25 05 1983 4844260 شناسه:

تفسیر سوره رعد جلسه 21

دانلود فایل صوتی

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿سَوَاءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ القَوْلَ وَمَن جَهَرَ بِهِ وَمَنْ هُوَ مُسْتَخْفِ بِالَّيْلِ وَسَارِبُ بِالنَّهَارِ (۱۰)[1]

بعد از اينكه در سورة مباركة رعد اجمالاً به حقّيت جميع ما جاء به الوحي اشاره كردند فرمودند ﴿والذي أُنزل إليك من ربّك الحق﴾[2]، و ما انزل عبارت از اصول كلي دين است با فروعاتي كه در ضمن اصول تبيين مي‌شود اصول كلي عبارت از توحيد و نبوت ومعاد است و با سه برهان مسئلة توحيد و معاد را اثبات كردند, وقتي توحيد و معاد اثبات شد وحي و رسالت و دين هم بالالتزام اثبات مي‌شود زيرا روز معاد روز حساب است حساب براي امتي است كه قانون و كتابي داشته باشند اگر امتي محكوم به احكامي باشد و قوانيني بر آنها حكومت كند يوم‌الحساب بايد اعمالشان را با آن قوانين بسنجند, چگونه يوم الحساب حق هست و وحي و قانون و ديني در بين نيست؟ اگر معاد ضروري است قطعاً وحي و رسالت و دين هم ضروري خواهد, بود بنابراين طبق آن سه تا برهان توحيد و معاد را بالصراحة بيان كردند و وحي و رسالت و دين را بالالتزام.

سئوال:

جواب: يعني دلالت لفظي است به قرينة عقل, عقل مي‌گويد اين مطلب لازمة آن مطلب است آن مطلب را به لفظ بيان كردند اين مطلب را به عنوان كه لازم اوست و دليل بر اين لزوم هم لزوم عقلي است مي‌شود اثبات كرد س: ج: يعني با يك مقدار تنبّه مي‌شود اخص والا قبل از تنبه اعم است يعني اول خيلي روشن نيست با يك تنبّه مختصر كه چگونه معاد و روز حساب حق هست در حاليكه قانوني نيست, بنابراين وجود يك قانون به عنوان لازمة معاد ضروري خواهد بود. آنگاه پرداختند به نقل شبهات منكرين اصول و در سه مقام به اين شبهات پرداختند مقام اول راجع به معاد بود كه شبهاتشان گذشت, مقام دوم راجع به وحي و نبوت بود كه اشكالاتشان گذشت, مقام سوم راجع به توحيد است براي اثبات توحيد ربوبي خداي سبحان علم و قدرت و تدبير همگاني خداي سبحان را مطرح مي‌كند, چون مشركين اصل وجود خدا را مي‌پذيرفتند كه خدا خالق آسمانها و زمين است اما ربوبيت آسمانها و زمين و ربوبيت انسانها هم به دست اوست ترديد داشتند و نمي‌پذيرفتند, لذا آلهة خود را عبادت مي‌كردند تا از عبادت آلهه نفعي ببرند و آلهه را عبادت مي‌كردند تا از آلهه خيري به اينها برسد و مانند اينها؛ قرآن كريم در اين بخش براي اثبات توحيد ربوبي خداي سبحان شواهد علمي و عملي اقامه مي‌كند و چون يك موجودي كه رب جهان است رب انسانهاست بايد به حالات انسان عالم باشد و بر مصالح آنها قدرت داشته باشد لذا به مسائل علمي و عملي خداي سبحان دربارة انسانها و غير انسان آياتي در اينجا مي‌بينيم كه بعضي از آن آيات گذشت, كه آيه‌اي كه ديروز بحث شده بود در پايان بحث ديروز اين بود ﴿عالم الغيب والشهادة الكبير المتعال﴾[3] چون خدا كبير است كل شيء دونه و چون خداي سبحان متعال است پس كل شيء بالقياس الي الله تعالي يا نازل است يا متنازل, چون خدا متعالي است و مسلط بر جميع اشيا است جميع اشيا چه غيبش چه شهادتش مشهود خداي سبحان است پس او بكل شيءٍ عليم است, چون بكل شيءٍ عليم است دربارة انسانها هم به تمام جزئيات اعمال انسان عليم است به اين بحث مي‌پردازند مي‌فرمايند ﴿سواءً منكم من أسرّ القول و من جهر به و من هو مستخف باليل و سارب بالنهار﴾[4], انسان يك سلسله كارهاي علمي دارد و يك سلسله كارهاي عملي, كارهاي علمي او چه نهان چه آشكار معلوم حق است كارهاي عملي او چه آشكار چه نهان مشهود حق است اگر خدا مدبّر و رب انسان است بايد به جميع شئون انسان آگاه باشد, لذا مي‌فرمايد براي خدا در برابر علم خداي سبحان جهر و اخفات شما آشكار و نهان شما يكسان است آن كارهائي را كه در خفا انجام مي‌دهيد يا كارهائي را كه بطور علن و آشكار مرتكب مي‌شويد هر دو را يكسان خدا مي‌داند سخناني را آهسته مي‌گوئيد يا سخناني را كه بطور جهر و آشكار مي‌گوئيد خداي سبحان مي‌داند و اصلاً مطلبي را به لفظ درنياورديد در دلتان نگاه داشتيد اظهار نكرديد آن را هم خدا مي‌داند بالاتر از همه اگر چيزي را در نهانتان بوسيلة اعمالتان غرس كرديد و خودتان آگاه نيستيد هم خدا مي‌داند؛ فتحصل تمام اعمالتان چه بطور آشكار چه بطور نهان خدا مي‌داند, تمام اقوالتان چه بطور آشكار چه بطور نهان خدا مي‌داند و تمام اسرار و رازهايتان چه رازهائي كه خودتان مي‌دانيد چه رازهائي كه ناآگاهانه در ضمير جان شما نهفته است و سوابق اعمالتان اين راز را دسته بندي كرده و خودتان نمي‌دانيد خدا مي‌داند, اين ادعاي قرآن كريم است چون خداي سبحان بكل شيء عليم است و مدبّر انسان است و يوم القيامه از اين انسان سؤال مي‌كند و دربارة اين انسان مي‌گويد ﴿و قفوهم إنّهم مسئولون﴾[5], همة اينها را بازداشت كنيد تا از اينها بپرسيم و اينها به سئوالهاي ما جواب بدهند بايد به تمام اين ضمائر و اسرار و آشكارهاي انسان آگاه باشد لذا همة اينها را قرآن كريم يكي پس از ديگري متعرض است در اين آية محل بحث سورة رعد مي‌فرمايد ﴿سواءٌ منكم من أسرّ القول و من جهر به﴾[6], براي خداي سبحان يكسان است اينچنين نيست كه بعضي را بداند بعضي را نداند يا سخن آشكار شما را بخوبي بشنود و راز شما و سخن نهاني شما را دير بشنود يا به زحمت بشنود اينچنين نيست.

سئوال:

جواب: چون قول آن رازهاي دروني را كه انسان به لفظ درنياورد هم شامل مي‌شود در جريان يوسف صديق ملاحظه فرموديد كه يوسف صديق به برادرانش چه فرمود وقتي يوسف صديق(سلام‌الله‌عليه) از برادرانش پرسيد كه آيا شما برادر ديگري هم داريد يا نه؟ آنها گفتند وقتي كه اين شخص برادر يوسف صديق به اتهام اينكه صواع ملك مفقود شد در رحل او پيدا شد اينها را آوردند به حضور يوسف صديق آنها نسبت سرقت به حضرت دادند حضرت تعبير به قول كرد؛ گفتند كه برادرش سرقت كرد اين اگر سرقت كرد تازگي ندارد برادر او هم سرقت كرد و ﴿قالوا إن يسرق فقد سرق أخٌ له من قبل فأسرّها يوسف في نفسه و لم يبدها لهم قال أنتم شرّ مكاناً والله أعلم بما  تصفون﴾[7], آنها گفتند اگر اين سرقت كرد بي سابقه نيست زيرا برادري داشت كه او هم به اتهام سرقت گرفتار شد ﴿إن يسرق فقد سرق أخ له من قبل﴾, يوسف(سلام الله عليه) مي‌دانست اينها خلاف مي‌گويند اين حرف را كه اينها آدم شر طلبي هستند وكارشان هم شر است اين را در نهان خودش به عنوان يك راز حفظ كرد از اين حفظ سرّ قرآن به قول تعبير مي‌كند فرمود ﴿فأسرّها يوسف في نفسه و لم يبدها لهم قال أنتم شرّ مكاناً﴾, به آنها كه نگفت شما بد هستيد كه اين قول را در جانش مكتوم كرد به عنوان يك راز اين سرّ را قرآن كريم از آن به قول تعبير مي‌كند. خلاصه اگر هم قول نباشد ادلة ديگر شامل مي‌شود كه آيات ديگر اثبات مي‌كند. خوب ﴿سواء منكم من أسرّ القول ومن جهر به﴾, چنانكه دربارة نماز مي‌فرمايد ﴿لاتجهر بصلاتك ولا تخافت بها وابتغ بين ذلك سبيلاً﴾[8], نماز را چه جهر بخوانيد چه اخفات بخوانيد هر دو را خداي سبحان مي‌داند لازم نيست خيلي جهر بخوانيد و لازم نيست خيلي آهسته بخوانيد در هر دو حال معلومِ خداست, در اينجا قول يا شامل آن اسرار و رازهاي دروني مي‌شود يا نمي‌شود اگر شد كه خود همين آيه دلالت مي‌كند اگر نشد آيات ديگر دلالت مي‌كند كه فرمود ﴿سواء منكم من أسرّ القول ومن جهر به﴾[9], اصل كلي مسئله را كه سر و علن پيش خداي سبحان يكسان است بعد از اينكه در آية قبل فرمود ﴿عالم الغيب والشهادة﴾[10] او به خوبي حل مي‌شود, ولي در خصوص جهر و سر در سورة اعلي فرمود: ﴿سنقرأك فلا تنسي ٭ إلاّ ما شاء الله إنّه يعلم الجهر و ما يخفي﴾[11], خداي سبحان جهر و هر چه كه مخفي است مي‌داند خواه جهر و مخفي در قول, خواه جهر و مخفي در عمل, خواه جهر و مخفي در قول و عمل انسان از اشيا ديگر هر چه كه جهر است و هر چه كه علن است معلوم خداست خواه دربارة انسان باشد قولاً و فعلاً خواه دربارة غير انسان باشد ﴿إنّه يعلم الجهر و ما يخفي﴾[12] در سورة ملك اينچنين مي‌فرمايد در آن سوره مي‌فرمايد ﴿وأسرّوا قولكم أو اجهروا به﴾[13], اين «او» تسويه است براي خداي سبحان يكسان است چه شما سخنتان را به عنوان راز در دل داشته باشيد آهسته بگوئيد يا بطور جهر بگوئيد خداي سبحان مي‌داند ﴿و أسرّوا قولكم أو اجهروا به إنّه عليم بذات الصدور﴾[14], آشكار را خدا مي‌داند ديگران هم مي‌فهمند خود شما هم مي‌فهميد اين مهم نيست تعليل نسبت به علم بما في الصدور است اگر رازتان را و آنچه در صدر شماست خدا مي‌داند آنچه را هم كه بر لب داريد خدا بطريق اولي مي‌داند, لذا فرمود ﴿وأسرّوا قولكم أو اجهروا به﴾, هر دو را خدا مي‌داند چرا؟ ﴿إنّه عليم بذات الصدور﴾[15], اگر بذات الصدور عليم است يقيناً اقوال جهريه را عالم است؛ ذات الصدور آن مطالبي است كه صاحبةالصدر است مطلب وقتي كه در صحبت صدر است مصاحب دل است در دل تعبيه شده است مي‌گويند اين ذي‌الصدر است در دل هست مطالب اگر چنانچه در قلوب باشند مي‌گويند اينها ذوات الصدور هستند ذات الصدر هستند و مانند آن خداي سبحان به ذات‌الصدور عالم است هر چه كه در صدراست در سينه است در جان آدمي است مي‌شود ذات الصدر و خدا به آن عالم است اگر به ذات الصدر عالم باشد به قول الجهر هم بطريق اولي عالم است.

سئوال: مي‌گويند ان الله يعلم بما

جواب: تحفي الصدور آن هم يكي از مؤيدات اين مطلب هست. برهاني كه در سورة ملك براي اين علم كلي خداي سبحان اقامه مي‌كند مي‌فرمايد به اينكه ﴿الا يعلم من خلق و هو اللطيف الخبير﴾[16] مگر نه آن است كه هر چه در جهان موجود است مخلوق خداي متعالي است؟ منتها بعضي بلاواسطه بعضي مع الواسطه بعضي فعل اختياري انسان است و از راه اختيار به خدا منتهي مي‌شود بعضيها فعل غير انسان است و از راه غريزه يا طبع به خداي سبحان منتهي مي‌شود چيزي در عالم يافت نمي‌شود كه به خدا ارتباط نداشته باشد و به خدا استناد نداشته باشد, چون همانطور كه جبر محال است تفويض هم محال است تمام كارهاي انسان مخلوق خداي متعال است منتها از راه اراده و اختيار انسان كه ﴿خلقكم و ما تعملون﴾[17] بنابراين برهان اين مسئله كه خدا به جميع سرّ و عَلَن عالم است اين است كه ﴿الا يعلم من خلق﴾[18], آن كسي كه خلق كرده است عالم نباشد؟ چگونه ممكن است خدا خالق اين نظام باشد و آنچه در اين نظام مي‌گذرد معلوم خداي متعالي نباشد؟ ﴿الا يعلم من خلق﴾ واين علم هم باز معلَّل است به آن دو تا اسم از اسماي حسنا كه در ذيل آيه است ﴿و هو اللطيف الخبير﴾[19] لطيف است يعني مجرد است نه لطيف است يعني مانند برگ گل املس است يا لطيف است يا مانند فلان پارچه لطيف است معاذالله او كه جسم نيست, گرچه لطيف به معناي خالق اشياي لطيف تفسير شده است لطيف يعني آفرينندة چيزهاي ظريف و دقيق تفسير شده است اما لطيفي كه خبير باشد همان مجرد است يعني منزه از ماده است همان تسبيح و تقديس فرشتگان نشانة لطافت الهي است موجودٌ لطيفٌ يعني مجردٌ عن المادة و عن المدّة و عن ايِّ امرٍ مادي كان و چون لطيف است خبير هم هست موجود مجرد است كه عالم است مادي است كه محجوب است و چيزهائي حجاب اوست و از چيزهائي محجوب است ولي مجرد است كه خبير خواهد بود چون كل لطيفٍ خبيرٌ چه اينكه كل خبير ٍلطيفٌ اين دو ملازم هم هستند در اين ذيل فرمود چون خداي سبحان لطيف و خبير است پس بكل شيءٍ عالم خواهد بود.

سئوال:

جواب: بله كل خبيرٍ هم لطيف

سئوال:

جواب: به همان مقدار تجردش آگاهي دارد به همان مقدراي كه مجرد است

سئوال:

جواب: به همان حد ديگر و دربارة كودكان روايتي را مرحوم ابن بابويه در توحيد خودشان در كتاب شريف توحيد نقل كردند كه بچه‌ها را تا نه ماهگي يا تا يكسالگي نزنيد زيرا گرية چهار ماهة اول اينها شهادت به وحدانيت حق است و گرية چهار ماهة دوم شهادت به رسالت رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم است گرية چهارماهة سوم دعا و طلب مغفرت براي پدر و مادر است, آن فطرت توحيدي در نهان بچه هست و او بالاخره كسي را مي‌خواهد كه مشكلاتش را حل كند او خداي اوست اول غير از خدا را درك نمي‌كند بعد نوبت مي‌رسد به واسطه كه مجراي فيض از آن مبدأ است كه نيازهاي او را برطرف مي‌كند بعد مي‌گويند اين گريه‌هاي چهار ماهة دوم او شهادت به رسالت اولياي مرسلين است بعد وقتي كم كم با پدر و مادر آشنا مي‌شود آنها را مجاري فيض مي‌داند و دعا و طلب مغفرت براي اينها مي‌كند اينطور نيست كه اين كودكان چيزي ندانند اين از روايات بسيار لطيفي است كه در باب فطرت كتاب شريف توحيد مرحوم صدوق هست.

سئوال:

جواب: آخر فطرت يك علم شهودي است نه علم حصولي, علم شهودي را بايد با يك زباني ترجمه كرد مدرسه, درس و بحث, كتاب و نوشتن و گفتن به منزلة زبان است در حقيقت كسي كه درس و بحث نخوانده مدرسه نرفته قدرت ندارد آن يافته‌ها را تبيين كند وگرنه خيلي چيزها را مي‌يابد و اساس هم آن يافته‌هاست همانطوري كه زبان كارش رسالت است مطلب را مي‌تواند برساند و نقشي ديگر ندارد علوم مدرسه هم اين است كه رسالتش را ايفا كند يعني آن يافته‌هاي حضوري را تبيين كند.

سئوال:

جواب: بالاخره يا آنجا بودند و مي‌دانستند يا اينجا كه آمدند با فطرت توحيدي خلق شده‌اند خيلي آن حرف سابقه را مي‌رساند نه سابقة وجود نفس را ممكن است سابقة وجود عقلاني را ثابت كند.

سئوال:

جواب: نه آخر او مي‌گويد همه چيز را مي‌داند و همة علوم را به تذكر برمي‌گرداند و اين مي‌فرمايد ﴿والله أخرجكم من بطون أُمّهاتكم لاتعلمون شيئاً﴾[20], علمهائي كه از راه سمع و بصرو امثال ذلك مي‌آيد به تدريج نصيب انسان مي‌شود كه اين تعلم است نه تذكر

سئوال:

جواب: نه ديگر براي اينكه آن آيه مشابه با آية سورة روم هست كه ﴿فأقم وجهك للدين حنيفاً فطرة الله التي فطر الناس عليها﴾[21], اين در ذيل آن آيه نقل مي‌شود مناسب با او هم هست لذا اين در ذيل بحثهاي روايي آن آية مباركه است و اما آنچه در سورة نحل فرمود ﴿والله أخرجكم من بطون أُمّهاتكم لا تعلمون شيئاً﴾, علوم حصولي است.

سئوال:

جواب: آن روايت هم مناسب با آن آيه است قهراً آن روايت هم با اين آيه تضاد ندارد چون آن روايت در تبيين همان آية  فطرت سورة روم است.

 سئوال:

جواب: البته اگر بخواهد بكلّ شيئ خبير باشد بايد لطافت محضه داشته باشد و آن براي غير خدا نيست اگر بخواهد خبير في‌الجمله باشد لطافت في‌الجمله كافيست مجردات عاليه اينطورند, فرشتگان اينطورند, عقول اينطورند, ارواح و نفوس اينطورند به هر اندازه كه وجوداً لطيف و مجرد باشند به همان اندازه هم خبيرند.

سئوال:

جواب: نه البته اين چون موجبهٴ كليه كه نفسها منعكس نمي‌شود و اين دو تا اسم از اسمائي است كه بر خداي متعالي حمل مي‌شود واين با برهان ثابت مي‌شود كه خبير نمي‌تواند مادي باشد, يك موجود خبير هم بايد لطيف باشد مجرد باشد چون ماده چيزي را درك نمي‌كند, بنابراين اگر در اين آية محل بحث سورة رعد فرمود ﴿سواءٌ منكم من أسرّ القول ومن جهر به﴾[22] در سورة ملك از اين وسيعتر فرمود كه ﴿أسرّوا قولكم أو اجهروا به إنّه عليم بذات الصدور﴾[23], آنگاه استدلال مي‌كند ﴿الا يعلم من خلق و هو اللطيف الخبير﴾[24], اصل مسئلة اينكه جهر و علن هر دو معلوم خداي سبحان است در سورة انعام آية 4 آمده اوائل سوره مي‌فرمايد ﴿و هو الله في السموات و في الأرض يعلم سرّكم و جهركم و يعلم ما تكسبون﴾[25], رازتان و آشكارتان را خدا مي‌داند و هر چه را هم كه انجام مي‌دهيد خدا مي‌داند خواه كسب مي‌كنيد از اعمال ظاهره خواه كسب مي‌كنيد از ملكات و اعمال باطنه پس سر و جهرتان را خدا مي‌داند و مكتسباتتان را هم خواه كسبهاي ظاهري خواه كسبهاي باطني آنرا هم خداي سبحان مي‌داند؛ چه اينكه در سورة طٰهٰ نيز مسئلة علم خدا به جهر و سر بيان شده منتها در سورة طٰهٰ رقيقتر از اين موارد ياد شده بيان شده در اوائل سورة طٰهٰ اينچنين فرمود ﴿وإن تجهر بالقول فإنّه يعلم السرّ و أخفي﴾[26], فرمود اگر سخن را به آشكار بگويي اين كه نياز به گفتن ندارد كه خدا مي‌داند اين را ديگران هم مي‌فهمند مي‌شنوند اما ﴿إن تجهر بالقول فإنّه يعلم السرّ وأخفي﴾, نظير آنچه كه در سورة ملك بيان شده فرمود ﴿واسرّوا قولكم أو اجهروا به﴾[27], چرا؟ چون ﴿إنّه عليم بذات الصدور﴾[28] وقتي بذات الصدور عليم باشد به قول جهر به طريق اولي عليم است آن مطلبي كه فقط در صدر است و به لب نيامده است آن مطلب را خدا مي‌داند يقيناً سخن لفظي را هم خدا مي‌داند لذا در سورة ملك تعليل به آن اهمّ متوجه شد فرمود ﴿واسرّوا قولكم أو اجهروا به﴾, هر دو را خدا مي‌داند چرا؟ چون ﴿إنّه عليم بذات الصدور﴾, وقتي بذات الصدور عليم باشد يقيناً به اقوال جهريه عليم است اين كه حرفي نيست اقوال جهريه را خود شما هم مي‌دانيد ديگران هم مي‌شنوند پس الله يقيناً عالم است؛ در سورة طٰهٰ از اين رقيقتر بيان مي‌فرمايد. مي‌فرمايد ﴿و إن تجهر بالقول﴾[29] اين كه نيازي به گفتن ندارد كه خدا مي‌داند اين را كه خدا مي‌داند اين را شما هم مي‌دانيد ديگران هم كه شنيدند مي‌دانند ﴿وإن تجهر بالقول فإنّه يعلم السرّ﴾, كه شما مي‌داني و ديگران نمي‌دانند و اخفاي از سرّ كه شما هم نمي‌دانيد, پس چيزي در نهان انسان نيست كه خداي متعالي نداند انسان يا سخن آشكار دارد كه جهر است خدا مي‌داند يا مطلبي را در نهان خود كتمان مي‌كند اين سر است خدا مي‌داند يا مطلبي را مي‌خواهد روي او تصميم بگيرد در طليعة اوست اين زمينة سرّ است اين را هم خدا مي‌داند يا مطلبي است كه انسان روي ناخودآگاه تصميم مي‌گيرد و نمي‌داند كه از كجا  دارد تير مي‌خورد آن را هم خدا مي‌داند؛ انسان بسياري از كارها را مي‌داند كه اين بد است و بسياري از كارها را مي‌داند كه اين خوب است و انجام مي‌دهد يا ترك مي‌كند, ولي برخي از كارها را نمي‌داند كه اين بد است نه چون جاهل قاصر است يا جاهل مقصر است حكم را نمي‌داند و موضوع را نمي‌داند نه حكم را مي‌داند موضوع را هم مي‌داند در حدي كه تودة مردم مي‌دانند اما در اثر سوابق سوء چندين ساله نفس او به مقام تسويل رسيد شده نفس مسوّله, نفس مسوّله نظير نفس امارة بالسوء نيست كه آدم را به بدي امر كند نفس مسوّله نفسي نيست كه انسان را بگويد اين كار خوب را نكن يا اين كار بد را بكن. نفس مسوّله آن هنر را دارد كه بدترين كار را بصورت بهترين عمل دربياورد براي انسان اينچنين معرفي كند بگويد اين كار خوب است قربة الي الله انجام بده و مي‌تواند راههاي فساد را بصورت راههاي زيبا پيش او جلوه بدهد كه او بپسندد, مثل يك تابلو ساز ماهري كه پشت تابلو را پر از آشغالها كرده يك قشر زيبائي هم روي تابلو كشيده اين كار نفس مسوّله است كه تمام آن مفاسد را پشت پنهان مي‌كند يك قشر زيبائي روي اين كارهاي فاسد مي‌كشد به آدم نشان مي‌دهد اين گاهي بصورت به چاه انداختن برادر درمي‌آيد كه يوسف سلام الله عليه را به چاه انداختند با آن وضع, يعقوب (عليه‌السلام) مي‌فرمايد به اينكه ﴿سوَّلَت لكم أنفسكم أمراً فصبرٌ جميل والله المستعان﴾[30], نفس مسوّلهٴ شما وادارتان كرده است كه اين كار را انجام بدهيد گاهي به صورت شرك وبت پرستي و بت سازي و بت فروشي و امثال ذلك درمي‌آيد كه سامري اعتراف كرده است كه ﴿سوَّلت لي نفسي﴾[31], نفس مسوله مرا وادار كرد كه من اين كار را خوب تشخيص بدهم شروع به اين كار بكنم, اين مهم است اين كه مي‌گويند «حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا»[32] براي اين كارها است والا آن كار كه انسان ببيند چند تا معصيت كرده چند تا معصيت نكرده يك محاسبة ساده‌اي است چند تا اطاعت كرده چند تا معصيت كرده روي هم بسنجد اينها ساده است تشخيص تسويل نفس كار سختي است ممكن است عمري تحت ولايت شيطان باشد و نداند تحت ولايت كيست, بعد از يك مدت معلوم مي‌شود كه اين درس و بحث را براي چه خوانده اين تلاشها را براي كه مي‌كرده اين است كه در اوائل سورة طٰهٰ فرمود ﴿وإن تجهر بالقول﴾[33] قول جهر را كه هم خودت مي‌داني هم ديگران كه شنيدند مي‌دانند اين مهم نيست ﴿فإنّه﴾ خداي سبحان ﴿يعلم السرَّ﴾[34] آن كه شما مي‌دانيد و ديگران نمي‌دانند و اخفاي از اين سرّ كه احياناً براي شما هم مخفي است پس آن خواسته‌هاي ناآگاهانة خود آدم كه مخفي است حتي براي خود انسان معلوم خداي سبحانند.

سئوال:

جواب: نه مي‌گفتند به اينكه ﴿يخلُ لكم وجه أبيكم﴾[35], اين مانع را از سر راهتان برداريد پيش پدر بهتر جلوه كنيد.

سئوال:

جواب: نه وقتي كه انسان به طرف فساد و تباهي قدم بردارد طوري مي‌شود كه ﴿و هم يحسبون أنّهم يحسنون صنعاً﴾[36], خيلي‌ها به جائي مي‌رسند كه خيال مي‌كنند اين كار بد خوب است به آنجاها مي‌رسند آن مرحلة پائينترش كه انسان بداند اين زشت است اين كار را امر به سوء مي‌كند نفس امارهٴ بالسوء آدم را وادار به زشتي مي‌كند اما يك مرحله است كه انسان خيال مي‌كند كه دارد كار خير انجام مي‌دهد ﴿و هم يحسبون أنّهم يحسنون صنعاً﴾ از امام سجاد عليه السلام رسيده است كه سي هزار نفر در كربلا جمع شدند «كلٌ يتقرب الي الله تعالي بدم الحسين عليه السلام»[37], اين اكثري جنود اموي را تقرب الي الله آورد والا به اينها كسي جائزه نمي‌داد كه با نداشتن همة امكانات هزينه‌ها را خودشان تأمين مي‌كردند قربة الي الله مي‌آمدند به استثناي افراد معدود بقيه قربة الي الله آمدند.

سئوال:

جواب: بله تبليغات سوء اثر كرد و اينها عقل را كه حجت باطني بود گذاشتند كنار و آن راههاي ديگر را هم كه خودشان دعوت كرده بودند گذاشتند كنار كم كم نفس مسوّله آمد اين حرام را حلال جلوه داد و اينها چون امتناع به اختيار لا ينافي الاختيار به سوء‌اختيار خودشان مبتلا شدند گرفتار عذاب اليم شدند ﴿و هم يحسبون أنّهم يحسنون صنعاً﴾, انسان به اينجا مي‌رسد كه يك كاري را با اينكه حرام است و او را به آتش مي‌كشاند و تحت ولايت شيطان است اين را نيكو مي‌بيند و انجام مي‌دهد و خودش هم نمي‌داند اين اخفاي از سرّ است لذا فرمود ﴿و إن تجهر بالقول فإنّه يعلم السرّ و أخفي﴾[38], و اين مطلب كه انسان چه در فضيلت و چه در رذيلت هر چه انجام بدهد معلوم خداوند سبحان است به عنوان يك اصل قرآني است در باب كارهاي خير مي‌فرمايد اگر كسي انفاق بكند ﴿الذين ينفقون أموالهم بالليل و النهار سرَّاً و علانية﴾[39], چه اينكه دربارة حضرت امير سلام الله عليه آمده فلهم كذا و كذا و كذا اين خدمات و كارهاي خيري است كه سرّ و علنش و ليل و نهارش مشهود خداي متعال است و مورد پاداش و جزا؛ به عنوان يك اصل كلي قرآن كريم در سورة مباركة بقره اينچنين مي‌فرمايد اواخر سورة بقره است قبل از ﴿آمن الرسول﴾[40] اين آيه است ﴿لله ما في السموات و ما في الأرض و إن تبدوا ما في أنفسكم أو تخفوه يحاسبكم به الله فيغفر لمن يشاء و يعذّب من يشاء والله علي كلّ شيئ قدير﴾[41], در اول آيه فرمود آنچه در آسمانها است مال خداست آنچه در زمين است مال خداست بعد در وسط آيه فرمود اگر آنچه در جان شماست اظهار بكنيد خدا مي‌داند و اگر آنچه در جان شماست مخفي بكنيد خدا مي‌داند محاسبه مي‌كند شما را با او ﴿فيغفر لمن يشاء و يعذّب من يشاء﴾, اگر آنچه در آسمانهاست مال خداست و آنچه در زمين است مال خداست بعد فرمود آنچه را شما اظهار بكنيد ﴿ما في أنفسكم أو تخفوه يحاسبكم به الله﴾, اين نشان مي‌دهد كه انسان يك چيزهائي را در جانش اخفا مي‌كند يا يك چيزهائي را از جانش به مقام عمل اظهار مي‌كند, فرمود آنچه كه در جانتان هست مخفي كرديد خدا حساب مي‌كند و آنچه كه اظهار كرديد اين را هم خدا حساب مي‌كند, ازاينكه فرمود آنچه اظهار كرديد و آنچه اخفا كرديد هر دو را خدا مي‌داند و قبلاً فرمود آنچه در آسمانهاست مال خداست آنچه در زمين است مال خداست اين يك تناسبي را تفهيم مي‌كند كه نسبت جان و بدن نسبت آسمان و زمين است كه در جملة اولي فرمود آنچه در آسمان و زمين است خدا مي‌داند در جملة دوم فرمود آنچه مخفي كرديد خدا مي‌داند آنچه آشكار كرديد خدا مي‌داند آشكار كردن به ظهور آن فعل است در بدن, مخفي كردن به كتمان آن عمل است و آن شيء است در جان, جان به منزلة آسمان خواهد بود و بدن به منزلة زمين زيرا اين بدن را آن جان مي‌پروراند چه اينكه زمين را آن آسمان دارد اداره مي‌كند اگر حرارت است و اگر نور است و اگر ديگر بركات است از آسمان به زمين مي‌رسد و اگر بدن بركاتي پيدا مي‌كند بوسيلة تأثيرات روح است كه اين بدن را متبرك مي‌كند, علي ايّ حال فرمود آنچه را كه شما اظهار كرديد خدا مي‌داند و آنچه را هم كه مخفي مي‌كنيد خدا حساب مي‌كند  ممكن است بعضي از امور به عنوان گناه كبيره در فقه مطرح نشود ولي در مسائل تهذيب نفس و در اخلاق مطرح است اگر هم بگويند نيت گناه گناه نيست انسان را فاسق نمي‌كند ولي انسان را از رسيدن به آن كمالات محروم مي‌كند اينچنين نيست كه نيت پليد اثر نداشته باشد و در قيامت حساب نشود؛ پس آنچه در جان آدم هست از عقايد و اخلاق و نيتها همه و همه تحت حساب الهي است ﴿إن تبدوا ما في أنفسكم أو تخفوه يحاسبكم به الله﴾[42].

سئوال:

جواب: آن در حد يك حرمت فقهي است والاّ بعضي از موارد هست كه انسان وقتي يك خبث سريره‌اي داشت چيزي را در جانش كتمان كرد به همان اندازه از خداي متعال دور مي‌شود خدا حساب مي‌كند ممكن است به حسب حكم فقهي حرام نباشد ولي به حسب حكم اخلاقي و تهذيب نفس خيلي اثر دارد, لذا اگر كسي طمع بكند در يك زن نامحرمي اين را قرآن به عنوان مرض قلب مي‌داند ولي در فقه حرام نيست صرف طمع كردن, نگاه است وامثال ذلك است كه حرام است والا صرف طمع حرمتي ندارد اينكه در سورة احزاب فرمود به همسران پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم دستور داد ﴿فلا تخضعن بالقول فيطمع الذي في قلبه مرض﴾[43], فرمود شما اگر صداتان را رقيق كرديد آن كسي كه قلبش مريض است طمع مي‌كند صرف طمع كه يك وصف نفساني است به عنوان مرض قلب در قرآن كريم آمده يعني اگر انسان در يك نامحرمي طمع كرد معلوم مي‌شود في قلبه مرض اگر اين را با وسائل عفت معالجه نكرد ﴿في قلوبهم مرضٌ فزادهم الله مرضاً﴾[44], خواهد شد اين يك مرض قلب خواهد بود.

«والحمد لله رب العالمين»

 

[1]  ـ سورهٴ رعد، آيه ١٠.

[2]  ـ سوره رعد، آيه ١.

[3]  ـ سورهٴ رعد، آيهٴ ٩.

[4]  ـ سوره رعد، آيه ١٠.

[5]  ـ سوره صافات، آيه ٢٤.

[6]  ـ سوره رعد، آيه ١٠.

[7]  ـ سوره يوسف، آيه ٧٧.

[8]  ـ سوره اسراء، آيه ١١٠.

[9]  ـ سوره رعد، آيه ١٠.

[10]  ـ سوره رعد، آيه ٩.

[11]  ـ سوره اعلي، آيات ٦ ـ ٧.

[12]  ـ سوره أعلي، آيات ٦ ـ ٧.

[13]  ـ سوره ملك، آيه ١٣.

[14]  ـ سوره ملك، آيه ١٣.

[15]  ـ سوره ملك، آيه ١٣.

[16]  ـ سوره ملك، آيه ١٤.

[17]  ـ سوره صافات، آيه ٩٦.

[18]  ـ سوره ملك، آيه ١٤.

[19]  ـ سوره ملك، آيه ١٤.

[20]  ـ سوره نحل، آيه ٧٨.

[21]  ـ سوره روم، آيه ٣٠.

[22]  ـ سوره رعد، آيه ١٠.

[23]  ـ سوره ملك، آيه ١٣.

[24]  ـ سوره ملك، آيه ١٤.

[25]  ـ سوره انعام، آيه ٣.

[26]  ـ سوره طه، آيه ٧.

[27]  ـ سوره ملك، آيه ١٣.

[28]  ـ سوره ملك، آيه ١٣.

[29]  ـ سوره طه، آيه ٧.

[30]  ـ سوره يوسف، آيه ١٨.

[31]  ـ سوره طه، آيه ٩٦.

[32]  ـ وسائل الشيعه، ج ١٦، ص ٩٩.

[33]  ـ سوره طه، آيه ٧.

[34]  ـ سوره طه، آيه ٧.

[35]  ـ سوره يوسف، آيه ٩.

[36]  ـ سوره كهف، آيه ١٠٤.

[37]  ـ ر.ك، امالي صدوق، ص ٤٦٢.

[38]  ـ سوره طه، آيه ٧.

[39]  ـ سوره بقره، آيه ٢٧٤.

[40]  ـ سوره بقره، آيه ٢٨٥.

[41]  ـ سوره بقره، آيه ٢٨٤.

[42]  ـ سوره بقره، آيه ٢٨٤.

[43]  ـ سوره احزاب، آيه ٣٢.

[44]  ـ سوره بقره، آيه ١٠.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق