11 01 2005 4857960 شناسه:

تفسیر سوره یوسف جلسه 16

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً يَبْکونَ (16) قالُوا يا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَکنا يُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَأَکلَهُ الذِّئْبُ وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ کنَّا صادِقينَ (17) وَ جاؤُ عَلي‏ قَميصِهِ بِدَمٍ کذِبٍ قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکمْ أَنْفُسُکمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَميلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلي‏ ما تَصِفُونَ (18) وَ جاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ فَأَدْلي‏ دَلْوَهُ قالَ يا بُشْري‏ هذا غُلامٌ وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً وَ اللَّهُ عَليمٌ بِما يَعْمَلُونَ (19) وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ کانُوا فيهِ مِنَ الزَّاهِدينَ (20)﴾

آنچه که در جريان حضرت يعقوب(سلام الله عليه) گفته شد که بعد از آزمون‌هاي فراوان به جايي رسيد که فرمود: ﴿إِنِّي لَأَجِدُ ريحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ[1] که در حقيقت بازگشت چنين معرفتي به ايمان به شهادت است و بالاتر از ايمان به غيب; اين براي ساير مؤمنان در حد ايمان و درجه ايمان آنها ممکن است يعني ممکن است کسي در اثر تهذيب نفس به جايي برسد که بعضي از اسرار عالَم را مشاهده بکند، البته درجه ايمان اينها با انبيا قابل قياس نيست، قهراً درجه مشاهده اينها هم با درجه انبيا قابل قياس نيست. اصل اين وعده را ذات أقدس الهي در آيه ﴿کلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ[2] داده است، فرمود اگر اهل علم اليقين باشيد علمي داشته باشيد که با عمل صالح همراه باشد هم اکنون که در دنيا هستيد جهنم را مي‌بينيد، اين‌چنين نيست که اين اختصاصي به شهود جهنم باشد بهشت هم مي‌بينند، فرمود: ﴿کلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ منظور اين نيست که شما بعد از مرگ جهنم را مي‌بينيد بعد از مرگ کفار هم جهنم را ‌مي‌بينند به آنها نشان مي‌دهند، به آنها مي‌گويند: ﴿أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ﴾[3] اين‌طور نيست که آنها جهنم را نبينند، آنها مي‌گويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً.[4] بنابراين شهود جهنم در قيامت براي کفار هم هست که آنها مي‌گويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾.[5] به آنها هم نشان مي‌دهند ﴿أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ﴾ بعد هم مي‌فرمايد وقتي جهنم را مي‌بينند، ﴿تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ[6] بنابراين بهشت را هم خواهند ديد؛ منتها سر اينکه قرآن کريم از جهنم نام مي‌برد براي اينکه اکثري مردم «خَوْفاً مِنَ النَّارِ»[7] دستورات ديني را انجام مي‌دهند؛ لذا در قرآن کريم در عين حال که انبيا(عليهم السلام) به عنوان مبشّر و منذر به عنوان بشير و نذير براي تبشير و انذار آمده‌اند با وجود اين در هيچ جاي قرآن تبشير حصر نشده است يعني در هيچ آيه‌اي نيامده که خدا به پيامبر بفرمايد «انما انت مبشر» اما انذار حصر شده است، ﴿إِنَّما أَنْتَ مُنْذِر,[8] و مانند آن آمده ولي من فقط کارم انذار است اين يک حصر نسبي است نه نفسي نه يعني تنها کار من انذار است کار اينها هم بشير است هم نذير ﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْناک شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذيراً ٭ وَ داعِياً إِلَي اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنيراً﴾[9] بنابراين تبشير و انذار دو وصف ممتاز آن حضرت است سرّ اينکه حضرت طبق بعضي از آيات سمت او را در انذار منحصر مي‌کند[10] براي اينکه بسياري از مردم «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» اطاعت مي‌کنند نه «شَوْقاً إِلَي الْجَنَّةِ»[11] وگرنه اين همه فضايل براي نماز شب هست کمتر موفق مي‌شوند اما دو رکعت نماز صبح را حتماً مي‌خوانند، براي اينکه اگر آن را نخوانند «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» است؛ اما «شَوْقاً إِلَي الْجَنَّةِ» اگر باشد نماز شبشان را هم مي‌خوانند، اينکه فرمود: ﴿کلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ اين براي آن است که مسئله انذار سهم تعيين کننده دارد، وگرنه «لترون الجحيم و لترون الجنه» همان‌طوري که «حارثة» طبق نقل مرحوم کليني در جلد دوم اصول کافي به وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله سلّم) عرض کرد «کأَنِّي أَنْظُرُ إِلَي عَرْشِ رَبِّي»;[12] يا در خطبه همّام وجود مبارک حضرت امير دارد: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ».[13] بنابراين ممکن است کسي از راه تهذيب نفْس به جايي برسد که به اندازه درجه ايمان خود ايمان او از ايمان به غيب به ايمان به شهادت تبديل بشود.

پرسش: ...

پاسخ: همان است ﴿لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ نه اينکه در قيامت مي‌بينيد بعد دارد که ﴿عَيْنَ الْيَقينِ ٭ ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعيم﴾.[14]

پرسش: ...

پاسخ: در مقام بله، آنها مي‌فرمايد که اگر اين‌چنين باشيد به آن مقام هم مي‌رسيد، شما که مي‌گوييد جهنم کجاست، بهشت کجاست، چه خبر است، اين مشکل خود شماست اين چشمتان را بينا کنيد مي‌بينيد، وگرنه اين موجود است و ما هم پرده نه روي چشم شما آويختيم نه روي اسرار عالَم. اسرار عالم که بي‌پرده است اين شما هستيد که پرده را بافتيد و روي چشم خودتان انداختيد؛ لذا در سوره مبارکه «ق» دارد: ﴿فَکشَفْنَا عَنک غِطَاءَک فَبَصَرُک الْيَوْمَ حَدِيدٌ[15] وگرنه نفرمود «لقد کشفنا عن الواقع غطائک» که يا «لقد کشفنا عن الواقع غطائه» که ما از روي اسرار عالم که پرده بر نداشتيم بلکه پرده خودت را که خودت بافتي جلوي چشم خود انداختي آن را کنار زديم، گفتيم نباف بافتي، گفتيم نياويز آويختي، گفتيم کنار بزن نزدي، حالا ما کنار مي‌زنيم; منتها به آساني کنار نمي‌زنند، اگر کسي چيزي را نديد به او نشان مي‌دهند، اما به آساني نشان نمي‌دهند، ﴿فَکشَفْنَا عَنک غِطَاءَک فَبَصَرُک الْيَوْمَ حَدِيدٌ اين را هم به کفار مي‌فرمايند اين لحن آن هم درباره کفار است ﴿لَقَدْ کنْتَ في‏ غَفْلَةٍ مِنْ هذا[16] يعني اين واقعيت بود تو غافل بودي و منشأ غفلت هم پرده است که خودت دوختي و آويختي و کنار نزدي پس اين ممکن هست، اين همه اوصافي که وجود مبارک حضرت امير در آن خطبه همام براي متقيان ذکر مي‌کند از همين قبيل است.

مطلب بعدي آن است که اينکه فرمودند: ﴿وَ جاؤُ عَلي‏ قَميصِهِ بِدَمٍ کذِبٍ﴾ يکي از بحث‌هاي قرآن کريم اين است که کاذب به مقصد نمي‌رسد کذب به فلاح بار نمي‌يابد و مانند آن، يعني هرگز از راه دروغ کسي به مقصد نمي‌رسد سرّش آن است که يک کار دروغ به هر حال آدم را رسوا مي‌کند، زيرا نظامي که ما در آن زندگي مي‌کنيم نظام علّي و معلول و متقَن و حساب شده است، مهندسي کامل است که ﴿ما تَري‏ في‏ خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾[17] فطوري نيست، قصوري نيست، بي‌نظمي نيست، بر اساس نظام احسن است، اين اصل اول.

 چون نظام, نظام علي است شيء اگر معدوم باشد کاري از آن ساخته نيست اما اگر موجود شده است معطل نخواهد بود يعني شئ‌اي که موجود است به هر حال از يک سوي به علل خود وابسته است از سويي به معاليل وابسته است از سويي به لوازم و ملازمات و مقارنات وابسته است يک موجود معطل بيکار در عالم هستي وجود ندارد اين اصل دوم.

 اصل سوم آن است که اگر کسي دروغ گفت پشت درهاي بسته, امضايي يواشکي کرد زير گوش کسي قولي به او داد. همين که پشت درهاي بسته قولي داد، تصميمي گرفت، امضايي کرد، اين مي‌شود موجود; مادامي که همين امضاي کوچک است اين را مي‌توان در پرونده پنهان کرد يا مادامي که يک رشوه کوچکي است مي‌شود اين را در جيب نگه داشت اما اينکه بيکار ننشسته, مگر ممکن است کاري در عالم واقع بشود، چيزي در جهان موجود بشود و در خط توليد نيفتد يعني بيکار! ما يک موجود بيکاري که نه به گذشته مرتبط است نه به آينده که در جهان علّي و معلولي نخواهيم داشت، قهراً اين در خط توليد مي‌افتد، اگر افتاد در خطر توليد طولي نمي‌کشد که ملازمات فراواني پيدا مي‌کند، لوازم فراواني پيدا مي‌کند، ملزومات فراواني پيدا مي‌کند، مقارنات فراواني پيدا مي‌کند، عوارض ذاتي و قريب فراواني پيدا مي‌کند، آنگاه همين امضاي کوچک پشت درهاي بسته مي‌شود يک اردو; همين رشوه‌اي که گرفت و گذاشت در جيب بعد از دو ماه يا شش ماه مي‌شود يک اردو; آن وقت اين اردو را آدم کجا نگه بدارد، اين است که مي‌بينيد کاري که در غرب کشور شد، در شرق اثر آن ظهور مي‌کند يا در شمال شد در جنوب ظهور مي‌کند، مي‌بينيد فلان متهم را در جنوب گرفتند براي اينکه در شمال رشوه گرفته است يا فلان متهم را در غرب گرفتند براي اينکه در شرق امضا کرده است. حالا کسي که يک کار خلافي را کرده اين کار خلاف را مادامي که پشت درهاي بسته است مي‌تواند در جيب نگه بدارد؛ اما حالا يک اردو را کجا نگه بدارد؟ اين است که بر اساس تحليلات عقلي ممکن نيست که کسي دروغ بگويد و به مقصد برسد، شما سنگي را اگر راه اين قطار انداختيد به هر حال يک واگن دو واگن سه واگن ممکن است که رد کند به هر حال يک گوشه خودش را نشان مي‌دهد، اين‌چنين نيست کاري در جهان واقع بشود، حرفي را آدم زير گوش کسي بگويد و اين حرف بيکار باشد و اين امضا بيکار باشد، لذا عقلاً ممکن نيست کذب به مقصد برسد آنگاه آيات و روايات هم مؤيد همين مسئله است که «أن الکذب لا يفلح»،[18] «کاذب لايفلح کذب, لا يفلح کذب»[19] راهي نيست و مانند آن، سرّ آن اين است که يک کار جزيي را به حسب ظاهر انسان مي‌تواند پنهان کند.

پرسش: ...

پاسخ: نه هميشه در راه هستند افتان و خيزان‌  است راهي ندارد جز سرگرداني. اگر مي‌توانست به مقصد برسد آن کسي که با احتيال خاص زندگي مي‌کرد و عبادت‌هاي شش هزار ساله داشت او به مقصد مي‌رسيد، اين است که هميشه در راه است.

 اين «دم کذب» از اين قبيل است. آنها به هر وسيله‌اي بود يا توطئه ده، دوازده نفره بود يا کمتر بود به هر حال نتوانستند اين مسئله را حل کنند؛ لذا «الکذب لايفلح, الکاذب لايفلح» هرگز به فلاح نمي‌رسند و مانند آن.

مطلب ديگر آن است که وجود مبارک حضرت يعقوب مثل انبياي ديگر(عليهم السلام) بنا بر اين نبود که به علم غيب نظر بدهند، فتوا بدهند، حکم بکنند، داوري کنند، مگر اينکه در موارد خاصي اعجاز اقتضا بکند، وگرنه همان‌طوري که وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله سلّم) بود: «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَکمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»[20] فرمود شما هر کاري انجام بدهيد ما مي‌دانيم چه مي‌کنيد، همين سوره مبارکه «توبه» سند قطعي علم پيغمبر(صلّي الله عليه و آله سلّم) به همه اعمال ماست: ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللَّهُ عَمَلَکمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾؛[21] ائمه(عليهم السلام) هم مي‌دانند؛ اما بناي عالَم بر فقه است نه بر معجزه; بر اساس قوانين فقهي مي‌خواهند عمل بکنند، اگر اساس علم غيب بخواهند عمل بکنند هر روز بايد کسي يا به دار بزنند يا رجم بکنند يا تازيانه بزنند يا دست ببُرند. فرمود ما مادامي که در اين دنيا زندگي مي‌کنيم اگر ضرورتي اقتضا نکند «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَکمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ» اگر کسي بينه‌اي آورد ما عمل مي‌کنيم، اگر کسي يميني آورد ما عمل مي‌کنيم، ولي اين را هم بدانيد که هم واقع اين است و هم واقع را هم ما مي‌بينيم. اگر کسي شاهد دروغ آورد يا سوگند دروغ ياد کرد محکمه ما به سود او حکم کرد، او مالي را دارد از اينجا مي‌برد «قِطْعَةً مِنَ النَّار»[22] را دارد مي‌برد، اين را هم ما مي‌بينيم; اما بنا بر اين نيست که ما کار بهشتي و جهنمي را اينجا انجام بدهيم، اين کار، کار خداست و او ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ[23] را هم دارد و فرمود به اينکه اگر يک مثقال ذره‌اي باشد ما حساب مي‌کشيم ﴿إِنْ تَک مِثْقالَ حَبَّةٍ﴾[24] اگر مثقال حبه‌اي باشد ﴿فَتَکنْ في‏ صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّماواتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ[25] فرمود يک ذره هم باشد ما حساب مي‌کنيم، اگر يک مثقال باشد، اين را براي مسلمان‌ها گفتند، براي ما گفتند; اينکه گفتند اگر يک مثقال ذره باشد ما حساب مي‌کنيم، حسابرسي ما دقيق است، براي ما که مسلمان هستيم ـ ان‌شاءالله ـ گفته‌اند، وگرنه براي کفار که ترازو وضع نمي‌کنند، اينکه فرمود: ﴿فَلا نُقيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً[26] براي همين است، آخر کافر که ترازو بياورند که چه چيزي را بسنجند ترازو را مي‌آورند که اعمال صالح را بسنجند، عقايد را بسنجند، اخلاق را بسنجند، حسنات را بسنجند، کسي که هيچ چيز ندارد، او با دست خالي روي سياه آمده، براي او که ترازو نصب نمي‌کنند، فرمود: ﴿فَلا نُقيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناًاين وزن برای ما است، براي ما فرموده که اگر مثقال ذره‌اي باشد ما حسابرسي مي‌کنيم، نه براي کفار. اگر کسي خاليِ خالي است، همه هم مي‌دانند خالي است و خود هم مي‌داند که خالي است: ﴿وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ﴾[27] «هواء» يعني خالي، فرمود «فؤاد» اينها دل اينها خالي است، ايمان جاي آن دل است، اگر دل خالي بود آن وقت عمل صالحي ندارد که کسي کافر بود، آن وقت البته براي درکات آنها ترازوي ديگر است که کدام به درک مي‌رسد، کدام به درک اسفل مي‌رسد، آن يک راه ديگري دارد که ﴿إِنَّ الْمُنافِقينَ فِي الدَّرْک الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾[28] اما براي حسنات که ديگر ترازو نمي‌آورند، اينکه فرمود: ﴿فَلا نُقيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً برای کفار است، اينکه فرمود اگر مثقال ذره‌اي باشد ﴿فَتَکنْ في‏ صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّماواتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ برای ما است. فرمود يک ذره هم باشد ما حساب مي‌رسيم، اين کار ربوبيّت است نه کار نبوت و امامت. انبيا نيامدند ذره و مثقال را در اين عالم حساب بکشند، اينها هم مي‌دانند چه کسي بار او سنگين است چه کسي بار او سبک است عجله‌اي هم نمي‌کنند، قيامت هم در پيش است، بناي اين عالَم بر فقه است، اگر ضرورتي اقتضا بکند، معجزه‌اي باشد، هيچ راهي نباشد بله، همان کاري که وجود مبارک خضر کرد يا وجود مبارک وليّ عصر مي‌کند يا وجود مبارک پيغمبر گاهي مي‌کرد يا وجود مبارک حضرت امير(عليهم الصلاة و عليهم السلام) آن کار را مي‌کردند بله، گاهی مي‌کنند؛ اما اساس کار اين است «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَکمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ» وجود مبارک يعقوب(سلام الله عليه) هم همين روش را داشت، او لحظه به لحظه که نمي‌توانست بر اساس علم غيب بگويد: ﴿سَوَّلَتْ لَکمْ أَنْفُسُکمْ أَمْراً آنهايي که بدون اين گزارش‌ها مي‌گفتند: ﴿إِنَّک لَفي‏ ضَلالِک الْقَديمِ[29] مگر بدون حساب تحمل مي‌کردند، بايد چيزي داشته باشد به آنها بگويد ﴿سَوَّلَتْ لَکمْ أَنْفُسُکمْ أَمْراً گاهي در روايات دارد به قميص استدلال مي‌کردند، گاهي هم ممکن بود از خون استدلال بکنند.

مطلب بعدي اين است که جناب قرطبي اين حرف را نقل مي‌کند و نقد مي‌کند، قرطبي اين حرف معروف را نقد مي‌کند که بعضي‌ها گفتند قميص يوسف(سلام الله عليه) سه کار غير عادي انجام داد، سه تا کرامت انجام داد: يکي همين جريان ﴿وَ جاؤُ عَلي‏ قَميصِهِ بِدَمٍ کذِبٍ است، يکي ﴿إِنْ کانَ قَميصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ﴾[30] يا دبر هست، يکي هم ﴿يَأْتِ بَصيراً﴾[31] هست بعد اشکال مي‌کند که اين پيراهن‌ها فرق مي‌کند بله، او عنايت نکرد که اصل مطلب در اين نيست که پيراهن همان پيراهن است، مطلب در اين است که پيراهن‌ها بله، فرق کرده در طي سال‌هاي متمادي بوده، اما اين بدن مطهر همان بدن است. پيراهن و قميص از آن جهت که به يک بدن طيّب و طاهر مرتبط شده است کار پُر برکت انجام مي‌دهد کسي ادعا نمي‌کند که اين سه تا پيراهن يک پيراهن بودند، البته درباره پيراهن دوم و سوم حرف‌هايي داشتند؛ اما درباره پيراهن اول با آنها که کسي نگفت که يک پيراهن بود. تمام کرامت‌ها در آن جهت است که اين پيراهن‌ها متصل به آن بدن طيّب و طاهر است، آن بدن طيّب و طاهر باعث اين برکات است در قميص، حالا اين قميص و پيراهن‌ها البته متعدد است بنابراين نقد جناب قرطبي نمي‌تواند، يک نقد واردي باشد.[32]

 پرسش: ...

پاسخ: آن پيراهن بهانه بود، همان کسي که پيراهن عثمان را بهانه کرده بود قبلاً پيراهن پيغمبر(صلّي الله عليه و آله سلّم) را بهانه کرد؛ منتها مردم بايد اهل فرهنگ و ديانت و تحقيق باشند. آن اوايل حکومت عثمان که هنوز رابطه مالي بين عثمان و آن زن، حسنه نبود اين پيراهن پيغمبر(صلّي الله عليه و آله سلّم) را در دَم در منزلشان در همان بيت زندگي مي‌کرد آويزان کرده بود، به مردم مي‌گفت «هذا ثوب رسول الله(صلّي الله عليه و آله سلّم) لم يبلی و ابلي عثمان سنته»[33]‏ مردم اين پيراهن پيغمبر است، هنوز کهنه نشده، ولي عثمان سنت پيغمبر را کهنه کرده. عثمان هم فهميد و رابطه مالي برقرار کرد و توجه او را جلب کرد، شده پيش او محبوب، بعدها همين عثمان که کشته شد پيراهن عثمان را بهانه کرد، گفت «هذا ثوب عثمان قُتلوا مظلوما»[34] يک عده هم آن روز گفتند حق با تو است هم اين روز گفتند حق با تو است، حضرت امير و شيعيان روشن هم آن روز گفتند حق با تو نيست، هم امروز گفتند حق با تو نيست، تا مردم روشن نباشند هم پيراهن پيغمبر بهانه مي‌شود هم پيراهن عثمان; منتها حالا پيراهن عثمان چون از دست اين افتاد به دست اين درباريان اموي و جنگ صفين را راه‌اندازي کردند و خيلي‌ها روي آن تبليغ کردند، پيراهن عثمان، پيراهن عثمان معروف شد، وگرنه پيراهن پيغمبر هم مدتي بهانه زر اندوزي بود.

پرسش: ...

پاسخ: نه، پي بردن آن مشکل است خيلي‌ها گرگ خورده بود اين بررسي نکرد، مخصوصاً پيراهن دوم اما شهادت صدق دادن آن معجزه بله، برای هر کسي نيست؛ اما اين کار پُر برکت کردن و از واقع خبر دادن اين برای هر پيراهني نيست، خيلي‌ها را به بهانه‌هاي گوناگون کشتند و جامه‌شان شهادت نداد، خيلي‌ها را به بهانه به زندان بردند و جامه‌شان شهادت نداد.

مطلب بعدي آن است که احياناً گاهي گفته مي‌شود که ما اين اختلافات را بايد با تورات و انجيل حل کنيم، اين به عکس است، هرگز نمي‌شود جريان قرآن کريم را با تورات و انجيل حل کرد، بلکه تورات و انجيل را بايد بر قرآن عرضه کرد، زيرا آن کتاب مُحَرَّف است و اين کتاب ﴿لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ﴾[35] است، اگر اختلافي در عهدَين است در تورات و انجيل هست، بايد بر قرآن کريم عرضه بشود نه اينکه ما اختلافات قرآن کريم را با تورات و انجيل بخواهيم حل کنيم، گذشته از اينکه در قرآن اختلافي نيست، يک اجتهاد کامل مي‌طلبد تا صدر و ساقه آيات انسجام آن را باز يابد، وگرنه ﴿وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً کثيراً﴾[36] اين‌طور نيست که در قرآن اختلافي باشد؛ منتها بحث تفسيري واقع از بحث‌هاي ديگر نه تنها برکت آن بيشتر است و ارزش آن بيشتر است علمي‌تر است. خيلي از بحث‌ها را آدم روزانه دارد. مي‌بينيد به هر حال آنجا چون خيلي کار شده است يا مثلاً فن، فن متوسطي است انسان نمي‌ماند، به هر حال يا يقين پيدا مي‌کند يا اطمينان پيدا مي‌کند يا راه حل مناسب پيدا مي‌کند چون رشته‌هاي ديگر اين‌طور است جايي که باشد آدم بماند خيلي کم اتفاق مي‌افتد؛ اما در تفسير قرآن کريم خيلي از جاهاست که براي انسان سؤال است سرّ آن اين است که روي آن کم کار شده، يک؛ و کتابي نظير کتاب مکاسب و کفايه و اسفار و اينها نيست، دو؛ و يک آيه و دو آيه هم نيست، سه؛ فرمود وقتي شما مي‌توانيد درباره آيه فتوا بدهيد که کل قرآن را بتوانيد هماهنگ کنيد، شما از کجا مي‌دانيد فلان آيه با اين آيه هماهنگ است يا نه تا آن را علم نداشته باشيد، همين ﴿وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً کثيراً﴾ ما را به تفسير قرآن به قرآن دعوت مي‌کند.

بنابراين اينکه مي‌بينيد مشکل است براي اينکه اين فن از همه فنون مشکل‌تر است، يک؛ و کمتر از فنون ديگر روي آن کار شده، دو؛ شما وقتي به کتاب‌هاي تفسير مراجعه مي‌کنيد مي‌بينيد هر دويست سال، سيصد سال مفسِّري پيدا شده يک چند تفسير نوشته آن هم حرف نو همه نياوردند خيلي از مفسرين هستند که حرف‌هاي ديگران را نقل مي‌کنند چه در بين ما شيعه‌ها چه در بين آن سني‌‌ها. آنها هم چند تا کتاب اصلي دارند مثل تفسير فخر رازي و اينها، متاخران همان حرف‌ها را دارند ما هم چند تا کتاب داشتيم به نام تبيان مرحوم شيخ طوسي و مجمع البيان مرحوم امين الاسلام و تفسير شريف ابو الفتوح متأخران بعدي خيلي‌ها آمدند همان حرف‌ها را نقل کردند تا ذات أقدس الهي علامه طباطبايي را رساند يک حرف نويي ارائه فرمودند غرض اين است که مسئله قرآن اين‌چنين است واقعاً در خيلي از موارد آدم گير مي‌کند، مي‌گويد شايد. با شايد رد می‌شود بيش از اين تکليفي هم نداريم ما، جزم اسناد نمي‌دهيم و نمي‌توانيم هم اسناد جزمی داد.

پرسش: ...

پاسخ: نه فهميد که دروغ است ﴿بِدَمٍ کذِبٍ﴾.

پرسش: ...

پاسخ: آنها همان است پيراهن دوم هم شهادت داد. در روايت دارد که پيراهن سالم بود وجود مبارک يعقوب با همين پيراهن استدلال کرد که شما دروغ مي‌گوييد، چون بنا نبود که به علم غيب عمل بکند، بنا نبود که بدون جهت بفرمايد که ﴿سَوَّلَتْ لَکمْ أَنْفُسُکمْ أَمْراً اينها که مي‌گفتند که ﴿إِنَّک لَفي‏ ضَلالِک الْقَديمِ﴾[37] يا ﴿لَفي‏ ضَلالٍ مُبينٍ﴾[38] همچون رايگان نمي‌توانستند تحمل بکنند که آنها بگويند: ﴿سَوَّلَتْ لَکمْ أَنْفُسُکمْ پدر بگويد، اينها گفتند چرا؟ مي‌گويد اگر اين گرگ او را دريد، چطور پيراهن او سالم است و اين خون نشان مي‌دهد که خون انسان نيست و اگر اين خون را شما ريختيد يک خون مصنوعي است; مثل گوسفندي يا بزغاله‌اي را کشتيد اين پيراهن را به آن رنگين کرديد و آورديد. حالا يا ذات أقدس الهي «إنه تعالي إذا أراد أمرا هيأ أسبابه‏»[39] يا «إِذَا أَرَادَ اللَّهُ أَمْراً سَلَبَ الْعِبَادَ عُقُولَهُم‏»[40] اينهاست. اينکه گفتند «از قضا سرکنگبين صفرا فزود»[41] همين است وقتي خداي سبحان بخواهد هوش را از کسي بگيرد از جمعيتي اين احتيال را از آنها مي‌گيرد.

مطلب بعدي آن است که اينکه فرمود: ﴿سَوَّلَتْ لَکمْ أَنْفُسُکمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَميلٌ جمال صبر در اين است که بين قوا تعديل کند، نه عاطفه را به هم بزند و بشوراند، نه غضب را بشوراند و نه زبان را به هر چيزي گويا بکند.

عاطفه را به هم نمي‌زند، چون يکي از پُر برکت‌ترين نعمت‌هاي الهي عاطفه است و اينکه چند روز قبل سؤال شده بود که اگر عاطفه خوب است و مرحوم علامه (رضوان الله عليه) يا ديگران برابر آن دستوراتي که در دين است که مرغ خانگي را نکشيد، اگر مرغ خواستيد از بازار تهيه کنيد، از جاي آزاد تهيه کنيد، ايشان مي‌فرمود اين مرغ خانگي ما به هر حال بايد اين قدر عمر بکند پير بشود بميرد، ما مرغ خانگي را نمي‌کشيم، اين خاصيت مرحوم علامه طباطبايي بود. اين روح ملکوتي اين‌طور است آدم کمتر مرغ مي‌آورد يکي دو تا مرغ مي‌آورد خوب مگر پير بشود آدم بميرد اسراف است، حتماً بايد قرباني بشود؟!

سؤال شده که جريان حضرت سليمان که گفت اگر حجتي نياورد ﴿لَأَذْبَحَنَّهُ[42] اين چطور است؟ اين يک حکومت عاقلانه و عادلانه است اگر درباره انسان که اين همه دستورات عاطفه و محبت داده شد گفتند که او دست به بزهکاري زد، ﴿فَاجْلِدُوا کلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لاَ تَأْخُذْکم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّه؛[43]‏ اينجا جاي رأفت نيست، اين رأفت کاذب است و نه رحمت صادق در حيوانات هم همين‌طور است. اگر حيوانات رسيدند به مرحله‌اي که در دستگاه حکومتي وجود مبارک سليمان(سلام الله عليه) مسئوليت يافتند ﴿إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ﴾،[44] ﴿يا جِبالُ أَوِّبي‏ مَعَه‏،[45] ﴿يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ﴾[46] سلسله جبال اين‌طور شدند، حيوانات اين‌طور شدند به همه اينها ذات أقدس الهي دستور داد در صفوف نظامي سليمان(سلام الله عليه) حضور داشته باشند، اينها برکاتي است که خداي سبحان به وسيله حضرت سليمان به اين حيوانات داد از اينها مسئوليت مي‌خواهد. اينکه مي‌گويد من يک خبر تازه‌اي دارم که به حسب ظاهر نه بر اساس علم غيب، به حسب ظاهر به عرض حضرت سليمان نرسيده است، به حضرت سليمان عرض کرد: ﴿أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ[47] اينکه مي‌تواند پيک امين باشد، اينکه مي‌تواند نامه‌هاي سياسي را از شهر سليمان(سلام الله عليه) تا آنجا که ملکه سبأ زندگي مي‌کند آنجا ببرد، خبر بگيرد، خبر بياورد، بعد از آب زيرزمين با خبر باشد، بگويد: ﴿أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ بعد هم وقتي ببيند يک عده دارند آفتاب را مي‌پرستند حکيمانه بر بطلان وثنيت و صنميت استدلال کند، بگويد که چرا اينها خدا را سجده نمي‌کنند: ﴿وَجَدْتُها وَ قَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ[48] چرا اينها آفتاب‌پرستند؟ چرا خدا‌پرست نيستند؟ خدا که اينها را خلق کرده، اين حرف يک حکيم است نه حرف يک حيوان. اگر حيواني را ذات أقدس الهي به اين مقام رساند از او هم مسئوليت مي‌طلبد. شما مي‌بينيد در رديف بهترين براهيني که متکلمان ما اقامه مي‌‌کنند همين است، قرآن ما اقامه مي‌کند همين است, آن آيه‌اي که تلاوت آن سجده واجب دارد[49] همين است که چرا اينها را مي‌پرستيد؟ خالق اينها را بپرستيد! همين برهان را اين حيوان دارد ذکر مي‌کند، آيا هر حيواني به اين هوش مي‌رسد يا به برکت تعليم و معجزه سليمان(سلام الله عليه) است. اگر به اينجا رسيد مسئوليت هم دارد ديگر فرمود اين هدهدي که غيبت کرده است يا بايد برهان کافي اقامه کند: ﴿لَأَذْبَحَنَّهُ[50] در آن مورد است که فرمود ما چنين کاري مي‌کنيم ذبح‌اش مي‌کنيم، اين با عاطفه مخالفتي ندارد.

صبر جميل آن است که انسان جلوي عاطفه را نگيرد، اگر لازم بود اشک بريزد، گريه کند، متأثر بشود که عقده‌اي نشود، يک؛ اما زبان خود را مواظب باشد، قلب خود را مواظب باشد، قلم و رفتار و گفتار خود را مواظب باشد، قلب او جز به رضاي الهي نتپد، زبان او جز به حمد و ثناي الهي جاري نشود، اين مي‌شود صبر جميل. بعضي‌ها عقده‌اي مي‌شوند يعني فعلا ساکتند نه ساکن، اين يک صبر مذموم است، اين صبر مذموم را شما در جريان جنگ بدر مي‌بينيد، ابن هشام در سيره‌اش نقل مي‌کند در جريان جنگ بدر که مسلمان‌ها فاتح شدند و کفار شکست خوردند قريش تصويب کرد اين جزء مصوبات رسمي قريش بود که هيچ کسي بر کشته‌اش گريه نکند تا اين عقده‌ها بماند بماند بماند در روز بعدي اين عقده‌ها ماند و ماند در جريان جنگ احد آن کار را کردند، وگرنه «آکلة الاکباد»[51] شدن چه مشکلي را حل مي‌کند، حالا جگر را دريدند و جگر را زير دندان له کردن, اين محصول همان عقده گريه نکردن است. اين عرب خشنِ جاهلي تصميم گرفته بود که براي کشته‌هاي خود در جريان جنگ بدر گريه نکند تا اين عقده‌ها بماند، تا در جنگ بعدي جبران بکند در جنگ بعدي هم جبران کردند. ابن هشام نقل مي‌کند که زني خواست براي کشته‌هاي خود که در بدر کشته شده بودند گريه کند ولي خوب قانون جاهلي اجازه نمي‌داد، صداي گريه‌اي شنيده به خدمتگزار خود گفته بود برو تحقيق کن، ببين آيا گريه بر کشته‌هاي بدر مجاز شد که من هم بر کشته‌هايم گريه کنم يا نه؟ اين رفت و برگشت گفت نه، اين گريه هنوز مجاز نشده و اين که مي‌بينيد آن زن دارد گريه مي‌کند براي اينکه شتر او گم شده است براي شتر خود دارد گريه مي‌کند، وگرنه گريه براي کشته‌هاي بدر هنوز مجاز نشد.[52] کسي که اهل اشک و ناله نباشد عطوف نيست، اين عقده‌ها مي‌ماند يک جا به هر حال سر در مي‌آورد، خودش هم متوجه نيست که اين عقده از کجا سر در آورد. اين است که گفتند خودتان را آرام کنيد، اشک بريزيد، سلاحتان همين است و چشمي که گريان نباشد نشانه قساوت دل است.

 از وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله سلّم) سؤال کردند که چرا در مرگ پسرتان ابراهيم گريه مي‌کنيد فرمود «تَدْمَعُ الْعَيْن‏»[53] چشم اشک مي‌ريزد ولي قلب جز رضا به قضاي الهي چيزي ندارد, زبان جز رضاي ذکر الهي چيزي ندارد. بنابراين صبر وقتي محمود و ممدوح و جميل است که همه عواطف را تعديل کند و نه تعطيل; اين‌چنين نيست که جلوي گريه را بگيرد، اين‌چنين نيست که جلوي حرف را بگيرد, نه ناله دارد مرثيه دارد هر چه حرف مي‌زند سبک مي‌شود، اين گفتن با ديگران درد دل کردن آدم را سبک مي‌کند سبک مي‌شود غضب را هم تعديل مي‌کند بيجا عصباني نمي‌شود، مهرباني را هم تعديل مي‌کند افراط و تفريط ندارد مي‌شود صبر جميل، لذا با «بثّ شکواي» نسبت به ذات أقدس الهي هماهنگ است، چون صبر جميل دارد با خداي خود راز و نياز دارد مناجات دارد: ﴿أَشْکوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَي اللَّهِ[54] وگرنه انسان عقده‌اي در مي‌آيد به هر حال انسان علاقه دارد يا ندارد؟ اين علاقه را اگر يک‌جا اظهار نکند جاي ديگر سر در مي‌آورد. گفتند گريه بکنيد، گفتگو بکنيد، خودتان را آرام بکنيد، مشکلي پيش نيايد و همين‌ طور هم بود؛ لذا مي‌شد «صبر جميل».

پرسش: ...

پاسخ: بله، افسوس نيست، هيچ افسوس نيست، داد و گرفت. گريه يک چيز ديگر است، گريه يک امر عاطفي است، ـ الحمد لله رب العالمين ـ و اشک مي‌ريزد. آخر وجود مبارک زينب کبريٰ در همان صحنه‌ها بعدها اشک ريخت اما مي‌گفت «الحمد لله الذي کذا و کذا و کذا».[55]

پرسش: ...

پاسخ: گريه عاطفه است، علت آن عاطفه است نه شکايت از قضا و قدر بله، اين علاقه‌اي که ذات أقدس الهي فرمود: ﴿جَعَلَ بَيْنَکمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً[56] اين مودت را او قرار داد، اثر مودت هم اين اشک است؛ ولي «رضاً بقضائک» يک وقت است مي‌خواهيم بگوييم اين قله است نه، بالاتر از اين هم مقامي هم هست، بالاتر از اين هم مقامي هم هست اما اين نقص نيست. درباره حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) بعضي از بزرگان ادبي گفتند که وقتي عزرائيل(سلام الله عليه) آمده است او را قبض روح کند به هر حال عزرائيل است، فرشته معصوم خداست، مأمور الهي است همه ما همان‌طوري که نسبت به ملائکه ديگر تابع هستيم و عرض ارادت مي‌کنيم، نسبت به عزرائيل هم تابع هستيم، عرض ادب مي‌کنيم، بر او سلام مي‌فرستيم، صلوات مي‌فرستيم، فرقي نمي‌کند پيش ما عزرائيل(سلام الله عليه) با جبرئيل(سلام الله عليه) اما همين عزرائيل(سلام الله عليه) که آمده براي قبض روح حضرت ابراهيم گفت به تو نمي‌دهم، چون اگر من بنا بود که با غير او معامله کنم، آن وقتي که من را مي‌خواستند در آتش بيندازند از جبرئيل کمک می‌گرفتم خودش بخواهد چشم! ولي به تو نمي‌دهم، او بگويد بده مي‌گويم چشم! اينکه گفت «حَسْبِي مِنْ سُؤَالِي عِلْمُهُ بِحَالِي»[57] اين ديگر برای پيامبري است او مي‌شود «شيخ الانبياء» انبياي ديگر هم به اين مقام نمي‌رسند بالاتر از مقام يعقوب مقامي هست بله هست، آن که جد او رسيده بود، فرمود اگر ما بنا بود با غير او معامله بکنيم با جبرئيل معامله کرده بوديم، او را پيشنهاد بدي به ما نداد که گفت: من شما را از کفار نجات بدهم گفتم تو نه، اگر او خواست چشم! اين معناي توحيد ناب است، اين معناي «وَحْدَهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ»[58] است که بعد از نماز مي‌گوييم «وحده ذاتاً, وحده وصفاً, وحده فعلاً» اينکه تکرار نيست، اين تأسيس است، اگر اين است آنها بالاتر از حضرت يعقوب هستند بله، بالاتر از حضرت يعقوب‌اند، فرمود اگر او بگويد چشم! تو آمدي نه! کسي به مقامي مي‌رسد که حتي عزرائيل(سلام الله عليه) هم حرف او را گوش مي‌دهد، اينها کساني هستند که مسجود ملائکه هستند، آن ‌که مسجود ملائکه است مقام شامخ آدميت است نه شخص آدم. امروز وجود مبارک حضرت وليّ عصر(ارواحنا فداه) مسجود ملائکه است، فرقي نمي‌کند آنها که براي شخص آدم ابوالبشر(سلام الله عليه) سجده نکردند بلکه براي شخصيت حقوقي او يعنی مقام شامخ انسانيت سجده کردند که امروز در برابر وجود مبارک وليّ عصر سجده مي‌کنند که امروز صاحب اين مقام اوست. بنابراين بحث در اين نيست که آن که وجود مبارک يعقوب رسيده است، اين قله مقامات انبياست که از او بالاتر نيست, نه از او بالاتر هست؛ اما در کار او نقصي نيست، عيبي نقصي ترک اولايي اين‌چنين نيست، صبر جميل با ﴿إِنَّمَا أَشْکوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَي اللَّهِ منافاتي ندارد.

در جريان دلو، ﴿فَأَدْلي‏ دَلْوَهُ﴾ انسان يا کوثر است يا متکاثر، در درون انسان يا «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّيرَان‏»[59] يا «رَوْضَةً مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّة»[60] است، در درون انسان يا چشمه است يا چاه فاضلاب، اگر در درون انسان چشمه بود کوثر بود، انسان وقتي پيش يک عالم رباني مي‌رود وقتي سؤال مي‌کند مثل اينکه «إدلاء» کرده، دلو انداخته از کوثر يک ظرف آب گرفته، وقتي او دست به قلم مي‌برد يا زبان باز مي‌کند چيزي می‌نويسد يا چيزي مي‌گويد يک دلو کوثر است در قبال آن قاضي رشوه بگير است اين قاضي رشوه بگيرد در درون او چاه فاضلاب است فرمود اينکه شما ـ معاذالله ـ به عنوان رشوه مي‌دهيد: ﴿تُدْلُوا بِها إِلَي الْحُکامِ لِتَأْکلُوا فَريقاً مِنْ أَمْوالِ النَّاسِ[61] اين را بايد بدانيد شما الآن «إدلاء» کرديد ﴿تُدْلُوا يعني دلو اندازي، دلو انداختيد، اما چيزي که از درون اين قاضي درمي‌آيد يک مشت فاضلاب است، اين را بدانيد به هر حال رفتيد در عمق دل او با رشوه رفتيد اين طناب رشوه را در آن چاه انداختيد يک حکم باطلي به شما داده ﴿تُدْلُوا بِها إِلَي الْحُکامِ لِتَأْکلُوا فَريقاً مِنْ أَمْوالِ النَّاسِ اين مي‌شود «سُحت» اين مي‌شود، مُحرَّم اين مي‌شود «کذا و کذا». بنابراين درون آدم يا «رَوْضَةً مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّة»، است «عين من عيون الله» است، عين خَرّاره است، چشمه صافي است، کوثر است، کسي سؤالي از آدم کرده، چيزي براي آدم نوشته انسان پاسخي مي‌نويسد يا پاسخي مي‌دهد, يک دلو کوثر نصيب سائل مي‌شود اگر ـ خداي ناکرده ـ بي‌راهه رفته باشد يک دلو فاضلاب نصيب او مي‌شود آنجا هم دلو اندازي است; اينها دلوشان را انداختند حالا «إدلاء» هم به معناي بيرون آوردن باشد هم به معناي درون کردن آنجا دارد: ﴿تُدْلُوا بِها إِلَي الْحُکامِ «ادل دلوک في الدلاء» يعني بينداز. به هر حال اينها دلوشان را انداختند موقع اخراج وجود مبارک يوسف را گرفتند، گفتند: ﴿يا بُشْري‏ يعني مژده بدهيد و اما اينکه چرا اين را ارزان فروختند، براي اينکه ناشناس بود، يک؛ و از طرفي هم احتمال مي‌دادند که کسي پيدا بشود صاحب او باشد يا پدر و مادر او يا ولي‌ّاش اين را بگيرد، دو؛ و اما اينکه ضمير ﴿أَسَرُّوهُ﴾ احتمال دارد که به برادرها برگردد با اينکه برادرها شب برگشته بودند کنعان پيش پدر; اينها شبانه برمي‌گشتند روز به مرتع مي‌آمدند. اينها دامدار بودند مرتع بود، مرعي بود، روزانه مي‌آمدند، گذشته از اينکه بعضي‌ها را مأموريت داده بودند که مواظب باشند که اين برادر سرنوشت او چگونه است، اين که اينها روزانه سري مي‌زدند؛ لذا آنها را آن طوري که تصويب شده بود از آن بالا پرت نکردند، گفتند در همين است مخفيگاه‌ها, اين سکوها، اين رديف‌ها و رف‌ها و طاق‌هاي چاه او را بنشانيد که به هر حال نميرد و «بعض سياره» اين را بگيرند؛ منتها حالا چون بعد وقتي که او را فروختند و قافله رفت، اينها ساليان متمادی از هم دور شدند ديگر وجود مبارک يعقوب انتظار يوسف را در سر داشت اينها می‌گفتند: ﴿إِنَّک لَفي‏ ضَلالِک الْقَديمِاو رفته نه به ما دسترسی دارد نه ما به او دسترسی داريم.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]. سوره يوسف, آيه94.

[2]. سوره تكاثر، آيه5 و 6.

[3]. سوره طور، آيه15.

[4]. سوره سجده, آيه12.

[5]. سوره سجده, آيه12.

[6]. سوره ملک، آيه8.

[7]. علل الشرائع، ج1، ص57.

[8]. سوره رعد، آيه7؛ سوره نازعات، آيه45.

[9]. سوره احزاب, آيه45 و 46.

[10]. سوره عنکبوت، آيه50؛ سوره ملک، آيه26.

[11]. علل الشرائع، ج1، ص57.

[12]. الکافي(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص54.

[13]. نهج‌البلاغه(صبحي صالح), خطبه193.

[14]. سوره تکاثر، آيه8.

[15]. سوره ق، آيه22.

[16]. سوره ق، آيه22.

[17]. سوره ملک، آيه3.

[18]. ر.ک: سوره يونس، آيه17; ﴿فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری‏ عَلَی اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ.

[19]. الميزان في تفسير القرآن، ج‏11، ص103.

[20]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج‏7، ص414.

[21]. سوره توبه، آيه105

[22]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج‏7، ص414.

[23]. سوره حاقه, آيه30.

[24]. سوره لقمان, آيه16.

[25]. سوره لقمان, آيه16.

[26]. سوره کهف، آيه105

[27]. سوره ابراهيم، آيه43.

[28]. سوره نساء, آيه14.

[29]. سوره يوسف, آيه95.

[30]. سوره يوسف, آيه26.

[31]. سوره يوسف, آيه93.

[32]. الجامع لأحكام القرآن، ج‏9، ص149 و 150.

[33]. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج‏6، ص215; «أن عائشة كانت من أشد الناس علی عثمان حتى إنها أخرجت ثوبا من ثياب رسول الله ص فنصبته في منزلها و كانت تقول للداخلين إليها هذا ثوب رسول الله ص لم يبل و عثمان قد أبلى سنته».

[34]. ر.ک: بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج‏32، ص144.

[35]. سوره فصلت، آيه42.

[36]. سوره نساء، آيه82.

[37]. سوره يوسف, آيه95.

[38]. سوره يوسف, آيه8.

[39]. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج‏58، ص154.

[40]. تحف العقول، ص442; «إِذَا أَرَادَ اللَّهُ أَمْراً سَلَبَ الْعِبَادَ عُقُولَهُم‏».

[41]. مثنوی مولوی، بخش2؛ «از قضا سرکنگبين صفرا فزود ٭٭٭ روغن بادام خشکی می‌نمود».

[42]. سوره نمل, آيه21.

[43]. سوره نور، آيه2.

[44]. سوره ص, آيه18.

[45]. سوره سبأ، آيه10.

[46]. سوره ص, آيه18.

[47]. سوره نمل, آيه22.

[48]. سوره نمل, آيه23.

[49]. سوره فصلت, آيه37; ﴿وَ مِنْ آياتِهِ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ لا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ وَ اسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذي خَلَقَهُنَّ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ﴾.

[50]. سوره نمل, آيه21.

[51]. الغارات (ط ـ القديمة)، ج‏2، ص445.

[52]. سيره ابن هشام، ج‏2، ص211؛ «قَالَ ابْنُ إسْحَاقَ: وَحَدَّثَنِي يَحْيَی بْنُ عَبَّاد بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الزُّبَيْرِ، عَنْ أَبِيهِ عَبَّاد، قَالَ: نَاحَتْ قُرَيْشٌ عَلَی قَتْلَاهُمْ، ثُمَّ قَالُوا: لَا تَفْعَلُوا فيبلُغَ مُحَمَّدًا و أصحابَه، فيشمَتوا بكم و لا تبعثوا في سْرَاكُمْ حَتَّی تسْتأنوا بِهِمْ لَا يَأْرَبُ عَلَيْكُمْ مُحَمَّدٌ وَ أَصْحَابُهُ فِي الْفِدَاءِ. قَالَ وَ كَانَ الْأَسْوَدُ بْنُ المطَّلب قَدْ أُصِيبَ لَهُ ثَلَاثَةٌ مِنْ وَلَدِهِ، زَمعة بْنُ الْأَسْوَدِ، وعَقيل بْنُ الْأَسْوَدِ، وَ الْحَارِثُ بْنُ زَمعة، وَ كَانَ يُحِبُّ أَنْ يَبْكِيَ عَلَی بَنِيهِ، فَبَيْنَمَا هُوَ كَذَلِكَ إذْ سَمِعَ نَائِحَةً مِنْ اللَّيْلِ، فَقَالَ لِغُلَامِ لَهُ، وَ قَدْ ذَهَبَ بَصَرُهُ: اُنْظُرْ هَلْ أحِلَّ النَّحْب، هَلْ بَكَتْ قُرَيْشٌ عَلَی قَتْلَاهَا؟ لَعَلِّي أَبْكِي عَلَی أَبِي حَكِيمَةَ، يَعْنِي زَمَعَةَ، فَإِنَّ جَوْفِي قَدْ احْتَرَقَ قَالَ: فَلَمَّا رَجَعَ إلَيْهِ الْغُلَامُ قَالَ: إنَّمَا هِيَ امْرَأَةٌ تَبْكِي عَلَی بَعِيرٍ لَهَا أَضَلَّتْهُ».

[53]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج‏3، ص262 و 263; «تَدْمَعُ الْعَيْنُ وَ يَحْزَنُ الْقَلْبُ وَ لَا نَقُول‏ مَا يُسْخِطُ الرَّب‏».

[54]. سوره يوسف, آيه94.

[55]. أمالي, شيخ صدوق، ص165.

[56]. سوره روم, آيه21.

[57]. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏68، ص156.

[58]. الکافي(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص517.

[59]. تفسير القمي، ج‏2، ص94.

[60]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج3، ص242.

[61]. سوره بقره, آيه188.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق