بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَمَا كَانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً وَاحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَلَوْلاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فِيَما فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (۱۹)﴾
اين آيه همانطوري كه ملاحظه ميفرماييد ناظر به وحدت فطري و همچنين نوعي انسان است و اين وحدت به وسيله هدايت انبياي الهي محفوظ مانده بود تا اينكه اختلاف پديد آمد و اختلاف هم كه هست در مسائل اعتقادي و ديني و امثال ذلك است آنگاه خداي سبحان تهديد ميكند كه اگر قضا و قدر مشخصي نبود ما همه اينها را عذاب ميكرديم معلوم ميشود اختلاف ديني محمود و ممدوح نيست يك كاري است باطل و قبيح به مناسبت اين آيه جريان كثرت گرايي ديني و پلولاريزم ديني و امثال ذلك مطرح شد مطالبي كه مربوط به كثرت گرائي است بخشي صبغة كلامي و فلسفي دارد و بخشي هم صبغة قرآني و روائي دارد آنچه مربوط به كلام و حكمت و اينها ست در جاي خود تا حدودي مبسوطاً بحث شد قسمت مهم بحثهايي كه الآن طرح ميشود صبغة تفسيري دارد چون در بحث تفسيري بايد قسمت مهم متوجه مسائل تفسيري باشد گاهي بعنوان يك شبهه عقلي طرح ميشود و پاسخ داده ميشود اينكه بحث سمت و سويش آيات قرآني است روي همين جهت است وگرنه آن بحثهايش كه جاي ديگر انجام گرفته در كتابهاي عقلي بحث پلوراليزم و كثرتگرائي و و شبهات دهگانه و كمتر و بيشتر در آن كتابها مطرح شده اينجا بايد صبغة تفسيري داشته باشد اين مطلب اول.
مطلب دوم آنچه كه نسبت به عصمت انبيا عليهم السلام هست در مقاطع سه گانه تلقي، ضبط و ابلاغ و انشاء از سه طايفه از آيات قرآني استفاده شد براي اينكه بحث بحث تفسيري است البته عقل هم اينرا تأييد ميكند كه انبيا عليهم السلام در همة موارد بايد معصوم باشند نه فقط در تلقي اگر فقط در تلقي وحي معصوم باشند در ضبط و نگهداري سهو بكنند مشكل هدايت جامعه برطرف نخواهد شد يا اگر در تلقي وحي معصوم باشند در ضبط و نگهداري هم معصوم باشند در ابلاغ و املا و انشا و امثال ذلك معصوم نباشند باز آن هدف عام نبوت تأمين نميشود عقل هم اينها را ميفهمد لكن چون بحث بحث قرآني است از سه طائفه آيات اين عصمتهاي سه گانه اثبات شده است.
ميماند تقرير اين شبهه كه از كانت به بعد اين مشكل در معرفت شناسي دامن گير خيلي ها شده كه ميگويند كه انبيا عليهم السلام جزء نوابغ بشري است آنها را در حد نوابغ ميدانند منتها از نوابغ يك كمي بالاتر آن تحليلي كه در نوبتهاي قبل مخصوصاً ديروز بعمل آمد كه وحي سلطان علوم و ملكة معارف است در غالب نوشته ها و يافته هاي آنها نيست آنها وحي را هم در همين رديف علوم استدلالي تلقي ميكنند تجربه ديني را هم در همين حد مكاشفة عرفا ميدانند منتها يك قدري كاملتر اما انسان در اثر سير ملكوتي به جايي ميرسد كه اصلاً شيطان در آنجا راه ندارد باطل به هيچ وجه در آنجا راه ندارد هر چه هست حق است در دستگاه آنها اين سخنان نيست يا بسيار كم رنگ است قهراً شك در آنجا معنا ندارد نه شك بد است شك معنا ندارد براي اينكه شك هميشه بين دو امر است كه آيا اين حق است يا باطل است اگر يكجايي اصلاً باطل راه نداشت شك در آنجا فرض ندارد اين معنا كه وحي جزء ملكة علوم است و سلطان معارف است سايه افكن بر همهٴ انديشههاي بشري است در غالب نوشته هاي آنها نيست آنها ميگويند انبيا جزء نوابغ بشرند اين مطلب اول.
بشر هم دستگاه انديشه و فكر او دستگاهي نيست كه واقع و حقيقت را بفهمد روي چند جهت كه به دو جهت اينجا اشاره ميشود يكي اينكه دستگاه فكري را اينها چون مادي ميپندارند دستگاه فكري سلولها و اعصاب مغز اعصاب گيرنده و فهمنده اينها نظير دستگاه گوارش بدني هستند دستگاه گوارش بدني اين است كه غذايي كه از بيرون ميآيد اين غذاي بيرون در اين دستگاه اثر ميگذارد اين دستگاه هم در آن اثر ميگذارد محصول اين غذاي بيروني ميشود گوشت و پوست و پي و استخوان, از دستگاه گوارش بپرسي و مثلاً سيب يعني چه؟ ميگويد من نميدانم سيب يعني چه يك چيزي وارد دستگاه من ميشود در من يك اثري ايجاد ميكند من هم در او يك اثري ايجاد ميكنم محصول اين فعل و انفعالها ميشود يك مقدار اسيد و خون و گوشت و استخوان اينطور نيست كه اين سيب سالماً به دستگاه گوارش بيايد روي دستگاه اثر نگذارد دستگاه هم روي آن اثر نگذارد ميگويند چيزهايي كه بوسيلة حواس ادراك ميكنيم خواه مبصرات ما و خواه مسموعات ما خواه مشمومات و ملموسات ما اينها وارد حواس ادراكي ميشوند وقتي وارد اين كانال و اين دانال شدند بهمراه خود يك سلسله آثاري را برروي اين اعصاب تحميل ميكنند اين اعصاب ادراكي هم يك سلسله آثاري در اين مدرَكات به جا ميگذارند محصول اين فعل و انفعالها همان است كه به ذهن انسان ميآيد آنوقتي كه از درخت خبر ميدهد يك انديشهاي است كه نتيجة آن فعل و انفعال شد او بايد بگويد كه آنچه من از درخت ميفهمم اين است نه اينكه واقعاً درخت در خارج اين است براي اينكه اين درمتن خارج كه حضور نداشت صورتي از شجر در كانال ادركي او آمد آن كانال اداركي هم مانند دستگاه گوارش كارهاي سوخت و سوزش را شروع كرده اينها به مغز و اعصاب مغز فشار ميآورند اعصاب مغز هم روي اينها اثر ميگذارد جمعاً ميشود يك صورت علمي اين صورت علمي عبارت است حاصل جمع تأثير و تأثر صور محسوسه است بر دستگاه ادراكي آثار دستگاه ادراكي بعلاوه آن صوري كه از خارج به وسيله كانالهاي حسي آمده ميشود اين صورت علمي اين يك مشكل پس بنابراين انسان دسترسي به واقع ندارد مشكل ديگر اين است كه هر كسي پيش فرضهايي دارد اين پيش فرضها و پيش يافتههاي او يك قالبهايي است در دستگاه او او هر چه از خارج بيايد هر چه را از ديگران بشنود يا هر چه را از متون نقدي استفاده كند ميآيد در آن غالبها غالب گيري ميشود و ميشود انديشه به صورت علمي كه بخشي از هرمونتيك عهدهدار اين زاويه است پس بنابراين انسان يك لوح نانوشته كه نيست بدون ظرف هم كه نيست يك فضاي خالي كه نيست پيش فرضهاي فراواني دارد كه اين پيش فرضها باعث ميشود كه اين صور علمي كه از خارج ميآيد ولو محمول عقلي باشد در آن قالب ريخته ميشود وقتي در آن قالب ريخته شد و ريخته گري شد برداشت خاص خودش را دارد لذا هيچ كس ازواقع آنطوري كه هست خبر ندارد در متون هم همينطور است دركهاي هرمنوتيكي هم همينطور است يك كسي يك متني نوشته ده نفر ده گونه ميفهمند سرش آن است كه پيام اين متن وارد ده ذهن ميشود هر ذهني پيش فرضها و موانع خودش را دارد اصول خودش را دارد اين پيش فرضها به منزلة قالبهاي ويژه است كه اين مطالب در آن قالبها كه ريخته شده بازده مخصوصي دارد بنابراين هيچ كس به واقع آنطوري كه هست پي نميبرد حتي حرف ديگران را هم آنطوري كه گوينده منظورش است نميفهمد حرف هر كسي را برابر حرف فهم خود و پيش فرضهاي خود ميفهمد اين مشكل معرفتي بشر انبيا عليهم السلام جزء نوابغ بشرند و از همين سنخند منتها كاملتر و نادر و مانند آن. اينها وقتي با ذات اقدس اله در ارتباطند و خدا را با چشم جان مشاهده ميكنند به مقداري كه مقدورشان است آنچه را كه ميفهمند در حد همين اين قالبها و دستگاههاي ادراكي اينهاست كه فعل و انفعال دستگاه و كانال ارتباط اينها همراه است از يك سو با پيش فرضهاي و قالب گيريهاي اينها هماهنگ است از سوي ديگر آن وقت همان را براي امتهايشان نقل ميكنند لذا هر كسي هر چه فهميد به اندازة خودش فهميد اينها يك حق نسبي است از آدم تا خاتم عليهم السلام اينچنين هستند اينها برداشتهايي از واقع دارند اينچنين نيست كه چيزي بنام واقع به اينها اهداء شود اينها حتماً بايد به قرآن عرضه شود براي اينكه مهمترين و غني ترين و قويترين منبع ديني قرآن كريم است قرآن كريم گذشته از اينكه مسائل اخلاقي و احكام و اينها را بازگو ميكند مسئلة وحي و نبوت و توحيد و اسماء حسناي الهي را بصورت شفاف تشريح ميكند كه انبيا چه كسانياند چه گونه وحي ميگيرند چه كسي براي آنها وحي ميفرستد مسير وحي چيست مبدأ آغازين وحي چيست منتهاي وحي چيست عصاره وحي چيست اينها را مخصوصاً اين حواميم سبعه قسمت مهمش در همين باره است.
ممكن است كسي بحث عقلي محض داشته باشد آن را بايد در بحثهاي فلسفي و كلامي جستجو كرد اما اگر كسي بحث ديني دارد مهمترين منبعش همين قرآن كريم است بايد عرضه كرد بر قرآن كريم و جوابش را از همين قرآن گرفت.
اما اين شبهة اول كه اينها جزء نوابغند البته جزء نوابغ هستند اما وحي و نبوت جزء نبوغ نيست كه مثلا كسي درس بخواند و برفرض استعدادش قوي باشد بشود پيغمبر , استعداد قوي مرز خاصي دارد از محدودة علم حصولي بيرون نميرود يك, از غيب هيچ راهي براي خبر دار شدن ندارد دو, حالا فرض كنيد مرحوم فارابي و بوعلي دوتايي كنار هم بگذاريد بگوئيد فارابي بعلاوة بوعلي بوعلي بعلاوهٴ فارابي اين حاصل جمعشان را به توان نامنتناهي تقسيم كنيد ضرب در توان نامتناهي كنيد بالاخره اينها از محدودة علم حصولي بيرون نيستند يك چيزي كه جزئي باشد نه كلي مصداق باشد نه مفهوم هيچ راهي براي فهميدن او نيست برهان يك حساب و كتابي دارد يك مقدماتي و نتيجهاي دارد با مقدمات كلي انسان از كجا بفهمد فلان شخص در فلان مقطع اينگونه بود قضاياي شخصي و جزئي گذشته و آينده برهان پذير نيست جزئي است نه كلي و فعلاً هم نيست ميشود غيب اِخبار به غيب و علم به غيب اين از حكيم و متكلم كه ساخته نيست سنخش چيز ديگر است خدا مثلاً واحد هست خدا شريك ندارد اينها را برهان ميتواند بفهمد اما «ما كنت أعبد رباً لم أره» كه از سنخ برهان نيست ذات اقدس اله اين جزئياتي را كه نقل ميكند ميفرمايد ﴿تلك من أنباء الغيب نوحيها إليك﴾[1] اينها گزارشهاي غيبي است من به تو ميگويم آدرس ميدهد و نشانه ميدهد كه در فلان مقطع در دامنة كوه تو نبودي ولي قصه اين است در جريان غربي كوه تو نبودي ولي قصه اين است در ناحيه طرف راست وادي تو نبودي ولي قصه اين است در جريان سرپرستي مريم سلام الله عليها تو نبودي ولي قصه اين است فرمود ﴿ما كنت لديهم إذ يلقون أقلامهم أيّهم يكفل مريم﴾[2] وقتي مريم سلام الله عليها را ميخواستند تحت كفايت قرار دهند خيلي ها علاقمند بودند كه اين دختر را بعنوان خلاصهٴ بيت بپذيرند و تربيت كنند خوب خيلي ها علاقمند بودند و چون علاقمند ها زياد بودند قرعه زدند و قرعه هم بنام مبارك حضرت زكريا آمد, اينرا با چه برهاني انسان ميتواند بفهمد؟ فرمود در آن صحنه قرعهكشي تو نبودي ولي من دارم ميگويم چگونه قرعه زدند و قرعه به نام چه كسي افتاد ﴿وكفّلها زكريا﴾[3] يعني ان الله سبحانه و تعالي جعل زكريا را كفيلا لمريم كفل يعني خدا ها يعني مريم را تحت تدبير ادارة زكريا, تو نبودي قرعه كشيدند و قرعه بنام زكريا افتاد ﴿ما كنت لديهم إذ يلقون أقلامهم أيّهم يكفل مريم﴾[4] در جريان موسي سلام الله عليه تو نبودي ﴿وما كنت بجانب الطور﴾[5] در جانب طور تو نبودي ولي قصه اين است ﴿ما كنت بجانب الغربّي﴾[6] ولي قصه اين است در جريان ﴿شاطئ الواد الأين﴾[7] تو نبودي ولي قصه اين است شاطي يعني ناحيه اين ايمن صفت است براي شاطي نه وادي ايمن كه آن چيز ديگر است شاطي يعني جانب ﴿شاطئ الواد الأيمن﴾[8] يعني شاطئ ايمن وادي نه وادي ايمن خوب ايمن يعني طرف راست فرمود تو در طرف راست نبودي كه چه اتفاقي افتاده ولي قصه از اين قرار است كه وجود مبارك موسي شعلهاي ديد و رفت و ... اينها كه از سنخ برهان نيست اينها را انسان بايد چگونه بفهمد اينها امر جزئي خارجي غيب است از اينها در قرآن فراوان است اينها جزء نوابغ بشرند يعني چه؟
اصلاً سنخ و مرزشان را بايد جدا كرد مرز وحي را از مرز برهان حصولي حكما و متكلمين بايد جدا كرد يك سلسله كتابهاي آسماني در غرب بود كه تقريرات درس شاگردان حضرت مسيح بود اينها كه تورات اصيل و انجيل اصيل را نديدند كه اين اناجيل چهارگانه تقريرات درس شاگردان و حواريين عيسي سلام الله عليه است اينها كه نگذاشتند همين اسرائيليها و همين يهوديها كه آن تورات و انجيل اصيل بماند كه اينها طعم كلام الله را بچشند كه آنطوري كه ما در خدمت قرآن كريم هستيم يك چنين چيزي در غرب نبود, اينها طعم حرف خدا را نچشيدند كه خدا چگونه حرف ميزند چه چيزي ميگويد اين سنخ سنخ برهان نيست كه كسي درس بخواند اينها را بفهمد در قيامت هم همين طور است تطاياي كتب و انطق الجوارح چگونه است چگونه جوارح حرف ميزنند دركات جهنم چگونه است درجات بهشت چگونه است بهشتيها چگونه با هم سخن ميگويند اينها كه برهان پذير نيست قضاياي شخصي غيب است طعم كلام خدا را اينها نچشيدند كه بداند خدا چگونه حرف ميزند گزارهها چيست و گزينه ها چيست بنابراين خيال ميكنند كه از سنخ همين علوم بشري است.
اما دربارهي اينكه انسان نميتواند اين به معرفت شناسي برميگردد, درست است انسان وقتي چيزي را از خارج تلقي ميكند دستگاه عصبي و سلولهاي مغز همة اينها شروع ميكنند به فعل و انفعال و خستگي و فرسايش و كاهش و ريزش دارند اما همة اينها ابزار است علم كه اينها نيست اينها خيال ميكنند كارمغز هم مثل كار دستگاه گوارش بدن است و خيال ميكنند روح كه چيزي را ميفهمد مثل دستگاه گوارشي است كه غذا را هضم ميكند فلان شخص اين مطلب را هضم كرد مثل آن است كه فلان دستگاه گوارش اين ميوه را هضم كرد در حاليكه هضم مطلب به است كه اين دستگاه ابزار مادي اند كارهاي ماديشان را انجام ميدهند وقتي كارهاي ماديشان انجام شد انديشه يعني علم كه مجرد است بوسيلة معلم غيبي القاء ميشود يك كسي هست كه اين صورت علمي را كه حقيقت مجرد است به بشر عطاء ميكند شما الان قواعد علمي را داريد اين قواعد علمي نه جا دارد نه متزمن است و نه متمكن شما ميبينيد چيزي بدون سبب پديد نميآيد مثلا قانون عليت يا قوانين كلي و مطلق رياضي اينها حق است اينها كجاست؟ شما اگر آسمان برويد يا زمين برويد اين قاعدة رياضي حق است بگوئيد چه آسمان باشد چه زمين باشد هيچ پديدهاي بدون سبب نيست اين قوانين كلي نه متزمن است نه متمكن جا ندارد در زمان و مكان نيست در گوشة مغز نيست كه و اينچنين نيست كه اگر كسي ميميرد علم و انديشة او هم بميرد مانند سلولهاي مغز باشد در كلة آدم كه علم نيست در قلب آدم كه علم نيست كه شما كه ميخوابيد خيلي از شما ها سفرها ميكنيد حالا يا از اضغاث الاحلام يا خواب حق بالاخره در مدت عمر هر كسي يك خواب شيريني و خواب صدقي را ديده است, اين بدن وسولهاي مغز در وقت خواب در رخت خواب است و تمام دستگاه گوارش و بينش و انديشه دستگاه مادي در رخت خواب است در حاليكه شما سير ملكوتيتان راداريد خيلي از شما ها بالاخره در طول عمر خوابهاي صادق داريد با كدام بدن ميرويد آنكه ميرود و ميآيد و گزارش ميدهد كيست اين دستگاه است الآن هم شما يك موجود سه طبقه هستيد يك طبقه همين ظاهري كه ﴿يأكل الطعام و يمشي في الأسواق﴾[9].
سوال جواب: فراموش ميكند نه اينكه آنها نابود شود نسيان است وگرنه آنكه از بين نميرود آنها سر جايش محفوظ است آنچه را كه اين شخص ميداند با آنچه كه ديگري ميداند هم يكي است اينطور نيست كه فرق داشته باشد آن اصلاً جا ندارد اين ارواح تماس ميگيرند به جاي بيجايي و همان كه انسان در عالم رويا رفت و آمد دارد درك دارد نشاط و حزن دارد با آن بدنها ميرود و ميآيد آن روح مقتدر هم آن بدن رويايي را در رؤيا جابجا ميكند هم اين بدن عادي را جابجا ميكند اين شصت هفتاد كيلو را چه كسي جابجا ميكند يك كسي هست كه از جايي بجايي پرت ميكند يا در ورزش يا در غير ورزش اگر عصباني بشود خودش كه هشتاد كيلو است به طور عادي يك آدم معمولي نميتواند جابجا كند ولي وقتي غضبناك شد پنج شش نفر نميتوانند جلويش را بگيرند اين قدرت از كجا ميآيد يك كس ديگري است بنام روح كه او ميفهمد او معتقد است ايمان و كفر مال اوست انديشه و بينش مال اوست او با اين ابزار زمينه را هموار ميكند تا مستعد شود وقتي مستعد شد و ﴿علّم الإنسان ما لم يعلم﴾[10] بهرة او ميشود معلم ديگري است علم در كتابهاست كه اين خطوط مكتوب باشد نه در حرف استادهاست كه آهنگهاي صوتي باشد نه اين آهنگها و اين كلمات علمند نه آن نقوش علم است مطالعه كردند و شنيدن همة اينها علل معدّه و ممدّه است تا جان آماده شود به محضر معلم حقيقي برود و آن معلم حقيقي يعني فرشتگان الهي به اذن خدا ﴿وعلّم الإنسان ما لم يعلم﴾[11] چيزي ياد او بدهند مگر علم در كتاب و درس و بحث است مگر علم يك امر مادي است يك موجود مجرد در مسجد و مدرسه پيدا نميشود كه در كتاب و كتيبه جستجو نميكنند.
بنابراين تمام كارهايي كه اين سلولهاي مغز ميكنند اينها همه حق است ولي اينها ابزار كار است اينها انسان را مستعدتر ميكنند تا زمينه دريافت علم را از آن معلم واقعي پديد بياورند وقتي اين ابزار هم فرسوده شد يك سالمندي كه اين ابزارش فرسوده شد بالاخره اين علم همچنان براي او هست وقتي هم كه بخوابد و روياي صادقه ببيند اين ابزار را گذاشته كنار خودش با آن عالم مثال و بدن مثالي خيلي چيز ميفهمد سوال ميكند جواب ميگيرد آنهايي كه روياهاي خوب نسيبشان ميشود در عالم رويا با آن اولياي الهي ارتباط برقرار ميكنند سوال ميكنند جواب ميشنوند چيز ميفهمند بعد بيدار ميشوند خوب آنجا كه مغزي در كار نيست سلولي در كار نيست.
سوال جواب: ابزار دخالت ميكند ولي ابزار زمينه است اگر انسان ابزار را صحيح تربيت كند دخالت آنها دخالت صحيح باشد بهرههاي بهتري ميبرد اگر چنانچه دخالت آن ابزار دخالت بيجا بود ناروا بود بهرة صحيح نميبرد يا كم ميبرد اينكه ميگويند غذاي حلال اثر دارد چشم پاك و گوش پاك اثر دارد با وضو بودن اثر دارد رو به قبله بودن اثر دارد اينها براي همين است از بيانات امام صادق سلام الله عليه اين است «الكسب الحرام يبين فى الذرية» اين مال حرام در ذريه هم اثر دارد همانطوري كه روح جسمانية الحدوث و روحانية البقاء است اوصاف روح هم بشرح ايضاً علم هم جسمانية الحدوث و روحانية البقاء است منتها اين بحث اخير احتياج به جستجوي بيشتري دارد بالاخره اينها از مسير جسم حركت ميكنند همان را ذات اقدس اله تبديل ميكند به صورت ديگر تعبيرات قرآن كريم هم يكسان نيست گاهي ميفرمايد ﴿إنّي خالق بشراً من طين ٭ فإذا سؤيته و نفخت فيه من روحي﴾[12] يعني آن را كه تسويه كردم آن روح وابسته به خودم را به او افاضه ميكنم گاهي نظير آنچه در سوره مباركه مؤمنون است تحولات جوهري خود آن شيئ را شرح ميكند كه انسان علقه بود ﴿فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة﴾[13] كذا او را بصورت استخوان در آورديم ﴿فكسونا العظام لحماً﴾[14] بعد ميفرمايد ﴿ثم أنشاناه خلقاً آخر﴾[15] همين را چيز ديگر كرديم نه از جاي ديگر چيزي در او دميديم اين با مسئلة جسمانية الحدوث و روحانية البقاء و حركت جوهري و اينها هماهنگ است او را چيز ديگر كرديم آنگاه ﴿فتبارك الله أحسن الخالقين﴾[16] وگرنه نطفه و علقه و مضغه و جنين در حيوانات هم هست روح حيواني در حيوانات هم هست طاووس كه زيباتر از بلال حبشي است ولي ﴿أحسن الخالقين﴾[17] نيست اگر سخن از اينكه نطفه ميشود علقه علقه ميشود مضغه مضغه ميشود عظام عظام را لحم پوشي ميكنند بعد بصورت جنين در ميآيد بعد به صورت زيبا در ميآيد خب اين كه طاووس و تزروتيهو كه زيبايشان كه كمتر از انسان نيست اينجا كه ﴿أحسن الخالقين﴾[18] نيست اگر ﴿ثم أنشاناه﴾[19] همان را چيز ديگر كرديم نه از جاي ديگر چيزي آورديم به او داديم همان را چيز ديگر كرديم ﴿فتبارك الله أحسن الخالقين﴾[20] چون خدا أحسن الخالقين است معلوم ميشود اين أحسن المخلوقين است.
اينها خيال ميكنند علم و انديشه همان است كه از كانال اعصاب ميگذرد وارد دستگاه مغز و امثال آن ميشود اينها ابزار كارند اگر ابزار صحيح بود انسان انديشة صحيح نسيبش ميشود نشد ﴿إنّ الشياطين ليوحون إلي أوليائهم﴾[21] دامنگيرشان ميشود بشرهاي عادي اينچنينند چه رسد به انبياء.
پس دوتا جواب دارد يك اينكه آنچه را انبياء الهي عليهم السلام ميآورند از سنخ اين علوم حصولي نيست ثانياً از نظر معرفت شناسي بشر هم ميتواند به خود واقع پي ببرد براي اينكه علم كه نظير دستگاه گوارش نيست كه محصول فعل و انفعال و اينها باشد آن قالب گيريها و پيش فرضهايي كه داريد آنها درست است فيالجمله اما نه بالجمله بله بعضيها مباني و پيش فرضهايي دارند كه اساس آن پيش فرضها از متون برداشتهاي ميكنند ولي آنكه اساس معرفت شناسي است آن پيش فرضهاي بديهي و اولي است كه آنها قالبهاي اوليه اند و مزاحم هيچ چيزي هم نيستند و هيچ پيامي هم از خود ندارند رنگ هم ندارند و آن اين است كه مثلاً اجتماع نقيضين محال است ثبوت شيئ براي نفسش ضروري است سلب شيئ از نفس محال است اين اصل هو هويت و مانند آن است و از نظر معرفت شناسي كساني كه دربارة اسرار طبيعت سخن ميگويند ما بعنوان معرفت شناس بخواهيم بحث بكنيم يقين داريم كه اينها كه في طرفي النقيض سخن گفته اند نه در طرفي النقيض نباشد آنجاهايي كه در طرفي النقيض است يكي يقيناً حق است و يكي يقيناً باطل است پس بشر به واقع ميرسد.
سوال جواب: چون ارواح كثيرند شئون ذات اقدس اله زيادند ارواح زيادند «خلق الله الأرواح قبل الأبدان» آنگاه هر كدام را به بدن خاص خودش متعلق ميكند. بله از ذات اقدس اله صادر شده.
بنابراين انبيا از سنخ نوابغ نيستند آنطوري كه شما دربارة بوعلي و فارابي ميگوئيد كه اينها نوابغ هستند كه از راه علم حصولي كسب بكنند سنخشان سنخ ديگر است يعني يك چيزهايي را ميفهمند كه اصلاً برهان پذير نيست هيچ راهي نيست موجود شخصي خارجي غيب است اين را انسان با چه دليلي بفهمد يا مربوط به گذشته است يا مربوط به آينده اينرا از كجا بفهمد همين آدرسهايي را كه دربارة انبيا داده حالا كه تو نميداني يك كوهي بود تو كه نبودي در جريان قوم جودي اين كشتي نوح عليه السلام آمده روي كوه جودي آنجا پياده شده اينرا آدم از كجا بفهمد از اين اخبار غيب چه مربوط به گذشته باشد چه مربوط به آينده در كتابهاي آسماني فراوان است پس سنخش چيز ديگر است اين يك و از نظر معرفت شناسي دستگاه معرفت كارهاي عصبي و مغزي و مادي همه حق هستند ولي همه علت معدهاند نه علت فاعلي علت فاعلي چيز ديگر است و حقيقت علم هم يك موجود مجرد است و مانند آن.
اما اينكه احياناً گفته ميشود اگر چنانكه پلوراليزم و كثرتگرايي هم نباشد لازمش اين است كه ذات اقدس اله هادي نباشد در حاليكه ﴿كفي بربّك هادياً و نصيراً﴾[22] هدايت خداوند عامه است و اين با عموميت هدايت الهي كه فرمود ﴿هديً للناس﴾[23] و ﴿كفيٰ بربّك هادياً﴾[24] اينها هماهنگ نيست اين درست نيست پس بنابراين كثرتگرايي برحق است, اين شبهه هم ناتمام است چرا؟
سوال جواب: بله البته لذا خود انبيا بيش از همه ضرورت آنها را حكما ثابت كردند يعني هيچ كس باندازة حكما در اين زمينه كتاب ننوشتند و قلم نزدند كه هيچ چارهاي براي هدايت بشر جز وجود وحي و نبوت نيست چون آنها خودشان ميدانند بشر به چه چيزهايي احتياج دارد از عجز و جهل بشر و خودشان باخبرند لذا بيش از همه حكما برهان اقامه كردند بر ضرورت وحي و نبوت بعد متكلمان بعد هم ديگران البته مهمتر از همه عرفا هستند كه عقل را سركوب كردند اينقدر عقل را كوبيدند كه كسي جرات نكند در برابر وحي سخن از عقل بزند در حدود عادي البته عقل حجت است خدا است و بايد به عقل اعتنا كرد اما عقل مادامي كه در حوزة بشري دارد كار ميكند بله حجت خداست متقن است اما در برابر وحي هرگز جا براي عقل نيست.
سوال جواب: آن مال وجود مبارك معصومين سلام الله عليهم است كه اينها در حقيقت همتاي انبياء هستند وگرنه افراد عادي كه معصوم نيستند اشتباه ميكنند چگونه ميشود كه همراه و همسطح انبياي معصوم باشند.
مطبي ديگر اين است كه اين جريان هدايت ذات اقدس اله كه خدا هادي است اين دليل بر كثرت گرايي و پلوراليزم ديني و امثال ذلك نخواهد بود براي اينكه ذات اقدس اله چندين نوع هدايت دارد و به همة اينها هم متصف است و هادي است.
سوال جواب: بله همين است ديگر علت دارد ولي علتش چيست ما نميدانيم ما يقين داريم كه بالاخره وقتي وحيي ميآيد مبدائي دارد اما جبرئيل از چه راه ميآيد اسرافيل و ميكائيل از چه راه ميآيند و چگونه ميآيد ما نميدانيم. الان هم در مسائل محسوسمان همينطور است اين بيماريهايي كه هست مثلاً كسي مبتلا شد خدا نكرده به سرطان بالاخره يك علتي داشته كه مبتلا شده ولي هنوز بشر كشف نكرده درمانش هم علتي دارد آن هم كشف نشده قانون عليت ميگويد هيچ معلولي بدون علت نيست مثل اينكه ما اگر مكتوبي را روي ديوار ديديم يقيناً ميدانيم كه اينرا كسي نوشته اما حالا چه كسي است از كجا ميدانيم؟ برهان علت و معلول نميگويد كه نويسندة اين شعار زيد است برهان علت و معلول ميگويد اين شعار يك شعار نويسي دارد كه خود بخود كه نوشته نميشود كه تصادفي باشد اين اثر يك مؤثري دارد آن كيست بايد از راه ديگر تشخيص داد.
اين بحث هدايت ذات اقدس اله چندين بخش دارد كه همه آن بخشها حق است ولي هر بخشي در مقطع خاص خودش گسترده تر از همه هدايت تكويني است كه خداوند متعال هرچيزي را كه آفريد براي او يك هدفي قرار دارد يك, ساختار داخلي آن را طرزي قرار داد كه به آن هدف برسد دو, راهي بين او و بين هدف ايجاد كرد سه, او را راهنمايي كرد كه از آن ابزار و ساختار داخلي كمك بگيريد اين راه را طي بكن به اين مقصد برس چهار, اين تنها مربوط به زنبور عسل نيست اين ﴿قدّر فهديٰ﴾[25] اين عناصر محوري چهارگانه همه جا هست اينطور نيست كه پستان گرفتن كودك را يك كسي به او ياد بدهد ﴿قدّر فهديٰ﴾[26] همينطور است تمام اين ميشها برههايشان را ميشناسند با اينكه مثلاً از نزديك شايد كمتر ببينند هيچ موجودي نيست كه ذات اقدس اله اين عناصر چهارگانه را براي او مشخص نكرده باشد ﴿ربّنا الذي أعطي كلّ شيئ خلقه ثم هدي﴾[27] اين يك هدايت تكويني است و استثناء پذير هم نيست همه جا هست.
يك هدايت تشريعي است و تشريعي يعني تدوين قانون وراهنمايي قانوني و تعليم و مانند آن اين مخصوص جامعة بشري است اين را هم فروگذار نكرده يعني بقدري انبيا فرستاده ائمه را بعد از آنها مشخص كرده علما را بعد از آنها مشخص كرده كه اين ﴿هديً للناس﴾[28] جهان شمول باشد حالا به كسي نرسيده احياناً به همان اندازهاي كه عقل او او را هدايت ميكند مشمول ﴿هديً للناس﴾ است فرمود اين نذيرا للبشر است نذيرا للعالمين است تذكره للعالمين است ﴿ما أرسلناك إلاّ كافة للناس﴾[29] است و ما ﴿ما أرسلناك إلاّ رحمة للعالمين﴾[30] است و ﴿هديً للناس﴾[31] است اين هدايت تشريعي است هدايت تشريعي يعني راهنمايي اين هم عمومي است و هست و خواهد بود به همه هم رسيده حالا يك عده اي نميگذارند كه هدايت الهي به گوش يك عده مستضعف فكري برسد اين به سوء اختيار خود اوست.
سوم هدايت به معني ايصال به مطلوب است اين را ديگر خداي سبحان وعدة عمومي نداد نه دليل عقلي داريم نه دليل نقلي داريم كه خداوند هر كسي را به مقصد برساند عقل ميگويد از دورن نقل ميگويد از بيرون ساختار درونياش را هماهنگ ميكند راه به او نشان ميدهد هدفش را هم مشخص ميكند ميگويد اين راه اين هم چاه اما دستش را بگيرد لحظه به لحظه و به مقصد برساند اين را كجا وعده داد فرمود اين مربوط به گروه خاصي است فرمود ﴿و من يوّمن بالله يهد قلبه﴾[32] حالا كه ما عقل داديم انبيا فرستاديم راه نشان داديم ساختارتان را هماهنگ كرديم هدف را و راه را مشخص كرديم اگر چهار قدم رفتي آنگاه من اين دلتان را در اختيار خودم قرار ميدهم ميبينيد بعضيها بيتابند ميخواهند بيايند طلبه شوند اين دست كسي نيست بعضي بيتابانه اين ساعت را كوك ميكنند كه سحر بيدارد شوند اين ديگر دست كسي نيست اين ديگر نسيب هر كسي هم نميشود وعده هم ندارد آن اهتدا است نه هدايت هدايت تكويني عام است به نحو موجبة كليه هدايت تشريعي عام است به نحو موجبة كليه هدايت تشريعي يعني راهنمايي و قانون گذاري يعني نقل و عقل دادن يعني ﴿هديً للناس﴾[33] نذيراً للناس و نذيراً للبشر ﴿أرسلناك إلاّ كافة للناس﴾[34] و امثال اين سوم هدايت بمعني ايصال به مطلوب است اين ايصال به مطلوب دل را بايد بشوراند و اين دست كسي نيست و به هم نميدهد يك عده خاصياند كه بيتابانه منتظرند كه ببينند وقت نماز كي ميرسد تا غازشان را بخوانند بعضي ميخوانند ولي آخر وقت ميخوانند و بعضيها هم كه توفيق خواندن ندارند اين كه ميبينيد يك عده تمام تلاششان اين است كه اول وقت نمازشان را بخوانند يك ميلي است و اين دست هر كسي هم نيست اين ميل از جاي ديگر آمده فرمود ﴿إن تطيعوه تهتدوا﴾[35] ﴿من يؤمن بالله يهدي قلبه﴾[36] يعني اين گرايش دل و ايصال به مطلوب اين شورش اين گرايش و علاقه بدست اوست بشرط اينكه انسان قدمي را برود فرمود اگر چند قدم رفتي ﴿من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها﴾[37] لطف من هم ده قدم ميآيد خوب پلوراليزم چه ميخواهد بگويد بخواهد بگويد كثرتگراي اگر ميگويد همه در صراط تكوين مهتدي اند, اين حق است و قولي است كه جملگي بر آن هستند همه در اتمام حجت حقند يعني حق به همه رسيده است ﴿هديً للناس﴾[38] شد بله قولي است كه جملگي بر آن هستند اما همهشان راست ميگويند هر كاري كه هر كس كرده درست است نخير فرمود ﴿كثير من الناس...﴾[39] ﴿و ما أكثر الناس و لو حرصت بمؤمنين﴾[40] ﴿أم تحسب أنّ أكثرهم يسمعون أو يعقلون إن هم إلاّ كالأنعام بل هم أضلّ﴾[41] مصلحت نيست كه از پرده برون افتد راز و گرنه اگر با وجود امام زمان يعني امام سجاد عليه السلام در عرفات عدهاي بدنبال مروانيان حركت كنند خوب همين ميشود كه وجود مبارك امام سجاد عليه السلام در زمين عرفات به آن شخص نشان داد و فرمود كه ببين «ما أكثر الضجيج و أقل الحجيج» خيلي ها حيوانند با بود امام زمان انسان به دنبال ديگري راه بيافتد همين ميشود د يگر پس اگر خدا هادي است هدايت تكويني اش موجبة كليه است يك و هدايت تشريعياش موجبة كليه است دو, هدايت بمعني ايصال به مطلوبش موجبة جزئيه است نه دليل عقلي داريم نه دليل نقلي داريم كه هدايت به معناي ايصال به مطلوبش هم موجبة كليه باشد همه را به مقصد برساند با اين همه آياتي كه دارد ﴿و ما أكثر الناس و لو حرصت بمؤمنين﴾.
و الحمد لله رب العالمين
[1] ـ هود، ٤٩.
[2] ـ آل عمران، ٤٤.
[3] ـ آل عمران، ٣٧.
[4] ـ آل عمران، ٤٤.
[5] ـ قصص، ٤٦.
[6] ـ قصص، ٤٤.
[7] ـ قصص، ٣٠.
[8] ـ قصص، ٣٠.
[9] ـ فرقان، ٧.
[10] ـ علق، ٥.
[11] ـ علق، ٥.
[13] ـ مؤمنون، ١٤.
[14] ـ مؤمنون، ١٤.
[15] ـ مؤمنون، ١٤.
[16] ـ مؤمنون، ١٤.
[17] ـ مؤمنون، ١٤.
[18] ـ مؤمنون، ١٤.
[19] ـ مؤمنون، ١٤.
[20] ـ مؤمنون، ١٤.
[21] ـ انعام، ١٢١.
[22] ـ فرقان، ٣١.
[23] ـ بقره، ١٨٥.
[24] ـ فرقان، ٣١.
[25] ـ اعلي، ٣.
[26] ـ اعلي، ٣.
[27] ـ طه، ٥٠.
[28] ـ بقره، ١٨٥.
[29] ـ سبأ، ٢٨.
[30] ـ انبياء، ١٠٧.
[31] ـ بقره، ١٨٥.
[32] ـ تغابن، ١١.
[33] ـ بقره، ١٨٥.
[34] ـ سبأ، ٢٨.
[35] ـ نور، ٥٤.
[36] ـ تغابن، ١١.
[37] ـ انعام، ١٦٠.
[38] ـ بقره، ١٨٤.
[39] ـ حج، ١٨.
[40] ـ يوسف، ١٠٣.
[41] ـ فرقان، ٤٤.