بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَإِن تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَءِذَا كُنَّا تُرَاباً أَءِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ وَأُولئِكَ الأَغْلالُ فِي أَعْنَاقِهِمْ وَأُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (۵) وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الحَسَنَةِ وَقَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِمُ المَثُلاتُ وَإِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلَي ظُلْمِهِمْ وَإِنَّ رَبَّكَ لَشَديدُ العِقَابِ (۶)﴾
بحث در اين بود كه گرچه كفار در دو مقام تعجب ميكردند هم در اصل دعواي پيامبر و هم در دعوت پيامبر هم در اصل اينكه حضرت ادعاي وحي و رسالت ميكرد ميگفت ﴿اني رسول الله اليكم جميعاً﴾[1], آنها تعجب ميكردند كه چگونه انسان رسول الله ميشود بايد مَلَك به رسالت برسد نه انسان و در دعوت پيامبر هم تعجب ميكردند زيرا پيامبر دعوت به توحيد ميكرد اينها ميگفتند ﴿أجعل الآلهة إلهاً واحداً إن هذا لشيء عجاب﴾[2], ميشود كه ما بگوئيم لا اله الا الله اين همه آلههاي كه مورد تكريم آباء ما بودند همه را نفي كنيم فقط اله واحد را اثبات كنيم, اين شيئ عجيبي است كه ما بر خلاف روش همهٴ گذشتگانمان سخن بگوئيم يا دعوت به معاد ميكردند آنها ميگفتند اين شيء عجيب است ﴿أ إذا متنا و كنّا تراباً أ إنا لمبعوثون﴾[3], بنابراين كفار هم در اصل دعواي رسالت تعجب داشتند و هم در دعوت رسول الله تعجب داشتند هم ميگفتند ادعاي رسالت امرٌ عجيب, چگونه يك انسان رسول الله ميشود؟ هم در دعوتي كه رسول الله ميكرد مردم را به توحيد و معاد تعجب داشتند. قرآن كريم هر سه اصل را تثبيت كرده بالبرهان هم رسالت را هم توحيد را هم معاد را بعد ميفرمايد اگر شما بخواهيد تعجب كنيد در كلمات اينها كه منكر معادند تعجب بكن ﴿و إنْ تعجب فعجب قولهم﴾, حرف تو عجيب نيست زيرا تو برابر فطرت و عقل سخن ميگويي حرف اينها عجيب است اينها كه منكران معادند سخن اينها شگفتآور است اينها يا در قابليت قابل ترديد دارند يا در فاعليت فاعل شك دارند اينها كه منكر معادند يا ميگويند خاك را نميشود دوباره انسان كرد, يا ميگويند خداي سبحان نميتواند خاك را انسان كند حرف اينها عجيب است در حاليكه هر روز شاهد اين دو مطلبند هم قابليت قابل روزانه مشهود آنهاست زيرا خاك است كه انسان ميشود هم فاعليت خداي سبحان مشهود آنهاست خداست كه خاك را به صورت انسان درميآورد, اگر كسي روزانه مشاهده كند كه آفتاب طلوع ميكند وتاريكيها را برطرف ميكند و فضا را روشن ميكند اين انسان اگر بگويد چگونه يك جرم سمائي فضا را روشن ميكند حرف او عجيب است روزانه شاهد طلوع شمس است ميفرمايد ﴿وَ إنْ تعجب فعجب قولهم﴾ آنها كه ميگويند ﴿أ إذا كنا تراباً أ إنّا لفي خلق جديد﴾ يا ﴿أ إنا لفي خلق جديد﴾, حرف اينها عجيب است با اينكه روزانه شاهدند با اينكه اگر در خويشتن خويش تأمل كنند ميبينند ترابي است كه انسان شده در اوايل سورهٴ حج فرمود ﴿يا ايها الناس ان كنتم في ريب من البعث فانا خلقناكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم من مضغة مخلقة و غير مخلقه﴾[4] كه بحثش گذشت و اگر ميگوييد انسان با مردن در زمين گم ميشود اين هم در آيهٴ سورهٴ سجده بحثش گذشت كه منكرين معاد ميگفتند ما كه ميميريم در زمين گم ميشويم ﴿أ إذا ضللنا في الارض أ إنا لفي خلق جديد﴾[5] موت را ضلالت و گم شدن ميدانستند و انسان را هم ارضي ميپنداشتند كه هر دو مطلب را در همان آيهٴ 11 سورهٴ سجده رد كرد خداي سبحان فرمود موت ضلالت و فوت و گم شدن نيست موت وفات است نه فوت و ثانياً شما ارضي نيستيد سمائي هستيد ﴿قل يتوفاكم﴾ در جواب منكرين معاد كه دو سخن داشتند ميگفتند ﴿أ إذا ضللنا في الارض أ إنا لفي خلق جديد﴾, در جواب فرمود ﴿قل يتوفاكم ملك الموت الذي وكل بكم ثم الي ربكم ترجعون﴾[6], فرمود اولاً ضلالت و گم شدن براي شما نيست كه نظير يك قطره آبي كه در زمين فرو برود و گم بشود اينچنين نيست مرگ ضلالت و فوت و نابودي نيست مرگ توفّي است شما وفات ميكنيد نه فوت, وفات كه "تا" جزء كلمه نيست و ريشهاش وفا است آنجايي استعمال ميشود كه تمام حقيقت شيء اخذ بشود خداي سبحان مُتوفّي است وكيل خدا كه فرشتهٴ مرگ(سلام الله عليه) است شما را توفّي ميكند تمام حقيقت شما را قبض ميكند چيزي از شما جا نميماند و گم نميشود اين يك نكته و ثانياً شما موجود ارضي نيستيد كه در زمين فرو برويد ﴿أ إذا ضللنا في الارض﴾[7] باشد شما موجود سمائي هستيد كه فرشتهٴ سماء شما را قبض ميكند ﴿يتوفاكم﴾ "كم" و حقيقت شما را ﴿يتوفاكم ملك الموت الذي وكل بكم﴾[8] آن فرشتهٴ سمائي شما را توفّي ميكند نه بدنه ارض شما را در خود جذب بكند نظير اينكه باران را فرو ميبرد پس موت ضلالت نيست توفّي است يك نكته و شما ارضي نيستيد سمائي هستيد نكتهٴ دوم در بحث ديروز اين جملهٴ مبارك امام سجاد از صحيفهٴسجاديه خوانده شده كه در دعاي چهل و دوم كه دعاي ختم القرآن است آنجا حضرت عرض ميكند خدايا فشار مرگ را بر من آسان كن آنگاه مرگ را تشريح ميكند مرگي كه ﴿كلا اذا بلغت التراقي ٭ و قيل من راقٍ﴾[9], در آنجا «تجلي ملك الموت لقبضها من حجب الغيوب»[10] وقتي حالت احتضار را و حالت قبض روح را حضرت تشريح ميكند ميفرمايد فرشتهٴ مرگ(سلام الله عليه) از حجابهاي غيب براي محتضَر تجلي ميكند اين تجلي از اصطلاحات كتاب و سنت است همانطوريكه در كريمه آمده ﴿تجلي ربه للجبل﴾[11] در روايات و ادعيه تجلّي فراوان استعمال ميشود در خطبهٴ مباركهٴ نهجالبلاغه است «الحمد لله المتجلى لخلقه»[12], در عظمت قرآن در نهج البلاغه است كه خداي سبحان «فتجلّي لهم سبحانه في كتابه من غير أن يكونوا رأوْه»[13], خداي سبحان براي بندگانش در قرآن تجلي كرد و اينها متكلم را در كلماتش نميبينند منم كه متكلم را ميشناسم و سخنانش را ميفهمم و باخبرتان ميكنم مردم بايد متكلم را در كلماتش متجلياً ببينند ولي نميبينند اين تجلي يك اصطلاحي است در كتاب اصول ... در اين دعاي مباركه فرمود «تجلي ملك الموت لقبضها من حجب الغيوب»[14] بنابراين انسان موجودٌ سمائي نه موجودٌ ارضي حقيقت انسان آن است واگر بدن هست كه خاك ميشود فرمود در اينكه خاك ميتواند دوباره انسان و به اين صورت درآيد هيچ ترديدي نداشته باشيد زيرا خودتان اينچنين بوديد كه اين را در آيات سورهٴ حج بيان كرده اوايل سورهٴ حج اين آيات محل بحث از سورهٴ مباركهٴ رعد گويا پارسال بحث شده است لذا زودتر از اين دو آيه بگذريم اين دو آيه گويا پارسال بحث شده فرمود ﴿و إن تعجب فعجب قولهم أ إذا كنا تراباً أ إنا لفي خلقٍ جديد﴾ پس منكر معاد يك حرف عجيب ميزند نه كسي كه مدعي معاد است مدعي معاد يك حرف معقولي ميزند منكر معاد است كه حرف او جاي تعجب و شگفت است ﴿اولئك الذين كفروا بربهم﴾, اينها كه منكرين معادند به سه امر گرفتارند يكي اينكه به خدايشان كافرند زيرا يا در قدرت خداي سبحان شك دارند ﴿ان الله عليٰ كل شيءٍ قدير﴾[15] براي آنها حل نشد پس كافرند يا در حكمت خداي سبحان ترديد دارند و انكار حكمت ميكنند ميگويند خداي سبحان انسان را آفريد هر كه هر چه كرد مجاز است نه پاداشي براي محسنين و نه كيفري براي مجرمين ﴿انا من المجرمين منتقمون﴾[16], نيست حسابي در عالم نيست كتابي در عالم نيست هر كس هر چه كرد كرد يعني خداي سبحان معاذ الله عادل نيست كه به پاداش و كيفر عباد برسد يا حكيم نيست كه براي افراد در يوم المعاد حسابي مطرح كرده باشد آن خدائي كه جهان را آفريد و براي آن روزِ حساب خلق نكرد اين كار لغو كرده است در حاليكه خداي سبحان فرمود ﴿و ما بينهما لاعبين﴾[17], ما اهل بازي نيستيم كه يك عده را در دنيا خلق بكنيم و هر كه هرچه بكند مجاز باشد و آزاد و رها باشد ﴿ايحسب الانسان ان يترك سدي﴾[18] انسان ميپندارد كه لغو و عاطل خواهد بود كسي به سراغ او نخواهد آمد اگر عالم سدي باشد يعني باطل باشد هيچ حساب و كتابي در عالم نباشد عالم ميشود لغو, سبحانه و تعالي كه كار لغو كرده باشد ﴿و ما بينهما لاعبين﴾. چون خداي سبحان حكيم است آن خدائي كه معاد نداشته باشد كه حكيم نيست اگر خودش طرح نكرده كه حكيم نيست و اگر نميتواند طرح كند كه عاجز است و خداي سبحان منزه از عجز است و منزه از سفه؛ پس اينها به ربشان كافرند در حقيقت و چون به ربشان كافرند معاد را انكار كردند اصل مبدأ را پذيرفتند غُلها به گردن اينها آويخته شده در طي بحث ديروز به عرض رسيد اينها كه خدا را قبول دارند براي اينكه اعتقاد به خدا هيچ تكليفي بر عهدهٴ اينها مترتب نميكند چون بدون مئونه است اين را ميپذيرند آنچه مئونه دارد و مسئوليت ميآورد مسئلهٴ رسالت است و معاد و الا صرف مسئلهٴ اينكه در عالم يك خدائي هست و آسمانها و زمين را خلق كرده اين تعهد نميآورد لذا ﴿ولئن سألتهم من خلق السماوات والأرض ليقولن الله﴾[19] اين را ميپذيرند اما رسالت را كه تكليف دارد كه چه چيز حرام است و چه چيز واجب قيامت را كه حساب را مطرح ميكند چه زشت است چه زيبا اين را نميپذيرند ميخواهند رها باشند كه در بحث ديروز اشاره شد منكرين معاد بعضي شبهه دارند بعضي لشهوهٍ است, نه لشبههٍ و عند التحليل آنها كه شبههٴ علمي دارند گرفتار شهوت عملياند نه شبههٴ علمي شبههٴ علمي در كار نيست كه انسان منكر معاد باشد لذا در سورهٴ قيامت فرمود: ﴿لا اقسم بيوم القيامه ٭ و لا أقسم بالنفس اللّوامه ٭ ايحسب الانسان ألنْ نجمع عظامه ٭ بلي قادرين علي ان نسوي بنانه﴾[20], بنان او كه از همه ظريفتر است ما دوباره ميتوانيم اين را تسويه كنيم پس اشكال علمي وادارشان نكرده به انكار معاد شبههٴ علمي در كار نيست ﴿بل يريد الانسان ليفجر امامه﴾[21], اين شهوت عملي است كه جلو پذيرش معاد را ميگيرد نه شبههٴ علمي؛ جلويش ميخواهد باز باشد انسانِ معتقد به معاد براي خود حسابي ميبيند لذا مراقب است و اگر خواست مراقب نباشد جلويش باز باشد ميگويد حسابي نيست پس شبههٴ علمي در كار نيست تا منكران معاد قيامت را نپذيرند شهوت عملي در بين است, لذا فرمود اينها از نظر قدرت فاعل و امثال ذلك اشكال علمي ندارند ﴿بل يريد الانسان ليفجر امامه﴾, در پيش رويش باز باشد براي فجور و فسق لشهوةٍ عمليةٍ, منكر معاد است نه لشبهةٍ علميةٍ چون لشهوةٍ عمليةٍ منكر معاد است و همهٴ اين تبهكاريها غلهائي به گردن او خواهد بود پس ﴿اولئك الاغلال في أعناقهم﴾, در همان دعاي چهل و دوم ختم القرآن صحيفهٴ سجاديه به دنبال اينكه فرمود مرگ عبارت از تجلي فرشته براي محتضر است تا جانش را قبض كند به دنبالش ميفرمايد «و صارت الاعمال قلائد في الأعناق»[22], كه اين ناظر بر تجسم عمل است عمل يك قلادهاي در گردن است انسان زير قلادههاي سنگين در قيامت محشور ميشود آنطور نيست كه محكمه يوم القيامه نظير محكمه دنيا يك سلسله قرارداد باشد و نظام قضا در قيامت نظام اعتباري باشد كه اگر كسي بد كرد تعزير بشود و مانند آن, انسان با باري از جرم ميآيد لذا انكار پذير نيست اينطور نيست كه از قبر برميخيزد يك انسان مستوي القامهاي باشد بعد بيايد محكمه بعد آن مسئول حساب و رسيدگي بگويد تو فلان كار را كردي اين انكار بكند اين با تلّي از غلها ميآيد لذا جا براي انكار نيست اينطور نيست كه اعمالي كه در دنيا كرده است با او نباشد انسان اينچنين نيست كه نظير محكمههاي دنيائي يك كاري كرده و آن كار پنهان شده باشد اينطور نيست ﴿علمت نفسٌ ما احضرت﴾[23] هم ﴿علمت نفس ما قدّمت﴾[24] هم ﴿علمت نفس ما احضرت﴾ به همراه ميآورد بنابراين اينطور نيست كه انسان در يوم القيامه تنها به محكمه برود تا از او سؤال بكنند كه چه كردهاي اين بتواند انكار بكند او با همهٴ اين غلها وارد محكمه ميشود مگر به آساني ميتواند از قبر تا به محكمه اين فاصله را طي بكند اينها كه ينسلون ميآيند اينهائي كه با شتاب ميآيند اينهايي كه با فشار سر از قبر در ميآوردند و به محكمه ميآيند اين راه را مگر اين تبهكارها ميتوانند, اولاً راه را نميبينند چون نوري ندارند و ثانياً به آساني نميتوانند طي كنند اينطور نيست در قيامت اگر گفتند محكمه فلان جاست اين محكمه را بشناسد و به آساني خيلي خوب را ه را ببيند و برود آنجا كه آفتابي نيست كه فضا را روشن كند نوري هم كه به آدم نميدهند كه جلوي پاي خودش را ببيند كه يك عده نورانيند راه را ميبينند طي ميكنند و ميروند اين كه راه را به آساني نميرود كه پس باري بر دوش اوست كه ديگران اين بار را برنميدارند كه ﴿لاتزر وازرة وزر اخري﴾[25], نوري هم نيست كه فضاي او را روشن كند چون ﴿لايرون فيها شمساً و لازمهريرا﴾[26] بهشتش و قيامتش اصلاً نوري ندارد كه چون كل اين نظام عوض شده است ﴿وَ جُمِعَ الشمس و القمر﴾[27] آسمان و زمين را به هم كوبيدند و بساط نظام طبيعت را جمع كردند ﴿دكت الارض دكاًدكا﴾[28] ﴿خسف القمر﴾[29] شد ﴿جمع الشمس و القمر﴾[30] شد ﴿خسف القمر﴾[31] شد تناسر نجوم شد ﴿اذا الشمس كورت﴾[32] شد ﴿و اذا النجوم انكدرت﴾[33] شد همه از بين رفت اين راه را هم نميبيند با بار سنگين بايد همهٴ اين مسائل را تحمل كند تا خودش را به محكمه برساند آنجا براي كسي نور نيست به ديگري نور نميدهند اگر نور نداشت همينطور كوركورانه اين فشار را بايد تحمل كند بنابراين ﴿اولئك الأغلال في اعناقهم﴾ و گذشته از اينكه آن غلها را و آن بردگيهاي استكباري را از گردن مردم برميدارد ﴿و يضع عنهم إصرهم والاغلال التي كانت عليهم﴾[34] قسمت مهم نقشهٴ سازندهٴ وحي آن است كه اين غلها را برميدارد در درجهٴ اول اين غلها را از گردن مردم برميدارد كه مردم بتوانند بفهمند كه چه كسي آفريد به كجا دارند ميروند و مسافرند و اگر فهميدند انسان كه چه كسي هستند و به سراغ چه كسي ميروند زير بار زيد و عمر نخواهند رفت اينطور نيست كه ﴿يضع عنهم اصرهم والاغلال التي كانت عليهم﴾[35] همان اغلال عادي باشد كه ديگران بر اينها سيطره پيدا كردند قسمت مهم اين اغلال است اگر انسان مسئلهٴ مبدأ و معاد بر او حل بشود هيچ غلي ندارد هيچ عثري ندارد قهراً انبيا كارشان اين است كه اولاً اين بندها را ميگسلانند از گردن آدم برميدارند آدم راحت ميشود سبك ميكنند آدم را. بنابراين آنكه الآن از همهٴ نعمتهاي الهي برخوردار است مثل اين دو بلوك شرق و غرب اينها هستند كه ﴿الاغلال في اعناقهم﴾ ﴿اولئك الذين كفروا بربهم و أولئك الأغلال في أعْناقهم﴾, منتهي الآن احساس نميكنند نه اينكه تنها در قيامت غل به گردن اينها مياندازند در قيامت ميفهمند اينها غل به گردن بودند الآن چون حواسشان متوجه طبيعت است احساس نميكنند مثل يك انساني كه در حال نشاط است سرگرم پذيرائي دوستاني است كه در مجلس جشن او حضور پيدا كردند اين مرتب در حركت و تلاش است از صبح تا غروب وقتي پذيرائي مهمانها تمام شد همه رفتند اين تازه احساس گرسنگي ميكند چون غذائي كه نخورد و احساس سوزش پا مَيكند ميبيند پايش ميسوزد نگاه ميكند ميبيند كه خون تمام فضاي كفش او را گرفته يعني ميخي كه در كفش بود جوراب را پاره كرده پا را پاره كرده پا را خونين كرده و اين در تلاش و كوشش بود و متوجه نشد كه پا خون آمده عصر ميفهمد پايش ميسوزد نه اينكه اين دويدن و خون آوردن عصر پيدا شده باشد اين در همان تلاش و كوششي كه داشت با نشاط پذيرائي ميكرد گرفتار اين حادثه بود منتها احساس نميكرد تخدير بود اينها كه در لذائذ طبيعت فرورفتهاند تخديرند احساس نميكنند بعد وقتي اين لذائذ طبيعت فرونشست احساس سوزش ميكنند هماكنون در جهنماند منهاي آن عذاب مُعَدّ هماكنون در نارند ﴿الذين يأكلون اموال اليتاميٰ ظلماً إنما يأكلون في بطونهم نارا وَ سيصلون سعيرا﴾[36] هماكنون آتش در شكم اينهاست نه اينكه ما تأويل بكنيم ﴿يأكلون في بطونهم نارا﴾ يعني يأكلون يوم القيامه ناراً آن ﴿سيصلون سعيرا﴾ مطلبي است جدا اما الآن ﴿يأكلون في بطونهم نارا﴾ هماكنون نار است اگر يك كسي باشد و اين پرده را كنار بزند ميفهمد كه اين دارد آتش ميخورد نظير آنچه كه زني حضور رسول الله(صلي الله عليه وآله وسلم) آمده و ادعا كرد كه من روزه دارم حضرت فرمود تو صائم نيستي در حاليكه گوشت خوردي عرض كرد من چيزي نخوردم صبح تاكنون فرمود تشتي حاضر كنيد حاضر كردند و فرمود قي كن ببين چه خوردي قي كرد ديد گوشت خورده فرمود آن غيبتي كه كردي اين است هماكنون اگر كسي باشد پرده را كنار بزند معلوم ميشود چه خبر است, اين كار كار علم نيست اين كار كار وحي است علم اين كاربرد را ندارد علم ميتواند دور را نزديك كند, نزديك را دوركند بالا را پائين ببرد پائين را بالاببرد ريز را درشت كند درشت را ريز كند اين كارهائي است كه علم ميتواند بكند علم ميتواند از دورترين ستارههاي كهكشان ما را باخبر كند ريزترين ذرات را با تلسكوپ و ميكروسكوپها ما را مستحضر كند و مانند آن, علم ميتواند ما را از پشت كوه خبر بدهد عكسبرداري كند و مانند آن اينها مقدور علم و صنعت و هنر هست اما علم نميتواند معنا را ممَثَّل كند يعني غيبت را به صورت گوشت در بياورد چون از نيت كه خبر ندارد يك كسي يك حرفي دربارهٴ زيد زده به عنوان ارشاد و هدايت بود براي او فضيلت مينويسند به عنوان عيبجوئي منقصت و مانند آن بود اين به صورت گوشت مرده در ميآيد اين كارِ علم نيست كه بگويد قي كن, اينكارِ وحي است هم كنون هم اگر پردهها كنار برود انسان در اين حالت است نه اينكه يوم القيامه اينها تبديل ميشوند الآن اينچنين است و آنچه كه رسول الله(صلي الله عليه وآله وسلم) در معراج مشاهده كرده كه عدهاي با در دست داشتن غذاهاي حلال از اين مردارها استفاده ميكنند الآن دارند مردار ميخورند فرمود اينها چه كساني هستند عرض كردند اينها كساني هستند كه با امكان كسب حلال گرفتار ربا و مانند آن هستند بنابراين هم اكنون ﴿الاغلال في اعناقهم﴾ نه اينكه در قيامت غل به گردن اينها مياندازند در قيامت احساس ميكنند با بار سنگين بودند و توجه نداشتند و آيهٴ سورهٴ قاف اين مباحث را تأييد ميكند كه وقتي قيامت شده است پرده را كه كنار بردند خداي سبحان ميفرمايد ﴿لقد كنت في غفلةٍ من هذا﴾[37] تو غافل بودي يعني اين با تو بود و تو غافل بودي نه اينكه اين نبود ﴿لقد كنت في غفلةٍ من هذا فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد﴾[38] فرمود اين همه مكافاتها را كه ميبينيد هم اكنون به تو نداديم همواره با تو بود بود وتو غافل بودي اين پرده را كنار زديم حالا چشمت حديد شد با حدّت و تيزي ميبيند قبلاً چشمت بسته و كليل بود هم اكنون بصيرتت حديد شد با حدّت حالا خوب ميبيني همه جا را هم ميبيني همه چيز را هم ميبيني, نميگويد كه اين نبود اين بود اگر يك چيزي در قيامت پيدا بشود و در دنيا نباشد كه نميگويند ﴿ولقد كنت في غفلةٍ من هذا﴾, غفلت در جائي است كه يك امري باشد وانسان به او توجه نداشته باشد اگر امري نباشد كه نميگويند كه او مغفول عنه است كه در قيامت به تبهكار ميگويند آنچه كه هم اكنون ميبيني با تو بود ﴿لقد كنت في غفلةٍ من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديدٌ﴾[39] در دنيا فرمود ﴿كانت اعينهم في غطاء عن ذكري﴾[40] جلو چشمهاي اينها پرده بود نميديدند وقتي پرده كنار رفت ميبينند كه چه خبر است پس هم اكنون كفار ﴿الاغلال في اعناقهم﴾ و معصيت غلهاي ضعيفتر خواهد بود به مقداري كه انسان گرفتار تباهي ميشود. آنگاه مطلب سوم اين است اگر كسي به ربّش كفر ورزيد و غلهاي كفر و تباهي در گردن او بر او چيره شد قهراً امر سوم هم براي آنها مسلم است و آن اين است ﴿و اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون﴾ كه اينها ظاهراً در طي بحثهاي سال قبل گذشت اين آيه هم گذشت لذا با سرعت از آن ميگذريم ﴿و يستعجلونك بالسيئة قبل الحسنه﴾ فرمود اينها به جاي اينكه از رحمت بيانتهاي حق بهره بگيرند مؤمن بشوند توبه كنند از رحمتهاي الهي برخوردار بشوند شروع به استهزاء و مسخره ميكنند ميگويند اگر عذاب هست پس كو؟ اگر كسي بيراهه رفته معذَّب ميشود گرفتار سخط الهي ميشود پس كو؟ به جاي اينكه به طرف خير شتابان شتابان ما گفتيم ﴿فاستبقوا الخيرات﴾[41] ما گفتيم ﴿سارعوا الي مغفرة﴾[42] ما گفتيم ﴿سابقوا الي ... جنةٍ﴾[43]دعوت به مسارعه و مسابقه كرديم اينها به طرف فساد شتابان, شتابان ميروند ﴿يستعجلونك بالسيئة قبل الحسنة﴾ قبل از اينكه به حسنه توفيق بيابند به دامن سيئه ميافتند به عنوان استهزاء و مسخره با انبيائشان سخن ميگويند نظير آنچه كه با نوح در ميان گذاشتند ﴿يا نوح قد جادلتنا اكثرت جدالنا فأتنا بما تعدنا إن كنت من الصادقين﴾[44] اين را به عنوان استهزاء گفتند. گفتند تو كه همواره به جدال عليه مكتب ما برميخيزي ميگوئي خدائي هست و قيامتي هست و ما را ميترساني خوب اگر راست ميگوئي عذاب را بياور ﴿يا نوح قد جادلتنا فأكْثرت جدالنا فأتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين﴾[45] اين استعجال به سيئات قبل الحسنه است يا آنچه كه در سورهٴ انفال آمده كه ﴿و اذ قالوا اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فأمطر علينا حجارة من السماء أو ائتنا بعذاب اليم﴾[46] اين هم استهزاء است در جريان نصب به ولايت حضرت امير است و مانند آن گفتند اگر اين حق است و از پيش توست و حق است و تو گفتي يك عذابي بياور به حيات ما خاتمه بده اين استعجال بالسيئه قبل الحسنه است به جاي اينكه به طرف فضيلت بروند شتابان, شتابان به طرف رذيلت ميروند چون به طرف رذيلت رفتن كار آساني است سرازيري است سرازيري رفتن خيلي سهل است دركات است سقوط است نميدانند پايانش چه خبر است كه فقط ميدانند چون آسان است ميروند «حفت النار بالشهوات»[47], به طرف گناه رفتن چون خيلي آسان است سرازيري است بالا آمدن ﴿تعالوا﴾ سخت است ﴿تعالوا الي كلمة سواء بيننا و بينكم﴾[48] اين سخت است بالا آمدن سخت است ﴿يرفع الله الذين آمنوا منكم والذين اوتوا العلم﴾[49] بالا رفتن دشوار است و الا پائين آمدن كه سهل است لذا معاصي را به آساني انجام ميدهند در طاعات است كه بايد صبر بكنند استهزائاً ميگويند ﴿و اذا قالوا اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فأمطر علينا حجارة من السماء او ائتنا بعذاب اليم﴾ يا آنچه كه نقل شده از جريان هود آن در سورهٴ أنفال نيست اين آيه در سورهٴ انفال است آن در سورهٴ هود است كه ﴿يا نوح قد جادلتنا فاكثرت جدالنا فاتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين﴾ اين در سورهٴ هود است در سورهٴ مباركهٴ اسراء ميفرمايد به اينكه انسان ديديد در حالت عصبانيت به خود بد ميگويد در حال غضب نفرين ميكند خود را طبعش اين است ﴿و يدع الانسان بالشر دعاءه بالخير و كان الانسان عجولا﴾[50] اين طبعش اين است كه در حال غضب عليه خود نفرين ميكند و به خود نفرين ميكند اين به جاي اينكه دعا كند اولاً غضبش برطرف بشود و از خداي سبحان لطف و مرحمت طلب بكند عليه خودش دست به نفرين برميدارد طبعش اين است و اينها در برابر انبياء استهزائاً ميگويند پس كو عذاب؟ در حاليكه نمونههاي اين را فراوان ازاُمَم گذشته ديدند اينچنين نبود كه عذاب نيامده باشد و به حيات امتهاي تبهكار خاتمه نداده باشد ﴿و يستعجلونك بالسيئة قبل الحسنة﴾ اما ﴿و قد خلت من قبلهم المثلات﴾ چندين ضرب المثل تاريخي به عنوان كيفري كه به حيات يك امت خاتمه بدهد قبلاً گذشت آن عقابي كه ضرب المثل ميشود و به عنوان يك داستان و تاريخ ميماند به آن ميگويند مَثُله جريان ابرهه مثله است يعني يك نكالي است يك عقابي است كه ضرب المثل شده به عنوان مثل و داستان در تاريخ مانده است اينگونه از عقوبتهائي را كه در تاريخ ميماند ميگويند مثلات. فرمود ﴿و قد خلت من قبلهم المثلات﴾ يعني مضت قبل از اينها عقابهاي دردناكي بود تاريخي ﴿سخرها عليهم سبع ليالٍ و ثمانية أيام﴾[51] بود صاعقه آمدن بود خَسْف بود و غَرْق بود و ديگر بلاياي دامنگير بود اينچنين نيست كه نبود و اينها هم باخبرند دربارهٴ بعضيها در سورهٴ حجر ميفرمايد شما اگر آثار باستاني را ميشناسيد, باستان شناسيد آثار عتيق و كهن ميشناسيد اين دو تا شهري كه در جريان انطاكيه بود سر راهتان است وقتي كه ميخواهيد از حجاز به شام سفر كنيد اين دو تا شهر را اين دو تا محل را ديديد ما چه كرديم كه ﴿و انهما لبامامٍ مبين﴾[52] يعني وقتي كه ميخواهيد از مسير انطاكيه بگذريد از حجاز برويد به شمال اين دو تا شهر را ديديد ما چگونه زير و رو كرديم كه قبلش فرمود ﴿ان في ذلك لآياتٍ للمتوسمين﴾[53], متوسم آن گروهي را ميگويند كه سيما شناسند سيما يعني نشانه متوسم يعني نشانه شناس آن باستان شناس را ميگويند متوسم آنكه علامت ميشناسد سيما به معني چهره نيست, سيما از سمه و وسمه و موسوم و امثال ذلك به معني علامت چون علامتها معمولاً در چهره ظهور ميكند خيال ميكنند سيما به معناي چهره است ﴿سيماهم في وجوههم﴾[54] سيما يعني نشانه يعني علامت اين شيء موسوم است يعني علامت دار است سمه دارد يعني نشانه دارد متوسم يعني كسي كه نشانه شناس است فرمود اگر شما آثار باستاني ميشناختيد و آثار گذشتهها را ميشناختيد ميفهميديد اين دو شهر وضعشان چه بود زندگيشان چه بود ما هر دو را به صورت خاكستر كرديم به اين صورت در آورديم و اين خيلي هم دور نيست ﴿و انهما لبامامٍ مبين﴾[55], سرراهتان است امام آن بزرگراه را ميگويند كه اگر كسي به اين بزرگراه برسد رسيدن همان و رسيدن به هدف همان, آن راههاي فرعي را نميگويند امام آن راههاي فرعي بايد به اين بزرگراه برسد اين بزرگراه ديگر آدرس نميخواهد نشانه نميخواهد خود اين راه نشانه و آدرس است خاصيت بزرگراه اين است اين بزرگراه را كه اگر رونده در اين بزرگراه قدم گذاشت خود اين راه او را به مقصد ميرساند اين بزرگراه را ميگويند امام.
فرمود ﴿و انهما﴾ يعني اين دو تا محلي كه ما ويران كرديم ﴿لبإمام مبين﴾ اين سر راهتان است اين نبش بزرگراه است از جاي ديگر هم لازم نيست كه شما سؤال كنيد ببينيد ما چه كرديم با اين تبهكارها بنابراين اينچنين نيست كه قبلاً عذابهائي نيامده باشد و به حيات اينها خاتمه نداده باشد نه ﴿قد خلت من قبلهم المثلات﴾ چرا اينقدر استعجال ميكنيد؟ ﴿و يستعجلونك بالسيئة قبل الحسنة و قد خلت من قبلهم المثلات﴾ آن عذابهاي تاريخي كه به عنوان ضرب المثل ميماند و حيات يك امتي را با بدترين وضع خاتمه ميدهد سوابق فراواني داريم ولي در عين حال با اينكه ظالمند در حين اينكه ظالمند رحمت خدا قطع نشده همواره راه برگشت باز است تا حال نيامدند هم اكنون برگردند ﴿و ان ربك لذو مغفرةٍ للناس علي ظلمهم و ان ربك لشديد العقاب﴾ در عين حال كه ظالمند راه بازگشت باز است در عين حال كه تبهكارند اينطور نيست كه راه برگشت باز نباشد بسته باشد اينطور نيست در حين ظلم خدا غفار نيست ولي ذو مغفرت است نفرمود من ظالم را ميآمرزم فرمود من مغفرت دارم اگر خواستي بيا, در حين ستم نفرمود من غفورم ميآمرزم فرمود من مغفرت دارم خواستي بيا اگر نخواست نرفت ديگر ﴿ان ربك لشديد العقاب﴾ اينها كه ﴿كفروا بربهم﴾ لذا نفرمود ان ربهم چون ﴿اولئك الذين كفروا بربهم﴾ لذا فرمود ان ربك آنها كه كافر به رب هستند نفرمود ان ربهم اين يك, و چون مخصوص مؤمنين نيست مخصوص تائبين نيست اين رحمت را براي همه آماده كرده خداي سبحان نفرمود ان ربك لذو مغفرهٍ للمؤمنين, مؤمنوني كه برگشت نه اينها هم كه برنگشتند به اينها هم ميگوئيم براي شما هم آماده هست خواستيد بگيريد بگيريد بيائيد بگيريد اگر كسي نخواست و بر كفرش عناد ورزيد ﴿ان ربك لشديد العقاب﴾ اگر خواستي آماده است ﴿ان ربك لذو مغفرةٍ للناس علي ظلمهم﴾ نه اينكه ظالم را ميآمرزد ﴿ان الله لايغفر قوم الظالمين﴾[56] نفرمود من ظالم را ميآمرزم فرمود ظالم به جائي راه پيدا نميكند ميماند بالاخره ولي من براي ظالمين مغفرت را آماده كردهام منتها بيايند بگيرند بيايند يعني برگردند يعني توبه كنند اين هم محال نيست خداي سبحان لحكمةٍ بعضي از گناهان را بدون توبه بيامرزد چون وعده داد فرمود من بعضي از گناهان را بدون توبه ميآمرزم شرك را البته بدون توبه نميآرزد كه اينجا آنهائي كه كافرند گرفتار اين شركند در سورهٴ مباركهٴ نساء آن دو اصل را تبيين كردند فرمودند به اينكه ﴿ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء﴾[57] خدا شرك را نميآمرزد مادون شرك هر چه باشد ميآمرزد اما ﴿لمن يشاء﴾ تا چه كسي مشمول رحمت خدا باشد و خدا چه كسي را بيامرزد البته بي توبه نه با توبه چون با توبه شرك را هم ميآمرزد اين همه مشركين بودند كه با توبه مسلمان شدند بي توبه خداي سبحان گناهان را ميآمرزد چه كسي مشمول اين كار باشد خودش ميداند اولاد صالح اثر داشته باشند آباء صالح اثر داشته باشند كرامتهاي ديگر شامل حالش بشود كه اين شخص مشمول رحمت خاصهٴ حق قرار بگيرد ﴿ان الله لايغفر ان يشرك به﴾ يعني بدون توبه شرك را با توبه هم ميآمرزد همهٴ مشركين هم اكنون اگر توبه كنند و مسلمان بشوند مغفورٌ له هستند دربارهٴ شرك فرمود بي توبه بخشوده نميشود اما ﴿و يغفر مادون ذلك﴾[58] مادون شرك أيَّةُ معصية كانَتْ خدا ميآمرزد اما كه را ﴿لمن يشاء﴾ اين است كه مؤمن بين خوف و رجاء است شايد مشمول رحمت نبود اصل بر آن است كه ﴿انا من المجرمين منتقمون﴾[59] اصل بر آن است كه ﴿جزاء سيئةٍ سيئةٌٍ مثلها﴾[60] اينها كه اصول كلي قرآن است اصل بر آن است كه معصيت را كيفر تلخ بچشانند عاصي را براي آن معصيتش اصل بر آن است اما يك روزنهٴ اميدي هم هست ﴿يغفر مادون ذلك لمن يشاء و من يشرك بالله فقد افتري اثماً عظيما﴾[61] لذا فرمود ﴿ان ربك لذو مغفره للناس﴾ ان ربك فرمود يك, للناس فرمود نه للمؤمنين دو, علي ظلمهم در حال ظلم خدا ذو مغفرت است كه راه بازگشت باز باشد سه, نفرمود ان الله غفورٌ ميآمرزد كه وعده داده باشد كه من ستمكاران را ميآمرزم فرمود در حاليكه ستمكار گرفتار آلودگي است در مغفرت باز است منتها او بايد به سراغ اين در بيايد اگر نيامد ﴿ان ربك لشديد العقاب﴾ اعاذنا الله من شرور انفسنا.
«الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 158.
[2] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 5.
[3] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 82.
[4] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 5.
[5] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 10.
[6] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 11.
[7] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 10.
[8] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 11.
[9] ـ سورهٴ قيامت، آيات 26 ـ 27.
[10] ـ صحيفهٴ سجاديه، دعاي 42.
[11] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 143.
[12] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 108.
[13] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 147.
[14] ـ صحيفهٴ سجاديه، دعاي 42.
[15] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 20.
[16] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 22.
[17] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 16.
[18] ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 36.
[19] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 25.
[20] ـ سورهٴ قيامت، آيات 1 ـ 4.
[21] ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 5.
[22] ـ صحيفهٴ سجاديه، دعاي 42.
[23] ـ سورهٴ تكوير، آيهٴ 14.
[24] ـ سورهٴ انفطار، آيهٴ 5.
[25] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 164.
[26] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 13.
[27] ـ
[28] ـ سورهٴ فجر، آيهٴ 21.
[29] ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 8.
[30] ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 9.
[31] ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 8.
[32] ـ سورهٴ تكوير، آيهٴ 1.
[33] ـ سورهٴ تكوير، آيهٴ 2.
[34] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 157.
[35] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 157.
[36] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 10.
[37] ـ سورهٴ ق، آيهٴ 22.
[38] ـ سورهٴ ق، آيهٴ 22.
[39] ـ سورهٴ ق، آيهٴ 2.
[40] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 101.
[41] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 147.
[42] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 133.
[43] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 21.
[44] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 32.
[45] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 32.
[46] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 32.
[47] ـ بحار الانوار، ج 68، ص 72.
[48] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 64.
[49] ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 11.
[50] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 11.
[51] ـ سورهٴ حاقه، آيهٴ 7.
[52] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 79.
[53] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 75.
[54] ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 29.
[55] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 79.
[56] ـ
[57] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 48.
[58] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 48.
[59] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 22.
[60] ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 40.
[61] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 48.