20 01 2004 4890949 شناسه:

تفسیر سوره یونس جلسه 31

دانلود فایل صوتی

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَمَا كَانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً وَاحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَلَوْلاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فِيَما فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (۱۹)

گرچه ذات اقدس اله بر اساس ارادهٴ تشريعيه از همهٴ انسانها خواسته است كه موحد باشند مومن باشند مطيع باشند لكن بر اساس ارادهٴ تكويني آنها را آزاد گذاشت تا هر كس با حسن اختيار خودش مومن و موحد بشود و اگر كسي با سوء اختيار خود ايمان نياورد خود را با دست خود به عذاب رساند اگر خدا بخواهد بر اساس ارادهٴ تكوينيه همه را مومن كند يقيناً مي‌تواند يعني اگر خدا اراده كرد كه همگان مومن شوند به نحو ارادهٴ تكوين خب دلها در اختيار او است قدرتها در اختيار او است حالا يا از راه الجاء و اضطرار يا از راه تشويق و جذبه مي‌تواند همه را مومن بكند ولي اين كمالي براي انسانها نيست در آيهٴ 99 همين سورهٴ مباركهٴ يونس به اين صورت آمده است ﴿ولو شاء ربّك لآمن من في الأرض كلّهم جميعاً أفأنت تكره الناس حتّي يكونوا مؤمنين﴾ اگر خداوند به ارادهٴ تكوينيه بخواهد همه مومن بشوند خب مي‌شوند چون دلهاي همه به دست او است ولي اين ديگر كمال نيست ايمان مردم كه به سود خدا نيست به سود خود آنها است وقتي به سود آنها است كه با ارادهٴ تشريعي و حسن اختيار مومن بشوند بنابراين اصل ارادهٴ تشريعي يعني قانونگذراي و هدايتهاي تشريعي متوجه ايمان عمومي است براي اينكه ﴿هديً للناس﴾[1] است ﴿للعالمين تذيراً﴾[2] است ﴿ما أرسلناك إلاّ كافةً للناس﴾[3] است و مانند آن و اگر بخواهد همگان مومن بشوند بر اساس ارادهٴ تكويني اين قدرت را هم دارد لكن اين ديگر كمال نيست چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ 47 كه به نام پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلم است آنجا فرمود من اگر بخواهم از كفار انتقام بگيرم يقيناً مي‌توانم ﴿لو يشاء الله لانتصر منهم ولكن ليبلوا بعضكم ببعض﴾[4] اگر خداوند بر اساس ارادهٴ تكويني مي‌خواست كه تمام كفار در تمام جنگها شكست بخورند و هيچ كدام از مسلمانها شهيد نشوند مي‌توانست لكن اين ديگر كمال نبود براي حوزهٴ اسلامي كمال وقتي است كه اينها با اختيار خود با تحمل مشقتها در آزمون سرفراز دربيايند پس خداوند بر اساس ارادهٴ تشريعيه همه را هدايت كرده است يك, دو بر اساس ارادهٴ تكوينيه اگر مي‌خواست همگان مومن بشوند مي‌شدند لكن اين كمال نبود, مطلب سوم كه در اين سؤالها آمده كه خداي سبحان حكيم است و حكمت او اقتضا مي‌كند كه به مقصد برسند و به خير راه يابند و از گمراهي نجات پيدا كنند اين همانطوري كه در پاسخ از سؤال هدايت عمومي خداوند مطرح شد دربارهٴ پاسخ از سؤال حكيم بودن خدا هم مطرح است يعني خداي سبحان حكيم است كارهايش بر اساس حكمت است و كارهاي حكيمانه بي‌هدف نيست و غالباً هم به مقصد مي‌رسند اما بحثهاي جهاني كردن مبتني بر اين است كه گذشته و حال و آينده دور حتي مسئله برزخ و قيامت و بهشت و جهنم را هم ما بايد در اين محدودهٴ جهانبيني در نظر بگيريم در چنين گستره‌اي حكمت الهي به ثمر مي‌نشيند به مقصد مي‌رسد غالب بشر به رحمت راه پيدا مي‌كنند آنهايي كه درجهنم مي‌مانند و مخلد هستند نسبت به كساني كه در اعرافند و يا در بهشت هستند خيلي كم هستند اين چهار پنج تا سؤالي كه اينجا مطرح شده است تقريباً به غالب اينها پاسخ داده شد اما آن سؤالي كه مربوط به گوهر دين بود اشاره شد به اينكه همه اين احكام و حِكَم ديني گوهر است منتهي بعضيها نسبت به بعضي اگر صدف هستند آن گوهر در صدف تربيت مي‌شود اگر كسي صدف را رها كند ديگر به گوهر نمي‌رسد لذا وجود مبارك حضرت مسيح دارد كه ﴿و أوصاني بالصلاة والزكاة مادمت حيا﴾[5] من تا زنده  هستم بالاخره بايد اهل عبادت باشم كه اين كمال همين است راه كمال همين است و اين هم كه احياناً گفته شد در عالم دينداري و رستگاري راه يكي نيست آنكه انبيا آوردند يكي است بقيه هم راههاي ديگر است اين هم كه پاسخ داده شد دربارهٴ اين سؤال كه بشر من حيث المجموع ديندارتر شد كاملتر شد اين نسبت به توده مردم ممكن است اما نسبت به دولتمردان و ابرقدرتها فساد اينها بيشتر شد چه اينكه جنگ جهاني اول نشان داد جنگ جهاني دوم نشان داد الآن هم كه آستانه جنگ جديد هستند هم نشان مي‌دهد كه بر اساس ﴿قد أفلح اليوم من استعلي﴾[6] دارند زندگي مي‌كنند يعني كسي كه خود را به جاي خدا نشاند ﴿أفرأيت من اتّخذ إلهه هواه﴾[7] شد كار او هم بر اساس ﴿قد أفلح اليوم من استعلي﴾ است همين كه قدرت پيدا كرد مي‌گويد من برترم وكمال مال من است و تمدن مال من است و مانند آن اين ﴿قد أفلح اليوم من استعلي﴾ منطق كسي است كه خود را به جاي خدا بنشاند به جاي اينكه خليفة الله باشد مدعي ﴿أنا ربّكم الأعلي﴾[8] باشد خب پس نمي‌شودگفت بشريت به كمال رسيده است يا كاملتر شده است نمي‌شود گفت راه يكي است هر كدامشان كه به مقصد رسيدند براي اينكه در راه هستند همين راه مستقيم هستند منتهي راه مستقيم سبل فرعي فراواني دارد هر كسي به آن اندازه كه حجت خدا به او رسيده است عمل بكند در سبيل خدا است تا برسد به آن بزرگراه جريان وحي و تجربه هم كه سؤال سوم اين مجموعه بود كه آنچه را كه براي پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلم پديد آمد بايد براي ديگران هم پديد بيايد اين دو تفسير دارد يكي اينكه آنچه را كه آن حضرت يافت ديگران بيابند يك سخن ناثواب است براي اينكه مشركان حجاز هم مي‌گفتند به اين‌كه ما هرگز ايمان نمي‌آوريم ﴿حتي نؤتي مثل ما أوتي رسل الله﴾[9] آنچه كه بر انبيا نازل شد بر ما هم نازل بشود تا ما بفهميم و باور كنيم اين سخن ناثواب است براي اينكه ممكن است يك كسي حكيم بشود عارف بشود اما در محدودهٴ نبوت واينها راه ندارد براي اينكه ﴿الله أعلم حيث يجعل رسالته﴾[10] بر فرض اهل معرفت شد و چيزهايي را مشاهده كرد همانطوري كه در بحثهاي گذشته داشتيم معلوم نيست كه اين در مثال متصل مي‌ميرد يا مثال منفصل يك, در مثال منفصل بميرد معصوم است يا نه اين دو, بر فرض در مقام تلقي مصون باشد در مقام ضبط و نگهداري مصون است يا نه اين سه, بر فرض در مقام تلقي و در مقام ضبط و نگهداري مصون باشد در مقام ابلاغ و انشا هم مصون است يا نه چهار, در همه مراحل احتياج دارند به انبيا اينطور نيست كه حالا يك كسي بگويد يك جذبه الهي نصيب من شد من راهي را كه انبيا طي كردند همان راه را دارم طي مي‌كنم خب مي‌ماند اين سخن كه ما الآن نبايد از اژدها شدن عصا و مار شدن عصا و افعي شدن عصا ايمان بيارويم ما بايد بر اساس جذبه درون ايمان بياوريم البته اين جذبه درون چيز بسيار خوبي است لكن آن جذبه درون گاهي از راه مشاهدهٴ معجزات مشاهدهٴ اژدها شدن عصا مشاهدهٴ يد بيضا پيدا مي‌شود حالا تا بيننده كه باشد جريان مار را خيليها ديدند كه وجود مبارك موساي كليم سلام الله عليه عصا را به فرمان الهي القا كرد و به صورت مار درآمد بعد فرمود ﴿خذها و لاتخف سنعيدها سيرتها الأولي﴾[11] اين معجزه است در قرآن كريم از معجزات موساي كليم سلام الله عليه به عنوان آيات بينات ياد شده است گاهي انسان با مشاهدهٴ يك معجزه مجذوب مي‌شود اينطور نيست كه حرف جناب غزالي سخن تامي باشد البته سخن غزالي في الجمله درست است نه بالجمله در طي اين هفت قرن و اندي اين حرفهاي جناب آقاي غزالي در خيلي از كتابها آمده گفتند به اينكه ما بايد مثلاً با شهود دروني با مشاهدات رباني به حقايق پي ببريم وگرنه آنهايي كه ديدند عصايي اژدها شده به موساي كليم ايمان آوردند وقتي كه ديدند گوساله بانگ كرد به دنبال سامري حركت كردند وقتي ﴿فأخرج لهم عجلاً جسداً له خوار﴾[12] غبار شد به دنبال او راه افتادند آن كسي كه بي برهان بر اساس حس با يك عصايي ايمان مي‌آورد با يك عجلي هم برمي‌گردد اگر كسي با مشاهدات دروني با برهان قطعي ايمان بياورد مستحكم است اين سخن في‌الجمله درست است آنهايي كه حس‌گرا هستند در محدودهٴ حس ايمان مي‌آورند برهاني نيستند يا اهل شهود نيستند بله آنها آن خطر آنها را تهديد مي‌كند ولي در بين آنها مردان الهي هم يافت مي‌شود كه با مشاهدهٴ معجزه مجذوب مي‌شوند مي‌فهمند اين معجزه است وقتي فهميدند اين معجزه است براي او فداكاري مي‌كنند خب جناب غزالي خيلي از چيزها براي شما روشن شده است با برهان هم فهميديد كجا حاضر شديد كه مثل آن سحرهٴ موسي براي دين فداكاري كني آنها وقتي كه ديدند وجود مبارك موساي كليم ميداندار بود همهٴ اين چوبها و ﴿يخيل إليه من سحرهم أنها تسعي﴾[13] آنهايي كه از حبال و از عصي يعني از عصاهاو از طنابها مارهاي فراواني راه‌اندازي كردند در ميدان مسابقه ﴿سحروا أعين الناس فاسترهبوهم و جائوا بسحرٍ عظيم﴾[14] خب خيليها اين صحنه را ديدند يك عده كارشناسان محقق هم ديدند وجود مبارك موساي كليم وقتي عصا را انداخت سحر همهٴ ساحرها باطل شد اينها آنچنان مجذوب شدند و شيفته شدند كه در برابر تهديد درباريان فرعون كه گفتند ﴿لأصلبنّكم في جذوع النحل﴾[15] دست راست و پاي چپ دست چپ و پاي راست را قطع مي‌كنيم شما را به دار مي‌كشيم گفتند هر چه مي‌خواهي بكني بكن خب كدام حكيم است كدام عارف است كه اينطور گذشت داشته باشد اين هم با عصا ايمان آورد ديگر جناب غزالي تو هرگز براي اسلام چهار تا كتك خوردي كه اينطور مي‌گويي؟ بنابراين اينكه انسان اگر با عصا ايمان بياورد با گوساله مي‌رود اين مال حس‌گرا است حالا تا چطوري معجزه را درك بكند مگر به ميخ كشيدن فرعون كار آساني بود ﴿جابوا الصخر بالواد﴾[16] از همان قبيل بودند اينها كساني بودند كه وقتي گفتند ما دست راست و پاي چپتان را قطع مي‌كنيم دست چپ و پاي راستتان را قطع مي‌كنيم كه ﴿من خلاف﴾[17] يعني دست راست وپاي چپ يا دست چپ و پاي راست به دار مي‌كشيم مي‌كردند اينها مي‌گفتند ﴿فاقضِ ما أنت قاض إنما تقضي هذه الحياه الدنيا ٭ إنّا آمنا﴾[18] خب توي غزالي اين حوادث سختي كه پيش آمد كجا حاضر شدي براي اسلام چهار تا كتك بخوري؟ اينچنين نيست كه حالا هر كسي عارف شد حكيم شد مجذوب بشود تا آن ﴿ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء﴾[19] نصيب چه كسي بشود بالاخره گاهي انسان با مشاهدهٴ عصاي موساي كليم مجذوب او مي‌شود معجزه است يعني در اينكه اين فعل خدا است هيچ ترديدي نيست خب اگر اين فعل الله بود انسان را مجذوب مي‌كند ديگر چطوري مي‌شود كه انسان پيام خدا را ببيند و حَذب نشود در سورهٴ مباركهٴ اعراف هست در سورهٴ مباركهٴ طٰهٰ هست بنابراين تا شنوندهٴ آن كلام و گيرنده آن اعجاز چه كسي باشد در سورهٴ مباركهٴ طٰهٰ آيهٴ 70 به بعد اين است بعد از اينكه ذات مقدس موسي سلام الله عليه ترسيد ميدان مار بود اين ترس هم وجود مبارك حضرت امير در آن اوايل نهج البلاغه تشريح كرد ميدان مسابقه بود ميدان مسابقه شده ميدان مار صدها تماشاچي هم صف بسته‌اند درباريان فرعون هم گفتند ﴿بكلّ سحّار علي8م﴾[20] را بياوريد آوردند آن هم ﴿جائوا بسحر عظيم﴾ شد ﴿سحروا أعين الناس﴾ شد ﴿واسترهبوهم﴾[21] شد ميدان هم ميدان مار شد وجود مبارك موساي كليم ترسيد گفت خب من هم الآن عصا را بيندازم بشود مار اينها نتوانند بين سحر ساحران و معجزه من تشخيص بدهند چه كنم ترس موساي كليم از جهل مردم بود اينكه آنها ﴿فإذا﴾ آيهٴ 66 و ٦٧ طه اين بود ﴿قال بل ألقوا فإذا حِبٰالهم وعصيتهم يخيّل خيفة موسي إليه من سخرهم أنّها تسعي ٭ فأوحبس في نفسه﴾ وجود مبارك موساي كليم ترسيد، وجود مبارك حضرت امير سلام الله عليه همانطوري كه در نهج البلاغه است فرمود ترس موساي كليم از خودش نبود اين از آن مار واقعي نمي‌ترسيد چه رسد از اين مار سحري مصنوعي آنها كه مار واقعي نبودند ﴿يخيل إليه من سحرهم إنّها تسعي﴾ اين مار واقعي كه اژدهاي واقعي بود مي‌گذاشت مي‌گرفت خدا فرمود ﴿خذها ولاتخف سنعيدها سيرتها الاولي﴾ كار رسمي وجود مبارك موساي كليم اين بود فرمود اين در خطبهٴ چهار نهج البلاغه هست كه ترس موساي كليم اين بود «خاف من غلبة دولة الضلال و أشرب منهم» موساي كليم مي‌گفت خب حالا اگر من هم اين عصا را بيندازم و بشود مار، ماري بر مارها افزوده بشود خب آنها هم مثل من كاري كردند من هم در حد يك ساحر شناخته مي‌شوم آن وقت اگر مردم نتوانند بين معجزهٴ من و سحر ساحران فرق بگذارند چه كنم اينجا بود كه ذات اقدس اله بدون اينكه موساي كليم حرف بزند از هراس موساي كليم باخبر شد فرمود نه اينچنين نيست ﴿قلنا لاتخف إنك أنت الأعلي﴾[22] تو پيروزي تو بينداز فقط بينداز ببين من چه مي‌كنم وقتي وجود مبارك موساي كليم عصا را انداخت تمام اين مارها و اژدهاهاي سحري باطنشان رو شد دستشان رو شد مردم ديدند اين ميدان چوبهاي فراواني افتاده طنابهاي فراواني افتاده فقط يك مار است كه ميدانداري مي‌كند.

سؤال: جواب: آن مال اولين بار است وگرنه هيچ هراسي نداشت اولين بار خب بالاخره ترس اينها به وسيله تأمين الهي به امن تبديل مي‌شود اينها كه ذاتاً در امان نيستند انسان اينطور است هر ممكني اينطور است براي اولين بار وقتي كه ذات اقدس اله در كوه طور فرمود القا بكن ﴿ماتلك بيمينك يا موسي﴾[23] عرض كرد ﴿هي عصاي أتوكؤا عليها و أهشّ بها علي غنمي ولي فيها مآرب اُخري﴾[24] فرمود القها بينداز ببين چيست وقتي مار شد هراسناك شد فرمود ﴿خذها ولاتخف سنعيدها سيرتها الأولي﴾[25] بعد هم ديگر براي او عادي شد اينجا كه وجود مبارك موساي كليم ترسيد آن تحليلي كه وجود مبارك حضرت امير دارد اين است كه از جهل مردم ترسيد كه اگر مردم نتوانند بين معجزه و سحر فرق بگذارند چه كنم اينجا ذات اقدس اله فرمود نه وقتي مطلب به آن درجهٴ حسي رسيد من كاري مي‌كنم كه أعلي بودن تو مشخص بشود ﴿قلنا لاتخف إنك أنت الأعلي﴾[26] آنجا فرمود ﴿خذها ولاتخف سنعيدها سيرتها الأولي﴾[27] فرمود نترس ما دوباره چوبش مي‌كنيم اينجا فرمود نترس ما اين مار را كه مار واقعي است طرزي جلوه مي‌دهيم كه همه سحرها را باطل كند اين همه تماشاچي ديده بودند كه اين ميدان ميدان مار است بعد وقتي موساي كليم عصا را انداخت ديدند كه نه يك مشت چوب خشك و يك مشت طناب خشك اينجا افتاده سحر را باطل كرده ﴿تلقف ما صنعوا انما صنعوا كيد ساحر ولايفلح الساحر حيث أتي﴾[28] خب خيليها اين را ديدند بعد درباريان فرعون گفتند ﴿إنّه لكبيركم الذي علّمكم السحر﴾[29] يك عده هم شايد گفتند كه مثلاً اين‌طوري كه سخنگويان دولت مي‌گويند درست است اما يك عده كه كارشناس بودند پذيرفتند ديگر وقتي پذيرفتند گفتند ﴿إنّا آمنّا بربّ هارون و موسيٰ﴾[30] تهديد درباريان فرعون شروع شد كه ما دست راست و پاي چپتان را قطع مي‌كنيم شما را به دار مي‌كشيم ﴿فاقض… إنّما تقضي هٰذِه الحياة الدنيا﴾[31] اين را مي‌گويند هنر اينكه ديگر مثل شما جناب آقاي غزالي درس نخواندكه اين همان ساحري بود كه كارش هم حرام بود سحر در خدمت دربار داشت ولي ديد معجزه است پس اينچنين نيست هر كه با عصاي موسي بيايد با گوساله سامري برود نخير با عصاي موسي مي‌آيد و مي‌آيد و مي‌آيد و براي هميشه مي‌ماند كه قرآن كريم با عظمت از آنها ياد كرده است تا حالا معجزه دست كه باشد در معجزه كوتاهي نيست اين داستان سمسامهٴ معديكرب كه معروف است عمرو ابن معديكرب از سلحشوران جنگي بود يك شمشير تيزي داشت به نام سمسامه صاحب عِقد الفريد نقل مي‌كند كه بعضي از خلفاي همان صدر اسلام براي عمرو ابن معديكرب نامه نوشتند كه آن سمسامه را براي ما بفرست سمسامه را عمرو ابن معديكرب براي آن خليفه فرستاد آن خليفه آن سمسامه را گرفت و چند تا آزمايش كرد به بعضي از چوبها زد ديد خيلي برنده نيست آن شهرت را ندارد برايش نامه نوشت كه اين سمسامه شما كه شهرت به تيزي دارد آنقدر تيز نيست او در جواب نوشت بعثت إليك بالسيف لا بالساعد من كه بازو ندادم كه به تو من شمشير دادم آن شمشير با بازوي من كار مي‌كند نه با دست تو معجزه اگر در يك قلب شفاف باشد كار مي‌كند وگرنه اين همان معجزات است ديگر فرمود8 اگر من بازو مي‌دادم بله آن بازويي كه تو داري با اين شمشير كاري پيش نمي‌بري بالاخره يك بازويي مي‌خواهد تا اين معجزه مال چه كسي باشد پس جناب غزالي مشكل در معجزه نيست كاري كه اينها كردند كمتر عارفي كرده كاري كه اينها كردند كمتر حكيمي كرده گفتند: ﴿فاقض... إنما تقضي هذه الحيوة الدنيا﴾[32] آن روز هم به بند كشيدن و به ميخ كشيدن كار عادي فرعونيها بود اينها كه ﴿جابط الصخر بالواد﴾[33] مال عاد و ثمود اينها دنبال همانها بودند ﴿وفرعون ذي الأوتاد﴾[34] وتد يعني ميخ اينها به ميخ مي‌كشيدند تا حالا معجزه را كه ببيند آيات بين را كه ببيند خب خيليها مكه مي‌روند اما برخيها درست زيارت مي‌كنند برخي جزو ضيوف الرحمن هستند ﴿فيه آيات بينات﴾[35] آيات بينات را مي‌بينيد آنجا، شما در بسياري از منطقه‌هاي ييلاقي‌تان خب يا روستايتان ييلاقي است يا قشلاقتان يا ييلاقتان بالاخره با اين روستاهاي مملكت كه ييلاقي هستند مأنوسيد يكي دو سال كه برف نيايد اين چشمه‌ها خشك مي‌شود همينطور است الآن مكه اصلاً جاي برف نيست يك چشمه هست الآن چهار هزار سال است كه دارد مي‌جوشد زمزم آنجا كه سالي يكي دو بار يك باران مختصري بيايد  اين كه نمي‌تواند آن چشمه را تامين كند خب يك چشمه كه چهار هزار سال است كه دارد مي‌جوشد آنجا جاي برف هم نيست جاي تگرگ هم نيست جاي يخ هم نيست جاي ذخيره آب هم نيست اين خدايي است كه ترافيك آبهاي تحت الارض به عهده او است اين دو راه و سه راه و ورود ممنوع و يكطرفه‌اي كه روي زمين است يك چنين چيزهايي هم زير زمين است فرمود اين همه باران كه من مي‌فرستم مي‌دانيد كجا مي‌برم؟ ﴿سلكه ينابيع في الأرض﴾[36] اينها را دو راه سه راه بعضي جا ورود ممنوع بعضي جا دو طرفه كجا بايد سر دربياورد كجا بايد قنات بشود كجا بايد چشمه بشود كجا بايد چاه بشود همه را من هدايت مي‌كنم بالا فرمود اين ابرها را هم من رهبري مي‌كنم ﴿نسوق الماء إلي الأرض الجرز﴾[37] به ابر بگويم كجا ببار كجا نبار كجا باگيري كن كجا بارگيري نكن اين مال آسمان آن هم مال زمين خب اگر ترافيك آسمان به دست او است ترافيك زمين هم به دست او است اين معجزات بين را آدم ببيند بعد بيراهه برود همان است ديگر تا اين آيات بين يك بازوي عمرو ابن معدي كربي مي‌خواهد وگرنه در سمسامه بودن ترديدي نيست.

سؤال: جواب: آن براي اينكه وزن آيات قرآن كريم آخرش الف است جور در بيايد ﴿ولايفلح السَٰحر حيث أتي ٭ فألقي السحرة سجداً قالوا آمنا بربّ هارون و موسيٰ ٭ قال آمنتم له قبل أن آذن لكم إنّه لكبيركم الذي علّمكم السحر فلأقطّعنّ أيديكم و أرجلكم من خلاف ولأصلّبنكم في جذوع النخل و لتعلمنّ أيّنا أشدّ عذاباً و أبقيٰ ٭ قالوا لن نؤثرك علي ماجائنا من البيّنات والذي فطرنا فاقص ما أنت قاض إنّما تقضي هذه الحياة الدنيا ٭ إنا آمَنّا بربّنا ليغفر لنا خطايانا وما أكرهتنا عليه من السحر والله خير و أبقيٰ﴾[38] تا اين معجزه را چه كسي ببيند خب بنابراين اينكه گفته بشود البته راه شهود چيز بسيار خوبي است برهان چيز بسيار خوبي است اما معجزه هم بسيار خوب است كوتاهي در كسي است كه دربارهٴ معجزه و تاثير معجزه و مانند آن، آن قلب شفاف را رعايت نمي‌كند مطلب ديگر آن است كه اين سؤالهايي كه آقايان جداگانه مرقوم فرمودند نشانهٴ حسن استقبال آقايان به مسائل روز است اين كار كار بسيار خوبي است كه از خطر روز باخبريد اما اين چند نكته را هم توجه داشته باشيد الآن درِ دروازهٴ ترجمه باز است هر كسي يك زباني مي‌داند مرتب ترجمه مي‌كند و اگر انشاءالله حسن نيت داشته باشد سعي مي‌كند كتابهاي علمي را ترجمه بكند اين يك بركتي است اما اگر خداي ناكرده مشكلي داشته باشد سعي مي‌كند آنچه كه در ديار غرب مي‌گذرد به عنوان اينكه اينها حكيم هستند و فيلسوف هستند و متمدن هستند حرفهاي اين‌ها را ترجمه كنند يك بيان بسيار لطيفي جناب شيخ اشراق دارد در مطارحاتشان مي‌گويد در حكمت الاشراق نيست فرمود اينكه مي‌بينيد در بين متكلمان و حكيمان گاهي يك اقوال ضعيف پيدا مي‌شود نظير اينكه آيا معدوم شيء هست يا نه يك عده‌اي فتوا به شيئيت معدوم دادند گفتند شئ يا موجود است يا معدوم است يا واسطه بين وجود و عدم است قائل به ثابتات ازليه شدند قائل به شيئيت معدوم شدند و اينها فرمود اينگونه از اقوال موهون و ضعيف مي‌دانيد چه وقت پيدا شده در بين حكما و متكلمان؟ آن وقتي كه دروازهٴ ترجمه از غرب باز شد يك, آن آگاهي عمومي ضعيف بود دو, اينها خيال مي‌كردند هر كسي كه اسمش لاتين است اين فيلسوف است هر كتابي كه لاتيني نام دارد فلسفه است اين را ترجمه كردند قصر و شمين اين سه, اين آراء ضعيف از صاحب نظر و غير صاحب نظر ريخته در دست و پاي مردم ايران زمين چهار, اين اقوال پديد آمده الآن هم جريان پلولاريزم سكولاريزم همينطور است الآن در دروازه ترجمه پشت سر هم باز است لائيك سازي پشت سر هم باز است بالاخره يك كسي بايد باشد اينها را بررسي كنيد اين قصرش را از شميع جدا كند بعد پاسخ بدهد برخيها هم آنطوري هم در نوشته‌ها آمده گرفتار شهوت عملي هستند اينها رهايي مي‌خواهند و خيال مي‌كنند رهايي آزادي است در قرآن كريم بارها ملاحظه فرموديد كه ذات اقدس اله شبهات علمي صاحب نظران را نقل مي‌كند و پاسخ مي‌دهد مي‌فرمايد اگر كسي شبههٴ علمي داشته باشد جوابش را مي‌دهم اينها مشكل علمي ندارند اينها كه صاحب نظر نيستند ﴿بل يريد الإنسان ليفجر أمامه﴾[39] اينها شهوت عملي دارند نه شبهة علمي فرمود جريان معاد را اينها گفتند ﴿أيحسب الإنسان أن لن نجمع عظامه﴾[40] مي‌گويند چگونه مي‌شود كه خاك را دوباره زنده مي‌كند! خدايي كه معدوم را موجود كرده حالا متفرق را نمي‌تواند جمع بكند؟! اين چه شبهه‌اي است شما مي‌كنيد ﴿هل أتي علي الإنسان حين من الدّهر لم يكن شيئاً مذكوراً﴾[41] اگر هيچ را خداوند به صورت انسان درآورد الآن كه انسان موجود است و از بين نمي‌رود روحش كه از بين نمي‌رود بدنش هم كه ذرات پراكنده است دوباره جمع مي‌كند ﴿قل يحييها الذي أنشأها أول مرّة﴾[42] اين چه اشكالي است بعد فرمود اينها مشكل علمي ندارند شبهة علمي ندارند ﴿أيحسب الإنسان أن لن نجمع عظامه ٭ بلي قادرين علي أن نسوّي بنانه﴾[43] پس شبههٴ علمي در كار نيست ﴿بل يريد الإنسان ليفجر أمامه﴾[44] اين شهوت عملي دارد اين مي‌خواهد جلويش باز باشد هيچ جلو بند نداشته باشد ﴿ليفجر أمامه﴾[45] يعني جلويش را هيچ چيزي نگيرد اين كه مي‌گويد سكولاريزم اين كه مي‌گويد پلوراليزم اين كه حرفهاي ديگر دارد قسمت مهم مشكلشان اين است.

بنابراين در ترجمه كردنها هر كسي كه در غرب زندگي مي‌كند يا نام غربي دارد يا نام پروفسور دارد آن كه حكيم نيست هر كتابي قابل ترجمه نيست يك صاحب نظري كه به سه رشته آگاهي داشته باشد و متخصص باشد او حق ترجمه دارد:

١ ـ منقول عنه 2- منقول اليه 3- دالان انتقال

اگر كسي مي‌خواهد ترجمه كند بايد اين زبان اصلي مثلاً انگليسي را مسلط باشد بداند اين زباني را هم كه حالا يا فارسي يا عربي منقول اليه است بداند دو، آن فن را كه دالان انتقال است يعني حكيم باشد كه بفهمد مطلب چيست تا شبهه قابل طرح باشد و قابل پاسخ.

اما اينكه گفته شد چرا ما به آية ﴿قل هل ننبّئكم بالأخسرين اعمالاً﴾[46] هستند كساني كه ﴿يحسبون أنّهم يحسنون صنعاً﴾[47] و امثال ذلك تمسك نمي‌كنيم اين گونه از آيات ردّ شبهة سكولاريزم و اينها نيست چون اينها تمسك به عام در شبههٴ صداقيه است همين آيات را آنها دربارة ماها منطبق مي‌كنند مي‌گويند شما كه انحصارگرا هستيد شمول گرا هستيد مي‌گوئيد دين يكي است شما خيال مي‌كنيد در صراط 8مستقيميد در حاليكه اينچنين نيست ﴿و هم يحسبون أنّهم يحسنون صنعاً﴾ در اينگونه از موارد تمسك به عام در شبههٴ مصداقيه خود عام است نه شبهة مصداقيه خاص لذا جاي براي تمسك به اين استدلال نيست اما اينكه اين نكته را يك بيان نوراني از حضرت امير سلام الله عليه دارد كه آن بيان را شما در شرائط گوناگون در مقاطع مختلف مي‌بينيد كه عملي شده در خطبة 194 وجود مبارك حضرت امير دربارة منافقان اينچنين فرمود: اهل نفاق اوصاف زشتي دارند يكي آن اين است «وإن حكموا اسرفوا قد اعدوا لكل حق باطلاً و لكل قائم مائلا و لكل حي قاتلا و لكل باب مفتاحا و لكل ليل مصباحا يتوسلون إلي الطمع بالياس ويقيموا به أسواقهم وينفقوا به اعليهم» اينها در قبال هر حقي يك باطلي را آماده كرده اند و نقد دارند براي هر شب تاري يك فانوس فراهم كرده‌اند اين اصل كلي اين نمونه‌اش را در مقاطع پنجگانه بود كه در آن بحثهاي سابق ما  داشتيم آن مقاطع پنجگانه اين است كه مدتي فكر ربوبيت در اين سرزميني رواج نداشت فرعوني بود و ظلمي بود و طغياني بود و يك كشور ستمديده وقتي وجود مبارك موسي سلام الله عليه مبعوث شد و فرمود به ذات اقدس اله ايمان بياوريد ﴿ربنا الذي أعطي كل شيء خلقه ثم هدي﴾[48] مردم را به ربوبيت خدا دعوت كردند اينها اول مبارزه كردند و مناظره كردند گفتمان داشتند ديدند كه شكست خوردند گفتند بله جامعه رب مي‌خواهد ولي رب آني نيست كه موسي مي‌گويد رب آن است كه ما مي‌گوئيم ﴿أنا ربكم الأعلي﴾ اين حرف را كه فرعون اول نزد كه بعدها گفت ﴿أنا ربكم الأعلي﴾[49] ﴿ما علمت لكم من إلهٍ غيري﴾[50] اين مال دعوي ربوبيت. در جريان نبوت هم كه مقطع دوم است اينها هم براي اين حق يك باطلي را ذخيره كردند انبياء كه آمدند گفتند ما از طرف ذات اقدس اله آمديم بشارتي داريم رساله‌اي داريم كتابي داريم اينها گفتند مگر مي‌شود بشر با خدا رابطه داشته باشد نبوت چيست؟ رسالت چيست؟ وقتي ديدند جامعه پذيرفت فكر نبوت در جامعه جا افتاد اينها گفتند بله نبوت حق است اما نبي شعيب و عيسي و موسي نيستند نبي اينها هستند لذا ارقام متنبيان كمتر از آمار انبياء نيست هر وقت يك نبيّي در جامعه آ مد چهار تا متنبي هم در كنارش پيدا شد اين متنبي‌ها كه اول داعيه‌اي نداشتند كه اين مسيلمه كذّاب كه اول نگفت كه من نبي هستم اول اينها با نبوت درگير بودند مي‌گفتند كه مگر مي‌شود ﴿أبعث الله بشراً رسولاً﴾[51] مگر مي‌شود كسي با خدا رابطه داشته باشد اگر رسالتي هست بايد فرشته عهده دارد باشد وقتي ديدند وجود مبارك پيغمبر عليه و علي آله آلاف التحية والثناء جريان نبوّت را جا انداخت و با برهان و دليل مردم پذيرفتند كه بشر مي‌تواند رسول الله بشود مسيلمه هم قد علم كرد بله بشر مي‌تواند پيغمبر باشد ولي پيغمبر او نيست من هستم اين هم مقطع دوم تا آن روز سخن از امامت و امارت و خلافت و اينها مطرح نبود وقتي وجود مبارك پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلم رحلت كرد و سخن از امامت و خلافت و امارت و جانشيني شد سخن از منا امير و منكم امير ثقيفهٴ بني ساعده  و منزوي كردن اهل بيت و اينها به ميان آمد گفتند بله خليفه مي‌خواهيم ولي خليفه اين است نه آن امير مي‌خواهيم امير اين است نه آن. در مقطع چهارم نسبت به علما و روحانيت، اين مسئلة اسلام منهاي روحانيت هميشه بود وقتي كه ديدند نه اسلام بالاخره يك عده كارشناس مي‌خواهد متخصص مي‌خواهد كارشناس ارشد مي‌خواهد كه دين را بشناسد به دين عمل بكند دين باور باشد دين را منتشر كند وقتي بدون اسلام و بدون روحانيت و بدون علماي نمي‌شود، علماي درباري را راه‌اندازي كردند عباسيها و اينها اين مشايخ سوء اين شريح قاضي اينها همه جزء مشايخ سوء بودند اينچنين نبودكه حالا مرويان و امويان دلشان براي علما و روحانيت سوخته باشد ديدند بالاخره مردم روحاني را مي‌خواهند مردم عالم ديني را قبول دارند اينها هم براي خودشان مشايخ سوء درست كردند اين مقطع چهارم كه مشايخ سوء كمتر از علماي راستين نبودند اين مرحوم آقا سيد عبدالحسين رضوان الله تعالي عليه يك رساله نوشت به نام مشايخ سوء.

مقطع پنجم مقطع ايمان است در جامعه يك وقتي ايمان جزء اصول ارزشي نبود نظير عصر طاغوت وقتي انقلاب پديد آمد و به رهبري امام و خونهاي پاك شهدا و ايمان ارزش پيدا كرد قرآن ارزش پيدا كرد و روايات ارزش پيدا كرد و مومن بودن  ارزش پيدا كرد عدة زيادي از اين منافقين چهره عوض كردند و گفتند مومن مائيم نه شما همين هايي كه اول بي‌ايمان بودند بعد به صورت با ايمان درآمدند البته ايران زمين هميشه بزرگاني داشت چه در حوزه چه در دانشگاه چه در اقشار مردم چه در بازار چه در عشائر شما مي‌بينيد هر از چند گاهي آيتي از آيات الهي از يكي از اين فلاتها و اقليمهاي ايران ظهور مي‌كند يك وقتي از شمال يك وقتي از جنوب يك وقتي از شرق يك وقتي از غرب شما كمتر مي‌بينيد شهري روستايي كه بزرگواراني از آنجا برنخواسته باشند اين از فضل خداست به همه هم داده هر كسي در ديار خود بزرگاني را به ياد دارد اما يك عده فرصت طلب هم هميشه بوده‌اند شيخنا الاُستاد مرحوم آقاي شعراني رضوان الله تعالي عليه در آن تعليقه‌اي كه بر شرح اصول كافي مرحوم ملاصالح مازندراني دارند مي‌فرمايند كه همين ايراني هاي فرصت طلب خب بزرگاني بودند علما بودند شهدا بودند مفسرين بودند، حكيم بودند آنها كه مقامشان محفوظ اما همين چند نفر فرصت‌طلب وقتي چنگيز آمد هلاكو آمد و مغول آمد و غاتگري كردند و زدند و بردند و كشتند اينها براي اينكه به همين غارتگران نزديك‌تر شوند به آن صورت در آمدند اول محاسن داشتند بعد حلقوا لحائهم ريشهايشان را تراشيدند ديدند به آن صورت در نمي‌آيند بعد ينتكون لحائهم زنانه صورتشان را نخ كردند كه اطس صورت بشوند مثل تتار شوند براي اينكه به آنها نزديك شوند همين مردم اين را ايشان نقل مي‌كنند الآن هم چهار نفر چهار تا ريش درست مي‌كنند كه به دولت ما نزديك شوند اين است كه در هر زماني فرمودند شما مواظب مقاطعتان باشيد خواب آدم بفهم از بيداري و عبادت نفهم بهتر است آيات الهي بيناتش هست فرمود ينتكون لحائهم نخ كردند كه ديگر هيچ مويي در نيايد شبيه تتار شوند و شدند حالا ايشان در بخشهاي نخ كردن صورت فرمودند آنچه كه اينجا ذكر شده به عنوان مقطع پنجم در بخشهاي ايماني ذك شده آنها در بخشهاي سياسي و اجتماعي ممكن است مقاطع پنجگانه خاص خودش را داشته باشد يعني اگر كسي سير تاريخي بكند مي‌فهمد اينها چه كار كردند در هر عصري اين فرصت طلبها چه كار كردند اما اينكه بحث قرآني ما است اين است هم ادعاي ربوبيت شد و هم ادعاي نبوت شد و هم ادعاي امامت شد و هم ادعاي عالم رباني‌شدن شده و هم ادعاي ايمان اين همان بيان نوراني حضرت امير سلام الله عليه است كه فرمود «اعدوا لكل حق باطلا و لكل باب مفتاحا و لكل ليل مصباحا» اينها براي هر شب تاري يك فانوس آماده دارند خب اين لازم نمي‌كند برانسان كه انسان همه زوايا را بنگرد بنابراين در جريان سكولاريزم الآن همينگونه است بعضي از كتابها واقعاً در آن حد نيستند كه كسي تعرض بكند و پاسخ بدهد اما اين سؤال كه وجود مبارك پيغمبر اسلام صلّي الله عليه و آله و سلم يهودي نبود مسيحي نبود بر دين ابراهيم بود اين دربارهٴ حضرت ابراهيم است ﴿ما كان ابرٰهيم يهودياً و لا نصرانياً و لكن كان حنيفاً مسلماً﴾[52] وجود مبارك پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلم به روال هدايت انبياء حركت مي‌كرد كه در سورهٴ مباركهٴ انعام آيه‌اش خوانده شد كه فرمود انبياء را ما هدايت كرديم يعني در صراط مستقيم بودند ﴿فبهداهم اقتده﴾[53] نه بهم اقتده نفرمود به اين انبياء اقتداء كن فرمود ديني را كه من به اينها دادم به همين دين اقتدا كن مقتداي وجود مبارك پيغمبر دين الله است نه انبياء اگر در آيهٴ سورهٴ مباركهٴ انعام مي‌فرمود فبهم اقتده معلوم مي‌شود مقتداي حضرت انبياء گذشته بودند اما اين را كه نفرمود فرمود ﴿فبهداهم اقتده﴾.

اما اينكه به مقام مخلَصين شيطان راه ندارد چطور شيطان در حضرت آدم راه پيدا كرد اين را شما در بحثهايي كه قبلاً گذشت در سورهٴ مباركهٴ بقره اگر ملاحظه فرماييد آنجا پاسخ داده شد كه شيطان در آنجا كار حرام و مكروهي را بر وجود مبارك حضرت آدم سلام الله عليه تحميل نكرد آن عالم عالم تشريع نبود قبل از اينكه شريعتي نازل شود و ديني نازل شود آن صحنه اتفاق افتاد آنچه كه در آن صحنه اتفاق افتاده است بايد برابر قواعد و اصول ارزشي همان صحنه معنا باشد هنوز هبوط نبود هنوز دين نبود وقتي كه ﴿اهبطا﴾[54] إلي الأرض شد آنگاه فرمود ﴿فإمّا يأتينّكم منّي هديً فمن اتبع هداي فلايضلّ ولايشقيٰ﴾[55].

اما اينكه معرفت نقلي چه اندازه ارزش دارد معرفت نقلي ظاهر قرآن است كه در اصول ملاحظه فرموديد حجيت آن مشخص است ظاهر روايات است كه در اصول ملاحظه فرموديد حجّيت آن مشخص است يك محقق دين پژوه اين ظواهر نقلي را با ادله عقلي جمع بندي مي‌كند و برابر آن جمع بندي هم فتوا مي‌دهد.

و اما اينكه چطور علم به غيب نسبت به معدوم‌ها تعلق مي‌گيرد كسي كه به مقام بالاي تجرد تام رسيد همة اشياء را در مخزن الهي مي‌بيند وقتي همة اشياء را در مخزن الهي ديد ديگر لازم نيست علمش علم حصولي باشد. سؤال اين بود كه اشيائي كه فعلاً معدوم هستند حضور ندارند تا اينكه علم حضوري انبياء نسبت به آنها ترسيم شود خب آن كسي كه به علم حضوري بالاصل به همة اشياء «عالم إذ لامعلوم» علم دارد چگونه تصوير شد اينها هم كه خليفة او هستند به آن مخزن راه پيدا مي‌كنند ذات اقدس اله هم در مقام ذات «عالم إذ لا معلوم» هم نسبت به مخازني كه علم حضوري دارد اين مخازن همة اشياء گذشته و حال و آينده را در خود ذخيره دارد نسبت به او هم ذات اقدس اله شهود دارد «عالم إذ لا معلوم» انبياء و انسانهاي كامل هم به آن مقام مي‌رسند و شهود پيدا مي‌كنند.

اما اينكه سؤال شد كه راه جزم پيدا كردن ما چيست؟ ما اگر چنانچه بين دو طرف نقيض قرار بگيريم خب يقين داريم يكي حق است و يكي باطل و مطلب نظري را بايد به آن بديهي ختم بكنيم اگر دو تا راي دوتا فتوا يا كمتر و بيشتر در مسئله‌اي مطرح باشد اينها في طرفي النقيض نباشند....

والحمد لله رب العالمين

 

[1]  ـ بقره، ١٨٥.

[2]  ـ فرقان، ١.

[3]  ـ سبأ، ٢٨.

[4]  ـ سورهٴ محمد (ص)، آيهٴ ٤.

[5]  ـ سوره، مريم، آيهٴ ٣١.

[6]  ـ سورهٴ طٰهٰ، آيهٴ ٦٤.

[7]  ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ ٢٣.

[8]  ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ ٢٤.

[9]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ ١٢٤.

[10]  ـ انعام، ١٢٤.

[11]  ـ سورهٴ طٰهٰ، آيهٴ ٢١.

[12]  ـ سورهٴ طٰهٰ، آيهٴ ٨٨.

[13]  ـ سورهٴ طٰهٰ، آيهٴ ٦٦.

[14]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ ١١٦.

[15]  ـ سورهٴ طٰهٰ، ايهٴ ٧١.

[16]  ـ سورهٴ فجر، آيهٴ ٩.

[17]  ـ سورهٴ طٰهٰ، آيهٴ ٧١.

[18]  ـ سورهٴ طٰهٰ، آيات ٧٢ ـ ٧٣.

[19]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ ٥٤.

[20]  ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ ٣٧.

[21]  ـ اعراف، ١١٦.

[22]  ـ سورهٴ طٰهٰ، آيهٴ ٦٨.

[23]  ـ سورهٴ طٰهٰ، آيهٴ ١٧.

[24]  ـ سورهٴ طٰهٰ، آيهٴ ١٨.

[25]  ـ طه، ٢١.

[26]  ـ طٰهٰ، ٦٨.

[27]  ـ طٰهٰ، ٢١.

[28]  ـ طه، ٦٩.

[29]  ـ طٰهٰ، ٧١.

[30]  ـ طٰهٰ، ٧٠.

[31]  ـ طٰهٰ، ٧٢.

[32]  ـ طٰهٰ، ٧٢.

[33]  ـ سورهٴ فجر، آيهٴ ٩.

[34]  ـ فجر، ١٠.

[35]  ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ ٩٧.

[36]  ـ سورهٴ زمر، آيهٴ ٢١.

[37]  ـ سورهٴ سجده، آيهٴ ٢٧.

[38]  ـ سورهٴ طه آيات ٦٩ ـ ٧٣.

[39]  ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ ٥.

[40]  ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ ٣.

[41]  ـ سورهٴ انسان، آيهٴ ١.

[42]  ـ سورهٴ يس، آيهٴ ٧٩.

[43]  ـ سورهٴ قيامت، آيات ٣ ـ ٤.

[44]  ـ قيامت، ٥.

[45]  ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ ٥.

[46]  ـ سورهٴ كهف، آيهٴ ١٠٤.

[47]  ـ سورهٴ كهف، آيهٴ ١٠٤.

[48]  ـ سورهٴ طٰهٰ، آيهٴ ٥٠.

[49]  ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ ٢٤.

[50]  ـ سورهٴ قصص، آيهٴ ٣٨.

[51]  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ ٩٤.

[52]  ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ ٦٧.

 

[53]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ ٩٠.

[54]  ـ سورهٴ طٰهٰ، آيهٴ ١٢٣.

[55]  ـ سورهٴ طٰهٰ، آيهٴ ١٢٣.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق