07 04 2010 4797483 شناسه:

تفسیر سوره طه جلسه 34 (1389/01/18)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنَا لِيَغْفِرَ لَنَا خَطَايَانَا وَمَا أَكْرَهْتَنَا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَي ﴿73إِنَّهُ مَن يَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لاَ يَمُوتُ فِيهَا وَلاَ يَحْيَي ﴿74 وَمَن يَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصَّالِحَاتِ فَأُولئِكَ لَهُمُ الدَّرَجَاتُ الْعُلَي ﴿75 جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذلِكَ جَزَاءُ مَن تَزَكَّي ﴿76وَلَقَدْ أَوْحَيْنَا إِلَي مُوسَي أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِي فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً لاَّ تَخَافُ دَرَكاً وَلاَ تَخْشَي ﴿77فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِيَهُم مِنَ الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ ﴿78وَأَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَمَا هَدَي ﴿79

حقيقت مرگ در فرهنگ قرآن

در قيامت مرگ مطرح نيست صحنهٴ قيامت صحنهٴ حياتِ ابد است ﴿إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ[1] و در جريان قيامت مرگ را اِماته مي‌كنند يعني مُردن را مي‌ميرانند يعني مُردني نيست چه گروهي در بهشت باشند چه گروهي در جهنم, اگر مرگي در معاد نيست چون «يقال للموت مُت» خود مرگ را مي‌ميرانند بنابراين ﴿لاَ يَمُوتُ فِيهَا وَلاَ يَحْيَي﴾ به اين معنا خواهد بود كه يقيناً جهنّميها زنده‌اند منتها حيات مرفّه و آسوده و اينها را ندارند كه وضع ﴿لاَ يَمُوتُ فِيهَا﴾ معنايش اين نيست كه نه زنده‌اند نه مُرده چه اينكه در دو روز گذشت اين معناي ﴿لاَ يَمُوتُ﴾. اما در جريان تقيّه سَحره, تقيّه قبلاً هم به مناسبتي مطرح شد كه گاهي در بيان حكم است كه اين كار امام و مرجع و فقيه است.

تفاوت فتوای به تقيّه با فتوای تقيّه‌­­­­ای

خب, در جريان تقيّه ملاحظه فرموديد قبلاً كه گاهي تقيّه در بيان حكم است كه امام(عليه السلام) اين كار را مي‌كند يا يك فقيه و مرجع اين كار را مي‌كند وقتي مضطرّ شد فتواي تقيّه‌اي مي‌دهد اين فتواي تقيّه‌اي هيچ حجيّتي ندارد فقط مشكل را از او برطرف مي‌كند لذا مي‌گويند اگر چيزي موافق با تقيّه بود مضروب علي الجدار است و حجّت نيست يك وقت فتوا به تقيّه مي‌دهند نه فتواي تقيّه‌اي, فتواي به تقيّه حجّت است يعني اگر كسي در حال خطر قرار گرفت مي‌تواند شبيه ديگران وضو بگيرد به جاي مَسح پا, پا را بشويد, به جاي مَسح سَر, سر را بشويد, به جاي سجدهٴ بر تراب بر فرشِ پوشاكي سجده كند اينها فتواي به تقيّه است نه فتواي تقيّه‌اي اين حجّت شرعي است و حكم الله الواقعي است و مُجزِي هم هست نظير تيمّم است كه حكم الله الواقعي است و نه قضا دارد و نه اعاده, پس فتواي تقيّه‌اي براي رفع ضرورت است و حجّت نيست اما فتوا به تقيّه كاري كه امام يا فقيه مي‌كند و به مردم دستور مي‌دهد كه در حال تقيّه شما اين‌چنين وضو بگيريد يا آن‌چنان سجده كنيد اين حجّت شرعي است نظير تيمّم است حكم الله الواقعي است.

معيارصحت و بطلان تقيّه

مطلب سوم آن است كه چه فتواي تقيّه‌اي چه فتوا به تقيّه جواز اينها بر اساس تزاحم اهم و مهم است براي اينكه جان مردم و بدن مردم و عِرض مردم محفوظ بماند فتواي تقيّه‌اي كه حكم اول است فتوا به تقيّه در مقام عمل كه حكم دوم است هر دو جايز شده بر اساس تزاحم. اصل چهارم آن است كه همان طوري كه در تعارض كه براي ادلّه است نه براي مِلاكات در تعارض ظاهر و اظهر, ظاهر و نص و مانند آن معيار حجيّت‌اند در تزاحم سخن از ظاهر و أظهر نيست سخن از ظاهر و نص نيست چون تزاحم براي ادلّه نيست براي مِلاكات است لذا به اهم و مهم برمي‌گردد. مطلب پنجم آن است كه حالا كه محور ترجيح در تقيّهٴ فتوايي يا فتوا به تقيّه در مقام عمل, معيار تزاحم بود هرگز نمي‌شود اهمّي را فداي مهم كرد مثلاً اگر جان كسي در خطر است و كسي اگر فتوا بدهد مي‌گويد كه من براي اينكه آسيب نبينم فتوا دادم ولو جان او در خطر باشد اين‌چنين نيست براي اينكه جان او اهمّ از آسيبي است كه اين شخص مي‌بيند يا اصل دين اگر در معرض آسيب باشد اين مصحّح هيچ كدام از دو تقيّه نيست.

