بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قُلْ مَن رَّبُّ السَّمٰوَاتِ وَ الآرْضِ قُلِ اللَّهُ قُلْ أَفَاتَّخَذْتُم مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ لاَ يَمْلِكُونَ لأَنْفُسِهِم نَفْعاً ولاَ ضَرّاً قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الآعْمَيٰ وَالْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُمَاتُ وَ النُّورُ أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِم قُلِ اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ (16)﴾
براي تبيين توحيد ربوبي خداي سبحان براهيني اقامه فرمودند آنگاه به عنوان جدال احسن رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را دستور ميدهد كه با اينها به مجادلة به جدال احسن بپردازد زيرا راههاي دعوت الي الله آنطوري كه در سورة نحل آمده منحصر در سه قسم است يا حكمت است يا موعظة حسنه است يا جدال احسن كه ﴿ادع الي سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتي هي احسن﴾[1] يعني اينها را به راه حق دعوت كن يا از راه حكمت و برهان عقلي يا از راه موعظه و نصيحت يا از راه جدال احسن كه جدال دو قسم است يك جدال احسن است يك جدال باطل جدال باطل آنست كه انسان در خلال گفتگو هدفش اثبات حرف خود باشد نه اثبات حق لذا از تكذيب حق يا تصديق باطل باكي ندارد آن بحثي كه در آن منظور اثبات حرف خود است و از ابطال حق يا احقاق باطل هراسي نيست اين جدالي است محرم در حج در حال احرام با شرائط خاصّي اكيدا حرام شد و در حالات عادي جزو حرمات و معاصي كبيره است اما جدال احسن آنست كه منظور اثبات حق باشد نه اثبات حرف خود و در اين حق از آن مسلماتي كه حق است و طرف قبول دارد بعنوان يك اصل مسلم استفاده شود نه چون او قبول دارد ما از آن راه استفاده كنيم چون حق است و او هم قبول دارد از اين جهت كه حق است و او قبول دارد اگر مقدمهاي براي قياس شود ميشود جدال احسن اين مطلب اگر حق است منتها راهي كه او ميرود غير از راهي است كه ما داريم اما اصل مطلب حق است اين ميشود جدال در اين آيات ميفرمايد بعد از اقامة برهان بر توحيد ربوبي كه رب العالمين خداست و لاشريك له چه اينكه خالق سماوات و ارض خداست ولا شريك له به رسولش دستور ميدهد با اينها به جدال احسن مجادله كن فرمود از اينها بپرس شما كه اين الهه و معبودين دروغين را كه ميپرستيد آيا استحقاق ربوبيت در اينها هست يا نه موجودي را بايد پرستيد كه مستحق ربوبيت و پرستش باشد اين استحقاق را هم يا عقل ثابت ميكند يا نقل معتبر اگر نه دليل عقلي داريد بر استحقاق ربوبيت بتها نه دليل نقلي معتبر داريد بر استحقاق ربوبيت بتها اين عبادتتان جاهليت است در قرآن كريم روي برهان عقلي و نقل معتبر يعني وحي سماوي تكيه شده است زيرا هم برهان عقلي استحقاق ربوبيت را تثبيت ميكند وهم نقل معتبر ميتواند استحقاق ربوبيت را تثبيت كند منتها قسمت مهم براهين قرآن كريم متوجّه دليل عقلي است گاهي هم دليل نقلي را كنار او ضميمه ميكنند در بسياري از موارد ميفرمايد اينها استحقاق ربوبيت ندارند چون آن موجودي كه خالق است رب است و معبود آنكه هيچ كاري از او ساخته نيست چيزي نيافريد و چيزي هم در قدرت او نيست او استحقاق عبادت ندارد گاهي با اين برهان عقلي گاهي در كنار اين مطلب نقلي را هم ضميمه ميكند ميفرمايد شما كه ادعاي ربوبيت اين بتها را داريد يا دليل عقلي بياوريد يا دليل نقلي
سؤال ...
جواب: نه آنروز به عرض رسيد كه تقليد اگر به تحقيق نرسد تقليد است تقليد اگر به تحقيق برسد تحقيق است, بيان ذلك اين است اگر يك وقتي سنتي را نياكان يك ملت مقدس ميشمردند انسان همان سنت را و همان قوميت را تقديس كند از انسان سوال كنند چرا اين اثر نياكان را محترم ميشماريد؟ جواب ندارد ولي اگر يك مطلبي را وحي سماوي بگويد از انسان بپرسند چرا اين مطلب را پذيرفتي؟ گفت لانه ما جاء به الوحي و كل ما جاء به الوحي حق لا ريب فيه فهذا حق لا ريب فيه آن روز به عرض رسيد قول معصوم ميتواند حد وسط استدلال قرار بگيرد البته در احكام ما جاء به الوحي ظناً كافي است در حِكَم ما جاء به الوحي ظناً كافي نيست ما جاء به الوحي قطعا يعني چيزي كه صدورش از معصوم لاريب فيه اولاً جهت صدورش هم حق لا ريب فيه ثانيا دلالت آن صادر هم نص باشد حق لا ريب فيه ثالثاً يك همچنين سندي ميتواند حد وسط برهان قرار گيرد ولي اگر چيزي اصل صدور را ما با اصول عقلائيه بخواهيم حل كنيم خبر ثقه است اصالت عدم غفلت, اصالت عدم زياده, اصالت عدم نقصان, اصالت عدم سهو انشاء الله يادش نرفته انشاء الله كم و زياد نكرده با اين اصول عقلائيه بخواهيم سند صادر كنيم اين در احكام و واجبات و محرمات كافي است ولي در عقائد نه جهت صدور كه آيا تقيه است يا بيان حكم الله الواقعي است او را هم با اين اصول عقلائيه بخواهيم تثبيت كنيم اين در احكام كافي است در حِكَم نه دلالت را به اصالت عموم به اصالت عدم اطلاق عم قرينه, اصالت عدم مجاز, اصالت حقيقه اينگونه از اصول لفظيه بخواهيم تامين كنيم در احكام كافي است در حِكَم نه در عقائد بايد نقل سنداً قطعي جهت سند قطعي دلالت هم قطعي در ظواهر شرعيه در واجبات بايد هرسه قطعي يا ظني به ظن معتبر آنهم ظن خاص باشد نه ظن عام چون ما انسدادي كه نيستيم مطلق ظن را حجت بدانيم در احكام اگر از وجوب و حرمت احكام الزاميه آمديم پائين به احكام ندبيه رسيديم باز هم در مستحبات تسامحي ميشود كه در واجبات و محرمات تسامح نميشود اينها مراحلي است كه دراصول تبيين شد ما براي اثبات يك حكم مستحب خيلي دليل قوي نميخواهيم براي اثبات حكم الزامي دليل معتبر ظني ميخواهيم براي اثبات حكمي كه به اصول دين برميگردد دليل قطعي ميخواهيم دليل اگر قطعي شد يعني ما يقين داريم كه اين سخن سخن معصوم است اين عقل ميگويد كلام معصوم ميتواند حد وسط قرار گيرد ميگويد هذا ما جاء به الوحي و نطق به المعصوم و كل ما جاء به الوحي و نطق به المعصوم حقٌّ لا ريب فيه هذا حق لا ريب فيه اين تقليدي است كه به تحقيق برميگردد ولي اگر بپرسند چرا اين سنت نياكان را محترم شمرديد؟ بگويند ﴿انا وجدنا آباءنا علي امة و إنّا علي آثارهم مقتدون﴾[2] ميشود تقليد مذموم آن تقليد چون به تحقيق برميگردد عقل ميگويد او حجت است البته بايد در آن خيلي دقيق بود كه مظنه را به حساب يقين نياورد و در سند اگر قطعي بود اكتفا نكند جهت صدور اگر يقيني بود اكتفاء نكند دلالت اگر ظاهر بود نپذيرد ظنون متراكمه را كه اشكال كردن دشوار است و شبهه وارد كردن سخت است به حساب يقين نياورد يك يقين رياضي اگر پيدا كرد حجت است آنهم بسيار كم است البته در آيات قرآن كريم ميفرمايد اين شرك شما را يا بايد عقل تثبيت كند يا نقل معتبر اگر نه عقل بود نه نقل معتبر اين عملتان باطل و آن حجت شما فروريخته اين دو تعبير در قرآن كريم هست بعد از اينكه در ضمن آيات فراواني دعوت ميكند به احتجاج و جدال احسن ميفرمايد يا برهان عقلي يا وحي سماوي كه نقل معتبر است اگر هيچ يك از آنها نبود عمل باطل است حجت شما فروريخته است آنگاه اين داعيهها را تثبيت ميكند اول نميگويد شما بيدليليد اول ميفرمايد به اينكه آنچه را كه ميپرستيد از اينها چه كاري ساخته است از سادهترين دليل شروع ميكند تا دليل نهايي اول ميفرمايد آنچه را كه شما ميپرستيد ميتوانند راه بروند ﴿ألهم ارجل يمشون بها ... ام لهم اعين يبصرون بها ام لهم آذان يسمعون بها﴾[3] اول از سادهترين دليل شروع ميكند چون مشركين همه يك سطح نيستند مثل اينكه موحدين هم درجه نيستند اول از سادهترين استدلال شروع ميكند ميفرمايد اينها كه شما ميپرستيد آيا ميتوانند راه بروند؟ ميتوانند حرف بزنند؟ ميتوانند چيز بشنوند ؟بعد ميفرمايد اينها مالك خودشان نيستند چه رسد به اينكه مالك سود و زيان شما باشند بعد ميفرمايد من كاري ندارم بالاخره اين معبود شما خالق هست يا نه؟ اين را يا با عقل ثابت كنيد يا با نقل اگر نه عقل است نه نقل پس روشتان باطل و حجتي در برابر وحي ما نداريد حجتتان داحض است فروريخته است و باطل اين سبك آيات قرآن در اثبات توحيد و ابطال شرك اين روش را اول از سورة اعراف آيه 191 به بعد ملاحظه ميفرماييد, ميفرمايد ﴿ان الذين تدعون من دون الله عباد امثالكم﴾[4] اين الهة شما مانند خود شمايند اين آلهه خواه چوبها باشند خواه ستارهها باشد خواه بزرگان بشري باشد كه عدهاي ميپرستيدند و آنها هم باورشان شده بود كه آلههاند فرعون باورش شده بود كه اله است گفت ﴿ما علمت لكم من اله غيري﴾[5] و ادعايش اين بود و ﴿انا ربكم الاعلي﴾[6] نه من خالقم, خالق را ميپذيرفتند كه خدا كسي است كه آسمانها و زمين را خلق كرده اعتقاد به اينكه جهان مبدئي دارد چون مسئوليت نميآورد تعهد نميآورد همة مشركين قبول داشتند اما كار به دست كيست؟ رب كيست؟ در ربوبيت بود كه موحد نبودند خودشان هم احيانا بتهايي را ميپرستيدند همين فرعون بت پرست بود كه درباريان او گفتند كه موسي ميخواهد كه يذرك و آلهتك, تو و خدايانت را ميخواهد به فساد بكشاند خود او از نظر از نظر آن واهمه گرفتار آن خرافات قومي بود گاو يا مانند آن را ميپرستيد اما از نظر تدبير و ادارهٴ شئون ميگفت ﴿انا ربكم الاعلي﴾ اينطور نبود كه فرعون بگويد من خالق آسمان و زمينم يا من رابط بين شما و خدايانم او هم مانند ديگران بت پرست بود همين حرفي را كه در رژيم پيشين به آن شاه ملعون ميگفتند خدايگان بيش از اين فرعون ادعا نداشت همين حد بود اينطور نبود كه فرعون بگويد من خالق آسمانها و زمينم اين كه نبود يا فرعون بگويد من رابط بين شما و خالقم خودش بت پرست بود چون ديگر بت پرستان لذا درباريانش ميگفتند به اينكه اگر بساط موساي كليم در اينجا رواج پيدا كند ﴿يذرك و آلهتك﴾[7] تو و آلهة تو را خدايان تو را همه را از بين ميبرد او هم مانند ديگر مشركان بت پرست بود داعيهاي كه داشت ميگفت تدبير امور مردم بدست ماست سود و زيان مردم را ما بايد تأيين كنيم صلاح و فساد مردم را ما بايد معين كنيم اگر بدستور ما عمل كردند سعادتمند و الا گرفتار شقاوت ميشوند بيش از اين ادعايي نداشت اگر بيش از اين ادعايي ميداشت قرآن كريم نقل ميكرد سخن از ربوبيت است كه ضامن سرنوشت مردم منم در همين حد يا نمرود كه ادعاي ربوبيت ميكرد معناي احيا و اماته را بيش از اين نميفهميد منم كه آزاد ميكنم منم كه ميكشم ﴿انا احيي و اميت﴾[8] كه آن جريانش معروف است اگر نمرود داعية ربوبيت داشت يا فرعون مدعي ربوبيت بود از اين حد بالا نبود قرآن كريم دربارة اين بتهاي ساده از استدلال متوسط شروع ميكند ميفرمايد اينها نه پاي رفتن دارند نه دست دراز كردن دارند نه كاري از اينها ساخته است چرا اينها را ميپرستيد اين در سورة اعراف است كه ﴿ان الذين تدعون من دون الله عبادٌ امثالكم فادعوهم﴾[9] اينها را بخوانيد ﴿فليستجيبوا لكم ان كنتم صادقين﴾[10] خوب اگر راست ميگوئيد اينها ربّند كاري از اينها ساخته است اينها را دعا كنيد بخوانيد و از اينها چيزي بخواهيد تا اجابت كنند اينها كه كاري از آنها ساخته نيست ﴿ألهم أرجلٌ يمشون بها ام لهم ايدٍ يبطشون بها ام لهم اعين يبصرون بها ام لهم آذان يسمعون بها﴾ كاري از اينها ساخته است از نظر سمع و بصر و امثال ذلك ﴿قل ادعوا شركاءكم ثم كيدون فلا تنظرون﴾[11] فرمود به مبارزه دعوت ميكنم شما و آلهة شما در يك سمت از آنها كمك بگيريد من هم با استمداد از خدايم در يك سمت هر نقشهاي كه داريد كيدي كه داريد مهلت هم ندهيد پياده كنيد ببينيم چه ميكنيد اين يك طرز استدلال قرآني چون قرآن آنطوري كه مرحوم سيد رضي(رضوان الله تعالي عليه) در غرر و دررش از رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كرد قرآن مأدبهٴ خداست مأدبه يعني سفره «ان هذا القرآن مأدبة الله»[12] سفرة خداست در اين سفره ضعاف مردم اوساط مردم هم نشستهاند علماي رباني هم نشستهاند انبيا و اولياي عظام هم نشستهاند كه حقيقت قرآن را آنها هم استفاده ميكنند براي همه در تمام سطوح مختلف آيات هست اين كه آيا اينها دست دارند آيا پا دارند آيا چشم دارند آيا گوش دارند يك استدلال سادهاي است كه هر انسان ضعيف يا متوسط الفكري ميفهمد در سورة يونس ميفرمايد آية 34 به بعد ﴿قل هل من شركائهم من يبدؤا الخلق ثم يعيده﴾[13] هيچ يك از اين شركائتان اين قدرت را دارند كه يك چيزي را خلق كنند دوباره برگردانند خداست كه اين قدرت را دارد ولاغير پس شما قبول داريد كه خالق خداست يك, قبول داريد كه غير خدا خالق نيست دو, خوب معبود بايد خالق باشد خالق را بايد پرستيد نه غير خالق را اين قياس چون از يك مقدمة جدلي استفاده شد ميشود جدال احسن جدال آن است كه روي يك مقدمهاي تكيه بشود كه حق باشد و طرف قبول داشته باشد اگر مقدمه از آن جهت كه حق است جزو قياس قرار بگيرد اين ميشود حكمت ديگر جدال نيست اين آن قسم اول است ﴿ادع الي سبيل ربك بالحكمة﴾[14] اگر نه چون آنها قبول دارند از جهت تسلّم آنها قياس تشكيل ميشود ميشود جدال ﴿و جادلهم بالتي هي احسن﴾[15] فرمود آيا هيچ يك از شركاي شما اين قدرت را دارند كه چيزي را بيافرينند و دوباره او را احيا كنند؟ نه ﴿قل الله يبدؤا الخلق ثم يعيده فأنّي تؤفكون﴾[16] خالق و مبدا و معاد اوست پس كجا ميرويد چرا منصرف ميشويد از مسير حق ﴿فأنّي تؤفكون﴾ افك دروغ انصراف باطل و مانند آن ﴿فأنّي تؤفكون﴾ فَأنَّيٰ تصرفون كجا شما را ميبرند شما كه از مسير حق منصرف شديد كجا ميرويد ﴿فأنّي تؤفكون﴾ ﴿قل هل من شركاءكم من يهدي الي الحق قل الله يهدي للحق افمن يهدي الي الحق احق ان يتبع ام من لا يهدي الا ان يهدي, فما لكم كيف تحكمون﴾[17] آيا اينها گذشته از اينكه در خالقيت پذيرفتيد كه خالق نيستند در تعليم و تربيت و هدايت نقشي دارند اينها چيز ميفهمند راه نشان ميدهند يا خداي سبحان است كه راه نشان ميدهد بدون اينكه احتياجي به هدايت كننده داشته باشد خود هادي بالذات و مهتدي بالذات است قرآن ميفرمايد بايد تابع هدايت كسي بود كه در هدايت غني بالذات است حرف كسي را بايد گوش داد كه بدون هدايت مهتدي باشد قرآن نميفرمايد آيا آن كسي كه به حق دعوت ميكند مقدم است يا آن كسي كه به باطل ميفرمايد نه بر فرض دو نفر باشند هر دو به حق دعوت ميكنند در اينكه يكي به حق دعوت ميكند ديگري به باطل دعوت ميكند آن كه روشن است جاي سؤال نيست كه داعية الي الحق مقدم است قرآن نميفرمايد آنكه به حق دعوت ميكند بهتر از آن است كه به باطل دعوت كند ميفرمايد آنها كه به حق دعوت ميكنند دو قسمند بعضي محتاج به هدايتند كه خود هدايت بشوند بعد به حق دعوت بكنند بعضي غني بالذات هستند برهاني كه در اين آيه آمده اين است كه ﴿قل الله يهدي للحق﴾ آنگاه ﴿افمن يهدي الي الحق احق ان يتبع ام من لايهدي الا ان يهدي﴾[18] ميفرمايد آيا كسي كه به حق دعوت ميكند شايستة اطاعت است و اتباع يا كسي كه به حق دعوت ميكند ولي خود بايد اول هدايت بشود تا به حق دعوت كند اين كريمه را ملاحظه ميفرمائيد نفرمود افمن يهدي الي الحق احق ان يتبع امّن لايهدي الي الحق يا يهدي الي الباطل چون آن روشن است نفرمود آيا كسي كه به حق دعوت ميكند بهتر است يا كسي كه به باطل دعوت ميكند آنكه روشن بود ميفرمايد اگر هم دو نفر باشند هر دو به حق دعوت كنند هر دو هم صادق باشند و هر دوهم حق باشند و هر دو هم به حق دعوت ميكنند ولي يكي از اين دو نفر خود مهتدي بالذات است بدون اينكه كسي او را هدايت كند او خود هدايت شده است و به حق دعوت ميكند ديگري را تا هدايت نكنند هدايت نميشود تا به حق دعوت كند ﴿افمن يهدي الي الحق احق ان يتبع ام من كه لايهدي﴾ يعني لايهتدي الا ان يُهدي ﴿فما لكم كيف تحكمون﴾[19] دومي هم به حق دعوت ميكند ولي خود محتاج به اهتديٰ است اين آيه كه دربارة توحيد ربوبي است در روايات ما معصومين(عليهم السلام) براي امامت استدلال كردند كه ما اماميم نه ديگران آن كسي كه به مكتب نرفت عالم است او امام است آنكه محتاج به درس و بحث است تا هدايت شود او امام نيست به همين آيه از باب تطبيق استدلال كردند كه در اين آيه خدا ميفرمايد كسي بايد هدايت كنندة مردم باشد كه احتياجي به هدايت نداشته باشد آن بالذات خداي سبحان است و بالعرض انبياء و اولياء و معصومين(عليهم السلام) هستند كه نيازي ندارند در مكتب بشري درسي بياموزند تا هدايت شوند اين در سورة يونس بود در سورة نحل مشابه همين استدلال هست در آية 17 و 20 سورة نحل ميفرمايد ﴿افمن يخلق كمن لايخلق افلا تذكرون﴾[20] مگر نه آن است كه رب بايد خالق باشد مگر نه آن است كه شما قبول داريد كاري از اين بتها ساخته نيست مگر نه آن است كه خدا خالق السموات والارض است پس چرا غير خدا را ميپرستيد؟ ﴿افمن يخلق كمن لايخلق افلا تذكرو﴾ خوب اگر توجه كنيد اين مطلب در فطرت شما هست چرا متذكر نميشويد؟
در آية بيستم همين سورة نحل فرمود ﴿و الذين يدعون من دون الله لايخلقون شيئاً و هم يخلقون﴾[21] آنكه غير خداست خود مخلوق است, خالق نيست خالق است كه استحقاق عبادت دارد ولاغير اگر يك موجودي خالق بود ميگوئيم هذا خالقٌ و كل خالقٍ يستحق العبادة هذا مستحق للعبادة اين يك برهان عقلي است اما اگر موجودي خالق نبود كاري از او ساخته نشد استحقاق عبادت ندارد ﴿افمن يخلق ... ٭ ... والذين يدعون من دون الله لايخلقون شيئاً و هم يخلقون﴾[22] كه بعد فرمود ﴿اموات غير احياءٍ و ما يشعرون ايان يبعثون﴾[23] خود اينها از آيندة خود بيخبرند چگونه ميتوانند رب باشند در سورة فرقان آية سوم باز همين استدلال مطرح است ميفرمايد ﴿و اتخذوا من دونه آلهةً لايخلقون شيئاً و هم يخلقون﴾[24] غير از خدا آلههاي را به عنوان رب اتخاذ كردند كه خالق نيستند چون خالق نيستند معبود هم نيستند چون تلازم است بين خالقيت و ربوبيت اين را از دو راه ميشوداثبات كرد يا روي تلازم يا روي استلزام براي اينكه رب بايد كسي باشد كه بتواند اين موجود را بپروراند پرورش موجودات به قرارداد و امور اعتباري كه نيست پرورش موجودات به تكميل موجودات است كمال جهان هستي هم جز امر وجودي چيز ديگر نخواهد بود اينكه مقام اعتباري نيست كه زيد را اين سمت بدهند عمر را آن سمت بدهند تا بشود وهم و اعتبار تكميل يك موجود تكويني آن است كه يك كمال وجودي به او اعطا كند و او را به درجة وجودي كاملتر برساند اين جز به ايجاد آن درجة كاملتر وجودي ممكن نيست ربط بين اين ناقص و آن كامل هم يك ربط نَسَبي و سببي اعتباري كه نيست ربط وجودي است اين را هم بايد خالق خلق كند ربوبيت جز خلقت چيز ديگر نيست لذا در قرآن كريم ميفرمايد اگر شما قبول داريد كه خدا خالق است پس خدا رب است چون ربوبيت تدبير است تدبير موجودات جز از راههاي وجودي ممكن نيست يك وقتي يك مؤسسهاي را يك كسي ميخواهد اداره كند تدبير كند افراد اين مؤسسه را با يك سلسله قرارداد يك كسي را رئيس ميكند يك كسي را عضو ميكند يك كسي را معاون ميكند تا اين مؤسسه بگردد اينها جزو قرارداد است اما تكميل انسان و ديگر موجودات جهان با قرارداد است يا با افاضة درجات وجودي؟ اگر يك درخت را جز از راه آب و باران و آفتاب و ديگر شرائط نميشود تكميل كرد و اينها همه تدبير وجودي است انسان هم به شرح ايضاً مگر انسان را ميشود با قرارداد تكميل كرد انسان را ميشود با اوهام و خيالات كامل كرد انسان يك سلسله درجات وجودي و كمالي دارد كه خداي سبحان آن درجات را بايد بيافريند يك رابطة بين انسان مستكمل و آن كمال وجودي را خلق كند دو, تا بشود تكميل اين راه تلازم است كه اگر پذيرفتي خدا خالق است ولاغير ربوبيت هم از آن خدا ست ولاغير لان الربوبية والخلقة متلازمان بل الربوبية عين الخلقة يا از راه استلزام و آن اينكه كسي ميتواند موجودات را بپروراند كه از درون و بيرون موجودات باخبر باشد و كسي از درون و بيرون يعني از ذات و عرض موجود باخبر است كه او را آفريده باشد بيگانه چه ميداند كه ذات اين چيست؟ و وصف آن چيست؟ پس تدبير و پرورش هر موجود بدون آفريدن و آشنائي درون و بيرون او ميسر نيست چون خدا خالق ذوات و اعراض هست يعني وصف را و ذوات را او آفريد رساندن آن اوصاف به اين ذوات متصف كردن اين ذوات به آن اوصاف كه اين پرورش هست به دست خداست و الا پرورش جهان هستي و انسان كه با اوهام و با قراردادها كه ميسر نيست لذا ميفرمايد از غير خدا چون خالق نيستند تدبير هم ساخته نيست ﴿و اتخذو من دونه آلهة﴾ كه ﴿لايخلقون شيئاً و هم يخلقون﴾ خودشان مخلوقند و هيچ كاري از آنها ساخته نيست ﴿ولا يملكون لأنفسهم ضراً و لانفعاً و لايملكون موتاً ولاحياتاً ولانشورا﴾[25] در جريان تكوين از غير خدا هيچ چيز ساخته نيست اگر ﴿لله ملك السموات والارض﴾ به نحو حصر هم هست كه تقديم لله و كلمة لام و تقديم خبر بر مبتدا مفيد حصر است اين نه به اين معني است كه آسمان و زمين يك مقدارش مال خداست يك مقدارش هم مال ديگري اين كه حصر نشد اگر ﴿لله ملك السموات والارض﴾[26] پس هيچ موجودي مالك هيچ چيز نيست آنروز هم آية ﴿لا أملك الا نفسي و اخي﴾[27] بيان شد كه مربوط به تشريع است و نه تكوين و منظور آن است كه من ﴿لاأملك الا نفسي﴾ لذا ايمان آوردم و اخي هم لايملك الا نفسه او هم ايمان آورده ما دونفريم فقط مالك خودمان هستيم نه اينكه من لاأملك الا نفسي و اخي كه اخي مفعول باشد عطف بر مفعول باشد من فقط مالك خود و برادرم هستم نه در مسائل تكوين كه ما مالك هيچ چيزي نيستيم هيچ كسي مالك هيچ چيزي نيست در مسائل تشريع دستور داده ايمان بياورند من فقط مختار بودم براي ايمان آوردن ايمان آوردم برادرم هم كه موظف بود او ايمان آورد در تكوينيات كار از غير خدا ساخته نيست رأساً اين هم در سورة فرقان در سورة لقمان هم باز اين معنا آمده كه خلقت و ربوبيت از آن خداي سبحان است و هيچ كاري از غير خداساخته نيست آية 10 و 11 همين سورة لقمان فرمود ﴿خلق السمٰوات بغير عمدٍ ترونها والقي في الارض رواسي ان تميد بكم﴾[28] مبادا آن ميدان و اضطراب زمين شما را مضطرب كند و بيندازد در آن خطبة حضرت امير هست كه «و وتد بالصخور ميدان ارضه»[29] ميدان يعني اضطراب «و وتد بالصخور» يعني با اين كوههاي سنگين با اين جبال ميخكوب كرده مَيَدان را مَيَدان يعني نوسان را اضطراب را «و وتّد بالصخور ميدان ارضه» كه از اين كريمه به عنوان دين گرفته شد كه خداي سبحان در زمين كوههائي را قرار داد ﴿ان تميد بكم﴾ مبادا باعث مَيَدان و اضطراب و نوسان شما بشود ﴿و بثّ فيها من كل دابة و انزلنا من السماء ماءً فانبتنا فيها من كل زوجٍ كريم﴾[30] آنگاه ميفرمايد ﴿هذا خلق الله فاروني ماذا خلق الذين من دونه﴾[31] اين نظام را كه خدا آفريد اين آلهة شما چه كردهاند اين معبودين شما چه آفريدند مگر نه آن است كه رب بايد خالق باشد مگر نه آن است كه عقل ميگويد انسان كسي را بايد بپرستد كه او خالق است ﴿هذا خلق الله﴾ اين نظام جهان و انسان خلق الله است ﴿فاروني﴾ نشان بدهيد با يك دليل عقلي نشان بدهيد با وحي سماوي نشان بدهيد كه بالاخره يك گوشه را آنها آفريدند ﴿فاروني ماذا خلق الذين من دونه﴾ بعد ميفرمايد ﴿بل الظالمون في ضلالٍ مبين﴾[32] بيراهه ميروند براي اينكه حرفي كه عقل بپذيرد ندارند.
سؤال ...
جواب: چون اين نظامي كه هست اينطور نيست كه بت الآن اينها مشغول صنعتگري باشند گشته باشند يك گوشة عالم را بسازند تا انسان به پيامبر بگويد اين را بتها دارند ميسازند كه ارائه بدهيد يعني دليل و برهان اقامه بكنيد يا بايد برهان سماوي بگويد كه فلان ستاره را فلان بت آفريد فلان عمل را فلان بت انجام داد يا بايد عقل بگويد چه اينكه در آن محمول هم كه استحقاق عبادت است يا بايد عقل بگويد يا بايد نقل بگويد شما بالاخره يك دليل اقامه بكنيد كه اينها خالقند ﴿فاروني ماذا خلق الذين من دونه﴾ نشان بدهيد با يك برهاني ثابت بكنيد كه اين نظام را يك گوشة نظام را اينها آفريدند در سورة حج همين معنا را به صورت سادهتر بيان فرمود در پايان سورة حج است 5,6 آيه در خاتمة سورة حج قبل از پايانش آمده كه ﴿يا ايها الناس ضرب مثلٌ فاستمعوا له﴾[33] چون همة معارف توحيدي را نوعاً قرآن كريم به صورت يك مثل ذكر ميكند براي اوحدي از مردم و متفكران برهان اقامه ميكند براي اوساط مردم همان را به صورت يك مثل درميآورد قرآن يك كتاب عقلي نيست كه در آن مثل نباشد كتاب فلسفه نيست چون نور است همه را دعوت كرده است هم براي متفكر برهان دارد هم براي مبتدي مثل لذا نظير كتابهاي عقلي نيست كه سراسر يك براهين خشكي داشته باشد ولاغير اگر يك جا صدر آيه برهان است ذيل آيه دعوت به تقوا است چون كتاب هدايت است يك كتاب علمي خشك نيست كه سراسر از اين براهين عقليه باشد ولاغير صدرش برهان است ذيلش دعوت به تقوا است صدرش دليل است ذيلش دعوت به عمل صالح چون خاصيت نور اين است خاصيت هدايت اين است در كتابهاي عقلي هيچ سخن از مثل نيست شما ممكن است يك دوره از فلسفه را ببينيد يك جا سخن از مثل نباشد چون او با متفكر كار دارد متفكر كه مَثَل نميپذيرد اما قرآن چون نور است با فطرت همة مردم كار دارد براي هدايت همة مردم آمده حرفش را بايد به همه برساند براي آن متفكر برهان عقلي اقامه ميكند براي اين اوساط و مبتدي يا ميگويد مگر اين بتها دست و پا دارند كه راه بروند كه شما اينها را ميپرستيد يا نظير آن مثلي كه در پايان سورة حج است ميفرمايد اينها نميتوانند يك مگس خلق كنند و اگر يك مگسي آمده رويشان نشسته نميتوانند از خودشان دفاع كنند ﴿ضرب مثلٌ فاستمعوا له﴾ فرمود يك مثلي بيان شده شما اين مثل را خوب نگاه كنيد آية 73 سورة حج ﴿ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذباباً﴾[34] يعني يك مگس نيافريدند پس چرا اينها را ميپرستيد چون رب بايد خالق باشد اينها يك مگس خلق نكردند در اعيان الشيعة مرحوم سيد محسن جبل عاملي(قدس الله نفسه الزكيه) آمده كه در شرح حالات امام ششم(سلام الله عليه) جعد بن درهم است ظاهراً عدهاي را در يك محلي به عنوان عوام فريبي گرد آورد يك مقدر خاك در شيشه ريخت يك مقدار آب هم در آن شيشه ريخت درش را بست و بعد از يك مدتي اينها به صورت يك حيوانات ريز درآمدند گفت نظام عالم هم همينطور است يك قدري آب و خاك جمع شده شده زيد و عمر خالقي در كار نيست اين منم كه اين خاكها را يك مشت خاك را و يك قدري آب را درون شيشه ريختم درش را بستم بعد از يك مدتي شده حيوانات زنده اين نظام همين است همين حرفي كه يك ماركسيست ميگويد به امام عرض كردند يك چنين شبههاي است فرمود اگر او اين كار را كرده بگويد عدد اينها چند تاست چند تا نرند چند تا مادهاند دستور بده به حالت اولياش برگردد او مقدمات و علل اعدادي را فراهم كرده او كه خالق نيست سورة مباركة اذا وقع ميفرمايد به اينكه كاري كه از شما ساخته است علل اعدادي است آن هم به خدا برميگردد دربارة دامداري دربارة كشاورزي دربارة توليد به پدران خطاب ميكند ﴿افرأيتم ما تمنون ٭ أأنتم تخلقونه ام نحن الخالقون﴾ به پدرها ميفرمايد كار پدر امنا است نقل المني من موضعٍ الي موضعٍ آخر است آن كه خلقت نيست خالق مائيم ﴿افرأيتم ماتمنون﴾ به پدران ميگويد كارتان امنا است خلقت مال من است ﴿افرأيتم ماتمنون ٭ أأنتم تخلقونه ام نحن الخالقون﴾[35] به كشاورزان ميگويد زارع منم نه شما شما يك مشت بذر را به خاك ميپاشيد نقل اين بذر از موضعي به موضعي اين كه زرع نيست ﴿افرأيتم ما تحرثون ٭ أأنتم تزرعونه ام نحن الزارعون﴾[36] زارع مائيم شما يك جمادي را از جايي به جايي منتقل كردي آن هم به حول و قوت الهي است يك مشت بذر را از انبار به دل خاك آوردن كه معناي كشاورزي نيست معنايش زرع نيست زرع آن است كه اين جماد را شما حيات بدهيد كه از شما ساخته نيست به او روح بدهيد به او هم ريشه بدهيد هم ساقه بدهيد اين كار شما نيست ما زارعيم نه شما و ديگر شواهد حضرت فرمود اگر او خالق است خوب بگويد عدد اينها چند تا است چند تا حيوان زنده شدند چند تايشان نرند چند تايشان مادهاند كميتشان چقدر است كيفيتشان چقدر است دوباره دستور بده به حالت اولي خاك بشود ابن درهم ديد در شهري كه امام صادق(سلام الله عليه) هست نميشود اين بساط ماركسيستي را پهن كند فرار كرده بود حرفي كه يك ماركسيست ميگويد همين است ميگويد ما ديديم آب و خاك جمع شده حيوان شده خيال ميكند مسئلة خلقت جزو علوم تجربي است كه من ديدم آب و خاك اينچنين شده علم فقط ميبيند كه چند روز طول كشيده مثل كشاورزي اگر كسي تلاش كند ميفهمد كه خداي سبحان چند روزه اين بذر را به صورت خوشه و سنبل درآورده اينها در رديف علل اعدادي است منتظرند ببينند فيض چه ميرسد منتها آن چشم چون ﴿ختم الله علي قلوبهم﴾[37] آن فطرت را و فكرت را ندارد او از آن شهر بساطش را جمع كرده در اين كريمه ميفرمايد اينها يك مگس خلق نكردند ﴿ولو اجتمعوا له﴾[38] همهشان جمع بشوند بخواهند بيافرينند حيات ببخشند ممكن نيست ولو يك پشه يا يك مگس ﴿و ان يسلبهم الذباب شيئاً لا يستنقذوه منه﴾[39] اگر مگس آمد روي اينها نشست و يك نيشي زد و يك طرفي بست و آسيبي رساند و فرار كرد هم دسترسي به او ندارند اين تازه جزو ضعيفترين موجودات ماست ضعف الطالب والمطلوب اينها به دنبال مگس بخواهند بروند عاجزند با اينكه مگس يك موجود ضعيفي است هم اينها ضعيفند كه طالبند هم او كه مطلوب است ضعيف است پس براي چه ميپرستيد اينها را چه كاري از اينها ساخته است؟ در سورة حج كه اين بيان را فرمود كه هيچ مَثَلي به عنوان سادهتر از اين شايد به ذهن نيايد آنگاه در سورة شوري ميفرمايد آية 16 ﴿و الذين يحاجون في الله من بعد ما استجيب له حجتهم داحضة عند ربهم﴾[40] اينها برهاني ندارند دليل اينها داحض است داحض يعني باطل و هالك ما از سادهترين راه شروع كرديم گفتيم آيا دست و پا دارند يا نه تا رسيديم به اينجا كه اينها كاري از آنها ساخته نيست و به شما گفتيم ﴿ائتوني بكتاب قبل هذا او أثارة من علم﴾[41] اين را در سورة فاطر ملاحظه ميفرمائيد كه چگونه خداي سبحان به عنوان آخرين حجّت نظير سورة احقاف برهان اقامه ميكند در سورة فاطر ميفرمايد كه اين سخن شما را نه عقل ميپذيرد نه وحي سماوي تأييد ميكند. آية 40 سورة فاطر را ملاحظه بفرمائيد ميفرمايد ﴿قل ارأيتم شركائكم الذين تدعون من دون الله﴾[42] اين آلهة دروغين كه در برابر اينها خضوع ميكنيد ما را مستحضر كنيد كه اينها چه كار كردند ﴿اروني ماذا خلقوا من الارض ام لهم شرك في السموات ام آتيناهم كتاباً﴾[43] اينها يا بايد بالاستقلال كاري را انجام بدهند يا بايد بالاشتراك شريك الخالق باشند يا بايد دستوري از وحي سماوي به شما داده باشيم اين را شما از كتاب آسماني ميگوئيد يا برهان عقلي اقامه كرديد كه اينها خالقند يا بايد خالق باشند يا شريك الخالق باشند يا وحي آسماني بگويد اينها را بپرستيد اگر نه دليل عقلي است نه دليل نقلي چرا اينها را ميپرستيد؟ ﴿اروني ماذا خلقوا من الارض﴾ اين ملاحظه ميفرمائيد با آن آية سورة اعراف و سورة حج خيلي فرق دارد سورة اعراف در حد افراد اوساط است كه ميفرمود مگر اينها دست و پا دارند كه اينها را ميپرستيد در سورة فاطر و در سورة احقاف ميفرمايد حرف يا بايد برهان عقلي داشته باشد يا وحي سماوي اين حرف را كه تودة مردم نميفهمند براي تودة مردم و ضعاف مردم آية سورة اعراف خوب است آية سورة حج خوب است جريان مثل به مگس خوب است و مانند آن كه كاري از اينها ساخته نيست اما برهان در اصول دين لازم است ولاغير اولاً برهان منحصر است في العقل و نقل القطعي المعتبر ولاغير ثانياً اين را كه تودة مردم نميفهمد كه آنكه در سورة احقاف آمده در سورة فاطر آمده مال خواص است ميفرمايد شما برهان اقامه كنيد ﴿اروني ماذا خلقوا من الارض﴾ يك, ﴿ام لهم شرك في السموات﴾ يا خالق مستقل يا شريك الخالق ام آتيناهم كتابا يا بايد با وحي سماوي به شما گفته باشيم در يك كتاب آسماني آمده باشد كه اينها را بپرستيد اين هم دو, اگر نه برهان عقلي بود و نه برهان نقلي فرمود جز بطلان چيز ديگر نيست ﴿اروني ماذا خلقوا من الارض ام لهم شرك في السموات ام آتيناهم كتاباً فهم علي بينةٍ منه﴾[44] ما به اينها دستوري داديم در اين كتاب آسماني؟ در كتب انبياي پيشين كه وحي معتبر است يك چنين دستوري آمده؟ اين را ملاحظه بفرمائيد كه برهان يا بايد عقل قطعي باشد يا وحي قطعي آنطوري كه در سورة فاطر و در سورة احقاف آمده ولي قسمت مهم استدلال روي برهان عقلي است و اينكه نقل معتبر است اين را هم عقل ميگويد حرمت نقل را عقل به عهده ميگيرد عقل ميگويد كه سخن معصوم ميتواند حد وسط قرار بگيرد عقل است كه حجت بالذات است براي نقل قطعي هم حرمت قائل است لذا اكثر حجج قرآن كريم با برهان عقلي است در اين دو جا و مانند آن سخن از آن است كه يا بايد دليل عقلي بياوري يا برهان نقلي.
«والحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 125.
[2] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 23.
[3] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 195.
[4] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 194.
[5] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 38.
[6] ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 24.
[7] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 127.
[8] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 258.
[9] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 194.
[10] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 194.
[11] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 195.
[12] ـ وسائل الشيعة، ج 6، ص 168.
[13] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 34.
[14] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 125.
[15] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 125.
[16] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 34.
[17] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 35.
[18] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 35.
[19] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 35.
[20] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 17.
[21] ـ سورهٴ نحل آيهٴ 20.
[22] ـ سورهٴ نحل، آيات 17 ـ 20.
[23] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 21.
[24] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 3.
[25] ـ سورهٴ فرقان، ايه 3.
[26] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 189.
[27] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 25.
[28] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 10.
[29] ـ نهج البلاغة، خطبهٴ 1.
[30] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 10.
[31] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 11.
[32] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 11.
[33] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 73.
[34] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 73.
[35] ـ سورهٴ واقعه، آيات 58 ـ 59.
[36] ـ سورهٴ واقعه، آيات 63 ـ 64.
[37] ـ سور ه بقره، آيهٴ 7.
[38] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 73.
[39] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 73.
[40] ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 16.
[41] ـ سورهٴ احقاف، آيهٴ 4.
[42] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 40.
[43] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 40.
[44] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 40.