اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هذَا إِلهُكُمْ وَإِلهُ مُوسَي فَنَسِي ﴿88﴾ أَفَلاَ يَرَوْنَ أَلاَّ يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً وَلاَ يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً ﴿89﴾ وَلَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِن قَبْلُ يَا قَوْمِ إِنَّمَا فُتِنتُم بِهِ وَإِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِي وَأَطِيعُوا أَمْرِي ﴿90﴾ قَالُوا لَن نَّبْرَحَ عَلَيْهِ عَاكِفِينَ حَتَّي يَرْجِعَ إِلَيْنَا مُوسَي ﴿91﴾ قَالَ يَا هَارُونُ مَا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا ﴿92﴾ أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَيْتَ أَمْرِي ﴿93﴾ قَالَ يَبْنَؤُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلاَ بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي ﴿94﴾ قَالَ فَمَا خَطْبُكَ يَا سامِريُّ ﴿95﴾ قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَكَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي ﴿96﴾
تجلّي نور خداوند بر كوه طور
وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) وقتي به طور تشريف بردند و مناجات شروع شده است و درخواست شهودي الهي را مطرح كردند و عرض كردند ﴿رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ﴾[1] پاسخ اين درخواست تجلّي بود كه ذات اقدس الهي براي كوه كرد, پس اينچنين نيست كه به بركت كوه وجود مبارك موساي كليم مدهوش شده باشد و تورات نصيبش شده باشد و مانند آن, بلكه به بركت موساي كليم كه سؤالي را با خدا در ميان گذاشت و جوابِ الهي به موساي كليم از راه تجلّي به جَبل داده شد جبل مَجلا قرار گرفت اين طور نيست كه اگر در عبارت گفته شد ﴿فَلَمّا تَجَلّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَخَرَّ مُوسي صَعِقاً﴾[2] اول تجلّي براي كوه شد بعد موسي مدهوش شد اول تجلّي به عنوان جواب سؤال براي موساي كليم مطرح شد كه فرمود: ﴿لَنْ تَرَانِي وَلكِنِ انْظُرْ إِلَي الْجَبَلِ﴾[3] اين جوابِ الهي به موساي كليم باعث متلاشي شدن كوه بود وگرنه همين سلسلهٴ جبال براي انبياي بنياسرائيل بالأخره براي سليمان و داود اينها جزء پيروان و اتباع انبيا و انسانِ كاملاند ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾,[4] ﴿سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَالْإِشْرَاقِ﴾[5] اين طور نيست كه كوه بركتي داشته باشد به وسيلهٴ او پيغمبر بهره بگيرد همهٴ سلسله جبال موظّف بودند كه همراه داود, سليمان, اين گونه از انبياي الهي كه مأموريت خاص به اينها داده ميشد اين كوهها اطاعت كنند ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾, ﴿إنّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَالْإِشْرَاقِ﴾ پس اگر در عبارت ﴿فَلَمّا تَجَلّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ﴾ آمده بايد يك مقدار جلوتر رفت ديد كه ﴿رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ﴾ هست, ﴿قَالَ لَنْ تَرَانِي﴾ هست, ﴿وَلكِنِ انْظُرْ﴾ هست اين ﴿وَلكِنِ انْظُرْ﴾ به بركت موساي كليم است كه نصيب كوه شده.
عكس العمل موساي كليم (عليه السلام) درباره تورات و هارون
مطلب ديگر اين است كه وجود مبارك موساي كليم در آن حالت مدهوشي اين تورات نصيبش شد خداي سبحان گزارش داد كه فتنهاي در قوم تو پيش آمد عدّهاي گوسالهپرست شدند وجود مبارك موساي كليم اين الواح را در همان بالاي كوه تلقّي كرد از طرف خداي سبحان الواحي آمد يعني تورات آمد اين تلقّي كرد وقتي برگشت جريان گوسالهپرستي را از نزديك ديد چندتا كار كرد يك كار با اين الواح كرد يعني با تورات كرد يك كار با برادرش كرد كه اين دوتا كار شبيه هم است يك كار با تودهٴ مردم جاهل و مستضعف كرد كه آن معادل ندارد يك كار با سامري كرد يك كار هم با گوساله, كاري كه با سامري و گوساله كرد همان كاري است كه وجود مبارك ابراهيم خليل با تبر با بُتها كرد فرمود من اين گوساله را ﴿لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً﴾[6] من اين را آتش ميزنم پودر ميكنم خاكسترش را به دريا ميريزم اين كار را كرد, نسبت به سامري هم آن كيفر الهي را اِعمال كرد پس نسبت به گوساله و گوسالهساز يك طور عمل كرد, نسبت به تودهٴ مردم از راه استدلال و ترحّم و اينها رفتار كرد, نسبت به هارون كاري كرد كه با تورات كرد نسبت به تورات كاري كرد كه با هارون كرد اين از لطايف تفسيري اماميه است.
تبيين غضب عاقلانه موساي كليم (عليه السلام)
خب, وقتي انسان وارد ميشود اين صحنه را ببيند كه مهمترين اعتقاد ديني توحيد است و اين كتاب را از طرف خدايِ واحدِ احد آورده وقتي كه اين صحنه را ديد در نهايت غضب و عصبانيّتِ الهي بود كه ﴿غَضْبَانَ أَسِفاً﴾ خداي سبحان اين غضب و عصبانيّت او را در كمال لطف ستود آن غيرت ديني او را وادار كرد در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» كه بحثش گذشت آيهٴ 150 اين است ﴿وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَي إِلَي قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي مِن بَعْدِي أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ﴾ اين اعتراضي بود كه با قوم كرد بعد در اين حال دوتا كار كرد يكي با تورات يكي با هارون, تورات را انداخت خب اين انداختن تورات يعني چه؟ يعني ـ معاذ الله ـ به تورات بياعتنايي كرد يا از شدّت استغراق در توحيد است كه انسان عصباني ميشود خدا غريق رحمت كند مرحوم سيّد مرتضي ايشان در تنزيهالأنبياء ميگويد كه آدم كه عصباني شد از شدّت تأسّف سر و صورت خودش را ميزند, موي خودش را ميكَند, موي صورتش را ميكَند, موي سرش را ميكَند[7] مبادا كسي جاهلانه خيال بكند وقتي وجود مبارك موساي كليم سر و صورت برادرش را گرفت دارد او را ميزند يا اهانت ميكند اينها يك حقيقتاند موسي و هارون يك حقيقت است گاهي آدم كه عصباني شد در برابر دين محاسن خودش را ميكَند, موي سر خودش را ميكَند مبادا كسي خيال كند كاري كه با هارون كرد داشت او را ميزد يا اهانت كرد به دليل اينكه بعد دارد ﴿رَبِّ اغْفِرْ لِي وَلأَخِي﴾[8] خدايا ما هر دو بندهٴ تو هستيم ما هيچ كدام بد نكرديم تو ارحمالراحميني اين از لطايف تعبير مرحوم سيّد مرتضي است در تنزيه منظور اين است كه اگر كسي بندهٴ محض خدا بود محصول عمر خودش را بر باد رفته ميبيند گاهي به سرش ميزند، گاهي به سينهاش ميزند، گاهي موي صورتش را ميكَند، گاهي موي سرش را ميكَند خب هيچ كس سؤال نكرد كه چرا تورات را انداخت فقط همهاش اعتراض اين است كه چرا موي سر و صورت برادرش را گرفت.
پرسش:
پاسخ: بله آن هم همين طور است آن ﴿وَأَلْقَي الْأَلْوَاحَ﴾[9] هم دارد ديگر خب اينكه كلام خداست كلام خدا را چرا به زمين زده وقتي كسي مُستغرق در جمال و جلال الهي باشد تازه از مهماني خدا برگشته باشد آن خدايي كه چهل شبانهروز مهمانش را بدون آب و بدون غذا و بدون خواب پذيرايي كرده كسي آن خدا را رها ميكند به دنبال گوساله راه ميافتد اين موساي كليم بر اساس آن غيرتِ توحيدي بود كه بالأخره ﴿أَلْقَي الْأَلْوَاحَ﴾ و بالأخره «أخذ بلحية أخيه و برأس أخيه».
تبيين كلام سيد مرتضي درباره غضب حضرت موسي(عليه السلام)
اين تنزيهالأنبياء مرحوم سيّد مرتضي(رضوان الله عليه) ملاحظه ميفرماييد بعد از اينكه آن سؤال را ذكر ميكند ميفرمايد: «الجواب قلنا ليس فيما حَكاه الله تعالي مِن فعل موسي و أخيه(عليهما السلام) ما يَقتضي وقوع معصيةٍ و لا قبيحٍ مِن واحدٍ منهما» نه موسي بد كرد نه هارون(سلام الله عليهما) «و ذلك أنّ موسي(عليه السلام) أقبل و هو غضبان علي قومه لما أحدثوا بعده مستعظماً لفعلهم مفكّراً مُنكّراً» «ما كان مِنهم فأخذ برأس أخيه و جرّه إليه كما يفعل الإنسان بنفسه مِثل ذلك عند الغضب» اين چه نگاهي به قرآن است! «و شدّة الفكر ألا تريٰ أنّ المفكّر الغضبان قد يَعضّ علي شَفتيه» گاهي انسان كه خيلي متأثّر بشود لَبش را گاز ميگيرد دستش را گاز ميگيرد «و يُفتّل أصابعه» انگشتانش را به هم ميپيچد «و يَقبض علي لحيته فأجري موسي(عليه السلام) أخاه هارون مَجريٰ نفسه لأنّه كان أخاه و شريكه و مَن يمسّه مِن الخير و الشرّ ما يَمسّه فَصنع به ما يَصنعه الرجل بنفسه في أحوال الفكر و الغضب و هذه الامور يختلف أحكامها بالعادات فيكون ما هو إكرامٌ في بعضها استخفافاً في غيرها» اين تكريمِ موساي كليم است كه او را مثل خود ميداند و اَسف خود را با اسف او يكي تلقّي ميكند «و يَكون ما هو استخفافٌ في موضعٍ اكراماً في آخر» بعد تا پايان ادامه ميدهد «فأمّا قوله ﴿لاَ تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلاَ بِرَأْسِي﴾ فليس يدلّ علي أنّه وقع علي سبيل الاستخفاف بل لا يَمتنع أن يكون هارون(عليه السلام) خاف مِن أن يتوهّم بنواسرائيل لسوء ظنّهم أنّه منكرٌ عليه معاتبٌ له ثمّ ابتدأ بشرح»[10] اينكه به برادرش فرمود: ﴿لاَ تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي﴾ اين براي اينكه به اينها بفهماند كه اين از باب غضب و عصبانيّت نسبت به من نيست. خب، لذا بعد از اينكه آن جمله را گفت وجود مبارك موساي كليم عرض كرد ﴿رَبِّ اغْفِرْ لِي وَلأَخِي وَأَدْخِلْنَا فِي رَحْمَتِكَ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ﴾[11] خب.
پرسش: به احترام حضرت هارون از ...
پاسخ: بله.
برتري توحيد از كعبه و مومن
اما احترام خدا از احترام كعبه و مؤمن و امثال ذلك بالاتر است توحيد مهمترين عامل است خب حالا كعبه مَطاف ماست، كعبه قبلهٴ ماست كسي بخواهد به كعبه آسيب برساند طير ابابيل در راه است همه چيز در راه است اما اگر كسي به امام زمانش بد رفتاري بكند اين به درون كعبه هم پناه ببرد خدا پناه نميدهد امام زمان البته از كعبه بالاتر است همين ابنزبير كه به امام زمانش ايمان نياورده بود به درون كعبه متحصّن شد مروانيها به دنبال امويها روي كوه ابوقبيس منجنيق بستند كعبه را خراب كردند ابنزبير را كُشتند بعد كعبه ساختند خب كعبه، كعبه است اين طور نيست كه در برابر امامِ زمان كعبه را خدا حفظ بكند كه، اگر اين به درون كعبه پناهنده شد اگر موافق امام زمان بود و تابع امام زمانش بود خدا پناه ميداد اما وقتي مطابق با رأي امام زمان عمل نكند به درون كعبه هم پناه ببرد خداي سبحان هرگز طير ابابيل نميفرستد ظالمي بر او مسلّط ميشود كعبه را خراب ميكند او را ميكُشد بعد كعبه را ميسازد، غرض اين است كه مؤمن، ايمان همه اينها محترم است اما توحيد كجا مؤمن كجا اين نگاه، نگاه سيّد مرتضي نگاهِ وَلوي است اين ديد با قرآن كريم خيلي با ديدهاي ديگر فرق ميكند.
پرسش: ...
پاسخ: ﴿أَلَّا تَتَّبِعَنِ﴾ خير، خير يعني خير.
الهي بودن غضب موساي كليم (عليه السلام)
هيچ سؤال نكرديد كه چرا الواح را انداخت دور اصلاً در ذهن شما نميآيد اصلاً در مسير ديگر هستيد هيچ در اين جمعيّت سؤال نكردند خب گناه تورات چه بود انساني كه مستغرق در توحيد است وقتي به توحيد احترام نشود به هيچ چيز احترام نميشود ﴿أَلْقَي الْأَلْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ﴾ اين دوتا را بايد كنار هم ذكر كرد آن دوتا را به آتش بست يعني گوساله و سامري مردم مستضعف هم با برهان قانع كرد همين آيهٴ 150 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اين است كه وقتي اين صحنهٴ شركآلود را ديد ﴿أَلْقَي الْأَلْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ﴾ اين يك سيّد مرتضي ميخواهد.
پرسش:
پاسخ: حالا به حضرت امير هم ميرسيم حضرت امير هم به صديقه كبرا(سلام الله عليها) هم فرمود اين صدا را ديگر نميشنوي صداي بلال، اين حرف جدّي است فرمود اين صداي بلال كه صداي اذان است ديگر اين را نميشنوي بروم يا نروم؟ فرمود نرو، آنها اين طور بودند اين طور نبود كه حالا مثلاً مسئله حل ميشد طلب ميكردند اين طور نبود وقتي داشت بلال اذان ميگفت فرمود زهرا اين صدا خاموش ميشود بروم يا نروم؟ فرمود نرو،[12] اين طور بود چون نيستيد در آن صحنه ببينيد كه خب، يك سؤال علمي بكنيد بيخود وقت تلف نكنيد.
﴿وَأَلْقَي الْأَلْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ﴾[13] اين دوتا را كنار هم سؤال بكنيد هر توجيهي كه براي القاي تورات داريد براي اين هم داشته باشيد خب تورات چه گناهي كرده اين را انداختي دور، اگر كسي اصلِ متكلّم را ببيند از دست دارد ميدهد خب كلامش چه ارزشي دارد در جامعه و ذات اقدس الهي در هيچ جاي قرآن نگفت كه مثلاً چرا اين كار را كرده و هيچ سائلي از ائمه(عليهم السلام) سؤال نكردند كه اين كار موساي كليم نسبت به انداختن تورات چه بود اينها به ذهن نميآيد.
همتايي انسان كامل با قرآن و كلام الهي
خب وقتي اين قرآن و عترت كه با هماند تنها مخصوص دين ما نيست خليفهٴ پيغمبر با كتابِ او معادل است تورات با حضرت هارون(سلام الله عليه) معادل است وجود مبارك حضرت امير با قرآن معادل است و گر كسي خواست حضرت امير را بشناسد به دنبال اين نباشد كه ﴿لِسَانَ صِدْقٍ عَلِيّاً﴾[14] ﴿عَلِيّاً﴾ همين حضرت امير كه به دنبال يك روايت ضعيف بگردد اگر وجود مبارك حضرت امير و ائمه(عليهم السلام) معادل قرآناند كه هستند، الآن اگر هفت ميليارد بشر معادل اين هفت ميليارد جن اينها هم جمع بشوند علي نخواهند بود اين عقيدهٴ ماست مگر اين حضرت مطابق قرآن نيست، معادل قرآن نيست همهٴ اين هفت ميليارد بشر جمع بشوند و همهٴ جن جمع بشوند بخواهند يك سوره كوچك بياورند نميتوانند بخواهند حرفِ علي را بزنند كه «فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْضِ»[15] براي دهنشان زياد است احدي يعني احدي اين علي است اگر او معادل قرآن است و هيچ جن و انسي معادل قرآن نميتواند بياورد هيچ جن و انسي هم معادل علي نميتواند حرف بزند هيچ كسي نتوانست تا حال بگويد كه «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي»[16] اصلاً به خودش اجازه نداده بعضيها اجازه دادند كه زود رسوا شدند[17] مگر هر كسي ميتواند بگويد هر چه ميخواهيد بپرسيد من ميدانم من راههاي آسمان را بهتر از زمين ميدانم از عرشيان بهتر از فرشيان باخبرم ما وقتي دستمان پر است دليلِ عقلي داريم، دليل قرآني داريم، دليل قطعي روايي داريم ديگر چرا به دنبال آن بگرديم به تعبير آن سيّد مرحوم(رضوان الله عليه) كه مثلاً ألف در نسخهٴ خطّي نبوده بعد در نسخههاي چاپي آمده كه امام جواد فرمود «ثلاثين ألف»[18] نيازي به اين حرفها نيست خيليها روايات فراواني در فضيلت تلاوت سوَر براي اينكه مردم را به قرآنپژوهي و قرائت قرآن تشويق كنند[19] جعل كردند خودشان هم اعتراف كردند آخر نيازي به اين كار نيست. به هر تقدير وقتي الواح را انداخت ﴿أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ﴾[20] حالا كسي بگويد آقا شما اينجا كلام خدا را بياعتنايي كردي وقتي ببيند به متكلّم بياعتنايي ميشود خب كلام مشكل كدام جامعه را حل ميكند پس بنابراين وجود مبارك هارون با الواح موسي يعني با تورات يعني با كتاب رسميشان معادلند مثل اينكه حضرت امير(سلام الله عليه) با كتاب رسمي ما يعني قرآن معادل است اين قرآنِ ناطق است اين اغراق هم نيست اين قرآن ناطق است آن عليِ ساكت، خب اگر اين است وجود مبارك حضرت موساي كليم هر دو را يكجا در اثر غضب و تأسّف مقبول و معقول انجام داد اين عيبي ندارد كه.
پرسش:
پاسخ: نه، اين كلامِ خدا فعلِ خداست علي هم مخلوق خداست هر دو مخلوق خدايند، هر دو فعل خدايند، هر دو كلام خدايند اين كلام ناطق است آن كلام صامت اين طور نيست كه حالا بر فرض همهٴ بشر جمع بشوند اينها ميتوانند مثل عليبنابيطالب ـ معاذ الله ـ بگويند «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي».
پرسش:
پاسخ: خب بله، منظور اين است كه اين كلام خدا وقتي ببيند خدا ديگر مطرح نيست در بين مردم از شدّت غضب آن هم اين كار را ميكند.
غيرت ديني موساي كليم (عليه السلام) نسبت به توحيد
ديگر غرض اين است كه اين بر اساس غيرت ديني است غيرت معنايش اين است كه غير در اين حريم نبايد راه پيدا كند اگر كسي به حريم ديگري راه پيدا كرد بيغيرت است ديگري را به حريم خود راه داد بيغيرت است معناي غيرت اين است كه غيرزدايي بكند نه وارد حريم ديگري بشود نه ديگري را وارد حريم خود بكند اين از بيانات نوراني حضرت امير است در نهجالبلاغه فرمود: «مَا زَنَي غَيُورٌ قَطُّ»[21] هرگز يك مرد غيرتمند زنا نكرده چرا وارد حريم ديگري شده غيور يعني غيرزدايي نه غير را راه بدهد نه به حريم غير راه پيدا كند اين از بهترين فضيلتهاي مؤمن است وجود مبارك موساي كليم غيورِ در توحيد بود ديد همهٴ اوضاع دارد به هم ميخورد اين همه تلاش و كوشش كردند از دريا گذشتند تا توحيد مستقر بشود اين دارد رايگان توحيد را از دست اينها ميگيرد.
عدم بهرمندي بني اسرائيل از معرفت عقلي و برهان نقلي
خب، در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» [آمده كه] اين كارها را كرده اينها هم قبل از سكوتِ غضب بود ﴿وَلمَّا سَكَتَ عَن مُوسَي الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْوَاحَ وَفِي نُسْخَتِهَا هُديً وَرَحْمَةٌ لِلَّذِينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ﴾[22] در اين مقام وقتي كه ذات اقدس الهي آن بخشها را ذكر فرمود، فرمود اينها نه از نظر معرفتشناسي بهرهٴ نقلي داشتند نه بهرهٴ عقلي بالأخره انسان يا بايد مثل چشمه از درون بجوشد يا مثل استخرِ مرتبط به چشمه از چشمه آب بگيرد وگرنه ميخشكد ديگر يا بايد انسان گوش بدهد ببيند معصومين چه ميگويند يا اهل عقل و استدلال باشد كه حرفِ معصومين را بتواند درك كند وجود مبارك هارون(سلام الله عليه) فرمود اين بنياسرائيل نه اوّلي را داشتند نه دومي را، نه اهل نقل بودند براي اينكه من پيغمبرم خليفهٴ اولواالعزمم حرف مرا گوش نميدهند، برهان اقامه ميكنم كه بالأخره اين گوساله فتنه است معبود نيست ﴿إِنَّمَا فُتِنتُم بِهِ وَإِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ﴾ رب آن است كه مشكل شما را حل بكند اين چه مشكلي را ميتواند حل بكند اين برهان عقلي اينها نه اهل عقل بودند نه اهل نقل بودند، نه حرف پيغمبرشان را گوش دادند نه اهل استدلال بودند.
چگونگي رسميت يافتن بت پرستي در ميان بني اسرائيل
﴿أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ﴾[23] همان سنّت تلخ نياكان بود در اينها كه بالأخره گوسالهپرستي در آن عهد كهن در مصر سابقه داشت خود فرعون هم گاوپرست بود عدّهاي هم گوسالهپرست بودند اينها يك خداي ديدني ميخواهند كه به زعم اينها رابط باشد بين ديدني و ناديدني اينها گفتند ﴿يَا مُوسَي اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾[24] اين رسميّت دادن اين بُت از چند راه نزد آنها معروف بود يا رهبران ديني آنها بايد اين كار را بكنند كه براي آنها مقبوليّت داشته باشد يا نياكانشان بايد اين كار را بكنند كه بشود سنّت يا دستگاه حكومت بايد اين كار را بكند دستگاه حكومت كه فرعون بود گفت ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾[25] نياكان عدّهاي هم كه بتپرست بودند ميگفتند ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾[26] اينها از آن قبيل نبودند لذا به موساي كليم عرض كردند ﴿يَا مُوسَي اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾ از اين سوء تشخيص سامري سوء استفاده كرد و گفت ﴿هذَا إِلهُكُمْ وَإِلهُ مُوسَي﴾ آنگاه وجود مبارك هارون در كمال قدرت با اينها برخورد كرد فرمود يا عقل يا نقل هر دو در اينجا حاضر است خداي شما الرحمن است من از طرف خداي شما هستم بايد مرا اطاعت كنيد و اين كاري از او برنميآيد.
هماهنگي حكمت نظري با حكمت عملي در رسالت انبياء
مسئلهٴ مهمّي كه قرآن مطرح ميكند اين است كه حكمت عملي را با حكمت نظري يعني بخش انگيزه و انديشه را كنار هم ذكر ميكند در بحثهاي فلسفي و كلام فقط مسئلهٴ انديشه مطرح است خدا به عنوان واجبالوجود هست، خدا به عنوان واحدِ احدِ صمدِ حيّ قيّومِ ازلي ابدي سرمدي هست اما اين روشِ تربيتي نيست اين فقط بخش انديشه را تأمين ميكند اما آنكه انبيا ميآورند انگيزه را تأمين ميكند خدا آن است كه دوستداشتني باشد آدم چه كسي را دوست دارد؟ كسي را دوست دارد كه حياتِ او، سلامت او، رزق او، شفاي او، حيات و ممات او به دست اوست وجود مبارك ابراهيم وقتي استدلال ميكند ميفرمايد اينها آفلاند ﴿قَالَ لاَ أُحِبُّ الآفِلِينَ﴾[27] من دوست ندارم حدّ وسط برهان ابراهيمي محبّت است خدا آن است كه محبوب باشد اينها محبوب نيستند پس خدا نيستند اما در فلسفه و كلام از اين راه نيست خدا آن است كه واجب باشد اينها واجب نيستند پس خدا نيستند، خدا آن است كه ازلي باشد اينها ازلي نيستند، خدا آن است كه ابدي باشد اينها ابدي نيستند، خدا آن است كه سرمدي باشد اينها سرمدي نيستند، خدا آن است كه صمد باشد اينها صمد نيستند اينها راههاي فلسفه و كلام است اينها در رياضيات مسئله دوست داشتم و دوست نداشتم كارساز نيست من دوست ندارم پنج پنجتا بشود سيتا من دوست دارم پنج پنجتا بشود بيست و پنجتا سخن از دوست داشتن و دوست نداشتن اينجا خريدار ندارد در رياضيات در علوم عقلي محبّت و عداوت، حُسن و قبح، عدل و ظلم، صِدق و كذب اينها صدق و كذب اخلاقي اينها راه ندارند در بحثهاي حكمت نظري فقط برهان تام راه دارد اما وجود مبارك ابراهيم خليل ميگويد خدا آن است كه محبوب باشد وجود مبارك ابراهيم در بخشهاي ديگر هم خدا آن است كه مالك نفع و ضرّ باشد[28] اينجا هم هارون همين را فرمود، وجود مبارك موسي(عليهما السلام) همين را فرمودند كه خدا آن است كه مشكل شما را حل كند، ضرر شما را برطرف كند، نفع به شما برساند اين طور. برابر شكل ثاني اين عِجل و امثال عِجل مالك نفع و ضرر نيستند اين يك، خدا آن است كه مالك نفع و ضرر باشد پس اين خدا نيست برابر شكل ثاني استدلال كردند كه از اينها كاري ساخته نيست اين هم برهان اين تقديمِ ضرر بر نفع براي آن است كه بالأخره دفع خطر گفتند مهمتر از جلب منفعت است در سورهٴ مباركهٴ «مائده» هم مشابه اين استدلال آمده كه آيهٴ 76 سورهٴ مباركهٴ «مائده» هم از طرف وجود مبارك مسيح(سلام الله عليه) هم همين برهان نقل شده ﴿قُلْ أَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً﴾ يعني خدا آن است كه مالك ضرّ و نفع باشد يك، اين صنم و وثن مالك ضرّ و نفع نيستند دو، پس اينها خدا نيستند نتيجه، خب اگر اين استدلالها را وجود مبارك هارون فرمود بعد به موساي كليم عرض كرد ﴿إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي﴾[29] اينها مرا مستضعف حساب كردند يعني ضعيف پنداشتند نزديك بود مرا بكُشند خب من اگر بيش از اين اصرار ميكردم يك اختلاف داخلي و جنگ داخلي و خونريزي داخلي ميشد، بنابراين هم هارون(سلام الله عليه) در كمال عصمت مأموريتش را انجام داد هم وجود مبارك موساي كليم در كمال عصمت مأموريتش را انجام داد اما غيرت يك حساب ديگري است.
تفاوت اختلاف در دين با اختلاف از دين در نهج البلاغه
بياني در نهجالبلاغه از همين جريان يهوديها مطرح است كه مرحوم سيّد رضي نقل كرده كه بعضيها به حضرت امير(سلام الله عليه) عرض كردند كه شما در دينتان اختلاف كرديد، فرمود ما در دين اختلاف نكرديم ما از دين اختلاف كرديم نه در دين، يعني ما در اصلِ وحي و نبوّت و توحيد هيچ اختلافي نكرديم بعد از اينكه دين را به نصابش پذيرفتيم چه كسي بايد جانشين باشد اختلاف شده ما از دين يعني بعد از تماميّت نصاب دين اختلاف ما شروع شده بين غدير و سقيفه اما شما در دين اختلاف كرديد يك گوساله را به جاي الرحمن نشانديد اين در كلمات قصار حضرت كلمات حكيمانه آنجا يعني كلمهٴ 317 آنجا دارد كه بعض اليهود به وجود مبارك حضرت امير عرض كردند كه «ما دَفَنْتُم نَبيّكم حتي اخْتَلَفْتُم فيه» شما هنوز پيامبرتان (عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) را دفن نكرديد مگر اينكه در او اختلاف كرديد حضرت فرمود نه، «إِنَّما اخْتَلَفْنَا عَنْهُ لاَ فِيهِ» اينكه «عن» براي تجاوز است ما در آن محدوده اختلاف نكرديم ما در خارج محدوده اختلاف كرديم كه چه كسي بايد جانشين او باشد، اما شما در او اختلاف كرديد در اصل دين در اصل توحيد گوساله را گفتيد اين خداي موساست آن وقت موساي كليم يادش رفته، رفته طور نه فرق ميكند «إِنَّما اخْتَلَفْنَا عَنْهُ لاَ فِيهِ وَ لكِنَّكُمْ مَا جَفَّتْ أَرْجُلُكُمْ مِنَ الْبَحْرِ حَتَّي قُلْتُمْ لِنَبِيِّكُمْ ﴿اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ﴾[30]».
ردّ شبهه فخررازي درباره ولايت امير المومنين (عليه السلام)
مطلب ديگر در همين بعضي از اين تفسيرها اين شبهه را دارند كه وجود حضرت امير در زمان پيغمبر كه امام نبود وليّ نبود بعد امام شد[31] اين غفلتي است فرق است بين اينكه وجود مبارك حضرت امير در جريان غدير در زمان حيات پيغمبر وليّ الله بود و اِعمالش متوقّف بر رحلت پيغمبر است يا اصلِ ولايتش متوقّف بر حيات است اگر كسي ديگري را وصيّ خود قرار داد اين وصيّ بعد موت الموصي وصيّ ميشود يا بالفعل وصيّ است و اِعمالش براي بعد الموت است اگر جناب فخررازي دقت ميكرد ديگر اين اشكال و امثال اشكال را نميكرد اين در همان ذيل آيه ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ﴾[32] چندين اشكال دارد بعد تندروي هم دارد چندتا اشكال كه دارد ميگويد اين «يوجب القطع بسقوط قول هؤلاء الروافض لعنهم الله»[33] حالا شايد اين «لعنهم الله» را چاپيها نوشته باشند آن نگفته باشد ولي اين تفسير رايج رازي اين را دارد اين اشكالش كه به زعم ايشان اشكال مهم است اين است كه ميگوييم غفلت از شماست ما وليّ را استعمال كرديم برابر اين آيه در «مَن هو المتلبّس بالفعل» وجود مبارك حضرت امير مولاي كلّ مؤمن و مؤمنه بود در زمان پيغمبر مخصوصاً در غدير اِعمال ولايتش به بعد الرحلت است نه اصل ولايت، تلبّس به مبدأ بايد در زمان خودش باشد نه اِعمال آن آثار بنابراين مثل وصيّ كلمهٴ وصيّ هم مشتق است ديگر اگر موصي كسي را وصيّ خود قرار داد «هذا وصيٌّ بالفعل» منتها اِعمال وصايتش به بعدالموت است نه اصلِ تلبّسش به وصايت. به هر تقدير اين شبهاتي كه هست هيچ كدامش وارد نيست ميماند مسئلهٴ سامري و مسئلهٴ گوساله كه جداگانه بايد مطرح بشود.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 143.
[2] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 143.
[3] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 143.
[4] . سورهٴ سبأ, آيهٴ 10.
[5] . سورهٴ ص, آيهٴ 18.
[6] . سورهٴ طه, آيهٴ 97.
[7] . تنزيهالأنبياء, ص80.
[8] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 151.
[9] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 150.
[10] . تنزيه الأنبياء, ص80.
[11] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 151.
[12] . شرح نهجالبلاغه (ابنأبيالحديد), ج11, ص113.
[13] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 150.
[14] . سورهٴ مريم, آيهٴ 50.
[15] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 189.
[16] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 189.
[17] . شرح نهجالبلاغه (ابنأبيالحديد), ج13, ص107 ـ 109.
[18] . الكافي, ج1, ص496.
[19] . ر.ك: الجامع الأحكام القرآن, ج1, ص78 و 79.
[20] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 150.
[21] . نهجالبلاغه, حكمت 305.
[22] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 154.
[23] . سورهٴ بقره, آيهٴ 93.
[24] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 138.
[25] . سورهٴ قصص, آيهٴ 38.
[26] . سورهٴ زخرف, آيهٴ 22.
[27] . سورهٴ انعام, آيهٴ 76.
[28] . ر.ك: سورهٴ شعراء, آيهٴ 73.
[29] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 150.
[30] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 138.
[31] . التفسير الكبير, ج12, ص385.
[32] . سورهٴ مائده, آيهٴ 55.
[33] . التفسير الكبير, ج12, ص385.