اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ وَإِن كُنْتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ (3) إِذْ قَالَ يُوسُفُ لاَِبِيهِ يَا أبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ (4) قَالَ يَابُنَيَّ لاَ تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَي إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلإِنسَانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ (5)﴾
در جريان عربيبودن قرآن كريم يك سلسله مصالحي است كه مخفي است بر ما، يك سلسله مصالح روشني دارد مصالح روشن همين است كه عربي مبين است و از وجود مبارك امام باقر (سلام الله عليه) هم رسيده است كه عربي مبين است يعني «يبين الألسن و لا تبينه الألسن»[1] اما مصالح خفيه بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[2] تنظيم ميشود زبان مهم نيست آن شخصيتي كه بايد وحي را بگيرد مهم است و او بايد انسان كامل معصوم باشد و عصمت يك ملكهاي است كه جزء اسرار غيبيه است كسي نه عمداً نه سهواً نه نسياناً خطايي را مرتكب نشود و چنين انساني را غير از خدا كسي نميشناسد و آن هم از عواقبش بايد باخبر باشد گاهي ممكن است كسي يك سمتهاي عالي داشته باشد ولي از حسن خاتمت برخوردار نباشد نظير همان جريان سامري كه بارها ذكر شد جريان بلعم باعور كه بارها ذكر شد اينها آدمهاي كوچكي نبودند منتها علم را در خدمت دنيا قرار دادند و عاقبتشان به آن وضع درآمد كه شنيديد درباره بلعم باعور گرچه اسمش در قرآن كريم نيست فرمود: ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ﴾[3] خب كرامتهايي داشت علوم فراواني خدا به او عطا كرد او به جاي اينكه از اين علم در راه عقل بهره بگيرد در راه شهوت و غضب بهره گرفت يا جريان سامري كه گفت: ﴿فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ﴾[4] يك آدم كوچكي نبود اهل مشاهده بود چيزهايي را هم ميدانست و اثر پاي فرستاده خدا را مشاهده كرد و همان را هم وسيله گوسالهپرستي قرار داد بنابراين خداي سبحان سمتهاي رسمي را به هر كسي عطا نميكند يعني نبوت را امامت را خلافت را رسالت را اينها را بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[5] عطا ميكند ميداند اين شخص اين لياقت دريافت را دارد حدوثاً و بقائاً هم تا زنده است حفظ ميكند لذا در سورهٴ مباركهٴ حاقّه تهديد كرد فرمود: اينها كه تهمت ميزنند ميگويند رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم) ـمعاذاللهـ تقول كرده قولي را خودش اختراع كرده به خداي سبحان اسناد داد بايد بدانند ﴿وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الأَقَاوِيلِ ٭ لأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ٭ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ ٭ فَمَا مِنكُم مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ﴾[6] آن طور تهديد تند كرده و درباره هيچ متنبّي اين طور تهديد نكرده متنبّيها كم نبودند متنبّيها حرفهايشان خريدار ندارد بر فرض هم باشد چهار تا جاهل دنبال اينها راه ميافتند اما اگر يك كسي كه به نبوت رسيده است و حرفهاي آنها سكه قبولي پيدا كرده است و به عنوان حرف دين مقبول جامعه شده است اگر ـمعاذاللهـ آن گونه از افراد بيراهه بروند خداي سبحان ديگر به آنها مهلت نخواهد داد اين تهديد درباره نبي است نه متنبّي كم نبودند متنبّياني كه ادعايي داشتند خدا هم به آنها مهلت داد براي روز قيامت عذاب بكند ولي به نبي مهلت نميدهد اين هم البته تعليق بر محال است ﴿وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا﴾[7] براي اينكه يك انسان كامل معصوم منزه از افترا و اينهاست بنابراين بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[8] ميداند كه در اين دوران و اصولاً در سلسله تاريخ وجود مبارك پيغمبر اسلام است كه شايسته اين مقام است منتها حالا عربيبودن و امثال ذلك اينها در شعاع فرعي آن كار است اگر چنين انسان كاملي كه ميتوانست رسالت جهاني را به عهده بگيرد در فارسيزبانها بود عبريزبانها بود سريانيزبانها بود همان را انتخاب ميكرد اينچنين نيست كه آن اصل رسالت فرع بر زبان باشد زبان فرع بر اصل رسالت است منتها حالا خداي سبحان براي اينكه معجزه خالده و باقيه باشد همان زبان عربي را به طرزي تبيين كرده است كه ديگر قابل آوردنِ مثل نيست بنابراين زبان عربي در عين حال كه مهم است فرع آن مقام رسالتي است كه بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ تبيين ميشود و اما اينكه عربي خصيصه ندارد، چرا، حكم فقهياش محفوظ است احكامي كه مربوط به ظاهرش [است] محفوظ است اما آن معارف بلندش ديگر از افق لفظ كه بيرون رفته ديگر نه عبري است نه عربي اين دو مطلب مربوط به بحث عربيبودنش بود كه اين سؤال به ميان آمده فرمود: ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ تمام قصههاي قرآن كريم احسن است نسبت به غيرش اما نسبت به خودشان بعضيها ممكن است از بعضيها احسن باشند به لحاظ آن محتوا براي اينكه اينها قصص انبيايند و قصص مرسليناند يك، انبيا و مرسلين درجاتشان متفاوت است دو، دارد ﴿فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾[9]، ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾[10] اگر انبيا درجاتي دارند اگر مرسلين (عليهم السلام) درجاتي دارند قصص آنها هم درجاتي دارد يكي احسن است يكي احسن من الاحسن است اما همه اينها نسبت به قصص غير انبيا كه در غير قرآن كريم آمده احسناند، نسبت به غير قرآن [همه احسناند] و يك اختلاف دروني هست بر اساس ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾ همآن طوري كه مرسلين و انبيا (عليهم الصلاة و عليهم السلام) در اصول كلي راجع به اصل نبوت و رسالت تفاوتي بين اينها نيست همهٴشان انسان كامل معصوم وحيياباند از غيب باخبرند از خود نميگويند مأموريتهاي خاصي دارند در اين جهت شريكاند منتها درجات اينها يكسان نيست قصص آنها هم بشرح ايضاً [همچنين] قصص همه اينها نسبت به قصص خارج از قرآن هر قصهاي احسن است از خارج قرآن اما نسبت به خودشان وقتي بعضها ببعض ميسنجيم بعضيها ممكن است احسن از بعضي ديگر باشند.
پرسش ...
پاسخ: نه حالا اگر نبي خاصه است حكمت او هم از همان درجه حكايت ميكند اگر يك نبي اخص است حكمت او از همان درجه حكايت ميكند يك لفظ است يك تعبير ظاهري است اما از كدام مرحله ناشي شده باشد همين نمازي را كه حالا يك انسان كامل معصوم ميخواند با ديگري به حسب ظاهر همان چهار ركعت نماز است همان چهار ركعت نماز ظهر است همان قربة الي الله است اما خب يكي معراج مؤمن است يكي هم ﴿ويلٌ للمصلين﴾[11] است و بينهما هم مراتب.
پرسش ...
پاسخ: اين چون ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ است معلوم نيست كه اين قصه نسبت به قصص انبياي ديگر احسن باشد چون در آن جملههاي قبلي اشاره شد كه عبارت اين نيست كه «نحن نقص عليك احسن القِصَصْ» ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ اين «قَصَصْ» اگر مصدر است اين ميشود مفعول مطلق نوعي يعني «نحن نقص عليك قصصاً هو احسن» نه «احسن القِصَصْ»، ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ وقتي ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ شد ميشود مفعول مطلق نوعي يك احتمال ديگر هست لكن آنچه كه ميتوان از آن برداشت كرد همان ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ است نه «احسن القِصَصْ» اما زيبايي اين قصه قابل فراموششدن نيست مطالبي كه در اين قصه هست انبياي ديگر داشتهاند منتها به صورت يك قصهٴ مبسوط گسترده يكجا بيان نشده تفاوت رسمي اين قصه با قصههاي ديگر اين است كه غالب قصص انبياي پيشين (عليهم الصلاة و عليهم السلام) مخصوصاً جريان حضرت موساي كليم (سلام الله عليه) يا حضرت شعيب و يا حضرت لوط اينها مبارزات مثلاً اخلاقي بود از يك سو و مبارزات جهاد اصغر بود از سوي ديگر كه آن مبارزات اخلاقي آنها هم مديون آن مبارزات جهاد اصغر است غالب اين مبارزات و نبردها در حوزهٴ جهاد اصغر بود جنگ و دفاع و كشتهشدن و شهيدشدن و كشتن و امثال ذلك اما در جريان حضرت يوسف گذشته از اينكه آن مبارزات هم بود و نهي از منكر بود مبارزه با بتپرستي بود منتها مبارزه مسلحانه نبود گذشته از آن جهاد اصغر كه امر به معروف و نهي از منكر و اينها هم زيرمجموعه هستند دو جهاد جزء آن برجستگيهاي اين سورهٴ مباركه است يكي جهاد اوسط است و يكي جهاد اكبر اين جهاد را كه تقسيم كردند گفتند اين يا جهاد اصغر است يا جهاد اوسط يا جهاد اكبر به اين معناست يك وقتي انسان با سلاح آهن و امثال ذلك با دشمن بيروني جنگ ميكند اين همان جهاد اصغر است كه در روايت هم آمده يك وقتي بين عقل و شهوت بين عقل و غضب بين عقل و وهم بين عقل و خيال بين عقل و حس بين علوم تجريدي و تجربي يك نبرد داخلي در حوزه نفس است حالا چه در بخشهاي انديشه چه در بخشهاي انگيزه اين جهاد اوسط است كه انسان بايد وهم و خيالش را رام بكند شهوت و غضبش را رام بكند و اسير نشود آنها را تحت رهبري عقل هدايت بكند حالا وقتي انسان عاقل شد و حكيم كامل شد فقيه جامعالشرايط شد از آن به بعد جهاد اكبر شروع ميشود جهاد اكبر بين عقل و عشق است بين عقل و قلب است عقل ميگويد اين برهان است بايد فهميد قلب ميگويد برهان كارآمد نيست الفاظ است و مفاهيم است بايد ديد آن نبرد جهاد اكبر است چون آن در دسترسي نيست اين جهاد اوسط را گفتند جهاد اكبر وگرنه اين اكبرِ نسبي است نه اكبر نفسي اكبر نفسي آنجاست كه بين عقل و قلب است بين علم حضوري و حصولي است بين فهميدن و ديدن است اين ادله ما را به يك سلسله مفاهيم ميرساند كه ميفهميم مسائل توحيدي را وحي و نبوت را معاد را اما ديدن كجا فهميدن كجا ما با برهان نقلي و عقلي يقين داريم بهشتي هست جهنمي هست قيامتي هست اين را حكيم ميگويد و عقل عارف و صاحبْقلب ميگويد من هم اينها را ميدانم ولي بهشت الآن موجود است جهنم هم الآن موجود است ما را دعوت كردند ببين ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِين ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ﴾[12] ما را دعوت كردند گفتند بهشت را الآن ببينيد جهنم را الآن ببينيد نه بعد از مرگ ميبينيد خب بعد از مرگ كافر هم ميبيند كافر هم بعد از مرگ ميگويد: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾[13] به كافر هم ميگويند ﴿أَفَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾[14] ديدن بعد از مرگ كه يك امر ضروري است براي همه، آنكه قرآن تشويق ميكند ميگويد: الآن اينجا كه نشستي جهنم هم موجود است خب ببين اين جهاد، جهاد اكبر است قلب ميگويد: بايد به اين سمت رفت عقل ميگويد: سخت است با همين بايد بسنده كرد بايد اكتفا كرد كه جنگ اكبر آنجا شروع ميشود وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) همه اين جهادها را پشت سر گذاشت جهاد اصغرش همان مبارزات امر به معروف و نهي از منكر بود با بيگانهها مخصوصاً با بتپرستهاي در زندان و اينها جهاد اوسطش هم همان نزاهت اخلاقي بود كه بالأخره خودش را حفظ كرد هم در بحران اقتصادي و كشور وسيع بحرانزده دستش به مال مردم و بيتالمال آلوده نشد هم در بحبوحهٴ جواني چشمش به ناموس ديگري آلوده نشد بالأخره طاهر مانده اين ميشود جهاد اوسط يعني در نزاهت اخلاقي بر اساس تهذيب نفس بر اساس ﴿يزكيهم﴾ كارآمد شد و موفق اما ميخواهد خدا را ببيند نه بفهمد، بفهمد كه در مراحل ديگر هم بود برهانش را هم اقامه ميكرد او به جايي رسيده كه ﴿لَوْلاَ أَن رَأي بُرْهَانَ ربّه﴾[15] اين حرفها را زده نه «فَهِمَ» چه ديد در آن حال كجا را ديد خدايي كه يكي از اسماي حسناي او برهان است ميگوييم: «يا برهان»، «يا حنان يا منان»[16] او را مشاهده كرد ما هر چه برهان اقامه ميكنيم از برهان حدوث و امكان تا برهان صديقين بالأخره يك سلسله مفاهيم [به] دست حكيم ميآيد اما آنكه وجود مبارك حضرت امير دارد كه «ما كنت اعبد رباً لم اره»[17] يا «أفاعبد ما لا أري»[18] به ما هم گفتند يك قدري جلوتر برويد بلكه ببينيد «لاتدركه العيون بمشاهدة العيان ولكن تدركه القلوب بحقائق الايمان»[19] او را بايد ببينيد اينجا جهاد اكبر است هم مجاهدان اين فنّ بسيار كماند هم فاتحان اين فن بسيار كماند آنهايي كه از جبهه گريزاناند كم نيستند آنهايي كه در جبهه شهيد ميشوند آنها هم يك عده قابل توجهاند اما فاتح كم است چون كسي كه به جبهه ميرود سه حال دارد ديگر يا بالأخره برميگردد از ترس يا اين قدر ميجنگد تا كشته بشود شربت شهادت بنوشد يا فاتح ميشود اگر خداي ناكرده كجراهه بود ممكن است اسير بشود ولي مجاهد الهي اين راه چهارم را هرگز طي نميكند بالأخره يا برميگردد يا همان جا ميماند شهيد ميشود يا پيروز اين خاصيت جهاد است در جهاد اوسط اين طور است در جهاد اوسط البته چهار راه دارد بعضيها وارد تهذيب ميشوند وارد سير و سلوك ميشوند بعد ميبينند سخت است برميگردند همين كارهاي عاديشان را انجام ميدهند بعضيها تسليم ميشوند خب بالأخره خداي سبحان امتحان ميكند ديگر در نوبتهاي قبل هم داشتيم فرمود: از آن طرف ما به حاجيان و معتمران كه احرام بستند ميگوييم صيد حرم بر شما حرام است صيد بياباني بر شما حرام است چه در حرم چه در غير حرم در حال احرام اين صيدها حرام است ﴿لاَ تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ﴾[20] از آن طرف هم ﴿لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللّهُ بِشَيْءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنَالُهُ أَيْدِيكُمْ وَرِمَاحُكُمْ﴾[21] از آن طرف هم اين آهوها و اين صيدهاي صحرايي را ميرمانيم هدايت ميكنيم در تيررس شما در دسترس شما قرار بگيرد تا شما را امتحان بكنيم خب از آن طرف آهوها را از بالاي كوه ميآورد پايين در دسترس قرار ميدهد در تيررس قرار ميدهد از اين طرف ميفرمايد: ﴿لاَ تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ خب بالأخره بعضيها گرفتار ميشوند و اسير ميشوند در جريان جهاد اوسط هم همين طور است از آن طرف انسان را دستور ميدهد از گناهان بپرهيزيد از آن طرف هم وسايل گناه را برايش فراهم ميكند اين ميشود آزمون الهي بعضيها اسير ميشوند بعضيها ميگويند نه راه ما اين نيست و سخت است و بايد برگرديم بعضيها نه تا آخرين نفس مبارزه ميكنند چهار تا تير خوردند چهار تير هم ميزنند دو تا غفلت كردند دو بار هم توبه ميكنند چهار تا اشك ميريزند چهار تا ناله ميكنند راه را ادامه ميدهند تا بميرند اينها كساني هستند كه «يموت شهيدا» گروهي هم هستند كه فاتح در ميآيند اينهايي كه فاتح در ميآيند كسانياند كه از همه آزمونها توانستند عقل را بر شهوت و غضب عقل را بر وهم و خيال عقل را بر حس پيروز بكنند اينها هم افرادي هستند خيلي نيستند ولي خيلي كم هم نيستند اينها در هر رشتهاي كم و بيش ممكن است باشد اينها سه چهار گروهاند در مجاهدان جهاد اوسط در جهاد اكبر اسيرشدن شايد نباشد اما خيليها هستند برميگردند عدهاي هم هستند كه شهيد ميشوند اوحدي به مقامي ميرسند و يكي ميشود مثل حارثة بن مالك آن طوري كه مرحوم كليني (رضوان الله تعالي عليه) نقل كرده است كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) به حارثة بن مالك ـ اين روايت را مكرر هم ملاحظه فرموديد ـ فرمود: چرا چهرهات زرد است عرض كرد: «اصبحت يارسول الله موقناً» فرمود: هر حقيقتي يك علامتي دارد حقيقت يقين تو و نشانه يقين تو چيست عرض كرد: «اصبحت ... كأني انظر الي عرش ربّى» و آن قصه مبسوطي كه مرحوم كليني نقل كرده است گويا عرش خدا را ميبينم گويا اهل بهشت را ميبينم گويا اهل جهنم را ميبينم اينهاست بعد حضرت فرمود: «عبدٌ نوّر الله قلبه»[22] فرمود: همين راه را ادامه بده و باش خب اين جنگ بين عقل و قلب بود براهيني را كه ديگران ميفهميدند اين هم كاملاً ميفهميد اما سعي كرد كه از فهم به شهود بيايد ببيند نه بفهمد وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) بعد از اين همه آزمونها شايسته آن شد كه حالا ببيند اينچنين نيست كه اول نشان كسي بدهند كه، جهاد اكبر است از جهاد اوسط به مراتب سختتر است چه رسد به جهاد اصغر آن لحظه كه مثلاً در همه موارد چاه خب انسان در چاه باشد و جزعي نكند و جز خدا احدي را نطلبد خيلي است ديگر اينها باعث شد كه «فلما رَاي برهان ربه» كذا و كذا و كذا ﴿وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأي بُرْهَانَ رَبِّهِ﴾[23] حالا انشاءالله به آن آيه رسيديم معلوم ميشود كه اصلاً خيالش [را] هم نكرد چون تعليق بر محال شد فرمود: اگر برهان رب را نميديد قصد ميكرد حالا چون برهان رب را ديد قصد هم نكرد نهتنها فعل واقع نشده قصدش هم واقع نشده.
پرسش: حاج آقا با اين همه سختگيريهايي كه حضرت حق دارند فقط اوحدي از افراد ميتوانند به بهشت راه پيدا كنند
پاسخ: نه آن بهشتي كه ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ٭ وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾[24] آن براي اوحدي است البته اما ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾[25] كه مراحل نازله است آن براي خيليهاست و هر كسي به آن مقام اوحدي رسيد اين ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ را دارد آن ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ٭ وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾ را هم واجد است اما بسياري از افرادند كه فقط همان ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ را دارا هستند اما ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ٭ وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾ را واجد نيستند آن براي اوحدي است غرض آن است كه در جريان انبياي ديگر معمولاً جهاد اصغر مطرح است و گاهي جهاد اوسط لكن در جريان حضرت يوسف (سلام الله عليه) هم جهاد اصغر است هم جهاد اوسط هم جهاد اكبر ولي اصل آن معناي سوم كه مشاهده باشد اين درباره انبياي ديگر هست و كم هم نيست اما آن در درگيريها نيست خب جريان حضرت موسي است ﴿فَلَمّا تَجَلّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَخَرَّ مُوسي صَعِقاً﴾[26] هست جريان حضرت ابراهيم كه ﴿وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾[27] هست انبياي ديگر هم به اين مقام راه دارند بعضيها بالاتر از اين را هم دارند اما در درگيري و چالش و نزاع چنين چيزهايي مطرح بشود كم است اين در سه جبهه پيروز شد هم در جهاد اصغر پيروز شد [يعني] در بخش مبارزات و نهي از منكر و امر به معروف هم در جبهه جهاد اوسط يعني تهذيب نفس و اخلاق هم در جبهه شهود يعني پيروزي قلب بر عقل ديدن بر فهميدن جمعاً اين يك قصهٴ ممتازي خواهد بود ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ﴾ كه كل اين قرآن ميشود ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ چه اينكه ﴿أَحْسَنَ الْحَدِيثِ﴾[28] هم است در جريان غفلت هم اين را هم ملاحظه فرموديد غفلت دو قسم است يك غفلت مذموم يك غفلت غيرمذموم غفلت مذموم آن است كه يك تكليفي باشد حكمي خداي سبحان صادر كرده باشد و انسان موظف باشد آن را ياد بگيرد و عمل كند در اثر تسامح و تساهل نرود و ياد نگيرد و عمل نكند خب اين غفلت، غفلتِ مذموم است اما اگر حكمي نيامده دستوري نيامده چيزي را ذات اقدس الهي بيان نكرده خب انسان اگر غافل باشد اين غفلت مذموم نيست خداي سبحان فرمود: قبل از اينكه ما بگوييم تو نميدانستي غافل بودي بله يعني آنچه را كه تو داري از طرف خداي سبحان است و اين غفلت، غفلت مذموم نيست خيليها غافل بودند توهم جزء غافلين هستي براي اينكه ما بايد بگوييم تا تو بداني ديگر، ديگران مشكلشان اين است كه احكامي را كه ما به تو گفتيم [و] تو ابلاغ كردي آنها نرفتند ياد بگيرند بله آن غفلت، غفلتِ مذموم است فرمود خيليها غافلاند
﴿فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّي عَن ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ٭ ذلِكَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ﴾[29] اينها غافلاند اهل غفلتاند ﴿إِنَّهُمْ لَفِي سكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾[30] و مانند آن.
پرسش: اگر الف و لام ﴿القَصَص﴾ جنس باشد چه فرقي با احسن القِصَص دارد؟
پاسخ: چون آخر جنس كه بر سر مصدر دربيايد معناي خاص خودش را دارد اگر جنس بتواند بر سر مصدر در بيايد اين «قصَص» مصدر است يعني «قَصَصاً احسن» اين ديگر مفيد كثرت نيست آن وقت ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ ميشود مفعول مطلق نوعي يعني «نحن نقص عليك قصصاً هو احسن» ميشود «قصصاً احسنَ» ميشود مفعول مطلق نوعي خب حالا اصل داستان، اصل داستان از اينجا شروع ميشود اوايل به عنوان رابطهٴ پدري و پسري مطرح است نه يوسف و يعقوب، يعقوب و يوسف اگر سخن از يوسف است در برابرش يعقوب نيست در برابرش پدر است پدر ميگويد پسر، پسر ميگويد پدر ﴿إِذْ قَالَ يُوسُفُ لاَِبِيهِ﴾ نه «ليعقوب» ﴿يا أبَت﴾ اين ﴿لأبيه﴾ با ﴿يا أبَت﴾ اينها نشان عاطفيبودن اين تعبير است ﴿إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ﴾ من ديدم يازده ستاره را يك، و شمس و قمر را همراه با آن يازده ستاره همهشان را ديدم كه دارند به من سجده ميكنند اگر نبود بيان نوراني وجود مبارك يعقوب (سلام الله عليه) كه فرمود: ﴿يَابُنَيَّ لاَ تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ﴾ معلوم نبود منظور از اين ﴿رأيت﴾ چيست ﴿رأيت﴾ يقيناً چشم ظاهري نيست كه انسان در حال عادي با چشم ظاهر ببيند اين ﴿رأيت﴾ هم ميتواند رؤيا و خواب باشد هم ميتواند حالت مناميه باشد نه خواب الآن هم خيلي روشن نيست كه وجود مبارك حضرت يوسف خوابيده بود و خواب ديد رؤيا غير از اين است كه آدم بخوابد افراد عادي تا نخوابند رؤيا نصيبشان نميشود اما مردان الهي لازم نيست بخوابند و رؤيا نصيبشان بشود [در] بيداري هم نصيبشان ميشود اين را ميگويند حالت مناميه سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) غالباً اين را ميفرمودند: آن رؤياهايي كه وجود مبارك سيدالشهداء (سلام الله عليه) داشتند چه در راه چه عصر تاسوعا چه شب عاشورا چه صبح عاشورا اينها همه حالت مناميه بود نه حالت نوم نه اينكه پيغمبر را در خواب ديد همين طور كه نشسته بود ديد نه اينكه در راه «﴿انا لله﴾»[31] گفت خواب ديد و در عالم خواب شنيد كه اين قافله ميرود مرگ آن را تعقيب ميكند بعد كه بيدار شد فرمود: «﴿انا لله﴾» نه حالت حالت مناميه بود در عين حال كه بيدار بود وضو داشت وضويش هم باطل نشده بود شنيد اين صدا را عصر تاسوعا اين طور است شب عاشورا اين طور است صبح عاشورا اين طور است غالب اين حالتها حالت مناميه است اين حالت كشف و شهود است حالتِ تمثل است نظير آنكه در شب عاشورا بعضي از اين امور را بهرهٴ آن شهدا و اصحاب خاص خود كرد فرمود: حالا كه اين طور است مقاومت كرديد تا آخرين لحظه با من هستيد بياييد جايتان را به شما نشان بدهم آن طور كه ميبينند آن را ديگر در خواب كه نديدند كه در بيداري ديدند همآن طور وجود مبارك سيدالشهداء ميديد در بين راه شنيدنش از همان قبيل بود در كربلا از همين قبيل بود اينها را گويند حالت مناميه اگر نبود قرائن بعدي خيلي روشن نيست كه وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) در خواب اينها را ديد يا در بيداري بالأخره رؤياست يعني آنها كه ميبينند با اين حال اين چشم را هم ببندند ميبينند چون با اين چشم كه نميبينند كه آنهايي هم كه در شب عاشورا وجود مبارك سيدالشهداء (سلام الله عليه) بهشت را نشان آنها داد اين طور نبود كه اگر چشم را ميبستند نميديدند كه مگر با اين چشم ميبينند اينها چشمشان را هم ببندند ميبينند گوششان را هم ببندند باز ميشنوند آنكه وجود مبارك سيدالشهداء (سلام الله عليه) شنيد كه اين قافله ميرود و مرگ آن را تعقيب ميكند و پيام مرگ را داد اگر گوش مبارك هم بسته بود باز ميشنيد چون از درون ميشنود نه از بيرون خب بنابراين خيلي روشن نيست كه خواب بود بله رؤيا بود ديدن غيبي بود با اين چشم ظاهر نبود اما خواب بود يا حالت مناميه آن را بايد روايات تعيين كند.
مطلب ديگر آن است كه
پرسش: قبل از اينكه مقام نبوت به او داده باشند ... براي اين افراد صدق ميكند؟
پاسخ: بله خب مگر شاگردان حضرت سيدالشهداء (سلام الله عليه) نبي بودند؟ يا حارثةبن مالك كه مرحوم كليني قصهاش را در جلد دوم كافي نقل ميكند پيغمبر بود؟ اينها براي اولياي الهي هست مؤمنان هستند براي آنها كاملترش هست و در بسياري از موارد براي شاگردان آنها ناقص يا ناقصترش هست در بعضي از موارد خب اين حارثة بن زيد هم از همين قبيل بود ديگر
پرسش: امام علي(عليه السلام) در نهجالبلاغه ميفرمايد: «ملكتنى عيني»[32] و،
پاسخ: خب بله آن «ملكتني عيني» همين است در عالم رؤيا ديدم مثلاً
پرسش: ... «رأيت في المنام ...»
پاسخ: آنها هم درست است اما اينكه نفي نميكند كه غير منام نبود كه همان جريانِ اينكه من ميبينم مشاهده كردم در جريان شب عاشورا وجود مبارك سيدالشهداء جريان بهشت و قيامت را نشان اصحاب داد اينكه در خواب نبود كه يا جريان امام سجاد (سلام الله عليه) در صحنه عرفات بعدش هم جريان امام باقر (سلام الله عليه) در همان صحنه عرفات اين پدر و پسر (سلام الله عليهما) هر دو اين كار را كردند در جريان «ما اكثر الحجيج و أعظم الضجيج» حضرت فرمود نه خير «ما اكثر الضجيج و اقل الحجيج»[33] بعد هم نشانش داد خب ديد در صحنه عرفات آنهايي كه امام زمانشان را گذاشتند كنار به دنبال ديگري راه افتادند خب خيليهايشان به صورت غيرانسان بودند و ديدند ديگر اينكه در خواب نبود هم وجود مبارك امام سجاد (سلام الله عليه) نشان داد هم بعدش وجود مبارك امام باقر نشان داد اين ﴿ إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالأَنْعَامِ ﴾[34] را ديدند هر دو بزرگوار به اصحابشان گفتند: اينچنين نيست كه ضجه كم باشد و حاجي زياد حاجي كم است ميگويي نه، بيا ببين خب كسي كه امام زمانش را بگذارد كنار ـ معاذاللهـ دنبال ديگري بگردد همين ميشود ديگر خب اينها كه در عالم خواب نبود كه
پرسش: خواب هم باشد خواب ائمه(عليهم السلام) مثل بيداريشان است
پاسخ: البته، نه اصلاً، حجت است چون خواب معصوم حجت است حرفي در آن نيست نظير جريان حضرت ابراهيم و انبياي ديگر اما ببينيم آيه ناظر به خواب است يا اصل رؤيت؟ رؤيا بود با چشم ظاهري نبود اين را بايد از شواهد ديگر به دست آورد كه واقعاً خوابيده بود در عالم خواب ديد كه رؤيا مخصوص خواب است يا نه حالت مناميه هم رؤياست آن شهود قلبي هم رؤياست آن شهود باطني هم رؤياست
پرسش: اين «تنام عيني ولاينام قلبي»[35] خاص پيامبر است يا همه انبيا؟
پاسخ: نه مؤمنان هم همين طورند دستور هم دادند كه شما اينچنين باشيد منتها آن مرحله معصومانه و كاملش براي حضرت است و غيرمعصومانه و ناقصش نصيب ديگران است به ماها هم دستور دادند در همين نهجالفصاحه رواياتي هست كه دستور ميدهد يا وصف ميكند مؤمن كسي است كه «تنام عينه و لا ينام قلبه» قلب كه نميخوابد غفلت خواب قلب است اين دعاي روز ماه مبارك رمضان ظاهراً اولين روز ماه مبارك رمضان اين است كه «و نبهني فيه عن نومة الغافلين»[36] خدايا مرا از خواب غفلت بيدار بكن خب اگر قلب غافل نباشد و متذكر باشد اين معلوم ميشود بيدار است ديگر فرمود: مؤمن «تنام عينه و لا ينام قلبه»[37] يعني مؤمن بايد مثل رهبرش باشد منتها وجود مبارك رسول گرامي (صلّي الله عليه وآله وسلّم) در اوج است ديگران در آن دامنه قرار دارند خب فرمود: ﴿رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ﴾.
مطلب ديگر اينكه
پرسش ...
پاسخ: نه يك بحث در اين است كه آيا اينها چيز ميفهمند يا نه اين گذشت نه حقيقتاً چيز ميفهمند و مجاز هم نيست يك بحث در اين است كه «السجدة ما ما هي؟» «السجود ما هو؟» كه الآن بايد بحث بشود سجود خضوع است نه يعني انسان اعضاي سبعه را روي زمين ميگذارد رو به قبله سر به خاك ميگذارد شمس و قمر هم بايد اين كار را بكنند سَجَدَ يعني خَضَعَ مگر فرشتگان براي حضرت آدم سجده كردند يعني اعضاي هفتگانه را روي زمين گذاشتند بعد سر به خاك گذاشتند نظير سجده ما؟ سجده خضوع است و طرزي فرشتگان مأمور شدند نسبت به آدم (سلام الله عليه) انجام وظيفه كنند كه از آن به عنوان سجده نام [برده] ميشود خضوع انتزاع ميشود خشوع انتزاع ميشود خب فرشتگان حسابشان جداست شمس و قمر [را] هم او كه نديد آمدند كنار او سر به زمين گذاشتند كه گفت من ديدم اينها تابع مناند ساجدند خاضعاند سجده اينها براي ذات اقدس الهي دائمي است كه ﴿وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾[38] گاهي خداي سبحان به بعضي از موجودات دستور ميدهد كه در فرمان فلان وليّ انجام وظيفه بكنيد به دستور فلان وليّ حركت بكنيد نظير آب بالأخره آب كار طبيعياش رفتن است ديگر ولي خداي سبحان به همان درياي روان دستور ميدهد وقتي موساي كليم (سلام الله عليه) به اذن من عصا را به تو زد آن آبهاي رفته زود جا خالي كنند بروند آبهاي نيامده نيايند يك سد آبي درست كنند اين وسط جاده خاكي بشود تا اينها رد بشوند همه اين آبها روي هم روي هم روي هم آمد بالا آن رفته، رفته نيامده، نيامده وسط شده جاده خاكي اين سجده آب است براي وجود مبارك موساي كليم به دستور خداي سبحان يعني خضوع و اطاعت در موارد ديگر هم همينطور حالا وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) ميبيند كه اين يازده ستاره با شمس و قمر در پيشگاه او خاضعاند او اگر دستور طلوع ميداد طلوع ميكردند دستور غروب ميداد غروب ميكردند [دستور] سرعت ميداد سرعت [دستور] كُند [شدن] ميداد كُند [ميشدند] جريان رد شمس هم از همين قبيل ميتواند باشد ديد كه نه خاضعاند همان طوري كه يازده نفر مطيع آدم باشند هر دستوري آدم بدهد آن را اطاعت ميكنند ديد اين يازده موجود آسماني مطيع اويند هر چه او دستور بدهد اطاعت ميكنند خداي سبحان نسبت به اينها كه هميشه ساجدند گاهي دستور ميدهد كه همراه فلان پيامبر هر كاري كه او ميكند شما بكنيد يك، گاهي دستور ميدهد ميفرمايد: هر چه او گفت شما انجام بدهيد دو، يك وقت ميفرمايد: هر كاري كه او ميكند شما بكنيد يك وقت ميفرمايد: هر چه او دستور ميدهد شما بكنيد آنجا كه ميفرمايد: هر چه او كرد شما بكنيد ﴿إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَالإِشْرَاقِ﴾[39] ﴿يَاجِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾[40] سخن از ﴿مَعَهُ﴾ است يك صف جماعتي تشكيل دادند اين سلسله جبال شدند مأموم وجود مبارك داوود شده امام نماز جماعت را باهم خواندند حالا لازم نيست كه آن نماز جماعتي كه آنها ميخوانند نظير نماز جماعتي باشد كه مأمومان ما دارند كه ولي بالأخره ﴿يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَالإِشْرَاقِ﴾ است ﴿يَاجِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾ است و مانند آن يك وقتي دستور اين است كه ببين اين وليّ من چه ميگويد اين «اسجدوا له» آن قبلي «اسجدوا معه» است تا فرمان چه باشد در جريان حضرت يوسف (سلام الله عليه) «اسجدوا له» بود چون رؤيا رؤياي صادقه است و معصوم است معنايش اين ميشود كه گويا ذات اقدس الهي به اين يازده ستاره و شمس و قمر دستور داد «اطيعوا له» اطاعت كنيد ببينيد او چه كار ميكند او چه ميخواهد وجود مبارك يوسف اين معنا را احساس كرد خب آدم اگر ببيند ده موجود در اختيار اوست همه را ميتواند جابهجا كند بالمباشره او التسبيب ميگويد اينها خاضعاند براي من ديگر انسان نسبت به اعضا و جوارح خودش هر كاري كه بكند مطاع است ديگر آنها هم مطيعاند
پرسش ...
پاسخ: خب بله غرض اين است كه ميتوانند جلو را بگيرند ميتوانند اجازه بدهند ميتوانند اجازه ندهند اين به اذن الهي است ميگويند اگر كسي وليالله مطلق شد كل عالم نسبت به او به منزله بدن اوست و اگر وليالله محدود شد قلمرو ولايت او در اختيار او به منزله بدن اوست چون همه اينها كه مثل حضرت امير نميشوند هر كسي ولي خدا شد تكويناً به اندازه حوزه ولايت او اشيا مطيع اويند در اختيار اويند خب پس ﴿يَاجِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾[41] و ﴿إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَالإِشْرَاقِ﴾[42] يك طايفه از آيات است ﴿رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ﴾ هم يك طايفه ديگر وجود مبارك يوسف احساس كرد اينها در برابر او خاضعاند حالا چون خواب يا رؤياي بالأخره شرافتبخشي بود وجود مبارك يعقوب فرمود: براي برادران حسودت بازگو نكن.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ كافي، ج 2، ص 632.
[2] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 124.
[3] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 175.
[4] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 96.
[5] ـ سورهٴ انعام،آيهٴ 124.
[6] ـ سورهٴ حاقه، آيات 44 ـ 47.
[7] ـ سورهٴ حاقه، آيهٴ 44.
[8] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 124.
[9] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 55.
[10] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 253.
[11] ـ سورهٴ ماعون، آيهٴ 4.
[12] ـ سورهٴ تكاثر، آيات 5 ـ 6.
[13] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 12.
[14] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 15.
[15] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 24.
[16] ـ مفاتيحالجنان، دعاي جوشن كبير.
[17] ـ كافي، ج 1، ص 98.
[18] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 179.
[19] ـ همـان.
[20] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 95.
[21] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 94.
[22] ـ كافي، ج 2، ص 53.
[23] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 24.
[24] ـ سورهٴ فجر، آيات 29 ـ 30.
[25] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 25.
[26] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 143.
[27] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 75.
[28] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 23.
[29] ـ سورهٴ نجم، آيات 29 ـ 30.
[30] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 72.
[31] ـ بحارالانوار، ج 44، ص 379.
[32] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 70.
[33] ـ بحارالانوار، ج 96، ص 258 .
[34] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 44.
[35] ـ بحارالانوار، ج 73، ص 189.
[36] ـ مفاتيح الجنان، دعاي روز اول ماه رمضان.
[37] ـ من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 418.
[38] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 15.
[39] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 18.
[40] ـ سوره سباء، آيهٴ 10.
[41] ـ سورهٴ سباء، آيهٴ 10.
[42] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 18.