11 01 2023 945274 شناسه:

The Quranic Sciences Discussions- Session 21

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

بحث در علومي بود که ذات اقدس الهي به انبيا و همچنين به پيروانشان عطا کرده که اين علوم از غير راه وحي ممکن نيست بدست بيايد. فصل اول و بخش اول مربوط به خلقت آسمان و زمين بود که گفته شد. غير از راه وحي کسي نميتواند بفهمد که ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ[1] هيچ کسي که نبود، چه کسي خبر دارد که آسمان و زمين در چند مرحله اتفاق افتاده است؟

يا ﴿عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ[2] و آن برهانهاي فراواني که در اين جريان انبياء آمده است. يا جريان آوردن تخت سليمان که اين از سرعت نور هم بيشتر است. آيا ﴿قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتاب‏﴾[3] خودش رفته و آورده؟ يا خودش همان جا که بود اشاره کرده و دستور داده و اراده کرده آمده؟ يا نه اين است و نه آن، بلکه تجدد أمثال است که راه سوم است؟ به هر وسيله است اين جريان را از غير راه وحي نميشود به دست آورد و همچنين ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ[4] سلسله جبال را فرمود شما در نماز جماعت وجود مبارک داود شرکت کنيد او «أوّاب» است شما هم اهل أوب و رجوع باشيد و مانند آن.

يکي از آن فصول و بخشهايي که مربوط به انسان و جوامع انساني است همين عالم ذريه است که به عالم ذر معروف است. اين عالم ذر تعليم است و خدا هم به آن احتجاج ميکند. از اين معلوم ميشود که اصرار مدام حکماء و علماي ربّاني - بر اساس تعليمات روايات اهل بيت(عليهم السلام) - به معرفت نفس، مراقبت نفس، محاسبه نفس، کشيک کشيدن نفس، مواظب خودتان باشيد، براي چيست؟

يک احتجاجي ذات اقدس الهي در قرآن کريم دارد که فرمود اين حجت ماست اينها با داشتن اين حجت در قيامت هيچ عذري ندارند. آن چيست؟ آن جريان همين آيه 172 سوره مبارکه «اعراف» است که در سوره «اعراف» ذات اقدس الهي با اين وضع استدلال کرده است ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ ٭ أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَدر اينجا ميفرمايد که يک صحنهاي بود که اولين و آخرين را از ذريه آدم ما جمع کرديم. بعد از اينکه جريان حضرت آدم را خلق کرد، فرمود ذريه و ذراري آدم(سلام الله عليه) را «من الأولين إلي الآخرين» همه را ما جمع کرديم چه آنهايي که الآن موجود هستند چه آنهايي بعدها موجود ميشوند چون «خَلَقَ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَبْدَانِ»[5] حالا «بألفي عام» يا کمتر يا بيشتر، پس ارواح همه «من الأولين و الآخرين» قبل از أبدانشان مخلوق بود.

فرمود ما در يک صحنهاي همه را جمع کرديم، اين اصل اول. اصل دوم و از اينها سؤال کرديم که من خداي شما هستم يا نيستم؟ ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ ميدانند که از چه کسي فيض دريافت کردند. هر موجودي ميداند که هستي خود را از چه کسي گرفته است وليّ نعمت او چه کسی است. همهشان ميدانند که فيض را از چه کسي گرفتند.

پس ارواح انسانها «من الأولين إلي الآخرين» همه را در آن صحنه جمع کرد و ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى﴾ اگر حرف تا همينجا بود انسان ميتوانست بگويد که صحنهاي در آن عالم بود اما از اين به بعد استدلال خداست ﴿قالُوا بَلى﴾ ما شاهد هستيم شهادت ميدهيم. خدا اينها را به خودشان آگاه کرد، فرمود: ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ ربوبيت را مطرح کرد که شما مربوب هستيد و من رب شما هستم. هستم يا نيستم؟ ﴿قالُوا بَلى﴾.

چرا اين کار را کرديم؟ اينها در جواب چه گفتند؟ همان صرف ﴿بَلى﴾ بود يا نه؟ ﴿شَهِدْنا﴾ کاملاً مشاهده کرديم. چرا اين صحنه باعظمت را اين کنگره را به وجود آورديم؟ براي اينکه مبادا در قيامت بگوييد ما دسترسي نداشتيم يا در محيطي بوديم که پدران ما مشرک بودند يا مدرّسين و اساتيد ما در فضاي علمي ما را منحرف کردند، شما هيچ حجتي نداريد. اين يعني چه؟

اصرار خود کتاب و سنت و اصرار ائمه(عليهم السلام) روي محاسبه نفس، اصرار اينها بر اينکه «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[6]‌ اصرار اينها بر اينکه مراقبت بکنيد, اصرار بر اينکه قبل از هر چيزي «بسم الله» بگوييد[7] وقتي وارد ميشويد «بسم الله» بگوييد تا معلوم بشود که چه کار ميخواهيد بکنيد، هر کاري که انجام داديد بعد بتوانيد و رويتان بشود که بگوييد «الحمد رب العالمين» اين اصرار براي اين است که آن صحنه از ياد آدم نرود.

در اين آيه 172 فرمود در قيامت استدلال ميکنم شما هيچ راهي نداريد نميتوانيد بگوييد ما در يک محيطي تربيت شديم که محيط اينطور بود آباء ما اينطور بودند جامعه اينطور بود يا دانشگاه ما اينطور بود اين را نميتوانيد بگوييد. اين يعني چه؟

اين اگر صرف اين باشد که خدا فرمود ما چنين صحنهاي را بر پا کرديم، اين حالا ممکن است انبياء و مثلاً خواص از اولياي الهي متوجه باشند؛ اما فرمود احتجاج خداست، فرمود ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ﴾ اين «إذ» منصوب است به آن «أذکر»ي که مقدر است يعني «و اذکر» آن صحنه را ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾ همه را حاضر کردم و خودشان را شاهد خودشان قرار دادم که هيچ کسي لازم نيست شاهد باشد شما خودتان شاهد باشيد. همانطوري که در قيامت «تشهد انفسهم»[8] شهادت ميدهند حالا اعضاء و جوارح که شهادت ميدهند[9] حرفي ديگر است خود انسان هم شهادت ميدهد. فرمود الآن اين صحنه را گذاشتيم که شهادت بدهيد شاهد باشيد، چون کسي حرفش در محکمه مقبول است شهادت شاهدي در محکمه مقبول است، که مرحله دوم است، که همين شخص در صحنه تحقق آن فعل حضور داشته باشد.

«للشهادة مرتبتان»: يک مرتبه تحمل است که اين آقا بايد در صحنه حضور داشته باشد کاملاً بفهمد. يک مرحله مقام اداست; هر ادايي در محکمه وقتي مقبول است که مسبوق به تحمل باشد. يک کسي که در متن حادثه حضور دارد و عين جريان را ميداند حرف او در محکمه مقبول است. اگر يک کسي شنيدههاي خود را بخواهد بگويد مقبول نيست. شهادتي در محکمه در مرحله دوم يعني ادا، در مرحله ادا که مرحله دوم است وقتي مقبول است که در مرحله أولا يعني تحمل حضور داشته باشد.

در اينجا فرمود که ما اينها را شاهد صحنه خودشان قرار داديم همه گفتند بله، تو خداي ما هستي. چرا اين کار را کرديم براي اينکه در صحنه محاکمه، اينها هيچ نتوانند دليل بياورند بهانه بياورند که ببخشيد ما در محيطي بوديم که آن محيط، محيط کفر بود يا پدران ما، ما را بد تربيت کردند که «كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَة وَ إِنَّمَا أَبَوَاهُ‏ يُهَوِّدَانِهِ وَ يُنَصِّرَانِهِ وَ يُمَجِّسَانِه»[10]‌ هيچ کدام از اين بهانهها مقبول نيست. اين يعني چه؟ ممکن است آدم ياد داشته باشد.

اصرار کتاب و سنت که هر کاري که ميکنيد اول «بسم الله» بگوييد، شبانهروز چند لحظهاي براي خودتان مراقبت و محاسبه و امثال ذلک داشته باشيد براي اين است که يادتان بيايد. نظير اينکه فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ ديگر نگفت حالا شما ياد بگيريد يا ياد نگيريد حالا يک علمي کسي به دنبالش رفت و فضيلتي است ياد گرفت که گرفت؛ اما اينجا محکمه استدلال است. هيچ کس نميتواند بگويد من محيط بد تربيت شدم.

﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ﴾ هيچ کسي شاهد نيست. خود شخص را شاهد قرار ميدهد بر او. بعد چه ميگويد؟ فرمود ما در آن صحنه گفتيم: ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ خودم را معرفي کردم. شما اين فيض را از چه کسي دريافت کرديد؟ اين هستي را از چه کسي دريافت کرديد؟ ﴿قالُوا بَلى‏ شَهِدْنا﴾ اين فيض را از تو دريافت کرديم تو ما را آفريدي. اين تمام شد.

چرا ما اين کار را کرديم؟ ﴿قالُوا بَلى‏ شَهِدْنا﴾ بله فيض را از تو گرفتيم. چرا اين کار را کرديم؟ ﴿أَنْ تَقُولُوا﴾ يعني مبادا أن تقولوا! در آيه «نبأ» دارد که ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصيبُوا[11] يعني مبادا! مبادا اينکه به حرف فاسقي گوش بدهيد که بعد پشيماني داشته باشد. اين ﴿أَنْ تُصيبُوا، يعني مبادا! اينجا هم مبادا يک وقت  بخواهيد بهانه بياوريد! نميتوانيد بهانه بياوريد. ﴿أَنْ تَقُولُوا﴾ يعني مبادا بتوانيد ﴿يَوْمَ الْقِيامَةِ﴾ بگوييد ما از توحيد غافل بوديم! هيچ غفلتي نداريم، براي اينکه همه شما ديديد. ما از يک نفر جداگانه که اقرار نگرفتيم. اين صحنه علني است. خود اين صحنه مربوب و مخلوق اوست. اولين و آخرين مخلوق او هستند همه هم ميدانند که - چون عالم ارواح است - فيض را از چه کسي گرفتند همه گفتند ﴿بَلى﴾ چرا اين کاررا کرديم؟ مبادا اينکه در قيامت بگوييد ﴿أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ﴾ ما که نميدانستيم خالق ما چه کسی است؟ يا اين حرف را ميزنيد که بگوييد ما غفلت داريم ﴿أَوْ تَقُولُوا﴾ تقصير ما نيست ﴿إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ بگوييد که ما در فضاي کفر به دنيا آمديم، پدران ما اينطور بودند، نميتوانيد بگوييد, حجت هر کسي در درون او هست. شما خودتان را کنار گذاشتيد و با بيگانه سروکار داريد. الآن مشکل اصلي اين فلاسفه غرب و خيلي از ماديان غربزده اين است که اصلاً به اين فکر نيستند که بعد چه می­شود؟ هيچ!

يک وقت انسان درباره بعد از مرگ فکر ميکند, يک نظريهاي ميدهد ولو نظريه باطل؛ اما اينها اصلاً به اين فکر نيستند که بعد چه می­شود؟ اين بيان نوراني پيغمبر که فرمود: «النَّاسُ نِيَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا»[12] خواب ميبينند. اگر کسي خواب ببيند که مثلاً فلان چيز را دارد فلان چيز را ندارد فلان جا رفته فلان جا نرفته، اين خواب تعبير دارد. فرمود خيليها الآن خيال ميکنند که دارند; ولی خواب ميبينند! اين يک تأويلي دارد. خيليها خواب ميبينند که مثلاً فلان جا رفتند، گفتهاند، فلان چيز را دارند و فلان چيز را ندارند! اين تأويل دارد.

مشکل اصلي اين گروه اين است که اصلاً به اين فکر نيستند که بعد چه می­شود؟ انسان ميپوسد يا از پوست به در ميآيد؟ هيچ به اين فکر نيستند! «اذْكُرُوا هَادِمَ اللَّذَّات‏»[13] اين هم از وجود مبارک پيغمبر نقل شده است، هم از حضرت امير(سلام الله عليه) که در تشييع جنازهاي, کسي لبخندي زد فرمود اينجا جاي خنده نيست «اذْكُرُوا هَادِمَ اللَّذَّات‏»[14] آن کسي که لذتها را هَدم و منهدم ميکند به ياد او باشيد. اصلاً خيليها به اين فکر نيستند که بعد چيست؟

اينکه اصرار دارد کتاب و سنت که «حَاسِبُوا أَنْفُسَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا»[15] يک لحظهاي را در شبانهروز براي مراقبت که من چه کسي هستم؟ از کجا آمدم؟ اينها استدلال قرآن است.

پرسش: شهادت ابدان در قيامت چه ثمرهاي پيدا ميکند وقتي شهادت ارواح است!؟

پاسخ: آن در اصل ربوبيت حق است اما حالا زيرميزي گرفتي يا روميزي گرفتي اين را دست شهادت ميدهد. آن مسئله مهمي نيست که حالا سؤال بکنند که آيا اين غيبت را کردي يا نکردي؟ چون تعبير قرآن اين است که زبان شهادت ميدهد دست شهادت ميدهد، معلوم ميشود که اينها ما نيستيم اينها ابزار کار ما هستند، درست است که با زبان غيبت کرديم يا با زبان بد گفتيم اما اين ابزار کار ماست اگر زبان بد گفته باشد که قرآن بايد بگويد اقرار کرده است! ولي قرآن که نميگويد اقرار کرده است. آنجا که از درون خود آدم حرف درميآيد آن را ميفرمايد: ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعيرِ[16] اما آن جايي که خود اين شخص روميزي داده يا زيرميزي گرفته با دست اين کار را کرده است، خود شخص کرده و دست ابزار اوست. اگر يک زباني بد گفته، اگر خود اين زبان بد گفته باشد بايد بگوييم که زبان اقرار کرده است؛ اما وقتي ميگوييم زبان شهادت ميدهد معلوم ميشود که کار برای خود شخص است و زبان ابزار اوست.

گوهر ذات انسان را در آن کنگره جهاني حاضر کرده و خودش را نشان داده که ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَي[17] اگر اين استدلالهاي بعدي و جملههاي بعدي نبود ميگفتيم يک صحنه معرفتي است خوشا به حال کسي که آن صحنه يادش است! اما صريح احتجاج است. فرمود هيچ کسي بهانه ندارد که بگويد من در محيط بد تربيت شدم.

آن وقت همان معنا را انبياء آمدند تأکيد کردند؛ لذا «فهاهنا امران»: يکي احتجاج بر صحنهاي است که خود اشخاص حضور داشتند و خود اشخاص شاهدند، اين در سوره مبارکه «اعراف» آيه 172 و 173 مطرح است. يکي اينکه انبياء آمدند. اگر انبياء آمدند، بعد از آمدن انبياء، کسي نميتواند بگويد که کسي نيامد، انبياء آمدند معجزات هم آوردند، آن را در بخش پاياني سوره مبارکه «نساء» آورده است.

اين خيلي مهم است سوره مبارکه «نساء» هم بحثهاي کلامي و فلسفي و عقلي و حديثي و اينها را دارد و امر رايج در حوزهها هم هست و آن هم يک نور و برکتي است که آن را ميخوانيم. اما اين يک چيز جديدي است از بزرگان اهل معرفت دو تا نقل شده از دو گروه؛ بعضي گفتند گويا اين صحنه ديروز بود! «کأنه کان في الأمس» بله من يادم هست! بعضي از اين بزرگان گفتند «کأنه في أذني» گويا الآن زير گوش من است! هر دو نقل در کتابهاي معرفتي از بزرگان شده. بعضي گفتند: مثل اينکه همين ديروز بود! بعضي گفتند بله يادمان است «کأنه في أذني» گويا الآن زير گوش من است.

يک بيان نوراني مرحوم کليني از وجود مبارک پيغمبر نقل ميکند که حضرت در يکي از احتجاجات دست راست مبارکشان را بالا آوردند فرمودند چه چيزي در دست راست من است؟ عرض کردند ما نميدانيم! فرمود اسماء اهل بهشت و اسماء آبائشان «إلي يوم القيامة» اينجاست. دست چپ مبارکشان را درآوردند فرمود که چه چيزي در دست چپ من است؟ عرض کردند ما نميدانيم! فرمود اسماء اهل جهنم و آبائشان «الي يوم القيامة» در اينجاست[18]. که مظهر اصحاب يمين و اصحاب شمال را دارد نشان ميدهد.

اينها واقعاً حسابشان مستثناست اما اين­ها يک شاگرداني تربيت کردند اينکه مرحوم کليني نقل ميکند درباره حارثة، او نه پيغمبر بود نه پيغمبرزاده، نه امام بود نه امامزاده! صبح بعد از نماز صبح در مسجد حضرت او را ديد. ديد که او خيلي زردچهره و لاغر و نحيف است حضرت فرمود که يقين تو به کجا رسيد؟ عرض کرد: «كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَي عَرْشِ رَبِّي»، اينطوري است و خيلي از اين چيزها را نقل کرد. اين را در حضور پيغمبر دارد ميگويد. «كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَي عَرْشِ رَبِّی».

مرحوم کليني نقل ميکند که وجود مبارک حضرت به او فرمود که «فَأَثْبَت‏»[19] بندهاي است که خدا قلبش را نوراني کرده روي همين راه ثابت قدم باش و برو.

اين معلوم ميشود شدني است. آنکه بعضي گفتند که گويا همين ديروز بود! و بعضي گفتند که گويا الآن زير گوش ماست! حالا اساتيدی را ديدند که آن اساتيد يا خودشان به اين فيض رسيدند يا از اساتيد خودشان شنيدند، ولي آنکه مرحوم کليني نقل ميکند يک عبد صالحي بود، ديگه پيغمبرزاده و امامزاده و اينها نبود. اين را مرحوم کليني نقل ميکند و اصلش استدلال قرآن کريم است فرمود در قيامت بايد جواب بدهيد نميتوانيد بگوييد که ما در يک محيطي تربيت شديم که محيط فساد بود و پدران ما «يُهَوِّدَانِهِ وَ يُنَصِّرَانِهِ»اين را نميتوانيد بگوييد ﴿إِنَّا عَنْ هذا غافِلينَ ٭ أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا هيچ کس نميتواند بگويد ببخشيد من يادم رفت! نه، يادتان هست. اگر کسي واقعاً يادش رفته باشد که «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي ... النِّسْيَانُ‏»[20] پس آنجا يادشان نرفته است. هيچ کس نميتواند بگويد من يادم رفته است منتها به اين فکر نيست که بنشيند فکر کند. اين مراقبت مراقبت اين است.

اما آن راه دوم همين است که در حوزهها بحث کلام و فلسفه است، راه وحي و نبوت است، انبياء آمدند اين «إِنَّ لِلَّهِ عَلَي النَّاسِ حُجَّتَيْنِ»[21] حجت دوم همين انبياء هستند. بخش پاياني سوره مبارکه«نساء»  آيه 164 است. در آنجا بعد از اينکه اسم مبارک بعضي از انبياء(عليهم السلام) را آوردند ميفرمايد: ﴿وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُم عَلَيْكَ‏ برخي خيال ميکنند که چطور انبياء در همين خاورميانه هستند؟ در دو جاي قرآن يکي همين سوره مبارکه «نساء» است فرمود که انبياء دو قسمت هستند يک قسمت قصههايشان را براي شما گفتيم يک قسمت قصههايشان را نگفتيم، براي اينکه ما قصه انبيايي را ميگوييم که بعد بتوانيم شرح حالشان را بگوييم و بگوييم که ﴿كَيْفَ كانَ،[22] ﴿كَيْفَ كانَ، جريان انبيايي که در حجاز و امثال حجاز بودند انبيايي که ما بتوانيم بگوييم: ﴿فَسِيرُوا فِي الأرْضِ فَانْظُرُوا ﴿فَانْظُرُوا، اما آنهايي که خاور دور هستند يا باختر دور هستند آنجا کسي دسترسي ندارد که ما بگوييم ما انبيايي را آن طرف آب فرستاديم! اصلاً کسي قبول نميکند؛ لذا در دو جاي قرآن فرمود که انبياء دو قسمت بودند يک قسمت قصه‌اش را ما براي شما گفتيم: ﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ[23] قصه آنها را نگفتيم، براي اينکه قبل از کشف کريستف کلمب آن طرف آمريکا، اگر کسي ميگفت کسي باور نميکرد که آن طرف اقيانوس آرام و آن طرف اقيانوس کبير يک عدهاي زندگي ميکنند يا الآن هم آن منطقههايي که در قسمتهاي شرق دور, خاور دور که احدي نرفته دسترسي به آن ندارد بگويد يک عدهاي آنجا هستند، کسي باور نميکند نه وسيله رفتن است نه کسي رفته، لذا در دو قسمت قرآن فرمود که جوامع بشري دو قسمت هستند: انبياء هم دو قسمت هستند که ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ آنهايي که نگفتيم وقتي دسترسي نداريد براي شما چه اثري دارد؟

پس آنهايي که در خاور دور هستند يا باختر دور هستند آن طرف آب هستند يا در قطب هستند که کسي اصلاً نرفته زندگي نکرده، اينها هيچ! ﴿وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُم‏ عَلَيْكَ بعد فرمود: ﴿وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى‏ تَكْليماً﴾[24] ما اين انبياء را براي چه فرستاديم؟ ﴿رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرين لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ[25] تا اينکه در دنيا و در آخرت، مخصوصاً در آخرت که صحنه احتجاج است کسي عليه خدا برهان اقامه نکند به خدا نگويد ما که نميدانستيم بعد از مرگ به چنين جايي ميآييم تو که ميدانستي چرا راهنما نفرستادي؟ خيلي حرف است!

عقل آن قدر آزاد است آن قدر چيز ميفهمد اگر عقل باشد! حالا ما توقع نداريم که در برابر امام، کسي استدلال بکند نه، اينطور نيست. فرمود من که به اين بشر عقل دادم، اين عليه خدا احتجاج ميکند ميگويد تو که ميدانستي ما بعد از مرگ به چنين جايي ميآييم چرا راهنما نفرستادي؟ ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ اين «بعد» ظرف است، يک؛ ظرف مفهوم ندارد، دو؛ مگر اينکه در مقام تحديد باشد، سه؛ اينجا در مقام تحديد است، چهار؛ و مفهوم دارد، پنج. بعد از رسل کسي حجت ندارد.

اين عقل است! وقتي عقل آن قدرت دارد که در برابر خدا احتجاج کند تو که ميدانستي ما چنين جايي ميآييم چرا راهنما نفرستادي، آن وقت خدا در جواب چه بگويد؟ فرمود ما انبياء را فرستاديم تا مبادا کسي عليه خدا استدلال بکند. اين يک راه احتجاج کلامي است بله درست است. راه فلسفي است کلامي است راه عقلي است راه حوزه و دانشگاه همين است که انبيا بايد بيايند. انسان معلوماتش نسبت به مجهولاتش اصلاً قابل قياس نيست اين همه موجودات دريايي و صحرايي است که چه چيزي حلال است چه چيزي حرام است چه چيزي بد است و چه چيزي خوب است چه چيزي زشت است و چه چيزي زيباست چه کسي ميداند؟ همه را بايد مشخص بکند و نسبت به آينده چه چيزي به درد ميخورد و چه چيزي به درد نميخورد چه کار بکنيم و چه کار نکنيم؟

نسبت به احتجاج سوره مبارکه «نساء» تاحدودي قابل فهم است اما آيه 172 و 173 سوره مبارکه «اعراف» واقعاً مسئوليتآور است. فرمود هيچ کسي نميتواند در قيامت بگويد من عذر داشتم. اين معلوم ميشود که آدم اگر اهل مراقبت باشد از درون او حرف ميجوشد. يک وقت است که انسان لولهکشي ميکند از بيرون آب در ميآيد، بالاخره اين يک راه عادي است اما اگر کسي آگاه باشد که در درون خانه خودش يک مقداري کَندوکاو بکند چشمه در ميآيد، فرمود شما اين کار را بکنيد هست. از قلوبشان علومي نصيبشان ميشود. اين دو تا راه دارد. انبياء(عليهم السلام) تنها راهشان همين بود، مدرسه که نرفتند، اين نگارهاي مکتب نرفته همهشان از درونشان اين چشمه درآمد. ديگران که از بيرون ياد ميگيرند مثل کسي است که از بيرون در استخر منزلش و استخر باغش آب ميآورد. اين يک راه است، اما يک راه ديگر اين است که اگر کَندوکاو بکند «فَجَّرَ اللهُ يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ»[26] اينها را وعده دادند.

حالا لازم نيست که آنطور فوران بکند همين که عطش خودش را رفع بکند هم باز کافي است. غرض اين است که اين راه دوم آن بخش اولش که هيچ جا آدم نميتواند ياد بگيرد فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ[27] است. اما در همين ذيل بخش اول يک احتجاجي هست که الآن در درون شماست پس از دو راه ذات اقدس الهي حجت را اقامه کرده است اينکه حضرت فرمود: «إِنَّ لِلَّهِ عَلَي النَّاسِ حُجَّتَيْنِ حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً»[28] حجت ظاهري انبياء هستند، انبياء و اهل بيت، مرسلين و اولياي الهي(عليهم الصلاة) اينها حجت خدا هستند، اين را در سوره مبارکه «نساء» دارد. اما «إِنَّ لِلَّهِ عَلَي النَّاسِ حُجَّتَيْنِ حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً» حجت باطنه همان است آنجا که دارد: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها[29] هيچ کس نيست که بدي را نداند اين نفس لوامه چه کار ميکند؟ اگر يک کسي يک کار خيري انجام داد وقتي خودش تنها شد حالا ميخواهد شب بخوابد چقدر خوشحال است؟ يا اگر خدايي ناکرده يک خلافي کرده يک مؤمني را به چاه انداخته, شب که ميخواهد برود بخوابد چقدر نگران است؟ چه کسي اين را سرزنش ميکند؟ خوابش نميبرد. گاهي بايد با قرص خواب بخوابد. به حسب ظاهر پيروز شده، اما با قرص خواب باي بخوابد. چه کسي او را سرزنش ميکند؟ اين نفس لوّامه چيست؟ ﴿لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ ٭ وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ.[30]

پس معلوم ميشود در درون آن حرفها هست. اگر در درون آن قانون نباشد آن علم نباشد آن معرفت نباشد چه کسي آدم را خوشحال ميکند؟ و چه کسي آدم را نگران ميکند؟ به کسي هم نگفته است آدم متديني هم هست که مبادا تظاهر بشود يا فلان بشود که فلان کار خير را انجام داده، اما خيلي خوشحال است خدا را شکر ميکنم که به دست من اين مشکل حل شد، خيلي خوشحال است و اگر خداي ناکرده کسي را به چاه انداخت، هيچ کسي خبر ندارد که چرا شب خوابش نميبرد؟ چه کسي نميگذارد؟ پس معلوم ميشود که آن درون اين چيزها را دارد که ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها.

اميدواريم ذات اقدس الهي آن بينايي را به همه ما بدهد.

پرسش: علم عالم ذر که علي القاعده علم حضوري و شهودي بوده، اينکه غير از اين راهي ندارد علم حضوري و شهودي بوده و بالاخره هر چيزي که روح انسان هم بوده آن شهود کرده؛ اما اينکه احتجاج بشود به آن در روز قيامت و غير قيامت، اين منوط به اين است که اين علم بالاخره باقي باشد و همانطور که در آيه شريفه فرمودند و جناب عالي هم اشاره کرديد طرف نتواند بگويد که من غفلت داشتم. در حالي که همينطور که اشاره فرموديد واقعيت اين است که حداقل بخشي از مردم غافلاند به خاطر محيط به خاطر شرايط اينها اصلاً غفلت دارند و اصلاً فکر نميکنند به اينکه خدايي هست.

براي من يک صحنهاي پيش آمد در چين حدود 20 ، 3 سال قبل رفته بوديم آنجا، آن موقع مثل چين امروز نبود با ماشين، به سختي داشتيم ميرفتيم به اين مناطق مسلماننشين. بعد يک جايي ماشين خراب شد، بعد ديديم که ما پياده شديم تا ماشين درست بشود يا ماشين ديگري بيايد برويم، ديدم که دارند کار ميکنند يک کارگري داشت بيل ميزد جاده را اصلاح ميکرد. ديديم - اين کنجکاوي طلبگي - رفتيم با آن مترجم شروع کرديم با او صحبت کردن و خسته نباشيد و بعد گفتم که بحثهايي کرديم به اينجا رسيديم که شما فکر نميکنيد که بالاخره اين عالم يک خالقي دارد شما يک خالقي داريد؟

اول از او سؤال کردم که اين منطقه مسلماننشين هستند يا مسلمان نيستند؟ گفت آن رودخانه را ميبيني؟ آن طرف رودخانه مسلمان هستند اين طرف کافر هستند. خودش گفت کافر! گفتم شما جزء کدامها هستيد؟ اين طرف رودخانه يا آن طرف رودخانه؟ گفت من کافر هستم! بعد به او گفتم حالا فکر نميکنيد که بالاخره اين عالم و خود شما يک خالقي داريد و خدايي داريد؟

يک نگاهي به من کرد و گفت که من صبح تا شب بايد کار کنم اين شکم خودم و بچههايم را پر کنم فرصت فکر کردن به اين مسائل را ندارم. واقعاً اگر کساني با اين اعتقاد باشند، اين احتجاج نمی­شود. اين احتجاج بله در مورد بخشي از مردم درست است اين توجه را دارند بايد فکر کنند بايد تحقيق کنند و بالاخره اگر فکر کنند ميرسند ولي براي آنهايي که غافلاند و متوجه نيستند اين احتجاج نميشود!

پاسخ: ذات اقدس الهي چند تا کار کرد. اولين يعني اولين! اول يعني اول! اولين کار انبياء اين است که کَندوکاو ميکنند درون را نشان ميدهند. بيان نوراني حضرت امير در نهج‌البلاغه اين است که کار انبياء مدرسه و حوزه و دانشگاه نيست کار انبياء کَندوکاو است «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[31] اولين کاري که انبياء ميکنند ميروند در خانه مردم در درون مردم و در دل مردم مدام کَندوکاو ميکنند چشمه درميآورند «وَ يُثِيرُوا» ثوره يعني انقلاب. إثاره يعني انقلاب[32]. رهبران الهي انقلابياند آمدهاند که کندوکاو بکنند چاه بکَنند آب درميآورند، بعد حوزه و دانشگاه هم در آن هست. اين حرف بوسيدني است.

ما يک ميدان انقلاب داريم درست است اما وجود مبارک حضرت امير وقتي اهل بيت را ميخواهد معرفي کند فرمود اينها ميدان انقلاباند اما مستثار يعنی مستثار، اسم مکان باب استفعال است «مُسْتَثَارِ الْعِلْم»[33] ثوره يعني انقلاب. ميدان انقلاب اينها هستند. اينها حوزه تشويق ميکنند دانشگاه را تشويق ميکنند تعليم و تعلّم را واجب ميکنند اما بيش از همه و پيش از همه کار به آن چاهکَني دارند «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ». بله، فرمود «تعلموا العلم»[34] تعليم واجب است يادتان ميدهند خودشان مسجد ميروند سخنراني ميکنند ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ[35] همين کارها را دارند اما اينها دست دوم است. آن‌که دست اول است آن چاهکَني است «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ».

سيدنا الاستاد مرحوم علامه را خدا غريق رحمت کند! ميفرمود اصلاً وجود مبارک پيغمبر سخنراني رسمي آنطوري که حضرت امير دارد نبود. همه‌اش مثل قانون اساسي جملههاي کوتاه دارد يک سخنراني آنطوري که خطبههاي حضرت امير است اينطوري نيست همهاش مثل قانون اساسي است: «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِق»[36] همين! از اين سخنها زياد دارد همهاش قانون اساسي است «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِق». يک جا برو که خدا تو را نبيند! ميخواهي گناه بکني، يک جايي برو که خدا تو را نبيند! اين احياي آن فطرت است. همين نفس لوامه را اينها خيلي ميشکافند که شما حالا کاري انجام دادي تمام شد و رفت، در حضور ديگری ميگويي و ميخندي بسيار خوب! حالا شب می­خواهی بخوابي، حالا اين خوشحاليات براي چيست؟ اينجا که کسي نيست! اين خوشحالي از درون او ميجوشد. يا با قرص خواب بايد بخوابد کسي را سرنگون کرده، دشمن خودش را به حساب ظاهر, با فتنه و دروغ و بساط و اينها او را از صحنه خارج کرده است، شب خوابش نميبرد.

فرمود اينها ميدان انقلاب هستند «مُسْتَثَارِ الْعِلْم» مستثار اسم مکان است ميدان ثوره است وقتي ائمه را معرفي ميکند ميگويد اينها انقلابي هستند، ميدان انقلاب اينجاست. با اينکه اينها درس و بحث حوزوي به آن صورت نداشتند. درون را ميشکافند و ثوره ايجاد ميکنند، اين در درون هست. اين راه دومي که در سوره مبارکه «نساء» است براي احياي همان است منتها حالا کسي نميرود تقصير خودش است. اين «تعال تعال تعال» همين است. معمولاً همه ما از نزديک هم شهر را ديديم هم روستا را ديديم، بخش وسيع کشاورزي و دامداري در اين روستاهاست. اين روستاها دو قسم است: يک قسمت در دامنه کوه است که خانهها را در همان کوه ميسازند. يک مقدار دشت است که دشت براي کشاورزي و دامداري است اگر اينها در دشت خانه بسازند سينه کوه که جا براي کشاورزي نيست.

غالباً اين روستاهايي که در دامنه کوه است ساختمانهايشان در سينه کوه است کشاورزيهايشان در دشت است اين جوانها و بچههايشان صبح که ميشد از اين خانهها پايين ميآمدند در دشت و مشغول کشاورزي بودند، شامگاه که ميشود پدر و مادر اينها ميگفتند «تعال تعال تعال» يعني بيا بالا. اگر همسطح باشد ميگويند «إلي» پيش من بيا، اما يک کسي بالا باشد ديگري پايين باشد ميگويند «تعال تعال». انبياء آمدند گفتند «تعال تعال» بياييد بالا بياييد بالا ﴿تَعالَوْا إِلي‏ كَلِمَةٍ سَواءٍنفرمود «إليّ»! ﴿تَعالَوْا إِلي‏ كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ﴾ جهان را نه جنگ جهاني اول اداره ميکرد نه جنگ جهاني دوم, نه جنگ جهاني نيابتي, نه اين بيحرمتيهايي که ميکنند هيچ چيزي جهان را اداره نميکند الا همين «تعال»: ﴿تَعَالَوْا إِلَي كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاّ اللّهَ﴾ با مسيحيها اينجور است با يهوديها اينطور است ﴿قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَي كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاّ اللّهَ وَ لاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً‏[37] کسي کسي را تحريم نکند، کسي مزاحم کسي نشود. اين جهان را اداره ميکند.

پرسش: براي احتجاج آن علم شهودي به ضميمه إثاره انبياء است!

پاسخ: نبايد آدم آن را فراموش بکند. بر فرض هم کسي بخواهد بهانه بياورد، اينها آمدند گفتند بهانه نداشته باشيد.

پرسش: به تنهايي کافي است؟

پاسخ: آن کافي است

پرسش: در مورد غافلين کافي نيست!

پاسخ: غفلت هم به سوء اختيار خودش بود.

پرسش: اينگونه نيست.

پاسخ: اگر واقعاً به سوء اختيار اگر نبود و کسي مريض بود يا نقصاني داشت اينها را ذات اقدس الهي «رُفِعَ ... مَا لايَعْلَمُونَ»[38]

پرسش: پس ... همه به تنهايي

پاسخ: دومي آمده براي احياي آن، دومي حرف تازهاي نياورد. اينها «مُسْتَثَارِ الْعِلْم» هستند ميدان انقلاب هستند رهبران انقلابي حرفي از خودشان ندارند. گاو را چرا ميگويند ثور؟ براي اينکه شيار ميکند. بقر هم همينطور است باقر و بقر بودن ميشکافد. ثوره شکافتن است.

پرسش: در مورد دين حق واقعاً من با کساني برخورد کردم از مسيحيها معتقد، که احتمال نميدهند که غير دين مسيحيت درست است!

پاسخ: بسيار خوب، اينها اهل کتاب هستند کافر نيستند بله، احتمال نميدهد اگر واقعاً اينها همان کار مسيح را انجام بدهند «لطف الهي بکند کار خويش!»[39] لذا اينها اهل جزيهاند ميتوانند در کشور اسلامي زندگي کنند از اينها خدا ميگذرد.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]. سوره اعراف, آيه54؛ سوره يونس، آيه3؛ سوره هود، آيه7؛ سوره فرقان، آيه59؛ سوره سجده، آيه4؛ سوره حديد، آيه4.

[2]. سوره نمل، آيه16.

[3]. سوره نمل، آيه40.

[4]. سوره سبأ، آيه10.

[5]. الکافي، ج1، ص438.

[6]. مصباح الشريعة، ص13 ؛ عوالي اللئالي, ج4, ص102.

[7]. ر.ک: وسائل الشيعه، ج7، ص170؛ تکماي الوسائل، ج3، ص284.

[8]. ر.ک: سوره انعام، آيه130.

[9]. ر.ک: سوره نور، آيه24.

[10]. من لا يحضره الفقيه، ج‏2، ص49.

[11]. سوره حجرات, آيه6.

[12]. بحارالانوار، ج50، ص134.

[13]. ر.ک: مصباح الشريعة، ص171.

[14]. غرر الحكم و درر الكلم، ص158و159.

[15]. وسائل الشيعه، ج 16، ص99.

[16]. سوره ملک، آيه11.

[17]. سوره اعراف، آيه172.

[18]. الكافي، ج‏1، ص444.

[19]. الكافي،ج‏2، ص54.

[20]. ر.ک: تحف العقول، ص50.

[21]. الكافي، ج1، ص16.

[22]. سوره آل‌عمران، آيه137؛ سوره نحل، آيه36.

[23]. سوره غافر، آيه78.

[24]. سوره نساء، آيه164.

[25]. سوره نساء، آيه165.

[26]. عدة الداعی و نجاح الساعی، ص232.

[27]. سوره بقره، آيه151.

[28]. الكافي، ج‏1، ص16.

[29]. سوره شمس، آيه8.

[30]. سوره قيامت، آيات1 و2.

[31]. نهج البلاغه، خطبه1.

[32]. روک: لسان العرب، ج4، ص108

[33]. نهج البلاغه, خطبه105.

[34]. بحارالانوار، ج1، 174-166.

[35]. سوره نحل، آيه44.

[36]. نهج الفصاحه، ص677.

[37]. سوره آل‌عمران، آيه64.

[38]. رک: التوحيد (صدوق)، ص353.

[39]. ديوان حافظ، غزل284.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق