اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأي بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ (24)
وَاسْتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِيصَهُ مِن دُبُرٍ وَأَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَي الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً إِلاّ أَن يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (25) قَالَ هِيَ رَاوَدَتْنِي عَن نَفْسِي وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِن كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْكَاذِبِينَ (26) وَإِن كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ (27) فَلَمَّا رَأي قَمِيصَهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِن كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ (28) يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذَا وَاسْتَغْفِرِي لِذَنبِكِ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخَاطِئِين (29)﴾
مطالب ماندهاي كه از آيات قبل بايد مطرح بشود اين است كه كساني كه مخلصاند مقام خود را حتماً مشاهده ميكنند گاهي ممكن است علم تفصيلي به مقامشان نباشد يا علم به علم نباشد ولي اصل اخلاص را كه واجد هستند يقيناً با علم شهودي دارند وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) كه از مخلصين بود به اخلاص خود واقف بود حالا تفصيل در اخلاص علم به علم ممكن است گاهي ضعيف باشد گاهي قوي باشد و مانند آن وگرنه اصل مخلص بودن او براي آن حضرت معلوم بود.
مطلب دوم آن است كه كساني كه سابقه گناه دارند با لاحقه توبه حل ميشود و اين شخص به مقام عدالت ميرسد اما به مقام عصمت كامل كه همه دوره را تأمين بكند نخواهد رسيد چون معصومي كه بايد از اول تا آخر عمر پاك باشد با كسي كه سوء سابقه دارد هر چند بعد توبه بكند آن عصمت حاصل نخواهد شد لذا وجود مبارك حضرت اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) در وصف حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آن طوري كه در يكي از خطبههاي طولاني نهجالبلاغه هم آمده است اين است كه فرمود خداي سبحان وجود مبارك پيغمبر را از دوران كودكي در تحت تدبير و تربيت دو فرشته عظيم الهي قرار داد كه از همان دوران صبابت و كودكي راه طهارت را طي كند بنابراين اگر كسي سابقه گناه داشت معصوم نميشود با توبه عادل خواهد شد.
پرسش: تا معصوم نشود گناه نميكند كه اين بخواهد توبه بكند
پاسخ: بله همين است لذا اگر كسي قبلاً گناه كرد ديگر معصوم نخواهد بود ولو توبه هم بكند ميشود عادل نه معصوم، معصوم آن است كه سابق و لاحقش نوراني و طاهر باشد.
مطلب بعدي آن است كه عرب فصاحت داشت بلاغت داشت آن سبعه معلقه و اينها هم شاهد زنده است لكن چند مشكل علمي و عملي داشت اولاً اين مواد خامي كه مربوط به فصاحت و بلاغت بود اينها در اذهان و سينهها و ابيات اينها ظهور ميكرد به صورت يك كتاب مدون علمي نبود ثانياً قواعدي در كار نبود كه اينها به استناد آن قاعده اين علومشان را پايهريزي كنند بلكه ذوق بود و بازار عكاظ بود و داوري اديبان و فصيحان بود اما برابر ذوق نه برابر يك ديوان و كتاب و قانون مدون اسلام كه آمد وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) قواعد و قوانين ادبي را براي اينها تعيين كردند اسم چيست فعل چيست حرف چيست و نحو و صرف هم در همين سه كلمه دور ميزند باب الاسم، باب الفعل، باب الحرف و مانند آن اين يك كار بود كه اسلام اين مواد خام را جمع كرد به صورت قواعد علمي درآورد وقتي قواعد علمي باشد انسان مواظب زبان و گفتارش هست منطق براي اين است كه انسان درست فكر بكند ادبيات براي آن است كه انسان درست حرف بزند درست بنويسد و سهم تعيين كنندهاي هم ادبيات در تبليغ دارد وجود مبارك موسي به ذات اقدس الهي عرض كرد پروردگارا آن عنصر مهم تبليغ كه بخش ادبي است برادر من از من بهتر دارد ﴿هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً﴾[1] ما ميخواهيم با مردم حرف بزنيم سخنراني كنيم محاوره كنيم گفتگو كنيم احتجاج كنيم اين يك ادبيات روشني ميطلبد آن فصاحتي كه در برادرم هارون(سلام الله عليه) هست در من نيست ﴿هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً﴾ يك وقت است انسان ميخواهد با خداي خود مناجات كند آنجا مسئله زهد و تقوا و خلوص و اينها كارسازتر است يك وقتي ميخواهد با مردم سخن بگويد براي مردم حرف بزند كتاب بنويسد بالأخره بايد از فرهنگ محاوره به بهترين وجه باخبر باشد فرمود چون او افصح است مني لساناً او را به همراه من بفرست كه مشكل تبليغ ما حلّ بشود بنابراين فصاحت يك نعمت خوبي است و آنها هم داشتند لكن قواعدي براي آن نبود كتاب مدوني هم نبود و اسلام كه آمد قواعد و كتاب مدون را درست كرد اين يك كار فرهنگي، فني و علمي بود يك كاري هم مافوق اين كرد و آن اين است كه اين الفاظ را حفظ كرد اين معاني را حفظ كرد به مردم فهماند كه اين الفاظ و اين مفاهيم تنها مصاديق مادي ندارند مصاديق مجرد هم دارند يعني اگر يك وقتي به شما گفتند چراغ، مصباح شما اين واژه مصباح را هم به كار ميبريد اما اين مصباح از همان شمع گرفته تا آن هيزمي كه بشر روشن ميكرد در ادوار گذشته آن هم براي آنها شبانه مصباح بود شمع هم مصباح بود فانوس هم مصباح بود چراغهاي ديگر هم مصباح بود علم هم مصباح است عقل هم مصباح است اينها ديگر در عرب جاهلي نبود با آمدن آياتي نظير ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾[2] فهميدند كه نور دو قسم است يك نور شمع و شمس و قمر و امثال ذلك است يك نور معنوي است ترازو را عرب ميفهميد ميزان را ميفهميد وزن را ميفهميد موزون را ميفهميد توزين را ميفهميد همه اينها معناي مشخص داشت اما وقتي اسلام آمد مصاديق نو عرضه كرد نه مفاهيم نو مفهوم جديدي نياورد الا ما شذّ و ندر، اما مصاديق نو آورد فرمود: اينكه شما وزن داريد موزون داريد، ميزان داريد همه اينها در محدوده اجرام مادي نيست شما يك وقتي نان و گوشت و مواد غذايي را ميسنجيد بله يك ترازويي است مادي يك سنگي است وزن آن كالا موزون است اما اعمال شما را عقايد شما را اعتقادات شما را فضائل نفساني شما را در قيامت ميسنجند نه آنطوري كه شما اين مواد غذايي را ميسنجيد آنطور عقيده و ايمان شما را بسنجند شما با سنگ و مانند آن اين كالاها را ميسنجيد ولي در قيامت وقتي بخواهند عقيده اخلاق رفتار و گفتار شما را بسنجند با سنگ نميسنجند ﴿وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾[3] نه والوزن يومئذٍ حق نه وزني هست اينكه در تلقين ميت ميگويند آن بدون الف و لام است «أن الموت حقٌ و الجنّة حق و النار حق»[4] يعني اينها ثابت است اصل است يقيني است آيهٴ سورهٴ «اعراف» نميخواهد بفرمايد كه وزن در قيامت هست ميخواهد بفرمايد وزن حق است يعني با حق عقيده را ميسنجند ﴿وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ نه والوزن حقٌ خب اين يك مصداق جديدي است براي مردم و مردم مخصوصاً اعراب فرمود شما كه ترازو را ميشناسيد وزن ميشناسيد موزون ميشناسيد همين الفاظ هست همين مفاهيم هست منتها مصاديقش فرق ميكند مصداق گاهي مادّي است مثل همين ترازويي كه در بازار هست و با اين ترازو شما پياز و سيب زميني را ميسنجيد يك ترازوي ديگري است كه آن هم ترازو است ميزان است مصداق ميزان است وزن دارد آن هم مصداق وزن است موزون دارد آن هم مصداق موزون است عقيده شما را در يك كفه ميگذارند حق را در كفه ديگر ميگذارند با آن ميزان حق ياب ميفهمند اين عقيدهٴ شما حق بود يا باطل، اينها يك چيزي نبود كه در اعراب جاهلي راه داشته باشد آنها به ملائكه معتقد بودند اما ملائكه را مؤنث ميدانستند ميگفتند دختران خداياند اسلام آمده گفته سخن از بنت نيست سخن از ابن نيست ممكن است يك موجودي باشد نه مذكر نه مؤنث براي اعراب جاهلي اين حرفها روشن نبود كه مگر ميشود يك چيزي موجود باشد نه مرد باشد نه زن حيات داشته باشد حرف بزند خدا را عبادت بكند اما نه زن باشد نه مرد گفتند بله ميشود موجود باشد حيات دارد نه زن است نه مرد چون موجودي است مجرد اينها مصداق آن مفهوم است كه مصداق نويي است اينها را ميگويند فنآوري دين از اين قبيل فراوان است كه فرمود ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[5] بعد در بعضي از روايات خود ائمه(عليهم السلام) ميفرمودند مگر شما عرب نيستيد از لغات عرب كمك نميگيريد ما هم با همين لغات عرب با شما سخن ميگوييم عربي با شما سخن ميگوييم در ذيل آيه ﴿إِنَّا كُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾[6] فرمود شما اين آيه را خوب گوش بدهيد فرمود ﴿إِنَّا كُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ اين ﴿إِنَّا كُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ معنايش اين نيست كه شما هر كاري بكنيد فرشتگان و كرام الكاتبين مينويسند آن ﴿وَإِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِين ٭ كِرَاماً كَاتِبِين ٭ يَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ﴾[7] يك، ﴿وَرُسُلُنَا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ﴾[8] دو، اينگونه از آيات ناظر به اين است كه انسان هر عقيده هر فكر هر قول و عملي داشته باشد فرشتگان مينويسند حالا چطور مينويسند بحث خاص خودش را دارد اما اين يك طايفه ديگر است ميفرمايد ﴿إِنَّا كُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ فرمود ميدانيد آيه چه ميخواهد بگويد ميخواهد بفرمايد به اينكه يك نسخه اصلي است كه پيش ماست و نزد خداست كه ما از آن باخبريم آنچه را كه شما عمل ميكنيد استنساخ از براساس آن اصل است ما آنچه را كه شما عمل ميكنيد استنساخ ميكنيم نه براساس كار شما نسخهبرداري بكنيم نه نستنسخ اما ﴿كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ ﴿مِمّا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ ما الآن به چه چيزي ميگوييم استنساخ؟ ميگوييم اگر يك نسخه اصلي باشد يك نسخه قديمي باشد رونويس بكنيم ميگوييم استنساخ كرديم از او يعني از روي آن كتاب يك نسخه برداشتيم اما نميگوييم انا نستنسخه ميگوييم نستنسخ منه از او نسخه ميگيريم فرمود در اين آيه خداي سبحان ميفرمايد: ﴿إِنَّا كُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ يعني تمام عقايد و اخلاق و اعمال شما اين نسخه دوم است اين استنساخ شده است يك اصلي است پيش ما كه از او ما داريم نسخهبرداري ميكنيم آن وقت اين استنساخ عبارت از قلم زدن و اينها نيست متن عقيده و اخلاق شما اين نسخه بدل و نسخه دوم آن نسخه اصلي است حالا كه شما انجام ميدهيد يك عده فرشتهها هستند كه متن كار شما را مطابق با آن نسخه اصل ميكنند يك عده هستند كه ملائكه ديگر هستند كه آنها مينويسند كه شما چه كار كرديد آنها اين نسخه دوم را مينويسند ماها اصل كار شما را از آن نسخه اصل نسخهبرداري ميكنيم اين را شما ببينيد براي يك طلبهاي كه ده، پانزده سال درس خوانده است يقيناً الآن خوب حل نشد يك هشت، ده باري آدم بايد بگويد هشت، ده بار آن آيه را بخواند هشت، ده بار آن روايت را بخواند هشت، ده بار اشكال بشود تا معناي اين جمله روشن بشود حضرت فرمود «أولستم عربا»[9] مگر عرب نيستيد خدا كه نميگويد ما آنچه كه شما ميكنيد مينويسيم آن را در آيات ديگر ميگويد و اينجا هم نميگويد نستنسخ اما ﴿كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ ميفرمايد ﴿إِنَّا كُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾[10] «أولستم عربا» مگر عرب فصيح نيستيد خب اينها جزء مطالبي است كه جزء ﴿يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُون﴾ هست بنابراين وقتي قرآن آمد هم آن مواد خام ادبي را سامان بخشيد اولاً قانون داد به صورت كتاب درآمد و غالب اين كتابهاي نحو و صرف و معاني و بيان و اينها بعد از اسلام نوشته شد و هم مصاديق نو ارائه كرده است حرفهاي تازه آورد وقتي فرمود ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ﴾[11] اين است وقتي فرمود دين صراط است اين است فرمود ﴿يَاأَيُّهَا الإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾[12] اين است آنها خيال ميكردند هر چه راه هست همين راه زميني يا هوايي يا آسماني است اما راه بيرون از زمين و هوا و آسمان او را اصلاً راه نميدانستند ميزان را منحصر در مسائل مادي ميدانستند اين تأثير وحي در پرورش علوم ادبي قرآن كريم است و همراهش معارف ديگر آورد اما اينكه حالا آيا علوم ادبيات جزء علوم عقلي است خير جزء علوم نقلي است و جزء علوم ضعيف است منتها عقل يك چراغ خوبي است مصباح الأدب است نه مفتاح الأدب مفتاح الأدب لغت است و مانند آن اما اين عقل يك چراغ خوبي است ميگردد ببيند كه كدام محمول با كدام موضوع سازگار است كدام فعل با كدام فاعل سازگار است يك وقت كسي كه عاقل و فرزانه باشد و متن قرآن و متن روايت و متنهاي ديگر بررسي كند اين چراغ دستش است وقتي چراغ دستش است ميفهمد كه اين محمول براي كدام موضوع است اين موضوع براي كدام محمول است چراغ كه مبتكر نيست از چراغ كاري ساخته نيست او چيزي توليد نميكند ولي اين روابط را خوب ميفهمد كه آنجا چرا اينطور گفته اينجا چرا اينطور گفته آنجا چرا اين را مقدم داشته اينجا چرا اين را مؤخّر داشته اين چراغ دستش است كسي كه چراغ دستش نباشد همينطور فلهاي اين را معني ميكند فرقي نميكند براي او كه بگويد كه نستعين بك يا ﴿إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾ او از آن حصر ميفهمند توحيد ميفهمند آنكه چراغ دستش است ميفهمد اينكه در بعد از نماز «لا اله الا الله وحده وحده وحده»[13] اين تكرار براي تاكيد نيست اين تأسيس است نه تكرار لا اله الا الله وحده ذاتاً وحده وصفاً وحده فعلاً آنكه چراغ دستش نيست خيال ميكند اين تكرار است و براي تأكيد است آن يكي ميگويد تاسيس اولي است چراغ دستت باشد ميفهمي كه اين سه كلمه است و سه تا معني دارد سه تا مصداق دارد بنابراين عقل مصباح ادبيات است نه سازندهٴ ادبيات براي اينكه جزء علوم عقلي نيست اين پايينتر از آن است كه عقل مستقيماً دخالت كند علوم عقلي حكمت است و كلام است و مانند آن خب نقشي كه اين آيات دارد اين است كه يك كمي انسان را اول عاقل ميكند بعد شواهد را ذكر ميكند اين كتاب شريف مطول گوشهاي از اين حرفها را به عهده دارد در بحث مجاز و حقيقت آنجا روشن كردند كه مجاز دو قسم است يك وقتي مجاز در كلمه است كه بايد بحث بشود كه آيا اين لفظ براي اين معنا وضع شده است يا نه يك وقت مجاز در اسناد است آنجا گفتند مجاز لغوي داريم و مجاز عقلي داريم آنجا كه مجاز عقلي داريم يعني عقل مصباح ادبيات است چراغ دستش است ميفهمد انبت الربيع البغل اين مجاز است به ديگري كه بگويي ميگويد كه انبت فعل و الربيع فاعل و ديگر براي او روشن نيست ميگويد بهار رويانيد اينكه ميگفتند مهرداد مهرداد از همين قبيل بود بهار رويانيد در مطول آمده بررسي كرده كه شما اين انبت الربيع البغل را به چه كسي ميخواهيد بدهيد و گوينده كيست اگر يك موحد ناب باشد ميگويد انبت الربيع البغل مجاز عقلي است اسناد الي غير ما هو له است مثل جري الميزاب براي اينكه بهار كه منبت نيست مبدأ فاعلي نيست آن بهار زمان است اين بغل متزمّن است مگر زمان متزمّن را به بار ميآورد يك زمان آفرين لازم است يك متزمّن آفرين لازم است تا انبات بكند پس اسناد انبات و مبادي عاليه حقيقي است اسناد انبات به ربيع ميشود مجاز اما به ديگري كه بگوييد ميگويد فرق ندارد انبت فعل ربيع فاعل حالا كجا مجاز عقلي است كجا مجاز عقلي نيست آنكه چراغ دستش است ميفهمد كجا مجاز عقلي است آنكه چراغ دستش نيست همينطور با فعل و فاعل معنا ميكند تا اينكه چراغ چه چراغي باشد مثلاً الانسان موجودٌ اين الانسان موجودٌ را شما وقتي به يك اديب عادي بدهيد ميگويد اين الانسان مبتدا و موجودٌ خبر يك قدري جلوتر برويد به منطقي عادي بدهيد ميگويد اين را شما تركيب كنيد چه حملي است آنجا ديگر سخن از مبتدا و خبر نيست سخن از موضوع و محمول است اديب به دنبال مبتدا خبر است چون كارش حركت است و اعراب است و بنا او سخن از حمل اولي و شايع و اينها ندارد مشكل ادبيات را همان حركت حلّ ميكند او به دنبال مبتدا و خبر است البته اگر چراغ عقل دستش باشد طور ديگر فتوا ميدهد اما بالأخره اديب با مبتدا و خبر كار دارد نه با موضوع و محمول منطقي با حمل و موضوع و محمول و اينها كار دارد وقتي از او سؤال ميكنيد كه الانسان موجودٌ اين چه حملي است ميگويد حمل شايع است كدام موضوع است كدام محمول ميگويد الانسان موضوع است موجودٌ محمول يك قدري كه جلوتر بدهيد به حكيم بدهيد از حكيم سؤال بكنيد كه الانسان موجودٌ را براي ما تركيب بكن آن وقت ميگويد الانسان خبر مقدم موجودٌ مبتداي مؤخر الانسان محمول موجودٌ موضوع چون وجود اصل است وجود است كه به اين تعيّنات ماهوي درميآيد وجود است كه همه بارها را ميكشد خب اين كجا و آن كجا يك قضيه است در سه مقطع به سه نفر كه ميدهيد سه گونه ميفهمند اينها در طول هماند آنكه به دنبال رفع و نصب است ميگويد انسان مبتدا و موجودٌ خبر آنكه به دنبال حمل است ميگويد انسان موضوع است و موجودٌ محمول او كاري به اين حرفها ندارد كه، او به واقع مينگرد ميگويد اين لفظ از واقع حكايت ميكند و در واقع اين وجود است كه بار ماهيت را ميكشد اين هستي است كه اين تعيّنات را دارد اين در لطايف و فرمايشات مرحوم ميرداماد هست در حكمت متعاليه كه فراوان است كه اينها ميشود عكسالحمل بنابراين همه اينها را هم اين دين به ما آموخت اين ميشود ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[14] آنكه بارها را به عهده ميگيرد او در حقيقت موضوع است نه آنكه جلو افتاده آنكه جلو افتاده براي اديب ممكن است كه مبتدا تلقي بشود ولي براي حكيم اينچنين نيست حكيم نميگذارد هر كسي جلو بيفتد هر كسي دنبال بيفتد آنكه جلو افتاده بشود موضوع آنكه دنبال افتاده بشود محمول خب در معنا كردن آيات هم همينطور است شما وقتي به زمخشري ميدهيد ميبينيد يك طور از همين آيه استفاده ميكند كلّ آيات قرآن را هم در يك محدوده مشخص ميكند اما حالا اين معارف بلند كه يكي مخلص است و از هفت، هشت راه عصمت وجود مبارك حضرت يوسف درميآيد اينكه در هر تفسيري نيست كه، فخر رازي هم چون صبغه كلامي دارد و كارهاي عقلي هم انجام ميدهد گرچه غلطهايي دارد او ميتواند اين راهها را طي كند ميگويد از هفت، هشت راه ميشود عصمت يوسف را ثابت كرد يعني تمام كساني كه در اين صحنه دخيلاند همهشان به عصمت يوسف گواهي دادند اينها را از يك كسي كه فقط دنبال ادبيات ميگردد نميشود از او توقع داشت خب پس عقل مصباح اين ادبيات است ميفهمد نه اينكه مبتكر اينها باشد چون اين علوم علوم عقلي است.
مطلب بعدي آن است كه حالا اين همت بها و هم به ﴿وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا﴾ گرچه تطبيق شده است بر اينكه او خواست بزند اين خواست دفاع بكند يا خواست مثلاً بالاتر از دفاع اين هم بزند اينها قابل هست ولي آن شواهد لبي كه اين كلمه را همراهي ميكند هم در همان جريان مراوده است واژه مراوده هم از آن واژه پرباري نيست كه حالا مثلاً يك مطالب نويي را هم به همراه داشته باشد اين راد يرود است كه رائد هم از همين قبيل است كسي كه رفت و آمد ميكند براي اينكه باخبر بشود و ديگران را هم آگاه بكند رائد قوم كسي است كه پيشاپيش قافله حركت ميكند تا جاي نزول قافله را بفهمد كجا آب هست كجا علف هست كجا مرتع است كجا سبزه است كجا چشمه است كه اين قافله بارانداز كند اما اين ﴿رَاوَدَتْه﴾[15]، ﴿سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ﴾[16] پنج، شش بار اين كلمه مراوده در همين سوره تكرار شده است يعني ما رفت و آمد ميكنيم تا فكرش را جلب بكنيم اين كار را آن زن كرد ولي وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) در همه حالات پرهيز داشت هرگز چنين كاري نميكرد فرمود اين ﴿وَلَقَدْ رَاوَدتُّهُ﴾[17] را آنها انجام دادند هرگز وجود مبارك يوسف اين كار را نكرد سرّ اينكه درباره حضرت يوسف فرمود ﴿وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾[18] به تفصيل احسان وجود مبارك يوسف ذكر نشد اما از اجمالش ميشود فهميد كه از سوابق خوبي كه وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) داشت خداي سبحان او را به اين مقام والا رساند كه يكي از آنها همان صبر و بردباري و تحملي بود كه در چاه داشت و جزع نكرد ناله نكرد و صابر بود و به اين امتحان الهي هم تن در داد كه فرمود ﴿وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾ اما مطلب بعدي كه آيا اين برهان رب همان ﴿وَلَوْلاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَكَي مِنكُم مِن أَحَدٍ﴾[19] است يا نه گرچه فضل الهي و رحمت الهي باعث نزاهت اخلاقي است آن توفيق خداست ﴿وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[20] اما اين در جهاد اكبر است نه در جهاد اوسط اين بالاتر از آن است گاهي جهاد اوسط را با جهاد اوسط حل ميكنند نظير اينكه يك وقتي نيروي زميني دارند با هم مبارزه ميكنند خب يك نيروي قويتري ميآيد اين نيروي زميني را تقويت ميكند يك وقتي با نيروي هوايي نيروي زميني پشتيباني ميشود از بالا پشتيباني ميشود او ديگر در عرض اين نيست در جهاد اصغر گاهي چهار تا سرباز تازهنفس ميآيند اين سرباز خط مقدم را ياري ميكنند اينها در يك سطحاند بالأخره همهشان زميني هستند يك وقتي از يك نيروي هوايي پشتيباني ميشود اين نيروي زميني تقويت ميشود اين جريان جهادهاي گوناگون همينطور است الآن اينجا وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) از آن جهاد اكبر كمك گرفته مشكل جهاد اوسطش را حل كرده مثل اينكه نيروي هوايي از بالا آمده و مشكل را حل كرده يك وقت كسي «خوفاً من النارپاسخ: است يا شوقاً الي الجنه است اين ميشود اخلاق اما اينكه اخلاق نيست فرق اخلاق و عرفان اين است كه اخلاق مادون فلسفه است موضوعش را فلسفه تأمين ميكند جزء علوم جزئي است در محدوده بد و خوب است بهشت و جهنم و علم حصولي و استدلال عرفان فوق فلسفه است سخن از فهم نيست سخن از شهود است سخن از اين نيست كه اگر اين كار را نكردي جهنم ميروي سخن از اين است كه اگر اين كار را نكردي خدا را ميبيني او ميشود عرفان اين ميشود اخلاق بينشان هم فلسفه است اينچنين نيست كه اخلاق و عرفان در يك وادي باشد يكي يك قدري جلوتر اينطور نيست اين زير فلسفه است جزء علوم جزئيه است و وامدار فلسفه است موضوعش را بسياري از چيزهايش را با فلسفه تأمين ميكند روح هست روح مجرد است شئون علمي و عملي دارد سعادت و شقاوت دارد اينها را فلسفه ثابت ميكند بعد به علم اخلاق ميدهد ميگويد شما دربارهاش بحث بكن به چه دليل حسد براي روح بد است يك طبي است ديگر بايد ثابت بشود كه روح موجود است و شئوني دارد و نظر و عملي دارد و سعادت و شقاوتي دارد و ابدي است و بعضي چيزها برايش بد است بعضي چيزها برايش خوب است اينها را فلسفه ثابت ميكند بعد به فن اخلاق ميدهد در فن اخلاق ثابت ميكند كه غيبت ضررش براي روح اين است غيبت حرام است ميشود فقه غيبت يك ويروس و خورهاي است براي نفس اين ميشود علم اخلاق در فقه كه نميگويند كه چه كار بكن كه مبتلا به غيبت نشوي كه اگر مبتلا به غيبت شدي مبتلا به اين بيماري شدي راه درمانش اين است راه جلوگيرياش آن است اينها كه در فقه نيست كه در فقه اين است ﴿وَلاَ يَغْتَب بَعْضُكُم بَعْضاً﴾ غيبت حرام است يك گوشهاي از اين بحث را چون مبتلا به حوزهها بود مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) در كتاب شريف مكاسب در بحث غيبت با اعتراف به اينكه اين بحث ديگر حالا از بحث فقه دارد ميرود بيرون آنجا مطرح كردند كه منشأ غيبت كمبود است احساس كمبود است چه چيزي باعث ميشود كه آدم غيبت بكند اول اعتراف كرده كه بحث ديگر از فقه رفته بيرون اخلاق يك طب است فقه ميگويد اين چيزي كه براي تو ضرر دارد حرام است اگر اين روزه براي تو ضرر دارد حرام است اگر اين غذا براي تو ضرر دارد حرام است اما حالا طب ميگويد ميداني چرا ضرر دارد از كجا پيدا شده پيامدش چيست حالا يا ميخواهي بخوري يا ميخواهي نخوري ولي اين است اخلاق مثل طب است فقه، فقه است طب طب است فقه، فقه است فقه ميگويد اين را نكن آن را بكن طب ميگويد ميداني اگر بكني چه ميشوي قبلاً چه بودي بعد چه ميشوي روي دستگاه گوارشت چه اثري ميگذارد در قلب و مغزت چه اثري ميگذارد تا چه وقت آثار سوئش ظهور ميكند راه درمانش چيست اين ميشود طب طب روحاني هم همان است آن هم فن است آن هم علم است اما عرفان اين است كه انسان به اين سمت و سو برود كه ﴿لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ﴾[21] باشد بل «ما كنت اعبد رباً لم أره»[22] باشد «اعبد الله كانك تراه»[23] باشد در اين فضاست وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) با آن سايهافكن هوايي و نيروي هوايي مشكل زميني خودش را حل كرد چون ﴿رَأي بُرْهَانَ رَبِّهِ﴾ دست از اين كار برداشت و اصلاً نگذاشت اين كار به طرف او بيايد او كه به طرف كار نرفت كه آن زن خواست اين كار را به طرف اين بياورد نتوانست بياورد ﴿لَوْلاَ أَن رَأي بُرْهَانَ رَبِّهِ﴾[24]
پرسش ...
پاسخ: نه يكي است منتها اين يكي آيا مراوده است كما هو الظاهر يا ضرب و امثال ذلك است كما احتمل و بعضيها خواستند تفسير بكنند و روايتي كه از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) شده است توجيه اين است او همّ كرد كه اين را بزند و گرفتار كند وجود مبارك يوسف هم ﴿وَهَمَّ بِهَا﴾ كه دفاع بكند بزند اينها وحدت سياق نشان ميدهد كه مورد اهتمام از يك سنخ است اما آن يك سنخ مراوده قبلي است يا امور ديگر ظاهرش مراوده است عمده آن است كه آن زن همتش به فعليت رسيد اما وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) چون تعليق بر او شد چون برهان رب را ديد همت نكرد ﴿وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأي بُرْهَانَ رَبِّهِ﴾[25]
پرسش ...
پاسخ: نه در بحث ديروز روشن شد كه سورهٴ مباركهٴ «قصص» از همين قبيل است ﴿إِن كَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْلاَ أَن رَّبَطْنَا عَلَي قَلْبِهَا﴾[26] كه جواب لولا قبل از خود لولا ذكر شده است آن حرف زجاج حرف تامي نبود كه گفتند جواب قبل از لولا ذكر نميشود از آيه سورهٴ «قصص» كه به روشني معلوم ميشود كه خداي سبحان فرمود اگر ما قلب مادر موسي را نگرفته بوديم ممكن بود اين غالب تهي كند ﴿إِن كَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْلاَ أَن رَّبَطْنَا عَلَي قَلْبِهَا﴾ اينجا هم ﴿وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأي بُرْهَانَ رَبِّهِ﴾ چون ﴿رَأي بُرْهَانَ رَبِّهِ﴾ همّ هم نكرده است بنابراين هم ظاهراً منتفي است منتها سايهافكن اين مسئله اخلاقي، اخلاقي نيست سايهافكن اين مسئله اخلاقي مسئله عرفاني است يعني آن شهود نگذاشت كه اين قصد خلاف بكند نه خوفا من النار نه شوقا الي الجنه ﴿لَوْلاَ أَن رَأي بُرْهَانَ رَبِّهِ﴾ همانطور كه درباره حضرت ابراهيم آمده است ﴿وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾[27]
پرسش ...
پاسخ: اينها چون بيراهه رفتند دست به اين كار ميزنند ما براي اينكه كسي به مقامي برسد خدا غريق رحمت بكند مرحوم شهيد را و ديگران را اين فتوا را دادند كه تزكيه نفس به غير طريق شرع محرّم است بالأخره ما ميخواهيم به جايي برسيم يا نه؟ بله رسيدن راه دارد يا نه؟ بله چه كسي بايد اين راه را معين بكند؟ آن كه ما و راه و هدف را آفريد و هو الله اينكه در مراكز هند رواج دارد و مانند آن هر طوري كه انسان روح را در سختي قرار بدهد كه از تن اين نجات پيدا بكند يك چيزهايي كشف ميشود براي او يا حق يا باطل حالا يا با جن تماس ميگيرد يا از اخبار غيبي با خبر است مثل خود جنها اما اينكه راه نيست گفتند تزكيه نفس به غير طريق شرع ميشود محرّم آن بيجا ميكنند اگر يك كسي واقعاً هم مردم را احترام بكند و هم هيچ بهايي براي مردم قائل نباشد اين ميشود انسان كامل خب حالا اين ميبيند آن نميبيند آن مهدي دارد آن قحطي دارد هميشه كه اينطور نيست كه مردم بزرگاند و محترم اما تو به مردم چه كار داري اينطور ميپسندند آنطور نميپسندند ادب اجتماعي احترام به مردم بزرگداشت مردم يك مطلب است قبله قرار دادن مردم يك مطلب ديگر است كه مردم اين را قبول ميكنند آن را قبول نميكنند خب ببين خدا چه قبول ميكند اين كار، كار آساني هم نيست اين خاندان عصمت و طهارت نهايت احترام را براي مردم قائل بودند نهايت ادب را ميكردند اما مردم را قبله قرار نميدادند كه مردم اينطور قبول ميكنند مردم آنطور قبول نميكنند بايد ببينيم او كه ﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ﴾[28] او چه چيز را قبول ميكند خب
پرسش ...
پاسخ: نه اخلاق است عرفان كه مال خواص است البته آنكه الآن همه ما موظفيم مسئله اخلاق است ما انشاءالله به اخلاق برسيم تا حالا آن مشكل ما الآن در جامعه مشكل اخلاقي است يعني معادن به اندازه كافي داريم زمين به اندازه كافي داريم آب به اندازه كافي داريم نيرو به اندازه كافي داريم هر جا كمبودي هست مشكل اخلاقي است ديگر
پرسش ...
پاسخ: خب آخر او كه مثل حضرت امير نيست كه بفرمايد كه «ما كنت اعبد رباً لم اره»[29] آن عليبنابيطالب ميطلبد اينها كه به آن مقام نرسيدند كه درست است كه پيامبرند اما اينها كجا وجود مبارك
پرسش ...
پاسخ: خب براي همين كه چيز نباشد جواز سلام نميكرد سبقت سلام داشت و آنها هم توقع نداشتند اگر سلام نكرد به زن معنايش اين نيست كه احترام نكرد چون آنكه واجب نيست خب به ديگران سبقت سلام ميكرد اگر در جمع همه زن و مرد بودند هم سلام ميكرد اما يك چيزي كه بالأخره آن اسوه است ديگر اگر او اسوه است خب اين ديگران ميگويند كه پس ما هم به زن جوان سلام بكنيم در حالي كه در بعضي از امور در روايات هست ملاحظه فرموديد شما «امش خلف الاسد و الأسود و لا تمش خلف المرأة»[30] خب گفتند اگر شير دارد راه ميرود پشت سر شير راه بروي عيب ندارد اما پشت سر زن راه نرو اينكه نميشود حضرت به زن جوان سلام بكند بعد بگوييم ...رسول الله اسوة حسنه ما هم سلام بكنيم اينكه نميشود كه.
مطلب ديگر اين است كه اين كلمه ﴿وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَي أَمْرِهِ﴾[31] كه در آيهٴ 21 بود بعضي از مفسران ميگويند اين قطب اين سوره بلكه قطب خود قرآن كريم است آيات قرآن كريم خب يكسان نيستند به تعبير سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) بعضي از آيات يك سوره جزء غرر آن سورهاند مثل اينكه ميگويند فلان قصيده واسطةالعقد است بيت الغزل است اين گردنبند همه اين دانهها يك اندازه نيست آن درشتترين دانه را در وسط قرار ميدهند ميگويند واسطة العقد عقد يعني گردنبند آن دانه درشت شفاف را اين وسط قرار ميدهند ميگويند اين بيت الغزل است واسطة العقد است در ادبيات و مانند آن در آيات قرآني ميگويند اين جزء غرر آيات قرآن است خيلي روشن است خيلي شفاف است بعضي از بزرگان ميگويند اين جمله ﴿وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَي أَمْرِهِ﴾ تعبير ايشان اين است كه قطب اين بخش است آن وقت شواهدي از حضرت آدم تا حضرت يوسف ذكر ميكنند كه بالأخره مقدرات اين بود كه آدم به دنيا بيايد لذا آن حادثه پيش آمد مقدر اين بود كه نوح وضعش فلان صورت در بيايد فلان طوفان پيش آمد مقدر اين بود كه فلان حادثه براي حضرت ابراهيم پيش بيايد فلان رخداد پديد آمد و مانند آن همه اينها با حفظ اختيار است يعني ذات اقدس الهي اين شخص را از راه اختيار به اين سمت و سو ميبرد با اينكه ميتواند نرود او نشد ديگري اين پاداشهاي فراواني كه خداي سبحان به حضرت يوسف داد كه به آساني از اين امتحان به در آمد براي آن سوابق فراواني بود كه ايشان نشان داد خداي سبحان هم فرمود اين امتحانها براي شما سخت است اما اگر شما در بخشي از اين امتحانات سرفراز بيرون بياييد بقيه امتحانات مشكل ما به شما كمك ميكنيم ﴿فَأَمَّا مَنْ أَعْطَي وَاتَّقَي ٭ وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَي ٭ فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَيٰ﴾[32] ما آسان ميكنيم براي شما خب اين حادثه به اين سختي را در ذيل اين مفسران حالا بخشي از مرحوم ميرداماد بخشي از م...ديگر كه در دوران طلبگي در حجره بودند بالأخره بعضي از مفسرين اين را زياد نقل كردند كه بالأخره يك زن ناشناسي جواني راه گم كرده بود مسافر بود شب به يك حجره طلبهاي پناهنده شد و او مشغول مطالعه بود و بالأخره وسوسه كرد و اين دست از مطالعه كشيد تمام اين انگشتهايش را يكي پس از ديگري با اين چراغ سوزاند كه سرگرم درد اين باشد كه مبادا حواسش جاي ديگر برود بعد هم پاداشهاي خوب به او دادند اينها هم در اين كتابهاي تفسير هست اين البحر المديد في تفسير القرآن المجيد بخشي از اين صحنهها را نقل كرده است حالا وجود مبارك حضرت يوسف آن برهان رب براي او بود اما مسئله اخلاقياش كه براي ديگران ممكن است ديگر فرمود اگر يك كسي يك مقداري راه برود ﴿فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَيٰ﴾[33] يك چند گونه آدم امتحان بدهد بعد به آساني در موارد سختي موفق ميشود ﴿فَأَمَّا مَنْ أَعْطَي وَاتَّقَ ٭ وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَي ٭ فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَي﴾[34] همّ را هم بعضيها به خاطر ضعيف حمل كردند همّ بها يعني خيلي خاطر ضعيف گرچه آن هم درست نيست چون منفي است براي اينكه جوابش لولا است لكن گفتند هم به معناي خاطر ضعيف است نظير آيهاي كه در همين سورهٴ مباركهٴ «يوسف» آيهٴ 110 به اين صورت است ﴿حَتَّي إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جَاءَهُمْ نَصْرُنَا﴾[35] رسل نااميد شدند و گمان كردند كه وعده ما ـ معاذالله ـ درست نيست اين ظنوا يعني در خاطره آنها خطور كرد نه اينكه واقعاً گمان كردند كه هم به معناي خطور خاطر ضعيف است لكن اينجا چون لولا آمده هم ولو به معناي خطور خاطر ضعيف باشد هم باز منتفي است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 34.
[2] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 35.
[3] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 8.
[4] ـ بحار الانوار، ج 78، ص 352.
[5] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 151.
[6] ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 29.
[7] ـ سورهٴ انفطار، آيات 10 ـ 12.
[8] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 80.
[9] ـ بحار الانوار، ج 54، ص 367.
[10] ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 29.
[11] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 35.
[12] ـ سورهٴ انشقاق، آيهٴ 6.
[13] ـ بحار الانوار، ج 83، ص 22.
[14] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 151.
[15] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 23.
[16] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 61.
[17] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 32.
[18] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 22.
[19] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 21.
[20] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 53.
[21] ـ سورهٴ تكاثر، آيهٴ 6.
[22] ـ كافي، ج 1، ص 98.
[23] ـ بحار الانوار، ج 25، ص 204.
[24] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 24.
[25] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 24.
[26] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 10.
[27] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 75.
[28] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 27.
[29] ـ كافي، ج 1، ص 98.
[30] ـ مستدرك الوسائل، ج 14، ص 275.
[31] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 21.
[32] ـ سورهٴ ليل، آيات 5 ـ 7.
[33] ـ سورهٴ ليل، آيهٴ 7.
[34] ـ سورهٴ ليل، آيات 5 ـ 7.
[35] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 110.