14 05 1983 4843981 شناسه:

تفسیر سوره رعد جلسه 11

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي العَرْشِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لاَِجَلٍ مُسَمّيً يُدَبِّرُ الأَمْرَ يُفَصِّلُ الآيَاتِ لَعَلَّكُم بِلِقَاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ (۲)

بحث دربارهٴ استواي علي‌العرش به اين نتيجه رسيد كه ادله‌اي كه مربوط به عرش است يا به صراحه تخت بودن و جسم بودن آن را نفي مي‌كند كه در بعضي از روايات داشت «ليس العرش كما تظن كهيئة السرير»[1], يا به صراحه تصريح مي‌كند «العرش هو العلم»[2], كه قهراً مسئلهٴ جسم بودن و هيئت تخت بودن مطرح نيست يا در سياق تحليل مسئلهٴ علم و عزت سخن از عرش به ميان مي‌آيد كه ظهور سياقي نشان مي‌دهد كه عرش يك مقام علمي و معنوي است تخت جسماني و امثال ذلك نيست.

 رواياتي كه دربارهٴ كرسي وارد شده است آن هم همين سه قسم است بعضيها ظهور دارد صريح است در اين كه كرسي علم است «الكرسي هو العلم»[3], بعضيها لسانش نفي تخت بودن است كه ميز و تخت و امثال ذلك در كار نيست, قسم سوم هم ظاهر سياقش تبيين مقام عزت و علم و مانند ذلك است گذشته از آن محكمات ديگر قرآن كريم كه خدا منزه از آن است كه جسم باشد يا همانند چيزي باشد و بر جسمي استوار باشد و مانند آن در بين روايات دربارهٴ عرش و كرسي قسمت مهم روايات ناظر به آن است كه عرش اعظم از كرسي است در بعضي از روايات كه استفاده مي‌شود از آنها كرسي اعظم است احياناً از باب غفلت راوي است كه كرسي را به جاي عرش و عرش را به جاي كرسي ذكر كرده چون از آن طرف ادلهٴ فراواني دلالت مي‌كند كه عرش اعظم از كرسي است يعني مقام علمي كه عرش نام دارد فوق مقام علمي ديگر كه كرسي ناميده مي‌شود, در كتاب تفسير نورالثقلين جلد اول صفحهٴ 260 اين‌چنين آمده كه از توحيد مرحوم صدوق است از امام ششم(سلام الله عليه) كه «الكرسي جزء من سبعين جزء امن نور العرش»[4], و رواياتي كه دربارهٴ عرش و كرسي آمده همين سه طايفه خواهد بود ادعيه هم اين‌چنين است ادعيه هم يا ظهور نزديك به صراحت دارد كه تخت و امثال ذلك مطرح نيست كه لسانش نفي است يا ظهور كالنص دارد كه عرش و كرسي مقام عزت است, مقام علم است و امثال ذلك كه خدا را به عرش او قسم مي‌دهند خدا را به كرسي قسم مي‌دهند كه نشانهٴ عزت و علم و قدرت و سلطنت است و امثال ذلك يا سياق دعا, سياقي است راجع به مقام عزت و مقام سلطنت و مقام علم, فتحصل كه وزان روايات و ادعيه وزان آيات است كه آيات ظهور كالنص دارد كه منظور از عرش و كرسي مقام عزت, مقام سلطنت, مقام علم و امثال ذلك است و اگر دربارهٴ عرش و كرسي مطالب ديگري هست در خلال آيات آياتي كه مناسب با بحث است مطرح مي‌شود در همين تفسير نورالثقلين صفحهٴ 261 و 262 نشانهٴ آن است كه عرش و كرسي يك مقام منزه از تخت بودن و جسم بودن‌اند يا وقتي در صفحهٴ 258 از مجمع نقل مي‌كنند وقتي خداي متعالي مي‌خواست فاتحةالكتاب و آيةالكرسي ﴿و شهد الله انه لا اله الا هو[5], كه در سورهٴ آل عمران است و ﴿قل اللهم مالك الملك[6], تا ﴿بغير حساب[7] كه ﴿ترزق من تشاء, بغير حساب[8] اين دو آيه را نازل كند «تعلقن بالعرش»[9] اين آيات به عرش متعلق شدند خود را به عرش پناهنده كردند «وليس بينهن و بين الله حجابٌ»[10], بين اين آيات و بين خدا حجاب و فاصله‌اي نبود اينها به عرش پناهنده شدند «و قلن يا رب تهبطنا دارالذنوب»[11], ما را به عالم معصيت و گناه نازل مي‌كني؟ معلوم مي‌شود كه فاتحةالكتاب حقيقتي دارد و آيةالكرسي حقيقتي دارد و ﴿شهد الله انه لا اله الا هو﴾ حقيقتي دارد ﴿قل اللهم مالك الملك﴾ حقيقتي دارند كه به اين عالم تنزل كرده‌اند و در آن عالم به حق تعالي عرض كردند «تهبطنا دارالذنوب و الي من يعصيك», ما را به عالم معصيت نازل مي‌كني؟ و براي كساني كه تو را گناه مي‌كنند مي‌فرستي؟ «و نحن معلقات بالطهور وبالقدس»[12], ما به غسل و طهارت بسته‌ايم اينها كه به عرش متعلق شدند مي‌گويند ما به طهارت و قداست بسته‌ايم و خود مطهر و مقدسيم, آن‌گاه «فقال وَعزتي و جلالي ما من عبدٍ قرأ كن في دبر كل صلاة الا اسكنته حظيرة القدس علي ما كان فيه»[13], هر كس شما را بعد از هر نماز قرائت كند به اين فيض عظيم من او را مي‌رسانم و اگر به آن درجه نرساندم و يا او نرسيد «نظرتُ اليه بعيني المكنونة في كل يومٍ سبعين نظرةً», با آن ديد مرحمت كه در هر روز هفتاد بار به يك انسان ممكن است نگاه بكند با آن ديد نگاه مي‌كند «والا قضيت له في كل يومٍ سبعين حاجة ادناها المغفرة والا اعذته من كل عدوٍ و نصرته عليه و لا يمنعه دخول الجنة الا ان يموت», آياتي كه نشان مي‌دهد عرش يك حقيقتي است و براي معارف قرآن حقيقتي است فراوان است پس سخن از تخت نيست كه حقيقت آيةالكرسي يا حقيقت فاتحةالكتاب به آن تخت تكيه كرده باشند و به آن تخت متعلق شده باشند, روايات و ادعيه با اين سه لسان كه يا صريحاً تخت بودن و جسم بودن را نفي مي‌كند يا صريحاً علم وعزت بودن را تثبيت مي‌كند يا وحدت سياق و ظهور سياق مقام عزت و علم را تبيين مي‌كند نشان مي‌دهد «العرش هو مقام علمي الكرسي هو مقام علمي» وامثال ذلك, و اما كريمه‌اي كه سخن از عرش را مطرح كرد در همين سورهٴ مباركهٴ رعد مي‌فرمايد ﴿ثم استوي علي العرش و سخر الشمس و القمر﴾, در عين حال كه كل نظام را قرآن كريم مسخر مي‌داند و درعين حال كه همهٴ ستارگان و نجوم را مسخر مي‌داند دربارهٴ شمس و قمر بالخصوص تصريح مي‌كند كه اينها مسخرند ﴿و سخر الشمس والقمر﴾, در باب تسخير بحثي خواهد آمد كه اينها را خدا مسخر خود كرد يا مسخر انسان كرد كه انسان مي‌تواند بر اينها مسلط بشود و اينها را تحت تسخير خود قرار بدهد يا نه اينها مسخرات باري تعالي‌اند آنچه كه از جمع اين آيات استفاده مي‌شود فعلاً آن نظم لا يتغير نظام سمايي است كه مي‌فرمايد ﴿و سخر الشمس و القمر﴾, اين نظم را گاهي به لسان عموم تبيين مي‌كند كما في سورة المُلك گاهي درباره خصوص شمس و قمر و ليل و نهار تصريح مي‌كند كما في سورة يس. به لسان عموم در سورهٴ مُلك, فرمود نظام آفرينش منزه از هرگونه بي‌نظمي است در سورهٴ ملك آيهٴ سوم اين است ﴿الذي خلق سبع سمٰوات طباقا ما تري في خلق الرحمٰن من تفاوت فارجِع البصرَ هل تري من فطور ٭ ثم ارجِعِ البصرَ كرَّتينِ ينقلب اليك البصرُ خاسئاً و هو حسير[14]، فرمود: در آفرينش خداي رحمان تفاوت هرگز نمي‌بينيد تفاوت به اين معناست كه اگر حلقه‌هاي موجود بعضيها هماهنگ با ديگري نباشند يكي باشد ديگري فوت شود مي‌گويند تفاوت پيدا شده ولي اگر همگان حضور داشته باشند هر كدام در جاي خود باشند مي‌گويند تفاوتي نيست چون فوتي در كار نشده اگر يك سلسله‌اي بعضي از حلقاتش باشد بعضي از حلقاتش فوت بشود مي‌گويند تفاوَتَ يعني بعضي از اين حلقات فوت شده با بعضي ديگر از حلقات هماهنگ نيست مي‌فرمايد در حلقات سلسلهٴ آفرينش تفاوت نيست كه يكي باشد ديگري نباشد يا نيايد يا هماهنگي نكند ﴿ما تري في خلق الرحمٰن من تفاوتٍ[15], نه تنها نمي‌بينيم, نيست زيرا اگر بود مي‌ديديم و شما اگر دو بار سه بار چند بار مكرر نظم جهان را مشاهده كنيد مي‌بينيد ﴿ما تري في خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل تري من فطور ٭ ثم الرجع البصر كرّتين[16], دوباره نگاه كنيد اين دوباره نه يعني بار دوم يعني بيش از يك بار نگاه كنيد ممكن است صد بار و هزار بار نگاه كنيد ﴿كرّتين﴾ اين تثنيه در برابر وحدت نيست كه شما دو بار اگر نگاه كنيد بي‌نظمي نمي‌بينيد بار سوم يا چهارم احياناً ممكن است بي‌نظمي ببينيد نه ناظر به كثرت است يعني هر چه شما نگاه كنيد بي‌نظمي مشاهده نمي‌كنيد ﴿ما تري في خلق الرحمن من تفاوت[17], زيرا ديد شما خسته برمي‌گردد و شاهد تفاوت و بي‌نظمي تفاوت نخواهد بود ﴿ينقلب اليك البصرُ خاسئاً و هو حسير[18] بي‌نتيجه و خسته برمي‌گردد و تفاوت و ناهماهنگي را مشاهده نمي‌كند چون همه هستند و در جاي خويشتن حضور دارند هيچ فوتي نيست كه يكي از آحاد اين سلسله فوت بشود تا بگوييم تفاوت در اينجا رخنه پيدا كرده است پس ﴿ما تري في خلق الرحمٰن من تفاوت فارجع البصر هل تري من فطور ٭ ثم ارْجع البصر كرّتين[19], دوبار دوبار نگاه كن چند بار چند بار نگاه كنيد به اين معنا نيست كه اگر دو بار نگاه كنيد بي‌نظمي نمي‌بينيد اين تثنيه نيست ﴿ثم ارجع البصر كرّتين[20] دو بار دو بار نگاه كنيد يا بيش از يك بار نگاه كنيد به شهادت اينكه فرمود: ﴿ينقلب اليك البصرُ خاسئاً و هو حسير[21], اين بصر خاسع, بي‌نتيجه, خسته, مانده برمي‌گردد و هرگز شاهد ناهماهنگي نيست اين راجع به كل جريان آفرينش. دربارهٴ خصوص شمس و قمر هم در سورهٴ مباركهٴ يٰس اين‌چنين فرمود ﴿و آيةٌ لهم اللّيل نسلخ منه النهار فاذا هم مظلمون[22], آيات الهي را كه يكي پس از ديگري مي‌شمارد مي‌فرمايد يكي از آيات اين است ﴿و آيةٌ لهم الليل نسلخ منه النهار فاذاهم مظلمون﴾ كه اين قبلاً اشاره شد ﴿نسلخ منه النهار﴾ آيا ناظر به آن است كه آنچه كه در جهان امكان است اولاً و بالذات ظلمت است و قشري از نور به نام فيض الهي روي آنها را پوشانده كه اگر سلخ بشود سلاخي بشود اين جلد گرفته بشود درون اينها كه ظلمت است روشن مي‌شود ﴿نسلخ منه النهار﴾ يعني اين روكش و روپوش روشن را به نام روز مي‌گيريم سلخ مي‌كنيم بغتتاً ﴿فاذاهم مظلمون﴾, اينها در تاريكي مي‌افتند معلوم مي‌شود درون تاريك است يك روكشي از نور به نام فيض حق به اينها رسيده است والا درون اينها كه براي خود اينهاست جز ظلمت چيز ديگر نيست آن‌گاه فرمود: ﴿والشمس تجري لمستقرٍ لها ذلك تقدير العزيز العليم[23], آفتاب جريان دارد اين جريان ظاهراً ناظر به حركت انتقالي شمس است نه حركت وضعي زيرا حركت وضعي را جريان نمي‌گويند چيزي كه همانند سنگ آسياب به دور خود مي‌گردد اين را شايد جريان نگويند اين ناظر است به آن جريان و حركت انتقالي شمس كه ﴿والشمس تجري لمستقرّ﴾ يعني الي مستقرٍٍ يعني تا به آن قرارگاه ابدي‌اش برسد تا روزي مي‌رسد كه شمسي در كار نيست شمس و قمر با هم كوبيده مي‌شوند ﴿اذا الشمس كوّرت[24] تا اينكه بساط قيامت گسترش پيدا كند ﴿والشمس تجري لمستقرٍ لها﴾ كه اين ناظر به حركت انتقالي است نه وضعي و به آن قرارگاهش مي‌رسد و قرارگاه او بي‌قراري است لذا گفتند در روايات اهل‌بيت(عليهم السلام) آمده است والشمس تجري «لا مستقر لها»[25], نه لمستقر كه اين نه تحريف باشد بلكه تفسير است يعني قرارگاهي ندارد زيرا پايان شمس تكوير است, تكوير يعني سقوط او و تنزل او و مانند آن اين جريان شمس. ﴿والقمر قدرناه منازل[26] براي ماه ما منزلهايي مقدر كرديم اندازه‌گيري كرديم كه هر منزلي را 29 روز طي كند چون اين سيري كه براي قمر هست در هر شبانه روز دوازده الي سيزده درجه از مدار خود را طي مي‌كند در طي 29 روز 29 تا دوازده الي سيزده درجه 365 درجهٴ خود را طي مي‌كند هر ماه يك بار اين مدارش را پيموده است شمس است كه هر روز يك درجه را طي مي‌كند كه در طي 365 روز اين 365 درجه را طي مي‌كند براي ماه منزلهايي معين شده است كه آن منزلها را يكي پس از ديگري مي‌پيمايد ﴿والقمر قدرناه منازل[27] كه در فلان منازل هست مي‌شود ماه شعبان به منزل بعد آمده مي‌شود ماه مبارك رمضان و هكذا ﴿يسئلونك عن الأهلة قل هي موٰاقيت للناس والحج[28] ﴿ولتعلموا عدد السنين و الحساب[29], چون اين بهتر محسوس‌تر است نيازي به نجوم و نيازي به مراجعه به تقويمها وامثال ذلك ندارد آنچه كه همگان مي‌توانند از آن استفاده كنند و مخصوص همه است سير قمر است مي‌توانند ماهها را با حركت و سير قمر تنظيم بكنند والا جريان شمس كه بدون تاريخ دانستن و حفظ كردن و ضبط كردن و تنظيم كردن و نوشتن ميسور همه نيست, آني كه هر شب معلوم است كه در چه حد است و چه وقت تازه شده و مدارش را طي كرده است آن قمر است ﴿يسئلونك عن الأهله﴾ كه اين هلالها چيست؟ در جواب فرمود: ﴿قل هي مواقيت للناس والحج﴾ ﴿ولتعلموا عدد السنين والحساب﴾ آن‌كه راهگشاي تودهٴ مردم است به حس نزديك‌تر است و آسان‌تر است جريان سير قمر است نه سير شمس لذا فرمود ﴿والقمر قدرناه منازل حتي عاد كالعرجون القديم[30], آن‌طوري كه ما كه روي زمينيم مشاهده مي‌كنيم اين‌چنين است كه قمر سيرش از مغرب به مشرق است به ديد ما زيرا ما اول مغرب اول ماه قمر را در كرانهٴ غرب مي‌بينيم به عنوان هلال و باريك در شب هفتم اوايل شب قمر را به صورت يك چهارمش مي‌بينيم در آن ربع غربي كه كم كم نزديك به بالاي سر ماست در شب چهارده تمام نيم‌رخ روشن قمر را بالاي سرمان مي‌بينيم در همان اوايل شب تا كم كم به جائي برسد كه ما آخرهاي شب هنگام سحر در افق شرق ماه را مي‌بينيم كه به صورت كم كم در آستانه محاق فرو رفتن است اول هلال است و بعد بدر است و بعد محاق اين سير دوازده الي سيزده درجهٴ اوست هر شب يعني هر شبانه روز از غرب به شرق به حسب ديد ما كه روي زمينيم فرمود اين سيرش را ادامه مي‌دهد تا برسد به اول ماه بشود ﴿كالعرجون القديم[31], حتي عاد برگردد يا صار بشود مانند عرجون قديم عرجون آن شاخهٴ خرماست قديم آن شاخهٴ خرماي كهن اين شاخه‌اي كه مستقيم نيست هلالي است و چون كهن است زرد چهره است خيلي شاداب نيست آن شاخهٴ كه خرماي هلالي زرد چهره را مي‌گويند عرجون قديم عرجون آن شاخهٴ خرماست كه به صورت هلال است قديم هم يعني كهن كه با زرد چهرگي او همراه است ماه سيرش را ادامه مي‌دهد تا دوباره بشود هلال ﴿والقمر قدرناه منازل حتي عاد كالعرجون القديم[32], اين نظامِ تك تك شمس و قمر اما نظام مجموشان فرمود ﴿لا الشمس ينبغي لها ان تدرك القمر ولا الليل سابق النهار[33], اين نظام همين‌طور است هيچ يك از اين دو نمي‌تواند ديگري را پيشي بگيرد اين سيري كه هست شمس مثلاً جلو و قمر به دنبال اوست يا قمر جلو و شمس به دنبال اوست شمس نمي‌تواند و مقدورش نيست كه جلو بزند دو تا 24 ساعت پشت سر هم روز باشد حق ندارد شمس سيرش را سريع‌تر كند و دو تا روز پشت سر هم داشته باشيم و ماه كنار بيفتد يا ماه حق ندارد سيرش را تسريع كند از شمس جلو بزند كه دو تا شب پشت سر هم داشته باشيم ﴿لا الشمس﴾ با اينكه بزرگ‌تر است با اينكه نور قمر از شمس است ولي موظف است به همان مقدار معين حركت كند ﴿لا الشمس ينبغي لها ان تدرك القمر و لا اللّيل سابق النهار﴾, نه ليل مي‌تواند روز را جلو بزند نگذارد روز بيايد دو تا شب پشت سر هم داشته باشيم نه روز مي‌تواند شب را پشت سر بگذارد و نگذارد شب برسد كه دو تا روز پشت سر هم داشته باشيم به دنبال هر روزي شبي است و به دنبال هر شبي روزي, پس نه شمس حق دارد بيش از مقدار معين حركت كند كه قمر را كنار بزند نه قمر حق دارد بيش از سرعت معين حركت كند كه شمس را كنار بزند نه شب مجاز است كه روز را پشت سر بگذارد و خود جلو بيفتد دو تا شب پشت سر هم داشته باشيم نه روز مجاز است كه شب را پشت سر بگذارد و خود جلو بيفتد كه دو تا روز پشت سر هم داشته باشيم ﴿لا الشمس ينبغي لها ان تدرك القمر[34] و لاالعكسش هم فهميده مي‌شود ﴿و لا الّليل سابق النهار[35] و لاالعكسش هم فهميده مي‌شود ﴿لا الشمس ينبغي لها ان تدرك القمر ولا الليل سابق النهار و كلٌ في فلكٍ يسبحون﴾, همهٴ اين اجرام سماوي در فلك سابح‌اند, شناورند, سرگردانند و ساجد و خاضع‌اند و مانند آن بنابراين آنچه كه در سورهٴ رعد آمده كه فرمود: ﴿و سخر الشمس و القمر كل يجري لأجلٍ مسمي﴾ برابر با آن اصلي كلي است كه در سورهٴ ملك آمده و برابر با آن اصل جزيي است كه در سورهٴ يٰس آمده منتها اين تسخير كه يك امر منظمي است بايد در خلال مسائل بعدي روشن بشود كه اينها مسخر شمس‌اند يا ﴿سخر لكم ما في السماوات[36] يا ﴿سخر لكم ما في الارض[37] خدا مسخر كرد آنها را براي ما يا آنها را مسخر ما كرد با يك نظم خاصي بشر از آنها استفاده كند و باخبر بشود اين است؟ يا نه بشر دسترسي ندارد نمي‌تواند بر آنها دستي بيابد ولي آنها مسخرات‌اند براي خداي متعال تا چه اندازه قدرت به بشر داده شده كه بشر از اين اجرام استفاده كند؟ اين در خلال آيات و مسائل بعد به خواست خدا روشن مي‌شود كه بشر راهش براي خيلي از اين مسائل باز است. آن‌گاه هر جا سخن از عرش است سخن از تدبير است يا مصداق تدبير يا عنوان تدبير مصداق تدبير همين تسخير شمس و قمر و امثال ذلك است عنوان تدبير همين ﴿يدبر الامري﴾ است كه به دنبال آن ذكر فرمود ﴿يدبر الامر يفصلُ الآيات﴾, آيات تكويني را به طور منظم و گسترده تبيين مي‌كند تا با مشاهدهٴ آيات تكويني پي به هدف و راز خلقت ببريم آيات تدويني را هم يكي پس از ديگري مستدل تبيين مي‌كند تا با تدبر در آيات قرآن به آن هدف نهائي پي ببريم ﴿يفصل الآيات لعلكم بلقاء ربكم﴾, كه آن روز لقاء هم روز فصل است يقين پيدا كنيم چون روز لقاء روز فصل است گرچه روز جمع است ﴿ان الاولين و الآخرين ٭ لمجموعون الي ميقات يوم معلوم[38] اما روز فصل است نه روز جمع دنياست كه حق و باطلش كنار هم است و مجموع‌اند دنياست كه طيب و خبيثش كنار هم‌اند آنجا يوم‌الفصل است كه ﴿وامتازوا اليوم ايها المجرمون[39], روزي است كه به همهٴ اختلافها خاتمه داده مي‌شود امروز ممكن است آراء گوناگون يكجا مطرح بشود معلوم نباشد كه آن رأي حق كدام است رأي باطل كدام است ولي در قيامت به اختلافات اينها خاتمه داده مي‌شود در آن روز روشن مي‌شود كه اين مكتب حق است يا نه؟ اين رأي حق بود يا نه؟ اين نظر حق بود يا نه؟ يوم‌الفصل است بالقول‌المطلق يكي از القاب قيامت كبرا يوم‌الفصل است فرمود: ﴿يفصل الآيات لعلكم بلقاء ربكم﴾ كه آن يوم‌اللقاء يوم الفصل است ايمان بياوريد چون هيچ جا براي شبهه نيست هيچ جا براي كتمان نيست انساني كه گرفتار اشتباه مي‌شود براي اينكه خاطرت دروني را مكتوب مي‌كند آن روز ﴿لايكتمون الله حديثا[40] چون باطل در آن روز راه ندارد اشتباه را هم در آن‌روز راهي نيست لذا يوم‌الفصل است ﴿لعلكم بلقاء ربكم توقنون﴾ و اين هم قبلاً به عرض رسيد كه قسمت مهم طرح مسائل توحيدي براي ذكراي معاد است ياد قيامت بودن است چون ياد قيامت است كه مسئوليت و تهذيب و تزكيه را به همراه دارد و الا ياد مبدأ اعتقاد به اينكه جهان مبدأي دارد ولي مبدأ كاري با انسان ندارد, انسان را در برابر مبدأ مسئوليت و وظيفه‌اي نباشد اين اعتقاد سازنده نيست, مهم‌ترين عاملي كه در ساختن انسان نقش مؤثر دارد همان ياد معاد است ﴿لعلكم بلقاء ربكم توقنون﴾ آن‌روز را هم يوم‌التلاق مي‌نامند يعني روز تلاقي تلاقي عبيد با مولايشان تلاقي كل با كل همه يكديگر را مي‌بينند يكي از القاب قيامت يوم‌التلاق است يعني روز تلاقي و برخوردها يا چون بندگان بلقاء حق مي‌رسند ﴿بلقاء ربكم﴾ از اين جهت يوم‌التلاق است يا چون يكديگر را ملاقات مي‌كنند يوم‌التلاق است كه در سورهٴ زمر و مانند آن مسئلهٴ يوم‌التلاق مطرح شد ﴿لينذر يوم التلاق[41] و كسي كه به آن يوم‌التلاق كه روز ملاقات بنده با خداست يا ملاقات همگان است در سورهٴ مؤمن اين‌چنين آمده ﴿رفيع الدرجات ذوالعرش يلقي الروح من امره علي من يشاء من عباده لينذر يومالتلاق[42], تا مردم را از روز تلاقي و برخورد انذار كند قسمت مهم ترساندن است اكثري مردم براي ترس از عذاب قيامت است كه معصيت نمي‌كنند لذا همان‌طوري كه قبلاً به عرض رسيد گرچه خداي متعالي رسول‌الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم) را به عنوان بشير و نذير معرفي كرد فرمود: ﴿يا ايها النبي انا ارسلناك شاهداً و مبشراً و نذيراً[43], با مبشر و نذير اين دو وصف توصيف كرده اما در هيچ جاي قرآن نيامده ان انت الا مبشر يا ما انت الا مبشر اما ﴿ان انت الا نذير[44] آمده يا در طليعهٴ بعثت ﴿يا ايها المدّثر ٭ قم فأنذر[45] مطرح است نه قم فبشر يا وظيفه‌اي كه براي روحانيون و مبلغين و علما هست مسئلهٴ ليبشر و لينذر نيست ﴿ولينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم[46] است ﴿فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم[47], مسئلهٴ انذار مطرح هست آن مهم‌ترين عاملي كه نمي‌گذارد انسان آلوده بشود ترس از قيامت است يا ترس از عذاب ظاهري يا ترس از عذاب باطني يا از هر دو عذاب اين است كه همان وظيفهٴ خاص انبياء را كه به لسان حصر بيان شده ﴿ان انت الا نذير﴾ يا ﴿يا ايها المدثر ٭ قم فأنذر﴾ همان وظيفه را به روحانيت داده است كه ﴿لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم﴾, مسئله, مسئلهٴ انذار است نه مسئلهٴ تبليغ نه مسئلهٴ تدريس نه مسئلهٴ سخنراني اينها همه صناعت است اينها همه وسيله است اگر سخنراني انذار نبود سخنراني است و فن است نه انذار نه رسالت نه خط انبياء را رفتن به ما نگفتند درس بخوانيد تا براي مردم سخنراني كنيد تا براي مردم بيان كنيد اين‌چنين نيست بايد بترسانيد چه كسي مي‌تواند مردم را بترساند؟ يك آدم ترسو مردم را مي‌ترساند كسي كه مي‌ترسد مي‌ترساند كسي كه نمي‌ترسد چطور مي‌تواند بترساند اين اصلاً بلد نيست بترساند ممكن نيست كسي كه خودش از عذاب قيامت نمي‌ترسد بتواند مردم را بترساند او چه طور مي‌ترساند آدم ترسو حرفش معلوم است چهره‌اش معلوم است رنگش زرد است كارش معلوم است غذايش معلوم است كسي كه ترسو نيست معلوم است كه ترسو نيست او سخنراني مي‌كند او رسالتي ندارد كه رسالت حوزه ترساندن مردم از قيامت است اگر سخنراني است زمينه است واگر درس گفتن است زمينه است و اگر چيز نوشتن است زمينه است و اگر تعليم است زمينه است همه و همه زمينه است ﴿لينذروا قومهم اذا رحجوا اليهم[48] حالا قوم بعضيها همان‌هايي هستند كه در حوزه‌اند چون بعضيها در حوزه‌اند كه رسالت حوزه را انجام بدهند قوم بعضيها افرادي هستند كه در بيرون حوزه‌ بسر مي‌برند كسي كه رنگش زرد است و رنگش پريده است و ترسيد اين مي‌تواند بترساند والا ديگري مي‌رود سخنراني مي‌كند به ما گفتند درس بخوانيد كه بترسانيد يعني بايد بترسيد تا بترسانيد و الا آدمي كه نمي‌ترسد چطوري مي‌ترساند اصلاً بلد نيست بترساند كه. يك كسي كه عمري در حوزه بود خودش نترسيد اين چطوري بترساند؟ از چه بترساند ﴿ليتفقهوا في الدين[49] براي خودشان ﴿ولينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم﴾ اين است كه هر جا خط كلي وحي و رسالت است صحبت انذار است هر جا تبيين خط كلي پيروان وحي ورسالت است صحبت از انذار است هم ﴿يا ايها المدثر ٭ قم فانذر[50] است نه قم فبشر هم به ماها گفته‌اند ﴿ليتفقهوا في الدين ولينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم[51] تنها عاملي كه مي‌تواند انسان را وارسته كند ذكرالدار است و اگر خداي متعالي به يك سلسلهٴ خاص از انبياء عظام بَها مي‌دهد و اينها را بندگان مخلِص اولاً و مخلَص ثانياً معرفي مي‌كند مي‌گويد چون اينها به ياد قيامت بودند من اينها را برگزيدم در جريان ابراهيم و آل ابراهيم(عليه‌السلام) كه مي‌فرمايد: ﴿انا اخلصناهم[52] ما اينها را مخلَص كرديم اينها بندگان مخلِص بودند بعد مخلَصشان كرديم چرا؟ چرا ﴿انا اخلصناهم﴾؟ چطور شدند كه اينها مخلص شدند؟ چطور شدند كه ما در بين اين همه اينها را برچين كرديم؟ اينها جبايهٴ مايند مجتباي مايند برچين شدهٴ مايند خدا اجتبا اينها را, چرا؟ چرا اينها رامخلص كرد ﴿انا اخلصناهم﴾ چرا؟ ﴿بخالصة[53] يعني در اثر داشتن يك ويژگي صفت خالص صد در صد خالص, ﴿بخالصة﴾ آن صفت خالصه چيست؟ ﴿ذكري الدار[54] ياد قيامت بودن كسي كه به ياد خانه است وسيله تهيه مي‌كند كسي كه در مسافرخانه سرگرم است كه وسيله تهيه نمي‌كند دار آنجاست پس دنيا دار نيست اگر گفتند دار است دار مجاز است يعني جاي عبور است مثل اينكه انسان از خانهٴ كسي ميانبر راه باز كرده برود خانهٴ خودش آن خانه كه راه است كه خانه نيست قرآن دنيا را دار نمي‌داند قيامت را دار مي‌داند و كسي كه به فكر منزل هست وسيله تهيه مي‌كند كسي كه به فكر منزل نيست چه وسيله‌اي دارد تهيه مي‌كند؟ پس اگر خداي متعالي يك عده‌اي را گرامي داشت بي‌جهت نيست ﴿انا اخلصناهم﴾ چرا؟ ﴿بخالصة[55] ما تلك الخالصه ﴿ذكري الدار[56] هي آن وصف خالص ذكري الدار است لذا هر جا سخن از عرش است سخن از تدبير است سخن از تسخير است سخن از تدبير الهي است سخن از تفصيل است ﴿لعلكم بلقاء ربكم توقنون﴾ پايان اوست.

«والحمد لله رب العالمين»

 

[1]  ـ توحيد شيخ صدوق، ص 316.

[2]  ـ توحيد شيخ صدوق، ص 327.

[3]  ـ معاني الاخبار، ص 29.

[4]  ـ تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 260.

[5]  ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 18.

[6]  ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 26.

[7]  ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 26.

[8]  ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 26.

[9]  ـ تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 258.

[10]  ـ تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 258.

[11]  ـ تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 258.

[12]  ـ تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 258.

[13]  ـ تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 258.

[14]  ـ سورهٴ ملك، آيات 3 ـ 4.

[15]  ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 3.

[16]  ـ سورهٴ ملك، آيات 3 ـ 4.

[17]  ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 3.

[18]  ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 4.

[19]  ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 4.

[20]  ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 4.

[21]  ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 4.

[22]  ـ سورهٴ يس، آيهٴ 37.

[23]  ـ سورهٴ يس، آيهٴ 38.

[24]  ـ سورهٴ تكوير، آيهٴ 1.

[25]  ـ تفسير مجمع البيان، ج 8، ص 272.

[26]  ـ سورهٴ يس، آيهٴ 39.

[27]  ـ سورهٴ يس، آيهٴ 39.

[28]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 189.

[29]  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 12.

[30]  ـ سورهٴ يس، آيهٴ 39.

[31]  ـ سورهٴ يس، آيهٴ 39.

[32]  ـ سورهٴ يس، آيهٴ 39.

[33]  ـ سورهٴ يس، آيهٴ 40.

[34]  ـ سورهٴ يس، آيهٴ 40.

[35]  ـ سورهٴ يس، آيهٴ 40.

[36]  ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 20.

[37]  ـ سورهٴ حج، آيهٴ 45.

[38]  ـ سورهٴ واقعه، آيات 49 ـ 50.

[39]  ـ سورهٴ يس، آيهٴ 59.

[40]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 42.

[41]  ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 15.

[42]  ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 15.

[43]  ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 45.

[44]  ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 23.

[45]  ـ سورهٴ مدثر، آيات 1 ـ 2.

[46]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 122.

[47]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 122.

[48]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 122.

[49]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 122.

[50]  ـ سورهٴ حدثر، آيات 1 ـ 2.

[51]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 122.

[52]  ـ سورهٴ ص، آيهٴ 46.

[53]  ـ سورهٴ ص، آيهٴ 46.

[54]  ـ سورهٴ ص، آيهٴ 46.

[55]  ـ سورهٴ ص، آيهٴ 46.

[56]  ـ سورهٴ ص، آيهٴ 46.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق