اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَقَالَ المَلِكُ إِنِّي أَرَي سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ يَا أَيُّهَا المَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُؤيَاي إِن كُنتُمْ لِلرُّؤْيَا تَعْبُرُونَ (٤۳) قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الأَحْلامِ بِعَالِمِينَ (٤٤) وَقَالَ الَّذِي نَجَا مِنْهُمَا وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُم بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ (٤۵) يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا فِي سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَي النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ (٤۶) قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَباً فَمَا حَصَدتُّم فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ إِلَّا قَلِيلاً مِمَّا تَأْكُلُونَ (٤۷) ثُمَّ يَأْتِي مِن بَعْدِ ذلِكَ سَبْعٌ شِدَادٌ يَأْكُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلَّا قَلِيلاً مِمَّا تُحْصِنُونَ (٤۸) ثُمَّ يَأْتِي مِن بَعْدِ ذلِكَ عَامٌ فِيهِ يُغَاثُ النَّاسُ وَفِيهِ يَعْصِرُونَ (٤۹)﴾
در جريان روياي ملك مصر تعبير اين است كه ﴿اني أري﴾ كه قبلاً در آن نوبت هم گذشت كه روياي وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) با فعل ماضي تعبير شد ﴿اني رايت احد عشر كوكبا﴾[1] اما رؤياي آن زندانيها و رؤياي ملك مصر با فعل مضارع تعبير شده است گويا آنها خواب را مكرر ميديدند تعبير به فعل مضارع يا از باب احضار حكايت گذشته است يعني آنچه را كه گذشته است الآن دارد ترسيم ميكند لذا با فعل مضارع ياد ميكند يك يا نشانه استمرار است معلوم ميشود چند بار اين خواب را ديد دو يا خوابهاي مكرر است خوابهاي متنوع است يك بار خواب ميبيند كه هفت گاو چاق هفت گاو لاغر اين گاوهاي لاغر آن گاوهاي چاق را ميخورند در يك نوبت ديگر هم خواب ميبيند كه هفت خوشه سبز است هفت خوشه خشك همه را يك شب خواب نميبيند اينها مصحح تعبيرِ با فعل مضارع است كه ﴿اني اري﴾
مطلب ديگر اينكه جريان سنبلهها كه هفت سنبله سبز است و هفت خوشه خشك اين بارِ زايدي ندارد كه آن هفت خوشه خشك اين هفت خوشه سبز را از بين ميبرند اما در جريان هفت گاو چاق و هفت گاو لاغر يك پيام زايدي دارند كه سه مطلب را ميرساند يكي اينكه هفت گاو چاق ديدند دوم اينكه هفت گاو لاغر ديدند سوم اين است كه اين گاوهاي لاغر آن گاوهاي چاق را از بين ميبرند اين سهم تعيينكننده در تعبير رؤيا دارد اگر اين نبود نظير ﴿سبع سنبلات خضر و اخر يابسات﴾ بود اين راه حل نداشت و همين معنا را ميتوان در جريان خوشهها هم مطرح كرد منتها از باب «وحذف ما يعلم منه جائز» منظور اين است كه هفت خوشه سبز است هفت خوشه خشك و اين هفت خوشه خشك باعث از بين رفتن آن هفت خوشه سبز است همانطوري كه ﴿و اخر يابسات﴾ از آنجا استفاده شد «و سبع اخر يابسات» گرچه هفت ذكر نشد ولي هفت استفاده شد اين ﴿ياكلن ما قدمتم لهن﴾ هم يا مثلاً «ياكلن كذا» هم از همان قبل استفاده ميشود پس دو نكته در جريان گاوها ذكر شد كه هيچكدام از آن دو نكته در جريان خوشهها ذكر نشد يكي اينكه در جريان گاوها فرمود: هفت گاو چاق و هفت گاو لاغر در جريان خوشه فرمود: هفت خوشه سبز و خوشههاي خشك نفرمود و هفت خوشه خشك نفرمود «و سبع يابسات» فرمود: ﴿و اخر يابسات﴾ دوم اينكه در جريان گاوها فرمود: ﴿و ياكلهن سبع عجاف﴾ هفت گاو لاغر آن هفت گاو چاق را ميخورند در جريان خوشهها نفرمود اين هفت خوشه خشك باعث از بين رفتن آن هفت خوشههاي سبزند.
پرسش ... پاسخ: بله
سؤال ... جواب: خب نه اين وضع داخلي است البته اين قرينه داخلي است اين را ديگران هم داشتند اين «يفسر بعضه بعضها» كمكهاي خارجي است اين از سياق ميشود استفاده كرد فرمود: ﴿و قال الملك اني اري سبع بقرات سمان﴾ كه ﴿ياكلهن سبع عجاف و سبع سنبلات خضر و أخر يابسات﴾ يعني آن خوشههاي خشك هم هفت تايند و هم باعث از بينرفتن اين خوشههاي سرسبز و پرثمرند و خود اين هم تعجببرانگيز است كه چگونه گاوهاي لاغر گاوهاي چاق را ميدرند بالأخره شير اگر گاو را بدرد يك امر عادي است اما گاو لاغر گاو چاق را بخورد تعجببرانگيز است ﴿يا ايها الملأ افتوني في رءْياي ان كنتم للرءْيا تعبرون﴾ اين مطلبش قبلاً گذشت پادشاه مصر گفت فتوا بدهيد فتوا هم براي حل معضِل علمي است اختصاصي به مسئله فقه ندارد به همه درباريان خطاب كرد در بين اينها خب عالماني هم بودند كه آن روز آن عصر عصر تعبير رؤيا هم بود اين ﴿ان كنتم للرءْيا تعبرون﴾ گذشت آنها در پاسخ گفتند: اين ﴿اضغاثُ احلام﴾ فكر كردند ديدند كه اين نظير چند دسته علف است كه تر و خشك باهم است وقتي در يك باغي علفها را ميچينند بالأخره چهارتا علف هرز هست چهارتا علف خوراكي هست چهار تا چوب خشك هست چهارتا برگ تازه هست اين رطب و يابس ميگويند به هم بافته شده است همين است هم چوب خشك افتاده در آن هست هم گياه تازه هست هم خوراكي در آن هست هم علف هرز در آن هست بنابراين انسجامي ندارد اين را ميگويند ضغث كه كلمه ضغث هم در سورهٴ مباركهٴ ص بود هم در انبيا كه قبلاً گذشت اينجا ﴿اضغاث﴾ بود در سوره ص به صورت «ضغث» است آيه 44 سوره ص اين بود ﴿و خذ بيدك ضغثا فاضرب به﴾[2] يعني يك دسته خب ﴿قالوا اضغاث احلام﴾ احلام هم جمع حُلُم است هم رؤيا را ميگويند و هم عقل را ميگويند اينكه در سورهٴ مباركهٴ نور آمده است ﴿وَ اذا بلغ الأطفال منكم الحلم﴾[3] از پسرها لازم نيست شما احتجاب كنيد ﴿وَإذا بلغ الأطفال منكم الحلم فلْيستأذنوا﴾[4] اينها بايد اذن بگيرند و وارد بشوند حُلم همان عقل است احلام يعني عقول اينكه گفتند وقتي وجود مبارك ولي عصر (ارواحنا فداه) ظهور كرد دست روي سر مردم ميگذارد عنايتي ميكند حالا يا خداي سبحان روي سر مردم دست ميگذرد يا حضرت به اذن ذات خداس سبحان دست روي مردم ميگذارند بالأخره احلام اينها و عقول اينها زياد ميشود اين «رفع القلم من ثلاثه عن الصبي حتي يحتلم»[5] هم احتمالاً هم به همين معناست يعني يعقل نه «يحتلم» به آن معناي عادي باشد يعني وقتي عاقل بشود كه به بلوغ عقلي برسد خب ﴿قالوا اضغاث احلام﴾ اين ﴿احلام﴾ برخواسته از دستبافتهاي دروني است يعني واهمه انسان خيال انسان متخليه انسان اين دسته دسته را تنظيم ميكند در فضاي ذهن خب اين از خارج نيامده كه قابل علم باشد كه اين يك چيز پراكندهاي است كه قوه واهمه ساخته خيال ساخته متخليه پرورانده كساني هم كه پراكندهگويند آنها هم خوابهاي پراكنده ميبينند اين بحث هم قبلاً گذشت شما در بعضي از مجالس بخواهيد بنشينيد بيازماييد وقتي وارد جلسه علمي شديد علما نشستهاند بالأخره صدر و ساقه حرفشان مشخص است يك كسي مسئلهاي را عنوان ميكند حالا يا فقهي يا غير فقهي بعضيها انظار خودشان را مطرح ميكنند اين جلسه پايان ميپذيرد كه اگر شما بخواهيد آراي اين جلسه را جمع بكنيد ميشود به صورت يك مقاله يا كتاب درآورد اين خلاصه جلسه علما اما جلسه افراد ديگر شما وقتي كه يك ساعت بنشينيد هيچ حرف نزنيد و كنترل كنيد ميبينيد آن كسي [كه] اول وارد شده است يك حرفي را مطرح كرده ديگري به اندك مناسبت يك حرف ديگري را طرح كرده سومي به اندك مناسبت يك حرف ديگر طرح كرده آخر جلسه كه يك ساعت به پايان رسيد وقتي شما جمعبندي ميكنيد ميبينيد هيچ رابطهاي بين آن آخر و اول نيست اين ميشود ضغث يعني يك دسته حرف هرز هيچ ارتباطي باهم ندارند اينها را ميگويند ضغث كسي كه اينطور زندگي ميكند خوابش هم همينطور است اينطور نيست كه او خواب خوب ببيند خواب خوب نعمت الهي است اين نصيب هر كس نميشود آن پراكندهگوي خوابهايش هم پراكنده است ﴿قالوا اضغاث احلام و ما نحن بتأويل الاحلام بعالمين﴾ اين احلام دوم كه با الف و لام است آن احلام اول نه مضافش الف و لام دارد نه مضاف اليهاش الف و لام دارد يك تنكيري است آميخته با تحقير اين تنكيرها در اينگونه از موارد براي تحقير است يعني اينها قابل اعتنا نيست خوابهاي آشفته ضغثي است فلّهاي است انباري است اين الف و لام ﴿الاحلام﴾ اگر عهد باشد يعني ما تأويل خوابهاي آشفته را بلد نيستيم از باب سالبه به انتفاي موضوع براي اينكه اين تأويلي ندارد اين نه از منبعي گرفته شد نه مرجعي دارد اُوْلي ندارد آنكه از يك منبعي گرفته شد به نام مثال منفصل اُوْلي دارد رجوعي دارد در خارج واقع ميشود نظير ﴿اني رايت احد عشر كوكبا﴾[6] آن يك منبعي داشت يك يك اُوْلي داشت دو وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) از آن سابقه باخبر شد و لاحقهاش هم وجود پيدا كرد گفت: ﴿يا ابت هذا تاويل رءْياي من قبل﴾[7] آنجا كه ﴿خروا له سجدا﴾[8] اما اين چون از جايي گرفته نشده به جايي هم منتهي نميشود از درون برميخيزد در همان درون مينشيند فروكش ميكند اينها از باب سالبه به انتفاي موضوع تأويل ندارد نه اينكه ما عالم به تأويل نيستيم اين يك و اگر الف و لام ﴿بتأويل الاحلام﴾ الف و لام عموم باشد مفيد عموم باشد نه عهد اين بازگشتش به نفي العموم است نه عموم نفي در منطق ملاحظه فرموديد ما يك سالبه كليه داريم ميگويند ليس كذا و كذا لا شيء من الانسان بحجر اين ميشود سالبه كليه يك سور سالبه جزئيه داريم كه از آن به نفي العموم رفع العموم ياد ميشود كه آن سورِ سالبه جزئيه است مثل ليس كل حيوان بانسان اين ليس كل حيوان بانسان يعني اينطور نيست كه همه حيوانها انسان باشد ليس كل انسان بعالم يعني اينطور نيست كه همه انسانها عالم باشند اين بر خلاف لا شيء من الانسان بعالم است آن لا شيء من الانسان بعالم سور سالبه كليه است اين ليس كل انسان بعالم سور سالبه جزئيه است همين معناي منطق در اصول راه پيدا كرد كه كجا براي عموم النفي است اين مفيد سالبه كليه است كجا براي نفي العموم است اين سور سالبه جزئيه است اين از قبيل نفي العموم است يعني اينچنين نيست كه ما همه خوابها را تعبيرش را بلد باشيم چه خوابهاي ضغثي چه خوابهاي واقعي اين سور سالبه كليه نيست كه ما هيچ خوابي را بلد نيستيم چون ظاهراً در جمع آنها معبران و عالماني هم بودند اين فن در آن عصر رواج داشت ﴿و ما نحن بتأويل الاحلام﴾ كه هر خوابي را ما بتوانيم تعبير كنيم چه ضغثي چه غير ضغثي اينطور نيست خب ﴿و ما نحن بتأويل الاحلام بعالمين﴾
پرسش: اينها چگونه ميتوانند تشخيص بدهند اضغاث احلام خوابهاي ....؟ پاسخ: الان يك كسي حرف ميزند ما ميفهميم منسجم حرف ميزند يا پراكنده ديگر آن عالمان فن رؤيا هم همينطورند آن هم يك رشته تحصيلي است تخصصي است آنها ميفهمند فلهاي است يا حساب شده است الآن يك كسي كه در يك رشته كار كرده در رشته فقه يا اصول يا ادبيات كار كرده مقالهاي را كه ميخواند كاملاً ميفهمد كه اين فلهاي است يا حسابشده است حرف كسي را گوش ميدهد ميفهمد انباري است يا حسابشده است آنها هم ميفهمند اين تعبيري كه دهن باز كرده گفته اني كذا و كذا و كذا اين ضغثي است يا حسابشده است آن هم يك رشته خاصي است ديگر
پرسش: اينكه قصد نيست ... پاسخ: بله ديگر اينها چون اهلش نبودند ضغثي پنداشتند نظير اينكه خيلي از معجزات را سحر ميپندارند اما آنها كه اهلش هستند ميگويند نه خير اين معجزه است ديگران يعني فرعون و درباريان فرعون كار موساي كليم (سلام الله عليه) را ميگفتند سحر است ﴿انه لكبيركم الذي علمكم السحر﴾[9] اما كارشناسان فهميدند نه اين سحر نيست در كارشناسها مثل وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) ميفرمودند: اين ضغث نيست تعبيري دارد و آنها اما ديگران نه خيلي برايشان روشن نبود مثل اينكه خيلي از معجزات را ميگفتند اين سحر است كهانت است و مانند آن اما آن كارشناس واقعي يعني حضرت يوسف (سلام الله عليه) فرمود: اين ضغث نيست اين يك خوابي است از جايي برخواست و به جايي هم مينشيند اين در بين راه اين آقايان را ديده يك كبوتري كه جايي پرواز كرده به جايي مينشيند يك مبدئي دارد يك مقصدي در بين راه كسي اين را ميبيند آن كسي كه طايرشناس است ميداند كه اين از كجا حركت كرده به كجا ميرسد اما اين ماهيشناس ميبينيد يك ماهي را كه در دريا ميبينند ميگويند اين از كدام بندر حركت كرده به كجا ميخواهد برود چه زماني هم ميرسد اما يك رهگذر يك ماهي را در آب ميبيند يا يك رهگذر يك پرندهاي را در فضا ميبيند وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) گفت: اين خواب از كجا آمده به كجا ختم ميشود و چه زماني فاصله دارد در طي آن چهارده سال چه ميشود بعد از چهارده سال، سال پانزدهم چه ميشود اينها همه را گفته خب
پرسش: در زمان حضرت يوسف ما چه ميدانيم تعبير خواب پيشرفت داشته؟ پاسخ: بله خب اما اينچنين نبود كه خوابهاي عميق را هم بتوانند بياموزند چون تعبير رواج داشت ملك مصر گفته بود ﴿افتوني في رءْياي﴾. ﴿و قال الذي نجا منهما﴾ در چنين فضايي آن ساقي كه هم زنداني وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) بود و از زندان آزاد شد بر خلاف آن كسي كه مسئول مطبح و آبدارخانه بود كه او اعدام شد ﴿ و قال الذي نجا منهما﴾ از آن دو نفر كه اينها همه تأييد ميكند كه اين ﴿و قال الملك﴾ عطف ميشود بر آن ﴿قال احدهما﴾ كه در يك صفحه قبل بود يعني ﴿و دخل معه السجن فتيان قال أحدهما اني أراني أعصر خمرا﴾[10] تا آخر اين و ﴿قال الملك اني أريٰ﴾ اين عطف است بر ﴿قال احدهما اني أراني اعصر خمرا﴾ گرچه يك صفحه فاصله است اما تناسب معنوي ايجاب ميكند كه اين به آن عطف بشود خب در اين كريمه فرمود: ﴿ و قال الذي نجا منهما و ادّكر بعد أمة انا أنبأكم﴾ من گزارش به شما ميدهم من ميدانم كه چه كسي ميتواند تعبير كند يادش آمد كه در زندان يك رؤيايي ديدند و يك زنداني بود و برايشان رؤيا تعبير كرد و رؤيا صادق درآمد صدق شد مطابق با واقع شد گفتند: ﴿انا أنبأكم بتأويله فارسلون﴾ نگفت من فتوا ميدهم ملك مصر گفت: ﴿افتوني﴾ اين نگفت «افتيكم» من فتوا ميدهم گفت من شما را گزارش ميدهم يعني يك كسي كه فتواي اين كار را بلد است من از او خبر ميگيرم به شما گزارش ميدهم من را پيش او بفرستيد ﴿فارسلون﴾ يعني «فارسلوني اليه» حالا رفت پيش وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) آنها هم موافقت كردند و ملاقات گرفتند و به زندان رفت و به حضرت يوسف اين حرفها را زد ﴿ يوسف ايها الصديق﴾ اين وصف صديق را آن ساقي آزاد شده به حضرت يوسف (سلام الله عليه) داد و قرآن كريم هم امضا كرد اينكه ملاحظه ميفرماييد ميگويند در اصول فعل معصوم قول معصوم سكوت معصوم حجت است اين سكوت به تقرير برميگردد يعني چيزي را كه در حضور معصوم (عليه السلام) بگويند و او در حال تقيه نباشد و بتواند رد كند و ردع نكند و رد ننمايد ميشود حجت قرآن كريم هم دأبش بر اين است اگر يك چيزي را نقل كرده حق ندانست كه خب ابطال ميكند اگر ابطال نكرد معلوم ميشود حق است وصفي را كه آن زنداني آزاد شده به حضرت يوسف (سلام الله عليه) داد وصف صديق بود اين وصف را قرآن با سكوت امضا كرده است ﴿ يوسف ايها الصديق افتنا﴾ در آنجا ملك گفت: ﴿افتوني﴾ چون مشكل براي خود ملك بود اما اينجا مشكل براي همه شد يعني هم براي ملك شد هم براي ملأ شد و چون از ملأ به جامعه مصر رسيد مشكل مردم مصر هم شد همه منتظرند بيصبرانه كه اين رؤيا حل بشود لذا به صورت متكلم مع الغير تعبير كرد گفت: ﴿افتنا﴾ آنگاه كل خواب را بدون كم و زياد براي حضرت يوسف (سلام الله عليه) نقل كرد ﴿ افتنا في سبع بقرات سمان ياكلهن﴾ كه ﴿سبع عجاف و سبع سنبلات خضر و أخر يابسات﴾ آن دو نكتهاي كه قبلاً بود اينجا هم هست يعني از آن ﴿سبع﴾ ميشود استفاده كرد كه اين خوشههاي خشك هم هفت تا بودند و از آن ﴿ياكلهن﴾ هم ميشود استفاده كرد كه اين خوشههاي خشك باعث از بينرفتن آن خوشههاي سبزند يعني هرچه آن خوشههاي سبز را شما فراهم كرديد اين خوشههاي خشك آنها را مصرف ميكنند اينچنين نيست كه يك مقدار خوشههاي سبز داشته باشيد يك مقدار خوشههاي خشك كاري با هم نداشته باشند يا هفت گاو چاق داشته باشيد هفت گاو لاغر كاري به هم نداشته باشند نه خير الآن مثلاً در شرق عالم خشكسالي باشد در غرب عالَم پربار خب اينها كاري به هم ندارند ولي يكجا يك سال پربار باشد ذخيره داشته باشد سال بعد بيايد همه آن ذخيرهها را از بين ببرد ميگويند اين خشكسالي همه آن ذخيرهها را و انبارها را خالي كرده خب ﴿و اخر يابسات﴾ شما به ما فتوا بدهيد تا من اين فتواي شما را به درباريان مصر منتقل بكنم براي دو نكته وقتي آنجا منتقل كردم همه ميفهمند اين ﴿لعلي ارجع الي الناس﴾ يا براي آن است كه خبر در خود مصر منتشر بشود يا نه چون زمامداران مصر در دربار فرعوناند و آنها به حساب نمايندگان مردماند حيرت آنها حيرت مردم است علم آنها علم مردم است اگر من گزارش به درباريان بدهم آنها بفهمند مثل اينكه مردم فهميدند به هر كدام از دو عنايت باشد اين ﴿لعلي ارجع الي الناس﴾ مصحح دارد آنگاه وقتي فهميدند از تو هم باخبر ميشوند بيگناهي تو هم روشن ميشود وسيله آزادي تو هم مشخص ميشود دوتا لعل مطرح است يكي ﴿لعلي ارجع الي الناس﴾ يكي هم ﴿لعلهم يعلمون﴾ وقتي كه اصل مطلب را فهميدند از علم تو هم باخبر ميشوند از بيگناهي تو هم با خبر ميشوند وسيله آزادي تو هم فراهم ميشود خب
رسش: چه لزومي داشت كه يك پادشاه يك خوابي ديده اينقدر به آن اهميت بدهند كه مسئله بشود و اين مسئله، پاسخ: چون احساس خطر كرده ديگر يك خواب خطرناكي است اين گاوهاي لاغر گاوهاي چاق را ميخورند براي كسي كه مسئول مملكت است احتمال حمله ميدهد بالأخره اين سادهترينش همان جريان خشكسالي و قحطي بود وگرنه احتمال حمله خب هست ديگر اين گاو با شاخ همين است ديگر
پرسش: آخر چون يك ملك اين همه حرفها زد جواب را به ملك ... برساند؟ پاسخ: چون اگر ملك به درباريها گفت: ﴿يا ايها الملأ افتوني﴾ معلوم ميشود همه اينها منتظر بودند خب حالا وجود مبارك يوسف دارد تعبير ميكند به صورت ضرس قاطع دارد تعبير ميكند نه به عنوان يك معبّر به عنوان يك سياستمدار به عنوان يك حافظ مملكت به عنوان يك دلسوز و راهنما و هادي يك وقت است كه كار عالمانه انجام ميدهد ميگويد اين خواب تعبيرش اين است اين خواب تعبيرش اين است يك گزاره خبري است مثل اينكه كسي كه در كلاس دانشكده پزشكي درس ميخواند اگر از استاد سؤال بكند اين بيماري چيست از كجا پيدا شده ميگويد اين بيماري صدرش آن است و ساقهاش اين است و راه درمانش اين است ميشود گزاره و خبر اما يك راهنما يك سياستمدار يك مسئول كه كار معلم را انجام نميدهد كار امام را انجام ميدهد او پيشواي مردم است اين فرمان صادر كرده كه خطر در پيش است برويد اين كارها را انجام بدهيد اين جملههاي خبريه همه به داعيه انشا القا شده فرمان است ﴿تزرعون سبع سنين﴾ يعني برويد هفت سال كشاورزيتان را تقويت كند يعني «ازرعوا» به قرينه ذيلش هم كه امر كرده ﴿فذروه في سنبله﴾ اينگونه از موارد كه امام سخن ميگويد غير از آن است كه يك عالم سخن بگويد يا يك مرجع سخن بگويد امام آن حكم علمي را با اجرا همراه ميكند اصولاً هدايت اينچنين است در سورهٴ مباركهٴ صف آيه ده به اين صورت آمده است: ﴿يا أيها الذين آمنوا هل ادلكم علي تجارة تنجيكم من عذاب اليم ٭ تؤمنون بالله و رسوله﴾[11] يعني «آمنوا بالله و رسوله» نه خبر بدهد و گزاره بدهد كه اين كار را ميكني نه خير اين كار را بكنيد ﴿تؤمنون بالله و رسوله و تجاهدون في سبيل الله بأموالكم و أنفسكم ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون﴾[12] آنگاه ﴿يغفر لكم﴾[13] يعني اگر اين كار را كرديد ﴿يغفر لكم﴾[14] چون اين ﴿تؤمنون﴾[15] كه فعل است و مرفوع هم است به حسب ظاهر در حكم انشا است آن خبرش شده مجزوم ديگر «يغفروا» نيست ﴿يغفر لكم﴾ ﴿تومنون﴾ يعني «آمنوا» چون «آمنوا» ﴿يغفر لكم﴾ نه «يغفروا لكم» ﴿يغفر لكم ذنوبكم و يدخلْكم﴾[16] نه «يدخلُكم» اينجا هم وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) فرمود: ﴿تزرعون سبع سنين﴾ يعني «ازرعوا» «ازرعوا» به اين شخص كه نميگويد كه به همان ملأ ميگويد به مسئولان مصر ميگويد اين گزارشگر هم ميرود به مسئولان دربار مصر ميگويد كه اين صديق گفت «ازرعوا» فرمان صادر كرده است ﴿تزرعون سبع سنين دابا﴾ هفت سال پشت سر هم كشاورزيتان را تقويت ميكنيد اين «دأب» يا به معناي عادت مستمر است نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ ابراهيم آمده است كه آيه 33 سورهٴ مباركهٴ ابراهيم ﴿و سخر لكم الشمس و القمر دائبين و سخّر لكم اللّيل و النهار﴾[17] دائب از همان دئب است دئب عادت مستمره است مثلاً ﴿كدأب آل فرعون﴾[18] يعني عادت مستمرهشان اين بود دأب فلان شخص اين است يعني عادت مستمرهاش اين است هفت سال پشت سر هم متوالياً كشاورزي كنيد اين يك دوم اينكه دأب را گفتند به معناي نعب و رنج شديد است يعني با تلاش و كوشش پيگير و مرتب هفت سال كشاورزي كنيد هر جا ممكن است كشاورزي كنيد هر كس ممكن است از قدرتش كمك بگيرد كشاورزي را تقويت كند ﴿تزرعون سبع سنين دأبا﴾ خب اين هفت سال از آن گاوهاي چاق و لاغر و خوشههاي سبز و خشك پي بردند به اينكه منظور آن است كه دامداريتان و كشاورزيتان ضعيف ميشود آن روز هم كه مسئله صنعت رواج نداشت محور اصلي اقتصاد هم در آن منطقه كشاورزي و دامداري بود خب اگر كشاورزي و دامداري ضعيف بشود اينها در قحطي گرفتار ميشوند ﴿تزرعون سبع سنين دأبا فما حصدتم﴾ خب وقتي كه اين مزرعهها پربار شد «يوم الحصاد» فرا ميرسد يعني پاييز كه شما بايد درو كنيد محصود يعني دروشده ﴿منها قائم و حصيد﴾[19] اين ﴿حصيد﴾ هم به معني محصود است نظير قتيل به معني مقتول يعني دروشده آن دروشدهها را در انبار نگه بداريد مغزها را از پوست در نياوريد اين شلتوكها را بگذاريد باشد تا محفوظ بماند مقدار كمي از اينها را از پوست در بياوريد كه مورد استفاده اين هفت سال شما باشد بقيه را در همان پوست نگه داريد كه بتواند بماند ﴿فما حصدتم﴾ يعني آنچه را كه شما درو كرديد﴿فذروه في سنبله﴾ در همان خوشه در آن غلافش بگذاريد بماند ﴿ الا قليلا مما تاكلون﴾ يك مقداري صرفهجويي كنيد قناعت يك مقدار كمي را ببريد آسيا آرد كنيد مصرف كنيد بقيه را ذخيره كنيد براي آن هفت سال بعد كه خشكسالي است اين براي هفت سال اول ﴿ ثم يأتي من بعد ذلك سبع شداد﴾ هفت سال سختي [را] در پيش داريد بعد از اين هفت سال اين شداد تنها به معناي شديد و قوي نيست مثل ﴿بنينا فوقكم سبعاً شدادا﴾[20] سبع شداد اين آسمانهاي هفتگانه مستحكماند فروپاشي ندارند و مانند آن شديد يعني غليظ، محكم اين شداد گاهي از شدت به معناي هجمه وحمله و تطاول است كه اين با معناي دوم سازگارتر است يعني هفت سالِ مهاجم در راه است هفت سالِ حملهكننده در راه است به قرينه اينكه فرمود: ﴿ثم ياتي من بعد ذلك سبع شداد ياكلن ما قدمتم لهن﴾ مثل اينكه گرگي كه به آدم حمله ميكند يا سگ گرسنه كه حمله ميكند آدم چه كار ميكند بالأخره يك تكه گوشتي چيزي پرت ميكند كه او حمله نكند به آدم كاري به آدم نداشته باشد اين هر گوشتي كه پيش اين گرگ شما بيندازيد اين «ياكل ما قدمتم له ثم يهاجم» كار او اين است اين هفت سال قحطي و خشكسالي شما هر چه به او بدهيد ميخورد باز حمله ميكند تا تمام بشود ﴿ ياكلن ما قدمتم لهن﴾ نه «تأكلون في تلك السنين» نه شما آنچه كه ذخيره كرديد ميخوريد اين نشان ميدهد كه اين سبع شداد نه يعني هفت سال سخت هفت سال مهاجم هفت سال حملهكننده مثل هفت گرگ حملهكننده اين را وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) شايد از همان تعبير سبع عجاف كه ﴿ياكلهن سبع عجاف﴾ استفاده كرده يعني اين هفت گاو چاق را آن هفت گاو لاغر هزينه ميكنند آنها ميخورند اگر اين هفت گاو لاغر در جايي بودند هفت گاو چاق در جايي بودند كه مهاجم نبودند اين هفت گاو لاغر حمله ميكنند به آنها آنها را از بين ميبرند ميفرمايد: اين هفت سال قحطي در سرزمين شماست مثل هفت گرگ مهاجم است كه شما هرچه بفرستيد ميخورند دوباره حمله ميكنند تا باشند تا هستند اينطور است ﴿يأكلن ما قدمتم لهن﴾ فقط يك مختصري براي شما ميماند اين را هم بايد بدانيد شما بايد بدانيد كه قناعت كنيد صرفهجويي كنيد حداقل هزينه براي شما ميماند اين هفت سالِ دوم را به سختي بايد بگذرانيد هفت سال اول را هم در اثر ذخيرهكردن با سختي ميگذرانيد هفت سال دوم را براي اينكه نداريد اصلاً پس بنابراين چهارده سال شما در زحمتيد بعد از چهارده سال ديگر يك عنايتي از طرف خداي سبحان ميشود كه وضع شما رو به بهبودي است
پرسش ... پاسخ: همين آنچه را كه شما قبلاً فرموديد: ﴿فذروه في سنبله﴾ شما اينها را در خوشهها و در شلتوكها و در انبارها نگاه داشتيد حصن يعني قلعه احصان يعني چيزي را انسان در قلعه نگهداري كند در انبار نگهداري كند آنچه را كه فرمود: ﴿فذروه في سنبله﴾ اين جزء تحصنون است ديگر شما احصان كرديد با صاد يعني اينها را در حصن و دژ و قلعه و انبار نگه داشتيد كمي از اين انباريها و آنهايي كه در قلعه نگه داشتيد در انبار نگه داشتيد براي شما ميماند كه اين هزينهٴ اين هفت سال گراني شماست و قحطي شماست
پرسش ... پاسخ: يك سال كه نميتوانند كه به تدريج ديگر فعل مضارع است و مفيد تدريج است ديگر
پرسش ... پاسخ: بله كل هفت سال يك امر تدريجي است امر دفعي كه نيست فرمود: هرچه شما بدهيد در طي اين هفت سال اينطور نيست كه حالا يك سال هزينه كرديد تمام بشود نه هر چه بدهيد تا هست همينطور است تا اين هفت سال قحطي و خشكي هست هرچه شما بدهيد او مصرف ميكند اينطور نيست كه از زمين و زمان روزي براي شما بيايد كه شما ناچاريد هر چه كه ذخيره كرديد بدهيد به اين هفت سال بعدي كمي براي شما ميماند پس شما بايد بدانيد كه چهارده سال رياضت بكشيد چهارده سال قناعت داشته باشيد آن هفت سال اول را پسانداز كنيد نخوريد ﴿الا قليلا﴾ هفت سال دوم هم كه نداريد بخوريد براي اينكه پشت سر هم از شما ميگيرد ديگر
سؤال ... جواب: خب البته آن هم براي اينكه سرمايه است ديگر خب آنگاه فرمود: بعد از اين چهارده سال ﴿ثم ياتي من بعد ذلك عام فيه يغاث الناس و فيه يعصرون﴾ دو مطلب هست در اين كريمه يكي اينكه معناي آيه چيست كه خب اين تا حدودي روشن است يكي اينكه وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) اين را از كجا فهميد كه يك مطلب مهمي است كه مربوط به جلسه بعد ميشود به خواست خدا چون خوابِ آنها چهاردهساله بود بالاخره هفت گاو چاق هفت گاو لاغر هفت خوشه سبز هفت خوشه خشك سخن از پانزدهمي نبود كه اين پانزدهمي را وجود مبارك يوسف از كجا فهميد از كجا خبر داد فرمود: بعد از گذشت اين چهارده سال ﴿ ثم ياتي من بعد ذلك عام﴾ يك سالي فرا ميرسد كه ﴿و فيه يغاث الناس﴾ سال عادي نيست سال پربركت است اينطور نيست كه سال پانزدهم به حالت قبل از اين چهارده سال برگردد بشود سال عادي نه سال پرباري است كه در آن سال مردم مغاثاند اين مجهولبودن كه ﴿يغاث الناس﴾ يا از غوث است يعني نصرت الهي كه ميگوييم «الغياث الغياث» «اغثني اغثني» اين در حقيقت با اجوف واوي است نه يايي غوث يعني نصرت يعني كمك بكن به ما يا نه يايي است غيث است غيث يعني باران بيتناسب نيست غوث و غيث و همانطوري كه غيث يعني باران مشكل افراد را حل ميكند كمك الهي هم مثل غيث مشكل افراد را حل ميكند «امطرعلينا رحمتك» «عليه شعاعيب رحمتك»[21] اين تعبيرهايي كه در كتابها هست از همين قبيل است باران رحمت، باران رحمت در همه اينها اطلاق ميشود پس يا از غوث است يا از غيث بياني را سيّدنا الاستاد (رضوان الله عليه) نقل كردند كه برخي غيث را يعني يايي را به معناي گياه و نبات و اينها هم آوردند كه ناظر به كشاورزي است ﴿فيه يغاث الناس﴾ از غيث است يك غيث هم به معناي مطر نيست به معناي گياه است دو يعني كشاورزيتان خوب ميشود اين معنا لطيف است خوب است ولي آنطوري كه از نهايه ابن اثير برميآيد اين است كه غيثِ به معناي نبات لازمه غيثِ به معناي مطر است نه معناي غيث گاهي به معني مطر باشد گاهي به معناي گياه بنابراين اگر ﴿يغاث﴾ به معناي اينكه باران رحمت فراوان ميشود اين أوْليٰ است تا غوث بگيريم چون آن غوث نصرت يك معناي جامعي است و كلي است خب از چه راه خداي سبحان اينها را كمك ميكند ميفرمايد نه از راه كشاورزي وقتي باران بيايد هم كشاورزيشان تأمين است هم دامداريشان ديگر غيث ميآيد و غيث كه آمد كشاورزي و دامداري همه تأمين ميشود و كلمه ﴿و فيه يعصرون﴾ هم تأييد ميكند اينها فشار ميدهند عصاره ميگيرند عصر دارند همه اينها به قطرات باران و اينها وابسته است برخيها اشكال كردند كه مصر سرنوشتش به جزر و مد نيل وابسته است نه باران اگر نيل بالا آمد خب آبش در دسترس مردم مصر است و كشاورزي و دامداريشان تأمين است اگر فروكش كرد مدي نداشت اينها در زحمتاند مصر آبادي و اقتصادش به نيل وابسته است نه به باران اين را هم سيّدنا الاستاد (رضوان الله عليه) نقل كردند كه بخش مهم جزر و مد نيل هم به باران وابسته است آمدن باران مستقيماً همه مناطق را سرسبز ميكند و در خود نيل هم اثر دارد حالا برسيم به آن مطلب بعدي.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 4.
[2] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 44.
[3] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 59.
[4] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 59.
[5] ـ نهج الحق، ص 497.
[6] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 4.
[7] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 100.
[8] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 100.
[9] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 71.
[10] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 36.
[11] ـ سورهٴ صف، آيات 10 ـ 11.
[12] ـ سورهٴ صف، آيهٴ 11.
[13] ـ سورهٴ صف، آيهٴ 12.
[14] ـ سورهٴ صف، آيهٴ 12.
[15] ـ سورهٴ صف، آيهٴ 11.
[16] ـ سورهٴ صف، آيهٴ 12.
[17] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 33.
[18] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 11.
[19] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 100.
[20] ـ سورهٴ نباء، آيهٴ 12.
[21] ـ ؟؟.