بسم الله الرحمن الرحيم
﴿أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةُ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رَابِياً وَ مِمّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَ أَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الآرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الآمْثَالَ (17)﴾
بعد از اينكه در اوّل سوره به حقّيت جميع ما أنزل من السماء اشاره شد و آنگاه حقّيت ما أنزل من السماء در توحيد و رسالت و معاد به عنوان اصول دين خلاصه كردند و براهيني براي ضرورت معاد و توحيد اقامه كردند و بالالتزام مسئلهٴ وحي و رسالت را تبيين كردند زيرا اگر مبدأ ضروري شد و معاد و روز حساب ضروري شد قهراً وحي و قانون وتكليفي بايد باشد زيرا حساب بدون قانون نخواهد بود آنگاه به نقل شبهاتي كه مربوط به اين سه مقام و بحث بود پرداخت يك مقام شبهات ناظر به وحي و رسالت بود با جوابهايش, يك مقام شبهات راجع به معاد بود با جوابهايش, مقام ثالث كه مهمترين مقام اين سوره را تشكيل ميدهد مقام توحيد است و تبيين ضرورت توحيد يعني خداي سبحان است كه اين جهان را آفريد و خداي سبحان است كه همهٴ امور اين جهان را اداره ميكند و لا غير كه او رب العالمين است چون در خلال بحث به اعتقادات گوناگون اشاره شد كه بعضي حق را ميفهمند و ميپذيرند و بعضي در برابر حق سرسختي ميكنند اين معنا را خداي سبحان به عنوان مَثَل تبيين كرد فرمود مثل آنچه كه از خداي سبحان نازل ميشود مَثَل آب است كه از بالا نازل ميشود و به همراه خود هيچ كفي ندارد وقتي اين باران از بالا نازل شد هر وادي هر درهاي هر ظرفي به مقدار ظرفيت خود از آن آب استفاده ميكند اين آب در حركت و خروش خود با كفي همرا است كف همراه اين سيل متحرك است چون سبك است با جست و خيز خود را برجسته نشان ميدهد روي آب ميآيد بالا ميآيد ولي وقتي حركت ايستاد آنچه كه آب است و نافع است در اين ظرفها ميماند و آنچه كه كف روي آب است از بين ميرود در مسائل صناعي هم اينچنين است وقتي بخواهند اين فلزها را گداخته كنند آب كنند كه از اين فلزها زيورها بسازند يا متاعهاي گوناگوني بسازند وقتي طلا را آب ميكنند يا آهن را آب ميكنند كه از طلا زينت بسازند و از آهن مصالح ساختماني بسازند وقتي اين به جوش آمد كفهايي رابه همراه خود دارد وقتي از جوش ايستاد آن مواد سودمند فلز ميماند آن كفهاي روي اين مواد جوش آمده از بين ميرود آنگاه در ذيل ميفرمايد مَثَل حق و باطل مثل آب است و كف آب مثل حق و باطل مثل آن فلز گداخته است وكف آن فلز كه آن مادهٴ اصلي كه سودمند است ميماند آن كف برجستهٴ بياثر از بين ميرود نظام جهان هم اينچنين است آنچه كه حق است ميماند و آنچه كه باطل است از بين ميرود اين در حقيقت يك مَثَل هست به تعبيرهاي گوناگون در ذيل آيه از اين تعبيرات گوناگون جمعبندي ميفرمايد نميفرمايد آب ميماند نميفرمايد آن مواد فلز ميماند ميفرمايد ﴿و اما ما ينفع الناس فيمكث في الارض﴾[1] آنچه نافع است ميماند يعني در مثل سيل آب ميماند, كف ميرود در مثل فلزات گداخته آن مادههاي اصلي ميماند و اين كفها از بين ميرود چون اين چند مثل نيست كه حكم هر كدام را جداگانه بيان كند اينها تعبيرات گوناگون يك مثل است لذا جامع همهٴ اينها را بيان ميكند ميفرمايد ﴿و اما ما ينفع الناس فيمكث في الارض﴾ آنچه كه به حال مردم نافع است اين ميماند خواه در مثال سيل مثل آب باشد خواه در مثال آن مواد گداخته مانند آن عصارههاي اوليهٴ فلزات باشد و باطل مانند كفي است كه از بين ميرود فرمود ﴿انزل من السماء ماءً﴾[2] اين آب وقتي كه نازل ميشود نه اندازهاي دارد نه كفي همراه اوست اندازه را اين ظرفها تعيين ميكنند كف را آن حركت و جنب و جوش به بار ميآورد آبي كه نازل ميشود نه به يك ليتر و دو ليتر موزون است كه اندازهاي داشته باشد نه با كف همراه است فيض خداي سبحان كه از مخزن غيب تنزل ميكند اندازهاي ندارد وقتي به عالم خلق آمده است به اندازههاي گوناگون درميآيد وگرنه آنچه از مخزن غيب نازل ميشود اندازهاي ندارد تا گيرنده كه باشد و آن قلبي كه اين فيض را دريافت ميكند چه اندازه وسيع و ظرفيتش گسترش داشته باشد پس آب همانطوري كه از بالا نازل ميشود اندازه ندارد در ظرفها به اندازهٴ همين ظرفها جا ميگيرد فيض خداي سبحان هم اينچنين است وقتي از مخزن غيب بر اساس آيهٴ سورهٴ حجر نازل ميشود كه فرمود ﴿و ان من شيء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم﴾[3] يعني چيزي نيست در جهان مگر اينكه خزائن او پيش ماست ما از آن خزائن غيب نازل ميكنيم پس آنچه در مخزن غيب است اندازه ندارد وقتي تنزل كرده است انسانها بخواهند از اين فيوضات استفاده كنند بعضيها اصلاً ظرفيت ندارند بعضيها داراي ظرفيتند آنها كه داراي ظرفيتند ظرفيتهاي آنها گوناگون است بعضيها اصلاً نميپذيرند مثل سنگهاي سخت چون ظرفيتي ندارند كه چيزي از اين آب در او قرار بگيرد بعضيها مانند دبهها و حوض و مانند آن ظرفيت دارند و ميپذيرند اين يك مطلب, مطلب ديگر اينكه آنها كه داراي ظرفيتند ظرفيتهاي آنها گوناگون است بعضي ظرفيتشان بيشتر بعضي ظرفيتشان كمتر است
سؤال ...
جواب: گرچه هدايت به ظرف و تحصيل ظرف را خداي سبحان به انسان آموخت ولي خود انسان بايد با ايمان و عمل صالح آن ظرفيتها را فراهم بكند بعضيها مثل كافر اصلاً ظرفيت ندارند زيرا ﴿فهي كالحجارة او اشد قسوة﴾[4] اگر بعضي از دلها مانند سنگ است يا از سنگ سختتر است چيزي در سنگ سخت فرو نميرود اگر چنانچه دل مانند سنگ شد اصلاً ظرفيت ندارد لذا هيچ فيضي از فيوضات حق را نميپذيرد منطقشان اين است ﴿سواء علينا اوعظت ام لم تكن من الواعظين﴾[5] دربارهٴ آنها هم نازل شده ﴿سواء عليهم أأنذرتهم ام لم تنذرهم لايؤمنون﴾[6] انسان به جائي ميرسد كه دلش مانند سنگ خواهد شد تمام ظرفيتهايش پر ميشود سنگي سخت نَمي در او فرو نميرود اين گروه همانهائي هستند كه فرمود ﴿ختم الله علي قلوبهم﴾[7] وقتي دل مهر شد نه آن عقايد و اخلاق باطل را ميشود از دل بيرون آورد نه عقايد حقّه و ملكات فاضله را ميشود در آن دل جا داد زيرا اگر دهنهٴ دل بسته شد و دل مهر شد نه ميشود آن عادات بد را از اين دل بيرون آورد نه ميتوان سنّتهاي خوب را در اين دل جا داد اينها مانند سنگند كه اصلاً ظرفيت ندارند هيچ بهرهاي از فيوضات الهي نميبرند گروه دوم كساني هستند كه دلهاي آنها همانند ؟؟؟؟ گوناگون يا درههاي مختلف ظرفيت دارد اينها همانهائي هستند كه امير المؤمنين(سلام الله عليه) دربارهٴ اينها به كميل فرمود «ان هذه القلوب اوعية» فرمود يا كميل اين دلها اوعيه است وعاء است ظرف معارف و حقائق است «فخيرها اوعاها» بهترين دل آن قلبي است كه وسعتش و ظرفيتش براي يافت علوم و معارف بيشتر باشد «يا كميل بنزياد ان هذه القلوب اوعية فخيرها اوعاها»[8] كه اين دلها ظرفهاي گوناگون است مرحوم كليني(رضوان الله تعالي عليه) از امام مجتبي(سلام الله عليه) نقل كرده است در اواخر عمر شريفشان به برادرش ابن حنفيه جملههائي را گفت فرمود اين جملههاي من مردهها را زنده ميكند تو از شنيدن اين كلمات محروم نباش يكي از اين جملههاي نوراني اين است كه فرمود «كونوا اوعية العلم و مصابيح الهدي»[9] يعني بكوشيد كه اوعيه و ظروف علم باشيد و بكوشيد كه مصابيح و چراغهاي هدايت باشيد عالم بشويد كه راه خود را ببينيد چراغ هدايت باشيد كه نه تنها راه ديگران را نبنديد بلكه به ديگران هم راه بدهيد اين دل وعاء هدايت باشد «كونوا اوعية العلم و مصابيح الهدي», وقتي اين كريمه نازل شد كه ﴿كلاّ أنّه تذكرة ٭ فمن شاء ذكره﴾[10] يا اينكه فرمود وظيفهٴ ما تذكره و يادآوري است ﴿و تعيها اذن واعية﴾[11] در اين آيه فرمود ما مأموريم راه نشان بدهيم بعضيها وعاء و ظرف براي پذيرش حرف ما ندارند بعضيها وعاء و ظرف براي پذيرش حرف ما دارند ﴿تعيها اذن واعية﴾ آن گوشي كه وعاء باشد واعي يعني آن انساني كه دلش ظرف باشد از گوشش نگذرد بلكه از گوشش وارد قلبش شود در اينجا رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) اشاره فرمود فرمود اين اُذن واعيه است مصداق نشان داد كه اين داراي اُذني است واعي گوشي است شنوا در جوامع روائي ما چه در كافي چه در ديگر جوامع آمده كه زندگي براي دو گروه لذت دارد و بس, «لا خير في العيش الا لرجلين» معصومين(عليهم السلام) فرمودند زندگي فقط براي دو دسته گواراست بقيه بهرهاي از زندگي نميبرند «لا خير في العيش الا لرجلين عالم مطاع او مستمع واع»[12] يا عالمي كه علمش را عرضه كند ديگران از علمش استفاده كنند يا شنوندهاي كه واعي باشد قلبش وعاء باشد آنچه ميشنود در جانش جا بدهد نه اينكه از گوشش بگذرد مستمعي باشد واعي واع يعني قلبش وعاء باشد «او مستمع واع» همانطوري كه دربارهٴ امير المؤمنين سلام الله عليه تطبيقاً حضرت فرمود «تعيها اذن واعية» علي بن ابيطالب اذن واعي است يعني جانش ظرف اين معارف است و وعاي اين علوم است آنها كه از اين فيض مقداري بهره بردند نتيجهٴ بهرهبرداريشان اين است كه اين قلبشان وسيع خواهد شد بنام شرح صدر شرح صدر باز شدن همين ظرف است گسترش همين وعاء است اگر صدر مشروح شد قلب باز شد فيوضات تازهتر و بهتر و بيشتري را قلب دريافت ميكند چون همواره خداي سبحان دائم الفيض علي البريه است اگر اين صدر مشروح شد و اين قلب باز شد ظرفيتش براي يافت علوم و معارف بيشتر خواهد شد بنابراين فيض حق هرگز با باطل همراه نيست چون باطل مثل كفي است كه روي سيل ميآيد نه در مخزن آب اگر ابري حامل باران باشد در مخزن ابر كف نيست آنجا جاي كف نيست همهٴ آبها آنجا هست اما اندازهاي ندارد ولي كف اصلاً نيست لذا قرآن كريم ميفرمايد تمام آنچه پيش شماست مخزنش پيش ماست اما كف چون باطل است حقيقتي ندارد فقط در دستگاه شما پيدا ميشود در مخزن اصلاً كف نيست كف روي اين سيلهاست بر اثر جنب و جوش و خروش است
سؤال ...
جواب: حباب آن مدار آب است روي فضاي خالي آن آبش به سيل تبديل ميشود و با آب يكسان خواهد بود آنچه به نام كف است يعني حباب درون خالي آن پوچ است انسان وقتي به سراغ اين كف ميرود ميداند اگر با اين كف مقداري آب بود كه همراه خود آب ميماند آن مدار بسته آن فضائي را كه اشغال كرده خودش را نشان ميدهد آن هيچ است لذا وقتي جريان كفار را مطرح ميكند ميفرمايد كفار به دنبال سراب ميروند يعني به دنبال پوچ كه در سورهٴ نور بحثش گذشت ﴿و الذين كفروا اعمالهم كسرابٍ بقيعه﴾ قيعهٴ يعني بيابان باز و صاف كه ﴿يحسبه الظمآن ماءً حتي اذا جاءه لم يجده شيئاً و وجد الله عنده فوفّاه حسابه والله سريع الحساب﴾[13] پس كافر هيچ سهمي از حق ندارد زيرا دلش چون سنگ است هيچ فيضي را نميپذيرد ديگران بهره ميبرند منتها هر كس به اندازهٴ خودش و تحصيل ظرفيت اينجا ممكن است و تشريح اين صدر به نام شرح صدر اينجا ميسر است كه انسان ميتواند به نعمت شرح صدر برسد پس ﴿انزل من السماء ماءً﴾ خداي سبحان حقيقت هستي را و فيض را از بالا تنزل داد در اينجا نه اندازه بود و نه كف ﴿فسالت اودية﴾ هر وادي و هر درهاي به اندازهٴ ظرفيتش سيلاب شد اين اسناد سيل به وادي مثل اسناد جريان به نهر است ميگوئيم نهر جاري است در حالي كه نهر ظرف آب است رودخانه جاري نيست رود جاري است اسناد سيل به وادي مثل اسناد جريان است به نهر ﴿فسالت اودية﴾ اين اوديهٴ هم هر كدام به قَدَرِ اندازهٴ خود ظرفيت داشتند آب گرفتند ﴿فاحتمل السيل زبدا رابيا﴾[14] اين سيل به همراه خود كف برجستهٴ تهي مغزي را روي دستش گرفته كه اين رابي است اين ربوه يعني برجسته آن تل و برجستگي زمين را ميگويند رَبْوه و ربا هم از همين ماده است يعني برجستگي و افزايش ظاهر اين روي آب است وقتي اوضاع آرام شد اين كف از بين ميرود و آن آب ميماند و همچنين بر اسناد صنعت ﴿و مما يوقدون عليه في النار﴾ آنچه كه در آتش افروخته ميكنند يا براي تحصيل زينت مثل گداختن طلا و نقره و ديگر فلزات قيمتي يا براي تحصيل مصالح ساختمان و رفع نيازهاي عادي مانند آهن و ديگر مصالح ساختماني ﴿ابتغاء حلية او متاع﴾ طلا و نقره را براي حليه گداخته ميكنند آهن را براي مطاع و لوازم بنا گداخته ميكنند اين هم ﴿زبد مثله﴾ مثل سيل يك كفي روي اين مواد گداخته خودش را نشان ميدهد اما ﴿كذلك يضرب الله الحق و الباطل﴾ حق مانند آن آبي است كه ميماند و باطل مانند آن كفي است كه زائل ميشود و همچنين دربارهٴ مواد گداخته ﴿فاما الزيد فيذهب جفأًً﴾ خود اين سيل خود اين آب كم كم آن كف را طرد ميكند به اين ديوارهاي نهر ميزند خود اين آب و خود اين سيل كم كم به حيات اين كف خاتمه ميدهد ﴿فيذهب جفأً و اما ما ينفع النا﴾س آنچه كه به حال مردم نافع است خواه در مثال سيل خواه در مثال فلزات گداخته آن ﴿فيمكث في الارض﴾ اين ميماند اين از بين رفتني نيست ﴿كذلك يضرب الله الامثال﴾[15] اين يك مثلي است خداي سبحان تبيين كرده هرگز اين كفها با هم هماهنگ نخواهند شد ولي آبها با هم هماهنگند هرگز آب آب را طرد نميكند آب كف را از بين ميبرد نه آب را لذا هيچ حقي حق ديگر را طرد نميكند حقها با هم هماهنگ و منسجمند و هيچ حقي با كف نميسازد هيچ حقي با باطل نميسازد هرگز آن مواد اصيل اين فلزات گداخته با كف ارتباط برقرار نميكند هرگز آن آب زلال كه نازل شده است و به صورت سيل درآمده است با كف روي آب هماهنگ نميشود و متحد نخواهد شد ميكوشد كه اين كفها را از بين ببرد و ميكوشد كه با ديگر آبها متحد بشود اين خاصيت حق و خاصيت باطل است لذا در كريمهٴ ديگر فرمود اين يك آيه است فرمود ﴿قل جاء الحق و ما يبدئ الباطل وما يعيد﴾[16] فرمود بگو حق آمد چون حق آمد جا براي هيچ نوع باطل نيست نه باطل كهن و گذشته نه باطل ابتكاري و تازه ﴿قل جاء الحق﴾ چون حق آمد ديگر جا براي هيچگونه باطل نيست ﴿و ما يبدئ الباطل﴾ كه باطلي بدواً تازه بخواهد خودش را عرضه كند جا براي او نيست ﴿و ما يعيد﴾ نه باطل سابقه دار و كهن ميتواند دوباره برگردد نه مجالي براي بازگشت باطل سابقهدار است, چرا؟ چون حق جا براي باطل نميگذارد در سورهٴ انبياء فرمود ما باطل را كه از بين ميبريم به دست حق از بين ميبريم باطل را با باطل نميشود سركوب كرد باطل را با دست حق بايد سركوب كرد اگر در يك آيهاي فرمود ﴿إن الباطل كان زهوقا﴾ باطل رفتني است باطل نميماند اگر در همين آيهٴ محل بحث سورهٴ رعد فرمودباطل ميرود در سورهٴ انبياء به ما فرمود خود بخود نميرود گرچه در يك آيه فرمود ﴿ان الباطل كان زهوقا﴾[17] باطل رفتني است گرچه در آيهٴ محل بحث سورهٴ رعد فرمود باطل چون كفي است كه ميرود ولي در سورهٴ انبياء فرمود تا باطل را سركوب نكرديد نميرود اين يك نكته و سركوب كردن باطل هم به دست باطل نخواهد بود بلكه با حق بايد باطل را سركوب كنيد تا از بين برود اين دو نكته, در آيهٴ 18 سورهٴ انبياء اينچنين فرمود: ﴿بل نقذف بالحق علي الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق﴾[18] ما گرچه گفتيم ﴿قل جاء الحق﴾ حق آمد ﴿و مايبدئ الباطل و ما يعيد﴾[19] نه باطل تازه جا دارد نه باطل كهنه گرچه گفتيم ان الباطل كان زهوقا گرچه گفتيم ﴿فاما الزبد فيذهب جفاءً﴾[20] اما اينچنين نيست كه خود بخود از بين برود بايد باطل را سركوب كرد تا از بين برود سركوب كردن باطل هم به اين نيست كه باطل را با دست باطل سركوب كنيم اين ممكن نيست, باطل را با دست حق سركوب كنيد تا از بين برود فرمود ﴿بل نقذف﴾ قذف ميكنيم, رمي ميكنيم با تير حق ﴿علي الباطل﴾ اين "علي" هم نشانهٴ استعلاست كه حق را بر باطل چيره ميكنيم كه باطل زير دست حق كوبيده ميشود ﴿بل نقذف بالحق علي الباطل فيدمغه﴾ اگر حق به جان باطل حمله كرد او را مغزكوب ميكند دمارش را درميآورد مغزش را ميكوبد چون مغزش را كوبيد بغتتا ميبينيد رفتني است, يعني يك مشت به سر كف زدي ميبيني چيزي در آن نبود اين "اذا" يعني دفعتاً ميبيني او رفت چون قدرت مقاومت ندارد كف در برابر آب چون درونش خالي است.
سؤال ...
جواب: اين باطل باطل را از بين نبرد چرا كه رفتن باطل اين است كه از بين برود آن شكل اين كف است كه فرق كرده و الا كجا رفته است
سؤال ...
جواب: نه در هر موطني كه حق آن موطن برخاست و سر آن باطل را كوبيد آن باطل رفتني است اينچنين نيست كه آن باطل در برابر حق توان مقاومت داشته باشد اگر جايي حق قيام نكرد اين كف روي آب ميماند اگر جايي اين حق قيام كرد آن كف را سركوب كرد ميبينيد آن بدون مقاومت رفته است فيدمغه يعني اين حق دماغ و مغز آن باطل را ميكوبد بغتتاً ميبينيد باطل رفته است چون قدرت مقاومت ندارد درونش تهي است ﴿فاذا هو زاهق﴾ بغتتاً ميبينيد او رفته است همين كه يك ضربهاي به سر باطل بيايد به سر كف يك ضربهاي بيايد ﴿فاذا هو زاهق﴾ دفعتاً و بغتتاً ميبينيد او رفته است
سؤال ...
جواب: اين باطل از بين نرفت باطل به همين صورت هست چون آن باطل ديگر همين را دارد به اضافه پس باطل از بين نرفته. بنابراين اگر قرآن كريم به ما فرمود حق كه آمد باطل ميرود و اگر فرمود باطل رفتني است راه رفتن باطل را هم به ما نشان داد فرمود جز از راه حق نميشود باطل را از بين برد و اگر حق قيام كرد ممكن نيست باطل در برابر حق توان مقاومت داشته باشد زيرا همينكه حق مغز و سر باطل را كوبيد بغتتاً ميبينيد ﴿فاذا هو زاهق﴾ ﴿فيدمغه فاذا هو زاهق﴾[21] بنابراين حقها همواره باهمند هر جا نشان درگيري و تزاحم هست پيداست كه باطل در آنجا راه دارد چون هيچ حقي با حق ديگر درگير نيست, حقها نظير آن مواد اصلي گداخته شدهاند كه يا به صورت زينت درميآيند يا به صورت مصالح ساختماني يا به صورت آب درميآيند كه مزرع و مرتع را تأمين ميكنند حقها باهمند و تشنهها را سيراب ميكنند اگر جائي صحبت از اختلاف و درگيري است معلوم ميشود يكي از آنها باطل است اگر قرآن كريم فرمود باطل مانند كف است كه از بين ميرود گرچه در اينجا فرمود ﴿فيذهب جفاءً﴾ اما مفسرين وقتي جفائاً را معنا ميكنند ميگويند ما يرميه السيل خود سيل او را از بين ميبرد گاهي به اين لبهٴ نهر گاهي به آن جدار سد ميزند همين كه سرش به سد خورد چون مغزي ندارند باطني ندارند با يك ضربهٴ مغزي از بين ميروند از پا درميآيند و باطل را نميشود با باطل از بين برد براي اينكه تبديل باطل است به يك باطل ديگر, تبديل باطل به باطل غير از ابطال باطل است اين است كه ميگويند هرگز هدف وسيله را توجيه نميكند كه انسان بخواهد از راه باطل به مقصدي برسد زيرا باطل با حق هيچ پيوندي ندارد كه بخواهد از راه باطل كسي به سراغ حق برود مثل اينكه با كف روي آب بخواهد درختش را سرسبز كند اين شدني نيست.
سؤال ...
جواب: اينكه باطل نيست آنها باطل هستند تأليف قلوب كه دستور خداست حق است تا آنها يا مزاحم حق نباشند يا در اين بُعد كوتاه لااقل حق را ياري كنند كه اين كار كار حق است. توجيه وسائل باطل به عنوان اينكه هدف وسيله را توجيه ميكند اين است كه كاري را كه خداي سبحان تحريم كرده است انسان بخواهد از راه حرام به يك مقصد برسد, حق و باطل را حرام و حلال را بايد وحي الهي تأييد كند كه چي حق است, چي باطل, چي حلال است, چي حرام؛ فرمودند يك مقدار از زكات به آنها بدهيد كه قلب آنها را كم كم به اسلام مايل كنيد اين كه كار باطلي نيست بدهيد كه آنها مزاحم اسلام و پيشرفت اسلام و مسلمين نباشند اينكه كار باطلي نيست يك وقت انسان حق كسي را منكر ميشود براي اينكه مطلب خود را پيش ببرد اين استمداد از وسيلهٴ باطل است براي نيل به هدف اين صحيح نيست, اما كافري را جذب كردن از راه زكات به عنوان ايجاد الفت اين كه راه باطلي نيست اين راهي است حق براي هدف حق چون آنكه اين نظام را آفريد و انسان و همهٴ شئون انساني را اداره ميكند بايد تعيين كند كه چي حرام است و چي حلال, اگر فرمود فلان كار حرام است ديگر نميشود توجيه كرد انسان آن كار حرام را وسيله براي رسيدن به هدف قرار دهد اگر خودش دستور داد ما آن راه را طي بكنيم معلوم ميشود آن حرام نيست
سؤال ...
جواب: چون كذب و امثال اينها روي تزاحم اهم و مهم گاهي يا جائز ميشود يا واجب, ولي وقتي خوب تحليل ميكنيم دروغ جائز نخواهد شد يا دروغ واجب نخواهد شد نجات يك مسلمان واجب است اين نجات يك مسلمان مصلحت اهم دارد و دروغ مفسدهٴ مهم اينجا از باب تعارض نيست چون تعارض مال دليلين است اينجا از باب تزاحم است كه مال مؤدي و مقتضي است اينطور نيست كه دروغ جائز باشد دروغ الآن هم حرام است جواز روي كذب نيآمده كه كذب بشود جائز يا كذب بشود واجب اين حكم ترخيصي يا الزامي متوجه نجات مسلم است انجاء مسلم واجب است و دروغ حرام عند دوران عقل بين مفسدهٴ دروغ و نجات دادن مسلم چون آن اهم است ميگويند دروغ را بگوئي عيب ندارد نه اينكه دروغ بشود جائز دروغ به حرمت خود باقيست منتها مصلحت اقوايي مزاحم اين است و اين چون مبتلا است به مصلحت اهم انسان او را مرتكب ميشود كه اين را هم بايد مسئول وحي بگويد كه كجا جائز است و كجا جائز نيست در صورت توريه هم باز كذب جائز است يا جائز نيست تمام اين شئون را آن وحي بايد تبيين كند كه اگر كار با توريه حل ميشود باز هم بايد دروغ گفت يا نه و مانند آن. بنابراين باطل را بايد از راه حق سركوب كرد ولاغير و هرگز باطل در برابر حق توان مقاومت ندارد ﴿بل نقذف بالحق علي الباطل فيدفعه فاتذا هو زاهق﴾[22] آنگاه در همان مثال تمام آبها معين يكديگرند چه اينكه اينجا تمام اين مواد گداخته معاون يكديگرند هرگز با باطل نميسازند و هرگز باطل هم توان مقاومت در برابر آنها را نخواهد داشت چون چيزي در درون باطل نيست.
سؤال ...
جواب: اگر حق است و دستور رسيده كه اين حق در برابرآن باطل مقاومت كند مطلق است در قرآن كريم خداي متعالي به رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود اگر احدي هم تو را ياري نكرد تو تنها قايم كن لا تكلف الا نفسك.
سؤال ...
جواب: ظالمين را با خودشان مشغول ميكند كه از قدرت اينها بكاهد
سؤال ...
جواب: باطل باطل را از بين نميبرد تبديل باطل به باطل ديگر است كه به نپردازند مزاحم حق نباشند واجعلنا من بينهم سالمين غانمين, كه كاري به ما نداشته باشند والا باطلي اگر با باطل درگير بشود تبديل بطلان است به بطلان ديگر نه اينكه ازالهٴ بطلان است ولي حق كه با باطل درگير ميشود اگر حق ظهور كرد ﴿قل جاء الحق و ما يبدي الباطل و ما يعيد﴾[23] جا براي باطل نيست اصلاً ولي آنجا تبديل باطل است به باطل ديگر اگر جائي حق بود چون تعيين حق و تشخيص حدود حق به اذن مسئول وحي است دربارهٴ رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود اگر احدي هم تو را در اين قيام ياري نكرد تو تنها شدي تنهائي تو عذر نيست نميتواني بگوئي چون من يك نفرم و اينها همه كافرند يك نفر در برابر اينها چه كند تو معذور نيستي ﴿لا تكلف الا نفسك﴾[24] البته ﴿و حرض المؤمنين علي القتال﴾[25] تحريض بكن تشويق بكن ولي اينچنين نيست كه اگر تو را ياري نكردند تو معذور باشي و بگوئي من رسالتي ندارم اينطور نيست اگر حق دستور رسيد آن عهدهدار تضمين حق خداي سبحان است چون ﴿كتب الله لاغلبن انا و رسلي﴾[26] اگر دستور قيام نداد مثل آن حالاتي كه در مكه براي حضرت گذشت خوب حق نبود قيام آنجا قيام حق نبود چون اينچنين نيست كه انسان به دستور خودش به ميل خودش قيام و قعود داشته باشد, اينكه در زيارت آليس كه از برجستهترين زيارتهاي ماست در آن نسبت به ولي عصر(سلام الله عليه) و ارواحنا فداه عرض ادب ميكنيم ميگوييم بر تمام شئون تو سلام ميگوييم «السلام عليك في آناء ليلك و اطراف نهارك ... السلام عليك حين تقوم السلام عليك حين تقرأ و تبين السلام عليك حين تصلي و تقنت السلام عليك حين تركع و تسجد»[27] كه فرازهاي بلندي دارد اين زيارت آل يس يعني درود ما و سلام ما بر تو وقتي كه نماز ميخواني, وقتي كه ركوع ميروي, وقتي كه سجده ميكني, آنوقتي كه برميخيزي, آنوقتي كه مينشيني, بر تك تك حالات شبانه روزي تو سلام اين كسي كه ولي الله الاعظم است تمام شئونش به اذن الله است قيامش به اذن الله قعودش هم به اذن الله خوابيدن او و حرف زدن او و سخن گفتن او به اذن الله است.
سؤال ...
جواب: بله خداي متعالي هم به او دستور رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نداد نفرمود به اينكه اگر كسي تو را ياري نكرد تو هم خودت را به كشتن بده كه معاويه تو را بكشد بعد لباس سياه دربر بكند و عوام فريبي بكند وعزاداري كند و بعد لوث بشود
نه اينكه اگر خدا دستور بدهد اين انجام نميدهد خود حسين بن علي(سلام الله عليه)
سؤال ...
جواب: دستور فرق ميكند
هم ده سال خوندل خورد و تحمل كرد زيرا آن عوام فريبي معاويه طوري بود كه معاويه جريان نظير كربلا درست نميكرد حضرت سيدالشهدا را هم مثل حسن بنعلي(عليه السلام) مسموم ميكرد و لباس عزا بر تن ميكرد و اظهار تأسف هم ميكرد و تسليت هم به بنيهاشم ميگفت اين بود كه حضرت ديد ماداميكه جو, جوّ معاويه است ماداميكه مردم اينطور خوابند قيام فايده ندارد وقتي آن ملعون از بين رفت يزيد خام آمد روي كار حضرن فرمود الآن قيام ميكنم خون ميدهم و ثارالله خواهد شد يعني اين خون بهايش عنايت الهي است.
سؤال ...
جواب: نه اين در تكوين ميفرمايد به اينكه از واقع خبر ميدهد به عنوان يك معرفت ديني در تشريع به ما دستور قيام ميدهد كه با حق قيام كنيد نه با باطل و بدانيد كه وقتي حق قيام كرد يقيناً باطل را سركوب ميكند و از بين ميبرد بنابراين هر جا دستور آمد ميشود حق و هر جا دستور نيامد حق نيست.
«والحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 17.
[2] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 17.
[3] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 21.
[4] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 74.
[5] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 136.
[6] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 6.
[7] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 7.
[8] ـ نهج البلاغة، حكمت 147.
[9] ـ الكافي، ج 1، ص 301.
[10] ـ سورهٴ مدثر، آيات 54 ـ 55.
[11] ـ سورهٴ حاقه، آيهٴ 12.
[12] ـ الكافي، ج 1، ص 33.
[13] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 39.
[14] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 17.
[15] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 17.
[16] ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ 49.
[17] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 81.
[18] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 18.
[19] ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ 49.
[20] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 17.
[21] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 18.
[22] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 18.
[23] ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ 49.
[24] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 84.
[25] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 84.
[26] ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 21.
[27] ـ بحار الانوار، ج 99، ص 81.