11 06 1983 4844702 شناسه:

تفسیر سوره رعد جلسه 35

دانلود فایل صوتی

 بسم الله الرحمن الرحيم

﴿أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةُ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رَابِياً وَ مِمّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَ أَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الآرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الآمْثَالَ (17)﴾

در اول اين سورة مباركهٴ رعد فرمود آنچه از خداي سبحان نازل شده است حق است بعد آنچه را كه نازل شده است در سه قسمت خلاصه فرمود توحيد و نبوت و معاد براي توحيد و معاد ادله‌اي اقامه كرد كه آن ادله بالصراحة مسئلة توحيد و معاد را تبيين مي‌كند و جريان نبوت را بالالتزام اثبات مي‌كند زيرا اگر مبدئي براي عالم هست و معاد و روز حسابي هست قطعاً تكليف و قانوني هم هست كه آن تكليف و قانون را با وحي و رسالت بايد تبيين كرد بنابراين اصول سه‌گانة دين را در اوائل اين سوره با چند حجت اثبات كرد آنگاه به شبهات منكرين اين اصول پرداختند شبهات منكرين معاد را شبهات منكرين وحي و رسالت را يكي پس از ديگري ذكر كردند و رد كردند آنگاه به توحيد پرداختند كه بيش از آن دو مطلب در اين سوره بحث داشت شواهد توحيد ربوبي خداي سبحان را از علم و قدرتش بيان كردند مردم در برابر اين اصول دين دو دسته‌اند يك عده معتقدند يك عده منكر اينها را هم بيان كردند آنگاه فرمودند معتقد و منكر مثل كور و بينا هستند كه يكي مي‌بيند ديگري نمي‌بيند مثل نور و ظلمتند كه يكي روشن است و ديگري تاريك و مانند آن اين مثالها را ذكر كرد آنگاه به اصل كلي مطلب پرداختند كه فيضي كه از خداي سبحان نازل مي‌شود خواه در جهان تكوين و خواه در عالم تشريع, خواه در حقائق خارج خواه در علوم و معارفي كه مربوط به  احكام  وحِكَم تشريعي است يك مثل جامعي ذكر كردند, فرمودند همانطوري كه باران نازل مي‌شود اين باران به همراه خود كف و زَبَد ندارد به همراه خود اندازه و مقدار ندارد كه آيا دو ليتر است يا ده ليتر است يا بيشتر يا كمتر هيچ يك از اين امور به همراه باران نيست وقتي اين باران باريد به زمين آمد آنگاه است كه هر درّه و هر بركه و هر گودي بمقدار خود آب مي‌گيرد آنوقت است كه به همراه اين سيل خروشان كفي هم روي آب هست همانطوري كه باران كه مي‌آيد اندازه و مقدار را آن ظروف و قابلها دارند نه خود باران و سيل كف روي آب در خروش سيل پيدا مي‌شود نه به همراه باران كه از بالا كف ببارد زبد ببارد اينچنين نيست از بالا آب خالص مي‌بارد و آب صاف مي‌بارد و اين گرد و غبار مخلوط بين راه زمينة پيدا شدن آن كف را تشكيل مي‌دهند آنهم روي سيل است وقتي هم كه اين آبها جابجا شدند اين سيل اين كفها را به دو طرف اين مسيل رد مي‌كند و رمي مي‌كند سرانجام كف از بين رفته است و اين آبهايي كه نافع و سودمندند مي‌مانند اين جريان خارج اين بعنوان مَثَل؛ اما ممثّل مي‌فرمايد آنچه از خداي سبحان نازل مي‌شود چه در عالم تكوين چه در عالم تشريع حق است و اندازه ها را اين قابلها تعيين مي‌كنند و الاّ از طرف خداي سبحان ﴿و ما امرنا الا واحده﴾[1] فيضي كه نازل مي‌شود اين فيض اندازه ندارد وقتي به دست گيرنده مي‌رسد با اندازه مي‌شود مثلا علوم و معارفي را كه خداي سبحان نازل مي‌كند اندازه و مقدار ندارد او معارف را و علوم را تنزل مي‌دهد هر انساني هر صاحب قلبي به مقدار وسعت ادراك و قلب خود دريافت مي‌كند همان بياني كه اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) وقتي دست كميل را گرفت به صحرا برد فرمود «يا كميل بن زياد ان هذه القلوب اوعية فخيرها اوعاها»[2] فرمود اين دلها ظرف معارف است وعاء است بهترين دل آن قلبي است كه وسعتش بيشتر باشد هر قلبي وعاء است و بهترين قلبها قلبي است كه اوعاء و اوسع باشد وعاء بودن او و ظرف بودن او بيشتر باشد كه «ان هذه القلوب اوعية» وعاء گوناگوني است «فخيرها اوعاها» بهترين دل آن قلبي است كه گنجايشش براي علوم و معارف بيشتر باشد هر قلبي كه وسعتش بيشتر بود از علوم و معارف بهرة بيشتري مي‌گيرد با اين تفاوت كه قلب مثل ظرف بيرون نيست ظرفهاي بيرون با آمدن مظروف پر مي‌شود و جا براي مظروف ديگر نيست اگر يك وادي اگر يك دره‌اي اگر يك حوض و مانند آني ظرف آب شد آب در آن ظرف قرار گرفت ديگر جا براي آب جديد نيست با آمدن آب اين ظرف پر مي‌شود ديگر ظرفيتي براي آب جديد ندارد اما همين اميرالمؤمنين(عليه السلام) كه مي‌فرمايد دلها به منزلة ظروفند و معارف و علوم مظروفات دل است مي‌فرمايد دل با ظرفهاي ديگر اين فرق را دارد كه ظرفهاي ديگر با آمدن مظروف ظرفيتش اشغال مي‌شود ديگر جا براي مظروف جديد نيست ولي قلب اين خصيصه را دارد كه هر چه مظروف بپذيرد آن مظروف اين ظرف را وسيعتر مي‌كند و بازتر مي‌كند اين را در آن كلمات قصار فرمود كه «كل وعاء يضيق بما جعل فيه الا وعاء العلم فانه يتسع به»[3] فرمود هر وعائي هر ظرفي با آمدن مظروف تنگ مي‌شود اگر يك حوضي ظرفيت ده متر مكعب آب داشت وقتي پنج متر مكعب آب در او ريخت ظرفيتش كم مي‌شود ديگر ظرفيت ده متر ندارد ظرفيت پنج متر دارد و اگر پنج متر مكعب ديگر در او ريخته شد ظرفيتش اشغال شده است ولي قلب كه ظرف علوم و معارف است اگر در طليعة امر اين دل ظرف چند مطلب بود وقتي اين مطالب چندگانه وارد ظرف دل شد اين ظرفيت را توسعه مي‌دهد مي‌شود شرح صدر مي‌تواند چند برابر آن را بفهمد وقتي چند برابر آن را فهميد باز ظرفيت دل وسيعتر مي‌شود كه چندين برابر مي‌فهمد تا به جايي مي‌رسد كه باز مانند خود امير المومنين(عليه السلام) كه فرمود رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) زير گوش من مطلبي به من آموخت كه «ينفتح منه الف باب و من كل باب ينفتح الف باب»[4] مطلبي به من فرمود كه از آن هزار در باز مي‌شود و از هر دري هم هزار در يعني يك قائده‌اي به من فرمود كه يك ميليون مطلب لااقل از او استفاده مي‌شود اگر از اين قائده هزار در و از هر دري هزار در باز مي‌شود الف الف خواهد شد مي‌شود يك ميليون مطلب دل آنچنان ظرفيت خاص دارد كه هر اندازه مظروف بپذيرد بازتر مي‌شود نه مانند ظروف طبيعت و ماده كه اگر مظروف در ظرف ريخته شد ظرفيت آن ظرف را اشغال مي‌كند جا براي غير نيست اينطور نيست فتحصل كه «إنَّ هذه القلوب اوعية فخيرها اوعاها» اين دلها ظرف علوم و معارف است و بهترين دل قلبي است كه وسعتش براي علوم و معارف بيشتر باشد و باز تحصلَّ كه قلوب گرچه اوعيه است اما مثل أوديه نيست كه ﴿فسالت أودية بقدرها﴾ أوديه ولو دريا اگر به اندازة خود آب گرفت ديگر جا براي آب جديد نيست ولي قلب اندازه ندارد كه اگر به آن اندازه رسيد ديگر جا براي علم جديد نباشد به هر اندازه برسد ظرفيتش بيشتر مي‌شود براي فراگيري علومي بيشتر اينطور نيست كه براي انسان يك مقام مشخصي باشد كه انسان وقتي به آنجا رسيد بس باشد و ديگر بالاتر از آن فرض نشود اگر براي انسان مقامي است كه همة فرشتگان جهان غيب در برابر او سجود كردند و سجده مي‌كنند هيچ مَلَكي به مقام انسان كامل نمي‌رسد پس براي او اندازة مشخصي نيست چون هيچ فرشته‌اي نيست كه در برابر انسان كامل خضوع نكند ﴿فسجد ملائكة كلهم اجمعون﴾[5] هم جمع محلي با الف و لام و هم با دو تأكيد پس هر فرشته‌اي در جهان غيب باشد در برابر انسان كامل ساجد است و منشأ مسجود بودن انسان كامل هم ﴿عَلَّمَ آدم الاسماء﴾[6] است كه مسائل علمي اوست پس جايي براي انسان كامل نيست كه اگر به آنجا رسيده است بس باشد و ديگر نتواند ترقي كند قهراً قلوب اوعيه است براي علوم معارف آنطور كه درياها و دره‌ها أوديه‌اند براي سيل با اين تفاوت كه آن أوديه و آن وادي‌ها و دره‌ها وقتي مظروفشان را گرفتند پر مي‌شوند ولي قلوب وقتي مظروفشان را دريافت كردند تازه احساس عطش مي‌كنند تازه مي‌فهمند كه معارف بيشتري هست بدنبال او مي‌روند اگر به مقام نفس مطمئنه هم رسيدند مي‌فهمند كه بين راهند نه پايان راه اينچنين نيست كه صاحبان نفوس مطمئنه به مقصد رسيده باشند صاحبان نفوس مطمئنه هنوز نيمي از راه را پيموده‌اند لذا خداي سبحان به صاحبان نفوس مطمئنه هدايتشان مي‌كند دستور مي‌دهد كه ﴿يا ايتها النفس المطئنة ٭ ارجعي الي ربك راضية مرضية ٭ فادخلي في عبادي ٭ و ادخلي جنتي﴾[7] كه او از حضرت نفس مطمئنه بودن به حضرت لقاء الله رسيدن دعوت مي‌شود آن نامحدود است اگر به مقام مطمئن رسيد هنوز در بين راه است كه بايد به لقاء الله برسد و آن محدود نيست مگر لقاء الله محدود است؟ بنابراين هم اين قلوب بمنزلة أوديه اوعية علوم و معارف خواهند بود كه «ان هذه القلوب اوعية فخيرها اوعاها»[8] و هم اينكه با أوديه فرق دارند يك دل با دريا فرق دارد دريا اگر آبش باندازة قَدَر او رسيد سير مي‌شود ديگر جا براي آب جديد نيست ولي قلب است كه «كل وعاء يضيق بما جعل فيه الا وعاء العلم»[9] اميرالمومنين(ع) در اين جمله فرمود ظرف دل با ظرفهاي طبيعت يكسان نيست آن مادي است و اين مجرد است او محدود است و اين بي‌كران است آن با آمدن مظروف پر مي‌شود و اين با آمدن مظروف تازه ظرفيتش افزوده مي‌شود «الا وعاء العلم فانه يتسع به» اين يك ظرفي است كه با آمدن مظروف شرح صدر پيدا مي‌كند لذا تعبيرات قرآن كريم اين است كه اگر كسي عالم با عمل شد ما به او شرح صدر مي‌دهيم يعني جانش را وسيعتر مي‌كنيم براي دريافت معارف ديگر و اين شرح صدر را نصيب مؤمنين خاص كرده است كه آنها با علم و عمل جا براي وسعت دل پيدا كرده‌اند قهراً چون اندازه در فيض نيست و اندازه‌ها را اين قوابل تعيين مي‌كنند اگر قابلي توانست قابليتش را توسعه بدهد جا براي دريافت فيض جديد هست كه آن فيض نامحدود است آن فيض اندازه ندارد چون نامحدود است اندازه ندارد مي‌شود يك شييء محدود باشد و اندازه نداشته باشد؟ اينكه مي‌فرمايد اندازه ندارد, مقدار ندارد, قَدَر پيش شماست, پيش ما قضاست گرچه شما و پيش شما هر دو مال مائيد ولي آنچه كه از آنجا نشأت مي‌گيرد بي‌اندازه است معلوم مي‌شود حد ندارد اگر حد مي‌داشت كه قدري داشت و اندازه‌اي بود فرمود اندازه در مراحل پائين است در مرحلهٴ بالا اندازه نيست ﴿انزل من السماء ماءً﴾ اين مطلق است ﴿فسالت عوديه بقدرها﴾[10] نه انزل من السماء ماء مقدرا , ماءً بقدرٍ اينچنين نيست آن ماء اندازه ندارد و اندازه در ظروف قابل است اگر گيرندگان اين فيض يعني معصومين  عليهم السلام فرمودند شما هر چه بخواهيد جا هست و هر چه بيشتر گرفتيد آمادگي بهتري فراهم مي‌كنيد و هر چه فيض جديد تحصيل كرديد ظرفيتتان براي دريافت فيض بعدي آماده‌تر مي‌شود اين نشانة سعة نامحدود رحمت حق است كه اين هيچ اندازه‌اي ندارد و انسان اگر خود را به اين اندازه‌ها سرگرم كرد آنروز كه روز تغابن كلي است كه همه اظهار غبن مي‌كنند غبن او روشن مي‌شود كه ﴿يوم يجمعكم ليوم الجمع ذلك يوم التغابن﴾[11] عده‌اي مغبونند كه چرا نگرفتند, عده‌اي مغبونند كه چرا كم گرفتند لذا روز حسرت كلي است, اين دو مطلب دربارة قلوب و اوعيه بودن قلب است مخصوصا مطلب ثاني كه مي‌فرمايد اين ظرف با ظرفهاي ديگر فرق دارد «كل وعاء [اَوْ إناءٍ] يضيق بما هل فيه الا وعاء العلم فانه يتسع به»[12]؛ مطلب ديگر اين است كه گر چه قدَر در مرحلة پائين است و قضا در مرحلة بالا اما فيض تا به اين قالبها و به اين قدرها نيايد بي‌نام و نشان است وقتي به اين اندازه‌ها رسيد نامدار و نشاندار مي‌شود لذا قرآن كريم مي‌فرمايد كه خدا براي شما آهن نازل كرد نه خلق كرد كه ﴿انزلنا الحديد﴾ يعني خلقنا الحديد, نه ﴿انزلنا الحديد﴾ خدا براي شما قرآن نازل كرد خدا براي شما دامهاي گوناگون نازل كرد ﴿انزل لكم من الانعام ثمانية ازواج﴾[13] خدا براي شما پرها و پشم و كرك و مو و امثال ذلك نازل كرد همة اينها را نازل كرد يعني فيضي كه از خداي سبحان تنزل وقتي به اين قوابل رسيد يكجا مي‌شود آهن يكجا مي‌شود گاو و گوسفند يكجا مي‌شود پر و پشم و مو و كرك و امثال ذلك كه همة اينها را خدا مي‌فرمايد من نازل كردم ﴿و انزلنا الحديد فيه باس شديد﴾[14] نه يعني آهن نازل كردم از آنجا آهن نازل نمي‌شود از آنجا فيض نازل مي‌شود وقتي اينجا آمد بصورت آهن است نه انزلنا يعني خلقنا يا در سورة زمر آيه ششم مي‌فرمايد ﴿خلقكم من نفس واحده ثم جعل منها زوجها و انزل لكم من الانعام ثمانية ازواج﴾[15] از امور دامي براي شما هشت جفت وحشي و اهلي يا مذكر و مونث از گاو و گوسفند و شتر و بز و امثال ذلك ﴿من الانعام ثمانية ازواج﴾ زوج, زوج خلق كردم از وحشي و اهلي يا از مذكر و مونث ﴿انزل لكم﴾ براي شما نازل كرد يا در سورة حديد فرمود ﴿و انزلنا الحديد فيه باس شديد﴾ يا در سورة آل عمران يا نساء فرمود خداي سبحان  براي شما پر نازل كرد ﴿انزلنا عليكم ريشا﴾[16] يعني فيضي كه از خداي سبحان  مي‌آيد از اين فيض مرغها استفاده مي‌كنند پر مي‌رويانند گوسفندها استفاده مي‌كنند پشم مي‌رويانند بزها استفاده مي‌كنند مو مي‌رويانند شترها استفاده مي‌كنند كرك مي‌رويانند اينها اندازه‌هايي است كه در اين اوديه تبيين شده و الا از آنجا فيض است آن نام و نشاني ندارد در مخزن الهي فيض هستي است و از آنجا فيض هستي تنزل مي‌كند اينجا كه آمده است نام و نشان پيدا مي‌كند يكي مي‌شود مو يكي مي‌شود كرك يكي مي‌شود پشم يكي مي‌شود پر يكي مي‌شود آهن يكي هم مي‌شود دام

سؤال ...

جواب: اين پر شدن و اين آهن شدن مال اين اوديه است مثلا مي‌گوئيم آن دريا است و اين نهر است اين حوض است آن ده متر مكعب است اين صد متر مكعب آن باراني كه نازل مي‌شود نام دريا و دره و حوض و حوضچه ندارد, انزلنا يعني وقتي به مرحلة نازلتر رسيد مي‌شود حديد نه اينكه ما از آنجا حديد فرستاديم در مسئلة قوابل هم فرمود قوابل هم مال ماست شما و آنچه پيش شما است مال ماست منتها بايد اين فيض را از صدر تا ساقه بررسي كرد كه آيا در مراحل بالا نام و نشان و اندازه هست يا نام و نشان و اندازه در مراحل پائينتر است

سؤال ...

جواب: نه ماء هست منتها حوض نيست دريا نيست مثل فيض هستي آنجا كه هستي است اينجا هم كه هست هستي است منتها حديد شدن هستي خاص است دام شدن هستي خاص است مثل اينكه حوض شدن آب مخصوص است و دريا شدن آب خاص آب وقتي مي‌آيد نام و نشاني ندارد آب است رحمت حق است فيض حق است آفرينش حق است نام و نشاني ندارد خلقت است و آفرينش وقتي به مراحل پائين مي‌رسد نامي پيدا مي‌كند يكي مي‌شود آهن يكي مي‌شود دام يكي مي‌شود پر يكي مي‌شود مو و مانند آن

سؤال ...

جواب: آب نشاني نداردآب است آنجا هم خداي سبحان فيضي دارد نشانش اين است كه فيض است آفرينش هست رحمت هست و مانند آن اما اين رحمت به چه صورت است اين فيض به چه نام است اينچنين نيست يكي درياست يكي صحرا است يكي ارض است يكي سما است يكي شجر است يكي حجر اينجا پيدا مي‌شوند اشاره شد به اينكه اين اندازه‌ها هم مال خداي سبحان  است اندازه و ظرفيتي هم كه براي اينهاست چون ﴿و كل شيء عنده بمقدار﴾[17] اينهم مال اوست منتها اين در پائين فيض است نه در بالاي فيض چون همة موجودات جهان پيش خدا با اندازه حساب شده‌اند منتها اندازه در پائين است نه در بالا لذا در سورة حجر فرمود ﴿و ان من شيء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم﴾[18] گرچه فرمود ﴿انا كل شيء خلقناه بقدر﴾[19] ما همه چيز را با اندازه و هندسه خلق كرديم اما اين اندازه و اين هندسه در پائين است نه در بالا در مخزن الهي اندازه نيست اصل فيض است ﴿و ان من شيء الاعندنا خزائنه﴾ كه از او هم به قضا تعبير مي‌شود خزينه مجمع همة فيضها است و قبل از اينكه تنزّل پيدا كند و نازل شود اندازه نيست ﴿و ما ننزله الا بقدر معلوم﴾ اگر بخواهيم از مخزن پياده كنيم به اندازه پياده مي‌كنيم چون ﴿و كل شيء عنده بمقدار﴾ ﴿انا كل شيء خلقناه بقدر﴾ ﴿قدّر فهدي﴾[20] ﴿فقدّره تقديرا﴾[21] همة اين آيات نشان مي‌دهد كه همانطوري كه قضا از آن خداست  قدر هم از آن خداست و بيده است الا اينكه در مراحل بالا قدر نيست آنجا مخزن است در مراحل پائين قدر است نام و نشان اينجاست آنجا سخن از نام و نشان و اندازه نيست و دل مي‌تواند به آن مخزن هم راه پيدا كند كه فيض بي نام و نشان را درك كند حدي براي قلوب انسانها و دل انسان كامل نيست, بنابراين هرچه را كه خداي سبحان نازل مي‌كند به اندازه نازل مي‌كند در مراحل پائين، ولي در مراحل بالا كه فيض از آنجا نشأت مي‌گيرد آن نام و نشان و حد و قدر و اندازه ندارد

سؤال ...

جواب: دربارة قرآن كريم هم فرمود ﴿انا انزلناه في ليله القدر﴾[22], وقتي سخن از انزال است و تنزيل است و پائين آمدن است مي‌شود قرآن ﴿انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون﴾[23] اما وقتي كه در مخزن است چي؟ ﴿و انه في ام الكتاب لدينا لعلّي حكيم﴾[24] همين قرآن آنجا ديگر عربي نيست آنجا زبان نيست آنجا لغت نيست آنجا عبري و عربي نيست آنجا فارسي و تازي نيست وقتي به دست شما مي‌رسد مي‌شود عربي 114 سورهٴ شش هزار آيه اول و آخرش مشخص وقتي پيش ماست ﴿لعليّ حكيم﴾ است عربي نيست آنجا, عبري نيست آنجا, لفظ نيست آنجا ﴿انا جعلناه قرءاناً عربياً لعلكم تعقلون﴾, اين مال مرحلة تنزلش كه ﴿انا انزلنٰه في ليلة القدر﴾ اما همين كتاب ﴿و انه في ام الكتاب لدينا لعليّ حكيم﴾ عربي نيست سخن از لفظ نيست, اين است كه به رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود اين كتاب كه در قلب تو نازل شده فرشتة امين اين كتاب را در قلب تو نازل كرده ﴿نزل به الروح الامين ٭ علي قلبك﴾[25] به همين حضرت مي‌فرمايد ﴿و إنك لتلقي القرءان من لدن حكيم عليم﴾[26], ديگران اگر مقام قَدَر و مقام تنزل قرآن را درك مي‌كنند تو از ام الكتاب قرآن باخبري تو تنها با عربي مبين مأنوس نيستي اين ديگرانند كه بايد قرآن را به عنوان عربي مبين درك كنند از احكامش مستحضر بشوند ولي تو گذشته از آنكه آن مراحل نازله را چون ديگران داري همة اين مراحل وسطي و كامله را داري تا ام الكتاب را ﴿و انك لتلقي القرءان من لدن حكيم عليم﴾, كه اين مي‌شود علم لدني علم لدني در برابر علوم ديگر نيست كه ما يك علم لدني داشته باشيم, يك علم تفسير, يك علم فقه, يك علم فلسفه, يك علم كذا و كذا علمي باشد در رديف ديگر علوم كه موضوع و محمول داشته باشد علوم حقه اگر بلاواسطه از خداي سبحان دريافت شد از لدن و نزد خداي سبحان  دريافت شد مي‌گويند علم لدني آنجا سخن از لفظ نيست سخن از كلمه نيست سخن از موضوع و محمول نيست سخن از تصور و تصديق نيست سخن از علم حصولي نيست كه مقسم اينهاست آنجا حضور است و لاغير مي‌شود علم لدني و اين علم لدني اشتباه پذير هم نيست و رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) همانطوري كه از اين قرآن بهره‌اي دارند ﴿إنّه لقرءان كريم﴾[27] مورد بهرة حضرت ايشان است ﴿إنّه لقرءان كريم ٭ في كتاب مكنون﴾, از آن كتاب مكنون هم بهره دارند از آن ام الكتابي كه لد الله است بهره دارند هم از اين عربي مبين بهره دارند هم از اين علي حكيم بهره دارند قرآن هم عربي    مبين است هم علي حكيم است مثل اينكه ما در اقيانوس كبير مي‌گوئيم وقتي به زمين آمده اقيانوس كبير است وقتي در آسمان است آب است نمي‌گوئيم اقيانوس چون دهها اقيانوس را ممكن است تأمين كند وقتي بالا است آب است اندازه ندارد وقتي پائين آمد مي‌شود اقيانوس. قرآن كريم وقتي بالاست حد و قَدَري ندارد ﴿و انه في ام الكتاب لدينا لعليّ حكيم﴾[28]، وقتي پائين آمد مي‌شود بحرٌ اينكه اميرالمؤمنين و ديگر معصومين(ع) دربارة قرآن كريم مي‌فرمايند دريايي است ناتمام, سرّش اين است كه به آن ناتمام وصل است اين يك حبل خداست حبل آن طناب مفتولي كه پيچيدند و يك گوشه گذاشته‌اند نمي‌گويند حبل, به آن چيزي مي‌گويند حبل كه يك طرفش آويخته باشد و طرف ديگرش به يك تكيه‌گاه قوي بسته باشد بعد به ما بگويند اين طناب را بگيريد ﴿واعتصموا بحبل الله﴾[29] كه يك طرفش به دست الله است كه اين محكم است و نمي‌افتد والا اگر يك طناب بافته‌اي را جمع بكنند يك گوشه بگذارند كه نمي‌گويند به اين اعتصام كنيد كه به اين اعتصام كنيم كه چه بشود اين كه خودش افتاده است به چيزي مي‌گويند اعتصام كنيد كه در دسترس شماست اولاً و به همرا اين مي‌توانيد بالا برويد ثانياً و توان نامحدود دارد و هرگز نمي‌افتد ثالثاً بگيريد و بالا برويد لذا اميرالمؤمنين(عليه السلام) به ابن‌حنفيه مي‌فرمايد «اقرأ وارق»[30] يعني در بهشت به قاريان قرآن به تاليان قرآن به حَمَلة قرآن گفته مي‌شود بخوانيد و بالا برويد يعني هر چه در دنيا خوانديد اينجا ظهور مي‌كند و پاداش مي‌گيريد و درجات بهشت به عدد آيات قرآن كريم است و بين هر درجه و درجة ديگر گفته‌اند "خمس مِأة عام" راه است و منزلي كه در بهشت به يك مؤمن مي‌دهند در جوامع روائي ما آمده است اگر همة اهل دنيا بخواهند آنجا جا بگيرند آنجا جا هست اين تازه منزل يك مؤمن عادي است اگر حضرت فرمود بحري است كه تمام نمي‌شود براي اين كه به آن ام الكتاب وصل است و اگر به آن ام الكتاب وصل شد اندازه ندارد عبري نيست عربي نيست لذا هم از امام صادق(سلام الله عليه) هم از سيد الشهدا(سلام الله عليه) نقل شده كه قرآن «العبارة للعوام و الإشارة للخواص واللطائف للاولياء والحقائق للانبياء»[31] حقيقت اين قرآن همان حقائقي است كه در كتب سماوي ديگر آمده و در آن هست به علاوه زيرا قرآن ﴿مصدقاً لما بين يديه﴾[32] همة كتب انبياي پيشين را تصديق مي‌كند با اضافة اينكه ﴿و مهيمناً عليه﴾[33] هيمنه دارد, سيطره دارد, اشراف دارد, سلطة علمي دارد همة آنها را جابجا مي‌كند, كمبود آنها را ترميم مي‌كند و مانند آن كه مي‌شود مهيمن اگر در رديف ديگر كتب سماوي بود كه مهيمن نبود ﴿مصدقاً لما بين يديه﴾[34] بود چون بر همة كتب سماوي سلطه دارد تعبير به هيمنه شده كه ﴿و مهيمناً عليه﴾[35] اين كتاب بحري است ناتمام و اين درياي بيكران براي تهذيب دل هست اگر دلها محدود باشد كه آب نامحدود نمي‌فرستند! در انسانها كساني هستند كه دلهايشان نامحدود است در بشرها افرادي هستند كه همة علوم و معارف اگر به ايشان داده بشود باز جا براي ام الكتاب هست اين راه را خداي سبحان  فراراه انسان گذاشت كه خود را به اين باطل و زَبَد نفروشد ﴿كذلك يضرب الله الحق و الباطل﴾[36] بنابراين آنچه كه از قضاي الهي و از ام الكتاب نشأت مي‌گيرد نامي ندارد, نشاني ندارد, اندازه‌اي ندارد و انسان مي‌تواند به ديار بي‌نام و نشان هم سفر كند.

«والحمد لله رب العالمين»

 

 

[1]  ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 50.

[2]  ـ نهج البلاغة، حكمت 147.

[3]  ـ نهج البلاغة، حكمت 205.

[4]  ـ ر. ك الكافي، ج 1، ص 238.

[5]  ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 30.

[6]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 31.

[7]  ـ سورهٴ فجر، ايات 27 ـ 30.

[8]  ـ نهج البلاغة، حكمت 147.

[9]  ـ نهج البلاغة، حكمت 205.

[10]  ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 17.

[11]  ـ سورهٴ تغابن، آيهٴ 9.

[12]  ـ نهج البلاغة، حكمت 205.

[13]  ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 6.

[14]  ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 25.

[15]  ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 6.

[16]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 26.

[17]  ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 8.

[18]  ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 21.

[19]  ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 49.

[20]  ـ سورهٴ اعلي، آيهٴ 3.

[21]  ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 2.

[22]  ـ سورهٴ قدر، آيهٴ 1.

[23]  ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 3.

[24]  ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 4.

[25]  ـ سورهٴ شعراء، آيات 193 ـ 194.

[26]  ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 6.

[27]  ـ سورهٴ واقعه، آيات 77 ـ 78.

[28]  ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 4.

[29]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 103.

[30]  ـ وسائل الشيعة، ج 15، ص 171.

[31]  ـ بحار الانوار، ج 89، ص 20.

[32]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 48.

[33]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 48.

[34]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 48.

[35]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 48.

[36]  ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 17.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق