06 06 1983 4844590 شناسه:

تفسیر سوره رعد جلسه 31

دانلود فایل صوتی

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ لاَ يَسْتَجِيبُونَ لَهُم بِشَي‏ءٍ إلاّ كَبَاسِطِ كَفَّيْهِ إِلَيٰ الْمَاءِ لِيَبْلُغَ فَاهُ وَ مَا هُوَ بِبَالِغِهِ وَ مَا دُعَاءُ الْكَافِرِينَ إلاّ فِي ضَلاَلٍ (14) وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَ الآرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ ظِلاَلُهُم بِالْغُدُوِّ وَ الآصَالِ (15) قُلْ مَن رَّبُّ السَّماوَاتِ وَ الآرْضِ قُلِ اللَّهُ قُلْ أَفَاتَّخَذْتُم مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ لاَ يَمْلِكُونَ لأَنْفُسِهِم نَفْعاً ولاَ ضَرّاً قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الآعْمَيٰ وَ الْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُمَاتُ وَ النُّورُ أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِم قُلِ اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ هُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ (16)﴾

در مقام سوم از بحث كه شبهات منكران توحيد ربوبي مطرح مي‌شد با چند آيه وحدت ربوبي حق ثابت شد يعني ثابت شد آن مبدئي كه رب عالمين است و تدبير جهان هستي به عهدة اوست خداست ولاغير آنگاه فرمود كساني كه خدا را مي‌خوانند دعوتشان حق است كساني كه غير خدا را مي‌خوانند دعوتشان باطل است ﴿له دعوة الحق﴾ كه تقديم "له" مفيد حصر است پس هر دعوتي كه از خدا نبود و دعوت حق نبود مي‌شود باطل زيرا غير خدا نه آگاه است به نياز نيازمند نه توان رفع نياز دارد نه مي‌داند اين محتاج به چه حاجت دارد نه مي‌تواند حاجت او را رفع كند اگر انسان به چيزي كه به حاجت او عليم نيست و براي قضاي حاجت او قدير نيست تكيه كند اين دعا و تكيه كردن باطل است لذا فرمود ﴿له دعوة الحق﴾ يعني دعوت حق دعوتي كه حق است از آن خداست ولاغير و دعوت غير خدا چون باطل است در ذيل آيه فرمود ﴿و ما دعاء الكافرين الا في ضلال﴾[1] اين مطلب را هم با يك مَثَل ذكر فرمود يعني بعد از برهان مثل هم ذكر كرد فرمود مَثَل غير موحد مثل كفار خواه مشركين خواه ملحدين مثَلشان مَثَل تشنه‌اي است كه آب را از دور مي‌بينند بدون وسيله دست دراز مي‌كنند كه آب را به دهان برسانند يا به دنبال سراب راه مي‌افتند وقتي به سراب رسيدند مي‌بينند چيزي نيست, گاهي در سورة رعد كه محل بحث است مثال ذكر مي‌كند مي‌فرمايد مَثَل آنها مثل كسي است كه دست را پهن كرده به طرف آب كه آب را به دهان برساند ولي چون نزديك آب نيست وسيله هم ندارد تشنه مي‌ماند از آب بهره‌اي نمي‌برد گاهي در سورة نور مي‌فرمايد اينها به دنبال سراب مي‌روند ﴿اعمالهم كسرابٍ بقيعة﴾[2] كه ﴿يحسبه الظمآن ماءً﴾[3] گاهي نداشتن هدف گاهي بيراهه رفتن گاهي مي‌فرمايد پايان كارتان باطل است گاهي مي‌فرمايد آنچه كه شما انجام مي‌دهيد بيراهه گاهي در راه سخن مي‌گويد گاهي دربارة هدف وچون قرآن كريم حق را منحصر در خداي سبحان مي‌داند به غير خدا تكيه كردن باطل محض خواهد بود در چند جا قرآن حق را منحصر در خداي تعالي مي‌داند يكي در سورة حج است آية 62 كه مي‌فرمايد ﴿ذلك بان الله هو الحق و ان ما يدعون من دونه هو الباطل و ان الله هو العلي الكبير﴾[4] بعد از اثبات توحيد ربوبي در ضمن چند آيه مي‌فرمايد خدا حق محض است و حق منحصر در خداست, اين آوردن ضمير فصل با معرفه بودن خبر در جملة ﴿ذلك بان الله هو الحق﴾ مفيد حصر است كه حق از آن خداست ولا غير ﴿و ان ما يدعون من دونه هو الباطل﴾ غير خدا را هرچه طلب كنند چون آن مطلوب منه باطل است طلبشان هم باطل است ﴿و ان الله هو العلي الكبير﴾ اين معنايي كه در سورة حج بيان شده با يك تفاوت مختصري در سورة لقمان آمده, در سورة لقمان مي‌فرمايد ﴿ذلك بان الله هو الحق و ان ما يدعون من دونه الباطل﴾[5] در سورة حج  يك "هو" اضافه شده كه ﴿ان ما يدعون من دونه هو الباطل﴾ در سورة لقمان «هو» در جملة دوم نيست در سورة لقمان اينچنين است كه ﴿ذلك بان الله هو الحق و ان ما يدعون من دونه الباطل و ان الله هو العلي الكبير﴾ اگر حق از آن خداست و لاغير و هرچه غير خداست باطل است پس دعوت خدا حق است يعني خدا خواهي حق است هيچ بطلاني در او نيست و غير خداخواهي باطل است هيچ حقي در او نيست اين معنا را در سورة احقاف به اين صورت فرمود آية 4 يا 5 ﴿و من اضل ممن يدعوا من دون الله من لا يستجيب له الي يوم القيامة وهم عن دعائهم غافلون﴾[6] چه كسي گمراه‌تر از كسي است كه غير خدا را بخواهد غير خدا تنها بت نيست به خودش تكيه كند غير خداست به زيدو عمرو متكي باشد غير خداست, به ايل و قبيله تكيه كند غير خداست, به مرام تكيه كند غير خداست هر چه غير خداست باطل است بنابراين ﴿و من اضل ممن يدعو من دون الله﴾ كسي را مي‌خواهد كه تا قيامت جوابش را نمي‌دهد اين تا قيامت نه يعني در قيامت جوابش را مي‌دهد اين كنايه از تأبيد عجز است ﴿من لايستجيب له الي يوم القيامة﴾ چون ديگر در قيامت اينها طلب نمي‌كنند نه اينكه طلب مي‌كنند منتها تا قيامت جواب نمي‌دهد و از آن به بعد احتمال جواب هست چون از آن به بعد ديگر سوالي نيست, دعايي نيست بطلان باطل روشن مي‌شود بطلان باطل در قيامت روشن مي‌شود در دنيا, مثل اينكه انسان در تاريكي احياناً دستي به ديوار مي‌زند خيال مي‌كند اينجا راه است ولي وقتي كه روز شد و هوا روشن شد معلوم مي‌شد در كجاست و ديوار كجاست قيامت روز ظهور حق است ﴿ذلك اليوم الحق﴾[7] آنروز روز حق است باطل در آنجا فرض ندارد گناه در آنجا راه ندارد دروغ در آنجا راه ندارد اينكه مي‌بينيد بعضي در قيامت دروغ مي‌گويند ظهور ملكاتشان است نه اينكه درقيامت دروغ فرض داشته باشد چون دروغ جدي وقتي متمشّي مي‌شود كه حضور و شهود نباشد الآن اگر كسي بخواهد در حضور همة ما يك همچنين دروغي بگويد كه مثلا در اين مسجد يك بخاري مي‌سوزد و هوا را گرم مي‌كند اين بعنوان يك خبر جدي, جدي بودنش متمشي نمي‌شود چون همة ما مي‌دانيم اين دروغ است در قيامت همة انسانها با همة عقائد و اخلاق و اعمالشان ظهور مي‌كنند و جا براي دروغ جدي فرض ندارد روز دروغ نيست زيرا غيبي نيست تا انسان دربارة او سخني بگويد بالكذب دروغ بعنوان يك خبر جدي در قيامت از يك انساني متمشّي نمي‌شود ولي دروغگويان در دنيا آنجا هم چون اقوالشان در اختيار ملكات پيشين آنهاست دروغ از آنها صادر مي‌شود انكار مي‌كنند مي‌گويند ما بتها را نمي‌پرستيديم خدا مي‌فرمايد ﴿انظر كيف كذبوا علي انفسهم﴾[8] اين انس به كذب است كه در قيامت هم از اينها ظهور مي‌كند نه اينكه آنها بعنوان يك خبر جدي بخواهند يك مطلبي را انكار كنند چون روز, روز حق است ﴿ذلك اليوم الحق﴾ بنابراين در قيامت  دعايي نيست تا اينكه اينها اجابت كنند يانه, اينها از بتها چيزي نمي‌خواهند و اگر در سورة احقاف فرمود ﴿لا يستجيب له الي يوم القيامة﴾[9] يعني تا دعا هست اجابت نيست قيامت هم كه دعا نيست دعاي كفّار نيست دعاي بتها نيست ﴿من لايستجيب له الي يوم القيامة﴾ اين مال قدرت نداشتن كه عجز است. ﴿و هم عن دعائهم غافلون﴾[10] اصلا بتها نمي‌فهمند كه داعيان آنها چه مي‌گويند چون دعا و دعوت وقتي حق است كه آن طرف دعا عليم قدير باشد بداند كه محتاج چه مي‌طلبد و بتواند حاجتش را رفع كند غير خدا نه عليم است چون ﴿وهم عن دعائهم غافلون﴾ نه قدير است ﴿لا يستجيب له الي يوم القيامة﴾ نه آن قدرت را دارد كاري انجام دهد نه مي‌فهمد محتاج چه مي‌طلبد لذا فرمود اينها كه غير خدا را مي‌طلبند نظير نابينايان و ناشنوايانند ﴿و ما دعاء الكافرين الا في ضلال﴾[11] آية كريمه‌اي كه دارد ﴿و لله يسجد من في السموات و الارض طوعا و كرها و ظلالهم بالغدو و الآصال﴾[12] كه مبسوطا بحث شد صدر اين آيه‌اي كه الآن تلاوت مي‌شود اينهم بحث شد ﴿قل من رب السموات و الارض﴾[13] وثنييين حجاز منكر توحيد ربوبي بودند خدا را قبول داشتند  به عنوان اينكه مبدأ عالم است اعتقاد به اينكه خدا مبدا آسمانها و زمين است و خالق آسمانها و زمين است چون هيچ مسئوليتي را نمي‌آورد اين را مي‌پذيرفتند ربوبيت خداست كه مسئوليت مي‌آورد اين را نمي‌پذيرفتند مسئلة وحي و رسالت است كه تكليف مي‌آورد اين را نمي‌پذيرفتند مسئلة معاد بود كه انسان را محدود مي‌كند اين را هم نمي‌پذيرفتند صرف اينكه جهان خالقي دارد اين چون سهل المؤونه بود و هيچ كاري هم به شئون آنها نداشت اين را مي‌پذيرفتند كه عالم خالقي دارد آسمان و زمين را خدا خلق كرد خوب چه بايد كرد در برابر او آيا تدبير به دست اوست كه از او خير توقع داشته باشيم به او متقرّب بشويم نه، تدبير به دست او نيست تدبير به دست اربابان است ﴿أارباب متفرقون﴾[14] و مانند آن آيا وحي و رسالتي از طرف خدا هست كه انسان را مكلّف كند؟ نه، آيا بعد از مرگ حساب و كتابي هست؟ نه، معاد را كه تعهد و مسئوليت مي‌آورد قبول نداشتند, وحي و رسالت را كه تكليف مي‌آورد قبول نداشتند, ربوبيت حق را كه تكليف مي‌آورد قبول نداشتند فقط خالقيت را مي‌پذيرفتند احياناً در سورة يونس و ديگر سور ممكن است اين باشد كه اگر از آنها سوال كني رب تو كيست؟ بگويند خداست ولي اين معنايش آن است كه اگر از فطرتشان سؤال كني و الا اينها يا مي‌گويند خدا رب الارباب است نه رب ما چون صريحا بتها را رب مي‌دانستند و اينها را به عنوان ارباب متفرقون عبادت مي‌كردند تا اينها وسائط و شفعا باشند يا منظور آن است كه اگر از آنها سوال بكني رب آسمانها و زمين كيست؟ فطرتشان مي‌گويد خدا يا منظور آنست كه رب مجموعة عالم كيست رب شما اين بت است رب الارباب كيست؟ مي‌گفتند رب الارباب خداست ما اين بتها را مي‌پرستيم از اينها خير مي‌خواهيم كه اينها شفعاي ما باشند عند الله آن مدبّر كل خداست ولي آنكه با ما مستقيما در ارتباط است سود و زيان ما به اوست اين بتها هستند. بنابراين آنها درتوحيد ربوبي انكار داشتند مي‌گفتند رب ما خدا نيست آنكه ما را مي‌پروراند همين بتها هستند يا بزرگان بشري را انتخاب مي‌كردند بعنوان رب مي‌پرستيدند حرف فرعون اين بود كه ﴿انا ربكم الاعلي﴾[15] ﴿ما علمت لكم من اله غيري﴾[16] يا حرف نمرود بود كه ﴿انا احيي و اميت﴾[17] عده‌اي اينچنين بودند يا احجار و اصنام و اوتاني را مي‌پرستيدند كه ﴿أارباب متفرقون﴾[18] ناظر به آنهاست يا ستاره‌هائي را مي‌پرستيدند يا ملائكه را مي‌پرستيدند بالاخره بت‌پرست بود خدا پرست نبود خدا را بعنوان رب خود قبول نداشت اين ارباب متفرقون را مي‌پرستيد تا اينها وسائط و وسائلي باشند كه اينها را به خدا نزديك كنند

سؤال ...

جواب: مسئوليتي كه بدست كليدداران حرم بود هر روز عوض مي‌شد مسئوليتي كه خودشان تشخيص مي‌دادند نه مسئوليت اينكه چه حلال است چه حرام است

سؤال ...

جواب: بله مسئوليتي كه ﴿بما لا تهوي انفسكم﴾ بود لذا دين مي‌فرمايد كه اگر يك چيزي انبيا بگويند كه مطابق ميل شما نباشد تكذيب مي‌كنيد ﴿بما لا تهوي انفسكم استكبرتم ففريقا كذبتم و فريقا تقتلون﴾[19] يك برنامة هواپرست و هوا خواه تنظيم مي‌كردند كه اينچنين بكنند آنچنان بكنند در پايان سورة انعام يك مقداري از اين مسائل مطرح شد آن بت پرستي بود كه همة مفاسد را هم تجويز مي‌كرد محدوديت نمي‌آورد براي اينها چيزي را مي‌پرستيدند كه خودشان بخواهند بنابراين آنچه كه خدا تنظيم مي‌كرد كه جلوي هوسها و غرائز اينها را بگيرد آنرا نمي‌پذيرفتند لذا وحي آسماني مي‌گويد كه شما چيزي را مي‌خواهيد كه مطابق ميلتان باشد و اگر يك وقتي انبيا يك حرفي زدند  كه ﴿لاتهوي انفسكم استكبرتم﴾ يك عده را مي‌كشيد يك  عده را تكذيب مي‌كنيد و مانند آن بنابراين سوالهايي كه قرآن مطرح مي‌كند اگر دربارة اصل خلقت باشد مي‌فرمايد اگر از آنها بپرسي كه چه كسي اينها را خلق كرد؟ يا چه كسي آسمان و  زمين را خلق كرد؟ مي‌گويند خدا ولي سؤالهايي كه دربارة ربوبيت باشد مي‌فرمايد اگر از اينها بپرسي مدبرتان كيست, ربتان كيست؟ جواب نمي‌دهند تو بگو خدا به پيامبر مي‌فرمايد تو بگو رب ما خداست اينها كه  نمي‌گويند خدا دربارة خالقيت ﴿ولئن سئلتهم من خلق السمٰوات و الارض ليقولن الله﴾[20] مي‌گويند خدا خلق كرد خالقيت را مي‌پذيرند چون  اين مسئوليتي ندارد و نمي‌آورد ولي دربارة ربوبيت اگر از اينها بپرسي كه ربّتان كيست مدبّرتان كيست كارهاي شما را كي اداره مي‌كند جواب نمي‌دهند تو در جواب بگو خداست كه رب است ﴿قل من رب السموات و الارض﴾ رب آسمانها و زمين كيست ؟ مجموعة نظام حتي شماها  ﴿قل الله﴾ اينها كه حرف نمي‌زنند يا لايق خطاب نيستنند پس تو بگو الله است كه ربوبيت  ازان اوست ﴿قل أفأتّخذتم من دونه اولياء﴾[21] اگر رب السموات و الارض خداست من دون الله اولياء اتخاذ كرديد تحت ولايت غير خدائيد؟ هر كسي براي خود ولي اتخاذ كرد اين اولياي غير الهي نه تنها مشكل شما را حل نمي‌كنند نيازهاي خود را هم برطرف نمي‌كنند چون ﴿لا يملكون لانفسهم نفعا و لا ضرا﴾[22] اگر اين اولياي غير خدا مالك ضر و نفع خود نيستند چگونه از شما كشف ضر بكنند اگر چيزي خود قائم نباشد كه قيّم غير نيست, قرآن كريم را خداي سبحان كه قيّم مردم مي‌داند مي‌گويد چون در خود قرآن عوج و انحرافي نيست او قيم است ﴿لم يجعل له عوجا ٭ قيماً﴾[23] چون در خود كتاب اعوجاج و انحرافي نيست اين مستقيم است و قائم است مي‌تواند قيّم و قيّوم باشد اگر چيزي خود قائم نبود كه نمي‌تواند قيّوم ديگري باشد مقوّم ديگري باشد  همچنين اگر كسي مالك ضر و نفع خود نبود كه نمي‌تواند قيّم ديگري باشد هيچ موجودي مالك  ضر و نفع خود نيست در مسائل تكوين به رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود هيچ موجودي مالك ضر و نفع نيست در مسائل تكوين در ادعيه هست كه هرگز ما مالك ضرر و نفع خود نيستيم در مسائل تكوين در مسائل تشريع كه يك اختيار و آزادي موسمي و موقت به ما داده‌اند آنجاست كه موساي كليم مي‌گويد ﴿لا املك الا نفسي و اخي﴾[24] يعني تو دستور دادي ما اطاعت كنيم ﴿لا املك الا نفسي﴾ در ايمان آوردن من فقط مختارم و مالك خودم هستم كه ايمان بياورم ايمان آوردم ﴿و اخي﴾  يعني و اخي هم لا يملك الا نفسه نه لا املك الا نفسي و اخي, من مالك خودم و برادرم هستم نه، به من و برادرم مسئوليت دادي و فرمودي ﴿اذهب الي فرعون انه طغي﴾[25] بعد چون هر دو را مامور كردي فرمودي ﴿ولا تنيا في ذكري﴾[26] وَنْي و سُستي را شما دونفر به خود راه ندهيد به ما دستور دادي كه برويدو فرمودي در اين راه سُستي به خرج ندهيد ﴿و لا تنيا﴾ وَنْي و وهن و سستي روا نداريد في ذكري, اما خدا من ﴿لااملك  الا نفسي و اخي﴾ برادر من هم لا يملك الا نفسه ما دوتا ايمان آورديم من در مسائل تشريع موظف بودم ايمان بياورم ايمان آوردم برادرم در مسئلة تشريع موظف بود مؤمن شود ايمان آورد ديگر مالك اختيار ديگران كه نيستيم اين راجع به تكوين نيست تا با آيات و روايت سازگار نباشد كه چگونه موساي كليم فرمود من مالك خودم هستم كسي مالك خود نيست ما مالك چشم و گوشمان هم نيستيم فرمود ﴿ام من يملك السمع و الابصار﴾[27] اين چشمي كه در اختيار ماست گاهي به ما مهلت بستن نمي‌دهند قبض روح مي‌كنند اينچنين نيست كه چشم مال ما باشد, گوش مال ما باشد, همة اين اعضا و جوارح وديعه است در اين كريمه فرمود "ام" كه اين "ام"  ام منقطعه است مثل ﴿ام من يجيب المضطر﴾[28] يعني بل آن كسي كه مالك چشم و گوش شماست آن خداست ما اگر مالك چشم و گوش بوديم لااقل مي‌توانستيم اين چشم را ببنديم و بعد بميريم ﴿ام من يملك السمع و الابصار﴾ همة اينها وديعه است گاهي خداي متعالي اين ودايع جزئي را اول مي‌گيرد بعد نفس را گاهي نفس را اول مي‌گيرد. دعاي كريمانة كريمان اين است كه اين دعا بسيار دعاي نفيسي است از دعاهاي با كرامت امير المؤمنين(عليه السلام) است كه و كان يدعو به كثيرا زياد اين دعا را مي‌كرد و عرض مي‌كرد خدايا «اللهم اجعل نفسي اول كريمة تنتزعها من كرائمي و اوّل وديعة ترتجعها من ودائع نعمك عندي»[29] خدايا در اينكه همة اين نعمتهايي كه به ما دادي وديعه است و همه را مي‌گيري حرفي در او نيست اما خدايا كاري نكن كه اول اعضاو جوارح را بگيري تا من نيازمند به اين و آن باشم در حواتجم كه با يك وضع ذلت باري زندگي كنم اول نعمتي كه مي‌گيري جان من باشد اين بسيار بد است كه انسان در كارهاي روزانه‌اش محتاج اين و آن شود و در بعضي از مسائل با ذلت زندگي كند عرض كرد خدايا اولين وديعه‌اي كه از من  مي‌گيري بگذار جانم باشد نه اينكه چشم را بگيري گوش من را بگيري فلج كني, من را محتاج اين  و آن كني در انجام حاجاتم ديگران متكفّل من باشند و من خجالت بكشم «اللهم اجعل نفسي اول كريمة تنتزعها من كرائمي و اول وديعة ترتجعها من ودائع نعمك عندي» همة اينها وديعه است هيچ كس مالك چيزي نيست اينطور نيست كه در قرآن كريم بفرمايد كه انبيا و اوليا مالك چشم و گوششان هستند ولي من مالك چشم و گوش ديگرانم نه ﴿امّن يملك السمع و الابصار﴾[30] او خداست آن كسي كه مالك چشم و گوش است آن كسي كه اجازه نمي‌دهد گوش در يك لحظة معيني بشنود و در يك لحظة معيني هم اجازه نمي‌دهد  چشم ببيند و تمام شئون چشم و گوش به دست اوست او خداست بنابراين اينطور نيست كه موساي كليم(عليه السلام) عرض كند كه من مالك خودم هستم برادرم هم مالك خودش هست يا من مالك خودم و برادرم هستم. در مسائل تكوين احدي مالك چيزي نيست كه ﴿لا املك الا نفسي و اخي﴾[31] كه به اين معني باشد كه لا املك الا نفسي و اخي كه اخي بشود مفعول يا لا املك الا نفسي و اخي هم لا يملك الا نفسه كه بشود فاعل اصلا در تكوين كسي مالك چيزي نيست آن در مسائل تشريع است و اختيار است كه خداي سبحان انسان را در ايمان و كفر مخير كرده است اين در اواسط نهج البلاغه است و كان من دعائه(عليه السلام) وكان يدعو بها كثيرا عنوان خطبه هم اين است كان من دعائه(عليهم السلام) وكان يدعو بها كثيرا, فرمود اينها مالك چيزي نيستند آن وقت اگر كسي يك مقدار بهتر فكر بكند مي‌بيند در بعضي از مسائل با بت پرستها فرقي ندارد براي اينكه بت پرست به اين چوب خشك تكيه مي‌كرد و اين به قدرت خودش مي‌بالد و قدرت او هم عند التحليل يك چوب خشكي است يا به زيد و عمر تكيه مي‌كند كه او هم عند التحليل يك چوب خشكي بيش نيست

سؤال ...

جواب: بله بر اين كار مستقل بودند.

سؤال ...

جواب: بله در اين تقريب در اين شفاعت مستقل بودند آيا خدا بايد اذن بدهد تا اينها شفاعت بكنند يا نه اين را نمي‌گفتند مي‌گفتند ما اينها را مي‌پرستيم اينها آن سمت تقريب و شفاعت را دارند گذشته از اينكه چوبند چيزي نمي‌فهمند و مانند آن, قرآن كريم در سورة سبأ يا فاطر فرمود شما كه به غير خدا تكيه مي‌كنيد از غير خدا يكي از اين چهار كار بايد ساخته باشد سه كارش محال است يكي ممكن است آن هم به اذن خدا انسان اگر بخواهد به غير خدا متكي باشد براي آن است كه يكي از آن صور اربع خواهد بود قرآن مي‌فرمايد سه صورتش محال است يك صورتش ممكن است آن يك صورتش هم بايد به اذن الله بخواهد و خدا هم به اينها اذن نداد به ديگران اذن داد اگر كسي بخواهد به غير خدا تكيه كند آن غير خدا يا بايد مالك از شأني شئون انسان باشد بالاستقلال اين يك فرض يا بايد مالكش شأني از شئون انسان يا غير انسان باشد بالاشتراك كه يك قدري او يك قدري خدا اين دو فرض يا خدا مالك باشد ولي او ظهير و پشتيبان و معاون و دستيار خدا باشد اين سه فرض اين فروض ثلاثه را قرآن مي‌گويد محال است كه غير خدا  ذره‌اي را بالاستقلال مالك باشد يا بالاشتراك مالك باشد يا بالامظاهره و بالمعاونه نقش داشته باشد اين نيست صورت چهارم مسئلة شفاعت است شفاعت را نفرمود محال است فرمود ممكن است منتها بايد به اذن خدا باشد خداي سبحان به يك عدة خاصي اجازة شفاعت داد آن انبيا و اولياي الهي‌اند در مورد بتها فرمود عبادتتان باطل است و دعوتتان باطل است براي اينكه شما اگر به انتظار استقلال يا شركت يا مظاهره عبادت مي‌كنيد كه اينها محال است اگر به انتظار شفاعت نشسته‌ايد خدا به اينها اذن نداد شفاعت ممكن است ولي بايد با اذن باشد در سورة سبأ آية 22 و 23 مي‌فرمايد ﴿قل ادعوا الذين زعمتم من دون الله﴾[32] هر مبدئي كه غير خداست و شما بخواهيد دعوت كنيد و دعا كنيد و او را بخوانيد بخوانيد ولي كاري از آنها ساخته نيست اينها هيچ يك از اين سه كار از آنها ساخته نيست ﴿لايملكون مثقال ذرة في السمٰوات و لا في الارض﴾ بالاستقلال ذره‌اي را مالك باشند اينطور نيست  دو ﴿و ما لهم فيهما من شرك﴾[33] غير خدا در يك ذره‌اي از موجودات سمائي و ارضي شريك خدا باشد كه بالاشتراك در يك ذره مالك باشند اين هم نيست اين دو, سه ﴿ما له منهم من ظهير﴾[34] كه اينها ظهير خدا باشند  ظهر و پشتوانة خدا باشند دستيارخدا باشند اينهم نيست سه پس استقلال محال است, شركت محال است, مظاهر و ظهير و پشتيبان بودن محال است چهار شفاعت ممكن است ولي بايد به اذن الله باشد و خدا به اينها اذن نداده ﴿و لا تنفع الشفاعة عنده الا لمن اذن له﴾[35] شفاعت ممكن است بايد به اذن الله باشد و قرآن كريم فرمود خداوند به چه كسي اذن شفاعت داد ﴿من ارتضي﴾[36] بايد باشد﴿ لا يملكون الشفاعة الا من اتخذ عند الرحمن عهدا﴾[37] باشد هم شافع شرايطي دارد هم مشفوع له شرايطي دارد كه در قرآن تببيين شده است.

سؤال ...

جواب: خدا يعني خالق را؟ بله مي‌پذيرند و رب الارباب را بله مي‌پذيرفتند اما مسئوليتي از آدم نمي‌خواهد سرو كار آدم با اين بتها است لذا اظلام بود به نام نامي بت قرباني كردن بود اين ﴿اهل لغير الله﴾[38] كه قرآن كريم دارد اگر ذبيحه‌اي ﴿اهل لغير الله﴾ هنگام سر بريدن و ذبح نام غير خدا احلال شد و برده شد اين مي‌شود مردار اين در رژيم پيشين هم بود الآن هم در بسياري از رژيمهاي طاغوتي دنيا هست به نام نامي كي يك گوسفندي را سر مي‌بريدند آن همان بود كه در جاهليت بود منتها به نام نامي هُبل بود امروز به نام نامي كي است اين ﴿اهل لغير الله﴾ بود تقربشان در همين حد است هم مردارش مي‌كردند حرام گوشت و هم نجس جامعه هم جامعة اسلامي بود خدا را هم قبول داشتند آنها هم خدا را قبول داشتند جامعة شرك بود خدا را قبول داشتند منتها خدائي كه هيچ كاري به آنها ندارد حيات وممات اينها با برنامة اين بتها تنظيم مي‌شود قرآن مي‌فرمايد غير خدا بالاستقلال او بالشركه او بالمظاهره چيزي را يك ذره‌اي را مالك باشد ممكن نيست مي‌ماند مسئلة شفاعت كه شفاعت نقشي ندارد شفيع فقط تضرع مي‌كند لدي العليم المقتدر كاره‌اي نيست نه مالك است نه شريك است نه ظهير نيازمندي را به حضور بي‌نياز معرفي مي‌كند همين كار هم بايد به اذن الله باشد و اين دربارة علي و اولاد علي(عليهم السلام) اذن داده شده دربارة معصومين(عليهم السلام) اذن داده شده بنابراين در اين آية محل بحث سورة رعد فرمود اينها يعني غير خدا مالك خود نيستند نفعاً و لاضراً چه رسد كه مشكل شما را بتوانند حل كنند آنگاه اگر كسي به غير خدا تكيه كرد با يك انسان موحد يكي مي‌شود نابينا يكي مي‌شود بينا موحد بيناست و مشرك و مُلحد نابيناست ﴿قل هل يستوي الاعمي والبصير ام هل تستوي الظلمات والنور﴾[39] آيا بصير و نابينا يكسانند آيا ظلمتها و نور برابرند خداي سبحان اينها را لايق خطاب نمي‌داند مي‌فرمايد تو به اينها بگو در خيلي از موارد وقتي كه مي‌خواهد با مؤمنين سخن بگويد فرمود ﴿يا ايها الذين آمنوا﴾[40] كه اينجا گفته‌اند لبيك مستحب است ادب تلاوت قرآن اين است اما با غير مؤمن كه مي‌خواهد سخن بگويد به رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد تو بگو ﴿قل يا ايها الذين﴾[41] ﴿يا اهل الكتاب﴾[42] قل يا كذا يا كذا تو به اينها بگو ﴿هل تستوي الظلمات والنور﴾[43] آنها آن لياقت را ندارند كه من با آنها سخن بگويم الآن هم قرآن با ما مستقيماً سخن مي‌گويد والا لبيك گفتن روا نيست اين بيان معروف حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج آمده كه حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود «فتجلي لهم سبحانه لعباده في كتابه من غير ان يكونوا رأوه»[44] خداي سبحان براي بندگانش در قرآن تجلي كرد منتها اينها نمي‌بينند اين تعبير لطيف تجلّي از آن بهترين ره‌آورد كتاب و سنت است آن جاهاي حساس كه خدا بخواهد بنده را با خدا و خدا را به عنوان لطيف و رئوف و مهربان با بنده لطفش را نزديك كند سخن از تجلّي مطرح مي‌كند در  اين جملة مبارك فرمود «فتجلي سبحانه لعباده في كتابه من غير ان يكونوا راوه» اين متكلّم است كه با بندگانش از راه تجلي وارد شده تا اينها ببينند اگر كسي قرآن خواند و متكلم را متجلياً نديد حق قرآن را ادا نكرد اين جملة پربركت را مرحوم شيخ بهائي(رضوان الله تعالي عليه) در تفسير سورة مباركة الحمد نقل كرد ديگران هم نقل كردند مكرر نقل شده هم از رسول الله هم از ديگر معصومين هم از امام سجاد(سلام الله عليه) كه ﴿مالك يوم الدين﴾ را اينقدر تكرار كرد كه حضرت فرمود «مازلت اردد هذه الآية حتي سمعتها من قائلها»[45] اينقدر اين جمله را تكرار كردم كه از قائلش شنيدم از گوينده‌اش شنيدم اين حال و اين راه براي مؤمن باز هست كه خداي خود را در كلمات خودش به عنوان ظهور افعالي متجلّي ببيند با اينكه ﴿لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار﴾[46] بنابراين فرمود اينها نابينايند آنگاه استدلال مي‌كند مي‌فرمايد غير خدا كه تكيه‌گاه اينها هستند چه كاري كردند چه كاري از آنها ساخته است چيزي آفريدند؟ چيزي مي‌توانند بيافرينند؟ آيا غير خدا كاري كرد كه امر بر اينها مشتبه بشود؟ ﴿ام جعلوا لله شركاء خلقوا كخلقه﴾[47] اينها براي خداي سبحان شركاء قرار دادند شريك در ربوبيت عبادتي كه مال خداست به غير خدا مي‌دهند اين معني شرك است نه اينكه يك قدري خدا را مي‌پرستند يك قدري اينها را معناي شرك در عبادت براي مشركين اين است كه عبادتي كه مال خداست ولاغير به غير خدا دادند ولاغير نه اين كه ريا كردند آن شرك خفي است كه خدا و غير خدا ضميمه مي‌شود و الاّ كار مشركين حجاز و مانند آن اين نبود كه يك قدري خدا يك قدري غير خدا فقط غير خدا را مي‌پرستيدند و در قيامت هم مي‌گويند ﴿نسويكم برب العالمين﴾[48] شما را ما در حد رب العالمين مي‌دانستيم

سؤال ... فرق كافر با مشرك چيست؟

جواب: كافر با مشرك هيچ در عقل و نقل هيچ فرقي بين مشرك و كافر نيست براي اينكه يك كسي دنبال سراب مي‌رود يك كسي اينجا نشسته هر دو تشنه مي‌ميرند آن ملحدي كه مي‌گويد ﴿و ما يهلكنا الا الدهر﴾[49] با آن كسي كه مي‌گويد ﴿هؤلاء شفعائنا﴾[50] نه عقلاً فرق دارند نه در دين فرقي براي اينهاست در دين اين هم كافر حربي است آن هم كافر حربي در عقل اين هم باطل مي‌گويد او هم باطل فرض مي‌كند فقط اهل كتابند كه عقلاً و نقلاً فرق دارند با آنها كفار حربي نيستند جزيه مي‌توانند بدهند و در دينشان اهل كتابند و مانند آن بنابراين قرآن كريم مشركين را با كفار يكسان مي‌داند و مي‌گويد به اينكه كاري كه غير خدا در آن كار نقش داشته باشد باطل است ﴿ذلك بان الله  هو الحق﴾ اين مي‌شود حق ﴿و ان ما يدعون من دونه هو الباطل﴾[51] اين مي‌شود حصر چه بشود ملحد و ماركسيست چه بشود وثني و بت‌پرست فرقي نمي‌كند او هم در حقيقت يك بتي را تراشيده و مي‌پرستد, آنگاه استدلال آية كريمه اين است كه اين بتها چه كار كردند چيزي آفريدند كه امر بر شما مشتبه شد ﴿ام جعلوا لله شركاء خلقوا كخلقه فتشابه الخلق عليهم﴾ آنها يك كاري كردند كه امر بر اينها مشتبه شد؟ چه كار كردند؟ چرا به غير خدا تكيه مي‌كنيد و از غير خدا چيز مي‌طلبيد؟ آنگاه فرمود اينها كه نمي‌توانند جواب بدهند كه ﴿قل الله خالق كل شيء و هو الواحد القهار﴾[52] استدلال را قرآن كريم باز گذاشته فرمود حرفي كه شما مي‌زنيد ما هم بطور آزاد حرف شما را گوش مي‌دهيم اين حرفتان يا بايد به عقل مستدل حسابي تكيه كند يا به وحي سماوي اگر سخن نه به عقل تكيه كرد نه به وحي سماوي مي‌شود باطل آنچه كه شما مي‌گوئيد به نام شرك يا بايد برهان عقلي اقامه كنيد بر حقيت شرك يا بايد به يك وحي سماوي استنادش بدهيد اگر نه استناد به وحي سماوي نه استدلال عقلي بود مي‌شود باطل همين معنا را در سورة احقاف به اين صورت بيان مي‌فرمايد در آية سوم سورة احقاف مي‌فرمايد ﴿قل رأيتم ما تدعون من دون الله﴾ يعني اخبروني ﴿اروني ماذا خلقوا من الارض﴾ اينها چه كار كردند اين بتها چيزي آفريدند؟ به استقلال چيزي آفريدند ﴿ام لهم شرك في السموات﴾ شريك خدايند در آفرينش يك موجود از موجودات سماوي اگر اين حرفها را مي‌خواهيد بگوئيد يا ﴿ائتوني كتاب من قبل هذا او أثارة من علم ان كنتم صادقين﴾[53] اگر راست مي‌گوئيد يا برهان عقلي بياوريد يا به يك كتاب سماوي استناد كنيد بگوئيد در كتاب فلان پيامبر چنين حرفي آمده اينطور نيست كه حرف را هميشه بشود گفت و رفت كه قرآن كريم راه وحي و عقل را باز گذاشت فرمود اين حرفي كه مي‌زنيد يا ﴿ائتوني بكتابٍ من قبل هذا﴾ كه يك پيامبري يك وحيي يك معصومي گفته باشد چون قول معصوم مي‌تواند حد وسط قرار بگيرد قول معصوم مي‌تواند در برهان حد وسط قرار بگيرد و يقين هم بياورد اما قولي باشد سنداً قوي قطعي و دلالتاً هم قطعي يعني خبر واحد مخفوف به قرينهٴ قطعيه مثل دو دو تا چهار تا كه بشود قطع نه به قول ابن سينا ظنون متراكمه را ما قطع بپنداريم يا سنتهاي خود را به حساب قطع بياوريم يا اگر نتوانستيم جلوي شبهات را بگيريم آن را قطع بپنداريم چون يكي از كمترين چيزهايي كه خدا خلق كرده يقين و قطع است كه به اين آسانيها پيدا نمي‌شود يا بايد برهان عقلي باشد يا بايد وحي سماوي باشد سخن معصوم مي‌تواند حد وسط قرار بگيرد سخني كه سنداً و دلالتاً قطعي باشد چون اين به عقل متكي است يعني عقل مي‌گويد كه سخن معصوم مي‌تواند حد وسط قرار بگيرد آنوقت تمام اين حجت به عقل برمي‌گردد در اين كريمه فرمود يا ﴿ائتوني بكتاب من قبل هذا او أثارة من علم﴾ يك علم معصومي يك تتمة اثري نشانة علمي برهاني كه مطلب را تأييد كند اگر نه عقل است نه نقل پس چه مي‌گوئيد شما كه غير خدا را مي‌شود پرستيد؟ ﴿ام لهم شرك في السمٰوات ائتوني بكتاب من قبل هذا او اثارة من علم ان كنتم صادقين﴾[54] اگر سخن را نه وحي تأييد مي‌كند نه عقل منطقي تأييد مي‌كند مي‌شود باطل.

«والحمد لله رب العالمين»

 

[1]  ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 14.

[2]  ـ سورهٴ نور، آيهٴ 39.

[3]  ـ سورهٴ نور، آيهٴ 39.

[4]  ـ سورهٴ حج، آيهٴ 62.

[5]  ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 30.

[6]  ـ سورهٴ احقاف، آيهٴ 5.

[7]  ـ سورهٴ بناء، آيهٴ 39.

[8]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 24.

[9]  ـ سورهٴ احقاف، آيهٴ 5.

[10]  ـ سورهٴ احقاف، آيهٴ 5.

[11]  ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 14.

[12]  ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 15.

[13]  ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 16.

[14]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 39.

[15]  ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 24.

[16]  ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 38.

[17]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 258.

[18]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 39.

[19]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 87.

[20]  ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 25.

[21]  ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 16.

[22]  ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 16.

[23]  ـ سورهٴ كهف، آيات 1 ـ 2.

[24]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 25.

[25]  ـ سورهٴ طه، آيهٴ 24.

[26]  ـ سورهٴ طه، آيهٴ 42.

[27]  ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 31.

[28]  ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 62.

[29]  ـ نهج البلاغة، خطبهٴ 215.

[30]  ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 31.

[31]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 25.

[32]  ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ 22.

[33]  ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ 22.

[34]  ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ 22.

[35]  ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ 23.

[36]  ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 28.

[37]  ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 87.

[38]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 145.

[39]  ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 16.

[40]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 104.

[41]  ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 6.

[42]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 64.

[43]  ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 16.

[44]  ـ نهج البلاغة، خطبهٴ 147.

[45]  ـ مفتاح الفلاح، ص 372.

[46]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 103.

[47]  ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 16.

[48]  ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 98.

[49]  ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 24.

[50]  ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 18.

[51]  ـ سورهٴ حج، آيهٴ 62.

[52]  ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 16.

[53]  ـ سورهٴ احقاف، آيهٴ 4.

[54]  ـ سورهٴ احقاف، آيهٴ 4.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق