اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
پنجمين مسئله از مسائل هشتگانهاي که مرحوم محقق در پايان فصل هشتم ذکر کرد اين است فرمودند: «يجوز بيع الزرع قصيلاً فان لم يقطعه فللبايع قطعه و له ترکه و المطالبة باجرة ارضه و کذا لو اشتري نخلاً بشرط القطع»؛[1] عصارهٴ مسئله پنجم اين است، همانطوري که گاهي درخت را ميخرند، گاهي ميوهٴ درخت را ميخرند، گاهي علف يک مزرعه را هم ميخرند؛ يک وقت است که صبر ميکنند محصول اين مزرعه که به صورت جو يا گندم است به بار بنشيند، اين جزء فرع بعدي همين مسئله است؛ يک وقت است که در حال «قصيل» میخرند. «قصل»، يعني «قطع»، «مقصول»، يعني «مقطوع»، آن علف را نميگويند «قصيل» که يک نام خاصي داشته باشد، مثل جو و گندم که نامي باشد براي نوع؛ چون اين را در حال سبز بودن قطع ميکنند به آن ميگويند «قصيل»، وگرنه چيزي به عنوان «حنطه»، «شعير» يا «ذرّت»، يک نام خاصي است براي آن خوشهها؛ خوشهٴ ذرت، خوشهٴ گندم، خوشهٴ جو، خوشهٴ برنج، اما ما چيزي به عنوان خوشهٴ «قصيل» نداريم تا خريد و فروش بشود. اين خوشه مادامي که سبز است، اگر براي علف دام بخرند، چون زود ميتراشند و قطع ميکنند به آن ميگويند «قصيل»؛ «القصيل»، «هو المقطوع». يک وقت است که ميوه را ميخرد، اين خوشه اين قدر بايد باشد تا ميوهاش که جو يا گندم يا برنج است به ثمر برسد و همچنين درخت؛ يک وقت اين را «قصيلاً» براي علف «دابّه» ميخرند.
تعبير هم اين است که گاهي «يجوز بيع القصيل»، گاهي «يجوز اشتراء القصيل»؛ آنجا که محور مسئله بيان حق است، ميگويند «يجوز بيع القصيل»؛ آنجا که مدار مسئله محور تکليف است ميگويند «يجوز اشتراء القصيل». سرّ آن اين است که اگر «بيع» جايز است، «اشتراء» آن هم جايز است؛ اگر «اشتراء» جايز است، «بيع» هم جايز است؛ «اشتراء» و «بيع»، تفاوتي در جواز و عدم جواز ندارند؛ ولي تفاوت «قصيل» در اين است که اگر کسي اين خوشه را فروخت که اين مشتري را به عنوان «قصيل» و علف «دابّه» استفاده کند، حقي براي بايع است و تکليفي براي مشتري؛ تکليف براي مشتري اين است، همين که خوشه سبز شد و به صورت علف «دابّه» درآمد، بر او واجب است قطع کند، اين تکليف اوست، چون زمين را بايد آزاد کند، از اين به بعد اگر اين خوشه را روي زمين نگه دارد، دو تا تکليف ديگر هم به عهده او ميآيد، دو تا حق هم براي بايع به دست ميآيد: تکليف اول اين است که بايد اجرت اين زمين و «حق الارض» را بدهد براي اينکه مال او، مِلک او در زمين ديگري مانده و دارد بيشتر رشد ميکند و زمين ديگري را او الآن به کار گرفته است. تکليف ديگر اين است که نه تنها منفعت زمين را استيفا کرده، بايد اجرت اين زمين را بدهد؛ منتها چون عقد اجارهاي منعقد نشد، بايد «اجرة المثل» بپردازد نه «اجرة المسمي»، همچنين بايد آسيبي که اين زمين ميبيند، آسيبِ اين زمين را هم ارزيابي کند و بپردازد، چون زميني که مرتب دارد خدمت ميکند و به اين بذر خدمات ميدهد، ديگر نيروي آن تمام ميشود، اگر بلافاصله بخواهند شيار کنند و چيز ديگري بکارند اين زمين ديگر بازده ندارد، مدتي بايد صبر کنند؛ پس اين زمين مرتب دارد به اين بذر خدمات ارائه ميکند.
پس سه تکليف برای مشتري است: يکي وجوب قطع، وقتي که رسيد و سبز شد ديگر بايد «قصيل و مقطوع» بشود؛ دوم اگر عمداً تأخير انداخت، گذشته از آن عصيان، بايد «اجرة الأرض» يا «اجرة المثل» را بپردازد. سوم اينکه اگر کارشناسان نظر و فتوا دادند که بخش وسيعي از نيرو و استعداد زمين صَرفِ خوشه شده است، بايد کمبود اين زمين را هم او ترميم بکند. يک وقت است که زمين خدمات ميدهد، اما آسيبي به آن نميرسد مثل خانه، کسي يک ماه اضافه نشسته؛ يک وقت است که استهلاک دارد، آن استهلاک را بايد حساب بکند؛ اين تکليفي است که بر عهدهٴ خريدار است.
اما حقي که در اختيار فروشنده است، اين است که فروشنده وقتي اين خوشه را به عنوان «قصيل» فروخت که قطع بشود و علف «دابّه» باشد، اگر مشتري اين را در اول فرصت امکان قطع نکرد، او مبادرت به قطع بکند، طليعهٴ نزاع است؛ اگر محکمه عدلي هست بايد به محکمه عدل مراجعه کند و به اذن حاکم عادل، اين را قطع کند. اگر محکمهاي عدلي نيست و حکومت عادلي در کار نيست، او ميتواند قطع کند؛ در عين حال که ميتواند قطع کند، دو تا حق هم براي او هست: يکي حق طلب «اجرة المثل»، يکي حق طلب نقصان استعداد زمين. اين سه حق براي بايع و آن سه تکليف براي مشتري هست. اگر بدون اذن حاکم قطع کرد و مشکلي به وجود آمد، او شرعاً مسئول است، براي اينکه درست است که حق را بايد استيفا بکند؛ اما در نظامي که عدل، حاکم است براي پرهيز از هرج و مرج بايد به آن محکمه عدل مراجعه کنند.
اينکه ايشان فرمودند: «يجوز بيع» و در بعضي موارد فرمودند: «يجوز الاشتراء»، پس معلوم شد که فرقي ندارد. همين معاني سهگانه که در طرف فروشنده حق است و در طرف خريدار تکليف، در صورتي که محصول درختي را بخرد، آن هم همينطور است. يک وقت است که محصول اين درخت خرما را ميخرد، چون کار او اين است که اين خرما همينکه طليعهٴ رسيدن آن و «بُسر» شده است، از آن دارد استفاده ميکند. يک وقت است در حال «رُطَب» از آن استفاده ميکند، يک وقت در حال «تَمر» از آن استفاده ميکند؛ اين سه حکم و سه تا مسئله بايد در هنگام قرارداد مشخص بشود. اگر بناي عُرف طوري است که وقتي ميگويند ما محصول اين درخت را خريديم؛ يعني به صورت «تَمر» دربيايد يا به صورت «رُطَب» دربيايد که منصرف به آن عرف است و اگر انصرافي و ظهوري ندارد، بايد يکي از مقاطع سهگانه مشخص بشود که کي بايد بچينند. در جريان انگور هم اينچنين است؛ يک وقت است که محصول درخت انگور را ميخرند، براي اينکه کار اين شخص آب غوره تهيه کردن است، اصلاً مغازه و کارخانهٴ او اين است که آب غوره تهيه ميکند. اين ميخرد تا آن حدّي که محصول درخت انگور غوره دربيايد که پُر آب و غوره بشود و هنوز انگور نشده بايد بچيند. يک وقت است که ميخرد به عنوان انگور، يک وقت است ميخرد به عنوان کشمش که اين قدر روي درخت بايد بماند در فضاي گرم و هواي گرم به صورت کشمش دربيايد؛ اين هم سه مقطع دارد: اگر انصراف و تعهّد مشخصي بود يکي از اينها مقدم است؛ اگر نبود بايد تعيين کنند.
بنابراين در جريان قطع همينطور است؛ حالا اگر کسي «قصيل» خريد؛ يعني به عنوان علف دام خريد، او بايد مشخص بکند که کي قطع کند، مگر اينکه انصراف و تعهدي باشد که در چندم فلان ماه، موقع قطع «قصيل»هاست. اگر تعهد و انصرافي در کار نبود، «صوناً عن الغرر» بايد زمان آن مشخص بشود. پس زمان آن مشخص است، يک؛ مقاطع سهگانه اين ميوه کمتر يا بيشتر بايد تعيين بشود، دو؛ سه حق براي فروشنده است، سه؛ سه تکليف براي خريدار است، چهار. اين مسائل چهارگانه و چندگانه که فروع متعددي را به همراه داشت، خواه در «قصيل»، خواه در ميوهٴ درختها، همه اينها با قواعد عامه حل ميشود، نصّ خاصي در اين مسئله نيست؛ گرچه بعضي از امور را مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله عليه) به عنوان نص به آن اشاره کردند که ما هم اشاره ميکنيم؛ ولي قواعد عامه اينها را ميتواند تأمين کند. قاعده «لاضرر»[2] از اين سو، قاعده «مَن أَتلَفَ مَالَ الغَيرِ فَهُوَ لَهُ ضَامِن»[3] از اين سو، قاعده «عَلَي الْيَدِ مَا أَخَذَتْ»[4] از سوي ديگر؛ زيرا يد مشتري نسبت به منافع اين زمين، تا حدّي که خوشه «قصيل» بشود يا محصول آن درخت به صورت خرما دربيايد، يد شرعي و يد حق و قانوني است؛ اما مازاد بر آن، «عَلَي الْيَدِ مَا أَخَذَتْ»، يد ضمان است، مازاد بر جريان «قصيل» شدن، يد ضمان است، براي اينکه از منافع زمين فروشنده بدون قرارداد دارد استفاده ميکند. اگر عمداً قطع نکند، تکليفاً معصيت کرده است و وضعاً به ضمان «اجرة المثل» ضامن است و اگر معذور بود، فقط حکم وضعي بر آن مرتب است، حکم تکليفي ندارد؛ يعني حرمتي ندارد، براي اينکه «رُفِعَ عَن اُمَّتي»[5] حال اضطرار و امثال اضطرار را ميگيرد.
پرسش: ...
پاسخ: بله، غرض اين است اگر چند بار ميوه ميدهد، بايد مشخص باشد که بار چندم يا چند مرتبه؛ اينها بايد در قرارداد مشخص بشود، «صوناً عن الغرر». درختهايي که چند بار ميوه ميدهند يا بوتههايي که چند چين محصول ميدهند، مثل خيار و گوجه و بادمجان، همه قطعات اينها بايد مشخص بشود.
روايتي که مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله عليه) به آن اشاره کردند،[6] در باب يازده از ابواب بيع «ثمار» است، وسائل، جلد هجدهم، صفحه234، باب يازده؛ اين گرچه نميتواند همه حدود اين مسائل که سه حق براي فروشنده و سه تکليف براي خريدار است را مشخص بکند، همه آن امور ششگانه را براساس قاعده «لاضرر»، قاعده «عَلَي اليَد»، قاعده «مَن أَتلَفَ مَالَ الغَيرِ» نقل ميکنند. روايتي که ايشان ذکر ميکند روايت اول آن است که مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) «بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ»؛ غالباً از اين روايت به صحيحه ياد ميکنند، برخيها که درباره «علي بن ابراهيم» مشکلي دارند از او به حسنه ياد ميکنند. حلبي ميگويد که «قال أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(عَلَيهِ السَّلام) لَا بَأْسَ بِأَنْ تَشْتَرِيَ زَرْعاً أَخْضَرَ ثُمَّ تَتْرُكُهُ حَتَّی تَحْصُدَهُ إِنْ شِئْتَ أَنْ تَعْلِفَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُسَنْبِلَ وَ هُوَ حَشِيشٌ». در روايت دوم آمده: «أَ يَحِلُّ شِرَاءُ الزَّرْعِ الْأَخْضَرِ قَالَ نَعَمْ لَا بَأْسَ بِهِ».[7] هر چه ما اين روايت را ارزيابي کنيم، آن تفصيل ششگانهاي که مورد مطالبهٴ مسئله است، از اين روايت درنميآيد، چون اين روايت دارد که شما زرع را مادامي که سبز است ميتوانيد بخريد، ـ بله میتوان خريد ـ «ثُمَّ تَتْرُكُهُ حَتَّی تَحْصُدَهُ» اين را رها بکنيد تا به «يَومَ الحصَاد»، «حصاد»؛ يعني درو بکنيد. در قرآن دارد که امتهاي فاسد و ظالم را که در برابر انبيا موضعگيري کردند، ما بساط اينها را جمع کرديم؛ يک عده هنوز سرپا هستند و يک عده را ما درو کرديم: ﴿مِنْها قائِمٌ وَ حَصيدٌ﴾،[8] اين «قراء» و قريهها، بعضيها هنوز سرپا هستند، بعضيها «حصيد» هستند، اين «فعيل» به معني «مفعول»، «محصود»؛ يعني درو شده، «يوم الحصاد»؛ يعني روز درو. ﴿وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِهِ﴾؛[9] يعني وقتي که درو کرديد، حق فقرا را بدهيد. فرمود: ﴿مِنْها قائِمٌ وَ حَصيدٌ﴾، بعضي از اين امتهاي زورگو، هنوز سرپا هستند، بعضي «محصود» هستند، ما اينها را درو کرديم، «حصيد»؛ يعني درو شده. حضرت فرمود: که شما ميتوانيد اين خوشههاي سبز را بخريد، اگر خواستيد اينها را براي علف «دابّه» درو کنيد، و اگر خواستيد ترک کنيد. معناي آن اين نيست که دست شما باز است و «حق الارض» را بدهکار نيستيد، بلکه تابع قرارداد است، اين شخص که خريد حالا بخواهد نگه بدارد يا بخواهد درو کند که ميل او نيست، بايد ببينيم بايع چه کار ميکند، حق بايع هم هست؛ سه تا حق براي بايع مطرح است؛ سه تکليف براي مشتري مطرح است. اينکه بزرگان به اين روايت و امثال اين روايت در مسئله پنجم استدلال نکردند، براي اينکه مسئله پنجم از يک جهت، سه تا حق را بايد تأمين کند؛ از سوي ديگر، سه تکليف را بايد تأمين کند؛ از اين روايت حلبي اثبات اين امور ساخته نيست. فرمود: «لَا بَأْسَ بِأَنْ تَشْتَرِيَ زَرْعاً أَخْضَرَ ثُمَّ تَتْرُكُهُ حَتَّی تَحْصُدَهُ» اين را درو بکنيد، «إِنْ شِئْتَ أَنْ تَعْلِفَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُسَنْبِلَ»؛ قبل از اينکه سُنبله بشود و گندم يا جو ببندد و گره ببندد که بشود گندم يا جو، در حالي که حشيش است ميتوانيد قطع بکنيد. بله، ميتوانيد قطع بکنيد؛ البته با قرارداد، نه بيقرارداد. روايت دومي هم که در اين باب هست به همين وضع مبتلاست؛ لذا ما روايتي داشته باشيم که همه جوانب مسئله پنجم را تأمين بکند نيست، مگر همان قواعد عامه.
حالا چون روز چهارشنبه است مقداري هم بحثهايي که براي همه ما ضروري و نافع است مطرح بشود؛ يک روايت از وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) نقل شده است، اين روايت را مرحوم کليني نقل کرده و براي اهميتي که دارد، در غالب کتابهاي فقهي و حوزوي ما نقل شده، در معالم مرحوم صاحب معالم هم هست[10] و آن اين است که وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: فرشتهها «إِنَّ المَلائِکةَ لَتَضَعُ أَجنِحَتَهَا لِطَالِبِ العلمِ»؛[11] همه شما آقايان اين را شايد چند بار درس گفتيد، در مقدمه معالم اين روايت هست، اصل آن در کافي مرحوم کليني است. آنچه را که وجود مبارک حضرت ميفرمايند مشاهده ميکردند. حضرت که جلسه تدريس داشتند بر اساس ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾،[12] احکام الهي و قرآن را معارف الهي را ميگفتند، ميديدند که فرشتهها پَرها را پَهن ميکنند و طالبان علوم روي اين پَرها مينشينند؛ فرشتهها، فرّاش طالبان علم هستند. آن بحثها و رواياتي که دارد که فرشته در آسمان و ماهيهاي دريا براي طالبان علوم الهي طلب مغفرت ميکنند،[13] يک روايت ديگري است که آن را هم باز مرحوم صاحب معالم نقل کرد.[14] اين را وجود مبارک حضرت ميديدند که وقتي جلسه تدريس دارند، فرشتهها پَرها را پهن ميکنند و طالبان علوم روي اين پَرها مينشينند. پَرهاي فرشته هم در اول سوره مبارکه «فاطر» آمده است فرمود: ﴿جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً أُولي أَجْنِحَةٍ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ﴾ در اول سوره مبارکه «فاطر» است که فرشتههايي هستند که جناحها و بالهاي متعدد دارند، بعضي دو بال، بعضي سه بال، بعضي بيشتر، ﴿أُولي أَجْنِحَةٍ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ﴾، اينها بال خود را پهن ميکنند؛ آيا صِرف تشريفات است؟ آن مسئله استغفاري که فرشتهها براي طالبان علوم دارند، معلوم ميشود که يک امر ملکوتي است، يک واقعيت است؛ اما فرشته پَر پهن ميکند، يعني چه؟ غرضي هم دارند يا نه؟ طالبان علوم که از اين فرشتهها بيخبر هستند، وجود مبارک حضرت که از اين فرّاشي فرشتهها نقل ميکند، هدفي دارد؛ فرشتهها پَر پهن ميکنند که چه شود؟ آدم هر فرشي را که ميبيند، اگر فرش خوب باشد سعي ميکند آن را تهيه کند. به ما گفتند چشمي پيدا کنيد که آن فرشها را ببينيد، وقتي آدم آن فرشها را ديد، برابر آن فرش حرکت ميکند، پَرهاي فرشتهها براي پرواز است، در بهشت هم فرشتهها با بال پرواز ميکنند، دربارهٴ بعضي از شهداء دارد يا دربارهٴ جعفر طيار(سلام الله عليه) دارد که خداي سبحان به او دو تا بال داد که «يَطِيرُ بِهِمَا مَعَ المَلائِكَة في الجَنَّه»[15] اين ميشود جعفر طيار؛ کجا طيار است؟ «يَطِيرُ بِهِمَا مَعَ المَلائِكَة في الجَنَّه». ما که متأسفانه فرشته و بال و فرّاشي او را نديديم و نميبينيم؛ اما ايمان داريم به هر چه پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود، با جان و دل ميپذيريم. حضرت فرمود: در محفلهاي علمي فرشتهها که ﴿أُولي أَجْنِحَةٍ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ﴾ هستند، اينها فرّاش هستند و ميآيند پَر را پهن ميکنند؛ اينها پَر پهن ميکنند براي چه؟ اين چرا کلمهٴ «جناح» را به کار برده است که پَرهايشان را پهن ميکنند؟ يعني ما هم بايد مثل اينها پَر دربياوريم، يک؛ آئين پرواز را مثل اينها ياد بگيريم، دو؛ مثل اينها هم پرواز کنيم، سه. آن پَر درآوردن ممکن است، پَرواز کردن هم ممکن است، اما تمام مشکل ما اين است که کدام طرف پرواز کنيم؟ اين مُرغهايي که ميبينيد به طمع طعمه از شرق و غرب يا از غرب به شرق يا از شمال به جنوب ميآيند، اينها براي تالاب ميآيند، براي شکم ميآيند؛ از شرق به غرب ميآيند، از شمال به جنوب ميآيند، «در جهت» حرکت ميکنند. فرشتهها که حرکت ميکنند، «از جهت» حرکت ميکنند، نه «در جهت»، نه اينکه از شمال به جنوب بيايند، از جنوب به شمال بيايند، ﴿رِحلَةَ الشِّتَاءِ وَ الصَّيفِ﴾[16] داشته باشند، بلکه از زمان و زمين حرکت ميکنند و بالا ميروند، از جهت بيرون ميروند، نه اينکه در جهت حرکت کنند؛ آن وقت راحت ميشوند و روحاني ميشوند؛ اين ديگر فصلي نيست.
اين خطبه نوراني حضرت امير همان خطبهاي است که «ابن ابي الحديد» ميگويد، از پنجاه سال قبل تا الآن «اکثر من الف مرّة»، بيش از هزار بار من اين را خواندم ـ از پنجاه سال قبل تا الآن ـ هر بار ميخواندم يک مطلب تازهاي برميآمد[17] و آن خطبه اين است که فرمود: «أَيُّ الجَدِيدَينِ ظَعَنُوا فِيهِ کَانَ عَلَيهِم سَرمَداً»؛[18] مقدور ابن ابي الحديد يا امثال ابن ابي الحديد نيست اين را بفهمند، حالا صد هزار سال هم باشد، اين يک راه ديگر دارد. حضرت فرمود انسان شب بميرد، سرمدي ميشود؛ روز بميرد سرمدي ميشود؛ از زمان و زمين بيرون ميآيد. «جديدين»؛ يعني شب و روز؛ «أَيُّ الجَدِيدَينِ ظَعَنُوا»، «ظعن»؛ يعني کوچ؛ ﴿يَومَ ظَعنِکُم﴾؛[19] يعني کوچ کردن. «أَيُّ الجَدِيدَينِ ظَعَنُوا فِيهِ کَانَ عَلَيهِم سَرمَداً»، انسان چه شب بميرد از زمان و زمين بيرون ميرود، چه روز بميرد از زمان و زمين بيرون ميرود، ديگر سال و ماه ندارد. ما هر چه آسماني يا زميني است، ميتوانيم براي آن تاريخ و جغرافيا و سال و ماه درست کنيم و درست هم هست، ميشود گفتن فلان کره چند ميليارد سال عمر دارد، فلان کره چند ميليارد سال عمر دارد؛ اما نميشود گفت که دو دو تا چهارتا چند سال عمر دارد، اين نه متزمّن است نه متمکّن، نه در زمان است تا کسي تاريخ زماني براي آن درست کند نه در مکان است تا مسئله جغرافيا داشته باشد، نميشود سؤال کرد که آقا! دو دو تا چهارتا چند سال عمر دارد، يا هر معلولي علت دارد اين چند سال عمر دارد، هر ممکني محتاج به واجب است چند ميليارد سال عمر دارد، اينها زماني و زميني نيستند. فرمود: انسان شب بميرد سرمدي ميشود، روز بميرد سرمدي ميشود: «أَيُّ الجَدِيدَينِ ظَعَنُوا فِيهِ کَانَ عَلَيهِم سَرمَداً»؛ پس اين راه هست.
اگر کسي فرشتهخوي شد با موت ارادي سرمدي ميشود. لازم نيست بميرد که سرمدي بشود، اگر بر اساس «مُوتُوا قَبلَ أَن تَمُوتُوا»،[20] راه را طي کرد، ميشود سرمدي. اصلاً اين فرّاشها آمدند به ما بگويند ما پَر داريم، شما هم پَر دربياوريد؛ ما پرواز ميکنيم شما هم پرواز بکنيد؛ ما آمديم به شما ياد بدهيم که چگونه پرواز کنيد، به طمع تالاب حرکت کنيد، درس بخوانيم که بشويم فلان سِمَت، که بشويم مرجع، که بشويم استاد، که بشويم فلان کار، اين تالاب است، اين درس نيست؛ فرشته پَرهاي خود را جمع ميکند و ميرود، او که تالاب پرور نيست! وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) که اين حديث نوراني از آن حضرت است او ميديد، او با علم حصولي، با مفهوم که کار نداشت، اين واقعيتها را ميديد. ميديد وقتي که ميخواهد در مسجد مدينه تدريس کند، فرشتهها ميآيند، پَرهايشان را پَهن ميکنند، آن کسی که به فکر تالاب است، او روي فرش فرشتهها ننشسته، اين عمر را تلف کرد. آن کسی که «از جهت» حرکت ميکند او روي فرش فرشتهها نشسته و اين راه براي همه هست و جهان تشنهٴ اين حرفهاست. لازم نيست شما برای مردم خيلي سخنخواني و سخنراني کنيد، در محلهاي که زندگي ميکنيد شما را به اندازه يک امامزاده ميشناسند، مردم عقل و عدل ميطلبند، عقل و عدل معطر است، عقل و عدل را لازم نيست کسي ترويج کند، مردم تشنه عقل و عدل هستند، غالب مردم اينطور هستند، اصلاح جامعه به همين است. اينکه حضرت فرمود: «کُونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِغَيرِ أَلسِنَتکُم»؛[21] يعني همين. ما گفتيم، امر به معروف واجب است درست هم گفتيم؛ نهي از منکر واجب است، درست هم گفتيم؛ اما اين «کُونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِغَيرِ أَلسِنَتکُم» اين را نگفتيم؛ مردم آن عمل را ميبينند، اين قول را ميبينند، گوش نميدهند. آيا آن واجب است يا واجب نيست؟ هر دو را امام گفته است. امر به معروف واجب است؟ بله واجب است؛ نهي از منکر واجب است؟ واجب است؛ چه کسي گفته؟ امام صادق(سلام الله عليه)؟ «سمعاً و طاعةً»؛ اما آن را هم حضرت فرمود: «کُونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِغَيرِ أَلسِنَتکُم»؛ آن وقت اين کسي که با فعل و عمل خود، امر به معروف و نهي از منکر ميکند ـ که بر ما واجب است؛ ولی اين را کنار گذاشتيم، فقط قولي را چسبيديم ـ او روي فرشي که فرشتهها پهن کردند نشسته است، اين پَر درآورده است، پرواز ميکند «از جهت» بيرون ميرود نه «در جهت» حرکت بکند. اميدواريم ذات اقدس الهي اين فيض را نصيب همه آقايان بفرمايد!
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . شرائع الاسلام، ج2، ص49.
[2] . الکافی(ط ـ الاسلامية)، ج5 ، ص294.
[3] . المکاسب(محشی)، ج 2، ص22.
[4] . مستدرک الوسائل ، ج14، ص8.
[5] . الکافی(ط ـ الاسلامية)، ج2، ص463.
[6] . جواهر الکلام، ج24، ص118.
[7] . وسائل الشيعة، ج18، ص234.
[8] . سوره هود، آيه100.
[9] . سوره انعام، آيه141.
[10] . معالم الدين، ص11.
[11] . ر. ک: الکافی(ط ـ الاسلامية)، ج1، ص34.
[12] . سوره نحل، آيه44.
[13] . الکافی(ط ـ الاسلامية)، ج1، ص34.
[14] . معالم الدين، ص12.
1. امالی(للصدوق)، متن، ص463.
[16] . سوره قريش، آيه2.
[17] . شرح نهج البلاغه لابن ابی الحديد، ج11، ص153.
[18] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه221.
[19] . سوره نحل، آيه80.
[20] . بحار الانوار، ج69، ص59.
[21] . الکافی(ط ـ الاسلامية)، ج2، ص78.