16 02 2005 4858836 شناسه:

تفسیر سوره یوسف جلسه 47

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَقَالَ المَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَي رَبِّكَ فَسْالهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ (۵۰) قَالَ مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدتُّنَّ يُوسُفَ عَن نَّفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِن سُوءٍ قَالَتِ امْرَأَةُ العَزيِزِ الآنَ حَصْحَصَ الحَقُّ أَنَا رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ (۵۱) ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالغَيْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِي كَيْدَ الخَائِنِينَ (۵۲) وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَّحِيمٌ (۵۳)

وقتي پيك سلطان برگشت از طرف پادشاه به زندان آمد و به وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) گفت شما مثلاً آزاديد شما را به حضور سلطان خواندند فهميد اين حكم اجباري نيست چون حكم اجباري را زنداني بايد تحمل بكند گاهي اينها را بيرون مي‌برند گاهي درون نگه مي‌دارند اين حكم استخلاص اوست حكم آزادي اوست بنابراين آن رويايي را هم كه تعبير فرمود از پايان مسئوليت خود هم باخبر است از پايان كار كه مسئوليت آن حضرت شروع مي‌شود باخبر است براي اثبات نزاهت خود فرمود: برويد سؤال بكنيد در اينجا نفرمود كه برو به ملك بگو كه سؤال بكند كه يك امري به ملك باشد اين نهايت ادب را رعايت كرده است چون «اكرموا كريم قوم»[1] گفت: ﴿فسئله﴾ از او بپرس كه ﴿ما بال النسوة التي قطعن﴾ نه به او بگو او بپرسد مطلب اين است كه به ملك بگو كه تحقيق كند اين يك امري را در درون خود به همراه دارد به اين پيك نگفت به ملك بگو كه تحقيق بكند گفت از ملك بپرس كه چرا آن زنها دستشان را بريدند خب ملك چه اطلاع دارد ملك در صحنه نبود اين نهايت اختصار و ادب است تفصيلش اين است كه برو به ملك بگو كه در اين باره تحقيق بكند آن امر مطوي را اصلاً ذكر نكرده است تا هم كرامت او محفوظ بماند و هم ادب نسبت به ملك ﴿فسئله ما بال النسوة التي قطعن ايديهن﴾ نكاتي كه در اين جمله بود در نوبتهاي قبل بازگو شد كه اصلاً نام عزيز و نام همسر عزيز آنها برده نشد نام مراوده هم برده نشد فقط گفت: از زنها بپرسيد كه دستهايشان را قطع كردند جريان چه بود اين را براي اينكه شما تحقيق بكنيد وگرنه خداي سبحان به كيد اينها عليم است فخر رازي مي‌گويد كه دو قول در مسئله است قولي است كه اكثر مفسران برآن‌اند و آن اين است كه اين ﴿قال ما خطبكن﴾ كه شروع شد بعدش اين ﴿ذلك﴾ حرف يوسف (سلام الله عليه) است يعني يوسف (سلام الله عليه) گفته كه برويد تحقيق بكنيد و من فعلاً بيرون نمي‌آيم تا بي‌گناهي من ثابت بشود اين حرف اكثري مفسران است عده ديگر بر آن‌اند كه اين ﴿ذلك ليعلم﴾ حرف امرئهٴ عزيز است نه حرف يوسف آنها كه اكثري مفسران را تشكيل مي‌دهند اكثريت را تشكيل مي‌دهند و مي‌گويند ذلك سخن يوسف (سلام الله عليه) است آنها محور اصلي برداشت را سياق آيه مي‌دانند يك، كه سياق در جريان حضرت يوسف است و محتواي اينها هم طهارت توحيدي است كه اصلاً در سخنان زليخا چنين حرفهايي نبود دو، و رعايت امانت است و عدم خيانت كه در سيره يوسف (سلام الله عليه) مشهود است نه در زليخا سه، به تعبير اصطلاحي اينها هم از سباق كمك مي‌گيرند هم از سياق اين دو تا قاعده را در اصول خوانديد يا از لفظ چيزي بايد منسبق به ذهن بشود مي‌شود سباق داخلي يا از صدر و ساقه كلام چيزي به ذهن بيايد مي‌شود سياق اين متن اين سياق براي متن است سباق براي آن كلمه يا جمله و قضيه است از سياق بخواهيم كمك بگيريم اين تأييد مي‌كند كه حرف يوسف (سلام الله عليه) است از سباق بخواهيم كمك بگيريم مؤيد آن است كه سخن يوسف (سلام الله عليه) است سياقش اين است كه صدر و ساقه‌اش توحيد ربوبي است ﴿ان ربي بكيدهن عليم﴾ ﴿ان الله لا يهدي كيد الخائنين﴾ ﴿الا ما رحم ربي﴾ ﴿ان ربي غفور رحيم﴾ اين حرفها اصلاً از آن زليخا شنيده نشده بود شما مي‌خواهيد بگوييد اولين بار اين حرفها را مي‌زنند دليل مي‌خواهد پس صدر و ساقه يعني سياق نشان مي‌دهد كه اينها بيانات نوراني وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) است سباق هم شهادت مي‌‌دهد كه اينها كلام يوسف است براي اينكه يوسف است كه نه خيانت ناموسي كرده است نه خيانت قضايي كرده است نه خيانت امنيتي و اجتماعي طيب و طاهر بود نه در درون منزل خيانت كرده است نه با ساختار نظام خيانت كرده است نه با سلطان وقت اما اين زن هم به شوهرش خيانت كرده است هم به يوسف خيانت كرده است هم به دستگاه قضايي خيانت كرده است خب چطور اين زن مي‌تواند بگويد ﴿لم اخنه﴾ پس اين‌چنين نيست امام رازي مي‌گويد كه دو قول است نمي‌دانم به وضع اخباريها شما مبتلا شديد يا نه آن پيش‌كسوتشان يك احتمالي مي‌دهد اين دنباله‌رو مظنه پيدا مي‌كند وقتي نوبت به صاحب حدائق و امثال صاحب حدائق رسيد يقين پيدا مي‌كنند امام رازي دو قول در مسئله مطرح كرده است صاحب المنار آمده ميدان‌داري كرده به شدت گفته الا و لابد اين حرفها از آنِ زن عزيز مصر است نه حرف يوسف دنباله‌روهاي المنار هم همين را گرفتند آنچه كه در حوزه است به جاي اينكه دنباله‌روي الميزان باشد متأسفانه دنباله‌روي المنار شده سرّش اين است كه البته المنار يك وقتي آمده كه فضاي خفقان و تاريكي حوزه را پر كرده يعني بازار را گرفته فضلاي جوان مشتاق تفسير بودند يك، تفسيري در حوزه‌ها نبود دو، المنار كالايش را عرضه كرد و فكرها را هم قبضه كرد سه، آن مسئله علم امام و امثال ذلك اينها در اثر انس مشئوم چهارده پانزده ساله با المنار است اگر يك كسي مفسر دقيق باشد مباني شيعه دستش باشد براي او فرق نمي‌كند كه چه كتابي را ببيند اما يك طلبه فاضلي كه نورس است در اين مسائل پياده است او مستقيم به سراغ المنار برود يك چند سالي خب انكار علم امام در آن درمي‌آيد انكار معجزه در آن درمي‌آيد روشنفكري كاذب در آن درمي‌آيد آدم وقتي سيزده چهارده سال با يك كتاب انس بگيرد چه بخواهد چه نخواهد رنگ مي‌گيرد اما وقتي با الميزان آشنا باشد مايه تشيع را بداند عالمانه برخورد بكند بعد هر كتابي را خواست مراجعه بكند مراجعه مي‌كند المنار آمده ميدان‌داري كرده گفت الا و لابد اين ﴿ذلك﴾ حرف امرئهٴ عزيز است بعد هم خب ديديد به ديگران داد [در] ديگران هم اثر كرده اما سيّدنا الاستاد آمده ايستاد و گفت الا و لابد اين ﴿ذلك﴾ حرف يوسف است براي اينكه سباقش سياقش خب اين زن چگونه به خودش اجازه مي‌دهد كه بگويد من به او خيانت نكردم با اينكه تمام كارهاي او خيانت است به يوسف خيانت كرده از نظر مسائل امنيتي خب چندين سال او را به زندان برده ديگر به يوسف خيانت كرد از نظر بيرون‌كردن آبرويش را برده به يوسف خيانت كرده او را تهمت بي‌عفتي زده خب يك وقت يك كارگري را از خانه بيرون مي‌كنند يك حيثيتي از او سلب مي‌كنند اما اگر او را ملكوك بكنند لكه‌دار بكنند تهمت بزنند و تهمت بي‌عفتي اين دو تا كار است خب چطور اين زن مي‌تواند بگويد ﴿ذلك ليعلم اني لم اخنه بالغيب﴾ گذشته از اينكه اينها به اين فكرند كه اين دو تا آيه چون با حرف همسر عزيز نزديك‌تر است اين ﴿ذلك﴾ چون به حرف زليخا نزديك‌تر است اين قرب صوري را المنار يدك كشيده و گفته الا و لابد حرف امرئهٴ عزيز است خب اگر اين است در آيه بعد ﴿و قال الملك ائتوني به﴾ اين ضمير به چه كسي برمي‌گردد به يوسف برمي‌گردد آن وقت محور اين آيه ﴿و قال الملك ائتوني به استخلصه لنفسي فلما كلمه[2] همه اين حرفها يوسف است و ملك خب شما ناچاريد سه آيه را در وسط بگذاريد برسيد به آن آيه قبلي بيان ذلك اين است كه در آيه قبلي يعني آيه پنجاه سخن از يوسف (سلام الله عليه) بود كه ﴿قال ارجع الي ربك فسئله ما بال النسوة الٰتي قطعن ايديهن ان ربي بكيدهن عليم﴾ اين حرف يوسف است آيه 51 اين است كه سلطان مصر ملك مصر از زنها سؤال كرد: ﴿ما خطبكن اذ رٰودتن يوسف عن نفسه﴾ آن زنها گفتند: ﴿حٰش لله ما علمنا عليه من سوء﴾ همسر عزيز گفت: ﴿الـٰن حصحص الحق انا رٰودته و انه لمن الصٰدقين﴾ اين آيه 51 آيه 52 و 53 را چون نزديك به حرف امرئهٴ عزيز است اينها به امرئهٴ عزيز اسناد دادند خب آيه 54 ﴿و قال الملك ائتوني[3]، آنها مي‌گويند اگر ما اين ﴿ذلك ليعلم﴾ را به يوسف بزنيم يك آيه وسط فاصله است براي اينكه در آيه پنجاه سخن از يوسف است در آيه 51 كه سخن از يوسف نبود در حالي كه در آيه 51 هم نام شريف يوسف چند بار آمده ﴿ما خطبكن اذ رٰودتن ....(نوار خالي است)

آنها مي‌گويند چون اين حرف حرفِ امرئهٴ عزيز است بنابراين آيه 51 و 52 بايد به حرف امرئهٴ عزيز برگردد خب ﴿و قال الملك ائتوني به﴾ اين گفتگوهايي كه پيدا مي‌شود در آيه 54 به بعد باز درباره يوسف است شما ناچاريد به پنجاه برگردانيد يعني سه تا آيه را وسط فاصله بگذاريد اين فاصله سه‌گانه را چه كار مي‌كنيد شما اگر قبل را گرفتيد بعد را از دست مي‌دهيد اساس اين قصه سيقت لبيان يوسف و كلام يوسف و سيره يوسف و سنت يوسف و اگر يك وقتي «قال» حذف شده است براي اينكه بحث در اوست خب اگر شش بار در آيه قبل از يوسف نام برده شده يك بار به اسم ظاهر پنج بار به ضمير خب ﴿ذلك﴾ مي‌تواند حرف او باشد البته قول محذوف است نظير آنچه كه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ بقره هست در سوره بقره سيّدنا الاستاد استشهاد مي‌كند به اين ديگران هم به اين استشهاد كردند آيه 285 اين است ﴿آمن الرسول بما انزل اليه من ربه والمومنون كل آمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله لانفرق[4] اين ﴿لانفرق﴾ مقول قول است ديگر يعني «قالوا لانفرق» آن «قالوا» را حذف كردند ديگر ﴿لانفرق﴾ يعني «قالوا لانفرق» اينجا هم «قال» چرا اين حرف را زد وجود مبارك يوسف گفت مي‌دانيد آن كار را من براي چه كردم قال ﴿ذلك﴾ يعني بيرون‌نيامدن و ارجاع به دستگاه قضايي سلطان براي اثبات برائت من است بي‌گناهي من است چون بالأخره من كار مهمي بعداً دارم و وقتي هم كه رفت ﴿فلما كلّمه[5] ﴿قال اجعلني علي خزائن الارض[6] من نيامدم اينجا مقرب الخاقان بشوم آمدم كه كشوري كه در آستانه بحران اقتصادي است آن را اداره كنم ﴿قال الملك ائتوني به استخلصه لنفسي فلما كلمه قال انك اليوم لدنيا مكين امين[7] گفت: من نيامدم اينجا مرفهانه زندگي كنم آمدم كه مسئوليت اقتصادي مصر پهناوري را كه در آستانه بحران اقتصادي است به من بدهيد خب اينها همه نشان مي‌دهد كه سخن سخن يوسف (سلام الله عليه) است اما اينكه گاهي سؤال مي‌شود كه مرگ يك امر حادث است ما اگر درباره مرگ ملك يا مرگ عزيز شك كرديم مي‌توانيم استصحاب بكنيم بله استصحاب براي ترتيب آثار عملي است مستحضريد كه استصحاب نظير تخيير نظير احتياط نظير برائت جزء اصول عمليه است اصول عمليه را اصول عمليه گفتند براي اينكه «لرفع الحيرة عند العمل» براي اينكه مكلف در مقام عمل متحير است چه بكند نمي‌داند اين پاك است يا نجس است نه طهارت ثابت مي‌شود نه نجاست ولي در مقام عمل چه بكند براي رفع حيرت عند العمل برائت است و تخيير است و احتياط است و استصحاب استصحاب كاربردش آنجاست در مسائل علمي كسي استصحاب نمي‌كند كه استصحاب كه اماره نيست مفيد طمأنينه يا مظنه باشد كه اين براي رفع شك در قلمروِ عمل است نه در قلمروي ذهن آن كسي كه استصحاب مي‌كند همچنان شك دارد اما در مقام عمل نمي‌داند بنا را بر چه بگذارد طهارت يا نجاست مي‌گويند بنا بر طهارت بگذارد قبلاً طاهر بود بنابراين استصحاب حيات و امثال ذلك در مسائل عملي به درد ارث مي‌خورد به درد بقاي (به اندازه يك كلمه نوار خالي است) مي‌خورد اما به درد يك مسئله علمي كه نمي‌خورد

پرسش ... پاسخ: المنار دليلش سياق نيست دليلش قرب لفظي است مي‌گويد كه آيه 51 نزديك آيه پنجاه است آيه پنجاه مي‌گويد: ﴿قالت امرأت العزيز الئٰن حصحص الحق﴾ حرف همسر عزيز را مي‌زند ﴿ذلك ليعلم﴾ هم بايد حرف همسر عزيز باشد بعد المنار مي‌گويد كه جمهور مفسران اين ﴿ذلك﴾ را مقول يوسف دانستند «للروايات الخادعه» چون يك سلسله روايات فريبكار يا خدعه‌اندازي در بين بود اينها فريب روايات را خوردند المنار برهاني اقامه نكرده جز دهن كجي به روايات قرب لفظي را سند قرار داده در حالي كه محتواي كلي درباره يوسف است خب از طرفي هم اين كسي كه در هيچ مقطع خيانت نكرده او مي‌تواند بگويد من خيانت نكردم وجود مبارك يوسف وقتي مي‌خواهد يك مسئوليت مهمي بپذيرد نزاهت او در جميع ابعاد ثابت شده است الا در اين مورد، اين مورد هم تثبيت‌شده است اما آن زن در همه ابعاد آلوده بود او كجا خيانت نكرده به شوهرش خيانت كرده به يوسف خيانت كرده به دستگاه قضايي خيانت كرده ﴿ثم بدا لهم من بعد ما رأوا الأيٰت ليسجننه[8] به دسيسه همين زليخا بود او به چه كسي خيانت نكرده

پرسش ... پاسخ: بله خب به يوسف از چند جهت خيانت كرده ديگر

پرسش ... پاسخ: حالا ديگر كار از كار گذشته خيانت نكرده؟

پرسش ... پاسخ: غرض آن است كه او به يوسف چطور مي‌توانست خيانت بكند از خانه كه بيرون كرده متهم هم كرده به زندان هم فرستاده آبرويش را هم برده ديگر چه كار مي‌خواست بكند؟ بعد از گذشت چند سال ناچار بود اعتراف كند اين نسبت به يوسف چه كار مي‌توانست بكند كه نكرد؟ اينكه نمي‌تواند بگويد ﴿ذلك﴾، در جلوت و خلوت به او خيانت كرد

پرسش ... پاسخ: الآن آخرين بار كه همه فهميدند آش آن‌قدر شور بود كه او هم فهميده كجايش امانت كرده

پرسش بعضي از مفسرين كه اين قول ... را قبول كردند افتخار شاگردي علامه را دارند؟ پاسخ: خب بله اگر اين است كه بايد حرف علامه را قبول بكنند اگر افتخار شاگردي دارند كه در برابر او نبايد بايستند نبايد حرف علامه را بزنند آن وقت فكر المنار را داشته باشند كه «اگر رفيق شفيقي درست پيمان باش» حرف علامه را بزنند و فكر المنار را داشته باشند؟

پرسش ... پاسخ: خب المنار است ديگر او آمده دفاع صريح مي‌كند كه الا و لابد بايد كه حرف امرئهٴ عزيز باشد بالأخره اگر كسي دو قول را نقل مي‌كرد مي‌شد بگوييد كه تفكرش تفكر فخر رازي بود اما جبهه‌گيري‌كردن و الا و لابد و نمي‌شود و خلاف ظاهر است و تناقض است و اين حرفها اين همان حرفهاي المنار است ديگر اين المنار آمده گفته اصلاً سازگار نيست كه اين حرف يوسف باشد خب بالأخره آدم حرف امام رازي را مي‌زند مي‌گويد دو قول در مسئله است اكثري آن‌اند و غير اكثري اين‌اند شواهدي هم آن را تأييد مي‌كند شواهدي هم اين را تأييد مي‌كند آن وقت بالأخره رد مي‌شود يا اگر هم مي‌خواهد اظهار نظر بكند مي‌گويد ظاهر اين است يا أوليٰ اين است اما مثل المنار بيايد ميدان‌داري بكند خب درست نيست اگر سيّدنا الاستاد مي‌فرمايد كه الا و لابد به او برمي‌گردد براي اينكه پيام آيات اين است شما يوسف را مي‌بينيد صدر و ذيلش طاهر است آن زن را مي‌بينيد صدر و ساقه‌اش آلوده است آن‌وقت كجا مي‌تواند بگويد من خيانت نكردم ﴿ذلك ليعلم اني لم اخنه﴾ آن وقت مسئله توحيد ربوبي كه موج مي‌زند در اين كلمات به تعبير سيّدنا الاستاد(رضوان الله عليه) مي‌بينيد قدم به قدم سخن از خداست در آنجا كه فرمود: برو سؤال بكن مي‌گويد: ﴿ان ربي بكيدهن عليم﴾ بعد هم اينجا دارد كه ﴿و ان الله لا يهدي كيد الخائنين﴾ آنجا هم دارد كه ﴿الا ما رحم ربي﴾ آنجا هم دارد ﴿ان ربي غفور رحيم﴾ از اين زن شما چنين مراحل توحيدي كجا سراغ داريد كه اين دومين جا باشد؟

پرسش ... پاسخ: بله آن بايد ثابت بشود اگر مؤمن خطاكار توبه كرد است توبه‌اش هم ان‌شاءالله مقبول است ولي بايد ثابت بشود اما حالا اين كجا توبه كرده كجا به توحيد ربوبي سر زده فضاي حاكم بر مصر كه شرك بود اين چه وقت موحد شده چه وقت قائل به ربوبيت شده چه وقت ﴿ان الله لايهدي كيد الخائنين﴾ شده چه وقت ﴿الا ما رحم ربي﴾ شده چه وقت ﴿ان ربي غفور رحيم﴾ شده محال نيست ثبوتاً ولي اثباتاً دليل مي‌خواهد

پرسش ... پاسخ: امتناع عادي دارد نه امتناع عقلي ايشان مكرر هم مي‌فرمودند در نوشته‌هايشان هم هست كه اينها بالأخره مكلف‌اند ديگر مكلف‌اند ﴿لئن أشركت ليحبطن عملك[9] هست مكلف‌اند به احكام عبادي حقوقي همه احكامي كه ديگران دارند اينها هم دارند تكليف نشانه آن است كه ممكن است اينها خلاف بكنند ممكن است خلاف نكنند منتها عادتاً محال است اينها خلاف بكنند مثل اينكه عادتاً محال است كه خيلي از افراد مؤمن اصلاً در تمام مدت عمرشان ممكن است كسي هشتاد سال نود سال زندگي بكند اصلاً اين معنا به ذهنش نيايد كه با محارمش خلاف بكند تا بگويد اينكه حرام است اكثري شيعه‌ها اين‌طورند مؤمنين اين‌طورند اصلاً به ذهنشان نمي‌آيد نسبت به اين گناه معصوم‌اند براي اينكه قبح اين را كاملاً بين‌الغي مي‌دانند يك وقت است يك كسي حالا جوان است دارد عبور مي‌كند نامحرم از كنارش رد مي‌شود به اين فكر است كه نگاه بكند يا نه بعد مي‌گويد اين كار حرام است چرا بكنم اين تصورش هست بعد نفي مي‌كند اما هيچ‌كس نشد نسبت به مادرش يا خواهرش چنين خلافي را بكند بعد بگويد اين حرام است اصلاً به ذهن نمي‌آيد در خيلي از گناهها انسانها معصوم‌اند نسبت به گناههاي ديگر است كه مشكل ديگر دارند براي اولياي الهي همه گناهان مثل محارم مي‌شود اينها اين‌طورند

پرسش ... پاسخ: ممكن است همه‌شان ممكن است ولي اثبات مي‌خواهد

پرسش ... پاسخ: بله همه اينها امكان دارد ولي دليل مي‌خواهد كه آيا اين زن برگشت يا نه از آيات چيزي استفاده نمي‌شود ولي هيچ هم محال نيست

پرسش ... پاسخ: بله مي‌شود جريان اخبار و تاريخ برويم به سراغ تاريخ اما از آيه يك چيزي اثبات بشود كه دلالت بكند بر توحيد ربوبي او آن هم در حد بالا چنين چيزي استفاده نمي‌شود محال نيست البته

پرسش ... پاسخ: خب نه اگر باشد كه او را دفع مي‌كردند ديگر اگر باشد نفي مي‌كردند ديگر

پرسش ... پاسخ: نه خود سياق دليل است براي اينكه الآن

پرسش ... پاسخ: چرا براي اينكه تمام اين ضميرها پنج بار ضمير يك بار هم اسم ظاهر نام مبارك يوسف برده شده بعد هم كه در جريان حضرت يوسف است اين محتواي دو تا آيه بعدي هم كه اصلاً به غير يوسف نمي‌خورد

پرسش ... پاسخ: نه ﴿ان النفس لأمارة بالسوء الا ما رحم ربي﴾ ما در تمام موارد يك جايي اين معناي توحيدي بلند را از آن زن نديديم تا اين دومين بار باشد

پرسش ... پاسخ: چرا

پرسش ... پاسخ: نفي خيانت هم همين است محتوا يعني سباق هم همين است او ﴿ذلك ليعلم اني لم اخنه بالغيب

پرسش: درباره حضرت يوسف كه درست ... پاسخ: نه سياق يعني كلامُ لاجله آنكه يساق الكلام لاجله بيان حرف يوسف است يوسف الآن يك كسي سؤال مي‌شود آخر شما ساليان متمادي در زندان بوديد خب بياييد بيرون ديگر مي‌گويد نه تا بي‌گناهي من ثابت نشود بيرون نمي‌آيم اين مي‌خورد به او اما اين ﴿ذلك﴾ نه صدرش مي‌خورد به آن زن نه ذيلش مي‌خورد به آن زن با اينكه خيانت كرده خب بنابراين مسئله استصحاب و امثال ذلك اينجا جاري نيست اما اينكه گاهي سؤال مي‌شود جمال حضرت يوسف (سلام الله عليه) باعث اين فتنه شد خب اين دستور چشم‌پوشي براي همين است ديگر فرمود: ﴿قل للمومنين يغضوا من ابصارهم[10] براي همين است ﴿قل للمومنات يعضضن من أبصارهن[11] همين است اگر كسي به حرام گرايش پيدا كرده است اگر كسي به اصل حلال گرايش ندارد اين مريض است بايد خودش را معالجه كند اگر كسي به اصل نكاح گرايش ندارد اين مريض است و بايد معالجه كند اما اگر كسي به اصل نكاح گرايش دارد و گذشته از آن به حرام هم گرايش دارد اين هم بايد خودش را معالجه كند آنچه كه از سورهٴ مباركهٴ احزاب برمي‌آيد اين است كه اگر كسي بدون عذر با داشتن همسر يا با تمكن از ازدواج و نكاح صحيح اين به ديگري طمع بكند اين مريض است ﴿فلاتخضعن بالقول فيطمع الذي في قلبه مرض و قلن قولا معروفا[12] خب اگر قرآن فرمو: ﴿و ننزل من القرءان ما هو شفاء[13] اگر كتاب شفا است بايد درد را بگويد يك، دارو را بگويد دو، كيفيت درمان را بيان بكند سه، راه‌يافتگان را هم نشان بدهد چهار، فرمود: گرايش به حرام مرض است اگر كسي معالجه نكرد مي‌شود: ﴿في قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا[14] خب لذا فرمود: شما كه راه داريد يك بيان نوراني حضرت امير در نهج‌البلاغه دارد كه داشتند سخنراني مي‌كردند عده‌اي در محضر آن حضرت بودند رهگذري گذشت حضرت فرمود: اگر يك وقتي ميل كرديد برويد منزلتان آن هم كه در خانه‌تان است همين است خودتان را نسوزانيد چيز جدايي نيست خب ﴿فيطمع الذي في قلبه مرض و قلن قولا معروفا[15] پس بنابراين جمال آن حضرت باعث گناه نيست اين ﴿قل للمومنين يغضوا من ابصارهم[16] ﴿قل للمومنات يعضضن من ابصارهن[17] يك حفاظ و حجاب و حصن است كه اگر اين رعايت نشود گناه پديد مي‌آيد مطلب ديگر آنكه آيا همسر اين زليخا يعني عزيز كاملاً باخبر بود يا نه البته شواهد فراواني هست كه او باخبر بود براي اينكه در جريان ﴿واستبقا الباب وقدّت قميصه من دبر و الفيا سيدها لدي الباب[18] آنجا آن شوهر فهميد بعد گفت ﴿انه من كيدكن[19] يا ﴿واستغفري لذنبك[20] همه اينها را گفته ديگر معلوم مي‌شود تا حدودي باخبر بود مطلب ديگر اينكه زنها شهادت به نفي جرح دادند اما زليخا شهادت به اثبات عدل داد آنها گفتند: ما از او خيانتي سراغ نداريم ﴿ما علمنا عليه من سوء﴾ نفي علم كردند ما نمي‌دانيم او خلاف كرده يا نه ما چيزي نديديم اما امرئهٴ عزيز نه تنها نفي جرح كرده است اثبات عدل كرده است گفت: اگر بزهكاري بود از من است ﴿انه لمن الصّٰدقين﴾ خيلي بين اين دو تا شهادتها فرق است گرچه آن يكي كه گفت: ﴿انا رٰودته﴾ اقرار است اما اينكه گفت: ﴿انه لمن الصادقين﴾ شهادت بر عدل است آنها شهادت بر نفي جرح دادند كه اين مجروح نيست فاسق نيست ﴿ما علمنا عليه من سوء﴾ امرئهٴ عزيز هم اقرار كرد گفت: ﴿انا رٰودته عن نفسه﴾ هم شهادت به عدل و قسط و صدق داد گفت: ﴿انه لمن الصّٰدقين﴾ اينها باهم خيلي فرق مي‌كند

پرسش ... جزء عنايات الهي بوده؟ پاسخ: يعني اعتراف كرده به گناه

پرسش ... پاسخ: بسيار خب يعني بعد از چندين سال الآن اگر اعتراف نكند چه كند همه فهميدند او هم ناچار قبول كرد ديگر هم آن زنها گفتند اوضاع فهميدند بعد اينهايي كه چندين سال او را در زندان ديدند از صداقت او با خبر شدند گفتند: ﴿يوسف ايها الصديق[21] همه فهميدند در طي اين چند سال كه او بي‌گناه است ديگر دهن به دهن گشته ﴿فاستعصم و لئن لم يفعل ما ءَامره ليسجنن[22] يعني اقرار كرده محال نيست كه اين زن توبه كرده باشد جزء صالحات شده باشد اما از اين آيات استفاده نمي‌شود لكن وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) هم آن زنها شهادت دادند به نفي گناه به عدم علم به گناه نفي جرح در حقيقت هم امرئهٴ عزيز شهادت داد به صدق و عدلش گفت: ﴿و انه لمن الصّٰدقين﴾ نسبت به خودش هم كه البته اقرار كرده است

پرسش ... پاسخ: خب غرض آن است كه سؤال اين است كه اين جمال باعث مثلاً لغزش يك عده است نه جمال باعث لغزش نيست حالا گفتند نگاه نكن اگر گفتند نگاه نكن براي همين است كه هم خودت محفوظ باشي هم حفاظ ديگران را حفظ بكني خب اگر كسي نگاه كرد و افتاد ديگر به سوء اختيار امتناع به اختيار لاينافي‌الاختيار خب بنابراين رواياتي كه وارد شده است كه تأييد مي‌كند اين ﴿ذلك﴾ به حضرت يوسف برمي‌گردد اينها خادع نيست خدعه‌اي در روايات نيست كسي فريب اين روايات را نخورده اينكه جناب صاحب المنار مي‌گويد كه جمهور مفسران ﴿ذلك﴾ را به حضرت يوسف برگردانده‌اند للروايات الخادعه اين از آن قبيل نيست حالا مسئله نفس جريان نفس از نفس اماره شروع نمي‌شود نفس را قرآن كريم از نفس مسوّله شروع كرده بعد مي‌شود امّاره، لوّامه و مراحل ديگر دارد تا برسد به مطمئنه اولين كار كار تسويل است كه در بيانات وجود مبارك يعقوب (سلام الله عليه) بود در دو بار در همين سوره يوسف هست كه ﴿سولت لكم انفسكم[23] ﴿سولت لكم انفسكم﴾ تسويل كه خيليها به اين مبتلا هستند عبارت از اين است كه يك روانشناسي روانكاوي همه دقايق درون‌بيني را اين نفس كه در كمين ماست دارد اين يك، مي‌داند زيد از چه چيزي خوشش مي‌آيد از چه چيزي بدش مي‌آيد همين‌طوري كه رنگها طعمها براي همه يكسان نيست گرايش به گناه هم براي همه يكسان نيست بعضي گرفتار شهوت‌اند بعضي گرفتار غضب‌اند بعضي گرفتار حب جاه‌اند اين يك، اين مدتها با آدم تمرين دارد ممارست دارد كه اين زيد از چه چيزي خوشش مي‌آيد دو، بعد از اينكه معلوم شد براي اين نفس كه اين زيد از چه چيزي خوشش مي‌آيد مي‌گردد در بين محرمات نه محللات چون آنچه را هم كه خوشش مي‌آيد ممكن است مصداق حلال داشته باشد آن محرمات را جمع مي‌كند و يك قشري از چيزي كه خوشش مي‌آيد روي اين محرمات مي‌گذارد همه اين زباله‌ها را پشت اين برگ زرين مي‌گذارد اين برگ زرين كه مورد علاقه اوست اين را روي آن زباله‌ها مي‌گذارد اين را به صورت يك تابلو درمي‌آورد كه ظاهرش خيلي زرين و براق و زيباست پشتش هم پرِ زباله‌هاي سمي است اين كار را مي‌گويند تسويل، تسويل يعني زيبا‌نمايي خودنمايي خوب‌نمايي بزرگ‌نمايي بِه‌نمايي هر چيزي كه اين آقا خوشش مي‌آيد پشت اين تمام زباله‌هاي سمي است يك برگ زريني از چيزي كه خوشش مي‌آيد روي اين زباله‌ها مي‌كشد مي‌گويد اين همان است اين شخص بي‌مهابا وارد اين صحنه تابلوي فريبكارانه مي‌شود به طمع آن برگ زرين وارد آن زباله‌هاي سمي خواهد شد اين را مي‌گويند تسويل ﴿سولت لي نفسي[24] ﴿ سولت لكم انفسكم[25] يعني يك چيز بدي براي شما خوب جلوه كرده است نفس آن چيز زشت را زيبا نشان داده است تا شما را به دام بكشد وقتي به دام كشيد در اين زباله غرق كرد آدم را به اسارت مي‌گيرد وقتي به اسارت گرفت از آن به بعد بايد تحت فرمان همين نفس باشد ديگر از آن به بعد مي‌شود امارهٴ بالسوء از آن به بعد عالماً عامداً گناه مي‌كند چون اسير شده است اين بيان نوراني حضرت امير «و كم من عقلٍ اسيرٍ تحت هويً أمير»[26] همين است اگر در جهاد داخلي آن هوا امير شد و اين عقل اسير شد اين اسير بايد كاري بكند كه اميرمدارانه باشد ميل‌خواهِ امير باشد امير مي‌گويد فلان كار را بايد انجام بدهيد «يأمرهم بالمنكر ينهاكم عن المعروف»[27] اين هم عالماً عامداً دروغ مي‌گويد چون الآن هيچ چاره‌اي ندارد مي‌گويد عادت كردم كم‌كم قبحش هم برطرف مي‌شود ﴿و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا[28] مي‌شود در اوايل گاهي ممكن است آن وجدانش او را سرزنش بكند به صورت نفس لوامه دربيايد در اواخر ديگر ﴿و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا[29] وقتي زشت را زيبا ديد زيبا را زشت ديد جزء ﴿يأمرون بالمنكر و ينهون عن المعروف[30] شد مثل منافقين اين را بد نمي‌بيند تا كسي را ملامت كند يا خودش را ملامت كند خب پس يا مسوله است در طليعه يا اماره است اگر ان‌شاءالله هيچ‌كدام از اين دو نبود در طليعه امر در مسير قسط و عدل حركت مي‌كند افتان و خيزان اگر يك وقتي پايش لغزيد نفس لوامه ملامتش مي‌كند در اثر ملامت‌كردن نفس لوامه آن زشتيها را ترك مي‌كند كم‌كم حسنات را ادامه مي‌دهد برايش عادي مي‌شود تا برسد به جايي كه دستش كم‌كم به ﴿يٰأَيتها النفس المطمئِنة[31] برسد اين‌طور نيست كه اينها در طول هم باشند اينها در مقابل هم‌اند اينها دو نيروي صف كشيده‌اند اين نفس مسوله و نفس اماره از يك سو اين لوامه كه جست و خيز دارد افتان و خيزان است كه زمينه‌اي مي‌شود براي نيل به مقام نفس مطمئنه از سوي ديگر اين‌طور نيست كه اينها مراحل يك نفس باشند هرگز نفس مسوله به مطمئنه نمي‌رسد هرگز نفس اماره به مطمئنه نمي‌رسد اينها دو جناح‌اند دو گروه درگيرند كه «اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا».

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

[1]  ـ مناقب، ج 4، ص 48.

[2]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 54.

[3]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 54.

[4]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 285.

[5]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 54.

[6]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 55.

[7]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 54.

[8]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 35.

[9]  ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 65.

[10]  ـ سورهٴ نور، آيهٴ 30.

[11]  ـ سورهٴ نور، آيهٴ 31.

[12]  ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 32.

[13]  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 82.

[14]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 10.

[15]  ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 32.

[16]  ـ سورهٴ نور، آيهٴ 30.

[17]  ـ سورهٴ نور، آيهٴ 31.

[18]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 25.

[19]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 28.

[20]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 29.

[21]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 46.

[22]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 32.

[23]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 18.

[24]  ـ سورهٴ طه، آيهٴ 96.

[25]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 18.

[26]  ـ نهج البلاغه، حكمت 211.

[27]  ـ ؟؟؟.

[28]  ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 104.

[29]  ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 104.

[30]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 67.

[31]  ـ سورهٴ فجر، آيهٴ 27.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق