اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَكَذلِكَ أَنزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً وَصَرَّفْنَا فيهِ مِنَ الْوَعِيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً ﴿113﴾ فَتَعَالَي اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ وَلاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضَي إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَقُل رَبِّ زِدْنِي عِلْماً ﴿114﴾ وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَي آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً ﴿115﴾ وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَي ﴿116﴾ فَقُلْنَا يَا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَلِزَوْجِكَ فَلاَ يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَي ﴿117﴾ إِنَّ لَكَ أَلاَّ تَجُوعَ فِيهَا وَلاَ تَعْرَي ﴿118﴾ وَأَنَّكَ لاَ تَظْمَؤُا فِيهَا وَلاَ تَضْحَي ﴿119﴾ فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطَانُ قَالَ يَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَي شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَّا يَبْلَي﴿120﴾
وجه تسميه قرآن کريم
چون سورهٴ مباركهٴ «طه» در مكه نازل شد و معارف اصلي سوَر مكّي همان اصول دين است و يكي از آن اصول مهم جريان وحي و نبوّت است در آيهٴ 113 همين سوره فرمود ما اين كتاب را به عنوان قرآن نازل كرديم يك، عربي است دو، نام شريف قرآن علم بالغلبه شد بعداً معروف به قرآن شد وگرنه در همان اوايل به عنوان كتاب الله معروف بود در حديث معروف ثقلين كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «إنّي تارك فيكم الثقلين» نفرمود قرآن و عترت فرمود: «كتاب الله و عترتي»[1] اسم كتاب به عنوان قرآن يك علم بالغلبه است ظاهراً و قرآن هم از قرأ است نه قَرَنَ يعني يك مجموع است و قَرأ يعني جَمَعَ نفرمود «أنزلنا قرآناً» فرمود: ﴿أَنزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً﴾ يعني ما اين كتاب را به عنوان يك مجموعه عربي نازل كرديم.
فطرت، زبان بين المللی قرآن
اما از اينكه اين جهاني است ﴿ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾[2] است براي اينكه زبان قرآن زبانِ فطرت است درست است كه اين حروف و اين كلمات و اين نحو و صرفش بر اساس ضوابط عربي است لكن مطالبش كه در حقيقت فرهنگ قرآن و زبان قرآن است زبان فطرت است خداي سبحان همهٴ بشر را با سرمايهٴ فطرت آفريد يك، الهامِ فجور و تقوا را نسبت به همه روا داشت دو، و با همين فجور و تقوايِ مُلهَم سخن ميگويد سه، بنابراين زبان قرآن ميشود زبان جهاني، فرهنگ قرآن ميشود فرهنگ جهاني حالا بشر وقتي خودش را فراموش كرده در زمينهٴ جانِ او شيطان آمده اين سرزمين را اشغال كرده و صاحبخانه را گِرو گرفته مطلب ديگر است كه در خطبهٴ هفت نهجالبلاغه آنجا وجود مبارك حضرت امير مبسوطاً دارد كه حالا چند جملهاي از آن خطبهٴ نوراني را ميخوانيم اين اشغالشده است يعني شيطان آمد آنجا آشيانه كرد اولاً، تخمگذاري كرد ثانياً، اين تخمها را به صورت جوجه در آورد ثالثاً، دَواب و دابّهها و جُنبندههاي فراوان در زمينهٴ دل فراهم كرد رابعاً، اينكه انسان ميبينيد وسوسه دارد خاطره دارد نميتواند خودش را كنترل كند همين سر و صداي همين بچههاي شيطان است ديگر، خب اين زمينه را شيطان آمده اشغال كرده.
هماهنگی معارف قرآن با فطرت انسان
بنابراين زبان قرآن زبان فطرت است حالا عربي و امثال عربي اين براي طليعهٴ نزول است لذا فرمود: ﴿أَنزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً﴾ نه «أنزلنا قرآناً» كه قرآن بشود مفعول ﴿أَنزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً﴾ و چون فرمود: ﴿قَدْ خَابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً﴾ و گناه رسمي جاهليّت همان ظلم و تعدّي بود نفرمود «و صرّفنا فيه مِن الوعد و الوعيد» خصوص وعيد را ذكر كرده اما اينكه فرمود: ﴿يَتَّقُونَ أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً﴾ نفرمود ما يك حرف تازهاي به وسيلهٴ قرآن ميخواهيم به آنها بفهمانيم گرچه علم تازه و معارف تازه است ولي اصلِ مطلب تازه نيست اصل مطلب يادآوري است ﴿أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً﴾ يعني چيزي را با قرآن ميگوييم كه قبلاً خداي سبحان در درون اينها با اينها حرف زد و گفت اگر در سورهٴ «شمس» دارد ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[3] هر كسي را با نفس مُلهمه آفريد هيچ بچهاي نيست كه راست گفتن را با ياد گرفتن بايد انجام بدهد هر بچهاي وقتي بخواهد حرف بزند راست ميگويد ديگر، دروغ را بعد ياد ميگيرد حالا يا با شوخي يا غير شوخي امانت را، صداقت را اينها را وفا را، مِهر را، عاطفه را اينها را كسي به او ياد نميدهد خيانت را، دروغ را امثال اينها را بعد ياد ميگيرد فرمود: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾[4] قسم به جان آدمي و قسم به كسي كه اين جان را مستويالخِلقه خلق كرد ناقص خلق نكرد ﴿وَنَفْسٍ﴾ و كسي كه نفس را مستويالخِلقه خلق كرد. سؤال, ما تَسوية النفس؟ روح مستويالخلقه باشد يعني چه؟ ما مستويالخلقه بدن را ميفهميم اما مستويالخلقه بودن نفس به چيست؟ با فاء فصيحيه با فايي كه هم تفسير ميكند و فصيحيه است تبيين كرده ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[5] اين فاء بيان آن تسويه نفس است كه روح هر كسي مستويالخلقه است كسي خدا ناقص خلق نكرد همه را با اين سرمايه خلق كرد پس اگر همه را خداي سبحان با فجور و تقوا مُلهم كرد قرآن حرفِ تازهاي ندارد تذكره است لذا فرمود: ﴿إِلَّا تَذْكِرَةً﴾،[6] ﴿وَمَا هِيَ إِلَّا ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾،[7] ﴿وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُدَّكِرٍ﴾[8] قرآن آمده آنچه را كه شما ميدانيد آن را يادآوري كند نعم، آن را شكوفا ميكند، آبياري ميكند، ميپروراند كه «يثيروا لهم دفائن العقول»[9] ولي اصل مطلب را بشر ميداند لذا نفرمود «يُحدث لهم علما» بلكه فرمود: ﴿يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً﴾ و در بخشهاي فراواني از قرآن كريم اين گونه معارف هست آنها كه اصلاً با دين آشنا نبودند وقتي در جريان معاد انكار شديد داشتند انبيا وقتي با آنها سخن ميگفتند آنها را با ادلّه روشن ميكردند به آنها ميگفتند كه خب همان كسي كه بار اول انسان را خلق كرد همان او دوباره انسان را ايجاد ميكند اينها سر تكان ميدادند ﴿فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُسَهُمْ﴾[10] براي بتپرستان اين طور بود، براي ديگران اين طور بود اينها سر تكان ميدادند بله درست است.
شکوفايی فطرت در پرتو تذکره قرآن
به هر تقدير زبان قرآن زبان فطرت است لذا ميتواند جهاني باشد اگر بعضي از مردم با فطرت خلق بشوند بعضيها با فطرت خلق نشوند اين قرآن نميتواند جهاني باشد، ﴿ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾[11] باشد اما اگر همه با فطرت خلق شدند و قرآن هم همان حرف فطرت را ميزند ميشود ﴿ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾ اينجا هم فرمود مطلب تازهاي كه قرآن دارد اين است كه ذكر را و يادآوري را احداث ميكند نه اصلِ علم را نعم، آن درجات برتر و شكوفايي و آن مطالب جديد را القا ميكند اما همهٴ اينها براي پروراندن همين شاخهٴ گُل است همين شجرهٴ طوباست اصل شجرهٴ طوبا را در درون هر كسي ذات اقدس الهي غرس كرده است اين قرآن آبِ باران است انبيا آب باراناند كه اين را شكوفا ميكنند.
تبيين معنای آيه ﴿فَتَعَالَي اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ﴾
حالا فرمود الله عالي است چون الله عالي است آنچه قبل از الله آمده و آنچه بعد از الله آمده مستنِد به الله بودن است الله اسم اعظم است ديگر هم آن علوّي كه قبلاً ذكر كرده فرمود: ﴿فَتَعَالَي﴾ آن به استناد الله بودن است و هم ﴿الْمَلِكُ الْحَقُّ﴾ كه بعد از الله ذكر شده اين هم به استناد الله بودن است چون الله است پس تعاليٰ، چون الله است پس مَلِك است، چون الله است پس حق است ﴿فَتَعَالَي اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ﴾.
پرسش: ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ به چه معناست.
تذکره بودن قرآن برای معارف فطری انسان
پاسخ: به همه داد ديگر با الهام يعني خداي سبحان روحي كه مربوط به خودش بود فرمود: ﴿وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾[12] اين روح را عالماً و مُلهماً خلق كرده است موجودي كه فجور و تقوا را ميفهمد از طرف خدا مأمور تدبير بدن شد يك شيء عاري تدبير بدن را به عهده نگرفت.
پرسش:....
پاسخ: فجور است لذا انسان اوّلي ميفهمد كه فجور است نميگويد بعد وقتي كه تربيتش بد بود خب دروغ ميگويد عالماً عامداً دروغ ميگويد، عالماً عامداً خلاف ميكند ولي اول ميفهمد دروغ بد است هيچ بچهاي از اول دروغ نميگويد هر حرفي ميخواهد بزند اگر گريه ميكند راست ميگويد واقعاً شير ميخواهد يا جايش درد ميكند بيخود گريه نميكند يك گريهٴ كِذب در بچه نيست از همان بچّگي بيخود گريه بكند خودش را لوس بكند اين طور نيست بيخود دروغ بگويد اين طور نيست كم كم دروغ يادش ميدهند چون ميداند دروغ بد است با دروغ خلق نشده با راست خلق شده با امانت خلق شده بعدها خلافش ميكند.
بررسی احتمالات سه گانه در تفسير ﴿لا تجعل بالقرآن﴾
خب، فرمود: ﴿وَلاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضَي إِلَيْكَ وَحْيُهُ﴾ مستحضريد كه غالباً چه در تفسير روايي و چه در تفسيرهاي غير روايي از ابنعباس نقل كردند سند معتبري اسناد داشته باشد به وجود مبارك معصوم اين طور نيست آنكه از ابنعباس نقل كردند اين است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) قبل از اينكه كلام جبرئيل تمام بشود ميخواند بعد نهي شده كه نخوان صبر كن جبرئيل اول كلمات را بخواند بعد شما بخوانيد[13] خب چنين چيزي كه روايت معتبر نيست هم در جريان ﴿لاَ تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ﴾[14] كه در سورهٴ مباركهٴ «القيامه» است هم اينجا، اين طور نيست كه يك روايت معتبري باشد كه پيغمبر قرائت ميكرد و خداوند جلويش را گرفته بنابراين اين ﴿لاَ تَعْجَلْ﴾ ميتواند دفع باشد نه رفع، دفع يعني اين كار را نكن پيغمبر هم نكرده بود مثل ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ﴾[15] همهٴ نواهي از اين قبيل است نه اينكه حضرت اين كار را ميكرد اين عنصر محوري بحث. بر فرض هم بخواهد نهيِ رفعي باشد نه دفعي، شبيه عجلهٴ موساي كليم در سؤال از خضر نيست بلكه شبيه عجلهٴ موساي كليم در رفتنِ به كوه طور للقاء الله است كه ﴿وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَي﴾[16] كه يك عجلهٴ محمود و ممدوح است.
مطلب ديگر اينكه وجود مبارك پيغمبر خب قبلاً كارهايي انجام ميدادند كه نهي نشده بود بعدها دستور آمده قبلاً كسي در ماه مبارك رمضان روزه نميگرفت حالا بگوييم چرا پيغمبر در مكه روزه نگرفت خب روزه نازل نشده بود اگر كاري را پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) قبل از نزول حكم الهي انجام ميداد اين دليل نيست بر اينكه مثلاً حضرت ترك اُوليٰ كرده يا فلان حكم خدا اصلاً نازل نشده بود هيچ مسلماني در مكه روزه نميگرفت حج نميكرد حجِ مصطلحي كه واجب شده آن حجّ جاهلي يك حساب ديگري دارد، بنابراين اگر كاري را قبلاً پيغمبر كرده بود و بعداً قرآن نهي كرد اين معنايش اين نيست كه پيغمبر ـ معاذ الله ـ ترك اُوليٰ كرده يا فلان كرده، اما در جريان آن قليب بدر بعد از كُشتههاي كفار را در بيرون انداختند در چاه و شهداي بدر را الآن كساني هم كه به بدر ميروند در كنار قبور شهداي بدر آنجا مشرّف ميشوند كاملاً مشخص است بين مكه و مدينه وجود مبارك حضرت با يك فاصلهٴ معيّني چاهي كَنده و اجساد مشركان را در آن چاه انداخت بعد اين منطقهٴ خاص مربوط به شهداي بدر بود كه دفن كردند الآن ديواري كشيدند كه كاملاً آن طرف ديوار همان چاه است و همان قليب بدر كه اجساد نحس مشركان است آن طرف اين ديوار قبور شهداست بالاي آن چاه رفته فرمود: «فهل وجدتم ما وعدكم ربّكم حقّا» اين را ديگر قرآن نهي نكرده ﴿مَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِي الْقُبُورِ﴾[17] براي اينكه همانجا يك عدّه تعجّب كردند به حضرت عرض كردند شما با چه كسي حرف ميزني؟ فرمود اينها كاملاً ميشنوند «ما أنت بأسمع منهم»[18] اين طور نيست كه شما بهتر از آنها بشنويد آنها هم ميشنوند من چه ميگويم شما هم ميشنويد شما اسمع از آنها نيستيد اين ﴿مَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِي الْقُبُورِ﴾ ناظر به اين بخش نميتواند باشد به هر تقدير كاري كه وجود مبارك پيغمبر قبل از نزول وحي كرد كه معذوري ندارد بعد از نزول وحي هم كه هرگز ترك نكرده اين ﴿لاَ تَعْجَلْ﴾ هم دليل نيست كه حضرت اين كار را ميكرد و نهي آمده نهي براي رفع بود حداكثر براي دفع است بنابراين ما دليل معتبري نداريم كه پيغمبر قبلاً قرائت ميكرد و قرآن جلويش را گرفته و خدا جلويش را گرفته نه در ﴿لاَ تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ﴾ نه در ﴿لاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ﴾.
بررسي منابع سه گانه معرفتی پيامبر اکرم (صلی الله عليه و آله و سلم)
خب فرمود: ﴿وَقُل رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾ اين ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾ اختصاصي به مسئله آيات قرآني ندارد خيلي از علوم است به عنوان حديث قدسي هست به عنوان روايات است كه بر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل ميشده است كه احكام و حِكَم از آن راه آمده سهتا راه دارد وجود مبارك حضرت براي فراگيري علوم يكي قرآن است يكي حديث قدسي است يكي هم روايات ديگر، حديث قدسي بالأخره مستقيماً از طرف ذات اقدس الهي است الفاظش مثلاً معجزه نيست و روايات ديگر هم شايد از حديث قدسي نسبت به ائمه(عليهم السلام) كه فرقش مشخص است نسبت به پيغمبر هم ممكن است يك درجهٴ نازلتري داشته باشد ولي همهٴ فرمايشاتي كه حضرت دارد وحي الهي است ديگر چون حضرت ـ معاذ الله ـ احكام الهي را كه از نزد خودش نميگويد كه اين ﴿مَا يَنطِقُ﴾ گرچه قدر متيقّنش راجع به قرآن است ولي همهٴ احكام و حِكم الهي را شامل ميشود هر مطلبي را كه حضرت دربارهٴ دين خدا ميگويد از خداي سبحان است.
رفعی يا دفعی بودن خطاب ﴿لا تجعل بالقرآن﴾
آن ﴿لاَ تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ﴾ بر فرض براي رفع باشد نه دفع حضرت وحي را قرائت ميكرد نميشود گفت كه ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي﴾[19] اين چگونه با نهي سازگار است اگر هم حضرت اين كار را ميكرد وحي را قرائت ميكرد نه چيز ديگر را پس نميشود گفت كه اين اگر حضرت عجله ميكرد با ﴿مَا يَنطِقُ﴾ كه نميسازد خير با ﴿مَا يَنطِقُ﴾ ميسازد با چيز ديگر نميسازد چون اينجا هم وحي را داشت قرائت ميكرد ولي اين طور نيست ما دليل نداريم كه حضرت، سند معتبري نيست كه حضرت قرائت ميكرد قبل از تمام شدن وحي و خدا جلويش را گرفته بر فرض اگر دليل معتبر داشته باشيم با ﴿مَا يَنطِقُ﴾ منافات ندارد چون وحي را داشت قرائت ميكرد نه چيز ديگر را خب.
پرسش: آقا ربط اين جمله با ﴿لاَ تَعْجَلْ﴾ چيست و قدرت....
تاکيد قرآن بر طلب ازدياد علم برای نيل به معارف توحيدی
پاسخ: چون پشت سر هم در آنجا كه فرمود قبلاً هم اشاره شد كه ﴿وَلاَ يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً﴾ علم به ذات اقدس الهي، اسماي الهي، حِكم الهي، معارف الهي تمامشدني نيست فرمود خدا ﴿يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ﴾ اما ﴿وَلاَ يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً﴾[20] تو براي رسيدن به علوم الهي پشت سر هم از ذات اقدس الهي مزيدِ علم طلب بكن كه در روايات مرحوم كليني نقل كرد ديگران نقل كردند كه ائمه فرمودند شبهاي جمعه علمِ ما زياد ميشود، بركات ما زياد ميشود[21] پس چون ﴿لاَ يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً﴾ است تو تا ميتواني مزيد علم طلب بكن.
تکوينی نبودن نهی الهی نسبت به حضرت آدم (عليه السلام)
حالا عمده جريان حضرت آدم(سلام الله عليه) است كه عصارهاش در بحث سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» گذشت اجمالش هم اين است كه امر خدا يا تشريعي است يا تكويني، امر تكويني عصيانپذير نيست چرا، چون خود خدا اراده كرده كه اين كار را انجام بدهد بين مراد خدا و ارادهٴ خدا چيزي فاصله نيست لذا عصيانپذير نيست امر تشريعي آن است كه خداي سبحان اراده كرده بشر با اختيار خودش فلان كار را انجام بدهد بين مراد و ارادهٴ الهي ارادهٴ بشر فاصله است و بشر را هم آزاد آفريد فرمود چه بخواهي اطاعت كني چه بخواهي معصيت كني مختاري چون كمال در آزادي است منتها اگر اطاعت كردي روح و ريحان است و اگر بيراهه رفتي كه نار و جحيم است خب پس ارادهٴ تشريعي معصيتپذير است براي اينكه به ارادهٴ انسان وابسته است ارادهٴ تكويني معصيتپذير نيست اين اصل اول.
عدم راهيابی امر و نهی تشريعی در جايگاه ملائک
اصل دوم اين است كه در پايان سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» فرمود ما جن و انس را براي عبادت خلق كرديم ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾[22] هيچ سخن از فرشته نيست نفرمود «و ما خلقتُ المَلك و الجن و الإنس الاّ ليعبدون» براي اينكه ملائكه ﴿هُمْ بأمْرِهِ يَعْمَلونَ﴾[23]اند، مطيع فرمان الهياند، دستورهاي خدا را اطاعت ميكنند معصيتي در آنها نيست پس در سورهٴ «ذاريات» كه سخن از عبادت جن و انس است از عبادت فرشته سخني به ميان نيامده نفرمود «و ما خلقتُ المَلك و الجن و الإنس الاّ ليعبدون» فقط سخن از جن و انس است در سورهٴ مباركهٴ «الرحمن» هم خطاب به جن و انس است كه ﴿فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾[24] در اول تا آخر قرآن هر جا سخن از وحي و نبوّت است ميفرمايند ما براي بشر براي جن انبيا فرستاديم، كتاب فرستاديم هيچ جاي قرآن ندارد كه ما براي ملائكه كتاب فرستاديم، انبيا فرستاديم، شريعت فرستاديم، پس بنابراين در حوزهٴ فرشتهها حوزهٴ رسالت و شريعت و امر و نهي تشريعي نيست.
بررسی تکوينی يا تشريعی بودن امر به سجده بر آدم (عليه السلام)
مطلب بعدي آن است كه ابليس جزء جن است و جن مكلّف است مثل انسان حالا جن نظير ابليس كه از آنهاست ﴿كَانَ مِنَ الْجِنِّ﴾[25] با فرشته نميتواند يك حكم داشته باشد اين امر چه امري است ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوا﴾[26] آيا امر تشريعي است يعني اينها شريعت دارند، رسالت دارند، بهشت و جهنم دارند، اين است معنايش تا حال ما نشنيديم كه براي اينها رسالتي، شريعتي، بهشت و جهنمي چيزي باشد در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» تعبيري دارد كه اگر كسي از اين فرشتهها ادّعاي الهيّت بكند ﴿نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ﴾[27] آن هم نظير ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ﴾[28] است كه از سنخ حكم به محال است. گرچه به اندازهٴ استحالهٴ او نيست، اما جن كاملاً قابل امر تشريعي است اين ﴿إِذْ قُلْنَا﴾ چه امري است، امر كرديم ﴿اسْجُدُوا﴾ امر تشريعي است كه با فرشتهها سازگار نيست، امر تكويني است كه با عصيان جن سازگار نيست، دوتا امر است كه اين بر خلاف همهٴ آيات قرآن است دوتا امر نشده يك امر است پس بنابراين ما امري داريم كه نميدانيم اين امر، امر تشريعي است كه با جريان فرشتهها نميسازد، امر تكويني است كه با معصيت ابليس نميسازد. دوتا امر است يكي تكويني براي فرشتههاست يكي تشريعي براي جن است اين هم بر خلاف ظاهر قرآن است چون هر جا هست يك امر است ﴿إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوا﴾ همه سجده كردند ﴿إِلَّا إِبْلِيسَ﴾[29] اين يك.
پرسش: آقا ﴿اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً وَمِنَ النَّاسِ﴾ معنايش چيست؟
پاسخ: ﴿رُسُلاً﴾[30] براي انبيا، فرشتهها را ذات اقدس الهي به عنوان رسول خود انتخاب ميكند به آنها وحي ميفرستد مثل جبرئيل(سلام الله عليه) يا آنهايي كه ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾[31] اينها وحي الهي را ميگيرند مستقيماً به پيغمبر ميرسانند و پيغمبر هم رسول هست آنها هم رسولاند پيغمبر رسول الي الناس است فرشتهها رسول الي الأنبياء و المرسليناند اما براي خودشان شريعتي باشد، كتابي باشد ما نشنيديم در هيچ جايي از آيات قرآن كه آنها هم پيغمبري دارند، امر و نهيي دارند، بهشت و جهنمي دارند و اطاعت و عصياني دارند اين طور نيست خب، اين يك بخش.
ويژگی زندگی حضرت آدم (عليه السلام) قبل از هبوط
بخش ديگر اين است كه اين منطقهاي كه وجود مبارك آدم زندگي ميكند اين منطقه را ذات اقدس الهي مشخص كرده به حضرت آدم فرمود فعلاً جايي هستي كه گرسنه نميشوي نيازي به خوراك نيست، نيازي به نوشاك نيست، نيازي به پوشاك نيست، نيازي به مسكن نيست خب اين كجاست؟ اين چه عالَمي است كه آدم اصلاً گرسنه نميشود نه اينكه گرسنه ميشوي و غذا فراوان داري مثل اغنيا و مُترفين، نه اينكه تشنه ميشوي و در كنار چشمهاي و آب داري، نه اينكه احتياج به لباس داري ولي پوشاك داري، نه اينكه محتاج به مسكني ولي خانه داري ﴿إِنَّ لَكَ أَلاَّ تَجُوعَ﴾ اين تأويل به مصدر ميرود عدم الجوع، عدم العطش، عدم العريان اينهاست اين كدام عالَم است.
پس ما جنّتي داريم كه اينها در آن نيست گرسنگي در آن نيست آن وقت اَكل را بايد معنا كرد، وسوسه را بايد معنا كرد، نفوذ را بايد معنا كرد اين خصوصيّتها در آن هست كه ﴿أَلاَّ تَجُوعَ﴾ در بحث ديروز اشاره شد كه اين لفّ و نشر به حسب ظاهر مرتّب نيست لفّ و نشر مشوّش است چرا، براي اينكه مناسب با گرسنگي، تشنگي است بايد كنار هم ذكر بشود مناسب با عريان و برهنگي، آفتابزدگي است كه بايد كنار هم ذكر بشود لكن يك تناسب ديگري ملحوظ شد كه آن تناسب باعث شد كه ﴿أَلاَّ تَجُوعَ﴾ در كنار ﴿لاَ تَعْرَي﴾ قرار بگيرد، ﴿لاَ تَظْمَؤُا﴾ در كنار ﴿لاَ تَضْحَي﴾ قرار بگيرد آن مناسبت اين است جوع، برهنگي درون است از غذا اين با عريان سازگار است انسان كه عاري است يعني بيرونش برهنه است وقتي گرسنه است يعني درونش برهنه است درونش خالي، بيرونش خالي اين دوتا با هم مناسباند كنار هم قرار گرفتند. در جريان عطش و آفتابزدگي اينها هم كاملاً با هم مناسباند ضحيٰ يعني نور شمس، تَضحيٰ يعني در آفتاب ميماني خب اين مناسب با ظمأن و تشنگي و امثال ذلك است اين دوتايي اوّلي با هم مناسباند كنار هم ذكر شدند آن دوتايي دومي مناسب هم كنار هم ذكر شدند ما بايد فكر بكنيم اين چه امري است اين مانده.
مراد از فراموش کردن عهد الهی در آيه محل بحث
مطلب ديگر اينكه، اينكه فرمود ما به آدم عهدي سپرديم ﴿فَنَسِيَ﴾ آيا اين ناظر به آن است كه خداي سبحان به آدم و حوّا فرمود: ﴿وَلاَ تَقْرَبَا﴾[32] اين نهي را فراموش كرده خب اين نهي را جميل از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) دارد كه نقل كرده كه اين كجا اين نهي را فراموش كرده شيطان بالصراحه دارد به حضرت آدم عرض ميكند كه خدا كه شما را نهي كرده براي اين است پس نهي يادش است[33] چه نهي يادش رفته ما بگوييم ﴿فَنَسِيَ﴾ يعني نهي خدا يادش رفته در حالي كه شيطان ميگويد كه ﴿مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا﴾[34] كذا و كذا اصلاً نهي را بالصراحه مطرح كرده چگونه نهي يادش رفته نعم، مسئلهٴ عداوت ممكن است يادش رفته باشد براي اينكه الآن حرف شيطان را دارد گوش ميدهد كه شيطان گفته كه خداي سبحان كه شما را نهي كرده براي آن است كه اگر شما از اين ميوه بخوري اين ميوه يكي از دوتا بركت را به همراه دارد به نحو منفصله مانعةالخلو كه جمع را شايد بنابراين اين نسيان حالا فيالجمله در بحثهاي اوّلي ميتواند راجع به عداوت باشد نه نسبت به آن نهي.
ثمره آگاهی حضرت آدم (عليه السلام) از عدوات شيطان
مطلب ديگر اين است كه وجود مبارك حضرت آدم و حوا(سلام الله عليهما) خيلي خوشحال بودند براي اينكه از اول خداي سبحان فرمود اين دشمن شماست يعني شما از حزب او نيستيد ديگر اگر از حزب او بوديد كه او دشمن شما نبود اگر خدا به كسي بگويد اين شيطان دشمن توست اين بايد خوشحال باشد منتها بايد مواظب خودش باشد چون اگر خداي ناكرده اين جزء حزب شيطان باشد كه شيطان دشمن او نيست اگر خدا به كسي بفرمايد كه اين شيطان دشمن توست يعني فعلاً در مقابل هم هستيد شما حزب او نيستيد مواظب باشيد كه اين جزء دوستان شما نباشد اين براي اين.
عواقب اسارت انسان در مغالطات شيطان
آن بيان نوراني كه ديروز در بحث نقل شد كه آن را حتماً بايد ملاحظه بفرماييد در همان خطبهٴ هفتم نهجالبلاغه است چند سطري بيش نيست، البته اين بخشي از كلمات نوراني حضرت امير است كه مرحوم سيّد رضي نقل كرده دربارهٴ پيروان شيطان در خطبهٴ هفت فرمود: «اتَّخَذُوا الشَّيْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلاكاً وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاكاً» شيطان اينها را دام خود قرار داده «فَبَاضَ» اينها را گرفته رفته آشيانه كرده در دلشان بيضه گذاشته تخمگذاري كرده «وَ فَرَّخَ» اين بيضهها را و تخمها را به صورت فَرْخ و فرّوخ، به صورت جوجه در آورده «فِي صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِي حُجُورِهِمْ» حالا در تمام صحن و سراي او را گرفتند دابّه را دابّه ميگفتند براي اينكه جنبنده است ديگر چه در نماز چه غير نماز او را آرام نميگذارند خب، آنگاه «فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ فَرَكِبَ بِهِمْ الزَّلَلَ وَ زَيَّن لَهُمُ الْخَطَلَ» با زبان اينها حرف ميزند، با چشم اينها نگاه ميكند اين از بدترين آسيبهاي خودباختگي يك جامعه است الآن بسياري از افرادي كه به اين بدحجابي دامن ميزنند يك دهنكجي دارند به نظام ميكنند واقع اينها خودشان را گُم كردند ديگري به جاي اينها نشسته آمدند اين سرزمين را با اين وضع دارند اشغال ميكنند و به زبان اينها دارند حرف ميزنند با چشم اينها دارند نگاه ميكنند كه «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا».
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . الارشاد, ج1, ص233.
[2] . سورهٴ مدثر, آيهٴ 31.
[3] . سورهٴ شمس, آيات 7 و 8.
[4] . سورهٴ شمس, آيهٴ 7.
[5] . سورهٴ شمس, آيهٴ 8.
[6] . سورهٴ طه, آيهٴ 3.
[7] . سورهٴ مدثر, آيهٴ 31.
[8] . سورهٴ قمر, آيات 17, 22, 32 و 40.
[9] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 1.
[10] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 51.
[11] . سورهٴ
[12] . سورهٴ حجر, آيهٴ 29; سورهٴ ص, آيهٴ 72.
[13] . الجامع الأحكام القرآن, ج12, ص250.
[14] . سورهٴ قيامت, آيهٴ 16.
[15] . سورهٴ زمر, آيهٴ 65.
[16] . سورهٴ طه, آيهٴ 84.
[17] . سورهٴ فاطر, آيهٴ 22.
[18] . تصحيح الاعتقاد, ص92.
[19] . سورهٴ نجم, آيات 3 و 4.
[20] . سورهٴ طه, آيهٴ 110.
[21] . ر.ك: الكافي, ج1, ص253 و 254.
[22] . سورهٴ ذاريات, آيهٴ 56.
[23] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 27.
[24] . سورهٴ الرحمن, آيهٴ 13.
[25] . سورهٴ كهف, آيهٴ 50.
[26] . سورهٴ بقره, آيهٴ 34.
[27] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 29.
[28] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 22.
[29] . سورهٴ بقره, آيهٴ 34.
[30] . سورهٴ حج, آيهٴ 75.
[31] . سورهٴ عبس, آيات 15 و 16.
[32] . سورهٴ بقره, آيهٴ 35; سورهٴ اعراف, آيهٴ 19.
[33] . تفسير العياشي, ج2, ص9 و 10.
[34] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 20.