بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَلَوْ يُعَجِّلُ اللّهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجَالَهُم بِالخَيْرِ لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ فَنَذَرُ الَّذِينَ لاَيَرْجُونَ لِقَاءَنَا فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ (۱۱) وَإِذَا مَسَّ الإِنْسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِداً أَوْ قَائِماً فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَن لَمْ يَدْعُنَا إِلَي ضُرٍّ مَسَّهُ كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (۱۲)﴾
بعد از بيان اصول دين يعني توحيد و نبوت و معاد و بيان انقسام مردم به دو قسم به مؤمن و كافر و بيان كيفر كافران و پاداش مؤمنان اين سؤال مطرح شد كه اگر شما دربارهٴ كافران فرموديد ﴿مأواهم النار﴾[1] چرا به حيات اينها خاتمه نميدهيد ذات اقدس اله در اين دو آيه هم نظام برنامهريزي خود را تشريح ميكند و هم خصوصيتهاي رواني توده انسانها را تبيين ميكند تا هم توده انسانها از آن سطح گذشته بالا بيايند اولاً و توقع تغيير در نظام مهندسي شده خدا نداشته باشند ثانياً فرمود ذات اقدس اله هر چيزي را برابر با نظم هندسي و رياضي آفريد چيزي را تقديم بيندازد تأخير بيندازد بالا ببرد پايين بياورد نيست چون همه برابر با حكمت تدوين شده است و اينطور نيست كه علم ذات اقدس اله روزانه فرق بكند يا مصلحتها روزانه فرق بكند كسي كه علمش، روزانه فرق ميكند يا مصلحتها روزانه فرق ميكند در چنين فضايي تغيير قانون تقديم و تأخير رواست اما كسي كه در ازل از ابد با خبر است او اگر بخواهد تنظيم امور را به عهده بگيرد ميداند كه چه حادثهاي رخ ميدهد اتفاق ميافتد چه حادثهاي رخ نميدهد مصلحت در طول نظام چيست مفسده در طول نظام چيست ديگر دليلي ندارد كه گذشت ايام باعث تغيير برنامهريزي ذات اقدس اله باشد لذا فرمود ﴿إنّا كلّ شيء خلقناه بقدر﴾[2] ما هر چيزي را برابر با اندازه او خلق كرديم در بعضي از روايات ما همانطوري كه شارحان اصول كافي آن روايت را نقل كردند كلمه مهندس بر ذات اقدس اله اطلاق شده است كه اين ميگويند هندسه معرّب اندزه مخفف اندازه است اصل اين هندس يهندس اصلش فارسي است ريشه عربي ندارد بعد تعريب شده است اگر در آن حديث آمده است كه ذات اقدس اله مهندس است براي اين است كه ﴿إنّا كل شيء خلقناه بقدر﴾[3] اين يك مطلب مطلب دوم اين است كه در بحثهاي قبلي ملاحظه فرموديد نظام آفرينش نظير يك معماري ساختمان ظريف و محكم نيست يك بناي مستحكم معماري شده بالاخره طوري نيست كه اگر يك آجري از ديوار شرقي گرفته شد به ديوار غربي وصل شد وبالعكس محذوري پيش بيايد بالاخره اين آجر است و جابجايي آن ممكن است و مرمتش هم ممكن است ميفرمايد جهان هستي نظير معماري مستحكم و زيبا نيست نظير حلقات سلسله رياضي است در حلقات سلسله رياضي اينطور ممكن نيست كه مثلاً يك كسي عدد ده را بين نه و يازده بردارد بخواهد جاي ديگر بگذارد نه ممكن است كسي اين عدد را بتواند از اينجا بردارد نه ممكن است بتواند تنها نگه بدارد نه ميتواند اين را جاي ديگر مصرف كند ميگويند جهان بر اساس نظم علّي و معلولي الشيء مالم يجب لم يوجد اگر بخواهيم تنزل بدهيم مثالي براي او ذكر كنيم نظير حلقات سلسله رياضي است نه نظير يك معماري ساختماني كه بشود آجرهاي آن را جابجا كرد اين است كه ذات اقدس اله درباره انسانها فرمود ﴿لكلّ أُمة أجل إذا جاء أجلهم لايستاخرون ساعة ولايستقدمون﴾[4] اين تنها مخصوص جامعه انساني و حيات و موت انساني نيست لكل انسان حيات اذا جائت حياته لايستقدم ولايستاخر لكل انسان مرض اذا جاء مرضه لايستقدم ولايستاخر لكل انسان توفيق اذا جاء توفيقه لايستقدم نه تنها انسان در حيوانات اينطور است در گياهان اينطور است در صحرا اينطور است در دريا اينطور است در آسمان اينطور است بر اساس ﴿إنّا كلّ شيء خلقناه بقدر﴾[5] تنظيم شده است آن كسي كه روزمره برنامهريزي ميكند يا سالانه برنامهريزي ميكند از رخدادهاي خارج از اين محدوده بي خبر است لذا ممكن است تبصرهاي تذكرهاي كم كند يا زياد كند اما ذات اقدس اله كه ابد و ازل پيش او يكسان روشن است همه را ميبيند و برنامهريزي ميكند ميفرمايد روي اين دو مطلب شما توقع نداشته باشيد كه ذات اقدس اله فوراً يك گروهي را به صرف اينكه كفر ورزيدند عذاب بكند عذاب كردن يعني او را از بين بردن اين يك حسابي دارد كتابي دارد ما به اندازه كافي بايد به او مهلت بدهيم اگر او اهل توبه است توبه كند اگر فرزندان صالحي از باب ﴿تخرج الحيّ من الميت﴾[6] از او متولد ميشوند متولد بشوند وقتي ما ديديم كه حالا ديگر يك موجود تفاله است او را برميداريم اينطور نيست كه حالا ما اورا برنداريم حداكثر مهلت را به او ميدهيم تا اينكه بالاخره كارش را انجام بدهد بعضيها هستند كه واقعاً حسن خاتمت دارند و حالا اگر كيمياگري نصيب او بشود او را واقعاً برميگرداند حالا منتظريم يك كيمياگري بيايد او را متحول بكند يا لااقل يك جاذبهاي، جاذبهداري پيدا بشود كه او را دور خود بگرداند بر بعضيها حرف اثر ميكند موعظه اثر ميكند تعليم و كتاب و تأليف اثر ميكند بعضي هستند اينطور نيستند كه با درس و بحث حوزه و دانشگاه اصلاح بشوند اينها شيفته دل هستند اگر يك انسان وارستهاي را ببينند دور او جمع ميشوند اينها در حد جاذبه كهربايي زندگي ميكنند هرگز كاه را نميشود با موعظه و نصيحت او را هدايت كرد اما اگر يك كسي كهربا شد اين را به دنبالش ميبرد گروه سوم كساني هستند كه با موعظه و پند و اندرز متحول نميشوند به صرف جاذبه هم دنبال كسي راه نميافتند اينها منتظر يك كيمياگري هستند اين كيمياگر بتواند بالاخره زآنكه مس وجود را فضه او طلا كند دنبال يك چنين آدمي هستند جريان سيدالشهدا (سلام الله عليه) نسبت به حر رضوان الله تعالي عليه هم همينطور بود اين كه از سنخ موعظه نبود كه يا از سنخ كهربايي نبود كه اين با آن وضع متحول كرد اين را ميگويند كيمياگري كه بتواندبالاخره آدم را منقلب كند اين از آن خاندان برميآيد بالاخره يك كسي حالا يا از راه موعظه هدايت ميشود يا از راه جاذبه هدايت ميشود يا از راه كيمياگري هدايت ميشود تا آن اندزه كه فرصت هست خدا مهلت ميدهد بعد وقتي كه ديد معلوم شد كه اين ديگر تفاله محض است ﴿سواء عليهم أأنذرتهم أم لم تنذرهم لايؤمنون﴾[7] با پيغمبر عصر، با امام عصر هم تماس بگيرد متحول نميشود مجذوب نميشود متعظ نميشود هيچ كدام از اين سه راه طي نخواهد شد آنوقت او را برميدارد شما چه توقعي داريد كه صرف اينكه كسي كافر شد ما بساط او را جمع بكنيم بنا بر اين نيست وضع هندسي شده ما جور ديگر است شما توقع نداشته باشيد اينكه ما گفتيم ﴿أُولئك مأواهم النار﴾[8] تا كه كسي كافر شد بساطش را جمع بكنيم خيليها هستند كه پدرانشان مؤمن هستند بچهها كافرند يا خودشان كافرند بچهها مؤمن هستند اينها معلوم نيست كه چه درميآيد پس شما پيشنهاد تعجيل ندهيد اين يك, و همچنين پيشنهاد شتابزدگي به پيغمبران ما هم ندهيد عليهم الصلاة و عليهم السلام آخر اينها كه شعبده باز نيستند كه هر پيشنهادي كه شما بدهيد فوراً يك معجزه براي شما بياورند مكرر در مكرر به انبيا ميگفتند يك معجزه بياور اينها خيال ميكردند كه معجزه آوردن هم مثل شعبده بازي در اختيار آنهاست ميفرمودند به اينكه ﴿إنّما انا بشر مثلكم يوحي إليّ أنّما إلهكم إله واحد﴾[9] بعد هم گفتند ﴿ما كان لرسول أن يأتي بٰاية إلاّ بإذن الله﴾[10] ما هر وقت بخواهيم معجزه بياوريم بايد ذات اقدس اله اجازه بدهد اينطور نيست كه حالا يك بساط ملعبه باشد كه تا يك حادثهاي پيش آمد شما دور ما جمع بشويد بگوييد يك معجزه براي ماانجام بده ما هم يك معجزه انجام بدهيم اينكه بساط نبوت نشد پس آنچه كه مربوط به توحيد است او را تبيين ميكند در يك فصل آنچه كه مربوط به وحي و نبوت انبيا عليهم الصلاه است آن را هم تبيين ميكند در يك فصل بعد ميفرمايند كه ما معجل نيستيم ما سريع هستيم ولي عجله نداريم ﴿إنّ الله سريع الحساب﴾[11] هست ولي عجول نيست سرعت وصف حركت است كه ميگويند ممدوح است عجله وصف متحرك است كه ميگويند محمود نيست البته گاهي هم عجله محمود است كه عجّلوا بالصلاة يا عجّلوا بالتوبة اين بازگشت آن تعجيل به سرعت است يعني ﴿سارعوا إلي مغفرة﴾[12] نه اينكه شتابزده بي حساب خداي سبحان كه سريع الحساب است وقتي كه حساب يك چيزي برسد ديگر معطل نيست كه حالا بنشيند فكر بكند تروّي داشته باشد بينديشد اينطور نيست اگر موقع چيزي فرا رسيد انجام ميدهد پس با تبيين سنّت الهي از يك سو و با تبيين سيرت انبيا عليهم الصلاة از سوي ديگر جلوي شتابزدگي مردم را گرفته فرمود شما توقع نداشته باشيد كه ما فوراً به اينها شر برسانيم ﴿ولو يعجّل الله للناس للشرّ استعجالهم بالخير﴾ بساط اينها برچيده ميشد ﴿لقضي إليهم أجلهم﴾ لكن ﴿لكلّ أجل كتاب﴾[13] يك, ﴿لكلّ أُمة أجل﴾[14] دو, آن وقت ﴿إذا جاء أجلهم لايستاخرون ساعةً ولايستقدمون﴾[15] سه, اينطور نيست كه حالا ما فوراً بساط اينها را جمع بكنيم پس ما اين كار را نميكنيم يعني لانعجل يك, ولانقضي إليهم أجلهم دو, بلكه كار سوم را انجام ميدهيم ﴿فنذر الذين لايرجون لقاءنا في طغيانهم يعمهون﴾. تا يك فرصت مناسبي بلكه توبه كنند باحد انحاي ثلاثه يا از راه درس و بحث يا از راه جاذبه يا از راه كيميايي يا فرزندان صالحي از اينها به دنيا بيايد اگر همه اينها تخليه شد ديديم جا براي ماندن ندارد آنگاه بساط اينها را جمع ميكنيم گاهي به دريا ميريزيم گاهي به صحرا ميريزيم ﴿فنبذناهم في اليم﴾[16] اينطور نيست كه حالا براي ما مايهاي داشته باشد ما يك ارتش جرار مصر را دفعتاً دستور بدهيم بيندازيد در دريا فرمود ﴿فأخذناه وجنوده فنبذناهم في اليم﴾[17] اينطور نيست كه حالا اگر فرصت شد براي خداي سبحان كاري داشته باشد او فاعل بالاراده است نه فاعل بالحركه اين از بيانات نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) است در نهج كه «فاعل لابالحركات» لذا خستگي درباره خدا فرض ندارد يعني فرضش محال است نه مفروض محال فرمود ﴿أفعيينا بالخلق الأوّل﴾[18] در مسئله اراده وقتي خستگي فرض ندارد جا براي اينكه انسان تخيل كند كه خدا با آفرينش عالم خسته شد فرضي است ممال فرمود لاتعجّل يك, ولانقضي إليهم أجلهم دو, بلكه ﴿فنذر الذين لايرجون لقاءنا في طغيانهم يعمهون﴾ سه, اين نذر الذين كه اسم ظاهر است به جاي ضمير براي دو نكته است يكي براي اينكه تعميم داشته باشد اختصاصي به اين گروه قبلي نداشته باشد يا اينكه علتش هم ذكر بشود چون تعليق حكم بر وصف مشعر به آن عليت است حالا در اين آيه اينگونه از امور مطرح شد درباره خير خدا استعجال دارد در آنجا به استعجال ياد كرده است درباره شر به تعجيل، استعجال يعني طلب شتاب گرچه تعجيل باب تفعيل است آن پيام خاص خودش را دارد ولي خصوصيتي كه در واژه استعجال هست در تعجيل نيست آنگاه فرمود ﴿و إذا مسّ الإنسان الضرّ دعانا لجنبه أوقاعداً أو قائماً فلمّا كشفنا عنه ضرّه مرّ كأن لم يدعنا إلي ضرّ مسّه كذلك زيّن للمسرفين ما كانوا يعملون﴾ آنگاه به تشريح وضع انسان ميپردازد پس سنّت خود را ذكر فرمود سيرت اولياي خودش را ذكر فرمود ضمناً به تشريح ساختار انسان ميپردازد انسان در آن روز اگر برابر قضيه خارجيه باشد غالباً آلوده بودند و اگر به نحو قضيه حقيقيه باشد تودهٴ مردم اين مشكل را دارند و آن اين است كه اينها هم عجولند هم عاجزند هم ناسي و غافل و كفران نعمت ميكنند قبل از اينكه حادثه رخ بدهد شتابان، بيصبرانه منتظر او هستند اگر آن حادثه لذّت بخش بود آنها فقط نعمت را ميبينند از منعم غافلند چه اينكه اگر دردآور بود فقط آنها مرض را ميبينند آن مبتلا كننده را نميبينند امتحان كننده را نميبينند چنين انساني دائماً در زحمت است آن شتابش يك مرض است آن عجزش هم يك مرض است آن جزعش هم يك مرض است اين فهم ﴿في طغيانهم يعمهون﴾ اين در تمام مدت هفتاد هشتاد سال در زحمت بود براي اينكه اگر كسي نعمت را ببيند منعم را نبيند بين دو فشار هست يكي حفظ موجود يكي طلب مفقود يك آدمي كه با مشاهده نعمت از شهود منعم غافل است به اين دل ميبندد وقتي به اين دلبسته شد پس گرفتار كلاّ بل ﴿تحبّون المال حبّاً جمّا﴾[19] ميشود اين حب جمّ يعني انبوه اور ا به دو خطر گرفتار ميكند يكي تمام حرص و ولعش اين است كه اين را حفظ بكند و ديگر اينكه با كوشش و جديت هر چه تمامتر مشابه اين را تهيه كند كه بشود متكاثر اين ﴿جمع مالاً و عدّده﴾[20] او را وادار ميكند كه در صندوق نسوز بخوابد با كليدهاي رمزي اين را نگه بدارد و با قرص خواب بخوابد كه مبادا كسي او را نبرد و تلاش و كوشش او هم اين باشد كه مثل اين را فراهم بكند اين براي حفظ موجود و طلب مفقود در اين دو جدا فشار ميبيند وقتي هم كه وارد قبر شد بين همين دو ديوار ضغطة القبر فشار قبر دامنگير او ميشود پس اين هميشه در حال نعمت هم باشد در عذاب است براي اينكه آن منعم را نميبيند نعمت را ميبيند فضلاً از اينكه انسان دائماً كه در حال نعمت نيست چنين انسان عجول جزوع كافر النعمة در تمام مدت عمر در عذاب است اگر در تمام مدت عمر در رفاه و آسايش و نعمت و تكاثر باشد بر اساس ﴿من أعرض عن ذكري فإنّ له معيشة ضنكاً﴾[21] در فشار است كه با قرص خواب بايد بخوابد هميشه نگران است اوضاع اگر برگردد چه كنيم و مانند آن و اگر گاهي به بلا مبتلا بشود اين مشكل او دوچندان است براي اينكه او مبلي را كه نميبيند بلا را ميبيند خوب بلا دردآور است تمام تلاش و كوشش او اين است كه اين برطرف شود ﴿دعانا لجنبه أو قاعداً أو قائماً﴾ اينطور نيست كه حالا ناله نكند در تمام حالات مينالد در خواب و بيداري هم مينالد مشكل اين انسان اين است كه اين منعم را نميبيند در قرآن كريم ذات اقدس اله ما را به دو امر تذكر ميدهد ميگويد يا نعمت الله را ببين كه بالاخره نعمت را كه ميبيني منعم را هم در كنارش ببين يا اصلاً نعمت را نبين منعم را ببين يا ﴿أُذكروا نعمتي الّتي أنعمت عليكم﴾[22] باشيد يا ﴿فاذكروني أذكركم﴾[23] باشيد اگر جزو اوحدي بوديد مثل اهل بيت عليهم السلام به اين فكر نيست كه نعمت را ببيند خوب نعمت مشتاق شماست شما ميتوانيد به جايي برسيد كه نظير مريم (سلام الله عليها) وقتي اراده كرديد ﴿كلّما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقاً﴾[24] كه نعمت قدردان شما باشد نه شما حق شناس او سؤال: جواب: انسان ديد اگر يك فرشته منش باشد روح محض باشد عجله ندارد اما چون ﴿إنّي خالق بشراً من طين﴾[25] يك, ﴿و نفخت فيه من روحي﴾[26] دو, خاصيت طبيعت، خاصيت دنيا خاصيت ﴿عجّلنا له فيها مانشاء﴾, ﴿من كان يريد العاجلة﴾[27] خاصيت اين نشئه شتابزدگي است او فطرتاً كه چنين نيست چون از فطرت الهي خودش غافل است به طبيعت تن درداده است دنيا زده است از دنيا به عاجله ياد ميشود ﴿من كان يريد العاجلة عجّلنا له فيها مانشاء لمن يريد﴾[28] آنها كه جنبه فطرت را بر طبيعت ترجيح دادند صبورند. صبور عند الحزائر لايحرّكه الحزائز بعد فرمود به اينكه اگر چنانچه انسان نعمت الله را ببيند بالاخره ماأصابني من نعمة فمن إحسانك ما أصابني من سيئة من نفسي هم نعمت را مورد استفاده قرار ميدهد او را به جا استفاده ميكند هم منعم را شاكر است اين مال اوساط از مؤمنان اما براي اوحدي ديگر ﴿أذكروا نعمتي الّتي أنعمت عليكم﴾[29] مطرح نيست ﴿اذكروني أذكركم﴾[30] آنجا دارد ﴿لإن شكرتم لأزيدنكم﴾[31] اگر شكر نعمت كرديد من اضافه ميكنم اما اينجا خود جان شما را من اضافه ميكنم چون بر اساس ﴿من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها﴾[32] انسان تا چه نقدي چه كالايي را ببرد يك وقتي نماز ميخواند روزه ميگيرد شكر نعمت ميكند خدا ده برابر اينگونه اعمال پاداش ميدهد يك وقتي غرق در شهود جمال و جلال حق است ده برابر آن نعمت را پاداش ميدهد ميبينيددر جريان سيد الشهدا (سلام الله عليه) وقتي برادر زادهاش حسن مثني پيشنهاد داد كه دختر عمو را به من بدهيد مع الواسطه كه يكي از صباياتان را به عقد من دربياوريد مثلاً سكينه (سلام الله عليها) وجود مبارك امام حسين (سلام الله عليه) فرمود به اينكه حرفي نيست اما دخترم سكينه خانهدار نيست آنطور كه تو بخواهي با او زندگي بكني او اينطور نيست كان الغالب عليها الاستغراق في الله فرمود تو آن نيستي كه بتواني با او زندگي كني بالاخره تو يك جوان معمولي هستي بتواني صلاحيت او را داشته باشي كه با سكينه (سلام الله عليها) زندگي بكني آن نيست براي اينكه غالباً غرق جمال و جلال الهي است خوب خيليها كنار آن جسد بي سر بودند فقط اين مطهره شنيد كه فاذكروني فاندبوني و مانند آن خوب اين همه بودند نشنيدند از آن حلقوم بي سر اين ذات مقدس شنيد وگرنه اگر يك حرف فيزيكي بود يك حرف عادي بود اين همه ميشنيدند اينطور زندگي كردن به ياد منعم بودن است آن هم كنار نعش، كنار آن بدن بي سر بنابراين، اين ﴿فاذكروني أذكركم﴾[33] است و اگر كسي ذات اقدس اله به ياد او باشد خوب ميبينيد تمام قدرتها تلاش كردند كه بساط كربلا را جمع بكنند نشد و نام اين ذوات مقدس همچنين ماند بنابراين انسان يا نعمت الله را به ياد دارد خوب به جا صرف ميكند براي او حلال است طيب است طاهر است شكر هم ميكند و اهل سعادت است يا خود را برتر از نعمت ميداند آن لذّتي كه از منعم ميبرد از ياد او نميبرد به مراتب بالاتر از آن لذّتي است كه از اين نعمت ميبرد بزرگان اهل حكمت ميگويند اين لذّتهاي مادي يعني لذّت ميوه و خوردن ونوشيدن واينها پائينترين لذّت است براي اينكه اين قماربازها اين لذّت بردن و باختن را آنقدر مقدم ميدانند كه چند بار غذايشان سرد ميشود و يا شربتشان گرم ميشود عوض ميكنند با اينكه تشنه هستند احتياج به شربت دارند معذلك از نوشيدن شربت گوارا صرفنظر ميكنند براي لذّت بردن، خوب اين وهم است كه بر حس مقدم است اگر ما عقل داشتيم بر وهم هم مقدم بود اگر عقل داشتيم بر خيال هم مقدم بود اينها لذائذ وهمي است خوب چطور يك كسي خستگي را تحمل ميكند براي اينكه توپ را گل بزند به دروازه وارد بكند اين يك لذّت وهمي است لذّت معقول كه نيست تمام خستگيها را تحمل ميكند آن درد را تحمل ميكند آن رنج و پاشكستگي را تحمل ميكند ميلنگد براي اينكه گل بزند آن لذّت وهمي و آن لذّت خيالي به مراتب بالاتر از لذّت حسي است اگر كسي به لذّت عقلي برسد بالاتر از لذّت وهمي و خيالي است حالا بالاتر از لذّت عقلي هم هست يا نه آن اوحدي ميدانند غرض اين دو سه بخش را ذات اقدس اله يادآوري كرده فرمود يك عده اگر نعمت به دستشان برسد فقط به فكر نعمت هستند كي داد براي چه داد غافل هستند يا بلايي دامنگيرشان بشود فقط بلا و درد را ميبينند مبلي كيست چرا آدم را مبتلا كرد غافل هستند آن بخش سورهٴ مباركهٴ فجر همين است ﴿فأمّا الإنسان إذا ما ابتلاه ربّه فأكرمه و نعمّه فيقول ربّي أكرمن ٭ و أما إذا ما ابتلاه فقدر عليه رزقه فيقول ربّي أهاننِ ٭ كلاّ﴾[34] فرمود اين اهانت و اكرام نيست اينها آزمون است اما به آن اوحدي فرمود ﴿فاذكروني اذكركم﴾[35] درباره توده مردم فرمود ﴿و إذا مسّ الإنسان الضرّ﴾ اين چون فقط ضر را ميبيندما را نميبيند به فرمان كه اين مساس حاصل شد نميبيند تمام تلاش و كوشش او اين است كه از ما بخواهد كه اين بلا را برداريم ما را به عنوان مداوي ميخواهد نه به عنوان رحيم رئوف مهربان ممتحن ما او را امتحان كرديم كه به حال بيايد اين از ما كمك ميخواهد كه اين عذابش برطرف شود ما ميخواهيم با اين او را از غرور نجات دهيم اين ميخواهد باز ميخواهد در مركب غرور سوار بشود سالم بشود كه بتازد اين اصلاً نميداند از ما چه بخواهد ﴿دعانا لجنبه أو قاعداً أو قائما﴾ يك عدّه كساني هستند كه در همه حالات به ياد ذات اقدس اله هستندكه بخشي از اين آيات ديروز خوانده شد اين آيات دو قسم است يك مقدار در سورهٴ مباركهٴ نساء است يك مقدار در آل عمران در سورهٴ نساء آيه 103 اين است كه كه ﴿فإذا قضيتم الصّلاة فاذكروا الله قياماً و قعوداً و علي جنوبكم﴾ حالا يا به اين معني است كه ﴿فإذا قضيتم الصّلاة﴾ يعني إذا أردتم أن تقضي الصّلاة خواستيد نماز بخوانيد اگر سالميد ايستاده، بخشي از بدنتان مريض است نشسته و اگر بيمار كامل هستيد خوابيده يا نه در تعقيباتتان در حالات گوناگون به ياد حق باشيد ﴿فإذا قضيتم الصّلاة﴾ هم معناي خاص خودش باشد يعني فعل ماضي باشد انجام داديد باشد نه نظير غط عرّفت قل فيه النمط ﴿فإذا قضيتم الصّلاة فاذكروا الله قياماً و قعوداً و علي جنوبكم﴾ آن وقت وقتي آرام شديد ﴿فأقيموا الصّلاة إنّ الصّلاة كانت علي المؤمنين كتاباً موقوتاً﴾[36] اما در آيه 191 سوره مباركه آل عمران فرمود ﴿الّذين يذكرون الله قياماً وقعوداً و علي جنوبهم﴾ يعني در جميع حالات به ياد حق هستند ﴿ويتفكّرون في خلق السموات والأرض ربّنا ماخلقت هذا باطلاً﴾ كه ابن عباس نقل ميكند وجود مبارك پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) شبها كه براي تهجّد و نماز شب برميخواستند اوّل اين جمله را ميخواندند نگاهي به آسمان ميكردند ميفرمودند ﴿ربّنا ماخلقت هذا باطلاً﴾ بعد شروع به نماز شب ميكردند تفاوتي كه هست اين است كه اينجاها عطفش با واو است آيه محل بحث عطفش با او است حالا يا ناظر به تفاوت حالات است يا ناظر به مقطعي بودن است يا گاهي هم آنجا به اين معني است كه آن شخص چه ايستاده باشد چه نشسته باشد چه خوابيده باشد در همه حالات به ياد ذات اقدس اله است كه فقط خدا مشكلش را حل بكند مطلب ديگر اين است كه از اين حادثه آزموني كه خير و بركت و رحمت و عدل است به ضر تعبير شده اين تعبير ضر با اينكه عدل است، خير است در نظام احسن اين به لحاظ مشاكله و رعايت حال آن شخص مبتلاست وگرنه اين ضر نيست اين عدل است اين شر نيست اين خير است تعبير شدنش به همين معني است نظير اين ﴿جزاء سيئة سيئة مثلها﴾[37] كه اينچنين است وگرنه اين در حقيقت عدل است ﴿فلمّا كشفنا عنه ضرّه مرّ كأن لم يدعنا إلي ضرّ مسّه﴾ اين قبل از آمدن انسان عجولانه بگويد كه مثلاً چرا شر نميآيد براي يك عدّه براي خود آنها اگر شر بيايد جزوعانه از ذات اقدس اله مسئلت ميكنند كه اين برطرف شود همين اما حالا تطهير بشود مزيد حسنات بشود كفاره سيئات بشود اينها نيست و اگر چنانچه برطرف شد باز غافلاً به سر ميبرند چنين انساني يا عجول است يا صابر نيست عاجز است و يا كافر نعمت در حاليكه بايد صابر باشد و شاكر .
والحمد لله رب العالمين
[1] ـ آل عمران، ١٥١.
[2] ـ قمر، ٤٩.
[3] ـ قمر، ٤٩.
[4] ـ يونس، ٤٩.
[5] ـ قمر، ٤٩.
[6] ـ آل عمران، ٢٧.
[7] ـ بقره، ٦.
[8] ـ يونس، ٨.
[9] ـ كهف، ١١٠.
[10] ـ رعد، ٣٨.
[11] ـ آلعمران، ١٩٩.
[12] ـ آل عمران، ١٣٣.
[13] ـ رعد، ٣٨.
[14] ـ يونس، ٤٩.
[15] ـ يونس، ٤٩.
[16] ـ قصص، ٤٠.
[17] ـ قصص، ٤٠.
[18] ـ ق، ١٥.
[19] ـ فجر، ٢٠.
[20] ـ همز، ٢.
[21] ـ طه، ١٢٤.
[22] ـ بقره، ٤٠.
[23] ـ بقره، ١٥٢.
[24] ـ آلعمران، ٣٧.
[25] ـ ص، ٧١.
[26] ـ حجر، ٢٩.
[27] ـ اسراء، ١٨.
[28] ـ اسراء، ١٨.
[29] ـ بقره، ٤٠.
[30] ـ بقره، ١٥٢.
[31] ـ ابراهيم، ٧.
[32] ـ انعام، ١٦٠.
[33] ـ بقره، ١٥٢.
[34] ـ فجر، ١٥ ـ ١٧.
[35] ـ بقره، ١٥٢.
[36] ـ نساء، ١٠٣.
[37] ـ شوري، ٤٠.