بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَمَا كَانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً وَاحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَلَوْلاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فِيَما فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (۱۹) وَيَقُولُونَ لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِن رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الغَيْبُ لِلَّهِ فَانتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُم مِنَ المُنْتَظِرِينَ (۲۰)﴾
جريان كثرت گرايي، پلوراليزم، اختلاف قرائتها و مانند آن هم در آيهٴ سورهٴ مباركهٴ بقره قابل طرح بود آنجا كه مؤمنين و يهوديها و صابئين و مسيحيان را ذكر ميكند و هم در سورهٴ مباركهٴ مائده كه مضمون همان آيه است و هم در سورهٴ مباركهٴ انعام كه ﴿وأنّ هذا صراطي مستقيماً فاتّبعوه ولا تتّبعوا السّبل فتفرّق بكم عن سبيله﴾[1] و چهارمين مورد همين جاست و بعداً هم از آياتي از اين قبيل هست قسمت مهم مسئلة كثرتگرائي و مانند آن بازگو شد اگر تتمة سؤالاتي هم ارئه بشود انشاء الله در نوبتهاي بعد.
چند مطلب كه در خلال بحثهاي گذشته ارائه شد و زمينهٴ سؤالها را فراهم كرد به بعضي از آنها ميرسيم تا إن شاء الله به و آيهاي كه امروز تلاوت كريم بپردازيم بخشي از آن سؤالها عبارت از اين بود كه پيش فرضهاي ما در برداشتها مختلف است ما چگونه از دين اطلاع صحيح داشته باشيم ما كه با ذهن خالي به سراغ مطالب ديني نميرويم هر كس با يك مباني مخصوص و مبادي خاص و پيش فرضهايي سراغ فهم متون ديني ميرود آن مباني قبلي و پيش فرضهاي قبلي در كيفيت برداشت اثر ميكند بنابراين، ما دسترسي به دين واقعي نخواهيم داشت.
پاسخ اين سؤال اين است كه از نظر معرفت شناسي يقيناً يك عده به دين ميرسند افرادي با مباني و مبادي و پيش فرضهاي مختلف كه به سراغ درك متون ديني ميروند از مجموع اينها كه شما اطلاّع بدست بياوريد ميبينيد آراء متناقض در بين اينها هست اين مطلب اوّل با اينكه مباني و مبادي و پيش فرضهاي مختلف دارند همگان يك سبك برداشت نميكنند آراء متخالف و متناقض دارند آرائي كه متناقض باشد نه مختلف، يقيناً يكي حق است و ديگري باطل، چون همه حق باشند اجتماع نقيضين است همه باطل باشند ارتفاع نقيضين است ما كه بحث معرفت شناسي بايد بكنيم بايد در صف سوم باشيم صف اوّل، صف دين است دين واحد است و لا ريب فيه در صف دوم، عالمان دين شناس هستند مفسرانند و حكيمان و فقيهان و متكلمانند كه اينها از متون نقلي و نيز ادلة عقلي برداشتهاي ديني دارند صف سوم، صف معرفت شناسي است كسي كه در صف سوم نشسته نميتواند بگويد اينها چون با پيش فرضهاي مختلف به سراغ فهم متون ميروند هيچ كدام به واقع نميرسند براي اينكه الآن مثلاً آرائي كه بين علماي شيعه و سني هست از توحيد تا معاد در بحثهاي اصول دين و از طهارت تا ديات در بحثهاي فقهي، و از سورهٴ مباركهٴ فاتحة الكتاب تا و الناس در بحثهاي تفسيري اين علماي شيعه و سني وقتي كه برداشتهايشان را ارائه ميكنند قولهايي كه في طرفي النقيض باشد حق هستند ما كه بحث معرفت شناسي داريم حتماً در صف سوم هستيم يعني بحثهاي تفسيري يا كلامي نداريم كه حالا كدام يك از اين آراء حق است كدام يك از اين آراء حق نيست ولي ميبينيم كه اينها متناقضند وقتي متناقض شدند براي ما روشن ميشود كه همة اينها حق نيست چنانكه همة اينها هم باطل نيست پس يقيناً بعضي حق است برخي باطل، اگر بعضي يقيناً حق است و برخي باطل پس معلوم ميشود كه با پيش فرضهاي مختلف و با مبادي و مباني مختلف ميشود به واقع رسيد اينچنين نيست كه اگر كسي پيش فرضي داشت به واقع نميرسد پس ميشود با پيش فرضهاي خاص به واقع هم رسيد.
و اما اينكه هر كسي با يك مباني خاصي ميرود و خالي الذهن نيست دسترسي به دين واقعي ندارد اين سخن هم ناصواب است براي اينكه بسياري از افراد مبادي و مباني داشتند و پيش فرضهايي داشتند وقتي با عالمان دين، مصاحبه كردند و مناظره كردند و به جدال احسن مشغول شدند از رأيشان صرف نظر كردند اين تبدل رأي كه پيش ميآيد مخصوصاً نسبت به افراد متفكر، انسانهاي جامد و راكد و متحجر، اين تمام تلاش و كوشش او اين است كه بگويد ﴿إنّا وجدنا آبائنا علي أُمّة﴾[2] آن مطلب اوّلي را با فكر اين مسئله را نيافتند آنهايي كه با فكر يك مطلبي را يافتند ولو خيلي هم برايشان محترم باشند وقتي يك فكر نابي را ببينند برميگردند اما آنها كه بر اساس ﴿إنّا وجدنا آبائنا علي أُمّة﴾ يك مطلبي را يافتند آنها كه محققانه نيافتند كه، اينها مقلدانه يافتند لذا ذات اقدس اله به پيغمبر(ص) فرمود اين گروه كساني هستند كه ﴿و لئن أتيت الذين أوتوا الكتاب بكلّ آية ما تبعوا قبلتك﴾[3] دهها معجزه هم بياوري اينها برنميگردند براي اينكه آنچه كه قبلاً پذيرفتند كه روي تحقيق نبوده كه الآن با يك تحقيق جديدي چيز تازهاي بفهمد اما آنكه متفكر است يعني استدلال كرده و با برهان چيزي برايش روشن شد به اين انسانها ميشود اميدوار بود كه اگر يك برهان قويتري و مطلب عميقتري بيابند فوراً برگردند شما ببينيد احرار در بحثهاي علمي اينطورند اينكه ميبينيد برخي ازمرحوم علامه رضوان الله تعالي عليه يا شهيد در لمعه دارد كه آراء مرحوم علامه به اندازه كتابهاي اوست و به عدد كتابهاي اوست سرّش اين است او در هر روز فكر ميكند امروز فكرش به اينجا رسيد فردا فكرش به يك چيز ديگر، به آدم محقق انسان خيلي ميتواند اميد وار باشد لذا بسياري از بزرگان برگشتند غالباً اينها يي كه اهل نظر بودند وقتي با ائمه عليهم السلام مذاكره ميكردند برميگشتند. آنهايي كه جامد بودند و راكد بودند اينها ميماندند پس اينچنين نيست كه پيش فرض مانع باشد پيش فرض يك پله نردبان است تا آن پيش فرض دست كي باشد اگر دست مقلد جامد باشد اين را ذات اقدس اله به پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود عدهاي ميآيند در مجلس تو كه حرفهاي خودشان را بزنند نه حرف تورا بشنوند و إذا جائك الّذين يجادلون في آياتنا وهم كذا و كذا فرمود اينهايي كه ميآيند نه براي اينكه با تو گفتگو داشته باشند اينها ميآيند كه گفت داشته باشند نه گفتمان كه حرفهاي خودشان را بزنند و اگر چند لحظه ساكتند به اين فكرند كه چگونه حرف بزنند نه ساكتند كه حرف تورا بفهمند به اينها اميدي نيست براي اينكه آن مطلب اوّل را كه با تحقيق نفهميد كه بنابراين، پيش فرض هرگز مانع نيست آن جمود و عناد مانع است خيلي از پيش فرضها است كه زمينه را فراهم ميكند احرار معمولاً اينگونه اند چه در فقه و اصول، چه در حكمت و كلام، چه در عرفان اين جناب شيخ اشراق است كه ميگفت من قبلاً طبق تفكر مشائين فكر ميكردم بعد تا اينكه فيض جديدي نصيب من شد اين مرحوم صدر المتألهين است كه گفت من قبلاً مباني ديگري داشتم كاملاً برگشتم و مباني ديگر دارم آنهايي كه بالاخره آزاد انديشند به آنها انسان بايد اميد وار باشد.
مطلب ديگر اينكه سؤال شده امام رضوان الله تعالي عليه و مرحوم علامه و ديگران كه عاقبت برخي از گنهكاران كفر است و اينها بالاخره مخلد خواهند بود فرمايش آن بزرگان اين نيست كه آنها مخلدند فرمايش آنها برابر آيهٴ ﴿ثمّ كان عاقبة الذين أساؤا السوأي﴾[4] اين است كه اگر كسي مواظب رفتار و گفتار خود نباشد و مبتلا به گناه شود و توبه نكند ممكن است خداي ناكرده اين گناهان او را بجاي باريك تري منتهي بكند يعني به تكذيب آيات الهي بپردازند ﴿ثم كان عاقبة الذين أساؤا السوأي أن كذّبوا﴾[5] مشهور بين اهل تفسير اين است كه عاقبت معصيتهاي تند و تيز احياناً كفر است ولي سيدنا الاستاد مرحوم علامه، آيه را طرزي معنا ميكنند كه مشهور بين اهل تفسير نيست ميفرمايند معناي آيه اين است كه ﴿ثم كان عاقبة الذين أساؤا السوأي﴾[6] كه السوأي اسم كان است عاقبت بدي دارند چرا؟ ﴿أن كذّبوا﴾ اين ﴿أن كذّبوا﴾[7] را دليل ميگيرند به علت تكذيب، عاقبت بدي دارند ولي به هرحال هيچ كدام از اين مباني، چه امام رضوان الله تعالي عليه چه علامه طباطبائي قائل به خلود نيستند كه هر كسي كافر شد مخلد ميشود در همان دعاي كميل كه هست و أن تخلّد فيها المعاندين البته معاند مخلد است اما كافري كه يك مقدار دسترسي نداشت و كوتاهي كرد و جاهل مقصر بود ميتوانست برود تحقيق كند ميتوانست برود بررسي كند و ايمان بياورد نرفت اين كار را بكند نه اينكه حق براي او روشن شد مع ذالك عالماً عامداً عناد ورزيده باشد نظير فرعون، چنين كفاري اينها اميد نجات برايشان هست مثلاً بعد از آتش نجات پيدا كنند.
مطلب ديگر آن كه مرحوم علامه و امثالشان فرمودند كه هيچ كسي از جهنّم خارج نميشود هيچ كسي از بهشت خارج نميشود اينطور نيست، ايشان دربارهٴ بهشت فرمودند كسي از بهشت خارج نميشود بله كسي كه وارد بهشت شد از بهشت بيرون نميآيد اما نفرمودند كسي كه وارد جهنم شد از جهنم بيرون نميآيد بلكه خلافش را فرمودند، فرمودند يك عدهاي كه وارد جهنم شدند به اندازهاي كه بايد تنبيه شدند و سوخت وسوز تطهيرشان كرده تطهير ميشوند و آ زاد ميشوند و در پيشانيشان هم نوشته است كه هولاء عتقاء الله من النار بعد اين براي آنها يك خزي و عذاب روحي است درخواست ميكنند كه اين پاك بشود و اين هم پاك ميشود بعد مشمول رحمت ميشوند اما كسي كه وارد بهشت شد البته ديگر بيرون نميآيد اگر مشكلي دارد بايد درحال احتضار و برزخ و صحنة قيامت و اينها تطهير شوند بعد وارد بهشت شوند دربارة بهشت اين حق است كه كسي از بهشت خارج نميشود.
سوال جواب: نه تا كي، اينها گفتند كه يك مقداري آب بهشتي، يك مقداري غذاي بهشتي به ما بدهيد فرمود خدا آن را برشما تحريم كرده اما ابد الآبدين كه در آن نيست كه بر كافرين تحريم كرده، امّا أبداً؟ اين مطلق است و قابل تقييد است آيا ابد الابدين هست؟ يا نه تا يك مدّتي ممكن است بعد از يك مدتي ذات اقدس اله اينها را وقتي كه تطهير شدند بيرون بياورد اگر چنانچه خود اين آيه دلالت بر تأبيد داشته باشد اگر گفته شد خالدين فيه ابداً آن وقت ميشود تأكيد، در حاليكه اين گونه از آيات دلالتي بر تأييد ندارد دلالت بر اصل تعذيب دارد البته آن معاندينشان مخلدند اما كسي كه نه در اثر بياعتنايي، در اثر سهل انگاري، در اثر راحت طلبي، نرفته تحقيق بكند جاهل مقصر است اين اميد نجاتش هست.
سؤال: جواب: اين اطلاق دارد ديگر پس قابل تقييد است آن دعاي كميل كه دارد و أن تخلّد فيه المعاندين اينگونه از نصوص، مقيِّد اطلاقات آيات ديگر است آياتي اطلاق دارد اين ميسازد با خلود نه اينكه ظهور در خلود دارد آن آيات و ادله ديگر كه ميگويد خلود مال معاندان است اين مقيِّد اطلاقات ديگر است.
سؤال: جواب: مكث طولاني است اگر چنانچه كسي معاند باشد ديگر مكث طولاني خيلي بيشتر است آنهايي كه معاند نباشند قابل توجيه است كه خلود به معناي مكث طولاني است مثل ﴿و من يقتل مومناً متعمداً فجزاؤه جهنّم خالداً﴾[8] مواردي را كه پيگيري كردند همين آيهٴ سورهٴ نساء است كه اگر كسي مؤمني را كشته است مخلّد در نار است مخلّد است خالد به معناي لابت به معناي لبث طويل است ابديت مال.
سؤال: جواب: نه آنكه محل اختلاف نيست اصلاً مشكلي ندارد او با سعه رحمت الهي هم هماهنگ است در جريان جهنم است كه مشكل عدهاي را ميگوييم با رحمت خدا با سعه رحمت خدا سازگار نيست اين احتياج به توجيه دارد وگرنه آنكه ذات اقدس اله وعده داد و خلف وعده هم نميكند و مخالف با رحمت هم نيست و موافق با تفضّل و رحمت الهي است اگر مشكلي هست فقط در جريان جهنم است.
سؤال: جواب: نه در مقام تهديد است لذا فرمود اگر آن رحمتت نبود اينها را هم آزاد ميكردي اما خوب حالا قسم خوردي كه اينها را هم تعذيب ابد ميكني ولي معاند را مخلد ميكني ديگران كه معذب ميشوند اما مخلد نيستند.
سؤال: جواب: آخر آنجا چون رحمت است با رحمت الهي هماهنگ است اينجا چون مخالف رحمت است سؤال برانگيز است اما سؤال ديگري كه دربارهٴ انبيا.
سؤال: جواب: چرا و أن تخلّد فيه المعاندين در لسان تهديد است يعني معاند را شمامخلد ميكني غير معاند را مخلد نميكني، لسانش، لسان تهديد است لسان كه در مقام تهديد باشد مفهوم دارد اگر چيزي در مقام تهديد بود مفهوم دارد مطلب ديگر كه سؤال شده دربارهٴ انبيا و عرفا فرقشان چيست چهار جهت فرق فارق بود يكي اينكه ذوات مقدس انبيا عليهم السلام هر چه مشاهده ميكنند در عالم منفصل است مثال منفصل است يا عقل مجرد است و آنچه كه مكشوف عرفاست احياناً در مثال متصل، گاهي در مثال منفصل، فرق ديگر آن است ميگويند كه در مثال منفصل، انبيا عليهم السلام چيزي را مشاهده ميكنند نظير آنچه كه وجود مبارك حضرت ابراهيم فرمود ﴿إنّي أري في المنام أني أذبحك﴾[9] جهان خارج مشاهده ميكنند قواي دروني به امامت آن مشاهدات بيروني صف بستند هيچ كدام از خود چيزي ارائه نميكنند قوه متخيله شيطنت نميكند دخالت نميكند شبيهسازي نميكند صورتسازي نميكند نظير خوابهايي كه انسان ميبيند و اين را قوه متخليه صورت سازي و شبيه سازي ميكند آنطور نيست ولي براي عرفا احياناً اين كار را ممكن است مطلب ديگر اينكه انبيا در هر سه مقطع معصومند يعني آنچه را كه مشاهده ميكنند آنچه را كه ضبط و نگهداري ميكنند آن چه اطلاق و املا و انشاء دارند به هر سه مقطع معصومند؟ ولي اين بزرگوارها در هيچ كدام از اين مواضع سهگانه معصوم نيستند چهارم اينكه تعليم القاي غيبي به دست خداست كه ذات اقدس اله هر وقت بخواهد چيزي به اينها عطا بكند و ميكند و اينها با تلاش و كوشش چون تقريباً ترس دخالت دارد با تلاش و كوشش ممكن است حالتي برايشان پيش بيايد و يا به دنبال آن حالت بروند و اما انبيا تسليم محض هستند متوجه واردات غيبي هستند گاهي هست گاهي نيست اما اينكه در ادبيات فارسي و عربي، در نثر و نظم آمده كه حالتهاي ما مثل برق جهان است گاهي كارم اعلي را ميبينيم گاهي پشت پاي خودمان را نميبينيم اين بايد توجيه بشود در جريان يعقوب سلام الله عليه كه اينها مثال ميزنند كه در فاصله هشتاد فرسخي بوي پيراهن را ميشنود و اما در اطراف شهر از جريان چاه اندازي پسرش بي خبر است اين براي آن است كه اگر ذات اقدس اله چيزي به يكي از انبيا ميدهد بعد از يك سلسله آزمون ميدهد بعد از اينكه آنها را صابرين در سرّاء و ضرّاء بود ميدهند اينطور نيست كه رايگان همه فيوضات را در كف دست اينها بگذارند ابتدائاً. گاهي ميبينيم بالاخره انسان در فاصله هشتاد فرسخ يعني خودش در كنعان باشد پيراهن درمصر باشد همين كه قافله از دروازهٴ مصر حركت كرده ﴿قال أبوهم إني لأجد ريح يوسف فلولا أن تفنّدونِ﴾[10] ﴿لمّا فصلت العير﴾ اين بعد از ساليان متمادي امتحان شدن و سرفراز بيرون آمدن و جز ﴿إنّما أشكوا بثيّ و حزني إلي الله﴾[11] گفتن و چشم را در راه خدا دادن و گفتند او عاشق خدا بود نه عاشق يوسف، خوب به آن عشق كه خداي سبحان او را دارد متنبه ميكند بعداً اين شامه باز شد اينطور نيست كه روز اول به انسان يك شامهاي بدهند كه از فاصله هشتاد فرسخي بوي پسر بشنود يا تازه بوي پيراهن پسر را بشنود تازه اين مال انبياست كسي توقع داشته باشد كه حالا مثلاً چند سال درس خوانده يك مختصر فشاري ديده، اسرار الهي براي او روشن بشود به اين آسانيها و ارزانيها هم نيست البته انسان وقتي خودش را حساب ميكند نسبت به خيليها كه احكام را نميدانند يا خداي ناكرده بعد از دانستن به حد تقليد مثلاً ميدانند استدلالي نميدانند گاهي عمل ميكنندگاهي عمل نميكنند خودش را با آنها ميسنجد خوب شب و روز شاكر است اما وقتي خودش را با بزرگان الهي ميسنجد ميبيند خيلي دنبال است اينطور نيست كه حالا اگر كسي مختصري تلاش و كوشش كرد دروازههاي غيب به روي او باز بشود اينطور نيست مگر نه اينكه براي انبيا هم حاصل نشده، به آساني وجود مبارك يعقوب سلام الله عليه گفت ﴿إني لأجد ريح يوسف لولا أن تفنّدونِ﴾[12] بعد كه چشمها را از دست داد گفته بعد از اينكه به آن داغها مبتلا شده گفته بعد از آن نالهها گفته چون سرمايهٴ انسان، اشك است بالاخره اينطور بود نه اينكه حالا شب اوّل و روز اوّل و سال اوّل بگويد ﴿إنّي لأجد ...﴾ تا جناب سعدي و امثال ذلك بگويند كه گاهي طارم اعلي ميبينم و گاهي پشت بام و بوي يوسف را شنيدي چاه انداختن نديدي به اين آسانيها نيست كه جناب سعدي ميگويد ...
سؤال: جواب: و اين إذا شاءوا مسبوق به مشيت الهي است ذيل همين آيهٴ ﴿و ماتشاءون إلاّ أن يشاء الله﴾ اينها هم اين فرمايش را دارند ديگر، آنها هر وقت بخواهند، ميفهمند ولي تا خدا نخواهد آنها نميخواهند ﴿و ما تشاءون إلاّ أن يشاء الله﴾ يك كسي كه عبد محض است اين است منتهي ديگري تحت ولايت شيطان است تا شيطان نخواهد آنها نميخواهند خيال ميكنند از خودشان اراده كردند ميگويند من دلم ميخواست خوب تو دلت ميخواهد مسبوق به دلخواهي شيطان است او گفت بخواه تو هم تحت ولايت او هستي، ميخواهي، منتهي او را چون نميبيني خيال ميكني خودت خواستي بعد هم وقتي فردا روشن بشود معلوم ميشود زمامدار ديگري است تو سواري ميدادي در سورهٴ مباركهٴ اسراء دارد كه من كارم سواريگيري است ﴿لأحتنكن ذريته﴾[13] احتنك يعني حنك و تحت الحنك آنها در دست من است ميگويم اينجا برو چشم اينطور برو چشم خوب چه كسي احتناك ميكند آن كه راكب است احتناك ميكند فرمود من سوارشان شدم دهند زدم افسار و دهند هر دودست من است من بگويم بگو اين ميگويد آنوقت ميگويد من خودم مستقلم من خودم تصميم گرفتم يك كمي كه باز بشود اين از جلوي چشمشان پرده كنار برود معلوم ميشود كه ديگري گفت بگو او دارد ميگويد «فنظر بأعينهم ونطق بألسنتهم» اين از بيانات نوراني حضرت امير سلام الله عليه در نهج البلاغه است فرمود بحران هويت اين است تخليه اين است جاسازي اين است كه انسان يك ميوهاي را پوست بكند پوستش را بيرون نيندازد خود ميوه را بگيرد بگذارد كنار يك مواد TNT منفجره در آن بگذارد دوخت و دوز بكند اين ميوه را بگذار سر جايش اين ميشود بحران هويت فرمود شيطان كارش اين نيست كه شما را بكشد يا مالتان را بگيرد او كه مال نميخواهد كه او كه جان نميخواهد كه او فقط دو چيز ميخواهد يكي دين، يكي هم آبرو، حالا اينچنين نيست كه اگر معاذالله دين يك كسي را گرفت او را رها كند كه انسان بي دين با آبرو چهار تا كار ميتواند بكند ولي انسان مسلوب الحيثية كاري از او ساخته نيست اينكه فرمود مواظب باشيد ﴿يا بني آدم﴾ شيطان ﴿لايفتننّكم الشيطان كما أخرج أبويكم من الجنة﴾[14] فرمود تلاش و كوشش كردند ﴿ليبدي لهما ماووري عنهما من سوءاتهما﴾[15] اين فقط ميخواهد عورت آدم را به آدم نشان بدهد حالا آنجا كه عورت ديدن و اينها كه ديگر حرام نيست قبيح است منظور از عورت مايسوء الانسان است فرمود اين شما را رها نميكند اين تا آدم را بي آبرو نكند رها نميكند يك چنين دشمني است وجود مبارك حضرت امير فرمود به اينكه اين كارش اين است كه ميآيد آرام وارد ميشود اوّل با وسوسه، اين وسوسه مثل اينكه زنگ در را ميزنند اگر كسي محكم در را ببندد اين را طرد كند ﴿و إمّا ينزغنّك من الشيطان نزع فاستعذ بالله﴾[16] باشد خوب بالاخره اين خناس است بالكل رها نميكند پشت در ميايستد يك پا جلو، يك پا عقب، خودش را جمع ميكند بالاخره اما اگر يك كسي خداي ناكرده به اين وسوسه پاسخ مثبت بدهد اوّل مكروهات، بعد گناهان كوچك، بعد گناهان بزرگ، اين ميآيد داخل، وقتي آمد «فباض و فرّخ» اما وقتي آمد لانه ميكند آشيانه ميكند براي خودش خانه ميسازد بعد تخمگذاري ميكند اين را حتماً در نهج البلاغه ببينيد كه انسان چطور ميشود كه عوض ميشود فرمود باض تخمگذاري ميكند خيمه گذاري ميكند مشغول كار خودش است انسان هم كه اهل دل نيست سري به دل بزند اهل مراقبت نيست خلوتي ندارد كه بنشيند ببيند چه خبر است آن بيضه و تخمهايش را ميگذارد وقتي تخمگذاري كرده فباض اينها را زير بال و پر ميگيرد اين تخمها را و فرّخ، فرخ و فرّوح است جوجه، اين وسوسههاي چند سال قبل، حالا شده تخم شيطان، اين تخم يك سال قبل شده جوجه شيطان، اين جوجه شيطان را تقويت ميكند ميپروراند دبّ و درج ميشود دابه، حالا ديگر اين شبستان دل است و ميدان تاخت و تاز اينها، گاهي انسان ميخواهد بخوابد بايد قرص خواب بگيرد و بخوابد اصلاً با شورش همراه است وقتي اينچنين شد صاحبخانه را بيرون ميكند صاحبخانه را بيرون ميكنند نه يعني خودشان اين داخل مينشينند صاحبخانه را ميگويند كه تو بايد دربان ما باشي تو بايد مجري ما باشي حالا كه اينچنين شد دبّ شد درج شد همه اين دبيب و تدرّج را پشت سرگذاشتند «نظر بأعينهم و نطق بألسنتهم» از اين به بعد اين بنده خدا ميشود تريبون او شيطان حرف ميزند ولي از زبان اين و با قلم اين، شيطان ميبيند با چشم اين ميبيند ميگويد نامحرم را نگاه كن عالماً نگاه كن ميداند حرام است ولي بايد نگاه بكني خوب اينطوري نيست كه ناظر ديگران باشد اين كاملاً نگاه ميكند اينها حرفهايي نيست كه در كتابهاي ديگر باشد و از غير وحي باشد يا حرفهايي باشد در حكمت و كلام در حكمت و كلام از مغالطات خبر ميدهند در حد مفهوم كه شبيه سازي كردند مثلاً اين شبيه برهان است برهان نما كردند شبيه يقيني است يقيننما كردند اما اينگونه از مغالطات كه شبيه هويت آدم را بتراشند به جاي هويت آدم بگذارند بگويند جنابعالي اين هستي و انسان باورش بشود كه اين است اين فقط در دستهاي اينهاست اين را ميگويند مغالطه هويتي يعني ديگري را زيد را غير زيد را به جاي زيد بنشانند به زيد بگويند تو اين هستي اين ديگر در منطق نيست فرمود «نظر بأعينهم نطق بألسنتهم» آن وقت ميشود تحت ولايت شيطان چنين آدمي ميخواهد سواري بدهد در سورهٴ مباركهٴ اسراء از آن نقل شده كه من احتناك ميكنم من سواري ميگيرم همين است خوب اين اسب بيچاره ديگر نميتواند جاي ديگر برود كه براي اينكه دهنهاش در اختيار راكب است افسارش در اختيار راكب است اين كجا ميتواند تكان بخورد خوب من اينرا دهنه زدم اعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيئات أعمالنا فرمود به اينكه اين كارها را آنها انجام ميدهند تا اينكه انسان محفوظ بماند انبيا اينطور نيستند كه حالا اگر در جريان حضرت عيسي آمده در جريان حضرت يحيي آمده آن خيلي نادر است آن هم به عنوان هبوط وحي تمام شد اينطور نيست كه آن لحظهاي كه براي وجود مبارك حضرت عيسي پيش آمد همان لحظه تا چهل سالگي ادامه داشته باشد ﴿ٰاتاني الكتاب وجعلني نبيّاً﴾[17] آن حالت و آن لحظه وحياني و نزول فرشته اين يك لحظه بود بعد هم وارث انبيا درآمد اينطور نيست كه براي همه پيش بيايد در جريان حضرت يعقوب سلام الله عليه اين بزرگان گفتند كه اين به فكر يوسف نبود به فكر يوسفآفرين بود عشقش متوجه جاي ديگر بود بالاخره يك آزموني ميخواهد تا انسان آن شامهاش باز بشود از فاصله هشتاد فرسخي بگويد ﴿إنّي لأجد ريح ليوسف لولا أن تفنّدونِ﴾[18] اين حرفها در اهل معرفت نيست البته آنها بزرگاني هستند كه اين راه را كم و بيش طي كردند شاگرداني هستند اما در همه اين مقاطع ياد شده فرق جوهري دارند با انبيا، آنها كه مقلد انبيا هستند تابع آنها هستند خودشان ميگويند هيچ راهي نيست مگر اينكه مااز آن رهنمود كمك بگيريم اما اينكه گفته شد به اينكه اگر دين براي تأمين كمال است وبشر به مراحل كمال رسيد ديگر دين نميخواهد اينطور نيست دين عامل كمال بشر است حدوثاً و بقائاً، مثل نفس كشيدن يك انسان در فضاي سالم و هواي سالم تا يك كسي زحمت كشيده، تلاش كرده يك فضاي امن و محيط زيست خوبي فراهم كرده گفت حالا كه ما فضاي خوب و هواي سالم فراهم كرديم ديگر حاجتي به هوا نداريم اينطور نيست يك لحظه انسان بگويد من به هوا محتاج نيستم همان لحظه سقوط ميكند دين اين است دين براي آدم عقيده، اخلاق، حقوق، براي آدم به منزله هواي طيب است ديگر نميتواند بگويد چه كسي كاملتر از انبيا است؟ اينچنين نيست كه حالا اگر انتظاراتي كه بشر از دين دارد آنها برآورده شده در مقام بقا نيازي به دين نداشته باشد بلكه اين انتظارات هم حدوثشان به حدوث دين و هم بقايشان به بقاي دين وابسته است بعضي از امورند كه خودشان خودكفا هستند وقتي كه شما يك خشتي را در يك قالَب گذاشتيد قالَبگيري كرديد آن چسبندگي گل خود اين خشت را به صورت مكعب درميآرود وقتي قالَب را گرفتيد اين خشت مكعب شكل، مكعب ميماند اما وقتي يك آب رقيقي را در يك تنگ بلوري مكعب شكل ريختيد حدوث و بقاي اين شكل به بركت اين تنگ است يعني اگر تنگ بشكند يا آب را از تنگ دربياوريد ديگر آن آب مكعب نيست آب رقيق حدوث شكلش و بقاي شكلش به آن تنگ بلوري است حدوث كمال، بقاي كمال به دين است اينطور نيست كه حالا يك كسي كامل شده بگويد معاذالله از اين به بعد من دين را نميخواهم و كاملتر از همه ذوات مقدس انبيا هستند كه حدوثاً و بقائاً به دين وابسته هستند.
سؤال: جواب: نه البته انسان ذاتاً چيزي نيست ولي ذات اقدس اله به او علم داد قدرت داد مسئوليت داد به همان اندازه او از دين انتظار دارد دين هم از او انتظار دارد يك انتظار متقابلي است و اين سؤال كه «هل الدين الاّ الحبّ والبغض» كلّ ماحكم به العقل حكم به الشرع خوب دين محور اصلياش حبّ است يعني تولي و تبري است كه انسان براي چه دارد انجام ميدهد و از چه بايد گريزان ميشود حبّ و بغض بازگشتش به تولي و تبري است كه از اركان متقن فروع ديني ماست و آنچه هم كه عقل حكم ميكند در بعضي از امور بالاستقلال حكم ميكند در بعضي از امور بالملازمة حكم ميكند يكي از محكمات حكم عقل اين است كه من خيلي از چيزها را نميفهمم به كسي نيازمند هستم كه در هر سه مقطع معصوم باشد اين جزو محكمات عقل است اين هاجز و قانون اساسي عقل است عقل يك سلسله قانون اساسي دارد يك سلسلهٴ قانون عادي دارد برهان نبوت جزو قانون اساسي عقل است ميگويد بالاخره من از يك جايي آمدم به جاي ديگر ميروم نه از گذشته خودم باخبرم نه از آينده خودم باخبرم يك مسافر وامانده در راه هستم خوب هيچ ممكن نيست كه من بدون راهنما بتوانم قدم از قدم بردارم و اينكه ميگويند حقيقت دين كمّاً و كيفاً نزد خداست ﴿ألا لله الذين الخالص﴾[19] همچنين واسط پيش اوست پس ما براي فهم آن چرا خود را به زحمت بيندازيم؟ نه معناي آيه اين نيست معناي آيه اين است كه تمام اين دين را بايد خالصاً براي ما انجام بدهي هر كسي هر چه ميداند خالصاً بايد انجام بدهد و اگر دين فهميدني نبود كه نميگفتند كه ﴿قل لهم في أنفسهم قولاً بليغاً﴾[20] كاملاً فهميدني است كاملاً يافتني است كاملاً درك كردني است منتهي از ما اكتناه كه نخواستند كه، آن مقداري كه انبيا عليهم السلام ميفهمند آن مقداري كه اوليا ميفهمند آن مقدار را كه از ما نخواستند كه ما برابر آن «انّ هذه القلوب أوعية فخيرها أوعاها» خواندند يا اينكه برابر آن آيهٴ كريمهاي كه هر ظرفي ﴿فسالت أوديّة بقدرها﴾[21] به اندازه ظرفيت ما خواستند به همان اندازه ظرفيت به ما گفتند كه خالصاً لله انجام بدهيد همه دين مال خداست و خالصاً هم بايد انجام بدهيد اين مسئله ريا و سمعه اينها مثل نجاسات هستند كه مهلك هستند نه مستهلك، قبلاً هم فرق مهلك و مستهلك را ملاحظه فرموديد يك وقت است كه يك كسي دارد غذا طبخ ميكند يك گرم خاك خوردن خاك خوب حرام است يك گرم خاك يا كمتر رفته در ديك بزرگ با آن دستي كه با آن ملاقهاي كه آن آشپز دارد وقتي كه هم زده اين يك گرم خاك مخلوط شده در اين ظرف بزرگ آش، اين مستهلك شده ديگر از حرمت افتاد اگر همان آشپز دستش مجروح بشوديك قطره خون بيايد اين يك قطره خون مستهلك نميشود وقتي كه مهلك است كل آن غذا را آلوده ميكند اينطور نيست كه حالا اين هم بزند بگويد مستهلك شد وقتي هم خورد همه را آلوده ميكند پس بعضي از امور است كه مستهلك شدني نيست بعضي از امور است كه مهلك است و مستهلك كردني نيست ريا از اين قبيل است سمعه از اين قبيل است فرمودند ﴿لله الدين الخالص﴾[22] اگر يك چيزي براي خدا و غير خدا بود همهاش به غير خدا برميگردد و اما اينكه درباره وجود مبارك پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم ﴿ثمّ أوحينا إليك أن اتبع ملّة إبراهيم حنيفاً﴾[23] چرا ملت عيسي نفرمود؟ اين پاسخش قبلاً گذشته، انبياي ابراهيمي بالاخره همان آن كتاب حضرت ابراهيم را احيا ميكردند اين انبياي ابراهيمي، گرچه قبلش وجود مبارك حضرت نوح سلام الله عليه بود اما بعد از جريان طوفان نوح و انقطاع تاريخ و انقراض آن وضع يك كتاب بيّني در دست تودهٴ مردم نبود انبياي خاورميانه آنهايي كه شاخص بودند به وجود مبارك حضرت ابراهيم (سلام الله عليه) منتهي بودند لذا اينها انبياي ابراهيمي هستند به حضرت ابراهيم كه سرسلسله انبياي ابراهيمي است به موسي و عيسي سلام الله عليهما جزو انبياي ابرهيمي هستند به آن حضرت اسناد داده شد منتهي تابع ملت ابراهيم باش نه تابع ابراهيم، اين بحث هم برابر آيهٴ سورهٴ انعام قبلاً گذشت كه فرمود ﴿فبهداهم اقتده﴾[24] نه بهم اقتده نفرمود به انبياي گذشته اقتدا كن فرمود آن هدايت ديني كه من به اينها دادم به تو ميدهم به آن هدايتشان اقتدا كن نه به اينها به ملت و ديني كه من به ابراهيم دادم به آن ملت اقتدا بكن نه به ابراهيم، ابراهيم يكي از انبيا عليهم السلام در زمان خود انبياي ديگر ...تو خاتم آنها هستي متبوع تو آن دين است نه ابراهيم.
سؤال: جواب: جريان نوح آنچه در سورهٴ مباركهٴ حم فرمود ﴿شرع لكم من الدّين ماوصّي به نوحاً والذي أوحينا إليك﴾[25] و كذا و كذا آن پنج پيامبر اولي العزم را اينجا ذكر ميكند ميفرمايد آنچه كه بر حضرت نوح گفتيم به حضرت ابراهيم گفتيم به حضرت موسي گفتيم به حضرت عيسي گفتيم براي وجود مبارك پيغمبر اسلام عليهم الصّلاة وعليهم السلام بيان كرديم اين پنج پيامبر اولي العزم جهاني را در آن سوره ذكر كرديم فرمود اينها يك دين آوردند اما براي صيانت تاريخ كه جريان حضرت ...نوح چون مطرح نيست فرمود به اينكه ﴿أن اتّبع ملّة إبراهيم﴾[26] اما اينكه فرعون گفت ﴿إنّي أخاف أن يبدّل دينكم﴾[27] چون دين به معناي جامع و عام يعني مطلق قوانين و مقررات و اينها را ميگويند دين، دين به معناي جامع يا حق است يا باطل، دين حق همان است كه انبيا و اوليا عليهم السلام آوردند از طرف خدا دين باطل همان است كه فرعون ميگفت كه ﴿إنّي أخاف أن يبدّل دينكم أو أن يظهر في الأرض الفساد﴾[28] آن كريمهٴ سورهٴ مباركهٴ طه و توبه و سورهٴ صف كه ﴿ليظهره علي الدين كلّه﴾[29] چه دين حق، چه دين حق منصوص چه ديني كه راساً منفسخ بود و باطل بود بنابراين دين يك مجموعه قوانين و مقررات است اين دين به معناي جامع، گاهي به حق و گاهي به باطل منقسم ميشود ولام در ﴿لقد ذرأنا لجهنّم﴾[30] لاملئن...اين لامها لام عاقبت است نه لام غايت مثل اينكه فرمود جريان حضرت موسي را كه بازگو ميكند فرمود ﴿فالتقطه آل فرعون ليكون لهم عدوّاً وحزناً﴾[31] خوب آل فرعون كه گفتند ما اين را لانه نتخذه ولداً لعلّنا نتّخذه ولداً آنها براي اينكه فرزندشان باشد و عاطفهشان را تأمين بكنند اين كودك را از آب درآوردند از اين جعبه گرفتند ولي ذات اقدس اله فرمود پايان كار فرعون اين بود كه اين كودك دشمن اينها بود ﴿ليكون لهم عدوّاً وحزناً﴾[32] اين لام، لام عاقبت است نه لام غايت اين لام ﴿ذرأنا لجهنّم﴾[33] لام لجهنم، لام عاقبت است وگرنه ذات اقدس اله همه را براي بهشت و بهشت رفتن خلق كرده است و اما اين آيه كه ﴿لايدخلون الجنة حتي يلج الجمل في سم الحياط﴾[34] حالا يا تعليق بر محال است يا مثلاً مستبعد اين نشانه خلود نيست فرمود اينها وارد بهشت نميشوند مگر اينكه آن امر سخت حاصل بشود آن امر كه به اين آشاني حاصل نميشود ولي وقتي كه رفتند به جهنم و سوخت و سوز تمام شد و تطهير شدند آن وقت ميشوند يك فرد متعارف و وارد بهشت ميشوند قبل از تطهير و سوخت و سوز اينها بهشتي نخواهند بود اين نشانهٴ خلود هر جهنّمي نيست و آنهايي كه دارد از جايي كه سخن از خلود است و ابديت است استكبار است و عناد است و لجاج است ﴿وتنذر به قوماً لدّاً﴾[35] و امثال ذلك.
والحمد لله رب العالمين
[1] ـ انعام، ١٥٣.
[2] ـ زخرف، ٢٢.
[3] ـ بقره، ١٤٥.
[4] ـ روم، ١٠.
[5] ـ روم، ١٠.
[6] ـ روم، ١٠.
[7] ـ روم، ١٠.
[8] ـ نساء، ٩٣.
[9] ـ صافات، ١٠٢.
[10] ـ يوسف، ٩٤.
[11] ـ يوسف، ٨٦.
[12] ـ يوسف، ٩٤.
[13] ـ اسراء، ٦٢.
[14] ـ اعراف، ٢٧.
[15] ـ اعراف، ٢٠.
[16] ـ اعراف، ٢٠٠.
[17] ـ مريم، ٣٠.
[18] ـ يوسف، ٩٤.
[19] ـ زمر، ٣.
[20] ـ نساء، ٦٣.
[21] ـ رعد، ١٧.
[22] ـ زمر، ٣.
[23] ـ نحل، ١٢٣.
[24] ـ انعام، ٩٠.
[25] ـ شوري، ١٣.
[26] ـ نحل، ١٢٣.
[27] ـ غافر، ٢٦.
[28] ـ غافر، ٢٦.
[29] ـ توبه، ٣٣.
[30] ـ اعراف، ١٧٩.
[31] ـ قصص، ٨.
[32] ـ قصص، ٨.
[33] ـ اعراف، ١٧٩.
[34] ـ اعراف، ٤٠.
[35] ـ مريم، ٩٧.