اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَقَالَ المَلِكُ إِنِّي أَرَي سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ يَا أَيُّهَا المَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُؤيَاي إِن كُنتُمْ لِلرُّؤْيَا تَعْبُرُونَ (٤۳) قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الأَحْلامِ بِعَالِمِينَ (٤٤) وَقَالَ الَّذِي نَجَا مِنْهُمَا وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُم بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ (٤۵) يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا فِي سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَي النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ (٤۶) قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَباً فَمَا حَصَدتُّم فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ إِلَّا قَلِيلاً مِمَّا تَأْكُلُونَ (٤۷) ثُمَّ يَأْتِي مِن بَعْدِ ذلِكَ سَبْعٌ شِدَادٌ يَأْكُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلَّا قَلِيلاً مِمَّا تُحْصِنُونَ (٤۸) ثُمَّ يَأْتِي مِن بَعْدِ ذلِكَ عَامٌ فِيهِ يُغَاثُ النَّاسُ وَفِيهِ يَعْصِرُونَ (٤۹)﴾
در جريان روياي پادشاه مصر وقتي اصل رؤيا را مطرح كرد و درباريان از تأويل و تعبيرش عاجز ماندند آن ساقي گفت من شما را از تأويل اين باخبر ميكنم يعني از جريان يوسف(سلام الله عليه) باخبر بود كه آن حضرت زنده است يك، و هنوز هم در زندان است دو با اينكه ساليان متمادي اين صحنه گذشت چگونه كسي كه چندين سال قبل در زندان بود و آزاد شد هماكنون ميداند كه آن زندانيِ چندين سال قبل زنده است نمرد و هنوز در زندان است ظاهراً اين يك زندان عمومي نبود زندان خصوصي بود كه درباريان متخلف يا متهم يا بيگناهي كه آنها را ميخواستند زنداني كنند در آن زندان خاص زنداني ميكردند و ايشان چون در دربار كار ميكرد ساقي دربار بود همين كه از زندان آزاد شد به شغل قبلي برگشت كساني كه در زندان بودند اگر ميمردند او ميفهميد اگر آزاد ميشدند هم او ميفهميد وگرنه زندان عمومي كه در يك گوشه شهر بزرگي مثل مصر باشد كسي از آن زندان آزاد شده باشد از كجا ميداند كه آن زنداني و همبند او كه چندين سال قبل در زندان بود هماكنون در زندان است اينكه گفت: ﴿انا أنبئكم﴾ يعني باخبر بود و سرّش هم ظاهرا همين سجنِ خاص بودنش است.
مطلب ديگر در تكرار اين جمله است چون گاهي يك رقم كم و زياد بشود مطلب عوض ميشود آنقدر اين جريان مهم است كه هم قرآن كريم اصرار دارد بر حفظ اين عدد هفت در سه مرحله و آن مرحله چهارم هم كه محذوف است و هم آن ساقي اين را حفظ كرده است اهميت مطلب كه مبادا چيزي كم بشود چيزي زياد بشود چيزي مقدم بشود چيزي مؤخر بشود عين آن تعبير ذكر شده است.
مطلب سوم اشكالي كه بعضي از مستشرقين كردند كه ﴿فيه يغاث الناس﴾ باران ميآيد غيثي ميآيد و مشكل خشكسالي و قحطي مصر برطرف ميشود اين درست نيست براي اينكه خشكسالي يا پرآبي مصر را آن رود نيل تأمين ميكند نه باران بنابراين اگر آب نيل بالا بيايد خب براي همه در دسترس است تأمين ميشود كشاورزيشان دامداريشان اگر فروكش كند مشكل است آنجا يك منطقه بارانخيز نيست كه با باران تأمين بشود با نيل تامين ميشود بنابراين اينكه قرآن دارد كه ﴿فيه يغاث الناس﴾ غيث و باراني ميآيد اين يعني چه؟ اين اشكالي كه بعضي از مستشرقين كردهاند پاسخي كه دادند اين است كه درست است كه خود مصر شايد اينقدر پرباران نباشد و كشاورزي و دامداريشان به باران وابسته نباشد به نيل وابسته است اما اين نيل به وسيله آن سرزمين سودان و امثال سودان كه باران تند ميآيد جزر و مد پيدا ميكند فراواني آب هم از بارانهايي است كه در كوههاي بلاد سودان ميآيد اگر آنجا باران شديد و فراواني آمد خب اينجا يك فيضاني دارد يك مدي دارد اگر نشد ندارد درست است در خود مصر آنچنان منطقهاي نيست كه باران تعيينكننده باشد اما سرچشمههاي اصلي اين رود نيل را همان باران تأمين ميكند اين يكي گذشته از اينكه ﴿يغاث﴾ شايد از غيث به معناي نفت و گياه باشد نه به معني مطر آيه كه ندارد كه با باران ميآيد كه صريح نيست ما استظهار كرديم گفتيم با باران اگر بر فرض آنجا باراني نباشد باز غيث سر جايش محفوظ است غيث يعني گياه يعني كشاورزي ولو از راه مد نيل و فيضان رود نيل تأمين شده باشد آيه صريح در مطر نيست.
مطلب ديگر آنكه اين ﴿و فيه يعصرون﴾ اين عصر هم مربوط به آبميوه است كه نظير او كه گفت: ﴿اني أراني اعصر خمرا﴾[1] و هم عصر اين انعام و دامهاست كه شيردهاند وقتي بخواهند بدوشند خب با عصر با فشار پستان شير را ميدوشند ديگر هم فشار ميوه درست است نظير ﴿اني أراني اعصر خمرا﴾ و هم فشار پستان گوسفند و گاو و شتر درست است هم كشاورزي تأمين ميشود و هم دامداري مطلب مهم آن است كه در تفسير بيضاوي سخني است كه مورد قبول صاحب تفسير المنار هم است كه در خلال بحثها آن هم اشاره شد و آن اين است كه وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) حكم آن هفت سال اول را بيان كرد حكم هفت سال دوم را بيان كرد حكم آن سال پانزدهم را هم دارد بيان ميكند اين حكم سال پانزدهم كه در رؤيا نبود فقط دو تا هفت سال بود يعني هفت گاو چاق بود كه هفت گاو لاغر آنها را ميخورد هفت خوشه سبز بود كه هفت خوشه خشك هم در كنار اوست همين ميشود چهارده تا حكم سال پانزدهم را وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) از كجا گرفته در تفسير بيضاوي هست در تفسير المنار هست به ذهن غالب ماها هم همين ميآيد كه وجود مبارك يوسف آن را از راه وحي گرفته از راه الهام گرفته چون مربوط به تعبير نبود سيّدنا الاستاد(رضوان الله عليه) اينجا آن بيان، اينجاهاست كه الميزان خودش را نشان ميدهد ميفرمايند: غالب اينها بر اساس مساهله و مسامحه تفسير كردند براساس تسامح و تساهل اينها آمدند خواب را تعبير كردند خيال كردند كه وجود مبارك يوسف خواب را تعبير كرده غالب مفسران خيال ميكنند اين يك خوابي بود كه بايد تعبير ميشد آنها تعبيرش بلد نبودند وجود مبارك يوسف تأويل كرده ميفرمايد: از آن قبيل نيست بيان ذلك اين است كه خوابهايي كه در قرآن كريم نقل شده است دو گونه است يك وقت يك حادثهاي اتفاق افتاده يا ميخواهد اتفاق بيفتد انسان در عالم رؤيا ميبيند اين تكليفي او را همراهي نميكند دستوري او را همراهي نميكند يك چيزي است كه بايد اتفاق بيفتد و ميافتد نظير آنچه كه خود يوسف(سلام الله عليه) در نوجواني ديد ﴿اني رأيت احد عشر كوكباً والشمس والقمر رأيتهم لي ساجدين﴾[2] اين يك رؤياست و دست كسي هم نيست مأموريتي هم به همراه ندارد يك چيزي را در عالم رؤيا ديده بعد هم بعد از چند سال اتفاق افتاده ﴿و خرّوا له سجداً﴾[3] آنگاه وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) فرمود: ﴿يا ابت هذا تأويل رءْياي من قبل﴾[4] آن خوابي كه من ديدم تأويلش اين است اين يك قسم اين يك رؤياست آن هم تأويل تعبير از همين نمونه خوابهايي است كه زندانيهاي همبند حضرت يوسف(سلام الله عليه) ديدند كه يكي گفت: ﴿اني أراني أعصر خمرا﴾[5] ديگري گفت: ﴿اني أراني احمل فوق رأسي خبزا تأكل الطير منه﴾[6] يك خوابي است از يك واقعيتي كه اتفاق افتاده است او متمثل شده است در عالم رؤيا به صورتي و اينها خواب را ديدند تكليفي دستوري حكمي اينها را همراهي نميكند اينها هم نقشي ندارند در تحقق يا عدم تحقق آن حادثه تلخ يا شيريني كه بعد اتفاق ميافتد وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) هم براي آنها تعبير كرد كه چنين چيزي اتفاق خواهد افتاد چه بخواهيد چه نخواهيد حكم اين است اين يك سلسله رؤياست يك سلسله رؤياست كه در حقيقت خبر است به داعي انشا همانطوري كه در بيداري گاهي جمله خبريه به داعي انشا القا ميشود «تذهب» يعني «اذهب» «يعيد صلاته» يعني «فاليعد» «تعيد صلاتك» يعني «اعد» گاهي هم در عالم رؤيا يك سلسله گزارههايي كه پيام انشايي دارد به صورت خبر و گزارش ارائه ميشود مثل آنچه كه وجود مبارك ابراهيم ديد ﴿اني أري في المنام أني أذبحك﴾[7] يعني «اذبح ولدك» اين فرمان است كه به صورت ﴿اني اري في المنام اني اذبحك﴾ درآمده است خب وگرنه ﴿اني اري في المنام اني اذبحك﴾ كجا از آن امر درميآيد؟ من ميبينم كه دارم تو را ذبح ميكنم از آن دستور درميآيد؟ يا اين رؤيا از سنخ رؤياي ﴿اني اراني اعصر خمرا﴾[8] نيست؟ اين «اتقوا فراسة المومن فانه ينظر بنور الله»[9] است اين رؤيا كدام رؤياست آن رؤيا كدام رؤياست خب آن خودش وجود مبارك حضرت ابراهيم ميداند كه اين خبر است به داعيه انشا القا شده يعني «يا ابراهيم اذبح ولدك» وگرنه صرف خواب آن هم مأموريت سنگين وجود مبارك اسماعيل گفت بله تو مأموري ﴿افعل ما تؤمر ستجدني انشاءالله من الصابرين﴾[10] اين امر است كه به صورت جمله خبريه در عالم رؤيا به او گزارش داده شده است آنجا كه لفظ نبود كه آنجا خود فعل را ديد اين ﴿اني اري﴾ لفظ است جمله خبريه است يعني «اني امرت بان اذبحك» همين با ﴿اني اراني اعصر خمرا﴾[11] خيلي فرق دارد ﴿اني اراني اعصر خمرا﴾ يك فعل است يك گزاره است اما ﴿اني اري في المنام اني اذبحك﴾[12] اين خبر است به داعي انشا يعني در آن عالم رؤيا اين عمل را به ما نشان دادند كه بايد اينطور بكني پس يك رؤيايي است دستور در آن هست امر در آن هست ﴿اني اري في المنام اني اذبحك﴾[13] وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) طبق تحقيق سيّدنا الاستاد(رضوان الله عليه) اين است كه فهميد اين، چون سلطان اين خواب را ميبيند مسئول تأمين ارزاق يك ملت اين خواب را ميبيند اگر يك روستايي يا يك شهروند عادي چنين خوابي را ببيند در حد گزاره خبري است اما وقتي مسئولي مثل مَلِك اين خواب را ببيند ﴿اني اري سبع بقراتٍ﴾ نظير ﴿اني اري في المنام اني اذبحك﴾[14] است يعني مأمورم لذا وجود مبارك يوسف خواب را تعبير نكرد بخشنامه داد نگفت هفت سال پرنعمت است هفت سال خشكي است كه بشود تعبير رؤيا فرمود: هفت سال اينچنين بكنيد در آن هفت سال بعد هم اينچنين بكنيد اين امر است اين از سنخ «اتقوا فراسة المؤمن فانه ينظر بنور الله»[15] است دستور داد اينچنين بكنيد اگر يك روستايي يا يك شهروند عادي اين خواب را ميديد معنايش اين بود كه مثلاً هفت سال اول در اثر بارش فراوان نعمت فراوان است هفت سال دوم در اثر خشكسالي فقر و فلاكت و قحطي ميرسد همين اما چه بكنيم وجود مبارك يوسف فرمود: اين خواب ﴿اني اري سبع بقراتٍ﴾ از سنخ ﴿اني اراني اعصر خمرا﴾[16] نيست از سنخ ﴿اني اري في المنام اني اذبحك﴾[17] است لذا فرمود: فوراً اقدام بكنيد پشت سر هم هر جا ممكن است بدون معطلي هفت سال كشاورزي قوي پيدا ميكنيد و مصرف نكنيد ﴿الا قليلا مما تاكلون﴾ مقدار كمي كه آذوقه روزانهتان باشد بقيه را ذخيره كنيد در سيلوها و آنهايي كه مناسب آن روز بود هفت سال بعدي كه ميآيد اين هفت سال بعدي آنچه را كه قبلاً ذخيره كرديد عادلانه بين مردم تقسيم بكنيد كه مشكل مردم هم حل بشود و آنچه را هم كه در سيلوها يا انبارها ذخيره كرديد در هفت سال دوم كه مصرف ميكنيد همهاش را مصرف نكنيد يك مقدار كمي نگه بداريد براي احتياط و براي بذر سال پانزدهم سال پانزدهم ديگر تكليف نداريد براي اينكه مردم راحتاند تعبير سيّدنا الاستاد اين است كه كل اين سياق را شما بنگريد ميبينيد صدر و ساقهاش كاملاً باهم فرق دارد آنجا كه دستور است خطاب است و امر براي آن چهارده سال، آنجا كه سخن از سال پانزدهم است ميفرمايند: ديگر احتياج به وحي ندارد اين را از خود خواب ميفهمند كه سال پانزدهم سال قحطي نيست سال پربركت هم نيست سال عادي است شما كه مسئول تأمين ارزاق مردميد شما يعني دولتمردان مأموريتي نداريد براي اينكه وضع توده مردم عادي است ديگر پس هفت سال را چون شما مسئوليد بايد اين كار را انجام بدهيد ﴿تزرعون﴾ يعني ازرعوا اين رفته گفته ﴿يوسف ايها الصديق افتنا ... لعلي ارجع الي الناس لعلهم يعلمون﴾ فرمود به آنها بگو: ﴿تزرعون﴾ يعني ازرعوا براي اينكه شما مسئول تأمين ارزاق مردميد اما سال پانزدهم يك سال عادي است همه به كشاورزيشان ميرسند به دامداريشان ميرسند ﴿ثم يأتي من بعد ذلك عامٌ فيه﴾ كه ﴿يغاث الناس﴾ نه تغاثون ﴿و فيه يعصرون﴾ نه تعصرون شما ديگر مسئوليتي نداريد خب استفادهكردنِ اينكه اين ﴿اني اري سبع بقرات سمان﴾ از سنخ ﴿اني أراني اعصر خمرا﴾[18] نيست از سنخ ﴿اني أريٰ في المنام أني أذبحك﴾[19] است از امر درميآيد حالا بنگريد ميفرمايد: قبلاً آنها به اين صورت بيان كردند در آيه 36 همين سورهٴ مباركه اين بود كه آن دو نفر زنداني يكيشان گفت: ﴿اني أراني اعصر خمرا﴾[20] خب اين يك رؤياست يك گزاره است دستوري هم حضرت به او نداد فرمود: تو آزاد ميشوي اين تعبير رؤياست چه بكن چه نكن در آن نيست آن يكي هم گفت: ﴿اني أراني أحمل فوق رأسي خبزا تأكل الطير منه﴾[21] اين را هم فرمود: تو اعدام ميشوي اما اينجا كه ﴿قال الملك اني اري سبع بقرات سمان﴾ وقتي مسئول اقتصاد يك ملت يك خوابي ميبيند اين امري است كه آن خواب را همراهي ميكند بر خلاف اينكه يك شهروند خواب ببيند لذا وجود مبارك يوسف دستور داد فرمود: هفت سال اول را به خوبي كشاورزي ميكنيد ﴿قال تزرعون سبع سنين دأبا﴾ خب آنطوري كه خواب آن دو زنداني را تعبير كرد آنطور كه اين خواب را تعبير نكرد كه، خواب زنداني را به اين صورت تعبير كرد فرمود: ﴿يا صاحبي السجن أمّا أحدكما فيسقي ربه خمرا﴾ آن كسي كه رويايش اين بود ﴿اني أراني أعصر خمرا﴾[22] او آزاد ميشود به شغل قبلياش برميگردد ﴿و أما الآخر فيصلب﴾[23] او اعدام ميشود مصلوب ميشود به دار ميآويزند ﴿فتأكل الطير من راسه قضي الأمر الذي فيه تستفتيان﴾[24] ديگر دستوري در كار نيست اما اينجا نفرمود هفت سال پرنعمت است هفت سال خشكسالي فرمود: اين هفت سال پرنعمت است به اين فكر باشيد كه هفت سال خشكسالي هم در پيش است اين هفت سال پرنعمت تمام سعي و كوششتان اين باشد كه كشاورزي و دامداريتان را تقويت كنيد و تمام هَمّتان اين باشد كه اينها را ذخيره كنيد و چيزي مصرف نكنيد ﴿الا قليلا مما تاكلون﴾ اين دو سه كار را گفته هفت سال بعد كه ميآيد آنها را هم يكسره مصرف نكنيد توزيع عادلانه كنيد كه به همه برسد هفت سال خشكسالي را با آن ذخيره هفت سال قبلي تأمين بكنيد اين چهارده سال كه گذشت ديگر مسئوليتي نداريد امر عادي ميشود نه اينكه فراواني ميگيرد نه كشاورزيشان هم تأمين ميشود دامداريشان هم تأمين ميشود ديگر عادي ميشود ديگر شما مسئوليت جديدي نداريد خب
پرسش ... پاسخ: بله ديگر آن هم فرمود كه آن هم بايد تدبير كنيد عادلانه توزيع كنيد لذا خودش، اين كار از ديگران ساخته نبود ديگر وقتي اين رؤيا با اين تدبير به اطلاع مَلِك مصر رسيد پادشاه مصر به همين ساقي و ديگران گفت: شما او را بياوريد من با او گفتگو كنم ﴿قال الملك ائتوني به استخلصه لنفسي﴾[25] وقتي كه آمد با او مذاكره كرد آخر تو اين حرفها را از كجا ميگويي ﴿فلما كلَّمه﴾[26] وجود مبارك يوسف قبل از اينكه آزاد بشود گفت برويد بپرسيد آخر گناه من چه بود ﴿ما بال النسوة اللاتي قطعن أيديهن إنّ ربّي بكيدهن﴾[27] و امثال ذلك اما وقتي به دربار مصر آمد در مسائل اقتصادي سخن گفت، گفت: راز و رمزش اين است ﴿فلما كلّمه﴾[28] در اين زمينه بعد ملك مصر فهميد كه نه اين حسابشده سخن ميگويد ﴿قال انك اليوم لدينا مكينٌ امين﴾[29] بعد گفت اين كشور بحراني يا در آستانه بحران چهاردهساله را به من بسپار خب وقتي اقتصاد نباشد امنيت هم نيست سياست هم نيست فرهنگ هم نيست اين بيان هم قبلاً شايد به عرضتان رسيد مرحوم كليني(رضوان الله عليه) از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله سلّم) نقل ميكند مرحوم كليني اين را نقل ميكند در فروع كافي البته نه در اصول، دارد وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله سلّم) به خداي سبحان عرض كرد دعا كرد: «اللهم بارك لنا في الخبز و لا تفرق بيننا و بين الخبز فلولا الخبز ماصمنا ولاصلّينا ولاٰ أدينا فرائض ربنا»[30] عرض كرد خدايا نان ما را پربركت قرار بده منظور از نان يعني اقتصاد وقتي بگويند نان مردم خوب است يعني اقتصاد مردم خوب است به همان دليل كه ميگويند مال مردم را خورد يعني در مال مردم تصرف كرد ﴿لاتأكلوا اموالكم بينكم بالباطل﴾[31] فرش غصبي را هم ميگيرد در حالي كه فرش غصبي خوراكي نيست زمين غصبي خانه غصبي اتومبيل غصبي اينكه بگوييم مال مردم را خورد يعني برخورد غاصبانه كرد وگرنه اتومبيل كه خوراكي نيست چون خوردن مهمترين كار اقتصادي براي انسان است بدون آن زنده نيست ميگوييم مال مردم را خورد مال مردم را نخوريد از او هم به نان تعبير ميشود در آن نيايش وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله سلّم) به ذات اقدس الهي عرض كرد: خدايا نان مردم را پربركت قرار بده براي اينكه ملت بينان دينداري او مشكل است شما در بين ميليونها نفر چهار نفر مثل اباذر و سلمان پيدا ميكنيد وگرنه توده مردم مشكل اقتصادي آنها را از پا درميآورد ديگر «اللهم بارك لنا في الخبز و لا تفرق بيننا و بين الخبز فلو لا الخبز ماصمنا ولا صلينا و لاٰ أدينا فرائض ربنا» با اينكه خود حضرت امتحان داد سه سال آن گرفتاري و گرسنگي را در دره ابيطالب تحمل كرد براي اينها فرقي نداشت آنها هم كه داشتند نظير ﴿و يطعمون الطعام علي حبه مسكينا و يتيما و اسيرا﴾[32] به ديگري ميدادند همين اهل بيت(سلام الله عليهم اجمعين) اينها را يعني آن افطاريه خود را به كافر دادند و خودشان گرسنه ماندند ديگر اين اسير در مدينه خب ظاهراً كافر بود ديگر وگرنه مسلمان كه در مدينه اسير نبود كه جنگهايي كه اينها با كفار و مشركين ميكردند طرفين اسير ميدادند اسراي مسلمانها در اختيار مشركين بودند اسراي مشركين در اختيار مسلمانها بودند اين كسي كه اسير بود در مدينه ممكن است اسلام آورده باشد ولي استصحاب كفر او كه حاكم است ﴿و يطعمون الطعام علي حبه مسكينا و يتيما و اسيرا﴾[33] اين اسير همان كافر بود ديگر خب چه كسي؟ همينها، آن هم افطاريه پس اينها امتحانشان را دادند يعني كسي روزه بگيرد آن هم طعام حسنين و وجود مبارك حضرت امير و وجود مبارك زهرا(سلام الله عليهم اجمعين) را اين را بدهند به يك كافر پس اينها امتحاندادهاند اينها براي خودشان نميگويند «فلولا الخبز ماصمنا ولاصلينا لما صلينا و لما صمنا»[34] توده مردم اينطورند خب گراني اينها را از پا درميآورد ديگر قبلاً هم اين اشاره شد كه فقير را كه فقير ميگويند نه چون مالش خوب نيست مال ندارد آن كه مال ندارد به او ميگويند فاقد، فاقد مال است فقير به معناي ندار نيست فقير به كسي ميگويند كه ستون فقراتش شكسته است كسي كه مشكل مالي دارد مثل كسي است كه ستون فقراتش شكسته قدرت قيام ندارد لذا به او ميگويند فقير وگرنه فقير لغتاً به معناي گدا نيست خب اگر كسي اقتصاد، به همان دليلي كه در سورهٴ مباركهٴ نساء فرمود: ﴿و لا تؤتوا السفهاء أموالكم التي جعل الله لكم قياما﴾[35] قيام يك ملت ايستادگي يك ملت براساس اقتصاد آن ملت است لذا اگر اين مال را نداشت مثل اينكه ستون فقراتش شكسته است و زمينگير است به او ميگويند فقير [فرمايش] وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله سلّم) [وصف] حال توده مردم است اين وصف است نه دستور نه يعني اينطور باشيد مردم اينطورند ديگر خب تا چه وقت مقاومت بكنند؟ وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) گفت: چنين خطري در پيش است شما ميخواهيد به چه كسي بسپاريد ﴿اجعلني عليٰ خزائن الأرض إني حفيظ عليم﴾[36] آنوقت جمال يوسف اينجا ظاهر ميشود بعد وقتي ﴿فلما كلمه﴾[37] با او گفتگو كرد كه اين حرفها را از كجا ميگويي چطور ميگويي گاهي خداي سبحان ممكن است حجت بالغهاش را به يك كافر بدهد براي اينكه حجتش را تمام بكند رؤياي خوب نصيب همه ميشود چه كافر چه غير كافر براي يك مؤمن مزيد لطف است براي كافر مزيد حجت است اينچنين نيست كه اگر كسي كافر شد خواب خوب نميبيند كافر شد هم خواب خوب ميبيند «لاتمام الحجة» ﴿معذرةً إليٰ ربكم﴾[38]، ﴿ليهلك من هلك عنْ بينة و يحييٰ من حي عن بينة﴾[39] و مانند آن بله حالا اگر كسي كافر بود بتواند به اسرار عالم پي ببرد آن راه ندارد اما براي اتمام حجت خودش گاهي ممكن است ﴿سنريهم آياتنا في الآفاق و في أنفسهم﴾[40] شامل حالش بشود يك سلسله آيات عمومي است كه ﴿و في الأرض آياتٌ للموقنين ٭ و في انفسكم أفلا تبصرون﴾[41] يك سلسله آيات ارائهاي است اين آيات ارائهاي يا مزيد نعمت است يا اتمام حجت به كافر هم گاهي اتمام حجت بكند آيات خودش را نشان ميدهد بعد از اينكه وجود مبارك يوسف آمد از زندان آزاد شد و با مَلِك گفتگو كرد و او فهميد كه علماً و عملاً شايسته است گفت: ﴿انك اليوم لدينا مكينٌ امين﴾[42] اين ﴿فلما كلمه﴾[43] راجع به كشورداري و مسائل اقتصادي است آن مسئله اينكه ﴿ما بال النسوة اللاّتي قطعن ايديهن﴾[44] آن را در زندان بود فرمود، فرمود: برو بپرس كه گناه من چه بود آخر بنابراين اين از «اتقوا فراسة المومن فانه ينظر بنور الله»[45] است البته اين هم به الهام الهي ميتواند باشد به وحي الهي ميتواند باشد ولي اين چيزي نيست كه جزء اِخبار غيب باشد آنكه اِخبار غيب است نظير اينكه در هنگام [به] چاهانداختن ذات اقدس الهي به يوسف(سلام الله عليه) فرمود: ﴿و أوحينا اليه لتنبئنهّم بأمْرهم هذا﴾[46] بله اين وحي است فرمود: تو زنده ميماني سالم ميماني و زنده ميماني اينها هم زنده هستند ساليان ميگذرد بعد همين جريان را يك روزي تو براي اينها بازگو ميكني كه يادتان هست كه مرا به چاه انداختيد اين ميشود وحي حالا بعد از گذشت چندين سال وجود مبارك يوسف وقتي به آن مقام رسيد و آنها از كنعان آمدند فرمود: شما يك برادري داشتيد او را به چاه انداختيد يادتان هست گفتند ﴿أإنك لأنت يوسف قال أنا يوسف و هذا أخي﴾[47] اين ميشود وحي اما اين ميتواند از سنخ وحي و الهام باشد ميتواند از سنخ «اتقوا فراسة المومن فانه ينظر بنور الله»[48] باشد همانطوري كه وجود مبارك ابراهيم از ﴿اني اري في المنام اني أذبحك﴾[49] فهميد كه امر است نه گزاره خبري وجود مبارك يوسف هم فهميد اين ﴿اني اري سبع بقرات﴾ امر است نه گزاره خبري آنجا كه گزاره خبري است براي خواب خودش است كه ﴿اني رأيت احد عشر كوكبا﴾ يك، گزاره خواب آنهاست كه گفتند: ﴿اني اراني اعصر خمرا﴾ دو، اما اين امر است به دليل اينكه كلاً بخشنامه صادر كرده نه اينچنين ميشود بلكه شما اينچنين بكنيد
پرسش ... پاسخ: براي خود حضرت يوسف(سلام الله عليه) كه گزاره خبري بود مأموريتي در آن نبود ﴿اني رأيت احد عشر كوكبا﴾[50] اما خواب آن ﴿اني أراني أعصر خمرا﴾[51] هم يك گزاره خبري بود مأموريتي در آن نبود كاري هم حضرت به آنها دستور نداد ارجاع نكرد اما خواب حضرت ابراهيم يك امر انشايي است ﴿اني اري في المنام اني اذبحك﴾[52] ديگر اسماعيل(سلام الله عليه) نگفت خب حالا خواب ديدي كسي نگفت بكن كه خواب ديدي نه اينكه خواب حجت نيست يك وقت است حالا بر فرض خواب حجت، اما خواب حجت به تو گفتند بكن يا تو خواب ديدي داري ميكني اگر خواب ديدي كه به تو گفتند بكن بله ﴿افعل ما تؤمر﴾[53] اما خواب ديدي كه داري ميكني حالا از كجا واجب باشد اين را ديگر نگفت كه او فهميد كه اين يك خبري است به داعيه انشا القا شده اينجا هم وجود مبارك يوسف ميگويد كه اين ﴿اني اري سبع بقرات﴾ از سنخ ﴿اني اريٰ في المنام اني اذبحك﴾ است يك خبري است كه به داعيه انشا القا شده لذا فرمود: ﴿تزرعون﴾ و مانند آن
پرسش ... پاسخ: تعبيركردنها، اگر خود مؤمن هم «اتقوا فراسة المومن»[54] او هم شمّي از اين فيض داشته باشد ممكن است خودش هم بفهمد كه دستور به او دادند راهنمايي كردند او را ممكن است بفهمد
در تفسير كشفالاسرار و امثال اينها يك مقدار اخباري ضميمه اين تفسيرها شده در تفسير كشفالاسرار هست كه همانطوري كه هفت گاو لاغر هفت گاو چاق را خوردند هفت خوشه خشك هم آن هفت خوشه سبز را زرد كردند خشكاندند خب اين البته بايد از خبر معتبري روايت معتبري استفاده بشود وگرنه از خود آيه استفاده نميشود ﴿قال تزرعون﴾
پرسش: استفاده ميشود ... نياورد كه هفت گاو لاغر چاق را ميخورند هفت خوشه خشك هم خوشه سبز را از بين ميبرند ديگر؟ پاسخ: ندارد كه از بين ميبرد
پرسش: خب قرينه به دست ميآيد؟ پاسخ: بله يعني آن را كه خود حضرت فرمود: اين هفت خوشهاي كه شما داريد چون خشكسالي است آنچه را كه شما ذخيره كرديد همه را مصرف ميكند كه اين قبلاً هم گذشت كه نفرمود در هفت سال دوم شما هر چه را ذخيره كرديد مصرف ميكنيد ميخوريد بلكه فرمود: در هفت سال دوم هر چه را شما پيشكش اين مهاجمان ميكنيد آنها مصرف ميكنند ﴿ياكلن ما قدمتم لهن﴾ مثل يك مهاجمي كه ميخواهد آدم را بگيرد آدم يك تكه گوشت يا نان پيش او پرت ميكند كه از او محفوظ باشد فرمود: هر چه را كه شما به او بدهيد اين ميخورد نه شما در هفت سال بعدي هر چه ذخيره كرديد ميخوريد خب اين را از همان ﴿سبع بقرات سمان ياكلهن سبع عجاف﴾ ميشود استفاده كرد اما حالا اين هفت خوشه زرد آن هفت خوشه سبز را هم خوشه زرد ميكند از كجا آنها كه سر جايشان محفوظاند اينها را البته بايد از اخبار استفاده كرد اگر روايت معتبر باشد كه خب ميشود استفاده كرد چند چيز را وجود مبارك يوسف استثنا كرده يكي اينكه فرمود: ﴿فذروه في سنبله الا قليلا مما تاكلون﴾ اين را هم براساس «اتقوا فراسة المومن فانه ينظر بنور الله»[55] فرمود: اين را به مقدار كم مصرف كنيد بقيه قسمت مهم را ذخيره كنيد بماند و در همان غلافش بگذاريد كه بتواند بماند به خرمن نبريد ﴿ثم ياتي من بعد ذلك سبع شداد ياكلن ما قدمتم لهن الا قليلا مما تحصنون﴾ يعني يك مقدار را شما باز در انبارهايتان ذخيره ميكنيد احتياطاً براي بذر سال پانزدهم اين را دستوري بود كه به دولتمردان مصر داد بعد فرمود: سال پانزدهم سال عادي است ديگر اينچنين نيست كه شما براي سال پانزدهم هم احساس خطر بكنيد و باز هم قحطي در پيش باشد نه سال پانزدهم ديگر سال عادي است ﴿ثم يأتي من بعد ذلك عامٌ﴾ كلاً حالا لحن حرف برگشت ديگر به فعل مغايب تعبير شده است ﴿فيه يغاث الناس و فيه يعصرون﴾ در آنجا در آن هفت سال قبلي در آن تعبيراتي كه دارد همهاش خطاب است فرمود: ﴿تزرعون﴾، ﴿فما حصدتم﴾، ﴿فذروه﴾، ﴿الا قليلا مما تاكلون﴾، ﴿ثم ياتي من بعد ذلك سبع شداد ياكلن ما قدمتم لهن الا قليلا مما تحصنون﴾ همهاش خطاب است درباره سال پانزدهم كلاً لحن آيه برگشت شده مغايب فرمود: در سال پانزدهم مردم ديگر راحتاند نه حالا پربار ميشود مردم هم غيثشان تأمين ميشود هم كشاورزيشان حالا يا غيث باران است يا غيث گياه است بالأخره كشاورزيشان تأمين ميشود و هم دامداري آنها براي اينكه اينها در اثر داشتن دامداري خوب گوسفندهايشان گاوهايشان شترهايشان شير ميدهد و اينها عصر ميكنند فشار ميدهند پستان آنها را و شيرهايشان را ميگيرند هم لبنياتشان تأمين است هم آن غيث و باران و گياهشان تأمين است و اين دو عامل وقتي تأمين باشد ديگر مشكل اقتصادي ندارند ﴿ثم يأتي من بعد ذلك عام فيه يغاث الناس و فيه يعصرون﴾ اگر هم اين ﴿يغاث﴾ از غوث باشد يعني نصرت يعني در آن سال پانزدهم مردم منصورند ديگر شما مأموريتي نداريد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 36.
[2] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 4.
[3] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 100.
[4] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 100.
[5] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 36.
[6] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 36.
[7] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 102.
[8] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 36.
[9] ـ كافي، ج 1، ص 218.
[10] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 102.
[11] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 36.
[12] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 102.
[13] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 102.
[14] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 102.
[15] ـ كافي، ج 1، ص 218.
[16] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 36.
[17] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 102.
[18] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 36.
[19] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 102.
[20] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 36.
[21] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 36.
[22] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 36.
[23] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 41.
[24] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 41.
[25] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 54.
[26] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 54.
[27] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 50.
[28] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 54.
[29] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 54.
[30] ـ وسائل الشيعه، ج 24، ص 323.
[31] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 29.
[32] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 8.
[33] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 8.
[34] ـ وسائل الشيعه، ج 24، ص 323.
[35] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 5.
[36] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 55.
[37] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 54.
[38] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 162.
[39] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 42.
[40] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 53.
[41] ـ سورهٴذاريات، آيات 20 ـ 21.
[42] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 54.
[43] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 54.
[44] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 50.
[45] ـ كافي، ج 1، ص 218.
[46] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 15.
[47] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 90.
[48] ـ كافي، ج 1، ص 218.
[49] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 102.
[50] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 4.
[51] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 36.
[52] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 102.
[53] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 102.
[54] ـ كافي، ج 1، ص 218.
[55] ـ كافي، ج 1، ص 218.