اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿ثُمَّ بَدَا لَهُمْ مِن بَعْدِ مَا رَأَوُا الآيَاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّي حِينٍ (۳۵) وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانِ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْراً وَقَالَ الأَخَرُ إِنِّي أَرَانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ المُحْسِنِينَ (۳۶) قَالَ لاَ يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَن يَأْتِيَكُمَا ذلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُم بِالآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ (۳۷) وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَا أَن نُّشْرِكَ بِاللَّهِ مِن شَيْءٍ ذلِكَ مِن فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنَا وَعَلَي النَّاسِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَشْكُرُونَ (۳۸)﴾
گاهي انسان مطلبي را عالم است ولي به او عمل نميكند سرش آن است كه آن بخش عزم و تصميمگيري در اختيار جزم و بينش علمي نيست اينكه فرمود ﴿ثم بدا لهم من بعد ما رأوا الآيات﴾ يعني با اينكه طهارت يوسف(سلام الله عليه) براي آنها ثابت شد و نشانههاي فراواني بر طهارت يوسف ديدند معذلك تصميم گرفتند او را زنداني كنند نظير ﴿و جحدوا بها واستيقنتها انفسهم﴾[1] نظير آنچه كه وجود مبارك موساي كليم به فرعون فرمود ﴿لقد علمت ما أنزل هؤلاء الا رب السمٰوات و الارض بصائر﴾[2] وجود مبارك موسي فرمود براي تو روشن شده است كه اينها آيات الهي است خدايي كه پروردگار آسمان و زمين است اينها را به عنوان معجزات فرستاده است اين آيات نشان ميدهد كه اگر كسي ـ معاذالله ـ نيروي عزم و اراده را كنترل نكند در برابر پيغمبر زمان خودش هم ميايستد و يك انسان معصومي را هم به زندان ميبرد اين تعبير ﴿ثم بدا لهم من بعد ما رأوا الآيات ليسجننّه﴾ اين است نظير آنچه كه درباره فرعون فرمود ﴿و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم﴾[3] بيان خداي سبحان درباره فرعون اين است كه فرعون و فرعونيان اينها هم برايشان مسلّم شده است كه حق با موساي كليم است اما انكار كردند خب ﴿ثم بدا لهم من بعد ما رأوا الآيات﴾ اگر هم نميفرمود معلوم بود براي اينكه خب اين همه آيات را آنها ديدند مشاهده كردند ديگر آن جريان پاره شدن قميص را ديدند آن شهادت ﴿شهد شاهد من أهلها﴾[4] را ديدند آن حرفهاي زنها را هم متوجه شدند كه ﴿اكبرنه و قطعن أيديهنّ و قلن حاش لله﴾[5] آن حرف زليخا را هم متوجه شدند كه گفت كه ﴿و لقد راودته عن نفسه فاستعصم و لئن لم يفعل ما آمره ليسجنن و ليكوناً من الصاغرين﴾[6] همه برايشان روشن شد همه اينها آيات و علائم طهارت يوسف(سلام الله عليه) و بزهكاري مخالفان او بود اما فرمود با اينكه اين همه آيات و علائم طهارت را ديدند تصميم گرفتند يك انسان طاهري را به زندان ببرند ﴿ثم بدا لهم من بعد ما رأوا الآيات ليسجننه﴾ آيات فراواني را ديدند اما از اين طرف هم تصميمشان قطعي شد براي اينكه با لام قسم و با نون تأكيد ثقيله و اينها نشان ميدهد كه تصميم بر زنداني كردن مسلم با اينكه آيات را بالعيان ديدند تا يك مدتي بالأخره در زندان باشد و اوضاع آرام بشود ﴿و دخل معه السجن فتيان﴾ همراه وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) دو جوان هم به زندان رفتند معلوم ميشود در سلول انفرادي نگه نداشتند در جايي كه ديگران هم بودند تعبير به فتا هم نكتهاش در بحث ديروز گذشت آنها خوابي ديدند خواب را جناب فخر رازي يك بحثي را سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) در رويا دارد كه در ذيل همين آياتي كه آن عليحده بايد بحث تقريباً بحث موضوعي است بايد جداگانه بحث بشود ولي تعبير فخر رازي اين است كه دارد «القرآن والبرهان يدلان علي صحت الرويا» قرآن دليل بر صحت روياست بعد نشانههاي خوابي را كه خود حضرت يوسف ديدند خوابي كه زندانيها ديدند خوابي كه عزيز مصر ديد و مانند آن برهان شهادت ميدهد دليل است بر صحت رويا براي اينكه روح چون موجود مجرد است ارتباطش با جهان غيب ممكن است از گذشته يا حال يا آينده ممكن است باخبر بشود و در زمان بيداري در اثر ارتباط با عالم طبيعت به اشتغال اين حواس او سرگرم عالم طبيعت است در حالت خواب در زمان خواب اين حواس تعطيل است اگر او در بيداريها گرفتار اضغاث و احلام بود هر چه خواست بگويد آزادانه ميگفت هر چه خواست بشنود آزادانه ميشنيد اين در عالم رويا محصولات كار خود را ميبيند اين ميشود اضغاث و احلام اگر نه بيداريها را كنترل كرده بود در بيداري اعضا و جوارح و حواس را كنترل كرده بود در عالم خواب روح او يك فراغتي دارد كه به عالم خودش سفر كند اگر روح مجرد به عالم خود سفر كرد با موجودات غيبي رابطه پيدا ميكند و چون معصوم نيست احياناً در بينش و دانش اشتباه ميكند لذا خواب به اين صورت حجّت فقهي نيست ولي في الجمله نه بالجمله ارتباط با عالم غيب ممكن است لذا روياي صالحه جزء مبشرات است و قبلاً هم اين حديث از كافي مرحوم كليني نقل شد مرحوم كليني در جلد هشتم كافي نقل ميكند در روضه كافي نقل ميكند كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در بعضي از روزها يا بسياري از روزها از اصحاب سؤال ميكرد «هل من مبشرات»[7] مبشرات يعني روياهايي كه بشارت را به همراه دارد مبشرات يعني خوابهاي نويدبخش حضرت ميفرمود «هل من مبشرات» در عالم رويا چه ديدي چه خوابي نصيب شما شده است براي اصحاب حضرت خوابيدن كلاس درس بود اينها خواب ميبينند كه خيلي چيز بفهمند چون بيداري اينها بيداري است خواب اينها هم بيداري است بر خلاف برخي كه خوابشان خواب است بيداريشان هم خواب است اينها همانند كه «الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا»[8] ولي مردان الهي بيداريشان بيداري است خوابشان هم بيداري است وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وصفي را درباره خودشان ذكر كردند كه در كمال و تمام هست مشابه آن وصف درباره مؤمنان هم وارد شده است حضرت فرمود «تنام عيني و لا ينام قلبي»[9] چشمم ميخوابد ولي قلبم بيدار است و قلب هم به عالم خود سفر خواهد كرد درباره مؤمنان صالح هم آمده است كه مؤمن «تنام عينه و لا ينام قلبه»[10] نوم قلب همان غفلت است و سهو است و خطا هست و نسيان است و مانند آن در آن دعاي بعضي از روزهاي ماه مبارك رمضان همان اوايل ماه مبارك رمضان است كه به خدا عرض ميكنيم پروردگارا «نبهني فيه عن نومة الغافلين»[11] ما را از خواب غفلت و خواب غافلان بيدار بكن غفلت خودش خواب است در حقيقت اين يك نوع اضافهاي است كه مضاف از سنخ مضاف اليه است و غافلان همان نائمانند اگر در روايت آمده است كه مؤمن «تنام عينه و لا ينام قلبه»[12] اين مؤمن به رسول خودش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اقتدا كرده است بر اساس ﴿لقد كان لكم في رسول الله أسوة حسنه﴾[13] اين يك قلب بيداري پيدا كرده بنابراين طبق بيان جناب امام رازي تعبيرشان اين است كه «القرآن و البرهان يدلان علي صحة التعبير صحة الرويا و مانند آن» اما چون اين بحث را سيّدنا الاستاد(رضوان الله عليه) مبسوطاً دارند كه رويا چيست و انسان چند قسم رويا دارد و چگونه رويا حق است آن را جداگانه بحث خواهيم كرد به خواست خدا فرمود ﴿قال احدهما اني أراني اعصر خمرا و قال الآخر اني أراني أحمل فوق راسي خبزا﴾ اين ﴿اراني﴾ نشان ميدهد كه مربوط به رويا است اما از كجا فهميدند كه او تعبير رويا دارد از اينكه ﴿إنّا نراك من المحسنين﴾ گفتند حدس زدند كه او از اين فن آگاه باشد گذشته از اينكه ممكن است اين وجوه را جناب فخر رازي و ديگران هم بازگو كردند ممكن است در همان اوايل ورود در زندان يكديگر را معرفي كردند خودشان را به يكديگر معرفي كردند كه تو چه كسي هستي؟ و سمت تو چه بود و به چه جرم به زندان آمدي اينها را معمولاً افرادي كه وارد زندان ميشوند مشكل سياسي ندارند يكديگر را در جريان قرار ميدهند ممكن است در همان اوايل فهميدند وجود مبارك يوسف مثلاً چه سمتي دارد گرچه بعدها وجود مبارك يوسف آن معرفي كامل را ذكر كرد لكن از بعضي از معارف يوسف با خبر شدند گفتند چون محسن هستي هم طهارت روح داري هم نسبت به ديگران احسان ميكني از اين فن هم لابد با خبري بعدها وجود مبارك يوسف فرمود ﴿ذلكما مما علمني ربي﴾ و مانند آن بالأخره يا خودشان را معرفي كردند يا آنها از علائم و نشانهها فهميدند كه او از يك سلسله علوم برخوردار است به ايشان مراجعه كردند ﴿انا نراك من المحسنين﴾ هم بلديد هم مشكل ما را حل ميكنيد وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) قبل از اينكه جواب اين سؤال را بدهند روياي اينها را تعبير كنند به اين مطلب پرداخت كه تا آنها بدانند كه اين حرفي كه جناب حضرت يوسف(سلام الله عليه) ميزند روي ظن و تخمين و امثال ذلك نيست تا كاملاً باور كنند وقتي باور كردند هر دو طرف مطمئن ميشوند كه وجود مبارك يوسف درست گفت چون نسبت به يكي مژده آزادي است آن در حد اميد است آن خيلي مشكلي ندارد اصلاً نسبت به ديگر اعلام مرگ است و يك خبر تلخي است اين خبر تلخ را بدون مقدمه ذكر كردن هم خيلي روا نيست حضرت ميخواهد بفرمايد من روي گمان نميگويم يك و يك مبدئي در عالم هست كه تمام اين حوادث به دست اوست دو، و ميدانست كه بالأخره يكي از اينها در آينده نزديك اعدام ميشوند خب چرا كافراً بميرد او را دارد هدايت ميكند كه مؤمن بشود و بعد مومناً بميرد پس براي اينكه صرف محسن بودن كافي نباشد بلكه مدعي باشد كه من عالم تعبيرم عالم تأويلم و مانند آن.
پرسش ...
پاسخ: بله ديگر چون يك انسان وارسته ميتواند با جهان غيب رابطه داشته باشد يك انساني كه هم في نفسه داراي خلق حسن است هم نسبت به ديگران نيك رفتار است اين ميتواند از معارف غيبي طرفي ببندد اما حالا اين علم است كه بدون ترديد هست جزء علوم غيب است اين را البته نميدانستند وجود مبارك يوسف فرمود ما تنها جزء محسنين بودن و اينها به اين بسنده نميكنيم اگر كسي يك انسان وارستهاي باشد في نفسه نسبت به ديگران هم اهل احسان باشد ممكن است يك مظنهاي داشته باشد اما حالا جزم داشته باشد و علم غيب داشته باشد و اينها مقدور او نيست در حد مظنه ممكن است ولي ما جزم داريم علم غيب داريم و جريانش هم اين است تا او مطمئن باشد اين تعبيري كه ميكنند تعبير درستي است و كافراً هم نميرند براي اينكه وجود مبارك يوسف ميدانست كه يكيشان بالأخره اعدام ميشوند خبر اعدام را به يك انساني دادن اين تلخ است و از طرف ديگر هم اين شخص در آينده نزديك بايد اعدام بشود خب حالا چرا كافراً بميرد مؤمناً بميرد بهتر است اين زمينه شد تا وجود مبارك يوسف هم از علم خود سخن بگويد هم از خطر شرك سخن بگويد هم از فضيلت توحيد سخن بگويد هم خود را به سلسله انبياي ابراهيمي مستند بكند تا حرف او در اين دو نفر اثر كند آنها بپذيرند آن يكي هم كه اعدام ميشود بعد از ايمان اعدام بشود نه در حال كفر اين مجموعه باعث شد كه حضرت بفرمايد من نظير آنچه كه گذشتهها داشتند يا انبياي بعدي دارند از طعام شما خبر ميدهم اين ندارد كه من ﴿لاياتيكما طعام ترزقانه إلاّ نبأتكما تباويله﴾ اين طور نيست يعني من اينطورم بالأخره بيرون هم كه برويم همينطورم آنهايي هم كه در بيرون هستند همينطورند اينچنين نيست كه من غذاي زندانيها را خبر بدهم ما اگر بيرون هم بوديم اين علم را ميداشتم آنهايي هم كه در بيرون هستند هم ما اين علم را داريم من الان ميدانم كه فلان شخص بعد از ظهر چه غذايي ميخورد اين اختصاصي به شما دو نفر و در زندان هم ندارد اين يك كلمه في السجن هم كه در آن نيست گرچه در زنداني اين گفتگو حاصل شده است اما مقيد به سجن نيست كه الان اگر از وجود مبارك يوسف سؤال ميكردند كه آن دو نفري كه دربانند يا آن دو نفري كه در كوي و برزن دارند راه ميروند ظهر چه ميخورند اين نداند اينطور نيست اگر وجود مبارك مسيح(سلام الله عليه) گفت كه ﴿أنبئكم بما تاكلون و ما تدخرون في بيوتكم﴾[14] اين اختصاصي به زيد و عمرو ندارد اين اختصاصي به سجن و غير سجن ندارد در آيه هم اين نيست كه من غذاي شما زندانيها را ميدانم اين براي آن است كه ثابت بكند نظير وجود مبارك عيسي كه بعدها ظهور ميكند ﴿انبئكم بما تاكلون و ما تدخرون في بيوتكم﴾ اينطور است ما اين سبكيم وقتي اين شد ميشود علم غيب وقتي علم غيب شد ديگر ما سخن از ظن و گمان و امثال ذلك نداريم ما اگر چيزي ميگوييم علي بينة من ربه، من الله ميگوييم تا اين زمينهاي بشود براي پذيرش اين زندانيها بعد هم يك قدري اين را شفافتر بازگو كرد كه ما از دودمان بالأخره نبوت و رسالتيم و اول شرك را زدوديم بعد توحيد را پذيرفتيم آن صفات سلبي ما همان «لا اله الا الله» است آن صفات اثباتي ما همان الا الله است آن لا اله ناظر به سلب آن صفات است الوهيت و ربوبيت ما سوي را نفي كرديم آن الا الله عبارت است از صفات اثباتي ماست و اگر احياناً اين جريان نفي شرك جزء امور اثباتي قرار گرفت و در بحث ديروز به عنوان صفت ثبوتي ذكر شد براي اينكه نفي شرك در حقيقت نفي در نفي است شرك يك امر عدمي برهان ناپذير است در قرآن دارد اصلاً شرك برهان نميپذيرد چون يك امر عدمي است و معدوم است و محال بالذات است برهان دليل نميپذيرد كه كسي دليل بياورد بر حقانيت شرك فرمود ﴿و من يدع مع الله الهاً آخر لا برهان له به فانما﴾ فانّما جزايش و جوابش است ﴿و من يدع مع الله الهاً آخر لا برهان له به فانما حسابه﴾[15] مثل اينكه كسي بگويد اگر كسي ادعا كند دو دو تا پنجتاست كه دليل ندارد ﴿فانما حسابه عند ربه﴾[16] اين ﴿فان﴾ كه ﴿لا برهان له به﴾ وصف لازم شرك است شرك برهان ناپذير است براي اينكه ممتنع بالذات است معدوم است شما دليل بياوريد بر حقانيت چه بر ثبوت چه ﴿و من يدع مع الله الهاً آخر﴾ كه ﴿لا برهان له به﴾ كه اين ﴿لا برهان له به﴾ اين جمله صفت الهاً آخر است ﴿الهاً آخر لا برهان له به فانما حسابه عند ربه﴾[17] نه ﴿و من يدع مع الله إلهاً آخر لا برهان له به﴾ خب بنابراين شرك ميشود امر سلبي نفي شرك ميشود امر ثبوتي وقتي كه امر سلبي شد امر عدمي شد نفي اين ميشود امر ثبوتي لذا در بحث ديروز ﴿و يعقوب ما كان لنا ان نشرك بالله من شيء﴾ در كنار وصف ثبوتي ذكر شده است و اگر نه ظاهرش را بگيريم كه ظاهر اين نفي است ﴿ما كان لنا﴾ ما حق نداريم يا براي ما نيست اين ميخورد به صدر جمله كه ﴿اني تركت ملّة قومٍ لا يؤمنون بالله و هم بالآخرة هم كافرون﴾ خب بله برهان چه نقلي چه عقلي برهان است و نقل هم بايد به عقل تكيه كند اگر نقل به عقل
پرسش: اينجا قرآٴ عقلي نيست اگر قرآن نقلي كه آيهٴ 116 سورهٴ مائده آنچه كه فرمود ﴿اذ قال ...﴾
پاسخ: تكيه نكند كه حجت نيست به چه دليل سخن انبيا حجت است به برهان عقلي ناب كه خدايي هست نبوتي هست رسالتي هست معجزهاي هست سخن پيامبري كه مدعي بود و معجزه آورد حجت است اين همه حرفها را عقل ميگويد بعد از اينكه عقل به سلطنت رسيده است و ثابت كرده است كه نقل حجت است از آن به بعد نقل كه زير اشراف برهان عقلي است ميشود حجت خب وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) به اين مناسبت تأخير انداخت جزاي زندانيها را ذكر نكرد ميخواست بگويد كه من علي بينة من ربي هستم من معبر رويا نظير ابن سيرين و اينها نيستم كه روي مظنه حرف بزنم ما جزم داريم و آينده را هم مثل حال ميبينيم نشانهاش هم همين است بعد از اينكه اين را فرمود من علمم از سنخ مظنه و گمان نيست از سنخ جزم است و دليلش هم اين است كه من ملت كفر را رها كردم اين ﴿تركت﴾ نه يعني داشتم و رها كردم يعني لم اتعرض لها نظير ﴿الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات إلي النور﴾[18] كه قبلاً گذشت در آنجا هم بيان لطيف امين الاسلام و ديگران اين بود كه خدا ولي مؤمنان است آنها را از ظلمت به نور خارج ميكند معنايش اين نيست كه سابقه همه مؤمنان كفر يا معصيت بوده است ﴿الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور﴾[19] اين اخراج همان معناي دفع است نه معناي رفع مثالي كه ايشان ذكر ميكنند اين است كه اگر يك جلسهاي يك همايش خصوصي باشد كه بيگانهها را راه ندهند اگر يك بيگانهاي خواست قصد آن همايش را داشته باشد به او ميگويند نرو كه بيرون ميكنند اين نرو كه بيرون ميكنند معنايش اين نيست كه اول به شما اجازه ميدهند كه شما برويد روي صندلي بنشينيد بعد بيرونتان ميكنند بيان جناب امين الاسلام اين است كه اين تعبير چون جزء محاورات عرفي هم هست كه بيرون ميكنند يعني راه نميدهند اين اخراج به معناي راه ندادن است مانع شدن است ﴿الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور﴾ درباره كفار كه ﴿يخرجونهم من النور الي الظلمات﴾[20] درست است براي اينكه هر كسي روي توحيد و فطرت توحيد و نور توحيد خلق شده است اما نسبت به مؤمنان اينچنين نيست كه همگان مسبوق به كفر يا معصيت باشند اينجا هم از همين قبيل است مشابه اين هم در جريان سورهٴ هود يا يونس گذشت كه به شعيب(سلام الله عليه) گفتند اين كار را بكن ﴿لتعودن في ملتنا﴾[21] شما برگرديد البته الي ملتنا ندارد ﴿في ملتنا﴾ ولي كلمه عود را به كار بردند كه ﴿لتعودن في ملتنا﴾ يا تو را اخراج ميكنيم و تبعيد ميكنيم خب اين عود در صورتي است كه قبلاً وجود مبارك شعيب در ملت آنها بوده در حالي كه اين خُلِقَ موحداً و رشد و نمو او هم موحداً بود كه عاش موحداً اينجا هم از همين قبيل است ﴿اني تركت ملّة قوم لا يؤمنون بالله و هم بالآخرة هم كافرون ٭ واتبعت ملة ابراهيم﴾ بعد فرمود من ميگويم ﴿واتبعت﴾ از سنخ ﴿انا وجدنا آباءنا علي أمّة﴾[22] نيست اصلاً شرك در شأن ما نيست يك وقت است كه يك آدم عادي ميگويد ﴿ما كان لنا ان نشرك بالله﴾ اين نفي حق است يعني ما اين حق را نداريم اين سبقه حقوقي دارد و سبقه تكليف دارد و مثل اينكه ميگويد ﴿ما كانا لنا ان نغتابا او نسرق او نكذب﴾[23] اين حق ما نيست ما دروغ بگوييم غيبت بكنيم سرقت كنيم اما وقتي يك وليّي از اولياي الهي ميگويد ما كان لنا أنْ نسرق يعني در شأن ما نيست نه اينكه ما حق نداريم دزدي بكنيم همه اين حرف را ميزنند اما افراد عادي سبقه حقوقي و تكليفي دارد حرفشان يعني ما اين حق نداريم اولياي الهي سبقه شرف دارد يعني در شأن ما نيست ما بياييم حالا مشرك بشويم وجود مبارك يوسف كه ميفرمايد ﴿ما كان لنا ان نشرك بالله من شيء﴾ يعني ما انبياي ابراهيمي در شأن ما اين كارها نيست چون ما خليفه خداي سبحانيم آن وصفي كه شايسته ذات اقدس الهي است بالذات و بالاصاله در وصف خلفاي او بالعرض و بالتبع هم هست درباره خداي سبحان ميگويد ﴿ما كان لله ان يتخذ من ولد﴾[24] شأن خدا اين نيست كه بچه داشته باشد نه خدا حق ندارد بچه داشته باشد اين آياتي كه در قرآن كريم دارد ﴿ما كان لله ان يتخذ من ولد﴾ معنايش نفي حق كه نيست خدا حق ندارد بچه داشته باشد نه شأن الوهيت اين نيست كه بچه داشته باشد اينجا هم شأن نبوت و رسالت اين نيست كه مشرك باشند ما هم خليفه اوييم اين نقص از ذات اقدس الهي بالذات و بالاصالة منتفي است نقص از خلفاي الهي بالعرض و بالتبع منتفي است ديگران البته نقص برايشان هست ولي ممكن است ـ معاذالله ـ آلوده بشوند حق اين كار را ندارند اگر در اينجا آمده است ﴿ما كان لنا ان نشرك بالله من شيء﴾ مشابه همان تعبيراتي است كه درباره ذات اقدس الهي آمده است نظير آيه 35 سورهٴ مباركهٴ مريم اين است كه ﴿ما كان لله ان يتخذ من ولد سبحانه إذا قضيٰ امراً فانما يقول له كن فيكون﴾[25] در بخشهاي ديگر هم باز همين تعبير آمده است كه شأن خداي سبحان اين نيست كه او فرزند داشته باشد اين ﴿ما كان لله أنْ يتخذ من ولد﴾[26] در سورهٴ مباركهٴ فرقان هم آمده است آيه 18 سورهٴ فرقان اين است ﴿قالوا سبحانك﴾[27] اينها ميگويند دربارهٴ اتخاذ ولد نيست البته ﴿ما كان ينبغي لنا أنْ نتخذ من دونك من اولياء﴾[28] اين با آيه محل بحث سازگارتر است عرض كرد خدايا اصلاً شأن من نيست كه ما درباره تو براي تو شريك قائل بشويم وليّي غير از تو قائل بشويم اينچنين است خب پس اين حرف را خيليها ميگويند كه ﴿ما كان لنا ان نشرك بالله من شيء﴾ به همان دليل كه وجود مبارك يوسف فرمود اين ﴿ذلك من فضل الله علينا و علي الناس﴾ اما وقتي توده مردم بگويند ﴿ما كان لنا ان نشرك بالله من شيء﴾ يعني ما اين حق را نداريم ولي وقتي انبياي ابراهيمي ميفرمايند ﴿ما كان لنا ان نشرك بالله من شيء﴾ يعني شأن ما نيست نظير همان غيبت و معصيتهاي ديگر يك كسي كه ميگويد من حق معصيت ندارم يعني وظيفه ندارم ما كان لنا ان معصيه يعني حق ما نيست وظيفه نداريم اما وقتي يك وليّي از اولياي الهي ميگويد ما كان لنا ان نعصي الله يعني اين شأن ما نيست خب پس ﴿ما كان لنا ان نشرك بالله من شيء﴾
پرسش ...
پاسخ: بله در اين دليل لبي متصل كه ميگويند همين است ديگر دليل لبي يا متصل است يا منفصل قرينه يا لبي است يا لفظي همين است عقل و فهم درست در كنار اين آيه به اين آيه چسبيده است وقتي بگويند اني تركت المدينه يعني بودم و بيرون آمدم اما وقتي كسي كه از وارد مدينه ميخواهد بشود راهش نميدهند به تعبير امينالاسلام كه ﴿الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور﴾[29] نه معنايش اين است كه اين مؤمنان كه تحت ولايت اللهند اول در ظلمت كفر يا معصيت بودند بعد خدا اينها را بيرون كرده به چه دليل؟ به دليل عقل اين عقل در كنار اين آيه است اين دليل لبي كه در اصول مطرح است يعني همين يك وقت قرينه قرينه لفظي است نقلي است انسان به كمك آن آيه يا آن روايات آيه را حل ميكند يك وقتي فهم صائب است اين فهم صائب را ميگويند دليل لبي براي بعضيها اين لبي متصل است براي بعضيها لبي منفصل وقتي گفتند خدا ولي مؤمنان است كه بارزترين مؤمنان انبيا و اوليا هستند ﴿الله ولي الذين آمنوا﴾ و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود ﴿ان وليّي الله الذي نزّل الكتاب وَ هو يتولّي الصالحين﴾[30] پس ولي پيغمبر هم هست ولي ائمه(عليهم الصلاة و عليهم السلام) هم هست ولي مؤمنان هم هست آن وقت ولي مومنان هست يعني چه؟ يعني ﴿يخرجهم من الظلمات الي النور﴾[31] ﴿يخرجهم من الظلمات الي النور﴾ يعني چه؟ يعني نميگذارد كه اينها ظلماني بشوند نه اينكه ـ معاذالله ـ اينها ظلماني شدند و بعد بيرون ميآورند تركت هم همين است عود هم همين است در جريان شعيب در سورهٴ مباركهٴ يونس يا هود گذشت كه آنها گفتند ﴿لتعودن في ملتنا﴾[32] مگر حضرت شعيب قبلاً در ملت اينها بود كه حالا عود كند تركت هم از همين قبيل است خلاصه ﴿ما كان لنا ان نشرك بالله من شيء﴾ اين شأن ما نيست مطلب ديگر اين است كه اين شيء كه نكره در سياق نفي است فرق ميكند وثني و صنمي اقسامي هستند بعضيها سنگ و چوب و گل را ميپرستند كه فرمود ﴿اف لكم و لما تعبدون من دون الله﴾[33] شما ﴿أتعبدون ما تنحتون﴾[34] و مانند آن بعضيها عقل پرستند حالا شرك در و ديوار و چوب و سنگ و گل ممكن است كم شده باشد اما شركهاي ديگر هست ديگر آن كسي كه ميگويد ما در امور ديني به عقل مراجعه ميكنيم ـ معاذالله ـ به نقل و وحي نيازي نداريم اين جعل العقل شريكاً للوحي و معناي شريك هم اين نيست كه نظير مشاركت سهام يك قدري خدا يك قدري غير خدا اين جريان شرك بارها قبلاً گذشت يعني خدا هيچ و تمام كار براي بتهاست مگر بتها وثني و صنمي عبادت را تقسيم ميكردند يك قدري براي خدا يك قدري براي غير خدا آنها اصلاً خدا را نميپرستيدند معناي شرك اين است كه اين عبادت كه براي خداست كلاً از او گرفتند به بيگانه دادند بيگانه را شريك الله قرار دادند در استحقاق عبوديت بعد او را پرستيدند آن ريا كار است كه هم ميخواهد نماز بخواند هم ميخواهد نشان بدهد اين شرك خفي است وگرنه شرك جلي كه معنايش اين نيست يك قدري خدا يك قدري خدا، خدا هيچ هرچه هست بت است مگر اينها خدا را ميپرستند خب در چنين شرايطي اين ميشود شرك يعني در درجه اول غير خدا را مستحق عبادت قرار دادن شريك الله قرار دادن است اين ميشود اعتقاد كه در عقيده مشركند در ربوبيت بعد در عبادت هم مشركند غير خدا را ميپرستند آنها كه مبتلا به عقلند عقل زدهاند ميگويند عقل بشر كافي است كم كم حالا يا رويشان نشده يا در جلسات خصوصي رويشان شده و ميگويند اين دستورات دين را از صحنه بيرون بردن اين عقل را به جاي وحي نشاندن وحي يعني چه؟ يعني كلام الله عقل يعني چه؟ يعني كلام بشر اين عقل را به جاي وحي نشاندن وحي را از صحنه بيرون كردن ميشود شرك معناي شرك اين نيست كه آدم در برابر سنگ و چوب خم بشود و لاغير اين ما كان لنا ان نشرك من دون الله بشيءٍ آن شيء يا حجر و مدر است يا شمس و قمر است يا عقل و انديشه است فرق نميكند البته خداي سبحان شمس را قرار داد براي نور وسيله قرار داد قمر را قرار داد براي نور وسيله قرار داد اگر كسي از شمس و قمر كمك بگيرد به عنوان وسيله و از آنها استفاده بكند آنكه مشرك نيست اگر كسي عقل را وسيله قرار بدهد از عقل استفادههاي علمي بكند كه مشرك نيست اما عقل را مخلوق خدا بداند عقل يك چراغ خوبي است يك شمس دروني است اما شمسپرستي زشت است استفاده از شمس كه بد نيست عقل پرستي بد است استفاده از عقل كه بد نيست عقل را مثل يك شمس يك چراغ درون ذات اقدس الهي قرار داد كه زندگي آدم را روشن كند و كار خوبي هم هست اما اين را انسان بپرستد بگويد حرف اول و آخر را اين ميزند اين ميشود شرك پس ما كان لنا ان نشرك من دون الله بشيء چه در آسمان چه در زمين چه در درون چه در بيرون چه به نام عقل چه به نام سنگ و گل ﴿ما كان لنا ...﴾
پرسش ...
پاسخ: بله ديگر ـ معاذالله ـ اگر كسي بگويد كه نه كافي است حسبنا العقل حالا يك وقتي اين تظاهر ميكند آن منافق است يعني ظاهرش ميگويد بله قبول داريم اسلام را قبول داريم كتاب را قبول داريم و درونش اين است اين گروه يومئذٍ اقرب للكفر الي الايمان ظاهرش را حفظ ميكند اما باطن ميگويد افيون است بالأخره اين معامله نفاق با او ميشود نه معامله ارتداد اما اگر ـ معاذالله ـ لساناً هم منكر بشود خب بله حكم فقهياش وارد است.
پرسش: آقا مگر اينها حضرت يوسف را متّهم به شرك نكردهاند چرا ايشان در مقام نفي شرك است
پاسخ: نه اين مشركان را ميخواهد هدايت بكند اينها كه در زندانند مشركند ديگر مكتب حاكم بر مصر از دير زمان همان وثنيت و صنميت بود تنها يك فرعون است كه گفتند مسلمان شده است آن هم فرعون عصر حضرت يوسف بود كه اين آمده فضا را برگرداند وگرنه همه فراعنه مشرك بودند ديگر فرعون در برابر موسي هم مشرك بود كه درباريان به او گفتند اگر از اين موسي و برادرش(سلام الله عليهما) جلوگيري نكني اين ﴿يذرك و آلهتك﴾[35] تو و آلهه و همه را از صحنه خارج ميكند اينها همهشان بتپرست بودند جو حاكم بر مصر آن روز بت پرستي بود وجود مبارك يوسف هم دارد هدايت ميكند ديگر و اين شخص هم در آينده نزديك اعدام ميشود اين را بايد بگويد كه شرك بد است توحيد چيز خوبي است راه سعادت اين است راه شقاوت هم آن است انبيا اين را آوردند اين را بايد بگويد آن شخص مؤمن بشود بعد هم كه اعدام شد مومناً بميرد ﴿ما كان لنا ان نشرك بالله من شيء﴾ بعد فرمود من ميگويم ما نه يعني من يوسف پسر يعقوب نوه ابراهيم(سلام الله عليه) نه اصلاً مردم وظيفهشان اين است منتها شأن ما اين نيست حق مردم آن نيست ﴿ما كان لنا ان نشرك بالله من شيء ذلك من فضل الله علينا و علي الناس﴾ منتها ﴿ولكن اكثر الناس لايشكرون﴾ كه شماها جزء آن اكثري مردميد با اين بيان زمينه را فراهم كرده براي دعوت به توحيد اينها جناب فخر رازي يك داستاني را نقل ميكند كه يكي از اهل سنت اينها به اصطلاح خودشان را سني ميدانند يعني اهل سنت ميدانند در حالي كه سني واقعي ديگري است اينكه سنت پيغمبر را قبول كرده او بايد الغدير را قبول ميكرد آن كسي كه الغدير را انكار كرده و غدير پيغمبر را و سنت پيغمبر را انكار كرده كه سني نيست بالأخره اينها آمدند اين كلمه سنت را مصادره كردند به نفع خود در حالي كه سني واقعي اهل سنت واقعي كسي است كه قول پيغمبر فعل پيغمبر سيره پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثّناء) او را قبول داشته باشد خب اين را گفتند ميگويد بعضي اهل سنت وارد بر بشر ابن معتمر شد و چون جبري بود اينها چون از جبريه و عشائره و اهل سنت ياد ميكنند خودشان را سني واقعي ميدانند به بشربنمعتمر گفت كه «أتشكر الله سبحانه تعالي علي الايمان ام لا» آيا تو كه مؤمني ايماني كه داري خدا را شاكري به اين ايماني كه به تو داد يا نه اگر بگويي من شكر نميكنم كه مخالف اجماع سخن گفتي براي اينكه اين نعمتي است كه همگان در برابر او شاكرند و تو شاكر نيستي و اگر بگويي شاكر هستم معلوم ميشود ايمان فعل خداست نه فعل تو اين جبر است و حصر براي اينكه تو خدا را شكر كردي علي الايمان اگر چنانچه ايمان فعل او نباشد فعل تو باشد چگونه خدا را شكر ميكني بر فعل خودت؟ بشربن معتمر گفته بود كه ما خدا را شكر ميكنيم بر توفيقي كه داد قدرتي كه داد عقلي كه داد ابزاري كه فراهم كرد براي اين شكر ميكنيم نه بر ايمان در اين اثناء سمامةبن عشرص وارد شد سمامةبن عشرص وقتي از جريان با خبر شد گفت ما خدا را بر ايمان شكر نميكنيم خدا از ما شاكر است كه ما ايمان آورديم چون ايمان فعل ماست اين در قبال گويا تفويضي تند و تيزي بود ايمان فعل ماست و ما ايمان آورديم خداي سبحان شاكر است به دليل اينكه فرمود ﴿إنّ هذا كان لكم جزاءً و كان سعيكم مشكورا﴾ خب اگر سعي ما مشكور است سعي بشر مشكور است شاكر خداست ديگر بشربن معتمر گفته بود اول من يك جوابي دادم دليل اين كلام مسئله علمي بود دشوار بود ولي با آمدن تو سهل شد صعب الكلام الذي اين كلام اول سخت بود ثم ساهل سهل امام رازي ميگويد نه همين آيه جواب سمامةبن عشرص هم هست اين سمامه يك مغالطهاي كرده براي اينكه همين آيه سخن از ايمان است و نفي شرك ميگويد اين را فضل خدا ميداند براي اينكه فرمود ﴿ذلك من فضل الله علينا و علي الناس﴾ پس با همين آيه جواب سمامةبن عشرص گفته ميشود و جواب بشربن معتمر گفته ميشود و حق با آن سني درميآيد غافل از اينكه اين آيه دارد اين فضل خداست نه ايمان فعل خداست بايد حرف آن شخص يعني حرف بشربن معتمر هماهنگ دربيايد و سمامه البته اگر بوي تفويض دارد او هم باطل است فرمود فضل خدا اين است كه ما را هدايت كرده راهنمايي كرده خب اگر چنانچه اكثري مردم قبول نميكنند اگر جبر است پس اكثري مردم روي جبر قبول نكردند آنها هم قبول كردند روي جبر قبول كردند اين قدح و مدح نشان ميدهد كه آنها كه قبول كردند مختارانه قبول كردند اينها كه نكول دارند اينها هم مختارانه دارند فالامر بين الامرين.
«والحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 14.
[2] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 102.
[3] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 14.
[4] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 26.
[5] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 31.
[6] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 32.
[7] ـ كافي، ج 8، ص 90.
[8] ـ بحار الانوار، ج 4، ص 43.
[9] ـ بحار الانوار، ج 73، ص 189.
[10] ـ
[11] ـ مفاتيح الجنان، دعاي روز اول ماه رمضان.
[12] ـ
[13] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 21.
[14] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 49.
[15] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 117.
[16] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 117.
[17] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 117.
[18] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 257.
[19] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 257.
[20] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 257.
[21] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 88.
[22] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 22.
[23] ـ
[24] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 35.
[25] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 35.
[26] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 35.
[27] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 18.
[28] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 18.
[29] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 257.
[30] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 196.
[31] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 257.
[32] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 88.
[33] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 67.
[34] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 95.
[35] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 127.