بسم الله الرحمن الرحيم
﴿أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةُ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رَابِياً وَ مِمّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَ أَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الآرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الآمْثَالَ (17)﴾
بعد از اينكه اصل آن معارف را با ادله و برهان اثبات فرمود و شكوك و شبهات را ردّ فرمود آنگاه همان حقيقت را به صورت يك مثل تبيين ميفرمايد كه بهتر به ذهن بيايد چون قبلاً ملاحظه فرموديد نوع معارفي كه در قرآن كريم با ادله طرح ميشود براي آن يك مثل ذكر ميكند تا بهتر در ذهنها جا بگيرد آنها كه اهل برهانند اين تمثيل براي آنها يك تأييدي است آنها كه اهل برهان نيستند خود اين تمثيل براي آنها يك تبيين است آنها كه اهل استدلال و براهين عقلي هستند با آن براهين عقلي مطلب تثبت ميشود و با اين مثال تأييد ميشود آنها كه اهل استدلالها و براهين عقلي نيستند از اهل استدلال و برهان نيستند اين تمثيل براي آنها تبيين است. در مثال اول نكاتي بود كه همه اين نكات در مثال دوم نيست در مثال اول كه فرمود ﴿أنزل من السماء ماءً فسالت اودية بقدرها﴾ دو تا نكتهٴ مهم است كه در مثال دوم نيست نكته اولي اين است كه حق مثل آب زلال است كه از خداي سبحان نازل ميشود هر نعمت حقي كه هست از خداست اين را آياتي نظير آيات سورهٴ آلعمران و ديگر سور تأييد ميفرمايند كه ﴿الحق من ربك﴾[1], حق از خداست اين نكته در مَثَل اول هست و در مثل دوم نيست و در تشريح اين نكته قبلاً بحث شد كه فرق است بين ﴿الحق من ربك﴾ و بين اينكه بگوييم الحق مع فلان دربارهٴ معصومين(عليهم السلام) ميگوييم «علي مع الحق و الحق مع علي يدور معه حيثما دار»[2] ميگوييم علي بن ابيطالب(سلام الله عليه) با حق است و در محور حق است و هر جا حق باشد او حركت را بر اساس حق تنظيم ميكند اين معناي علي معالحق است و اما نميگوييم خدا با حق است يا حق با خداست ميگويي حق از خداست هر چه در جهان ثابت است من الله است, نه معالله چون ذات اقدساله هستي محض است و همهٴ كمالات و خيرات منالله است نه معالله چون با الله چيزي نيست هر چه در جهان سهمي از هستي داشته باشد فيضي است منالله لذا فرمود ﴿الحق من ربك﴾[3], پس تمام خيرات و بركات منالله است ديگر اولياء الهي در محور حقاند با حقاند و از حق جدا نيستند و مانند آن اين نكتهٴ اولي در مثل اول هست در مثل دوم نيست. نكتهٴ ثانيه اينكه هر فيضي كه از خداي سبحان تنزل كند مستفيضها گيرندهها باندازهٴ استعدادهاي خاص خود دريافت ميكنند هر موجودي به مقدار ظرفيت خود فيض ميگيرد اين نكته در مثل اول هست در مثل دوم نيست اين نكته كه فيض اندازه و حد ندارد گيرندگاناند كه با ظرفيتهاي خاص حدود مخصوص را دريافت ميكنند و گرنه آنچه از مخزن خداي سبحان صادر ميشود بيحد و بياندازه است مثل آب زلالي است كه از بالا نازل ميشود آن آب به اندازهٴ ده متر مكعب يا صد متر مكعب نيست اگر آن دره وسيعتر بود آب بيشتري ميگيرد وسيعتر نبود آب كمتري ميگيرد كه فرمود ﴿فسالت أودية بقدرها﴾, آن آب قدر و اندازه ندارد اين اوديه واديها و ظرفها و درهها هستند كه اقداري دارند و هر دره باندازهٴ ظرفيت خود آب جا ميگيرد پس از مخزن اله اندازهاي نميآيد و وقتي تنزل كرد و به مرحلهٴ پائين رسيد گيرندگاناند كه در اثر داشتن ظرفيتهاي گوناگون و اندازههاي گوناگون دريافت ميكنند
سؤال ...
جواب: ولي درمرحلهٴ پائين قدر هست.
سؤال ... بله
پس آنجا قدر و اندازهاي ندارد در سورهٴ نحل فرمود اينجا كه هست قدر هست.
سؤال ... نه ... بله
قدر مال انزال است مال نزول است پس لو لا نزول اندازهاي نيست نزول با انزال يك واقعيت است مثل وجود و ايجاد اگر به خداي سبحان نسبت بدهيم ميشود انزال و اگر به اين شيئ نسبت دهيم ميشود نزول مثل ايجاد و وجود يك حقيقت است اگر مرحلهٴ پائين نباشد اندازهاي در كار نيست نه اينكه آنجا اندازه است و با اندازه ميآيد آمدنش اندازه گيري كردن است اندازه را اينجا ميگيرند نه اينكه كه آنجا اندازه و بسته بندي شده باشد ﴿ان من شيء الا عندنا خزائنه﴾, در مخزن اندازه نيست.
سؤال ...
آمدن همان تقدير است نه اينكه اندازه و بسته بندي شده ميآيد انزال همان تقدير است نزول همان تقدّر است نه اينكه بسته بندي ميكنند بعد نازل ميكنند تقدير همان انزال است تقدّر همان نزول است وقتي اين فيض تنزل ميكند در مرحلهٴ نازله است كه اندازه مطرح است در مرحلهٴ عاليه اندازه مطرح نيست اين را كه فرمود ﴿فسالت أودية بقدرها﴾, هر وادي باندازهٴ خود دريافت ميكند برابر با آنچه در سورهٴ نحل فرمود كه ﴿وآتاكم من كل ما سألتموه﴾[4] برابر آن خواهد بود يعني هر چه خواستيد خدا به شما داد نه به زبان مقال چون خيلي چيزهاست كه انسان با زبان مقال ميخواهد و دريافت نميكند, هرچه انسان با زبان استعداد بطلبد دريافت ميكند ﴿وآتاكم من كل ما سألتموه﴾[5], هر انساني هر راهي را كه طي كند استعداد دريافت فيض خاص دارد تا چه اندازه اين راه را طي كند و تا چه اندازه استعداد تحصيل كند پس اين نكتهٴ دوم هم در مثل آب هست در مثل ﴿و مما يوقدون عليه في النار﴾, نيست اما نكتههاي مشترك بين اين دو مثل آن است كه در مثل آب ميفرمايد آب در حركت و خروشش با كف روي آب همراه است آن مواد فلزي گداخته هم در حركت و جوشش خود با كف روي اين مواد همراهند كف هميشه كوشش ميكند خودش را برجسته نشان دهد اين مشترك است بين آب و آن مادهٴ گداخته شده و آب هم كه يك امر نافع و سودمندي است ميماند آن مواد فلزي گداخته شده هم كه براي زينت يا براي تأمين نيازها است آن هم ميماند كف رفتني است در هر دو جا اينطور است اين نكتهها مشترك بين مثال آب و مثال فلز گداخته است گرچه يك واقعيت است به تعبيرات گوناگون درآمده نه مثالهاي متعدد اما در تعبير اول نكتههاي دقيقي است كه در تعبير دوم نيست لذا فرمود ﴿أنزل من السماء ماءً فسالت أوديةٌ بقدرها﴾, تا ايتجا مخصوص مَثَل اول است ﴿فاحتمل السيل زبدا رابيا﴾, اين سيل خروشان كفي را هم بدوش ميكشد اين با آن فلز گداخته كفي را هم روي خود نشان ميدهد مشترك است آن كف از بين رفتني است و آن آب ماندني است دربارهٴ آب هم صادق است دربارهٴ آن مواد گداخته هم صادق است پس در ببن اين نكات چهار گانه دو نكتهٴ اصلي مخصوص به مثال اول است كه در مثال دوم نيست اين دو نكتهٴ اخير است كه مشترك است بين مثال اول و مثال دوم و سيل معمولا همراه با فراواني آب است آب فراوان است كه سيل دارد والا آبهاي اندك كه سيل نميشود و اگر فراوان باشد اين سيل توليد ميكند فراوانياش براي آن است كه همهٴ اين مسير را ميپوشاند از بالا تا پائين را گرفته است بياني را اميرالمومنين(سلام الله عليه) در توصيف خودشان دارند ميفرمايند «ينحدر عني السيل»[6], ديگران اگر برجستهاند مثل تپه و تلاند كه اگر يك مقدار باراني هم به آنها برسد فقط دامنه كوتاه خودشان را ميتوانند سرسبز كنند اما هرگز اينها عامل توليد سيل نخواهند بود, منم كه در دامنههايم سيل ميريزد آن كوه بلند است كه سيل دارد و الا كوههاي كوچك و كوتاه هر تپهاي و هر تلّي كه سيل ندارد «ينحدر عني السيل» و در نتيجه «و لا يرقي اليَّ الطير»[7], هروقت باران ميآيد ميبينيد در دامنههاي اين كوه دماوند سيل راه آفتاده چون از قله تا دامنه بيايد آب فراوان است اما وقتي باران نيايد اين تپهها و كوههاي كوتاه اينها فقط دامنهٴ خودشان را تامين ميكنند و دامنهشان هم كوتاه است و اوست كه سيل دارد و اوست كه مسيل ميسازد درههاي عميقي كه در دامنة كوه دماوند است بر اثر اينست كه آن آب فراوان جا ميخواست جا پيدا كرده براي خودش هر كوهي سيل ندارد چون آ ن برجستگي را ندارد و هر آبي هم سيل توليد نميكند آن آب فراواني كه از راه بلند و دور بيايد به همراه خود سيل دارد خيراتي كه از خداي سبحان نازل ميشود اينچنين است كه سيلي است و بهمراه خود كفي هم دارد و اما اينكه حق و باطل يعني آن آب و كف اينها باهم هماهنگ نيستند براي آن است كه آب ميكوشد كه به مقصد برسد يك مقدار از كفها را در بين راه نابود ميكند يك مقدار از كفها را وقتي به مقصد رسيده نابود ميكند اينطور نيست كه باطل را در مقصد داشته باشد وقتي خروش ايستاد شيئ به هدف رسيد ديگر اين همراهان باطل را رها ميكند حق هرگز با باطل نميسازد تلاشش حق اين است كه باطل را از بين ببرد حق وقتي ظهور كرد باطل از بين ميرود چون سركوب خواهد شد اين تعبيري كه خداي سبحان در جريان اعجاز موسي كليم(سلام الله عليه) مطرح فرمود كه ساحران با آن سحر و شعبده چشمهاي تماشاچيها را خيره كردند ولي موسي كليم(سلام الله عليه) به اذن خدا وقتي عصا را انداخت ﴿فوقع الحق و بطل ما كانوا يعملون﴾[8] آيه 118 سورهٴ اعراف نشان ميدهد حق اگرظهور كند باطل از بين ميرود سورهٴ اعراف آيات 116 به بعد ﴿قالوا يا موسي إمّا ان تلقي و إمّا أن نكون نحن الملقين﴾[9], در اين مسابقه شما اول عصا را مياندازي عصا را كه بصورت يك اژدها درآيد يا ما آن ابزارمان را القاء كنيم تا به اين صورت درآيد ﴿قال القوا﴾[10], شما اول القاء كنيد ﴿فلما ألقوا سحروا أعين الناس﴾, چشمهاي مردم را گرفتار سحر كردند چشم بندي كردند يعني واقعيت نداشت ولي مردم اينطور ميديدند ﴿فلما القوا سحروا أعين الناس و استرهبو, هم﴾[11] مردم را به ترس وادار كردند ترهيب كردند تخييل كردند ﴿و جاءو بسحر عظيم﴾ زيرا همهٴ آن چوبها و همهٴ آن طنابها بصورتهاي مار و اژدها درآمد و تماشاچيان را ترساند كه قرآن تعبيرش اين است كه ﴿وَ جاءو بسحر عظيم ٭ و أوحينا الي موسي ان الق عصاك﴾[12] ما به موسي كليم وحي فرستاديم كه نوبت تو فرا رسيد عصا را القاء ﴿كن الق عصاك فاذا هي تلقف ما يأفكون﴾[13], تو اگر عصا را القا بكني اينها را از بين ميبرد تلقف يعني تاكل اينچنين است؟ يا تلقف يعني تمحو و تميت و تذهب اينها را از بين ميبرد بالأخره وقتي عصا را به اذن الله القاء كرد ﴿فوقع الحق﴾[14] حق واقع شد چون حق جا براي باطل نميگذارد وقتي خلع باشد آن خلع باطل است اگر حق بيايد آن جا را پر كند جا براي باطل نيست ﴿فوقعالحق وَ بطل ما كانوا يعملون﴾[15], اين ﴿بطل ما كانوا يعملون﴾ را مشهور بين مفسرين اين است كه آن اژدهاي موسي كليم(سلام الله عليه) آن مارها و عقربهاي ساحران را بلعيد و مؤيداش هم همان خبري است كه در جريان امام هشتم(سلام الله عليه) نقل شد ولي بعضي از بزرگان اهل تفسير ميگويند اينچنين نيست كه عصاي موسي آنها را خورده باشد ميدان مسابقه و تماشا بود همه اطراف ميدان صف بستند ديدند وسط ميدان يك سلسله مارها و اژدها است كه راه افتاده وقتي عصاي موسي القاء شد همهٴ آنها باطل آنها ظاهر شد آنچه چوب بود شد چوب آن كه طناب بود شد طناب مردم فهميدند در ميدان يك اژدهاست كه دارد راه ميرود يك مقدار چوبها و طنابهايي هم در ميدان است كار ساحران سحر بود سحر باطل شد اين چشم بندي آنها كه چوب درست نكردند, آنها كه طناب درست نكردند ﴿يخيَّل اليه من سحرهم أنها تسعي﴾[16], آنها از ععصيّشان و ازحبالشان سحر درست كردند مواد خامشان را قرآن كريم عصي و حبال ميداند يعني اين عصاها و طنابها اين مواد كار ساحران است اين مواد را كه ساحران انجام ندادند آنها كه طناب نساختند آنها كه چوب نساختند آنها سحر كردند يعني اين طناب موجود را اين چوب موجود را بصورت افعي درآوردند اين سحر است وقتي خداي سبحان چوب را اژدها و افعي كرد حقيقتاً اين حق باطل آنها را روشن ميكند ﴿فوقع الحق وَ بطل ما كانوا يعملون﴾[17], نه اينكه آنها را خورده مردم تماشاچي ديدند كه يك افعي است و اژدهاست در ميدان يك مشت چوبها و يك مشت طنابهايي هم در ميدان افتاده اول گروهي كه فهميد و ايمان آورد همان كارشناسان سحر بودند يعني سحرهٴ موسي اين معناي تلقف است يك حق كه ظهور كند باطل خود به خود رفته است شما وقتي كليد را زديد معلوم ميشود كجا راه است و كجا چاه وقتي اين حق روشن شد معلوم ميشود چه حق است چه باطل صحبت خوردن نيست كه چوبها را خورده صحبت مكيدن نيست كه آن طنابها را مكيده بصورت علني بيّن الغي كرده كار ساحران را, ﴿فوقع الحق وَبطل ما كانوا يعملون﴾[18], ما كانوا يعملون آنها باطل شد اين يك مطلب. مطلب چشم بندي غير از آن است كه حق را انسان ظاهر كند و باطل را ظاهر كند گاهي ممكن است كم را انسان زياد ببيند گاهي ممكن است زياد را كم ببيند گاهي ممكن است كم را انسان با چشمش زياد ببيند گاهي ممكن است زياد را با چشمش كم ببيند اما اين چشم بندي نيست اين هم يك واقعيت و معجزه است تا كار چي باشد و كار كه باشد گاهي ممكن است انسان كم را زياد ببيند و اين حق باشد و اعجاز گاهي زياد را ممكن است كم ببيند و اين حق باشد و اعجاز در جريان جنگ بدر آنطور كه در اوائل سورهٴ آلعمران آمده ميفرمايد ﴿و يقللكم في أعينهم﴾[19], خدا آنها را در چشم شما كم نشان ميدهد يا شما را در چشم آنها كم نشان ميدهد در يك مرحله تقليل است در يك مرحله تكثير ميفرمايد در چشم شما اثر ميگذارد و در چشم آنها هم اثر ميگذارد كه كم را زياد نشان ميدهد و زياد را كم نشان ميدهد يك بخشش در سورهٴ آلعمران است آيهٴ 13 به بعد كه فرمود ﴿قد كان لكم آية في فئتين التقتا﴾[20], اين يك آيتي است الهي و معجزهاي است الهي دربارهٴ دو گروه ﴿قد كان لكم آية في فئتين التقتا فئه تقاتل في سبيلالله و اخري كافرة﴾[21] كه آن كافره في سبيل الطاغوت جنگ ميكند و اين مؤمنه في سبيلالله جنگ ميكند آيت و معجزه در اين است كه ﴿يرونهم مثليهم رأي العين﴾[22], كفار مؤمنين را دو برابر ميبينند رأيالعين ميبينند اين معجزهٴ الهي است يا مؤمنين كفار را كه چندين برابر بودند چند برابر خودشان بودند به اندازهٴ دو برابر ميبينند يعني مؤمنين كفار كه جمعيتشان فراوان است كم ميبينند اين معجزهٴ الهي است كفار مؤمنين اندك را فراوان ميبينند اين معجزهٴ الهي است مؤمنين كفار فراوان را اندك ميبينند اين معجزهٴ الهي است اين چشم بندي نيست, چرا؟ چون اعجاز آن است كه حق را روشن كند مگر نه آن است كه مؤمن واقعاً كثير است؟ مگر نه آن است كه ايمان حق است و ثابت است و ماندني و كثير است مگر نه آن است كه باطل قليل است ﴿قل متاع الدنيا قليل﴾[23], مگر نه آن است كافر اهل دنياست مگر نه آن است كه دنيا كم است و كافر كم است باطن كفر كم است چيزي نيست, اگر جمعيت فراوان كافر را مؤمنين در ميدان جنگ با چشمشان كم ببينند معجزهٴ الهي است زيرا حق را ديدند باطل نديدند حقيقت اينان كم است اينها حقيقتشان را ديدند مؤمنين كه با تأييد فرشتگان تأييد خداي سبحان پيش ميروند زياداند اگر آنها مؤمنين را زياد ديدند حق ديدند نه چشم بندي شده يك وقت انسان حق را كه درون يك شيء كم است حق را به صورت فراوان ميبيند اين معجزه است باطل را كه در درون يك شيئ فراوان است به صورت كم ميبيند اين معجزه است
ان ﴿يخيل اليه﴾[24] من عصيشان و از حبالشان ﴿انها تسعي﴾[25] فتحصل كه چشم ممكن است گاهي ساكن را متحرك, متحرك را ساكن, كم را زياد, زياد را كم ببيند و بشود سحر و همين چشم ممكن است گاهي كم را زياد و زياد را كم ببيند و بشود اعجاز بين ﴿يرونهم مثليهم رأي العين﴾[26] يا ﴿يقللكم في اعينهم﴾[27] كه در بدو جنگ يك گونه در پايان جنگ يك طور اين است تصرف باشد ولي معجزه بين آن سحر ساحران كه در چشم اثر ميگذاشتند با اعجاز رسول اكرم خيلي فرق است مبادا آياتي كه در سورهٴ آلعمران است به صورت چشم بندي ـ معاذ الله ـ تعبير شده بادش آن معجزه است قرآن از آن به صورت اعجاز ياد ميكند ﴿قد كان لكم آية في فئتين التقتا﴾[28], اين معجزه است كه ﴿يرونهم مثليهم رأي العين﴾[29] و ديگر فتوحاتي كه در جنگ بدر بود همه معجزه است و جريان سحر ساحران را ميفرمايد ﴿سحروا اعين الناس و استرهبوهم﴾[30]
چنانچه منظور از اين في ؟؟؟؟ اين باشد كه در نظرشان ... منظور اين است كه وقتي نگاهي كردند اينها را زياد ميديدند نه اينكه حق هميشه واقعيت دارد و زياد است از اين جهت آنها را هيچ حساب ميكردند و گرنه اين نحو تجاوزي بود.
سؤال ...
جواب: نه واقع را ميديدند
يعني وقتي آنها را نگاه ميكردند چندتا ميديدند؟
سؤال ...
جواب: بله ديگر واقعاً ميديدند ديگر اين معجزهٴ الهي است و حق را ميديدند يعني درونشان كه كم بود ميديدند
سؤال: خوب اينجا چشمبندي اصلاً معنا ندارد چون اينها زياد شدن واقعاً يا نشدند؟
جواب: آنها ظاهرشان زياد بود باطنشان كم اينها باطنشان را ميديدند حق را ديدند نه باطل را ساحران ﴿سحروا اعين الناس﴾ يعني چوب ايستا را به صورت مار متحرك نشان ميدادند واقعيتي نداشت اعجاز كاري كه كرد اين باطل را رسوا كرد يعني وقتي عصاي موسي القا شد اين چوب همانطوري كه چوب بود چوب بودنش ظاهر شد آن طناب همانطوري كه طناب بود طناب بودنش ظاهر شد مردم ديدند آنچه كه موسي القا كرد به صورت اژدهاست آنچه كه آنها تلاش كردند يك سلسله طنابها يك سلسله چوبهاست در ميدان افتاده؛ معجزه حق را روشن ميكند در جريان جنگ بدر حق روشن شد اينطور نيست كه خداي سبحان ـ العياذ بالله ـ چشم بندي كرده است اينها كم را زياد ببينند زياد را كم ببينند يا آنها كه مؤمنين را زياد ميديدند چشم بندي شده باشد يعني باطلي راديده باشند اين ديد يك ديد باطلانه است؟ يا نه باطل كه نميتواند معجزه باشد حق را ديدند باطن مؤمنين فراوان است گاهي خداي سبحان اين باطن را نشان آنها ميدهد كه آنها بهراسند گاهي اين باطن را به آنها نشان نميدهد كه آنها بگويند مؤمنين اندكاند با يك ساز و برگ سادهاي بيايند و به دام بيفتند همه و همه اعجاز است
سؤال ...
جواب: بله ديگر الآن اشاره شد در طليعهٴ جنگ ﴿يقللكم في اعينهم﴾[31] ظاهرتان را ببينند كه با ساز و برگ كم حمله بكنند وقتي جلوتر رفتيد رزم شروع شد باطنتان را نشان اينها داديم كه بهراسند با ساز و برگ كم آمدند هنگام عمل هم ترسيدند زود باختند و اسير شدند كجا تقليل است و كجا تكثير در بدو جنگ و وسط جنگ هر دو مشخص است اما هم بدوش حق است هم ختمش حق است اينطور نيست كه يك چشم بندي كرده باشد ـ العياذبالله ـ يك باطلي را نشان داده باشد
اگر واقعاً تعداد مؤمنين بسيار محدود و كم بود چگونه ميتوان ...؟
سؤال ...
جواب: چون حقيقتشان زياد است ديگر
سؤال: اين حقيقت، حقيقت معنوي است ...؟
جواب: حقيقت معنوي وقتي تمثل بكند به صورتهاي گوناگون درميآيد آن باطنشان را ديدند همان بياني كه امام سجاد(سلام الله عليه) به آن شخص فرمود نگاه كن ببين چه ميبيني در صحنهٴ عرفات در حج فرمود نگو حاجيان زيادند نالهها كم است نالهها زيادند حاجي خيلي كم است ببين چه را ميبيني باطن را نشان داد ديگر چشم بندي كه نبود
سؤال ...
جواب: نه اينها به صورت آدم بودند سيرتشان حيوانات بود اينها اين شخص بعد از اعجاز امام سجاد(سلام الله عليه) حيوانات ديده يك سلسله افراد محدودي به صورت حجاج واقعي به صورت انسان بودند بقيه را حيوان ديد اصلاً آدم نميديد كه پس كفرشان به صورت حيوانات درآمده آنها كه بودند اينها را نديده بودند كه اگر هزار نفر بودند صد نفرشان در اثر داشتن آن اعتقاد كامل انسان بودند نهصد نفرشان حيوان بودند باطنشان كه ظاهر شد ديگر ظاهر را نديدند كه نهصد تا حيوان ديدند آن نهصد نفر را نديدند ديگر معلوم ميشود
سؤال: بالأخره ... موجود در آن جهان بود ...؟
جواب: اما آن معنويت كه عدد برنميدارد كفر كه جزو ارقام نميآيد كه ما آمار گيري بكنيم بگوئيم در صحنهٴ عرفات هزار نفر بودند كه آن عقائد وقتي متمثل ميشود به اين صورت است اينجا هم مؤمنين به همراهشان عقائد و ملكات و اخلاق حمل ميكنند آنها به صورتهاي ديگر درميآيد. پس ميشود كه يك سلسله عقائدي به صورتهايي دربيايد و واقعيت داشته باشد هم در طرف كفر و هم در طرف ايمان
سؤال ...
جواب: نه اين شخص مثل مار و عقرب ميگويد من انسانم داعيهٴ انسانيت دارد داعيهٴ تمدن و سيادت و سعادت دارد اينها هيچ باطن او كه شهوت و غضب اوست به صورت يك حيوان است او نميبيند پس آن داعيهٴ آنها كه باطل است هيچ چيزي ديده نميشود حق آنها كه شهوتراني آنها و درندهخويي اينها باشد اين درندهخويي را هم ميبينند به صورت حيوانات ديگر اين بحث انشاءالله در موطن خود بايد گستردهتر مطرح بشود ولي منظور اين است كه
سؤال ...
جواب: نه آن ﴿فأنزل الله سكينته عليه و ايّده بجنود﴾[32] يا عليهم وايّدهم آن يك مسئله است اين يك مسئلهاي كه ﴿يرونهم مثليهم رأي العين﴾[33], با اين همه تأكيد مسئلهٴ ديگر است اينها در كمال وضوح دو برابر ميديدند يا كم را زياد ميديدند يا زياد را كم ميديدند چند جاي قرآن روي آن تكيه ميكند كه ﴿يرونهم مثليهم رأي العين﴾, كه نشان بدهد با چشم است آن طمأنينه مطلب ديگر است
سؤال: پس آيهٴ قرآن كه ميگويد ...؟
جواب: آن يك مطلب ديگري است كه تأييد كرديم ميفرمايد ضمير به همين مؤمنين برميگردد ﴿يرونهم مثليهم رأي العين﴾ يا آنجا دارد ﴿يقللكم في اعينهم﴾[34] شما را ما در برابر اينها كم نشان داديم نگذاشتيم آن حقائق شما را ببينند در بدو يك طور در خلف يك طور آنجا كه دارد ما فرشتگان زيادي مسوّمين فرستاديم تأييد است مطلبي ديگر است اما دراين كريمه ميگويد اينها را دو برابر ميديدند رأي العين همينها را
سؤال ...
جواب: لو لا التمثيل لوا التمثيل بله ديگر وقتي با اعجاز ممثل شدآن ملكات افراد منحرف به صورتهاي حيوانات در آمده خودش لولا اعجاز يك سلسله معنوياتي است به نام عقائد باطل اخلاق باطل با اعجازي كه ميتواند عصا را اژدها كند همان اعجاز ميتواند ملكات را متمثل كند آنها به صورت باطنيشان در آمدند وقتي به صورت باطن درآمدند آن شخص به اعجاز امام سجاد(سلام الله عليه) باطن آن افراد كه متمثل شد و به صورت ظاهر درآمده است ديده است از اين جهت ارقام هم برميدارد اين بحث را به خواست خدا علي حده بايد مطرح كرد يعني منظور آن است كه فرق است بين ﴿سحروا اعين الناس﴾[35] با ﴿يرونهم مثليهم رأي العين﴾[36], فتحصّل كه حق باطل را از بين ميبرد در صورتي كه خودش ظهور ميكند ﴿فوقع الحق و بطل ما كانوا يعملون﴾[37], آنچه كه اينها عمل ميكردند باطل شد باطل شد يعني زائل شد تا حال نشان ميداد كه چيزي است الآن روشن شد كه چيزي نيست حق هميشه با باطل برخورد اينچنين دارد هرگز با باطل نميسازد اما خود حق با حق ديگر در نظام آفرينش برخورد دارند اما برخورد سازنده به تعبير سيدنا الاستاد(رضوان الله تعالي عليه) برخورد دو تا حق و درگيري دو تا حق براي آن است كه يك موجود كاملي به بار بيايد هرگز حق با حق ديگر درگير نيست كه كارشكني كند حق با حق ديگر درگير است تا موجود كامل بپروراند مثل درگيري تيشه و چوب چوب در برابر تيشه مقاومت ميكند او را كند ميكند تيشه از چوب ميتراشد محصول درگيري چوب و تيشه اين در و پيكر خوب و ظريف است محصول درگيري دو كفهٴ ترازو اگر وزن مطابق با موزون نباشد دو پلهٴ ترازو هميشه درگير هماند يعني اگر ناني در يك كفه سنگي در كفهٴ ديگر ترازو باشد سنگ يك كيلو باشد نان كمتر از يك كيلو باشد اين دو تا پله و دو تا كفهٴ ترازو هميشه درگيرند هرگز همسان هم نيستند آن بالا ميرود اين پائين ميآيد با او همسان نيست به همراه اين نميرود و او هم نميرنجد نميگويد چرا نيامدي اين ميگويد نان را اضافه كن تا من بيايم براي اينكه من و تو عدل را برقرار كنيم تو كه با من نيستي يعني عادل نيستي تو هم كه نميخواهي من هم كه نميخواهم پس من اگر زياد شدم تو نيا تو اگر زياد شدي من نميآيم تا بفهمانيم به اين ترازودار كه عدل حاصل نشد تمام درگيريهاي دو كفهٴ ترازو درگيري ممدوح است يك اختلاف مقدسي است كه آن عدل و قسط حاصل بشود نظير اختلاف دو تا طلبه در بحثهاي علمي تا حق روشن بشود اختلاف قبل از ظهور حق اختلافي است مقدس درگيري دو تا حق است تا حق كامل ظهور كند اين اختلافي است مقدس به نام تنازع تا اصلح پيدا بشود تمام درگيريهاي جهان طبيعت اين است وقتي اين دو كفهٴ ترازو زدو خوردشان تمام شد درگيري و اختلاف مقدسشان تمام شد قسط و عدل برقرار شد معلوم شد كه آن فاني كه با اين وزن برابر است چقدر است از آن به بعد اگر بخواهند كم و زياد كنند اختلافي است مذموم چون بعد از ظهور حق است بعد از ظهور حق هرگونه درگيري و اختلاف باطل است و از بين رفتني است قبل از اينكه مسئله روشن بشود اختلاف اختلافي است مقدس تمام اين تلاشها و كوششها براي آن است كه بالأخره اشكال برطرف بشود و مسئله حل بشود اگر اشكالها برطرف شد و مسئله حل شد از آن به بعد هر گونه اختلافي بود ميشود اختلاف مذموم واختلافي است باطل و از بين رفتني لذا حق با حق درگير است تا حق كامل محقق شود حق با باطل درگير است كه باطل را سركوب كند تمام آبها دور هم جمع ميشوند تا تمام مزرعههاي تشنه را تأمين كنند تمام اين فلزهاي گداخته دور هم جمع ميشوند تا زينت يا مصالح ساختماني را تأمين كنند باطل را از بين ببرند اين اختلافهايي كه هست يكي بالا ميرود يكي پايين ميآيد مشابه همان بياني است كه امير المؤمنين(سلام الله عليه) در اوائل نهج البلاغه دارد كه فرمود من وقتي خليفه شدم اين امت را و اين كشور را مثل ديگ در حال غليان و جوشش «لساطن سوط القدر»[38] تلاش و كوشش ميكنم تا اينكه مثل آب يك ظرف ديگ محتواي يك ديگ آنهائي كه پائيناند بالا بيايند آنهايي كه بالااند بروند پايين تا همه پخته بشوند شما اگر خواستيد يك ليتر آب را در يك كتري بجوشانيد كه همهٴ اينها تصفيه بشوند و بجوشانند چارهاي جز اين نيست كه بين اين سطوح آب يك درگيري بشود يعني آن كه پائين است حتماً جايش را بايد عوض كند به آن بالايي برود كه بالايي به ته كتري برسد كه به آتش نزديك است آنهم بجوشد و پخته بشود ميكروبش كشته شود اينطور نيست كه اين پاييني پايين بماند بالايي بالا بماند و آب كتري شود تصفيه شده فرمود اين جوش و خروشي كه اين ديگ دارد براي اين است كه همه پخته شوند همه بهره ببرند اينطور نيست كه يك عده ته ديگ بمانند گرمشان باشد يك عده روي ديگ بمانند سردشان بشود اين دو ستون مرتب رفت و آمد ميكنند آنهايي كه پخته شدند مرتب ميآيند بالا جا را ميدهند به آنهايي كه نپختند ميروند پايين و آنها هم گرم ميشوند آن كه گرم شد جايش را ميدهد به ديگري كه سرد است آنكه سرد است ميرود جاي گرم مينشيند اين دو ستون مرتب در اين آب ديگ در اين آب كتري هست يك عده مرتب آسانسور وار دارند ميروند بالا يك عده مرتب دارند ميروند پايين فرمود من اينطور ميكنم مملكت را و اين اختلاف اختلاف ممدوحي است كه همه به فيض برسند اما آن كف را بالأخره از بين ميبرند و طردش ميكنند فتحصل كه حق با حق هيچ درگير نيست مگر لظهور الحق الكامل اگر حق كامل ظاهر شد از آن به بعد اختلاف اختلاف مذمومي است و باطل و يقيناً از بين رفتني, اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا.
«والحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 60.
[2] ـ بحار الانوار، ج 28، ص 368.
[3] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 60.
[4] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 34.
[5] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 34.
[6] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 3.
[7] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 3.
[8] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 118.
[9] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 115.
[10] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 116.
[11] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 116.
[12] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 116 ـ 117.
[13] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 117.
[14] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 118.
[15] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 118.
[16] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 66.
[17] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 118.
[18] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 118.
[19] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 44.
[20] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 13.
[21] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 13.
[22] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 13.
[23] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 77.
[24] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 66.
[25] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 66.
[26] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 13.
[27] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 44.
[28] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 13.
[29] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 13.
[30] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 116.
[31] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 44.
[32] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 40.
[33] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 13.
[34] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 44.
[35] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 116.
[36] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 13.
[37] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 118.
[38] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 16.