أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿يَاصَاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُمَا فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْراً وَأَمَّا الأَخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِن رَّأْسِهِ قُضِيَ الأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ (٤۱) وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِّنْهُمَا اذْكُرْنِي عِندَ رَبِّكَ فَأَنسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ (٤۲) وَقَالَ المَلِكُ إِنِّي أَرَي سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ يَا أَيُّهَا المَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُؤيَاي إِن كُنتُمْ لِلرُّؤْيَا تَعْبُرُونَ (٤۳)﴾
وجود مبارك يوسف (سلاماللهعليه) دو نعمت بزرگ را در دو حال خطر دريافت كرد يكي نعمت وحي الهي را براي اولين بار در چاه تلقي كرد آنجا كه برادرها او را به چاه انداختند خداي سبحان فرمود وقتي كه ﴿وَأَجْمَعُوا أَن يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَتِ الجُبِّ﴾[1] آنجا ﴿وَأَوَحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هذَا وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ﴾[2] در حال القاي به چاه ما به يوسف (سلاماللهعليه) وحي فرستاديم كه تو اين جريان را يك وقتي براي آنها بازگو خواهي كرد [و] به رخ آنها خواهي كشيد (اين جريان وحييابي آن حضرت در آن حادثه تلخ چاه). در جريان زندان هم دعوت به توحيدش را آغاز كرد حالا يا مأموريت را تازه پيدا كرد يا مأموريت افشا و اظهار را تازه پيدا كرد. مدت مديدي كه در دربار عزيز مصر بود چنين مأموريتي نداشت يا اصلاً مأمور نبود يا مأمور به كتمان بود ولي الان در زندان صريحاً هم خودش را معرفي كرده خاندان خودش را معرفي كرده توحيد را نشر داده شرك را نفي ميكند و مانند آن. پس اين دو نعمت بزرگ را از اين دو خطر و خطرزا و خطرگاه تلقي كرد. مطلب بعدي آن است كه سخن همه انبيا (عليهم الصلاة و عليهم السلام) اين است كه شرك را شماها و پدرانتان ساختيد مطابق عقل نيست مطابق نقل نيست مطابق فطرت نيست حجت عقلي نداريد حجت نقلي نداريد اينكه ميفرمايد ﴿أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم﴾[3] بعد هم ميفرمايد ﴿مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾[4] چه در سورهٴ مباركهٴ يوسف چه در سورهٴ مباركهٴ نجم چه در ديگر سورهها يعني شرك دستساز شماهاست عقل كه اين را نگفت نقل و فطرت كه اين را نگفت انبيا كه اين را نگفتند و خداي سبحان هم برهان اقامه نكرد خب از اينجا سؤالي توليد ميشود پس نه شرك نه توحيد هيچ كدام به خدا منسوب نيست يا شرك كه يقيناً به خدا منسوب نيست توحيد يقيناً به خدا منسوب است سه حال بيش ندارد چون حال چهارم كه فرض ندارد حال چهارم اين است كه هم توحيد را و هم شرك را ـمعاذاللهـ خدا گفته باشد دستور داده باشد اينكه قابل تصور نيست فضلاً از تصديق فرض صحيحي ندارد ميماند كه شرك من الله باشد ـمعاذاللهـ توحيد را بشر ساخته باشد يا عارضي باشد اين هم كه نيست نفي كرده هيچ كدام نباشد اينكه نميشود بشر بيعقيده باشد بالأخره يا به يك مبدأ يا به چند مبدأ در بين اين صور چهارگانه يك صورت حق است و آن اين است كه توحيد مطابق عقل است توحيد مطابق نقل است توحيد مطابق فطرت است كه ﴿مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾ خداي سبحان براي توحيد سلطان نازل كرده است سلطان عقلي همان برهان عقلي است كه بر وهم و خيال مسلط است سلطان نقلي همان حجت بيروني و نقل معتبر از انسان كامل است كه بر نقلهاي ديگر مسلط است وجود مبارك يوسف(سلاماللهعليه) به اين مردم فرمود اين شرك امر عارضي است شماها و پدرانتان ساختيد شما و پدرانتان نه يعني شما همين محدوده و قبيله خاص اين دو نفر به اين دو زنداني يا ساير زندانيان بفرماييد: شما و پدرانتان منظور اين است كه اين را مشركان و پدران همين مشركان ساختند به انبيا ارتباط ندارد براي اينكه از آدم تا الان همه انبيا به توحيد دعوت كردند برهان عقلي هم به توحيد است فطرت هم متوجه توحيد اينكه فرمود ﴿إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾[5] يعني اين شرك يك امر عارضي است شماها ساختيد و پدرانتان هيچ دليلي هم نداريد آنكه ذات اقدس الهي «انزل الله بها من سلطان» آن توحيد است كه من پدرم جدم و همه انبيا برابر آن اطاعت ميكنيم اين همان است كه ﴿وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائي﴾[6] كه اين آباي من كارهاي دستساز ندارند مثل پدران شما كارهاي افترايي ندارند مثل پدران شما آباي من يعقوباند و اسحاقاند و ابراهيم (عليهمالصلاة وعليهمالسلام) كه همه اينها بر اساس ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ الهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحَي﴾[7] زندگي ميكنند اينكه مخصوص پيغمبر اسلام نيست اين بازگشتش به نبوت عام است نه نبوت خاص وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به عنوان مصداق اكمل اين كريمه مطرح است اينطور نيست كه ـ معاذالله ـ آدم طور ديگر بود نوح طور ديگر بود و ابراهيم و اسحاق و يعقوب و داوود و سليمان طور ديگر بودند وجود مبارك پيغمبر ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ الهَوَي﴾ است اين ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ الهَوَي﴾ يعني «نبي بما انه نبي ما ينطق عن الهوي» منتها آن كه اكمل است مصداق اكمل اين كريمه است فرمود ما سلسله انبيا حرفهايمان اين است تا آدم (سلاماللهعليهماجمعين) عقل هم همين را ميپذيرد نقل هم همين را ميپذيرد بعد از تبيين همه اين مطالب يعني برهان عقلي آوردن برهان نقلي آوردن ريشه شرك را افشا كردن اساس توحيد را تبيين كردن آن وقت شروع كرد به تعبير رؤياي اينها تا اينها كاملاً مسلم بدانند و قطعي.
پرسش ... پاسخ: بله خيلي از انبيا هم افراد ديگر را دعوت ميكردند اينكه قومش نبود كه اينكه افرادش نبودند كه تعبير به ﴿يَاصَاحِبَيِ السِّجْنِ﴾ يعني من هم جزء اصحاب سجنم اما ما بايد بگوييم كه اينجا يك ياي مشدّدي بود يك يايي حذف شد يك، يك حرف جري به نام «في» حذف شد دو، اينكه مغني و مختصر نيست كه به ميل خودش اين را بالا و پايين كنيم كه اين يك كلمه يك حرف را نميشود بالا و پايين كرد خب چنين چيزي حذف شد خب چرا حذف شد مگر قرينه بايد دلالت بكند خب آنها آن وقت اين هم هنوز طليعه دعوت است اين ادعاي رسالت نكرده اينها بوي تبليغ رسالي ميدهد وگرنه نه وجود مبارك يوسف فرمود «اني رسول الله» نه خداي سبحان فرمود «بلغ ما انزل» و مانند آن اينها شواهد تبليغ يك انسان وارسته است حالا شايد از طرف يعقوب (سلاماللهعليه) اين مأموريت را داشت پدر اين سمت را داد اين تربيتشدهٴ مكتب پدر بود به عنوان يك روحاني دارد تبليغ ميكند هنوز از نبوت آن حضرت خبري نيست تاكنون آن آيه ﴿وَأَوَحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هذَا﴾[8] كه نشد ممكن است نظير ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّ مُوسَي﴾[9] باشد نه بالاتر از آن و اين تبليغات هم تبليغاتي است كه نمايندگان انبيا هم دارند برهان روشني تاكنون نيافتيم بر نبوت وجود مبارك يوسف البته آن دو آيهاي كه در دو سوره ديگر است آنها با دلالت مطابقه صريح رسالت آن حضرت را نبوت آن حضرت را امضا كرده كه از انبياست از مرسلين است اما در اين سوره تا كنون دليلي بر رسالت و نبوت آن حضرت نبود حالا يا اصلاً تا اين مقطع حضرت اين سمت را پيدا نكرد يا مأمور به اظهار نبود علي الوجهين المتقدمين حالا وقتي كه اين صحنهها را گذراند براي اينكه مستقيماً خواب تلخ و تعبير تلخ و گزارش تلخ را به كسي ارائه نكند فرمود: ﴿أَمَّا أَحَدُكُمَا﴾ اين حادثه تلخ را تقريباً با گزارش اجمالي بين اين دو نفر تقسيم كرد گرچه هر كدام يك دلهرهاي داشتند لكن آن يكي كه گفت: ﴿إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْراً﴾[10] كمكم دارد ميفهمد كه منظور اوست و آن يكي هم كه گفت كه ﴿إِنِّي أَرَانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزاً﴾[11] كمكم دارد ميفهمد كه او آزاد ميشود لكن خبر تلخ را مستقيماً به كسي كه اعدام ميشود اعلام نكرد فرمود ﴿أَمَّا أَحَدُكُمَا فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْراً وَأَمَّا الأَخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِن رَّأْسِهِ﴾ آن يكي گفته بود كه ﴿إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْراً﴾ اين همان ايجاز اعجازي قرآن كريم است كه در غالب اين آيات ملحوظ است طرزي متني و مختصر سخن ميگويد كه مبهم نباشد مطلب عميق را با كوتاهترين و كمترين لفظ بفهماند وقتي گفت ﴿إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ﴾ خب ﴿أَعْصِرُ﴾ يعني «اعصر عنباً» اگر ميفرمود «عنباً» اينچنين نيست كه حالا عنب حذف شده است بتوانيم بگوييم كه چيز ديگري جاي آن را ميگيرد بدون ذكر نه خير چيز ديگر جاي آن را ميگيرد با ذكر و آن ﴿خَمْراً﴾ است حالا چه فايدهاي كه يك كلمه را حذف بكنند يك كلمهاي به جاي آن بنشيند مختصر كه نيست «اني اراني اعصر عنباً» ﴿إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْراً﴾ آن «عنباً» محذوف شده است ﴿خَمْراً﴾ به جاي آن نشسته است براي اينكه اگر عنباً مذكور بود يا مقصود را نميرساند يا موهم خلاف قصد بود يا نميرساند كه من ساقي اويم يا خيال ميكردند كه منظور اين است كه «اني اراني اعصر عنباً» كه آب انگور و شربت انگور را به او بدهم ولي وقتي گفت ﴿إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْراً﴾[12]؛ يعني من يك خواب درازمدتي را ميبينم كه من خواب ميبينم انگور را فشار ميدهم آب ميگيرم منتظرم كه خمر بشود نه اينكه همان آن مصرف بشود نه «اني اراني اعصر عنباً ليشرب» بلكه «اني اراني اعصر عنباً» كه اين عصير «ينتظر حتي يصير خمراً فيشرب» معلوم ميشود اين مجموعه را با حذف كلمه عنب و آوردن كلمه خمر تفهيم كرد ﴿إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْراً﴾ فرمود آن كه چنين خوابي را ديد ﴿فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْراً وَأَمَّا الأَخَرُ فَيُصْلَبُ﴾ اعدام ميشود به دار آويخته ميشود ﴿فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِن رَّأْسِهِ﴾ اين جنايتها آن وقت بود اين طور نبود كه حالا اگر كسي را اعدام كردند فوراً دفنش كنند اينقدر ميگذاشتند كه پرندهها از آن لاشهشان استفاده كنند
پرسش ... پاسخ: نه قابل استنباط است اين ظهور دارد اما بالصراحه نگفت تو اعدام ميشوي اين خبر تلخ را بالصراحه نداد البته ظهور دارد آن كسي كه گفت: ﴿إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْراً﴾ بالأخره فهميد كه آزاد ميشود به شغل قبلياش برميگردد آن يكي كه گفت ﴿إِنِّي أَرَانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ﴾[13] اين كمكم دارد ميفهمد كه اعدام ميشود لذا اين يكي انكار كرده گرچه در بعضي از نقلها دارد كه هر دو انكار كردند گفتند ما جدّ نگفتيم خوابي در كار نبود حضرت فرمود: ﴿قُضِيَ الأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ﴾ شما درباره من استفتا كرديد استفتا يعني حل مشكل علمي را خواستن حالا خواه مربوط به حكم شرعي باشد خواه مربوط به گزارشها يا حل معضل ديگر باشد در همان جرياني كه سلطان مصر گفت ﴿أَفْتُونِي فِي رُؤيَاي إِن كُنتُمْ لِلرُّؤْيَا تَعْبُرُونَ﴾[14] در همين سورهٴ مباركهٴ يوسف هست كه گفت؛ آيه 43: ﴿أَفْتُونِي فِي رُؤيَاي إِن كُنتُمْ لِلرُّؤْيَا تَعْبُرُونَ﴾ درخواست فتوا براي حل مشكل رؤيا بود اين اختصاصي به مسئله حكم شرعي ندارد اگر كسي بخواهد اين مشكل علمي را حل كند از ديگري درخواست كند ميگويند استفتا كرده است اينجا هم وجود مبارك يوسف فرمود: ﴿قُضِيَ الأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ﴾ خبري از ابنعباس نقل شده است به صورت مرسل كه اين را خيليها دامن زدند و به تعبير سيّدنا الاستاد (رضواناللهتعاليعليه) فرمود بهترين عامل براي تبرئه و نزاهت وجود مبارك يوسف همان قرآن كريم است قول خداي سبحان است آنكه از ابنعباس نقل شده است اين است كه وجود مبارك يوسف ـمعاذاللهـ سه بار لغزيد يكي لغزشش در ﴿وَهَمَّ بِهَا﴾[15] بود يكي هم لغزشش در ﴿اذْكُرْنِي عِندَ رَبِّكَ﴾ است لغزش سوم او هم ﴿إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ﴾[16] است كه اينها يا لغزش غريزي است يا لغزشهاي توكل و امثال ذلك است يا تهمتهاي اجتماعي سياسي است در حالي كه ذات اقدس الهي او را جزء بندگان مخلص ميداند و شيطان را از حريم او دور ميداند و سوء را و بدي را از او دور ميداند نه او را از بدي منصرف كرده باشد همه اين آيات راجع به عصمت او نزاهت او كمال قداست او گواه كاملي است اين ﴿اذْكُرْنِي عِندَ رَبِّكَ﴾ كه در بحث ديروز هم اشاره شد يعني نزد سيد خودت نزد مالكت برو بگو گناه ما چيست اگر اين نسيان عبارت از اين باشد كه ـ معاذالله ـ وجود مبارك يوسف از خدا غفلت كرده است به جاي اينكه متذكر الله باشد به خدا توكل كند خدا را فراموش كرده است ﴿فَأَنسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ﴾ كه منظور «ربّ» يعني پروردگار باشد ضمير هم به حضرت يوسف برگردد «فانسيٰ» حضرت يوسف، را شيطان ذكر ربّ حضرت يوسف، با آنچه كه بعدها خواهد آمد ﴿وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ﴾[17] ﴿فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ﴾ هفت سال مثلاً به عنوان كيفر اين فراموشي در زندان ماند خب در آيه 45 دارد ﴿وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ﴾ بعد از يك مدتي به يادش آمد يعني هفت، هشت سال از ياد خدا غافل بود نسيان داشت؟ هفت، هشت سال به غير خدا توسل كرده بود؟ اين سازگار است با روح قرآن؟ خب اين ﴿وادّكر﴾ يعني همان كسي كه «نسي وادّكر» آن كسي كه نسي يادش رفته بعد از گذشت چند سال يادش آمد خب چه كسي فراموش كرد چه چيز را فراموش كرد اگر فراموشكار وجود مبارك يوسف بود ـمعاذاللهـ ياد خدا نام خدا توكل به خدا توسل به خدا را فراموش كرده يعني بعد از هفت سال اين تذكر پديد آمد؟ اينها همه نشان ميدهد كه ضمير به آن ناجي برميگردد به آن زنداني كه آزاد ميشد برميگردد، منظور از رب او هم يعني سيد و مالك او شيطان بازگوكردن اين صحنه را از ياد آن شخص آزادشده از زندان برد بعد از چند سال كه دوباره سلطان چنين خوابي ديد اين يادش آمده كه ما در زندان يك كسي داشتيم كه تعبير خوبي كرده بود و بعد رفته به سلطان گفته كه يك معبّر خوبي در زندان شماست بنابراين اين همه شواهد نشان ميدهد كه ﴿فَأَنسَاهُ﴾ يعني ضمير ﴿فَأَنسَاهُ﴾ به آن ناجي برميگردد به زنداني آزادشده برميگردد و منظور از رب هم همان سيد و مالك خود آن زنداني است ﴿فَأَنسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ﴾ چون او يادش رفته كه در محكمه حرف وجود مبارك يوسف (سلاماللهعليه) را به آن حاكم برساند اين همين طور چند سال در زندان ماند مطلب ديگر اين است كه قرآن كريم كه ميبينيد خود قرآن صدر و ساقهاش براي تطهير انبيا كافي است فرمود اين دين دين قيم است و اولين منبع دينشناسي خب قرآن كريم است در كنارش عترت طاهرين كه ثقليناند خداي سبحان از اين دين به عنوان مستقيم ياد كرده است كه صراط مستقيم است يك، دين قيم ياد كرده است كه همين جاست عوج و كجي هم در اين دين نيست چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ كهف بيان كرد اولين آيه سوره كهف ﴿الحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنزَلَ عَلَي عَبْدِهِ الكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ كجراهه، بيراهه، انحراف در اين كتاب نيست و بازتر از همه در سورهٴ مباركهٴ زمر هست كه فرمود اين كتاب ﴿غَيْرَ ذِي عِوَجٍ﴾ است نه تنها انحرافي در اين كتاب نيست بلكه به هيچ وجه قابل انحراف هم نيست؛ آيه 28 سورهٴ مباركهٴ زمر فرمود ﴿ وَلَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِي هذَا القُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ٭ قُرْآناً عَرَبِيّاً غَيْرَ ذِي عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ﴾ ﴿غَيْرَ ذِي عِوَجٍ﴾ نه يعني كجراهه نيست كجي در آن نيست منحرف نيست اصلاً قابل كجكردن هم نيست يك وقت است يك چيزي است مستقيم ولي ميشود كجش كرد ميشود براي آن عوج قرار داد آن [را] فرمود ﴿وَلَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ يك وقت است كه نه كسي فعلاً در آن عوجي ايجاد نكرده است ولي با دسايس و حيل ميشود آن را كج كرد ميگويند اين ﴿غَيْرَ ذِي عِوَجٍ﴾ است ﴿غَيْرَ ذِي عِوَجٍ﴾ است يعني غير از ﴿وَلَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ نظير ﴿رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ﴾[18] كه قبلاً نمونهاش گذشت ما يك زمين داير داريم يك باير در كنار داير و باير يك زميني است به نام موات زمين موات هم بعضي از اينها عدم ملكهاند كه اين موات بالفعل است و حي بالقوه قابل اين است كه بر اساس «من أحيا أرضا ميتة فهي له»[19] آن را كندوكاو بكنند آبي بياورند آبادش كنند احيا كنند بعضي از زمين فقط يا شورهزار است يا سنگلاخ محض نه قابل چاه است نه قابل قنات است نه قابل چشمه است نه قابل لولهكشي است اين را ميگويند ﴿غَيْرِ ذِي زَرْعٍ﴾[20] مثل همان كوههاي مكه آن كه داير نبود باير نبود موات هم نبود نه مزروع نبود مزروعنبودن اين عدم ملكه است يعني ميشود آن را كشت كرد ولي فعلاً كسي نيست اما سنگلاخ قابل كشت نيست يك معجزه ميخواهد كه اين سنگلاخ را دشت پهن بكند وقتي آب ندارد شما چه كار ميتوانيد بكنيد آنجا عرض كرد ﴿غَيْرِ ذِي زَرْعٍ﴾ است نه مزروع نيست اينجا هم ذات اقدس الهي فرمود اين كتاب ﴿غَيْرَ ذِي عِوَجٍ﴾[21] است اصلاً نميشود كجش كرد شما چه كار ميخواهيد بكنيد هر جا شما بخواهي به ميل خودت تفسير بكني آيه ديگر رسوا ميكند بخواهي دست به آن بزني ما كه ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾[22] چون حافظيم جلويت را ميگيريم چنين كتابي است بنابراين چنين كتاب قيّمي قيّوم شما هم است كتابي كه از حيّ قيّوم آمده ميشود قيم كتابي كه از «هو الحي الذي لايموت»[23] آمده او هم ميشود «هوالحي الذي لايمكن جعل العوج له» خب اينها را وجود مبارك يوسف (سلاماللهعليه) براي اينها بيان فرمود بعد از اينكه آن مسئله توحيد را و اصالت توحيد را و جعليبودن شرك را به اينها ذكر كرد اينها راهي نداشتند حالا البته اينها حرفها را شنيدند عمل ميكنند يا عمل نميكنند وقتي كه رفتند بيرون گرفتار همان شرك و وثنيت قبطيها شدند لكن اين دستساخت خود مردم قبطي بود وجود مبارك يوسف فرمود اگر شما به آن آباي اوليتان برگرديد ميبينيد حرفي كه من گفتم ميگويم اين آباي وسطا اينها را جعل كردند وگرنه آن انسانهاي اوّلي موحّد بودند و اين جعليات آمده بساط دينتان را عوض كرده آنها گفتند قيامتي هست گفتند جزايي هست گفتند پاداش و كيفري هست اينها خيال كردند كه برميگردند دنيا، در همين دنيا كيفر يا پاداش ميبينند لذا اهرام ميسازند همراه مردههايشان وقتي كه قدرت سياسي و مانند آن ميداشت جواهر ميگذاشتند كه اگر برگشت بتواند زندگي آبرومندي داشته باشد اينها جزا را فهميده بودند به آنها گفته بودند بعد از مرگ انسان نابود نميشود جزايي هست پاداشي هست خيال ميكردند به نحو تناسخ است خيال ميكردند بازگشت به دنياست خيال ميكردند بعد از مرگ دوباره به دنيا برميگردند لذا با جواهر اينها را دفن ميكردند يك جاي امني هم دفن ميكردند كسي مزاحم اينها نشود وگرنه ساختن اين اهرام كه كار آساني نبود اينها اهرام را به عنوان ميراث فرهنگي كه نميساختند كه بعداً به عنوان ميراث فرهنگي شد وگرنه ميتوانستند برجهاي ديگر بسازند اينها را براي صيانت خاندان سلطنت ميساختند و خيال ميكردند دوباره اينها زنده ميشوند دوباره ميآيند دنيا دوباره همين وضع است فرمود اينها را شما خودتان درآورديد لذا در آن بخش اين كلمه ﴿وَهُمْ﴾ را تكرار كرد فرمود: ﴿وَهُمْ بِالآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ﴾[24] همينها كه معتقد به پاداش و جزا هستند همينها كه مردههايشان را با زر و زيور دفن ميكنند كه در صحنه محكمه راحت باشند همينها را اينها ساختند اينكه ميبينيد سعي ميكنند كه شما عزاداريهايتان را آلوده نكنيد مراسم مذهبيتان را آلوده نكنيد زيارت قبور يك اصل مقدسي است در كنار قبور ائمه بازيهاي ديگر درنياوريد در كنار عزاداري بازيهاي ديگر درنياوريد براي اينكه به اين وضع آلوده نشود وگرنه بشر عادي را رها بكني سعي ميكند آن معقول را با محسوس تشبيه بكند يا عكسي بكشد يا مجسمهاي بكشد كمكم به همينها بها بدهد فرمود: ﴿وَهُمْ بِالآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ﴾[25] بخش ديگر رؤيايي است كه خود ملك ميبيند حالا چون تعطيلي است متأسفانه دامنهدار است فروردين و سفر در پيش است ما اگر اين آيه 43 را شروع بكنيم بعيد است به جايي ختم بشود.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 15.
[2] ـ همان.
[3] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 40.
[4] ـ همان.
[5] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 23.
[6] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 38.
[7] ـ سورهٴ نجم، آيات 3 ـ 4.
[8] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 15.
[9] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 7.
[10] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 36.
[11] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 36.
[12] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 36.
[13] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 36.
[14] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 43.
[15] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 24.
[16] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 70.
[17] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 45.
[18] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 37.
[19] ـ عوالي اللآلي، ج 3، ص 259.
[20] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 37.
[21] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 28.
[22] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 9.
[23] ـ بحارالأنوار، ج94 ، ص136.
[24] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 19.
[25] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 19.