25 01 2005 4858300 شناسه:

تفسیر سوره یوسف جلسه 28

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿قَالَتْ فَذَلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَلَقَدْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَلَئِن لَّمْ يَفْعَلَ مَا ءَامُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ (۳۲)  قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَ وَأَكُن مِنَ الجَاهِلِينَ (۳۳)  فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ العَلِيمُ (۳٤)

در اثر فاصله طولاني تعطيلات محرم ممكن است كه بعضي از اين مطالب مربوط به آيات محل بحث در اذهان شريفتان نباشد آنها را اگر مراجعه بفرماييد ارتباط آنها با آينده روشن مي‌شود در آيه 31 فرمود ﴿فلما سمعت بمكرهن ارسلت اليهن و اعتدت لهن متّكهاً[1] اين اعتداد در قرآن كريم كم نيست اعتدنا لهم كذا و كذا اولين بار در سورهٴ مباركهٴ نساء آمده است آيه 18 سوره نساء كه ﴿و ليست التوبة للذين يعملون السيئات حتي اذا حضر احدهم الموت قال اني تبت الآن و لا الذين يموتون و هم كفار اولٰئك اعتدنا لهم عذابا عليما[2] اولين مورد در قرآن كريم آيه 18 سورهٴ مباركهٴ نساء است و موارد فراواني هم هست در سورهٴ مباركهٴ ق هم به عنوان عتيد دوبار تكرار شده است آيه 18 و آيه 23 سورهٴ مباركهٴ ق اين است كه ﴿ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد﴾[3] ﴿و قال قرينه هذا مٰا لديّ عتيد[4] عتاد يعني آمادگي آماده كردن عتد هم يعني آماده كرد آيا اين اعتدنا از همان عتد است كه به باب افعال رفته است يا اصلش عدد است يعني مستعد بود آماده بود معد بود وقتي باب افعال رفت اعددنا شد يكي از دالها به تا تبديل شد دو قول در مسئله است هر دو قول را راغب نقل كرده است به عنوان قيل قيل كه اعتدنا همان افعلناست قيل كه اعتدنا اعدناست هر دو قول را به عنوان قيل نقل كرده است و مفسران هم اينها را گاهي به معناي اعداد گاهي به معناي اعتداد معنا كردند و اگر خود كلمه عتد اصلش همين اين بود در خود اصل هم مشكل داشت اصلش عدد نبود كه به عتد تبديل شده باشد اگر تا اصلي باشد همان اعتدنا ممكن است باب افعال باشد خوب عتد رفته باب افعال نه اين كه اعتدنا اصلش اعددنا بود بعد احدي الدالين به تا تبديل شد خلاصه در مسئله دو قول است و هر دو را جناب راغب به عنوان قول نقل كرد حالا اين بحثهاي لفظي عمده آن است انسان گاهي از نظر علم مشكل پيدا مي‌كند گاهي از نظر عمل مشكلات علمي او گاهي به دخالت حس است گاهي به دخالت وهم است گاهي به دخالت خيال است كه عقل نظر را آسيب مي‌رساند از نظر عقل عمل كه «ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان»[5] گاهي به دخالت شهوت است گاهي به دخالت غضب منتها شهوت زير مجموعه فراواني دارد غضب زير مجموعه فراواني دارد كه در حديث شريف سماعة بن مهران جنود جهل به عنوان 75 تا ذكر شده است كه البته آن هم در صدد حصر نيست جنود جهل غالبش اين 75 تاست بالأخره 75 چالش هست رهزن است كه انسان گرفتار اين 75 چالش و دستگاه لغزش مي‌شود و آنكه انسان را از همه اين لغزشها حفظ مي‌كند ياد خدا و نام خداست كه ﴿الا بذكر الله تطمئن القلوب[6] گاهي در مسئله جبهه و جنگ شيطان از راه خوف وارد مي‌شود گاهي هم در اين مسائل شهوي از راه غريزه وارد مي‌شود هر كسي را با هر دام خاصي مي‌گيرد قرآن كريم شواهد گوناگوني را نقل مي‌كند چه آنها كه مشكل علمي دارند به خدا پناه مي‌برند چه آنها كه در جبهه و جنگ مشكل هراس دارند به خدا پناه مي‌برند چه آنهايي كه نظير وجود مبارك يوسف در اين آزمون مهم قرار گرفتند به خدا پناه مي‌برند اين سخن كه ﴿الا تصرف عني كيدهن اصب اليهن﴾ همان آن مضطري است كه به خدا سبحان وقتي پناه مي‌برد جوابش را مي‌گيرد ﴿أمن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء[7] نه يعني معنايش اين است كه وقتي مضطر شدي امن يجبب بخواند آنها خيال مي‌كنند وقتي آدم گرفتار شد مريض شد امن يجيب مي‌خواند نه شما كه مضطر شدي خدا را بخواني او جواب مي‌دهد نه امن يجيب بخوان واقعاً اگر كسي مضطر باشد و بفهمد كار غير از او ساخته نيست مضطر نه يعني بيچاره مضطر يعني بيچاره باشي يك بفهمد تمام راهها بسته است دو بفهمد راه خدا هميشه باز است سه بفهمد هرگز بسته نمي‌شود چهار بفهمد او پاسخ مي‌دهد پنج يك چنين كسي از خدا بخواهد پاسخ مي‌گيرد نه معنايش اين است كه شما  امن يجب بخوان اگر كسي مضطر شد يا الله مي‌گفت كافي است وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) ظاهراً با بعضي از اصحاب به عيادت بيماري مي‌رفتند مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيدشان اين حديث را نقل مي‌كنند كه حضرت (سلام الله عليه) به اتفاق بعضي از اصحاب به عيادت مريضي رفتند خب او بالأخره بيمار بود و گاهي از شدت درد آه مي‌كشيد آن كسي كه در خدمت حضرت بود به اتفاق حضرت به عيادت رفته بودند به آن بيمار گفت كه بگو يا الله چرا آه مي‌كشي وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) طبق اين نقل فرمود «آه اسم من اسماء الله عزوجل»[8] اين شخص كه مي‌گويد آه خدا را مي‌خواند حالا يا الله گفتن براي او دشوار است گاهي انسان به جايي مي‌رسد كه حتي كلمه يا الله هم براي او سخت است اما اين مضطر واقعي است مي‌داند كه تمام راهها بسته است فقط راه الهي باز است وقتي مي‌گويد آه يعني از او دارد كمك مي‌گيرد بنابراين اينكه فرمود «آه اسم من اسماء الله عزوجل»[9] يعني اين شخص در اين حال او را مي‌خواهد اين مضطر واقعي است و خداي خودش را مي‌طلبد اين معناي ﴿أمن يجب المضطر﴾[10] است بالأخره خب وجود مبارك يوسف نشان داد اين كار را كرد نه يعني زندان براي من محبوب‌تر است يعني اگر امر دائر بشود به گناه آلوده بشوم يا آن رنج مضاعف را تحمل كنم آن رنج را تحمل مي‌كنم نه تنها زندان است مذلت و تحقير و ذليلانه بسر بودن هم در آن هست براي اينكه ﴿و ليكوناً من الصاغرين﴾ يك وقت است يك كسي زندان مي‌رود اما بالأخره ديگر تحقير و تصغير و اينها تذليل و اينها نيست يك وقتي زندان است با حقارت و ذلت و اينها فرمود ﴿ليسجنن و ليكوناً من الصاغرين﴾ زندان است با تحقير گفت من حاضرم اين سجن كه گفت اين سجن معهود رب اين السجن معهود كه با صغارت و ذلت همراه است اين را مي‌پذيرم آن را نمي‌پذيرم اما با لطف تو بايد مشكل را حل كنم قبل از اينكه به بقيه بحث برسيم كه تصميم گرفتند وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) را به زندان ببرند زنداني‌اش كنند يك بياني را سيّدنا الاستاد يك فصلي را يك بحثي را اينجا عنوان فرمودند عصاره آن بحث اين است كه قانون را چه چيزي تأمين مي‌ كند آن بحث اگر يك مقداري باز بشود نحوه حكومت اسلامي وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله وسلّم) در صدر اسلام روشن مي‌شود اولاً و حكومت وجود مبارك حضرت حجة (سلام الله عليه) كه ظهور مي‌كند مشخص مي‌شود ثانياً تا معلوم بشود حكومت اسلامي چيست اين چند صفحه را به دقت مطالعه بفرماييد مباحثه بفرماييد چون مطالب عميقي هم در آن هست گذشته از اينكه آثار اخلاقي عملي فراواني دارد آثار علمي زيادي هم دارد اجمالش اين است كه كشورهايي كه فعلاً حكومتي دارند حتي ايران اينها با سه دستگاه اداره مي‌شوند يك دستگاه قانون گذار است كه مردم چه بكنند يك دستگاه آن قانون را اجرا مي‌كنند يك دستگاه بين امور اجرايي و قانون ارزيابي مي‌كنند ببينند كه آيا مطابق قانون است يا نه؟ آن دستگاهي كه در كشور عهده دار تقنين است به عنوان مجلس شوراي اسلامي است كه قوه مقننه است آن دستگاهي كه اجرا به عهده اوست آن دولت است و ملت قوه مجريه تنها دولت نيست مردم هم برابر قانون مجلس كار مي‌كنند دولت هم برابر قانون مجلس كار مي‌كند اين دو دستگاه سوم دستگاه قضايي است كه كار دولت را با قانون مي‌سنجد كه اگر مخالف بود به وسيله ديوان عدالت اداري داد رسي بكند كار ملت را هم با قانون مي‌سنجد كه اگر مخالف بود با ساير موارد دادگاه عادي رسيدگي مي‌كند كشورها معمولا با همين سه قوه اداره مي‌شوند يك قوه مقننه است يك قوه مجريه است يك قوه قضائيه منتها حالا قانون آنها قانوني است مردم سالاري قانون ما مردم سالاري ديني است يعني قانون اينها روي همان آن آراء و رسومات و رسوبات فرهنگي و اصول پذيرفته شده خود آن مردم است و قانون ما قانوني است كه متخذ از كتاب و سنت است بايد آن باشد اين وضع همين است كه مي‌بينيد ديگر يعني دستگاه تدوين است و يك دستگاه اجراست يك دستگاه قضا تقنين را گروه مخصوصي به عهده دارند اجرا را مجموع دولت و ملت به عهده مي‌گيرد قضا را هم كه كار دولت و ملت را با قانون مي‌سنجد قوه قضائيه است بيان لطيف سيّدنا الاستاد (رضوان الله عليه) است كه اين اوائل راه است اين ضامن اجرا ندارد و موفق هم نيست چه اينكه شما مي‌بينيد دستگاه قضايي پانزده درصد يا بيست درصد موفق مي‌شود ما قانون مي‌خواهيم درست است اجرا مي‌خواهيم درست است دستگاه قضايي مي‌خواهيم درست است اينها لازم است ولي كافي نيست آنكه ضامن اصلي اجراي قانون است اخلاق است نه ترس از زندان شما براي هر قاضي براي هر پليس كه نمي‌توانيد يك پليس ديگري بگذاريد كه شما براي مردم پليس گذاشتيد براي خود پليس‌ها چه كار مي‌كنيد براي مردم قاضي تهيه كرديد براي خود قضات چه مي‌كنيد مهم‌ترين عاملي كه مي‌تواند ضامن اجراي قوانين باشد مسئله اخلاق است اين مرحله دوم پس مرحله اول همين سه قوه‌اي است كه فعلاً رايج است و اين طليعه راه است مرحله بعد اخلاق است كه آن اخلاق ضامن اجراي اين قوانين هست ضامن اجراي در تقنين انسان مواظب باشد كه سود كسي جناح كسي به نفع يك شركتي به نفع يك قاچاقچي به نفع يك گروهي قانون وضع نكند ماده نبرد ماده واحده نبرد الحاقيه نبرد تبصره نبرد در خون تقنين يك مشكل پيش نيايد يك وقت است يك كالايي را مي‌خواهند وارد بكنند فوراً يك ماده واحده مي‌برند كه به سود يك عده است ديگران كه خبري ندارند كه آن وارد مي‌شود بعد اين ماده وارده حذف مي‌كنند آنها اين كارها را نكنند يعني براي فرد فرد از اعضاي محترم قوه مقننه يك اخلاق لازم است اين يك براي فرد فرد قوه مجريه اعم از دولت و ملت اخلاق لازم است دو براي فرد فرد قوه قضائيه اخلاق لازم است سه اين قدم دوم اخلاق هم كافي نيست آنچه كه مهم است مسئله توحيد است شما ببينيد اخلاق اگر ـ معاذالله ـ مسئله توحيد نباشد اخلاق پايگاه علمي ندارد مثلاً بعضي‌ها مي‌گويند ما عدالت را دوست داريم احسان را دوست داريم خدمت رساني به مردم را دوست داريم خب حالا اگر خداي ناكرده بعد از مرگ خبري نباشد چه داعي داريد كه شما خودتان را به زحمت بيندازيد كه ديگران در راحت باشند آخر چه چيزي‌گير شما مي‌آيد يك آدم عاقل خودش را به زحمت بيندازد تا ديگران نفع ببرند اگر ـ معاذالله ـ با مردن نابود بشود مرگ نابودي باشد مرگ پوسيدن باشد نه از پوست به درآمدن خب چه چيزي عايد اين شخص مي‌شود الان چون خودش زنده است وقتي براي يك شهيدي چهارتا عكسي يا چهارتا دسته گلي مي‌گذارند بازماندگان لذت مي‌برند خيال مي‌كند انساني كه مرد او هم لذت مي‌برد خب اگر مردن فاني شدن و معدوم شدن است معدوم چه شما به او بد بگويي چه خوب بگويي براي او تفاوت ندارد چه اين مراسم را بگيري چه نگيري چه يادواره داشته باشي چه نداشته باشي معدوم كه دركي ندارد اينها خيال مي‌كنند اين لذتهاي وهمي مال بعد از مرگ هم هست اينها بعد از مرگ را معتقد نيستند كه سؤال قبري هست برزخي هست قيامتي هست اينها را معتقد نيستند خب يك كمونيست شما يادواره را براي چه مي‌گيريد مي‌گوييد نام نيك بماند خب نام نيك وقتي انسان معدوم شد چه نام نيك چه نام بد او كه دركي ندارد اين بيچاره گرفتار وهم است خيال مي‌كند اين بازماندگان كه لذت مي‌برند خود مرده هم لذت مي‌برد خوب بنابراين او دستش خالي است كه به دنبال سراب مي‌رود اگر مرگ پوسيدن نيست از پوست به درآمدن است اگر مرگ هجرت است اگر مرگ حيات جديد است يك حساب و كتابي هست ديگر انساني موجود است بالأخره يك اثري دارد يك شيء معطل كه در عالم نيست كه آنجا مسئله توحيد است و مسئله عدل است و داوري به حق است و قسط است و ميزان است و تطاير كتب است و انطاق جوارح است و دهها حكم مربوط به قيامت آن مي‌شود اصل اخلاق مي‌شود فرع قوانين سه‌گانه قواي سه گانه مي‌شود فرع در فرع وجود مبارك حضرت (سلام الله عليه) كه ظهور كرد حضرت ولي عصر (سلام الله عليه) اين‌چنين عمل مي‌كند يعني دستگاه تقنين هست دستگاه اجراست دستگاه قضا هست اما اينها بدنه يك حكومتند آنكه سايه افكن قوه مقننه است اخلاق است و آنكه آيه افكن اخلاق است اعتقاد است آنكه سايه افكن قوه مجريه است اخلاق است آنكه سايه افكن اخلاق است اعتقاد توحيدي است و درباره مسائل قضايي هم بشرح ايضاً [همچنين] آن هم همين‌‌طور است پس اصل مي‌شود اعتقاد به توحيد يعني خدا هست حي لا يموت است حساب رسي مي‌كند هر لحظه با ما در ارتباط است ما موظفيم هر لحظه با او در ارتباط باشيم اخلاق را مي‌خواهيم براي اينكه روح خود ما كامل مي‌شود اين روح كه اين بدن را رها كرد به روضة من رياض الجنة مي‌رسد به بوستان مي‌رسد و آن قدر لذت مي‌برد ديگر به فكر بازمانده‌ها نيست به فكر ديگران نيست خوب پس اين سه مطلب بايد ثابت بشود مطلب اول يك چيز پذيرفته شده‌اي است كه كشور را اين سه قانون اداره مي‌كنند اين سه ارگان ما قانون مي‌خواهيم يك اجرا مي‌خواهيم دو قضا مي‌خواهيم سه اينها اگر معصوم باشند هر سه مي‌شود يك نفر باشند براي اينكه هيچ مشكلي نيست اما چون معصوم نيستند حتماً بايد اين قوا از هم تفكيك بشوند براي اينكه آنكه قانون وضع مي‌كند مبادا به سود خود قانون وضع كند و آنكه اجرا مي‌كند مبادا آنچه كه به نفع خودش است اجرا بكند آنچه كه به نفع او نيست اجرا نكند آنكه قضا و داوري را به عهده دارد مبادا آنچه را كه به نفع خودش است حكم بكند الا و لابد چاره جز تفكيك قوا نيست ما نه بيش از سه قوا لازم داريم طبق اين سبر و تقسيمي كه هست نه كمتر از اين سه قوا نه مي‌شود قوا را جمع كرد و متحد كرد اين نظير تداخل دوتا وزارتخانه نيست ممكن است وزارت جهاد كشاورزي با وزارت كشاورزي ادغام بشود چه اينكه شده ممكن است كميته و ژاندارمري و شهرباني ادغام بشود بشود ناجا و نيروي انتظامي چه اينكه شده اينها قابل ادغام است اما قوه مقننه با قوه مجريه ادغام بشود شدني نيست قوه مجريه با قوه قضائيه يا قوه قضائيه با قوه مقننه ادغام بشود اين شدني نيست اينها سه قوه است وبايد تفكيك هم باشد اما اينها همه حرف را نمي‌زند نشانه‌اش اين است كه نه در كشور ما موفق بود نه در جاهاي ديگر ما هرچه مشكل داريم از كمبود اخلاق مشكل داريم اخلاق هم الف باي دين است شما خوب دقت كنيد مشكلات جامعه ما اينكه ما عرض مي‌كنيم ديگران هم مي‌فرمايند اين عزاداريها اين حسينيه‌ها اين مسجدها اصل است اينها را رها نكنيد براي اينكه مشكل ما مشكل اخلاق است كه اين كم است بالأخره در جامعه ما و وگرنه هم بودجه هست هم آب هست هم خاك هست همه چيز فراوان هست اما اين اخلاق و حرام‌خواري و رشوه ودزدي و رانت خواري و اختلاس و باندبازي اين مشكل جدي ماست احتكار و گرانفروشي اينها ببينيد جزء الف باي دين است شما ببينيد مشكلات اين چند ميليون پرونده‌اي كه مي‌رود در دستگاه قضايي اينها را بررسي كنيد به استثناي پرونده حالا يك وقتي پرونده نظير رژيم حقوقي درياي خزر است بله يك پرونده كارشناسي است و كار علمي است يا پرونده دانش هسته‌اي است بله اين كار كارشناسي است و علمي است اما اين چند ميليون پرونده‌اي كه مي‌رود در دستگاه قضايي اينها روي الفباي دين است يكي مي‌گويد دروغ گفته جنس به من تقلبي داده يا كم فروخته يا گران فروخته يا  احتكار كرده يا دير به وعده عمل كرده يا چكش بي محل است اينها ديگر نه شبهه ابن كمونه فلسفه است نه بحث ترتب اصول اينها جزء مشكلات علمي نيست كدام يك از اين مسائل است كه مردم نمي‌دانند همه را مي‌دانند و مشكلات ما هم همين بديهيات و اوليات و الفباي دين است مشكل ما اين است كه حسينيه بايد فعال باشد مسجد بايد فعال باشد نماز جماعت بايد فعال باشد دانشگاه و حوزه بايد در بخشهاي اخلاقي فعال باشند اين‌ها هر كسي كاري كه به او سپردند خدا را ببيند همين ﴿ا لم يعلم بان الله يري[11] اين در عتايق سور نازل شده است اول ما را به حيا دعوت كردند بعد سخن از جهنم بود اين در سورهٴ مباركهٴ علق است ديگر كه جزء عتايق سور است ﴿اقرأ باسم ربك الذي خلق[12] تا مي‌رسد به اين جا ﴿ا لم يعلم بان الله يري﴾ انسان نمي‌داند كه خدا او را مي‌بيند اين اگر زنده بشود اخلاقي كه سايه افكن قانون است زنده مي‌شود اولاً همين اخلاق تحت اشراف اعتقاد توحيدي سالم مي‌ماند ثانياً ﴿ا لم يعلم بان الله يري[13] آن وقت ما هيچ مشكلي نداريم بعد هم طولي نمي‌كشد كه ﴿ويوم يعضّ الظالم علي يديه[14] افراد عادي اگر گناه كردند پشيمان مي‌شوند اينها انگشت سبابه را گاز مي‌گيرند كه در تعبيرات ادبي فارسي و عربي اين هست سبابه متندم يا انكشت مردم پشيمانند در فارسي و عربي رايج است كه انسان وقتي پشيمان شد اين انگشتش را گاز مي‌گيرد اما در اين آيه فرمود سخن از انگشت نيست انسان وقتي مي‌بيند كجا وارد شده عمر را چطور هدر داده هر دو دستش را از روي شدت پشيماني گاز مي‌گيرد ﴿ويوم يعضّ الظالم علي يديه﴾ نه اسبعه يا اسبعيه اين عالم بود و من نمي‌دانستم كمبود ما اين است اين چند صفحه را عميقا مطالعه بفرماييد با اخلاص هم مطالعه بفرماييد چون ايشان خيلي‌ها در طي اين پنجاه سال فرمايش ايشان را به عنوان فرمايش ابتكاري ذكر كردند كه اخلاق در كتابهاي ديگر مطرح است در فنون ديگر مطرح است در مرامهاي ديگر مطرح است در غرب و شرق مطرح است اما اخلاقي كه شاخه باشد نه شجر اخلاقي كه شاخه شجره طوباي توحيد است اين در اين الميزان آمده كه اگر توحيد باشد اعتقاد به خدا باشد حضور و ظهور او را همه جا انسان ببيند اخلاق را اين اخلاقي كه ما روي منبر مي‌گوييم اين اخلاق موعظه و پند و اندرز است اين علم نيست علم يك موضوع دارد يك مبادي دارد يك مسائل دارد يك استدلال دارد ممكن است گاهي انسان يك مسئله علمي را هم در خطابه بگويد اما با مردم كه نمي‌شود كه علمي حرف زد كه شما علمي حرف مي‌زنيد براي چه كسي مي‌خواهيد حرف بزنيد چه كسي مي‌خواهد بفهمد يا بايد در حوزه باشد يا در دانشگاه مردم كه اين اصطلاحات علمي و موضوع و محمول و مبادي و اينها را متوجه نمي‌شوند كه شما ناچاريد آن عصاره موعظه را با مردم در ميان بگذاريد اثر هم مي‌كند اما وقتي خواستيد موعظه نكنيد سخنراني اينجا جايش نيست اينجا جاي علم است سخنراني جايش حسينيه است بخواهي عالمانه حرف بزني بايد موضوع بياوري محمول بياوري مبدأ بياوري مبدأ تصوري بياوري مبدأ تصديقي بياوري و مانند آن ايشان اين فرمايشي كه دارند در طي اين پنجاه سال شايد شما بعضي از كتابها در اين زمينه نوشته شده مقاله نوشته شده اين راهي كه سيّدنا الاستاد (رضوان الله عليه) در اخلاق طرح كردند تقريبا يك راه نويي است يا طرح او تقرير او نو است كه چگونه كشور را قانون اداره مي‌كند يك و قانون لازم است و كافي نيست دو قانون را اخلاق رهبري مي‌كند سه اخلاق لازم است و كافي نيست چهار اخلاق را اعتقاد توحيدي تأمين مي‌كند پنج تا عقيده به توحيد نباشد اخلاق ضامن اجرا ندارد دليل ندارد انسان آدم خوبي باشد از لذايذ خود بگذرد مشكلات را تحمل كند آخر براي چه اگر يك حسابي نباشد يك كتابي نباشد هيچ آدم عاقلي دست به اين كار نمي‌زند آن كسي كه خيال مي‌كند بعد از مرگ هم چهارتا گل مي‌آورند او لذت مي‌برد اين گرفتار وهم است وقتي يك جلوتر رفت گفت اين انساني كه مرد مرد نابود شد ﴿ان هي الا حياتنا الدنيا نموت و نحيا﴾[15] ـ معاذالله ـ خوب دليل ندارد آدم خوبي باشد خوب پس هيچ چاره‌اي نيست مگر قانون اولاً تحت اشراف اخلاق ثانياً اخلاق تحت اشراف توحيد ثالثاً خوب اين طرح بحثي است كه ايشان ذكر مي‌كنند آن وقت مي‌فرمايد يك تعامل متقابلي هست بين اين عمل و آن اخلاق و آن اعتقاد توحيدي هر اندازه كه ما عمل كرديم اين عمل گرچه سودش به جامعه مي‌رسد اما قبل از اينكه به جامعه مي‌رسد به آن هويت جمعي ما مي‌رسد يعني درون ما را بارورتر مي‌كند آن اخلاق ما را شكوفاتر مي‌كند اين يك مواد سوختي است كه با اين چراغ درون اين مصباح الهدايه اين با عمل مشتعل مي‌شود فرمود هر اندازه شما عمل كرديد اين چراغ مشتعل مي‌شود وقتي مشتعل شد جاي بازتري و وسيع‌تري براي شما روشن مي‌كند يك عمل بهتري انجام مي‌دهيد وقتي عمل بهتر انجام داديد يك ﴿يكاد زيتها يضيء[16] يك ماده اشتعالي هم به اين چراغ هدايت ريختيد اين افروخته‌تر مي‌شود وقتي افروخته‌تر شد شعاع وسيع‌تري را روشن‌تر مي‌كند كارهاي برتر و بهتري را با اخلاص برتر انجام مي‌دهيد و هكذا يك تعاملي است بين عمل صالح و اخلاق يعني اگر انسان آن مقداري را كه مي‌داند عمل بكند با همين عمل صالح آن اخلاق شكوفاتر مي‌شود به جايي مي‌رسد كه كارهاي سنگيني كه قبلاً براي او دشوار بود الان آسان است نتيجه‌اش را ذات اقدس الهي در اين بخش فرمود ﴿فأمّا من أعطي و اتقي * و صدق بالحسنيٰ * فسنيسره لليسري[17] فرمود اگر كسي اين راهها را برود ما او را به جايي مي‌رسانيم كه كارهاي دشوار براي او آسان مي‌شود خيلي به آساني مي‌گويد ﴿رب السجن احب الي مما يدعونني﴾ آنكه مرحوم ميرداماد يا ديگران نقل كردند كه آن طلبه جوان وقتي ديد يك مسافره‌اي به اتاق او پناهنده شد او تا صبح بالأخره اين انگشتهايش را با اين چراغ سوزاند كه مبادا سرگرم ديگري بشود او ديگر نيازي به سوخت و سوز ندارد آن مشغول مطالعه است آن زنيكه هم آنجا نشسته ﴿فسنيسره لليسري[18] اين به آساني از عهده خيلي از كارهاي خير برمي‌آيد ﴿فأما من أعطي و اتقي * و صدق بالحسنيٰ * فسنيسره لليسري[19] اين به آساني كار خير انجام مي‌دهد خيلي براي او سخت نيست نه تنها او را براي كار خير انجام مي‌دهد البته اگر به مقام انبيا برسد پيامبر باشد آن تيسيرش طور ديگر است خود آن گوهره هستي او را طوري قرار مي‌‌دهد كه آن كارهاي خير به آساني از او صادر مي‌شود درباره وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله وسلّم) فرمود كه ما تو را ﴿وَنيسرك لليسري[20] ما تو را براي كار خير ﴿الم يجدك يتيماً فَأَوَيٰ﴾[21] يا در سورهٴ مباركهٴ أعليٰ آنجا فرمود ﴿سبح اسم ربك الاعلي﴾ تا به اينجا مي‌رسد كه ﴿ونيسرك لليسري[22] ﴿قد افلح من تزكي * و ذكر اسم ربه فصلي[23]

سؤال: ... جواب: اما فرمود همين ضعيف همين ضعيف را گفت «باري كه گردون يعني مجموعه آسمان عاجز زحملش جز ما ضعيفان حامل ندارد» اگر ﴿عرضنا الامانة علي السمٰوات و الارض والجبال فابين ان يحملنها وَأشفقن منها وَحملها الانسان[24] اين هست «باري كه گردون عاجز زحملش جز ما ضعيفان حامل ندارد» اگر اين ضعيف به آن ﴿ان الله هو القوي الشديد[25] تكيه كند مي‌شود قوي از يك سو به انسان مي‌فرمايد تو يك بدني داري بالأخره يك مترو نيم يا يك متر و شصت قدش است يك قطر نيم متري هم داري همين به چه چيزي مي‌بالي و به چه چيزي مي‌نالي ﴿انك لن تخرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا[26] خر به چه چيزي مي‌بالي اگر آسمان را حساب بكني ﴿لخلق السماوات وَالأرض اكبر من خلق الناس[27] ﴿أ انتم اشد خلقا ام السماء بناها[28] آسمان از شما مهم‌تر است زمين از شما مهم‌تر است سنگها از شما مهم‌ترند تو به چه مي‌نازي اگر به همين خورد و خواب است اگر به آن علم و عقل است بله «باري كه گردون عاجز زحملش جز ما ضعيفان حامل ندارد» آنجا ﴿انا عرضنا الامانة علي السماوات و الارض و الجبال فأبين ان يحملنها وَأشفقن منها وَحملها الانسان[29] خوب اگر بدن باشد همين است اگر بدن نباشد روح باشد و اعتقاد باشد و عمل صالح باشد و ايمان به قرآن و عترت باشد كاري مي‌كند كه از آسمان و زمين ساخته نيست تا انسان به كدام سمت ميل پيدا كند براي افراد عادي مي‌فرمايد: ﴿فأما من اعطـٰي و اتقي * و صدق بالحسنٰي * فسنيسره لليسريٰ[30] اما براي وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله وسلّم) فرمود ﴿وَنيسرك لليسريٰ[31] اصلاً گوهرت را ما طوري قرار داديم كه هر كاري براي تو آسان است وجود مبارك موسي (سلام الله عليه) عرض كرد: كه خدايا بار سنگيني روي دوش من گذاشتي يك كاري بكن كه من بتوانم اين بار را ﴿ويسّر لي﴾ اين ﴿رب اشرح لي صدري * و يسرلي أمري[32] نه يسرني للامر اين مربوط به موسي نيست اين براي وجود مبارك پيغمبر است يسرلي امري اين براي مراحل مياني است اما ﴿وَنيسرك لليسري[33] اين كجا آن كجا به هر تقدير بالأخره انسان به مبدأ ازلي قدرت تكيه مي‌كند آن وقت شاكر است كه اين نعمتها از ناحيه اوست.

سؤال: ... جواب: بله؟ كه چه؟ خب البته آن نورالنور است ديگر آن يك نور عمومي دارد كه ﴿نور السمٰوات و الارض﴾ است اما ﴿يهدي الله لنوره﴾[34] يعني لنورالنور مي‌شود نور خاص آن نور عام اين نوره كه به الله برنمي‌گردد اين نور به نور برمي‌گردد ﴿الله نور السمٰوات و الارض﴾ كل جهان با راحمت رحمانيه روشن است اما در ذيلش فرمود ﴿يهدي الله لنوره﴾[35] همين الله كه ﴿نور السمٰوات و الارض﴾ است همه جار را روشن كرده يك جاهاي مخصوص را با يك فروغ بيشتري روشن كرده آن ﴿يهدي الله لنوره من يشاء[36] آن كجاست اين ﴿في بيوت اذن الله ان ترفع﴾[37] آدرسش آن است آدرسش مسجد است و حسينيه است و معبد است و حرم است و اينها ﴿في بيوت اذن الله ان ترفع﴾[38] به تعبير مرحوم صاحب جواهر (رضوان الله عليه) در دين خانه اهل بيت (عليهم السلام) به خانه خدا ملحق شده است ثواب نماز در حرم شبيه ثواب نماز در مسجد است با اينكه آنجا قبرستان است ثواب نماز در حرم ثواب نماز مسجد را دارد نام آنها را ملحق به نام خود كرد كه انساني كه غسل به گردن اوست حق ندارد آن نامها را داشته باشد اين براي آن است كه اين انسان كامل متقرب به او شد خليفه او شد اگر خليفه او شد حكم او را دارد ديگر حكم مستخلف عنه را دارد منتها يكي بالذات دارد يكي بالتبع آيه اوست بالأخره آن مقام مخصوص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله وسلّم) است كه فرمود ﴿وَنيسرك لليسري[39] البته مقام مياني براي موسي (سلام الله عليه) است كه ﴿وَيسر لي امري[40] نه يسرني للامر آن كار را براي من آسان بكن نه گوهر ذات من را طوري قرار بده كه كارها به آساني از من صادر بشود آن مقام براي من نيست غرض اين است كه اگر انسان روي همين اين ﴿ياكل الطعام و يمشي في الاسواق﴾[41] باشد خب اينها را قرآن بررسي كرده فرمود تو همين قطري و به همين طول و عرض و عميقي خب ﴿انك لن تخرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا﴾[42] هست ﴿أأنتم اشد خلقا ام السماء[43] هست ﴿لخلق السمٰوات اكبر من خلق الناس[44] است همه از تو بزرگ‌ترند اما اگر روي ديانت و معنويت و اعتقاد به خدا و اخلاق الهي باشد باري كه شما برمي‌داريد آسمان و زمين از او نمي‌تواند بار را بردارد بنابراين انسان بين اين دو قطب قرار دارد يا پس از اين است كمتر از يك تكه سنگ است يا فوق السمٰوات و الارض است اينها را انشاءالله ملاحظه بفرماييد و اگر نظر ديگران هم ملاحظه بشود آن هم بد نيست كه بالأخره تا ما بدانيم كه وجود مبارك ولي عصر (ارواحنا‌فداه) حكومت مي‌كند چگونه حكومت مي‌كند وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله وسلّم) حكومت مي‌كرد چطور حكومت مي‌كرد اين دوتا را بدانيم و تا اندازه‌اي كه براي ما ميسور و ممكن است به آن سمت حركت كنيم.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

[1]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 31.

[2]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 18.

[3]  ـ سورهٴ ق، آيهٴ 18.

[4]  ـ سورهٴ ق، آيهٴ 23.

[5]  ـ كافي، ج 1، ص 11.

[6]  ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 28.

[7]  ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 62.

[8]  ـ توحيد، ص 219.

[9]  ـ توحيد، ص 219.

[10]  ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 62.

[11]  ـ سورهٴ علق، آيهٴ 14.

[12]  ـ سورهٴ علق، آيهٴ 1.

[13]  ـ سورهٴ علق، آيهٴ 14.

[14]  ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 27.

[15]  ـ سورهٴ مومنون، آيه 37.

[16]  ـ سورهٴ نور، آيهٴ 45.

[17]  ـ سورهٴ ليل، آيات 5 ـ 7.

[18]  ـ سورهٴ ليل، آيهٴ 7.

[19]  ـ سورهٴ ليل، آيات 5 ـ 7.

[20]  ـ سورهٴ أعليٰ، آيهٴ 8.

[21]  ـ سورهٴ ضحي، آيهٴ 6.

[22]   ـ سورهٴ اعلي، آيهٴ 8.

[23]  ـ سورهٴ اعلي، آيات 14 ـ 15.

[24]  ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 72.

[25]  ـ ؟؟؟؟.

[26]  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 27.

[27]  ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 57.

[28]  ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 27.

[29]  ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 71.

[30]  ـ سورهٴ ليل، آيات 5 ـ 7.

[31]  ـ سورهٴاعلي، آيهٴ 8.

[32]  ـ سورهٴ طه، آيات 25 ـ 26.

[33]  ـ سورهٴ اعلي، آيهٴ 8.

[34]  ـ سورهٴ نور، آيهٴ 35.

[35]  ـ سورهٴ نور، آيهٴ 35.

[36]  ـ سورهٴ نور، آيهٴ 35.

[37]  ـ سورهٴ نور، آيهٴ 36.

[38]  ـ سورهٴ نور، آيهٴ 36.

[39]  ـ سورهٴ اعليٰ، آيهٴ 8.

[40]  ـ سورهٴ طه، آيهٴ 26.

[41]  ـ سورهٴ عرفان، آيهٴ 7.

[42]  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 37.

[43]  ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 27.

[44]  ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 57.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق