيواني فرمود به اينكه ﴿نوفّ إليهم أعمالهم فيها و هم فيها لا يبخسون﴾ هيچ چيزي از آن كم نمي‌آيد لكن اگر بخواهند بحثهاي معنوي داشته باشند اراده خواهي كنند نه آن اين چنين نيست در سورهٴ مباركهٴ اسراء آيه 18 به بعد فرمود ﴿من كان يريد العاجلة﴾[41] كسي دنيا مي‌خواهد اراده مي‌كند كه اينجا بخواهد خوش بگذرد بايد بداند ما فقط برابر كار او به او كالا مي‌دهيم ﴿عجّلنا له فيها ما نشاء لمن نريد﴾[42] هر چه ما بخواهيم نه هر چه او بخواهد او خيلي چيز ممكن است بخواهد او دلش مي‌خواهد كه اين افيونگري را ادامه بدهد كه تا يك ملّتي را غارت كند ﴿أن تكون أمّة هي أربي من أمة﴾[43] اين بشود ما جلويش را مي‌گيريم ﴿هم أحسن أثاثاً و رءيا﴾[44] بشود ما جلويش را مي‌گيريم اين‌جور نيست كه نظام عهده دار باشد سنّت الهي كه برابر ميل و آرمان هر كسي عمل بكند ﴿عجّلنا له فيها﴾[45] يعني دنيا ﴿ما نشاء﴾[46] نه ما شاء ﴿لمن نريد﴾[47] نه لمن اراد اين است

سؤال... جواب:  استثنا بردار هم نيست.

﴿و من أراد الاٰخرة و سعي لها سعيها و هو مؤمن﴾[48] اينجا به عنوان موجبهٴ كليه است فرمود هر كس قدم آخرت بردارد هر چه خواست برابر خواستهٴ او ما مي‌دهيم نه برابر عمل او حالا تا چي بخواهد يك وقتي ﴿جنّات تجري من تحتها الانهار﴾[49] بخواهد يكي گذشته از اين ﴿عند مليك مقتدر﴾[50] مي‌خواهد يك وقتي گذشته از اين ﴿فادخلي في عبادي ٭ و ادخلي جنّتي﴾[51] مي‌طلبد ما هر سه بخشش را به او مي‌دهيم تا او چه بخواهد از ما اين‌طور نيست كه او چيزي بخواهد و ما به او ندهيم اين به نحو موجبهٴ كليه است ﴿و من أراد الاٰخرة و سعٰي لها سعيها و هو مؤمن﴾[52] يعني حسن فعلي دارد حسن فاعلي دارد ﴿فاولئك كان سعيهم مشكوراً﴾[53] هيچ چيزي ما كم نمي‌گذاريم به نحو موجبهٴ كليه خوب پس آرمان‌خواهي اين‌چنين نيست خيلي ها هستند كه به دنبال دنيا مي‌دوند گيرشان نمي‌آيد در بخشهاي ديگر هم همين معنا را به صورت‌هاي ديگر بازگو فرمود كه فرمود اين‌چنين نيست كه اگر آنها بخواهند هر چه كه آنها بطلبند ما به آنها بدهيم آيهٴ 20 سورهٴ مباركهٴ شورا اين است ﴿من كان يريد حرث الاخره﴾ كه اين قويتر از آيهٴ سورهٴ اسراء است از يك نظر فرمود ﴿من كان يريد حرث الاٰخرة﴾[54] كسي كشت آخرت  مي‌طلبد ما نه تنها همهٴ خواسته هاي او را مي‌دهيم بلكه افزوده مي‌كنيم ﴿نزد له في حرثه﴾ امّا ﴿و من كان يريد حرث الدنيا نؤته منها﴾[55] نه نوته اياها نفرمود او هر چه او خواست ما هم به او مي‌دهيم بعضي از دنيا را به او مي‌دهيم بنابراين اراده نيّت هر چه هم خاصل باشد در مسائل دنيا كسي فقط خالصاً همين دنيا را مي‌طلبد كسي گوش به خلوص او نمي‌دهد اين خلوصش عين نفاق است امّا اگر كسي آخرت و معارف برتر بطلبد هر اندازه كه مي‌خواهد بدون كم و كاست به او مي‌دهند و افزوده لذا در جريان آخرت فرمود ﴿من كان يريد حرث الاٰخرة نزد له في حرثه﴾[56] نه تنها ﴿نؤته﴾ نه تنها همان اندازه‌اي كه او كرد چون ﴿من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها﴾[57] است بالاخره حدّاقل ﴿من جاء بالحسنة فله خير منها﴾[58] است حداقل‌اش اضافه است حالا چند برابرش روشن نيست امّا ﴿و من كان يريد حرث الدنيا نؤته منها﴾[59] ولي ﴿و ما له في الاٰخرة من نصيب﴾[60]. اعاذنا الله من شرور انفسنا

 

و الحمد لله رب العالمين

 

[1]  ـ سوره اسراء، ًآيهٴ 88.

[2]  ـ سوره يونس، آيه 57.

[3]  ـ سوره فصلت، آيه 42.

[4]  ـ سوره اسراء، آيه 88.

[5]  ـ سوره بقره، آيه 23.

[6]  ـ سوره توبه، آيه 86.

[7]  ـ سوره توبه، آيه 86.

[8]  ـ سوره هود، آيه 17.

[9]  ـ سوره اسراء، آيه 88.

[10]  ـ  سوره اسراء، آيه 88.

[11]  ـ سوره اسراء، آيه 88.

[12]  ـ سوره فرقان، آيه 32.

[13]  ـ سوره فرقان، آيه 32.

[14]  ـ سوره قصص، آيه 50.

[15]  ـ سوره قصص، آيات 49 ـ 50.

[16]  ـ سوره طلاق، آيه 2.

[17]  ـ سوره زمر، آيه 65.

[18]  ـ سوره قصص، آيه 49.

[19]  ـ سوره قصص، آيه 49.

[20]  ـ سوره قصص، آيه 50.

[21]  ـ سوره قصص، آيه 50.

[22]  ـ سوره قصص، آيه 50.

[23]  ـ سوره قصص، آيه 50.

[24]  ـ سوره يونس، آيه 34.

[25]  ـ سوره قصص، آيه 50.

[26]  ـ سوره قصص، آيه 50.

[27]  ـ سوره قصص، آيه 49.

[28]  ـ وسائل الشيعه، ج 6، ص 5.

[29]  ـ سوره انفال، آيه 41.

[30]  ـ سوه انفال، آيه 41.

[31]  ـ سوره انفال، آيه 41.

[32]  ـ سوره انفال، آيه 41.

[33]  ـ سوره قصص، آيه 50.

[34]  ـ سوره قصص، آيه 50.

[35]  ـ سوره قصص، آيه 50.

[36]  ـ سوره بقره، آيه 129.

[37]  ـ سوره بقره، آيه 129.

[38]  ـ سوره عنكبوت، آيهٴ 60.

[39]  ـ سوره حاقّه، آيات 30 ـ 31.

[40]   ـ سوره عنكبوت، آيه 64.

[41]  ـ سوره اسراء، آيه 18.

[42]  ـ سوره اسراء، آيه 18.

[43]  ـ سورهٴ نحل، آيه 92.

[44]  ـ سوره مريم، آيه 74.

[45]  ـ سوره اسراء، آيهٴ 18.

[46]  ـ سوره اسراء، آيه 18.

[47]  ـ سوره اسراء، آيه 18.

[48]  ـ سوره اسراء، آيه 19.

[49]  ـ سوره بقره، آيه 25.

[50]  ـ سوره قمر، آيه 55.

[51]  ـ سوره فجر، آيات 29 ـ 30.

[52]  ـ سوره إاسراء، آيهٴ 19.

[53]  ـ سوره إسراء، آيه 19.

[54]  ـ سوره شوري، آيه 20.

[55]  ـ سوره شوري، آيه 20.

[56]  ـ سوره شوري، آيه 20.

[57]  ـ سوره انعام، آيه 160.

[58]  ـ سوره نمل، آيه 89.

[59]  ـ سوره شوري، آيه 20.

[60]  ـ سوره شوري، آيه 20.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق