اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفاً ﴿105﴾ فَيَذَرُهَا قَاعاً صَفْصَفاً ﴿106﴾ لاَّ تَرَي فِيهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً ﴿107﴾ يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ لاَ عِوَجَ لَهُ وَخَشَعَتِ الْأَصْوَاتُ لِلرَّحْمنِ فَلاَ تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً ﴿108﴾ يَوْمَئِذٍ لاَّ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَرَضِيَ لَهُ قَوْلاً ﴿109﴾ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً﴿110﴾
تبيين اصول دين محور مباحث شعور مکی و سورهٴ «طه»
سورهٴ مباركهٴ «طه» چون در مكه نازل شد عناصر محوري معارف سوَر مكّي همان اصول دين است گرچه خطوط كلي اخلاق و فقه و حقوق بيان شده اما مطالب فراواني كه مربوط به اخلاق, فقه, حقوق است اينها در سوَر مدني است, وقتي هم داستان انبيا(عليهم السلام) را نقل ميكند آن بخشي كه مربوط به اصول دين است آن را برجستهتر ذكر ميكند. در جريان وجود مبارك موساي كليم كه اخيراً بحثش در همين سورهٴ «طه» گذشت براهيني كه وجود مبارك موساي كليم براي اصل وجودِ پروردگار, توحيدِ پروردگار, علمِ خدا, قدرت خدا, معبود بودن و الوهيّت خدا ذكر كرد در اول و آخر داستان حضرت موسي مبسوطاً آمده وقتي فرعون از وجود مبارك موساي كليم و هارون(سلام الله عليهما) سؤال ميكند كه ﴿فَمَن رَبُّكُمَا يَا مُوسَي﴾ حضرتش فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾[1] و همچنين فرمود خدايي كه ﴿جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَسَلَكَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلاً وَأنْزَلَ مِن السَّماءِ ماء﴾[2] هم «كان» تامّه هم «كان» ناقصه, هم جهان را هم مديريت جهان را خدا به عهده دارد در پايان قصّهٴ وجود مبارك موساي كليم هم فرمود در آيهٴ 98 ﴿إِنَّمَا إِلهُكُمُ اللَّهُ الَّذِي لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً﴾ پس اول و آخر داستان وجود مبارك موساي كليم به توحيد برگشت در اثنا مسئلهٴ وحي و نبوّت و معجزه و مانند آن را ذكر فرمود, بنابراين اگر داستان انبيا را در سورهٴ «طه» يا ساير سوَر مكّي ذكر ميكند محور اصلياش همان اصول دين است يعني توحيد و وحي و نبوّت و معاد, چون جريان توحيد و وحي و نبوّت و معجزه را ذكر فرمود اكنون دربارهٴ معاد بحث ميكند.
نقش تربيتی معاد و انکار آن توسط مشرکان
مهمترين مسئلهٴ تربيتي معاد است گرچه معاد بازگشت به همان مبدأ است گرچه اصل توحيد است ولي سهم معاد در جريان تربيت بيش از سهم توحيد است زيرا مشركان اصلِ وجود خدا را به عنوان واجبالوجود قبول داشتند و اينكه خداوند خالق كل است قبول داشتند و اينكه خداوند مدير كلّ جهان است ربّالأرباب است قبول داشتند كه ﴿لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[3] مشكل مشركان اين بود كه گرفتار ارباب متفرّقه بودند براي زمين يك ربّ, براي آسمان يك ربّ, براي انسان يك ربّ, براي موجودات ديگر ارباب متفرّقه قائل بودند ميگفتند اينها را ما بايد عبادت بكنيم تا ما را به خدا نزديك بكند و مسئلهٴ معاد را هم منكر بودند كسي كه منكر مسئلهٴ معاد باشد و بگويد ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا﴾[4] و از جريان معاد هم تعجّب بكند به يكديگر بگويند كه يك خبر جديدي رسيده كسي ميآيد ميگويد ﴿إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ﴾[5] شما خلق جديد داريد مگر ميشود كه ﴿إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ﴾ باشد ﴿ءَإِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَاباً ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ﴾[6] و مانند آن.
عواقب فردی و اجتماعی انکار معاد
اگر جامعهاي را معاد را انكار بكند هيچ راهي براي تعليم و تربيت او نيست براي اينكه روز مسئوليتي در پيش ندارد هيچ كسي چيزي از او سؤال نميكند اوست و رهايي، اگر مسئلهٴ معاد نباشد به هيچ وجه بشر را نميشود تربيت كرد اينكه اينها كه منكر معادند وقتي از مسائل مادي خسته شدند رو به عرفانهاي كاذب ميآورند آن عرفانهاي كاذب هم يعني معصيت گسترده و بيحدّ و مرز يا نشاط بيحدّ و مرز اين تازه عرفان آنهاست كه بدتر از هر سيّئه ديگر است.
ماندگاری اعمال انسان ظهور آثار آن در قيامت
لذا قرآن كريم روي مسئلهٴ معاد خيلي تكيه دارد ميفرمايد هيچ عملي از بين نميرود و انسان قبل از عمل مالكِ عمل است، قبل از سخن مالك سخن است ميتواند بگويد ميتواند نگويد، ميتواند فلان كار را انجام بدهد ميتواند انجام ندهد اما وقتي كار را انجام داد يا حرفي را زد مملوكِ قول و فعل است نه مالك آن، هر جا آن فعل يا آن قول ميرود فاعل و قائل را به دنبال خود ميبرد اين طور نيست كه انسان بعد از موت هم مالك باشد شما ميبينيد در عالَم رؤيا كه نموداري از صحنهٴ برزخ است همين طور است گاهي انسان خوابي ميبيند شخصيتي را در عالم رؤيا ميبيند مطالبي را كه بايد سؤال بكند سؤال نميكند يا از بستگان خودش يا از اموات خودش را خواب ميبيند آن مطالب مهمّي كه بايد بپرسد نميپرسد وقتي بيدار شد ميگويد اي كاش من اين مطلب را سؤال ميكردم آن مطلب را سؤال نميكردم سرّش اين است كه در عالم رؤيا حرف زدنها تابع مَلكات و اوصاف قبلي خود آدم است نه طبق خواستهٴ خود آدم يك انسان تبهكار در خواب هم كه حرف ميزند حرفهاي لغو ميزند يك انسان وارسته در خواب هم كه حرف ميزند حرفهاي آموزنده ميزند هرگز حرفهاي لغو نميزند، بنابراين انسان قبل از عمل و قبل از قول مالكِ قول و فعل خودش است بعد از عمل و بعد از قول مملوكِ فعل و قول خودش است هر جا آنها ميروند قائل و فاعل را به دنبال ميبرند مثل عالَم رؤيا كه بعد انسان وقتي بيدار شد ميگويد اي كاش من اين را سؤال ميكردم يا اي كاش آن طور سؤال ميكردم، بنابراين هيچ مسئلهاي به اندازهٴ معاد آموزنده نيست و در سورهٴ مباركهٴ «ص» و مانند آن هم فرمود اينها به دنبال تبهكاري افتادند ﴿بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ﴾[7] چون معاد را فراموش كردند انسان اگر بداند كه در برابر هر عمل و فعلي مسئول است بالأخره «المؤمنُ مُلجَمٌ»[8] در دنيا كاري كه كرده فوراً يا پنهانكاري ميكند يا خودش را در جايي پنهان ميكند اين كارِ دنياست ولي در صحنهٴ معاد اينچنين نيست همهٴ موانع برطرف ميشود يك، و همهٴ فتور و قصور ترميم ميشود دو، هيچ تبهكاري نميتواند فرار بكند و خودش را نجات بدهد سه.
ناتوانی تبهکار در مخفی نمودن اعمال خويش در قيامت
در دنيا يك انسان تبهكار فرار ميكند پشت ديواري، پشت كوهي، دامنهٴ كوهي خودش را پنهان ميكند يا اگر نتوانست پشت كوهي برود پشت ديواري برود يك فاصلهٴ مكاني پيدا ميكند كه بالأخره ديگران او را نبينند در قيامت همهٴ اين موانع برطرف ميشود از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سؤال كردند اين كوهها در قيامت چه ميشود؟ برخيها سؤالِ عالِمانه داشتند برخيها هم سؤال مستهزئانه كه اگر معادي هست وضع اين كوه چه ميشود، اگر خدا در قيامت بخواهد افراد را زنده كند اين كوهها چگونه ميشود ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ﴾ فرمود: ﴿فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفاً ٭ فَيَذَرُهَا قَاعاً صَفْصَفاً ٭ لاَّ تَرَي فِيهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً﴾ اين كوهها را ميكوبد به صورت يك پودر و شنِ نَرم در ميآورد يك، اين درّهها را با اين كوهها پُر ميكند دو، نه به حسب چشم عِوَج و اَمتي نيست. به تعبير جناب فريدالدين عطار كه حالا شايد قبل از او اين كلمه و اين واژه را به كار بردند ولي ما در كلمات ايشان ديديم فراز و فرود از تعبيرات جناب شيخ فريدالدين عطار نيشابوري است هيچ فراز و فرودي در سطح زمين نيست نه تنها «لا عَوَج فيها» بلكه «لا عِوَج فيها».
مخفی نماندن اعمال تبهکاران در قيامت
فرق «عَوَج» و «عِوَج» اين است كه در محسوسات و امور جرمي و جسمي و مادّي اگر يك فراز و فرودي باشد ميگويند عَوَج است در مطالب علمي اگر شبههاي، اشكالي، نقدي، نقضي باشد ميگويند در آن عِوَج است در معاني ميگويند عِوَج نيست، در صوَر محسوس ميگويند عَوَج نيست دربارهٴ قرآن كريم دارد كه ﴿غَيْرَ ذِي عِوَجٍ﴾[9] چون قرآن يك سلسله معارف و معاني را در بردارد. پاسخ اين اشكال را زمخشري بيان كرده ديگران هم تا حدودي پذيرفتند كه گرچه مناسب بود خداوند دربارهٴ زمين بفرمايد «لاَّ تَرَي فِيهَا عَوَجاً وَلاَ أَمْتاً» نه ﴿عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً﴾ لكن آن طوري كه خداي سبحان زمين را تَسطيح ميكند نه عَوج در زمين است نه عِوج، عَوج آن است كه محسوس باشد يعني انسان با چشمِ عادي بتواند آن فراز و نشيب را ببيند، عِوج آن است كه نه تنها با چشم نميتواند ببيند با مقياسهاي دقيقِ هندسي هم نميتواند يك ميليمتر كم و زياد ببيند آن ديگر محسوس نيست آن كارِ عميق رياضيِ رياضيدان است چون آن كارِ عميق علميِ رياضيدان است و جزء محسوسات نيست گرچه متعلّقش محسوس است لذا قرآن كريم تعبير به عِوج كرده يعني هيچ مهندسي نميتواند يك پَستي و بلندي در اين سطح زمين پيدا كند.
تبيين معنای کلمه ﴿قَاعاً صَفْصَفاً﴾
پس سطح زمين ميشود صاف، بيابان صاف را ميگويند قاع، وقتي مزرعهها دِرو شده ميگويند قاع شده قِيعه هم همين بيابان صاف است در سورهٴ مباركهٴ «نور» كه اعمال كفّار را بيان ميكند ميفرمايد: ﴿أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ﴾ قيعه يعني اين سرزمين صاف و وسيع كه هيچ چيزي نيست منتها در پايان اين كرانه انسان خيال ميكند آب است وقتي عصر آفتاب ميتابد انسان آن منطقه را به جاي اينكه بفهمد خبري نيست سراب است آب ميپندارد ﴿بِقِيعَةٍ﴾ كه در آن آب نيست ﴿يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً﴾[10] خب اين سرزمين صاف را ميگويند قيعه، قاع. اين كلمهٴ «صَفصفه» كه به باب «دحرج» رسيده است نظير زلزله آن تكرّر در لرزش را كه زَلّ نميفهماند و زلزله ميفهماند آن تكرّر صفبندي را كه صفَّ نميفهماند صَفصفه ميفهماند لذا فرمود: ﴿قَاعاً صَفْصَفاً﴾ يعني تمام اين موجودات زميني همه صفبسته و منظّماند كه هيچ انحرافي در آن نيست خب، اين براي سطح زمين.
چگونگی رسوا شدن تبهکار در قيامت
افرادي كه در صحنهٴ قيامتاند برابر سورهٴ مباركهٴ «ق» ﴿فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ﴾ نه غطائنا يا غطاء الواقع، ﴿فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ﴾[11] انسان هم چشمش باز ميشود حِدّت دارد، تيزبيني دارد تا آن دورترين نقطه را ميبيند. خب، اگر زمين قاع صفصف شد اهل زمين حديدالبصر شدند شرمنده كجا خودش را پنها كند تازه اين براي تجلّي خداي سبحان به اسم الرحمان است اما اگر بخواهد به اسم المُنتَقِم تجلّي كند، به اسم الجبّار تجلّي كند ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ﴾[12] تجلّي كند آن چه ميشود ديگر احدي آن قدرت ﴿لَا يُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ ٭ وَلاَ يُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ﴾[13] اما همه اينجا با نرمگفتاري و رفتاري با ما معامله ميكنند ﴿خَشَعَتِ الْأَصْوَاتُ لِلرَّحْمنِ﴾، تازه رحمانش اين است. خب، بنابراين اينكه ميبينيد اهل بيت اين طور ناله ميكنند ميدانند چه خبر است ديگر اين درون گناه كه انسان اين حقيقت را از ذات اقدس الهي دريافت كرده آن روح الهي را دريافت كرده آسمان و زمين را خدا براي او مسخّر كرده اين عالماً عامداً در برابر خدا دارد نافرماني ميكند.
چگونگی تغيير کوه ها هنگام قيامت
بنابراين مسئلهٴ معاد از نظر تربيتي مهمترين عامل آموزشدهنده است لذا بخش معاد را الآن اينجا قبلاً هم اشاره كردند الآن اينجا ذكر ميفرمايند كه اينها سؤال ميكنند ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ﴾ فرمود: ﴿فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفاً﴾ جريان حضرت آدم، جريان حضرت نوح اينها را در قرآن كريم با حصّه حِصّهها بيان كرده معاد هم بشرح ايضاً در جريان جبال اين طور نيست كه اول بفرمايد ما اين را ميكوبيم و ذرّاتش را پراكنده ميكنيم اوديه، واديها، درّهها را با اين ذرّات پُر ميكنيم و مانند آن، فرمود اين جبالي كه شما ميبينيد دورهاي ميرسد كه اين كَثيب مَهيل ميشود،[14] كَثيب مَهيل مثل اين بيابانهاي كويري كه گردباد ميآيد اين شِنها را روي هم ميگذارد قدري باران ميآيد رويش اين ميشود يك تپّه شِني اين تپّه هرگز درونش معدن نيست اين ديگر گوهرپرور نيست اين چون ريشه ندارد گردبادي آمده اين شنها را جمع كرده روي هم جمع كرده قدري باران آمده اين شده يك تپّه كه اگر دست به آن بزني همهاش ميريزد اين را ميگويند كَثيب مهيل، فرمود اين كوههاي ستبري كه شما ميبينيد كم كم به صورت كثيب مَهيل در ميآيد اين يك مرحله اين يك سلسله آيات است كه آيندهٴ كوه را ترسيم ميكند. از اين آيه كه گذشتيم ميفرمايد: ﴿كَالْعِهْنِ الْمَنفُوشِ﴾[15] مثل پنبهٴ ندّافي شده اين پنبهاي كه لحافدوزان ندّافي ميكنند ميزنند اين بالا ميآيد اما ريشهاي ندارد يك، درونتهي است دو، خيلي سبك هم هست سه، آن جبال راسي كه عهدهدار آرامش زمين بود كه ﴿وَجَعَلْنَا فِيهَا رَوَاسِيَ﴾[16] در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) دارد كه «وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدَانَ أرْضِهِ»[17] مَيدان يعني اضطرار، خداي سبحان با توديد يعني به وسيله كوهها جلوي مَيدان و اضطراب زمين را گرفته اين را ميخكوب كرده خب اين كوههايي كه خودش نميلرزد و جلوي لرزش و مَيدان و اضطراب زمين را ميگيرد اين كوههاي ستبر شده كَثيب مهيل اولاً، ﴿كَالْعِهْنِ الْمَنفُوشِ﴾ ثانياً، بعد ﴿يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفاً﴾ نَسف ميكند به باد ميدهد ثالثاً، اينها تدريجاً اينچنين ميشود اين طور نيست كه حالا دفعتاً به اين صورت در بيايد. مراتب درک انسان از تبدّل کوه ها هنگام قيمت
بعضي از آيات است كه انسان واقعاً حريم ميگيرد اصلاً قدرت ورود ندارد اينكه بحث را عمداً آدم كنار ميبرد براي اينكه ميبيند اينجا نميدانم شما با دريا مأنوس بوديد در دريا شنا كرديد يا نه، آنهايي كه آشنا هستند ميدانند اين دريا خب نظير دامنههاي سرزمين بعضي از جاهايش كوه است بعضيهايش درّه است روشن نيست آنها كه با دريا آشنا هستند ميدانند كه اين مقداري كه رفتند بقيّه رفتني است يا نه، گاهي جايي است كه انسان كه هست لبهٴ كوه است از آن به بعد يعني يك متر به بعد ديگر جا براي پا گذاشتن نيست صد متر يا دويست متر عمق همين يك جاست اين الآن كه اينجا ايستاده است لبهٴ كوه است آنها كه آشنا نيستند اين قدم را برميدارند يك متر جلوتر ميگذارند ميبينند كه [سقوط كردند يا در دريا] غرق شدند زيرش خالي است گاهي بعضي از آيات اين است كه وقتي آدم وارد ميشود ميبيند زيرش درّه است ناچار است كه برگردد تا اينجا را آدم ميتواند بفهمد كه جبال كَثيب مهيل ميشود يعني چه، جبال [مانند] عِهن منفوش ميشود يعني چه، جبال ﴿فَيَذَرُهَا قَاعاً صَفْصَفاً ٭ لاَّ تَرَي فِيهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً﴾ ميشود يعني چه، اما ﴿وَسُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكَانَتْ سَرَاباً﴾[18] را واقع نميفهميم چون نميفهميم ميآييم ميگوييم اين «كانت» يعني «صارت» اين ﴿سُيِّرَتِ الْجِبالُ﴾ ميگويد سير ميشود، سير ميشود، سير ميشود بعد معلوم ميشود كه قبلاً سراب بود شما كوه ميديديد كوهي در كار نبود چون اين قابل درك براي ما نيست بسياري از مفسّران گفتند اين ﴿فَكَانَتْ﴾ يعني «صارت» يعني آن روز «صارت سرابا» حالا اگر كسي اهل قرآن باشد ميگويد «خويش را تأويل كن نِي ذكر را» اين «كانت» همان معني «كانت» دارد نه معني «صار» آن وقتي كه تو كوه ميديدي سراب بود جاي ديگر را بايد ميديدي شما در آينه ميديدي خيال ميكردي كوه است اصل را نديدي كه اسماي الهي باشد اين را در آينه ديدي خيال كردي كوه است خب، اين ﴿فَكَانَتْ سَرَاباً﴾ از آياتي است كه متشابه نيست خيلي روشن است اما زير پا خالي است انسان جايي تكيه ندارد اين جاهاست كه «انما يعرف القرآن مَن خوطب به»[19] فقط علي و اولاد علي ميفهمند كه يعني چه ما به همان مقداري كه مشكلات عادي ما حل بشود ميفهميم خب، بنابراين ملاحظه فرموديد كه ما در مقطع سهگانه ميتوانيم پيش برويم اما در مقطع چهارم چون احساس خطر ميكنيم ميبينيم غرق ميشويم ناچاريم برگرديم به مِيل خود معنا كنيم بگوييم ﴿فَكَانَتْ﴾ يعني «صارت» يعني كثيب مهيل يك مقطع، عِهن منفوش مقطع دوم، ﴿فَيَذَرُهَا قَاعاً صَفْصَفاً﴾ مقطع سوم اينها را ميفهميم اما ﴿وَسُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكَانَتْ سَرَاباً﴾ اين را واقع نميفهميم خب، حالا بياييم توجيه كنيم «كانت» يعني «صارت» و امثال ذلك، اين مراحل هست.
تبديل زمين به زمينی ديگر در قيمت
حالا اين زمين تبديل ميشود به زمين ديگر آن هم از آياتي است كه نميفهميم كه در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» گذشت در آنجا گذشت كه ﴿يَوْمَ تُبَدُّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾[20] ما اين نظام را عوض ميكنيم خب اگر تعويض نظام به همين وضع باشد اين قابل فهم است اما رواياتي كه در ذيل آن آيات است اين است كه تبديل ميكنيم زمين را «بأرض لم تكتَسبْ عليها الذنوب»[21] كه رويش معصيت نشده يا زمين را تبديل ميكنيم به «خُبزةً نَقيّةً»[22] به يك كُرهٴ نان كه همه از او ميخورند تا حسابها بررسي بشود ديگر خاك نيست خب اينكه بايد شهادت بدهد يا شكايت بكند چطور شده نان، معاد چيزي نيست كه حالا انسان به فلان آيه تمسّك بكند، فلان آيه تمسّك بكند خب ما را چه موقع از اين زمين زنده ميكنند قبل از اينكه زمين تبديل بشود به زمين ديگر، خب قبل از اينكه تبديل بشود حالا كه ميخواهد تبديل بشود ما كجا ميرويم يا بعد از تبديل اگر بعد از تبديل ما را از زمين بيرون ميآورند خب اين زمين تبديل شده به ارضي كه «لم تُكتَسَب عليها الذنوب» آن وقت ذرّات خاك ما چه ميشود اين وسطها ما كجا ميرويم همزمان جابهجا ميشويم خب زمين تبديل شده طبق بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) «بأرض لم تُكتَسَب عليها الذنوب» اين مباحث در ذيل آيه سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» گذشت كه ﴿يَوْمَ تُبَدُّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾.
حتمی بودن تحقق قيامت و عدم درک حقيقت آن
بنابراين مسئلهٴ معاد هم پيچيدهترين مسائل ديني است و هم مؤثّرترين مسائل حالا ما چه كار داريم چطور ميشويم براي ما اين اخلاق مهم است اين مسئوليت مهم است كه يك روز زنده ميشويم و مسئوليم بايد پاسخ بدهيم حالا چطور ميشويم و چه موقع زنده ميشويم چه موقع برميگرديم آنها مسئلهٴ علمي است اما اين مقدار يقينيِ ماست كه ما زنده ميشويم در برابر اعمالمان مسئوليم، اگر كسي اين طور معتقد باشد آن وقت مواظب گفتارش، رفتارش، اعمالش، نيّاتش خواهد بود فرمود در آن روز الرحمان تجلّي ميكند تازه الرحمان تجلّي كرد تمام صداها خفه است ﴿فَلاَ تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً﴾.
قطع روابط و ضوابط در جهان آخرت
وقتي وارد اين صحنه شدند بالأخره ما با بدن ميآييم ديگر بيبدن كه نيستيم ماييم و همين بدن وقتي ماييم و همين بدن مسكن ميخواهيم، پوشاك ميخواهيم، خوراك ميخواهيم، نوشاك ميخواهيم هيچ چاره هم نيست اين دو، پس ماييم و همين بدن اصل اول، اگر ماييم و با اين بدن نيازهاي ما هم به همراه ماست اصل دوم. در صحنهٴ قيامت در بازار قيامت نه روابط در كار است نه ضوابط ما در دنيا مشكلمان را با يكي از اين دو عامل برطرف ميكنيم يا با ضوابط حل ميكنيم يا با روابط تجارت ميكنيم نياز داريم ميخريم، ميفروشيم، مسكن ميسازيم اينها ضوابط تجاري و اقتصادي ماست اگر كسي نان ميخواهد ميخرد، برنج ميخواهد ميخرد و تهيه ميكند اگر نتوانست با ضوابط خودش را اداره كند با روابط خودش را اداره ميكند پدر است، پسر است، همسر است، عائلهاند اينها با يك مُعيل اداره ميشوند آن مسئول اينها را اداره ميكند پس بنابراين نيازهاي ما در دنيا يا با ضوابط حل ميشود يا با روابط و هر دو را قرآن بست دربارهٴ قيامت فرمود: ﴿لاَ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خُلَّةٌ﴾[23] بيع كنايه از مطلق روابط تجاري است خُلّه هم يعني خليل و دوست و محبّت و روابط پسري و پدري و امثال ذلك آن روز كه ﴿يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ ٭ وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ ٭ وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِيهِ﴾[24] همه از يكديگر جدا هستند چون پدري و پسري نيست همه از خاك برميخيزند اگر پدري و پسري گفته شد به علاقهٴ ما كان است وگرنه آن روز همه از خاك برميخيزند كسي والد و كسي مولود نيست.
ويژگی شافعان روز قيامت
خب، پس روابطي در كار نيست ضوابطي هم در كار نيست ميماند شفاعت، حالا آن روز معلوم ميشود كه اهل بيت چه هنري دارند حالا اين رواياتي كه در ذيل اين آيه آمده است لابد ملاحظه فرموديد آن صحنه احدي حقّ حرف زدن ندارد ﴿لاَّ يَتَكَلَّمُونَ﴾ اين صحنه ﴿إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً﴾[25] احدي حقّ حرف ندارد پس ضوابط قدغن، روابط هم قدغن ميماند اصل سوم كه شفاعت است اين شفاعت فقط به دست يك عدّه است انبيا هستند و اوليا هستند و اهل بيت هستند و اينها در آن روزي كه ﴿لاَّ يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً﴾ آن روز فقط يك عدّه مجازند حرف بزنند و خدا به آنها اجازه ميدهد هم اينها كه شفيعاند بايد اذن بگيرند هم مشفوعله بايد مُرتضيالمذهب باشد ﴿إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي﴾، ﴿وَلاَ يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي﴾[26] يعني رَضي الله مذهبه او مرتضيالمذهب باشد يا ﴿إلاّ مَن اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمنِ عَهْداً﴾[27] صحنهٴ شفاعت را امضا ميكند.
داعی الهی برای حضور مردم در صحنه قيامت
در ذيل همين آيات رواياتي هست كه اين داعي كه همه را دعوت ميكند حالا اسرافيل(سلام الله عليه) است يا نه، در بعضي از روايات دارد كه وجود مبارك حضرت امير است[28] بالأخره وقتي فرشتهاي مجاز باشد كه مردم را دعوت كند خب معلّم فرشته كه به طريق اُوليٰ اين سِمت را دارد ديگر، بنابراين ﴿يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ﴾ حالا آن داعي چه كسي است، داعي بالاصاله كه خود خداي سبحان است فرمود: ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾[29] مأموران از طرف ذات اقدس الهي فرشتگان درجه اوّلاند اسرافيل(سلام الله عليه) است، انسانهاي كامل درجه اول حضرت امير(سلام الله عليه) است و مانند آن، مردم را دعوت ميكنند مردم همه سر از قبر برميدارند اينكه وجود مبارك ابراهيم خليل به دستور خداي سبحان كه فرمود: ﴿ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِيَنَّكَ سَعْياً﴾,[30] خواند و همه احيا شدند آن داعي به اذن خدا مردم را به نام امامشان ميخواند همه زنده ميشوند اينجا هم ﴿يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ﴾ وقتي كه داعي مردم را به نام امامشان دعوت كرد اگر نام غدير را بُرد يك عدّه صف ميكِشند نام سقيفه را بُرد يك عدّه ديگر صف ميكِشند
حشر محبّان علي با علي حشر محبّان دگر با دگر
آن روز مشخص ميشود خب اگر كسي اينها را باور نداشته باشد ميشود رها ديگر اما اگر اينها بيّنالرشد شد كه حسابي هست، كتابي هست به هيچ وجه جا براي نجات از شرمندگي نيست جايي نيست كه انسان خودش را آنجا پنهان كند بينشِ افراد هم تيز است ﴿فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ﴾[31] اگر بينش افراد تيز است و اگر جا براي پنهان شدن نيست «مناجات شعبانيه» حق است كه علي رئوس الأشهاد عدّهاي بيآبرو ميشوند.[32]
کيفيت حضور مردم در قيامت و بهرمندی از شفاعت
بنابراين سخن گفتن در آن روز فقط براي فرشتگان كل است و اهل بيت(عليهم السلام) كه آن روز مجازند حرف بزنند ﴿لاَّ يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً﴾[33] اين براي اين است و همهٴ مردم هم برايشان روشن ميشود كه ﴿لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ﴾[34] از يك سو، در سورهٴ مباركهٴ «بقره» هم گذشت كه اينها ميفهمند ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾[35] درست است در دنيا ميگفتند ﴿خُذُوا مَا آتَيْنَاكُم بِقُوَّةٍ﴾[36] درست است گفتند ﴿يَا يَحْيَي خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ﴾[37] درست است به مأموران حفظ نظام گفتند ﴿وَأَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾[38] اما آن روز روشن ميشود كه ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾ چنين صحنهاي است خب اين مهمترين عامل براي پرورش و تربيت ماست اين جايش در حجاز خالي بود الآن هم در غرب جايش خالي است در بسياري از كشورها جايش خالي است در اين قسمت فرمود: ﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ﴾ در خيلي از موارد است ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ﴾،[39] ﴿يَسْألونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ﴾[40] و مانند آن، خود خداي سبحان جواب ميدهد يا ميفرمايد قُل، اما اينجا با فاء تفريع فرمود، فرمود معطّلشان نكن فوراً جواب بده اين فاء تفريع يعني متفرّع بر سؤالشان باشد همين كه پرسيدند معطّلشان نكن ﴿فَقُلْ﴾ نه «قُل»، فوراً بگو ﴿يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفاً﴾ خدا اينها را درهم ميكوبد درّهها را با اينها پُر ميكند صحنه، صحنهٴ صاف خواهد بود ﴿فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفاً ٭ فَيَذَرُهَا﴾ اين جبال را يك، يا ارض را دو، چون حالا وقتي كه كوبيده شد و درّهها هموار شد با ارض يكي ميشود ﴿قَاعاً صَفْصَفاً﴾ كه ﴿لاَّ تَرَي فِيهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً﴾ عِوج آن فرود است اَمت آن فراز، عِوج آن حضيض است اَمت آن فراز خب، ﴿يَوْمَئِذٍ﴾ در آن روز ﴿يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ﴾ امروز ممكن است كه بعضيها نكول و فراري داشته باشند ولي آن روز جز پيرويِ داعي هيچ چارهاي ندارند كه ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾[41] آن داعي هم ﴿لاَ عِوَجَ لَهُ﴾ نه اشتباه ميكند نه كم و زياد در آن هست و اينها هم بدون كمترين توقّف سرعت ميكنند سراع دارند مثل جراد مُنتشرند[42] مثل ملخها پَر ميكشند بر اساس كمال اطاعت و پيروي ﴿وَخَشَعَتِ الْأَصْوَاتُ لِلرَّحْمنِ﴾ تازه الرحمان ظهور كرده وقتي به بخش جهنّم ميرسد آنجا ديگر مُنتقم ظهور ميكند ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ﴾ ﴿وَخَشَعَتِ الْأَصْوَاتُ لِلرَّحْمنِ﴾ لذا ﴿فَلاَ تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً﴾ روابط كه بالكل قدغن، ضوابط كه بالكل قدغن ميماند اصل سوم كه مسئلهٴ شفاعت است ﴿يَوْمَئِذٍ لاَّ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ﴾ هم شفيع بايد مأذون باشد هم مشفوعله ﴿وَرَضِيَ لَهُ قَوْلاً﴾ در سورهٴ مباركهٴ «نبأ» هم دارد كه ﴿لاَّ يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً﴾ آيهٴ 38 سورهٴ مباركهٴ «نبأ» اين است ﴿يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلاَئِكَةُ صَفّاً لاَّ يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ طه, آيات 49 و 50.
[2] . سورهٴ طه, آيهٴ 53.
[3] . سورهٴ لقمان, آيهٴ 25.
[4] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 37.
[5] . سورهٴ سبأ, آيهٴ 7.
[6] . سورهٴ ق, آيهٴ 3.
[7] . سورهٴ ص, آيهٴ 26.
[8] . معاني الأخبار, ص170.
[9] . سورهٴ زمر, آيهٴ 28.
[10] . سورهٴ نور, آيهٴ 39.
[11] . سورهٴ ق, آيهٴ 22.
[12] . سورهٴ سجده, آيهٴ 22.
[13] . سورهٴ فجر, آيات 25 و 26.
[14] . سورهٴ مزمل, آيهٴ 14.
[15] . سورهٴ قارعه, آيهٴ 5.
[16] . سورهٴ مرسلات, آيهٴ 27.
[17] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 1.
[18] . سورهٴ نبأ, آيهٴ 20.
[19] . الكافي, ج8, ص312.
[20] . سورهٴ ابراهيم, آيهٴ 48.
[21] . تفسير العياشي, ج2, ص236.
[22] . الكافي, ج6, ص286.
[23] . سورهٴ بقره, آيهٴ 254.
[24] . سورهٴ عبس, آيات 34 ـ 36.
[25] . سورهٴ نبأ, آيهٴ 38.
[26] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 28.
[27] . سورهٴ مريم, آيهٴ 87.
[28] . تأويل الآيات الظاهرة, ص311.
[29] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 71.
[30] . سورهٴ بقره, آيهٴ 260.
[31] . سورهٴ ق, آيهٴ 22.
[32] . ر.ك: اقبال الأعمال, ص686.
[33] . سورهٴ نبأ, آيهٴ 38.
[34] . سورهٴ غافر, آيهٴ 16.
[35] . سورهٴ بقره, آيهٴ 165.
[36] . سورهٴ بقره, آيات 63 و 93.
[37] . سورهٴ مريم, آيهٴ 12.
[38] . سورهٴ انفال, آيهٴ 60.
[39] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 85.
[40] . سورهٴ بقره, آيهٴ 189.
[41] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 71.
[42] . سورهٴ قمر, آيهٴ 7.