اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿قَالَ يَابُنَيَّ لاَ تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَي إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلإِنسَانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ (5) وَكَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلَي آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَي أَبَوَيْكَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (6) لَقَدْ كَانَ فِي يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آيَاتٌ لِلسَّائِلِينَ (7) إِذْ قَالُوا لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إلَي أَبِينَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفي ضَلالٍ مُّبِينٍ (8)﴾
در جريان رؤياي وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) حضرت يعقوب (سلام الله عليه) براي اينكه مسئله را كاملاً براي حضرت يوسف روشن كند و او هم باور كند و به خوبي درك كند در نحوه محاوره همه اين خصوصيات را ملاحظه كردند مستحضريد وقتي دو نفر كنار هم حرف ميزنند نزديك هستند سخن از حرف ندا نيست اما اينجا در طليعه امر ممكن است حرف ندا مصحّح داشته باشد آنجا كه يوسف (سلام الله عليه) گفت: ﴿يا أبَتِ﴾ اما در جواب يعقوب (سلام الله عليه) كه اينها در كنار هماند و باهم سخن ميگويند تعبير يا در ﴿يَابُنَيَّ﴾ جاي سؤال است كه حرف ندا براي توجيه مخاطب است و براي مخاطب دور است اين مخاطبي كه نزديك است و سؤال كرده منتظر جواب است بايد بفرمايد «لا تقصص يا بني» اين براي آن است كه مخاطب را به حضور ذهن دعوت كند اهميت مطلب را بازگو كند و آن صحيح تلقي كند اولاً و صحيح حفظ كند ثانياً و پيامدهاي آن را رعايت كند ثالثاً لذا فرمود: ﴿يَابُنَيَّ﴾ مطلب ديگر اين است كه گرچه برادران يوسف ممكن است از اسرار اين خواب باخبر نباشند ولي اين خواب بالأخره يك ظاهر روشني دارد و آن برجستگي يوسف (سلام الله عليه) است نسبت به ديگران اگر اسرار خواب براي برادران روشن نباشد اجمالاً اين مطلب روشن است كه وجود مبارك يوسف يك برجستگي پيدا ميكند از آن طرف هم قبلاً ميديدند كه يوسف (سلام الله عليه) نزد يعقوب از برادران ديگر محبوبتر است براي اينكه خب تقواي او علم او فضيلت او بيشتر بود قهراً محبوبتر بود همين زمينه حسد را تحريك ميكند آنها چون به اسرار خواب آشنا نبودند نميدانستند كه بالأخره چه بخواهند چه نخواهند چه بد بكنند چه نكنند چه حسد بورزند چه نورزند وجود مبارك يوسف موفق است اين را كه نميدانستند كه اين را يعقوب (سلام الله عليه) ميداند كه به ضرس قاطع ميفرمايد: ﴿وَكَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ﴾ آنها كه نميدانستند آنها از اين خواب برجستگي يوسف را كشف ميكردند گفتند ما نميگذاريم حالا يا با كشتن يا با [به] چاهانداختن بنابراين اين ﴿لاَ تَقْصُصْ﴾ معنايش اين نيست كه اگر شما قصه بگويي آنها كاملاً همه جوانب خواب را ميفهمند تا با زيد سازگار نباشد كه ﴿فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً﴾ اگر آنها به اسرار اين رؤيا آگاه بودند ديگر جا براي كيد نبود چون ميدانستند بياثر است ممكن است كسي نسبت به رقيب خود بدرفتاري كند اما در برابر مشيت الهي چگونه ميتواند بدرفتاري كند آنها كه اين اطلاع را نداشتند كه آنها از اين رؤيا كشف ميكردند كه فيالجمله وجود مبارك يوسف به مقامي ميرسد و ما هم جلويش را ميگيريم اين بود كه فرمود ﴿لاَ تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَي إِخْوَتِكَ﴾
پرسش ...
پاسخ: اين ظاهر خواب را كه حضرت نگفت براي آنها ولي اين خواب ظاهر روشني دارد ديگر اگر كسي خواب ببيند كه يازده ستاره و شمس و قمر در برابر او خاضعاند معلوم ميشود كه به مقامي ميرسد ديگر
پرسش ...
پاسخ: نه خير اين در بعضي از اسرائيليات هست كه وجود مبارك يوسف قصه را گفت ولي هرگز اين درست نيست براي اينكه هم اين حرف شايسته يوسف نيست و هم نهي صريح پدر كه فرمود: ﴿لاَ تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ﴾ بالأخره او هم پيغمبر بود و واجبالاطاعه بود مفترضالطاعه بود بر حضرت يوسف (سلام الله عليه) اطاعت او لازم بود حالا او بالغ بود يا نه مكلف بود يا نه مطلب ديگر است ولي منظور آن است كه اين در بعضي از اسرائيليات هست كه وجود مبارك يوسف قصه را بازگو كرد لكن از قبل هم محسود بود براي اينكه يوسف در بين برادرها آن رجحان علمي و تقواي عملي كه داشت باعث شد نزد پدر محبوبتر از ديگران بود و همين زمينه حسد را فراهم كرده است خب از سابق هم آن قابيل و هابيل هر دو پيغمبرزاده بودند كه يكي ديگري را كشت ديگر اين مسئله حسد ﴿إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلإِنسَانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ﴾ او كه دستبردار نيست كه هابيل كه جرمي نداشت فقط ميگفت: ﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ﴾[1] پيدا بود باتقواتر بود بافضيلتتر بود مورد علاقه حضرت آدم بود و در آن محيط خانوادگي هم محبوبتر بود حالا چه حادثهاي پيش آمد كه بالأخره قابيل حسد ورزيد و دست به آن كاري زد كه نبايد ميزد اينها هم همين طور است وقتي كه ديدند وجود مبارك يوسف يك برجستگي در بين اعضاي خانواده دارد خب محسود آنها شد و دست به اين كار زدند و اگر اين خواب را بازگو ميكردند حسادت اينها تشديد ميشد شديدتر انجام ميدادند و مانند آن خب ﴿إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلإِنسَانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ﴾ كه اين بحثش گذشت بعد فرمود اين جريان رؤيا كه ميگويند رؤيا بشري است يا خود انسان ميبيند يا درباره او ميبينند و آنچه كه در عصر غيبت مانده است بعد از رحلت پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) همين رؤياست كه جزئي از اجزاي نبوت است چون غالباً به مصلحت و خير و رحمت و بركت است از آن به عنوان مبشّرات به عنوان بُشرا ياد ميشود وگرنهگاهي برخي از رؤياها انذاري است اگر گفته شد: ﴿لَهُمُ الْبُشْرَي فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾[2] يا «هل من مبشرات»[3] يا بُشرا مانده است اين دليل بر حصر نيست كه جميع رؤياهايي كه واقع ميشود همهاش بشرايي است نه رؤياهاي انذاري هم هست منتها تقريباً فرمودند بُشرا مانده است «هل من مبشرات» براي وجود مبارك يوسف مقامات فراواني بود هم عزّت دنيا بود هم عزّت آخرت بود هم موفقيت در تبليغ بود هم توفيق مبارزات اعتقادي و كلامي در زندان بود هم توفيق دعوتكردن به جهاد اوسط و اكبر بود و هم اينكه انسان اگر به جهاد اكبر راه پيدا كرد از پيروزي جهاد اكبر ميتواند كمك بگيرد و جهاد اوسط را توجيه كند همه اينها جزء اجتباست يك وقت است شما در همين آيات قرآن ميخوانيد بعضي از بزرگان ديني رهبران الهي ميگويند ما اگر اين كار را بكنيم ﴿إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي﴾[4] من اگر معصيت بكنم از خدا ميترسم از عذاب يوم قيامت ميترسم و مانند آن در اوايل سورهٴ مباركهٴ انعام همچنين خوفي نقل شده است ﴿إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي﴾[5] اما وجود مبارك يوسف كه نميگويد من از خدا ميترسم اگر دست به اين كار بزنم كه دست به اين كار نميزند نزديك اين كار نميشود قصد اين كار را هم نميكند ﴿لَوْلاَ أَن رَأي بُرْهَانَ رَبِّهِ﴾[6] قصد ميكرد چون برهان رب را ديد قصد نكرد نه چون از عذاب خدا ميترسد خب اينها از برجستهترين مقامات اجتباست كه انسان مجتبا چنين حرفهايي ميزند آنها كه ميگويند من از عذاب قيامت ميترسم سخني است حق اما بالاتر از آن اين است كه ﴿وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأي بُرْهَانَ رَبِّهِ﴾[7] كه با آن موفقيت در جهاد اكبر جهاد اوسط خودش را به پيروزي ميرساند خب اينها نبوت هم در آن هست رسالت هم در آن هست برجستگي كشف و شهود هم هست موفقيت جهاد اكبر هم هست اشراف و سايهافكني جهاد اكبر نسبت به جهاد اوسط هم هست و مانند آن لذا اينكه سؤال ميشود نبوت هست بله نبوت هست رسالت هست ولايت هست و خيلي از مقامات ديگر كه بازگو ميشود البته نبي آنها را فيالجمله داراست لكن بازگوكردن آنها و عطاكردن آنها به صورت شفاف يك نعمت جدايي است ﴿وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ﴾ تأويل احاديث اشاره شد كه غير از تعبير رؤياست تعبير رؤيا را ياد ميگيرند هر حادثهاي كه پيش آمد از كجا برخاست به كجا ختم ميشود ميدانند و احاديث ديني را هم تأويلاتش را ميدانند اين اختصاصي به حوادث خارجي ندارد هر مطلبي جديد خواه به صورت نقل باشد خواه به صورت رخداد خارجي باشد اين بازگشتش را ميداند مرجعش را ميداند منتهايش را هم ميداند مبدأش را هم ميداند
پرسش ...
پاسخ: ممكن است ﴿وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلَي آلِ يَعْقُوبَ﴾ اين آليعقوب را در اين تفسير روايي كنز الدقائق آنجا هم نقل شده است كه آليعقوب يعني برادران حضرت يوسف (سلام الله عليه) اينچنين نبودند كه بررهٴ اتقيا باشند و انبيا باشند و مانند آن گرچه توبه كردند بالأخره سعادتمند شدند لكن به آن مقام نبوت و اينها نرسيدند يا راهي براي اثبات آنها نيست بنابراين منظور از اين آليعقوب نسلهاي بعدي وجود مبارك يعقوباند كه خب اينها به مقام نبوت رسيدهاند ﴿كَمَا أَتَمَّهَا عَلَي أَبَوَيْكَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ﴾ بهترين راهي كه ذات اقدس الهي ابراهيم و اسحاق و اين بزرگان را به آن مقام رساند همان جريان اخلاص است و ياد خدا و قيامت است در آيهٴ 46 سورهٴ مباركهٴ ص اين سور را حالا شما اين تازه كه سورهٴ مباركهٴ يوسف را شروع كرديم حفظ اين سوره ديگر آسان است ديگر روزي دو، سه آيه يا يك آيه حفظكردن خيلي سخت نيست انشاءالله اين سوره را كاملاً حفظ ميكنيد بعد خود اين فهرست سور را خب كاملاً حفظ بكنيد يعني مثلاً 114 سوره است اين را كاملاً حفظ باشيد كه اول كدام سوره است دوم كدام سوره است وقتي در اثناي بحث گفته ميشود سورهٴ ص براي شما مشخص بشود كه اين سوره ص بعد از سوره صافات است و قبل از سوره مثلاً غافر اين ديگر هيچ معطل نباشيد براي مراجعهكردن اين 114 سوره را كاملاً حفظ باشيد اين آسان است خيلي شايد بيش از يك روز وقت نخواهد كه اين 114 سوره اولش كدام وسطش كدام آخرش كدام تا گفته شد سوره فصلت براي شما ورقزدن و گرفتن بعد هم مأنوس باشيد با قرآن بخوانيد اين طور نباشد كه يك كتاب درسي محض باشد اين مثل مكاسب يا اسفار يا كفايه نيست بالأخره انس داشته باشيد خب آيهٴ 46 سورهٴ مباركهٴ ص اين است ﴿إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ ذِكْرَي الدَّارِ﴾ ما اينها را مخلَص كرديم ما مخلِصيم اينها مخلَص اول اينها مخلِص بودند كه بندگان مخلِص بودند بعد در بين مخلِصين ما استخلاص كرديم ما استخلاص كرديم مستخلِص شديم اينها شدند مخلَص ما در مخلِصها يك عده را خالصاً براي خود قرار داديم ﴿إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم﴾ كه آنها ميشوند مخلَص ما ميشويم مستخلِص در بين مخلِصين خداي سبحان يك عده را هم برتر از ديگران ميداند اين ديگر مقامي است كه آنچه را كه آنها ميگويند ساخته و پرداخته غيب است به زبان اينها جاري ميشود خداي سبحان وصف خود را به كسي اجازه نداد فرمود: ﴿سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ ٭ إِلاَّ عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ﴾[8] كسي حق ندارد خداي سبحان را وصف بكند مگر بندگان مخلَص الهي زيرا بندگان مخلَص الهي مثلاً بر اساس قرب نوافل به جايي رسيدهاند كه ذات اقدس الهي در مقام فعل نه در مقام ذات يك، كه منطقه ممنوعه است نه در مقام اكتناه صفات ذاتي دو، كه اين دو منطقه، منطقهٴ ممنوعه است در مقام فعل كه وجهالله است و فيضالله است اينجا خداي سبحان زبان اينها ميشود گوش اينها ميشود كه «كنت لسانه الذي»[9] تا آخر بر اساس قرب نوافل خداي سبحان در مقام سوم يعني مقام فعل مجاري ادراكي و تحريكي اينها را تأمين ميكند وقتي تأمين كرد اينها با زبان خداي سبحان حمد ميكنند لذا نه افراط دارند نه تفريط ﴿سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ ٭ إِلاَّ عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ﴾[10] اينها در اين حدّند شايد برجستهترين وصفي كه خداي سبحان براي بندگان مخلَص ذكر ميكند همين است كه به اينها در بخش توحيد اجازه وصف خداي سبحان را داده است فرمود ما وجود مبارك ابراهيم و اسحاق و يعقوب را مخلَص قرار داديم اينها داراي دستاند اينها داراي چشماند ﴿أُولِي الأَيْدِي وَالأَبصَارِ﴾[11] خب آن كسي كه بت ميشكند داراي دست است و كسي كه بتشكن نيست خب دستي ندارد آن كه ملكوت را ميبيند داراي بصيرت است و آن كسي كه باطن عالم را نميبيند كه داراي بصيرتي نيست همين يعقوب نابينا را ميگويد او بصير است اوست كه بصير است و بيناست معلوم ميشود اين ديدن ظاهري معيار نيست با اينكه ﴿وَابْيَضَّتْ عَينَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيم﴾[12] مع ذلك ميفرمايد اوست كه بيناست
پرسش ...
پاسخ: چرا؟
پرسش ...
پاسخ: نه اولاً اينجا درباره حضرت يوسف سخني به ميان نيامده درباره آن سه بزرگوار است در جريان حضرت يوسف در سورهٴ مباركهٴ يوسف هست كه آن ﴿مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ﴾[13] آنجا مشخص خواهد شد كه اصولاً نقص به حرم امن يوسف راه پيدا نكرد هم زمخشري متوجه اين نكته شد هم مفسران ما كه نه تنها يوسف به طرف بدي نرفت به طرف خيال باطل نرفت اصلاً باطل به طرف يوسف نرفت جرأت نكرد تعبير قرآن اين نيست كه يوسف گناه نكرد به طرف گناه نرفت تعبير قرآن اين نيست كه ما نگذاشتيم يوسف به طرف گناه برود تعبير قرآن اين است كه ما نگذاشتيم گناه به طرف يوسف بيايد ﴿كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ﴾[14] نه لنصرفه عن السوء والفحشا فرمود ما اصلاً اجازه نداديم آن برود داخل.
پرسش ...
پاسخ: خب آنها وقتي كه درباره ولايت مشكل دارند اين هم همان است ديگر ولي قرآن كه مرجع اصلي ماست و ثقل اكبر است ميفرمايد اصلاً ما اجازه نداديم آن به آن سمت برود نه اينكه او را از گناه منصرف كرديم گناه را از او منصرف كرديم ﴿كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ﴾ نه لنصرفه عن السوء والفحشا اين معناي مخلَصبودن است ديگر و همان جا هم ذات اقدس الهي به اخلاص او شهادت داد و ديگران هم به اخلاص او شهادت دادند كما سَيَجيئ انشاءالله ولي در جريان سوره ص سخن از مخلَصبودن ابراهيم و اسحاق و يعقوب (عليهم السلام) است فرمود اينها دست دارند آخر كسي كه با دست نه كار خير ميكند نه حرف علمي مينويسد نه مطلب علمي ميگويد خب اينكه دست نيست اگر با چشم نه كار علمي ميكند نه كتابهاي علمي ميخواند نه كتابهاي علمي مينويسد نه ملكوت را ميبيند خب اينكه چشم نيست فرمود يك عده چشم ندارند لكن اينكه ميگوييم چشم ندارند ﴿لاَ تَعْمَي الأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾[15] يك عده چشم دارند خب آنهايي كه چشم دارند در عالم چه كساني هستند؟ ابراهيم است و اسحاق است و يعقوب، يعقوب (سلام الله عليه) چه كسي بود؟ اين كه ﴿وَابْيَضَّتْ عَينَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيم﴾[16] ما به اين ميگوييم بصير معلوم ميشود در فرهنگ قرآن در محاورات قرآن ديدن و نديدن بصير و اعمابودن فلجبودن و دستداشتن معناي خاص خودش را دارد اينها هستند كه دست دارند اينها هستند كه چشم دارند اينها بندگان مخلَصاند ما اينها را به اخلاص چرا حالا اينها چه كردند مگر؟ ﴿إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم﴾[17] چه كردند؟ ﴿بِخَالِصَةٍ﴾ شما چه داديد اينها چه زمينهاي داشتند اين است كه ﴿إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ﴾ يعني «والصفة خالصة» يك جايزه خالص مشوب نيست آن چيست؟ ﴿ذِكْرَي الدَّارِ﴾[18] اينها به ياد خانهشان هستند ديگران خانهشان را فراموش كردند خب كسي كه خانهاش را فراموش بكند مزاحم كوي و برزن است ديگر بيراهه ميرود ديگر اگر كسي خانهاش را فراموش نكرده باشد خب ميرود خانهاش فرمود اينها خانهشان را فراموش نكردند خانه داريم و مسافرخانه خداي سبحان در دنيا اين مسائل دنيا را هرگز دار معرفي نميكند مگر با قرينه دار دنيا اما الدار بالقول المطلق يعني خانه بالقول المطلق اين براي قيامت است وگرنه كسي مسافرخانه را خانه نميداند بله مسافرخانه خانه است اما با يك پسوند و پيشوند مسافرخانه است وقتي كسي ميخواهد برود مسافرخانه نميگويد من ميخواهم بروم خانهام ميگويد ميخواهم بروم مسافرخانه حالا يا به اين لفظ ميگويد يا به لفظ ديگر دار عندالاطلاق در قرآن همان معاد است فرمود كسي كه خب خانه يادش نرفته خب هميشه به فكر خانه است ديگر كسي كه به فكر خانهاش است خب به فكر اين است كه آنجا بالأخره چه كار بايد بكند آنجا چه لازم دارد براي او تهيه ميكند ديگر فرمود اينها به فكر خانهشان بودند هميشه همين و اين باعث همان درجه اخلاص است خب چه اينكه در همان سورهٴ مباركهٴ ص در نقطه مقابل فرمود در همان سورهٴ مباركهٴ ص آيهٴ 26 فرمود يك عده گمراه شدند اهل هوا هستند براي اينكه اينها معاد را فراموش كردند ﴿يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلاَ تَتَّبِعِ الْهَوَي فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ﴾ آنگاه در ذيل همين آيه 26 سورهٴ ص يك اصل كلي را ذكر ميكند ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ﴾ چرا؟ ﴿بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ﴾ اينها معاد را فراموش كردند خب گاهي تعبير اين است كه معاد را فراموش كردند گاهي تعبير اين است كه اينها خانهشان را فراموش كردند گاهي تعبير مقابل اين است كه اينها به ياد خانهشان هستند خب اگر كسي به ياد خانه است ديگر بيابان نميماند اگر كسي به ياد خانه است براي خانه چيز تهيه ميكند و حركت ميكند اين باعث اخلاص شده است خب اين گروه اينچنين بودند اينها جزء نعمتهاي الهي است.
پرسش ...
پاسخ: چرا خب
پرسش ...
پاسخ: بله خب دار هر كسي فرق ميكند دار كه در و ديوار نيست آنها كه ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ ٭ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[19] آن كه همت بلند دارد ميگويد خدايا من ميخواهم در بهشت همسايه تو باشم جاي ديگر به من خانه نده ﴿رَبِّ ابْنِ لِي عِندَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ﴾[20] اين آسيه به اين جلالت رسيد بهشت نخواست بهشتي كه ﴿تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾[21] آن را خب يقيناً خدا به او ميدهد چون هر كسي كه مقام بالا را دارد يعني ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ٭ وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾[22] را دارد كه جنتاللقاء است يقيناً ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ را داراست اين ميخواهد عندالله باشد يك، و بعد هم عرض ميكند من آن خانهاي كه عندالله است ميخواهم احترام آن خانه هم به احترام عنداللهبودن است لذا اين ظرف را مقدم ميآورد ﴿لِي عِندَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ﴾ خب ﴿عِندَكَ﴾ كه جايش اينجا نيست اين بايد بعد ذكر بشود ميگويد آن جايي هم كه تازه من خانه را ميخواهم به احترام لقاي توست چون همسايه توست ميخواهم بنابراين اين يك مقام است دار هر كسي فرق ميكند دار كساني كه جزء مؤمنان متوسطاند همين ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ است دار كساني كه جزء ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ٭ وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾ هستند آن اندرون است اينها بيروني است يعني اين ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ را يقيناً دارا هستند منتها بيروني منزلشان است اندرونشان همان جنتاللقاءاست آنكه در سورهٴ مباركهٴ قمر هست همين است ديگر ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ ٭ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ ديگر با واو و اينها عطف نشده يعني اول وارد اين بيروني ميشوند بعد به آن اندرون ميرسند ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ ٭ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[23] خب اينها براي حضرت ابراهيم و حضرت اسحاق و حضرت يوسف (سلام الله عليه) است و تعليل اين مسئله كه امر اثباتي است در قبال تعليل آيهٴ پنج است در همين سوره يوسف كه محل بحث است كه تعليل نفياي است آنجا فرمود ﴿لاَ تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَي إِخْوَتِكَ﴾ براي اينكه ﴿فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً﴾ چرا؟ چون ﴿إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلإِنسَانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ﴾ اينجا فرمود: ﴿وَكَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلَي آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَي أَبَوَيْكَ﴾ چرا؟ براي اينكه ﴿إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴾ اين بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[24] كار ميكند يك حرفي را مرحوم شيخ مفيد (رضوان الله عليه) در جواب يك سؤالي داده است البته اين سؤال بخشي به جدال احسن البته نزديكتر است و تعبير، تعبير جدلي است البته جدال احسن لكن ريشه برهاني ميتواند داشته باشد مرحوم شيخ مفيد (رضوان الله عليه) قطعات تفسيري از ايشان به جاي مانده است كه يكجا چاپ كردند درباره سورهٴ مباركهٴ يوسف اين داستان اين جريان را خود مرحوم شيخ مفيد نقل ميفرمايند مرحوم شيخ ميفرمايد در اين كتابي كه به نام تفسير قرآن مجيد المستخرج من تراث الشيخ مفيد (رحمهالله) است صفحه 296 آنجا مرحوم شيخ مفيد دارد كه «كان يختلف إليّ حدث من اولاد الانصار» يك جوان انصاري به حوزه ما رفت و آمد ميكرد و درس كلام ميخواند «و يتعلم الكلام» يك روز به من گفت كه «فقال لي يوماً» يك روز به من گفت كه «اجتمعت البارحة مع الطبرانى شيخٌ من الزيديه» من ديشب با يكي از اين شيوخ زيديه يك مصاحبهاي داشتيم گفتگويي داشتيم آن شيخ كه [از] فرقه زيديه بود به من گفت كه «انتم يا معشر الاماميه حنبلية» به من گفت شما و حنبليها در مسائل كلامي مشتركيد ولي شما «انتم تستهزئون بالحنبلية» حنبليه را قبول نداريد مع ذلك خودتان تفكر حنبلي داريد «فقلت له و كيف ذلك» چگونه ما تفكر حنبلي داريم «فقال لأن الحنبلية تعتمد علي المنامات» آنها بر خواب تكيه ميكنند «و انتم كذلك» شما هم كه بر خواب تكيه ميكنيد «والحنبلية تدعى المعجز لاكابرها» شما هم كه «و انتم كذلك والحنبليه تري زيارة القبور والاعتكاف عندها» يعني رأيشان اين است كه آدم ميتواند به زيارت قبور برود آنجا معتكف بشود «و انتم كذلك» پس شما با حنبلي فرقي نداريد مرحوم شيخ مفيد ميفرمايد اين جوان به من گفت كه «فلم يكن عندي جوابٌ ارتضيه» يك جوابي كه خودم راضي باشم قانع بشوم تا بتوانم به او ارائه كنم پيش من نبود «فما الجواب» جواب اين حرفهايي كه اين شخص زيدي گفت چيست؟ مرحوم شيخ مفيد (رضوان الله عليه) فرمود من به او گفتم «فقلت له ارجع اليه» برگرد به او اين حرفها را بزن «وَقل له قد عرضت ما القيته الىَّ علي فلان» چون اين متكلم فحلي بود و به نظر ما اين معلم اول است در علم كلام يعني در كلام اماميه اين معلم اول است بعد شيخ طوسي و سيد مرتضي و اينها ديگر معلمهاي بعدياند حساب مرحوم شيخ مفيد با ديگران خيلي فرق ميكند هم مبتكر بود هم شجاع بود هم در برابر جمود و تحجر كاملاً ميايستاد و هم اجازه نميداد كه مثلاً كسي از حديث بهرهاي ببرد با فقدان دلمايههاي كلامي خيلي شجاع بود مرحوم شيخ مفيد فرمود برو به او «قد عرضت ما القيته اليَّ علي فلان» برو به آن شيخ زيديه بگو كه من اين شبهاتت را به شيخ مفيد گفتم «فقال قل له» شيخ مفيد به من گفت كه برو به اين شيخ زيدي بگو «ان كانت الامامية حنبليةً بما وصفت ايها الشيخ» اگر معناي حنبلي اين است كه اين چيزهايي كه تو گفتي «فالمسلمون باجمعهم حنبليةٌ» همه مسلمانها حنبلياند براي اينكه خواب را فيالجمله همه قبول دارند چون قرآن گفته معجزه را همه قبول دارند چون قرآن گفته زيارت قبور و احترام به انبيا را همه قبول دارند چون قرآن گفته، قرآن گفته كه اگر ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً﴾[25] اين مضمون را قرآن گفته كه اگر اينها گناه بكنند به حضور توي پيغمبر بيايند تو براي آنها استغفار بكني اثر دارد خب اين كيست كه حرمت قبور را قبول نداشته باشد دعا را قبول نداشته باشد توسل را قبول نداشته باشد شفاعت را قبول نداشته باشد همه مسلمانها قرآن را قبول دارند قرآن هم اين چيزها را گفته «فالمسلمون باجمعهم حنبلية والقرآن ناطقٌ بصحة الحنبليه و صواب مذاهب اهلها» چرا؟ «و ذلك ان الله عزوجل يقول» ﴿إِذْ قَالَ يُوسُفُ لاَِبِيهِ يَا أبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً﴾[26] تا آخر «فاثبت الله» تا آخر ﴿إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلإِنسَانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ﴾ اين آيه را مرحوم شيخ مفيد خوانده «فاثبت الله جل اسمه المنام و جعل له تأويلاً عرفه أوليائه و أثبته الانبياء و دانت به خلفاؤهم و اتباعهم من المؤمنين واعتمدوه فى علم ما يكون و اجروه مجري الخبر مع اليقظه و كالعيان له» همه اين حرفها را چون قرآن گفته ميشود حجت حالا چون تفسير ترتيلي و ترتيبي و سردي نيست به اصطلاح هر آيهاي كه لازم بود تفسير كرده است آيه بعد را كه تفسير كردند آيه ﴿وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ﴾[27] آنجاست كه تفسير كردند منظور آن است كه اين معارف را چون قرآن ارائه كرده است اينها هم پذيرفتند منتها البته همان طوري كه حجيت يك آيه شرايطي دارد بايد معارض نداشته باشد متشابه و محكم بايد برگردد عام و خاصش را مشخص مطلق و مقيدش را مشخص قرينه و ذيالقرينه مشخص در روايات هم همه اين حرفها هست جريان رؤيا هم همين طور است عمده آن است كه خداي سبحان فرمود اينها را ما جزء بندگان مخلَص قرار داديم و مهمترين جايزهاي كه ما داديم اين است كه اين ذكرالدار را به اينها عطا كرديم خب جريان حضرت يوسف (سلام الله عليه) بخشي به اصطلاح از بيرون قصه است كه اين قصه مثلاً ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾[28] است «احسن القِصص» است و در چه جرياني است محتواي اين قصه چيست يك مقدار از درون آنچه كه مربوط به درون است بخشي از همان ﴿إِذْ قَالَ يُوسُفُ لاَِبِيهِ يَا أبَتِ﴾[29] شروع شد و طليعه قصه از اينجاست ﴿لَقَدْ كَانَ فِي يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آيَاتٌ لِلسَّائِلِينَ﴾ اين تتمه بحث قبلي ميشود يعني مربوط به قصهشناسي است كه به اصطلاح فلسفه قصه يوسف است نه قصه يوسف، قصه يوسف از ﴿إِذْ قَالُوا لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إلَي أَبِينَا مِنَّا﴾ شروع ميشود اما اين قصه ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ است و وجود مبارك يوسف با اين قصه به مقاماتي ميرسد و ادامه نعمت انبياي پيشين است ﴿لَقَدْ كَانَ فِي يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آيَاتٌ لِلسَّائِلِينَ﴾ اينها فلسفه قصه يوسف است يعني از بيرون كسي كه نگاه ميكند ميبيند كه اين قصه مسئلهدار است يك عدهاي هم درباره حضرت يوسف هم درباره برادران او مطالبي را سؤال ميكردند يهوديها به وسيله مشركان مكه گفتند از پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) سؤال كنيد كه جريان يوسف چه بود جريان برادران يوسف چه بود جريان قصه يوسف چيست بالأخره براي مردم مكه كه خبري نبود ديگران هم خبر نداشتند چه اينكه فرمود: ﴿وَإِن كُنْتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ﴾[30] بعد وحي آمد همه اين خصوصيات را فرمود پيامبر به آنها منتقل كرد آنها هم به يهوديها منتقل كردند فرمود: ﴿لَقَدْ كَانَ فِي يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آيَاتٌ لِلسَّائِلِينَ﴾ اينها كه ميخواستند سؤال بكنند خيال ميكردند كه تنها يك سلسله مسائل علمي نصيبشان ميشود و تاريخي اما نه معجزات برايشان معلوم شد علم غيب معلوم شد كيفيت هدايت معلوم شد كه اگر كسي خود را به خداي سبحان بسپارد از هر گزندي مصون است راههاي مبارزات فرق ميكند و بسياري از احكام و حكم را به وسيله همين قصه فهميدند اينها نه تنها مطالب را در برابر اين جواب ياد گرفتند بلكه معجزات را هم ديدند و قرآن بر آن معجزات تكيه ميكند نميفرمايد در قصه يوسف يك سلسله مطالب تاريخي بود البته مطالب تاريخي بود مطالب علمي هم بود اما ﴿لَقَدْ كَانَ فِي يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آيَاتٌ لِلسَّائِلِينَ﴾.
پرسش ...
پاسخ: آيه همين است ديگر هم عبرت ميتواند باشد هم علم به مسائل كلامي ميتواند باشد هم علم به مسائل اعتقادي و فلسفي ميتواند باشد جامع همه اينهاست هم اخلاق است هم حقوق است هم كلام ﴿إِذْ قَالُوا لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إلَي أَبِينَا مِنَّا﴾ طليعه داستان از اينجا شروع ميشود كه حسد است اين حسد از آن بدترين بيماريها و ويروسهاي دروني است كه اگر كسي آن را در اوايل درمان نكند معالجهاش در اواخر بسيار مشكل است گفتند يوسف و برادر او براي پدر ما نزد پدر ما از ما محبوبترند در حالي كه ما يك عده جوانهاي نيرومند و ورزشكار مقتدري هستيم و ما بايد محبوب باشيم همين تفكري كه مثلاً داشتند كه نظام ارزشي اسوهبودن و قدرتمند بودن و داشتن بازوهاي توانمند و اينهاست ما چون اسوه هستيم بايد احبّ باشيم نه آنها كه چون اكرماند و اتقا هستند بايد احب باشند و پدر ما ـمعاذاللهـ مرتجع است يا سادهلوح است يا كوتهنظر است يا عقبافتاده است روشنفكر نيست بالأخره ﴿إِنَّ أَبَانَا لَفي ضَلالٍ مُّبِينٍ﴾ اين فكر برادران يوسف بود حالا شما ببينيد حرف، حرف روز است كه ميگويند نظام ارزشي بايد كه ما را محبوب جامعه بداند ما ورزشكاريم ما مقتدريم ما زورمنديم خب آن چيست مثلاً يك جوان متوسطي چه داري مثلاً ميگفتند ما اسوهايم مقتدريم قدرتمنديم در حالي كه ما آن طور محبوبيتي نداريم و كسي كه ارزش ما را كمتر از ارزش يوسف ميداند اين ﴿لَفي ضَلالٍ مُّبِينٍ﴾ پس چه كار بايد بكنيم اين بر اساس مسائل ارزشي آن وقت چه كسي اين مسائل ارزشي را تحريك كرده منشأش چيست منشأش حسد است حسد باعث ميشود كه واهمه راهاندازي ميشود واهمه خيال را تحريك ميكند از يك سو عقل را ميبندد از سوي ديگر عقل كه بسته شد واهمه فعال مايشاء صفحه ذيل شد محصولش همين انديشههاست اين انديشههاي باطل آن انگيزههاي غلط را به همراه دارد كه انسان دست به كار ميشود براي كشتن يا چاهاندازي اول واهمه است به جاي فاهمه بعد خيال و اينها خيالپردازي ميكنند نظام ارزشي درست ميكنند بعد انگيزه پيدا ميشود براي ترميمكردن اين خواستههاي باطل و ازبينبردن كسي كه در اين مسير حركت نميكند.
«أعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا»
[1] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 27.
[2] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 64.
[3] ـ كافي، ج 8، ص 90.
[4] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 13.
[5] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 15.
[6] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 24.
[7] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 24.
[8] ـ سورهٴ صافات، آيات: 159 ـ 160.
[9] ـ كافي ، ج2 ، ص352.
[10] ـ سورهٴ صافات، آيات: 159 ـ 160.
[11] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 45.
[12] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 84.
[13] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 24.
[14] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 24.
[15] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 46.
[16] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 84.
[17] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 46.
[18] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 46.
[19] ـ سورهٴ قمر، آيات: 54 ـ 55.
[20] ـ سورهٴ تحريم، آيهٴ 11.
[21] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 25.
[22] ـ سورهٴ فجر، آيات: 29 ـ 30.
[23] ـ سورهٴ قمر، آيات: 54 ـ 55.
[24] ـ سورهٴ انعام آيهٴ 124.
[25] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 64.
[26] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 4.
[27] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 36.
[28] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 3.
[29] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 4.
[30] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 3.