بيان نمونه‌هايی از تقيه صحيح و باطل

يك وقت است به كسي مي‌گويند تو لساناً كفر بورز نظير جريان عمّار اين تلفّظ به كفر كرده ﴿إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ[2] اين به هيچ چيز آسيب نرسانده ايمان خودش محفوظ است ايمان ديگران محفوظ است لفظاً يك حرف خلافي گفته لذا اين را تجويز كردند ﴿إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ﴾ يك وقت كسي نظير سلمان رشدي پليد او را وادار مي‌كنند كه شما مثلاً چنين كاري بكنيد به پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ـ معاذ الله ـ هتك بكن, به قرآن هتك بكن گرچه او تطميعاً اين كار را كرده نه تهديداً ولي اگر كسي را تهديد كنند كه چنين كاري بكن هرگز او مجاز نيست كه كاري بكند كه با اصل دين مبارزه بكند و در آن اعلاميه‌هاي امام(رضوان الله عليه) در اوايل انقلاب آنها كه اين اعلاميه‌ها را ديدند مستحضرند كه در اعلاميه رسمي امام(رضوان الله عليه) اين بود كه تقيّه حرام است بَلغ ما بلغ آنجا كه اصل دين در خطر است اينها آمدند تاريخ شاهنشاهي را بر تاريخ هجري مقدّم داشتند, نام مبارك پيغمبر را حذف كردند جريان كورش را مطرح كردند و دهها كاري از اين قبيل فرمود در جريان كنوني سكوت حرام است تقيّه حرام است بلغ ما بلغ براي اينكه اصل دين در خطر است پس اين چهار پنج مطلب مربوط به تقيّه است.

علت حضور منجمان، کاهنان و ساحران در کاخ فرعون

سَحرهٴ فرعون اينها ديدند جا براي تقيّه نيست اولاً اينها مجبور به سِحر بودند, مجبور به سِحر بودند را برخي از مفسّران اين‌چنين نقل كردند كه دستگاه طغياني مصر عدّه‌اي را همان طوري كه به عنوان منجّم و كاهن و اينها مي‌پروراندند عدّه‌اي را هم به عنوان ساحر مي‌پروراندند كه اين سِحر را ياد بگيرند حالا يا از سِحر سودي ببرند يا در اثر علم به سحر از زيان ديگري مصون بمانند. نجوم با اينكه از بهترين و از شريف‌ترين علوم رياضي است در بخشهاي نجوم اينها كار نمي‌كردند ولي در احكام النجوم كار مي‌كردند در كتابهاي فقهي اين را ملاحظه فرموديد از مرحوم سيّد مرتضي به بعد اين تفكيك شده كه مسائل رياضي نجوم و مسائل علمي نجوم اينها جزء بركات اسلامي است اما آن احكام النجوم چه كسي طالعش اين است چه كسي طالعش فلان است, چه روز نحس است چه روز سَعد است, چه روز اگر مثلاً حركت بكنند آسيب مي‌بينند يا نبينند و به اينها معتقد باشند اين احكام النجوم نه ريشهٴ علمي دارد و نه مي‌شود اينها را منشأ اثر دانست البته في‌الجمله آثاري در خارج هست لكن بر اساس احكام النجوم اعتباري نيست تمام اين مذمّتها و قطعها براي اين فال‌گيريهاي نجوم است نه آن بخش رياضي نجوم اينها در بخشهاي علمي و نجومي رياضي كار نكردند اما در بخشهاي احكامي كه با خرافات يك مقدار همراه بود, با فال‌گيريها يك مقدار همراه بود يك درصدي هم اينها گاهي به واقع مي‌رسيدند هر كدام از اينها يك كاهن و منجّمي داشتند.

شرط صحت علم نجوم و علت راهيابی خرافه در آن

شما آنچه را كه مرحوم خواجهٴ طوسي نقل مي‌كند قبل از او كه مربوط به زمان مغول بود قبل از آن آن طوري كه شهرزوري نقل مي‌كند شهرزوري در رسائل الشجرة الالهيه نقل مي‌كند كه تاليس مِلطي آن مُنجّم معروف براي اينكه سلطان عصر خودش را بفهماند كه بر اساس رياضيات زمين بين شمس و قمر قرار مي‌گيرد و سايهٴ زمين مي‌افتد روي ماه و ماه را مُنخسِف مي‌كند اين مسائل رياضي را خواست به او بفهماند گفت كه شرايطي هست و رصدخانه‌اي هست و اين كار را ما مي‌كنيم و فلان وقت اين ماه مي‌گيرد و فلان وقت هم او خوابيده بود آن سلطان عصر هم اين قصّه مربوط به مرحوم خواجه است در جريان مغول و هم مربوط به آنچه شهرزوري از ثاليس ملطي يا تاليس ملطي مربوط به حكماي يونان نقل مي‌كند چون معمولاً در شب چهارده ماه مي‌گيرد ديگر در شب چهارده است كه كُرهٴ زمين بين شمس و قمر قرار مي‌گيرد و زمين چون كُروي است سايهٴ او مخروط است و اگر در سيرِ قمر اين قمر در قسمت قاعدهٴ مخروط قرار بگيرد مي‌شود خسوف كلّي, اگر در رأس او قرار بگيرد مي‌شود خسوف جزئي و اگر از كنارش بگذرد كه ديگر خب خسوفي نيست. وقتي اين خسوف اتفاق افتاد آن سلطان هم خوابيده بود اين تاليس دستور داده بود كه به اين طشتها بكوبند تا با سر و صداي اين طشت اين پادشاه بيدار بشود و خسوف را ببيند همين كار را هم كردند از آ‌ن به بعد هر وقت ماه منخسِف مي‌شد گاهي اينها به طشت مي‌زدند به خيال اينكه اگر به طشت بزنند اين سايه قمر را رها مي‌كند[3] آن يك كارِ عميقِ علمي رياضي كرد اين به دنبال او افسانه را راه انداخت اين بود ديگر تا ساليان متمادي اين خرافه بود وقتي كه ماه منخسف مي‌شد اينها معمولاً به ظرفي مي‌كوبيدند به طشتي مي‌كوبيدند نمي‌فهميدند كه رازش چيست كه, خب اين كاري كه مربوط به نجوم بود آنها نداشتند آن كاري كه مربوط به فال‌گيري بود داشتند.

برخی از احتمالات در معنای آيه ﴿مَا أَكْرَهْتَنَا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ

فرعون عدّهٴ زيادي را به فراگيري سِحر دعوت كرده است امر كرده است اينها كارشناسان سِحري بودند اين سَحره و كارشناسان سِحري كه گفتند ﴿لِيَغْفِرَ لَنَا خَطَايَانَا وَمَا أَكْرَهْتَنَا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ﴾ يعني آنچه وادارمان كرده كه به دنبال اين كارِ زشت و حرام برويم خدا از ما صرف‌نظر كند نه اينكه ما سِحر كرديم در برابر فرعون, آن را هم شامل مي‌شود غرض آن است كه ﴿مَا أَكْرَهْتَنَا﴾ دو بخش دارد يك بخش‌اش مربوط به اجبار فراگيري فنّ پليد سِحر است يك بخش‌اش مربوط به اجبار به اِعمال سِحر است در جريان مبارزه. سَحره كاملاً فهميدند كه حق با موساي كليم است تماشاچيها در هر رشته‌اي بالأخره جاهل به عالِم و متخصّص آن امر مراجعه مي‌كند آنها هم وقتي ديدند متخصّصان امر پذيرفتند آنها هم پذيرفتند.

نزول معجزات نه‌گانه برای اتمام حجت الهی

يك عدّه كه عنود و لجوج بودند و هنوز معجزه براي آنها در صورت بيّن‌الرشد در نيامده ساير معجزاتي كه آنها را روشن بكند رخ داده كه بخشي از اينها در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» گذشت اينها مي‌ديدند كه اين آبِ رواني كه از نيل يا غير نيل گرفته مي‌شود نِبْطيها يعني پيروان حضرت موساي كليم اين را مي‌گيرند در ظرف آب است, مي‌نوشند آب است, بقيه را هم به دريا مي‌ريزند اما وقتي آنها مي‌رفتند آب بگيرند همين كه آب مي‌گرفتند مي‌ديدند يك ظرف خون دارند مصرف مي‌كنند اين دَم اين خوني كه بر اينها تحميل شده است جزء معجزات موساي كليم بود كه بخشي از اين در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آنجا به اين صورت آمده است كه آيهٴ 133 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اين است ﴿فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمُ الطُّوفَانَ وَالْجَرَادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفَادِعَ وَالدَّمَ﴾ دَم هم همين است كه يك معجزهٴ شفاف بيّن‌الرشد كرده كه ديگر همه فهميدند ديگر اينكه دربارهٴ موساي كليم دارد كه ما نُه معجزهٴ بيّن و شفاف به او داديم[4] براي اينكه هيچ وقت شبهه‌اي براي كسي نباشد اگر در جريان مبارزه شبهه‌اي مانده باشد با رجوع جاهل به عالِم حل شد بر فرض هم آن توطئهٴ فرعون اثر كرده باشد گفته باشد ﴿إِنَّ هذَا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ فِي الْمَدِينَةِ[5] با معجزات ديگر حل شد لذا مردمِ مصر چه قِبطي چه نِبطي «عَلَي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّهِم» شدند يعني فهميدند موساي كليم با معجزه آمدند و فرعون با سِحر و سَحره دارد كارشكني مي‌كند.

گستره توکل در افعال آگاهانه انسان در روايات

اما اين جريان كه سَحره وقتي فهميدند ايمان نصيبشان شد روايتي هست كه «كُن لما لا ترجو أرجيٰ منك لما ترجو»[6] يعني درست است انسان موظّف است فكر بكند به دنبال آن كار برود اما بخش وسيعي از امور با فكرِ انسان شناخته نمي‌شود يك, رخدادهاي فراواني است كه با عمل انسان مسيرش برنمي‌گردد دو, حالا كه اين‌چنين است حوادثي در پيش است كه نه ما مي‌توانيم با انديشه آنها را مهار كنيم و نه با عمل آنها را رام بكنيم بايد به قدرت غيبي تكيه داشته باشيم در آن روايت آمده است كه «كُن لما لا ترجو أرجيٰ منك لما ترجو» شما مشورتي مي‌كنيد يك فكر مي‌كنيد درصدي اطلاع پيدا مي‌كنيد يك, يك توان محدودي داريد برابر آن توان محدود درصدي كاميابي پيش‌بيني مي‌كنيد دو, اما آنچه را نمي‌دانيد بيش از آن است كه مي‌دانيد, آنچه مقدورتان نيست بيش از آن است كه مقدور شماست بنابراين به آنچه اميد نداريم اميدوارتر باشيد «كُن لما لا ترجو أرجيٰ منك لما ترجو» در ذيل اين حديث وجود مبارك حضرت چندتا شاهد اقامه مي‌كند مي‌گويد وجود مبارك موساي كليم به اميد قَبس نار رفت و نور وحي نصيبش شد سَحرهٴ فرعون به اميد جايزه رفتند ايمان نصيبشان شد, مَلكهٴ سبأ به قصد مبارزهٴ سياسي و پيروزي در سلطنت رفت و اسلام نصيبش شد لذا «كُن لما لا ترجو أرجيٰ منك لما ترجو» اين مي‌شود كارِ توحيدي اين مي‌شود توكّل اين‌چنين نيست كه اين بخشي كه ما مي‌فهميم و مي‌توانيم تمامِ فهم و عمل باشد بخشهاي وسيعي ما نمي‌فهميم و نمي‌توانيم بنابراين آنها را بايد با توكّل بر ذات اقدس الهي حل كنيم گرچه آن مقداري هم كه معلوم و مقدور ماست در سايهٴ توكّل حل مي‌شود.

رفع شبهه ترک اولای حضرت آدم(عليه السلام)

خب, اين جريان با علمِ اسمايي كه در بحثهاي ديروز اشاره شده خلط نمي‌شود در جريان علم الأسماء كه آدم(سلام الله عليه) آنها را داشت[7] گاهي سؤال مي‌شود كه اگر عالِم اسما بود چگونه مثلاً آن نهيِ تنزيهي يا ترك اُوليٰ را مرتكب شد؟ در بحثهاي اوايل سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت كه آنچه را كه وجود مبارك آدم(سلام الله عليه) انجام داد هيچ كدام از اين سه قِسم نبود نه نهي تحريمي بود, نه نهي تنزيهي بود, نه ترك اُوليٰ زيرا اينها از مسائل شريعت‌اند يعني آنجا كه دين هست, تكليف هست يا نهي تحريمي است يا نهي تنزيهي است يا درجات اُوليٰ و اُوليٰ است كه مي‌شود ترك اُوليٰ اما وقتي شريعتي نباشد, ديني نباشد هيچ كدام از اين مسائل سه‌گانه نيست در آن آسمان جا براي شريعت نبود وقتي وجود مبارك آدم(سلام الله عليه) هبوط كرد بعد خداي سبحان فرمود: ﴿فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُديً[8] كذا و كذا چه در سورهٴ «طه» كه بعد مي‌آيد چه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه بحثش گذشت شريعت آن وقتي پديد آمد كه آدم(سلام الله عليه) هبوط كرده به زمين آسماني را بايد آسماني حل كرد كسي آسماني حرف بزند و زميني فكر بكند مفسِّر نيست اگر اين قصّه در آسمان است بايد برويم آسماني، اگر كسي آسماني نشد لااقل سؤالش حساب‌شده باشد آنجا نه جاي نهي تحريمي است نه جاي نهي تنزيهي نه جاي ترك اُوليٰ همهٴ اينها از اقسام شريعت است ﴿فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُديً﴾ براي شريعت است و براي زمين است اگر قصّهٴ آدم است تا ما آسماني، آسماني يعني آسماني تا آسماني فكر نكرديم آن بخش از آيات براي ما قابل حل نيست ما قصّهٴ نوح و ابراهيم و ساير انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) چون زميني‌اند زميني فكر مي‌كنيم و قابل حل است اما جريان آدم و حوّا و كيفيت وسوسه و كيفيت خروج از بهشت و معناي بهشت و معناي تنزّل تا آسماني فكر نكرديم آن قصّه براي ما قابل حل نيست خب، بنابراين جريان فرعون هم مشخص بود جريان سَحره هم مشخص بود از اين به بعد قصّهٴ هجرت شروع مي‌شود پس شبهه كاملاً دفع‌شده است.

پرسش:

پاسخ: آسماني فرموده، فرموده شما هم آسماني فكر كنيد.

حقيقت شجره ممنوعه در روايات

لذا رواياتي هم كه وارد شده آن بخشهاي روايات را به وسيلهٴ همان ائمه(عليهم السلام) كه آسماني‌اند روشن كردند كه آ‌نجا چگونه بوده است بهشت چگونه بوده است از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) سؤال كردند كه رواياتي كه مربوط به درختِ مَنهي‌عنهاي آدم(سلام الله عليه) بود اين روايات متعارض است ما چه كنيم در بعضي از روايات دارد كه انگور بود، در بعضي از روايات دارد كه درخت نبود خوشه بود خوشهٴ گندم بود كدام يك از اينها درست است؟ وجود مبارك امام رضا فرمود همه‌اش درست است براي اينكه درخت بهشت اين طور نيست كه درخت انگور فقط انگور بدهد كه درخت انگور خرما هم مي‌دهد گندم خواستي گندم هم مي‌دهد[9] درخت انگور را آن بهشتي مي‌كارد اين طور نيست كه درخت انگور نظير درخت دنيا باشد باغبان تابع او باشد كه او تابع باغبان است خب وقتي به آسمانيها مثل اهل بيت مراجعه مي‌كنند آنها هم جواب مي‌دهند ديگر، اگر درخت زميني باشد بالأخره درخت زميني اگر انگور است انگور مي‌دهد ديگر خرما نمي‌دهد ديگر درخت انگور كه ديگر گندم نمي‌دهد كه آنجا فرمود همه‌اش درست است پس بنابراين اين‌چنين نيست كه قرآن را كسي بتواند به عنوان كتاب عربي مبين حل كند چاره جز رجوع به اهل بيت نيست اينها آسماني‌اند آسماني فكر مي‌كنند. به هر تقدير خب، پس بنابراين اينكه شبهات آنها هم برطرف شد جريان حضرت آدم هم از سنخ بهشتي بود.

مُثله کردن و به دار آويختن، روش ظالمانه فرعون

و وضع فرعون هم كاملاً مشخص شد و مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) هم در تبيان نقل مي‌كند كه اول كسي كه به دار آويختن تقطيع و تصليب را رواج داد فرعون بود[10] خب حالا اين حرف كه اول كسي كه اين كار را كرده فرعون بود يك مقدار اثباتش آسان نيست چون تاريخ مدوّن در اين‌گونه از امور در دسترس نيست ولي شهرتش چرا، فرعون معروف به اين كار شد كه فرعون ذي‌الاوتاد است[11] و امثال ذلك و اين تصليب هم چون بعد از تقطيع و مُثله كردن است اين را بايد در لابه‌لاي شاخه‌هاي درخت بگذارند كه كالوعاء باشد اصرار زمخشري در كشاف يك، اصرار فخررازي در تفسير كبير دو، كه «في» معني خودش است نه معني «علي» يعني در درخت مي‌گذاريم[12] كه مدّتها بماند كه درخت به منزلهٴ ظرف باشد براي او كالوعاء باشد.

مطلب ديگر در جريان اين جستجو و فحص كردن است شعري كه ديروز بعضي از آقايان دادند ما به آن كتاب مراجعه كرديم پيدا نكرديم حالا آن پيدا كنند بد نيست البته شعراء همين جريان معجزه‌اي كه مربوط به وجود مبارك امام كاظم بود[13] آنها هم دارند اما بالأخره آنها هم از همين محدّثين گرفتند.

مطلب ديگر اينكه الآن كه به لطف الهي به بركت خونهاي پاك شهدا فرصت و امكان هست حوزهٴ علميه هم به جايي رسيده كه از سراسر جهان چشمشان به حوزه است و وسايل و امكانات براي تتبّع و تحقيق فراهم است ديگر اين شايسته نيست كه اين حديث همچنان مُجمل بماند خب اين بزرگاني كه ما از نزديك ديديم متتّبع بودند عيون أخبار الرضا كه تصحيح كردند گفتند ما در نسخهٴ عتيق نديديم حالا شما فحص كنيد يك چند نفري كه نسخه‌شناس‌اند امكانات دارند اين را مشخص بشود كه در نُسخ عتيقهٴ عيون اخبار الرضا اين قصّه هست يا نيست.

نمونه‌ای از مجاهدت علمی علما برای حفظ دين

ولي براي اينكه روشن بشود حوزهٴ علميه مرداني داشت و البته در طول زمان دارد كه اهل تحقيق‌اند اين قصّه را از كتاب رجال نجاشي بخوانيم نجاشي اين قصّه را از يكي از همين علماي تهران نقل مي‌كند الآن هم بعضي از احفاد اين بزرگوار هستند تهراني به عنوان ابن‌قِبه اين ابن‌قِبه‌اي كه مرحوم شيخ در رسائل حرفِ او را در حجيّت ظن و مانند آن دارد[14] اين از متكلّمان و بزرگان همين تهران بود همين ري بود. مرحوم نجاشي دارد كه محمدبن‌عبدالرحمن‌‌بن‌قِبه حالا ببينيد در گذشته براي تحقيق يك مطلب چقدر كوشش و تلاش مي‌كردند مرحوم نجاشي در اين كتاب رجالش صحفهٴ 375 در ذيل قصّهٴ محمدبن‌عبدالرحمن‌‌بن‌قِبه كه اهل تهران بود الرازي يعني استان تهران بود «ابوجعفر متكلّمٌ عظيم القدر حَسن العقيده قويٌّ في الكلام» اين حكمش اين است «له كُتُبٌ في الكلام و قد سَمِعَ الحديث و أخذ عنه إبن بُطّه و ذكره في فهرسته الذّي يَذكر فيه مَن سَمِع مِنه فقال و سَمعتُ من محمدبن‌عبدالرحمن‌بن قِبه له كتاب الإنصاف في الإمامة» در امامت كتابي نوشت اين يك، دو «و كتاب الـمُسْتَثبَت» اين كتاب مُستثبت «نَقَض كتاب ابي‌القاسم البلخي» اين ابوالقاسم بلخي كيست، چگونه ابوالقاسم بلخي كتاب انصاف ابن‌قِبه را نقض كرده ابن‌قبه از كجا فهميده كه آن عالِم بلخي كتاب او را نقض كرده چگونه بعد از فهميدن پاسخ داده و چگونه پاسخ ابن‌قِبهٴ تهراني را آن عالِم بلخي فهميده و دوباره رد كرده حالا اين قصّه از اين به بعد شروع مي‌شود. خب، اين ابن‌قِبه كتابي دارد در امامت به نام الإنصاف و كتابي دارد المستثبت كه «نَقض كتاب ابي‌القاسم البلخي» كتابهاي ديگر هم دارد كه كتاب الردّ علي الزيديه، كتاب الردّ علي أبي‌علي‌الجُبّائي مسئلهٴ مفرده در امامه اينها را دارد حالا آن قصّه چيست كه الإنصاف را اين ابن‌قِبه نوشته چه كسي اين كتاب را نقض كرده و نقض اين كتاب چگونه به دست ابن‌قِبه رسيده و چگونه ابن‌قِبه اين نقض را پاسخ داده و چگونه پاسخ ابن‌قِبه به آن عالِم بلخي رسيده اين را نجاشي دارد شرح مي‌دهد مي‌گويد «سمعتُ أبا‌الحسين‌بن‌المهلوس العلوي الموسويّ(رضي الله عنه) يقول في مجلس الرضيّ أبي‌الحسن محمدبن‌الحسين‌بن‌موسي و هناك شيخنا أبوعبدالله محمدبن‌محمدبن‌نُعمان» شيخ مفيد معروف(رحمهم الله اجمعين) مي‌گويد: «سمعتُ أبي‌الحسن السوسنجردي» اين براي سوسنگرد بود گفت من از او شنيدم(رحمه الله) «و كان» همين ابي‌الحسين سوسنگردي «مِن عيون أصحابنا و صالحيهم المتكلّمين و له كتابٌ في الإمامة معروفٌ بِه و كان قد حَجَّ علي قَدمَيْهِ (أو قَدمِه) خمسين حجّة» پنجاه بار پياده مكّه رفته خب از سوسنگرد تا آنجا فاصله هم آن‌قدر نيست قدرتهاي بدني هم آن روز بيش از اينها بود. خب، اين سوسنگردي چه مي‌گويد، مي‌گويد «يقول مَضيتُ إلي أبي‌القاسم البلخي إلي بلخ» آن روز بلخ جزء ايران بود خراسان شرقي و غربي جزء فلات ايران بود ايران را هم كه قبلاً به عرضتان رسيد مي‌گفتند شاهنشاهي براي اينكه امپراطوري بزرگ شرق حجاز بود و از كشورهاي فرعي هم باج مي‌گرفتند لذا مي‌شدند شاهنشاهي كشور سلطنتي نبود كشور شاهنشاهي بود و بلخ هم جزء همين خراسان شرقي است و بعد از تقسيم خراسان غربي جزء ايران شد خراسان شرقي جزء افغانستان. «مَضيتُ إلي أبي‌القاسم البلخي إلي بلخ بعد زيارتي الرضا(عليه الصلاة و عليه السلام) بطوس» همين عالِم سوسنگردي مي‌گويد من مشهد مشرّف شدم به زيارت امام رضا(سلام الله عليه) موفق شدم از آنجا به بلخ رفتم خدمت آن ابوالقاسم بلخي كه عالِم آن عصر بود «فَسلَّمتُ عليه و كان عارفاً بي و معي كتابُ أبي‌جعفربن‌قِبه في الإمامه» قبلاً مرا مي‌شناخت و وضع تشيّع و متكلّم بودن من را مي‌دانست كتابي كه ابن‌قِبه در امامت نوشته بود اين كتاب همراهم بود «و كان عارفاً بي و معي كتابُ أبي‌جعفربن‌قِبه في الإمامه المعروف بالإنصاف» اين كتابي كه ابن‌قِبهٴ تهراني در امامت نوشته به عنوان انصاف اين كتاب نزد من بود «فوقف عليه» اين متوجّه شد اين كتاب نزد من است اين كتاب را خواست و مطالعه كرد «و نَقَضه» چندتا اشكال گرفت آن نقضِ اين كتاب به المسترشدُ في الإمامه نام گرفت پس شده دو كتاب، كتاب اول به نام انصاف است براي ابن‌قِبه تهراني است در امامت است نقضش براي ابي‌القاسم بلخي است به نام المسترشدُ في الإمامه اين بزرگوار سوسنگردي مي‌گويد من از بلخ برگشتم به تهران «فَعُدْتُ إلي الريّ فدفعت الكتاب إلي ابن‌قبه» نقض ابوالقاسم بلخي را به اطلاع ابن‌قبهٴ تهراني رساندم «فَنقضَه» اين شده سه كتاب ابن‌قبه تهراني اشكالات ابوالقاسم بلخي را جواب داد نقض كرد و اسم اين كتاب سوم شد المستثبَتُ في الإمامه همين بزرگواري كه پنجاه سفر مكّه رفت مي‌گويد «فحملتهُ إلي ابي‌القاسم» من از تهران رفتم بلخ نقض ابن‌قِبه را به اطلاع ابوالقاسم بلخي رساندم «فنقضه» اين شده چهار كتاب نقض مجدّد ابوالقاسم بلخي به اين نام شهرت گرفت «بنقض المستثبت» چون ابن‌قِبه جواب نقض را به المستثبَت نامگذاري كرد ابي‌القاسم بلخي اين المستثبت را نقض كرد به نام نقضُ المستثبت همين عالِم سوسنگردي مي‌گويد «فعدتُ إلي الري» من بار دوم از بلخ برگشتم آمدم تهران به اطلاع ابن‌قبه برسانم كه جواب شما را او داده است «فوجدتُ أباجعفرٍ قد مات (رحمه الله)»[15] با اين تلاش اين دين به دست ما رسيده خب آن روز كه امكانات به اين وضع نبود كسي چند بار بين تهران و بلخ را طي كند براي اينكه مسئلهٴ امامت برايش حل بشود اگر دين به دست ما رسيده است با اين تلاش و كوشش رسيده.

اجازه نقل روايت، سنتی حسنه برای حفظ دين

در اين نسخه‌ها هم خود نجاشي(رضوان الله عليه) در صفحهٴ 383 مي‌گويد كه اين غيبت نُعماني براي محمدبن‌ابراهيم جعفر كه ابوعبدالله الكاتب النُعماني المعروف بابن‌زينب «شيخ مِن أصحابنا عظيم القدر شريف المنزله، صحيح العقيده، كثير الحديث قَدِم بغداد و خرج الي الشام و مات بها» اين كتاب غيبت نعماني قرائت شده و نسخهٴ عتيقش نزد من است اين اجازهٴ روايت كه قبلاً بود اين طور بود يعني اين كتابي را كه مثلاً نعماني مي‌نوشت آ‌ن روز كه چاپ نبود اين كتاب فرض دويست‌تا حديث داشت يا سيصدتا حديث داشت شاگردان خاصّي داشت صفحه به صفحه اين كتابها را مي‌خواندند آنها يادداشت مي‌كردند مي‌گفتند بَلغ قِبالاً يعني مقابله شد بلغ قرائةً بعد از اينكه دورهٴ تحصيل تمام شد اينها اجازهٴ روايت مي‌دادند مي‌گفتند شما مجاز هستيد از طرف من اين كتاب را روايت كني اين بود با اين جان كَندن اين دين به دست ما رسيده.

برخی از علل و انگيزه های جعل روايت

از آن به بعد كه عصر ورّاقان و اينها اضافه شده خب هيچ اعتباري نبود براي اينكه نسخه را تكثير كنند مي‌بردند بازار ورّاقها آن ورّاق يك مقدار پول مي‌گرفت و اين نسخه را اِستنساخ مي‌كرد مي‌داد به دست اينها از آن به بعد جريان جعل و دست و وضع و اينها نفوذ پيدا كرده چهارتا روايت از اين كتاب كم مي‌كردند چهارتا روايت جابه‌جا مي‌كردند كتاب به نام غيبت نعماني بود ديگران چه مي‌دانستند كه اين كتاب چه آفتي به سر او آمده اين اگر در كتابي اگر در غيبت نعماني اگر در يك نسخهٴ قديمي چيزي پيدا بشود هر محقّقي نمي‌پذيرد مگر آن بزرگوار بگويد كه اين «بلغ قِبالاً, بلغ قرائةً, بلغ مقابلةً» من اجازهٴ روايت دارم از فلان استاد, از فلان استاد, از آن مؤلف شما مي‌بينيد اين بزرگوار از فضلا و از علماي قم بود اين از شاگردان مرحوم آقاي بروجردي بود اين مي‌گويد من هر چه گَشتم در نسخهٴ عَتيق پيدا نكردم اين را همان كاري كه دربارهٴ قرآن شده احتمالاً دربارهٴ روايت هم شده خب شما دربارهٴ قرآن خيلي از اين مفسّرين نقل كردند كه فضايلي كه براي سوَر هست براي اينكه تشويق بشوند مردم به قرائت قرآن آنها اعتراف كردند گفته ما چون ديديم علاقهٴ مردم به قرائت قرآن كم شد اين روايت را جعل كرديم[16] اين «هَلك فيّ رجلان محبّ غال و مُبغضٌ قال»[17] همين است اين دوست نادان به جاي اينكه خدمت بكند آسيب مي‌رساند روايات فراواني در فضايل قرائت كردن آيه و سور‌ه نقل شده[18] كه بخشي از اينها معتبر نيست خب اينها را چرا جعل كردند؟ براي تشويق مردم به قرائت قرآن يعني از راه فاسد خواستند به هدف برسند اين بيان نوراني حضرت سيّدالشهداء همين است كه هرگز هدف, وسيله را توجيه نمي‌كند فرمود: «مَن هاولَ أمراً بمعصية الله كان أفوت لما يرجوا و أسرع لمجيء ما يَحضر» اين از غرر فرمايشات حضرت است فرمود هرگز هدف وسيله را توجيه نمي‌كند هرگز نمي‌شود با گناه به مقصد رسيد اگر كسي خواست با گناه به مقصد برسد زودتر از ديگران اُفت مي‌كند «مَن حاولَ أمراً بمعصية الله كان أفوت لما يرجو و أسرع لمجيء ما يَحذر»[19] همين دوستيِ بي‌جا كه دربارهٴ قرآن بود دربارهٴ روايات هم بود داعي نيست كه انسان اين حرفها را بگويد اينها فوق اينها هستند اگر كسي دستش روي ادلهٴ قرآني, روي حديث ثقلين, روي آيات قرآني پُر است ديگر نيازي به اين حرفها نيست.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 64.

[2] . سورهٴ نحل, آيهٴ 106.

[3] . رسائل الشجرة الالهية, ص15.

[4] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 101.

[5] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 123.

[6] . الكافي, ج5, ص83.

[7] . ر.ك: سورهٴ بقره, آيهٴ 31.

[8] . سورهٴ بقره, آيهٴ 38; سورهٴ طه, آيهٴ 123.

[9] . عيون اخبارالرضا, ج1, ص306.

[10] . التبيان في تفسير القرآن, ج7, ص190.

[11] . سورهٴ ص, آيهٴ 12; سورهٴ فجر, آيهٴ 10.

[12] . ر.ك: الكشاف, ج3, ص76; التفسير الكبير, ج22, ص76.

[13] . الامالي (شيخ صدوق), ص148 و 149.

[14] . ر.ك: فرائدالأصول, ج1, ص257.

[15] . رجال نجاشي, ص375 و 376.

[16] . ر.ك: الجامع لأحكام القرآن, ج1, ص78 و 79.

[17] . نهج‌البلاغه, حكمت 117.

[18] . ر.ك: بحارالأنوار, ج89, ص223 ـ 369.

[19] . الكافي, ج2, ص373.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق