10 05 1983 4843896 شناسه:

تفسیر سوره رعد جلسه 8

دانلود فایل صوتی

أَعوذُ بِالله مِنَ الشّيطٰانِ الرَّجيم

بِسمِ الله الرّحمٰنِ الرَّحيم

﴿اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي العَرْشِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لاَِجَلٍ مُسَمّيً يُدَبِّرُ الأَمْرَ يُفَصِّلُ الآيَاتِ لَعَلَّكُم بِلِقَاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ (۲)

آنچه در اين كريمه راجع به حق بودن نظام آفرينش مطرح بود گذشت و آنچه فعلاً مورد بحث است مسئلهٴ عرش است كه خداي متعالي بر عرش استوا دارد يعني چه در قرآن كريم عرش يك انتصاب به حق تعالي دارد كه مي‌فرمايد: ﴿اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ[1] يا ﴿رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ[2] ﴿رَفِيعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ[3], يك قسم انتصاب به فرشتگان دارد كه فرشتگان يا حاملان عرش‌اند يا طواف كننده‌هاي اطراف عرش‌اند ﴿وَتَرَي الْمَلاَئِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ[4], يا ﴿وَيَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمَانِيَةٌ[5], كه در اين ثمانيه انسانهاي كامل هم نقشي دارند اين عرش چيست؟ كه خدا بر عرش استوي دارد واين عرش به عظمت موصوف است كه خدا ﴿رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ﴾ است و خدا ﴿رَفِيعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ﴾ است و عده‌اي حامل عرش‌اند و عده‌اي در اطراف عرش طواف دارند كه ﴿وَتَرَي الْمَلاَئِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ﴾ عده‌اي از علماي سنت دربارهٴ اين‌گونه از معاني مي‌گفتند ظاهر اين الفاظ بما لها من المفاهيم معلوم است كيفيتشان مجهول است و سؤال بدعت است و ايمان واجب آنچه از مالك نقل شده است مرحوم امين‌الاسلام در مجمع نقل كرده است و ديگران هم نقل كرده‌اند اين است كه مالك بن انس گفت «الاستواء غيرمجهول و كيفيته غير معلومة والسؤال عنه بدعة»[6] باز بعضي از علماي سنت مي‌گفتند كه «تفسيره تلاوت اصولاً تفسير قرآن يعني تلاوت قرآن و عده‌اي هم دربارهٴ اين‌گونه از معارف قرآن اظهار نظر مي‌كردند آنهائي كه اظهار نظر نمي‌كردند مي‌گفتند تفسير قرآن عبارت از تلاوت اوست نظري از آنها نرسيد اما ديگران كه دربارة قرآن اظهار نظر كردند يا به همين ظواهر اكتفا كردند و الفاظ را به همين معاني ظاهري حمل كردند كه اينها مشبهه‌اند چون ظواهر اين الفاظ جسميت است عرش يعني تخت استوي بر تخت يعني جاگيري و قرارگرفتن بر تخت اين لازمه‌اش تجسم است و آنها مشبهه‌اند و ابائي از جسميت ذات اقدس الهي سبحانه و تعالي ندارند كه اين الفاظ را بر همين ظواهر حمل مي‌كنند عده‌اي يك مقدار از اينها بالاتر فكر مي‌كردند الفاظ را بر معاني علمي حمل مي‌كردند نه معاني عقلي علم آن روز يعني هيأت آن روز مسئلهٴ آسمانهاي هفت‌گانه و بعد آسمان هشتم كه جايگاه ستاره‌هاي ثابت است و بعد آسمان نهم كه فلك الافلاك ناميده مي‌شد به حساب آنها مي‌گفتند به اينكه هفت آسمان است كه در هر آسماني يكي از اين كواكب سبعه سياره جا دارد بعد فوق آسمانهاي هفت‌گانه آسمان هشتم است كه جايگاه ستاره‌هاي ثوابت است فوق آسمان هشتم فلك نهم است كه ستاره‌اي در او نيست آن فلك الافلاك است عده‌اي از مفسران اين سماوات سبع را بر همان افلاك سبعه هيأت بطلميوسي حمل مي‌كردند كرسي را بر فلك هشتم حمل مي‌كردند و عرش را بر فلك نهم و بعد مي‌گفتند كه فوق عرش كه فلك نهم است چيزي نيست اين تفسير قرآن كريم به روش علمي چون علم روي فرضيه اتكا مي‌كرد نه قضيه بديهي و در معرض زوال بود طولي نكشيد كه جريان هيأت بطلميوسي روشن شد كه پايه‌هاي علمي عميق ندارد حق با اقدمين است يعني قبل از بطلميوس و هم‌فكران او كه مي‌گفتند زمين حركت مي‌كند اقدمين نظرشان اين بود متأخرين فهميدند حق با اقدمين بود نه با بطلميوسيها براي محققان قبل از بطلميوس بود حق با آنها بود كه مي‌گفتند زمين در حركت است بنابراين حمل آيات قرآن بر معاني علمي كه پايگاه بديهي ندارد كه نظري به آن بديهي ختم مي‌شود بلكه به فرضيه متكي است و در معرض زوال است اين خطر را در پيش دارد نبايد اين كار را مي‌كردند و عرش و كرسي را بر فلك هشتم و نهم حمل نبايد مي‌كردند و حمل كردند بعد اين‌ چنين شد عده‌اي گفته‌اند عرش و همچنين كرسي به معناي تخت ظاهري و جسم ظاهري نيست به معناي آسمان هشتم و نهم هم نيست اين كنايه از مقام فرمانروائي است و كنايه از مقام تدبير است واقعيتي به نام عرش نيست حقيقتي به نام كرسي نيست اين كنايه است از مقام تدبير به مقام فرمانروائي اين معنا نقصي كه دارد آن است كه اگر چيزي در قرآن كريم به عنوان كنايه و مثل ذكر مي‌شود چون قرآن نور است اين معنا را تبيين مي‌كند كه من مي‌خواهم مثل ذكر كنم نظير آنچه دربارهٴ زجاجه و مصباح آمده كه ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ[7] لذا در آنجا كسي نمي‌گويد ما يك شجرهٴ زيتوني داريم واقعاً يك زجاجه‌اي داريم واقعاً يك مصباحي داريم واقعاً اينها تنزيل و تمثيل است چرا؟ چون خود قرآن كريم فرمود اين مثل است يك تنزيل است اما دربارهٴ عرش هيچ واقعيتي براي عرش نيست هيچ حقيقتي براي كرسي نيست فقط تنزيل است يعني آن تدبير و مقام فرمانروائي را مي‌گويند عرش يا نه يك واقعيت و حقيقتي است كه آن واقعيت و حقيقت عرش نام دارد, الفاظي كه در قرآن كريم استعمال مي‌شود اگر محفوف به قرينة قطعي لفظي يا لبي نباشد بر همان معاني ظاهري‌اش حمل مي‌شود منتها مصداق را بايد مشخص كرد عرش مقام فرمانروائي است درست است يعني عرف وقتي كه بخواهند يك حكومتي را تقرير كنند مي‌گويند آن حاكم بر تخت فرمانروائي نشست اما حكومت آن حاكم يك امر اعتباري است مقام او هم كه حاكم بودن و سلطان بودن است امري است اعتباري دستورات او هم در شئون اعتباري است نه آن مقام يك واقعيت تكويني است نه آن تخت يك مقام تكويني است نه دستور و مديريت و فرمانروئي او يك واقعيتي است جزء امور قراردادي است قراردادي كردند مردم يك منطقه كه اگر او يك حرفي زد آنها هم اجرا كنند او مي‌شود حاكم اينها هم مي‌شوند مجريان نظر او اين قرارداد است و اعتبار و بيرون از قرارداد و اعتبار واقعيتي نه براي مقام آن حاكم است نه براي تخت او نه براي فرمانروائي او اينها يك عناوين اعتباري است اينها همان مسائلي بود كه به عنوان عناوين اعتباري در بحث دنيا گذشت كه اينها دنيايند آيا عرشي كه قرآن كريم مطرح مي‌كند يعني مقام فرمانروائي اعتباري يا نه يك مقامي است تكويناً كه از آن مقام دستوراتي تكويني وايجادهاي الهي و ربوبيتهاي الهي صادر مي‌شود تمام تفاوت اين است كه آيا عرش يك واقعيت خارجي دارد؟ يا يك عنوان اعتباري است؟ ما اگر گفتيم فلان سلطان بر عرش سلطنت تكيه كرد يك مقام اعتباري است دستورات او لازم الاجراست يعني در حيطهٴ اعتبار آيا واجب تعالي كه ﴿رَفِيعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ[8] است يعني داراي مقام اعتباري است عالم به اعتبار مي‌گردد يا يك واقعيت و حقيقتي است كه اين واقعيت و حقيقت به خداي متعالي استناد دارد قرآن كريم شواهدي براي واقعيت داشتن عرش و كرسي در اختيار گذاشت كه طبق اين شواهد روايات معصومين عليهم السلام تدوين شده كه در آن بحث قبل به عرض رسيد كه در كلمات علماي عامه تفسيري دربارهٴ عرش و كرسي و اين‌گونه از معاني بلند نيست اين در تفسير اماميه است تبعاً آنچه از معدن وحي و عصمت رسيده است عرش را كرسي را مبسوطاً بحث كرده‌اند درباره‌اش نظر داده‌اند و شقوقش را ذكر كرده‌اند قرآن كريم هر جا سخن از عرش و كرسي است تدبير الهي را در كنارش ذكر مي‌كند يا تدبير عملي يا تدبير علمي چون ذات اقدس الهي اوصاف ذاتيه‌اش عين ذات است اوصاف فعليه‌اش هم عين هم‌اند عين فعل‌اند علم فعلي خدا عين فعل خداست چه اينكه علم ذاتي حضرتش عين ذات حضرت است قرآن كريم هر جا سخن از عرش است تدبير الهي را در كنارش ذكر مي‌كند يا تدبير عملي يا تدبير علمي بعد از ذكر عرش يا مي‌گويد خدا اين‌چنين عالم را اداره مي‌كند يا مي‌گويد خدا اين‌ چنين به شئون عالم، عالم است يا سخن از علم خداست علم فعلي يا سخن از تدبير خداست كه فعل و فيض حق تعالي است در همهٴ مواردي كه سخن از عرش است در كنارش تدبير مطرح است در همين آية دوم سورهٴ «رعد» كه محل بحث است فرمود: ﴿ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لاَِجَلٍ مُسَمّي[9] اين شمس و قمر را مسخر كرد و همهٴ موجودات براي آنها قدْر و قدَر و حد معيني تنظيم شده است كه همه در جريان و سيرند تا به آن هدف نهائي برسند و به دارالقرار واصل شوند در سورهٴ «اعراف» آيهٴ 54 باز سخن از عرش خدا و تدبير الهي است مي‌فرمايد: ﴿إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ والأرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ[10] ديگر واو ذكر نكرده اين تفسير ﴿اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ﴾ است ﴿اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ﴾ يعني چه مي‌كند ﴿يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأمْرُ تَبَارَكَ اللّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ﴾ اين ﴿يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ﴾ يعني «يجعلُ الليل غاشيه علي النهار» كه هر جا روشني باشد فوراً تاريكي به سراغش مي‌رود و او را خاموش مي‌كند اينجا سيدنا الاستاد رضوان الله تعالي عليه پذيرفتند كه اصل عالم ظلمت است نور عرضي است كه از ناحيهٴ خداي متعالي مي‌آيد هرگز عالم بالذات روشن نيست اگر نوري دارد از طرف مبدأ است و بعضي از مفسران كه آيهٴ سورهٴ ياسين را اين ‌چنين تفسير كرده‌اند در آنجا ايشان قبول نفرمودند، فرمودند روي قواعد ادبي سازگار نيست در سورهٴ «يس» كه فرمود: ﴿آيَةٌ لَّهُمُ الَّيْل﴾ كه ﴿نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ[11] آنجا بعضي از بزرگان گفته بودند به اينكه اينكه در سورهٴ «يس» آمده كه ﴿نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ﴾ معلوم مي‌شود نهار و روشني يك روكشي است روي درون تاريكي يك گوسفند را كه پوست مي‌كنند پوست روي گوسفند است درون گوسفند پوست نيست ظاهر آية سورهٴ «يس» آن است كه نهار يك روكشي است براي عالم روشنائي يك جلدي است كه ما سلخش مي‌كنيم اين پوست را كه بكنيم درون عالم تاريك است ﴿وَآيَةٌ لَّهُمُ الَّيْلُ﴾ كه ﴿نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ﴾ اين جلد نهار را كه سلخ كرديم و گرفتيم, ﴿فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾ يعني در تاريكي‌اند پس نور يك روكشي است براي عالم امكان اين ‌چنين نيست كه درون جهان روشن باشد درون جهان شب است كه يك نوري روي اينها را روشن كرده كه اگر اين سلخ بشود اين روكش برداشته بشود ﴿فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾ اينها در تاريكي‌اند آنجا را فرمودند به اينكه بايد «با» ذكر مي‌شد نه «من» و قبول نفرمودند و اما اينجا را پذيرفتند به اينكه ظاهر آيه آن است كه ﴿يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ﴾ همواره اين غاشية او خواهد بود او را مي‌پوشاند زير پوشش خود مي‌گيرد ﴿يَطْلُبُهُ حَثِيثاً[12], فوراً به دنبال او شب به دنبال آن روز مي‌رود يعني اين كره‌اي كه ما رد او به سر مي‌بريم و نيم‌رخ او هميشه روشن است براي اينكه روبروي آفتاب است سايه‌اش كه مخروطي است مرتب در حركت است تا هر جا روشن است آنجا را تاريك مي‌كند.

پرسش ...

پاسخ: اگر كسي به عالم ملكوت يعني به عالم نور رفت اين مي‌شود روشن مادامي كه در عالم مملك است اين ‌چنين است ملكوت جاي روشني است انسان اگر ملكوتي شد ﴿وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ﴾, مي‌شود روشن. بنابراين هر جا سخن از عرش است سخن از تدبير است يغشي خداي متعالي ليل را نهار را يعني «يجعل اليل غاشيتاً علي النهار», ديگران فكر مي‌كردند كه نه نهار غاشية ليل است هردو درست است چون هم ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ﴾ و هم ﴿يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْل[13], هم ﴿يُكَوِّرُ النَّهَارَ عَلَي اللَّيْل﴾, هم ﴿يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَي النَّهَارِ[14] الان كه مثلا ً ارديبهشت است و روزها دارد بلند مي‌شود ﴿يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْل﴾ يعني از دو طرف روز را در شب در غوس اليل مي‌برد عمرشب را كوتاه مي‌كند و اين غوس النهار بزرگ مي‌شود, پائيز كه شده ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ﴾ از دو طرف غوس اليل را ادامه مي‌دهد هم از اين طرف زود شب مي‌شود هم از آن طرف دير صبح مي‌شود پائيز و زمستان ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ﴾ است, بهار و تابستان ﴿يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْل﴾ الان از دو طرف روز را بالا مي‌برد هم از اين طرف بالا مي‌برد دير شب مي‌شود, هم از آن‌طرف بالا مي‌برد كه دير صبح مي‌شود غوس النهار است كه دو طرف در آن غوس اليل راه پيدا كرده عمر شب را كوتاه كرده ولي پائيز كه مي‌شود ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ﴾ آن غوس اليل را ادامه مي‌دهد از دو طرف پائين مي‌آورد هم از آن طرف زود شب مي‌شود هم از اين طرف دير صبح مي‌شود الا ايّ حال يغشي براي هر دو درست است در اين كريمهٴ سورهٴ «اعراف» كه فرمود: ﴿ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ﴾, اول مي‌آفريند ﴿وَالأمْرُ﴾ بعد تدبير مي‌كند ﴿تَبَارَكَ اللّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ﴾ كه سخن از ربوبيت است مصاديقش را ذكر كرد و در ذيل فرمود: ﴿تَبَارَكَ اللّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ﴾ پس در اين كريمه اگر سخن از عرش است سخن از تدبير است درسورهٴ «حديد» هم كه سخن از عرش است سخن از تدبير علمي است فرمود﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الأرْضِ وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا يَنزِلُ مِنَ السَّماءِ وَمَا يَعْرُجُ فِيهَا وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُم﴾ در آيهٴ چهارم سورهٴ «حديد» ﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ﴾, ديگر واو ندارد كه ويعلم, ﴿ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ﴾ اين ﴿اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ﴾ را تبيين مي‌كند خوب چه مي‌كند ﴿يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الأرْضِ﴾ هر چه در زمين فرو مي‌رود هر قطره‌اي كه از بالا مي‌بارد و در زمين فرو رود خدا مي‌داند هر بذر و هسته‌اي كه در زمين فرومي‌رود خدا مي‌داند هر انساني كه با موت در قبر فرو مي‌رود خدا مي‌داند هر چه كه در زمين فرو مي‌رود خدا مي‌داند ﴿يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الأرْضِ وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا﴾ هر گياهي كه از زمين بيرون مي‌آيد خدا مي‌داند و هر انساني هم كه از خاك برمي‌خيزد ﴿فَإِذَا هُم مِنَ الأجْدَاثِ إِلَي رَبِّهِمْ يَنسِلُونَ[15] الله مي‌داند, هر چه كه از زمين بيرون مي‌آيد خدا مي‌داند چه اينكه هر چه در زمين فرو مي‌رود خدا مي‌داند ﴿وَمَا يَنزِلُ مِنَ السَّماءِ وَمَا يَعْرُجُ فِيهَا﴾ هرچه از آسمان نازل مي‌شود چه بركتهاي ظاهري مثل باران و امثال ذلك چه بركتهاي معنوي كه ﴿وَفِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ[16] همه و همه كه از غيب يا از بالا نازل مي‌شود خدا مي‌داند و آنچه به طرف آسمان برمي‌گردد ﴿وَمَا يَعْرُجُ فِيهَا[17] چه از نظر امور جسماني, اگر بخاري است و اگر دخاني است و اگر اجرام خفيفي است كه بالا مي‌رود خدا مي‌داند واگر امور معنوي است كه ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ[18] آن را هم خدا مي‌داند پس انچه از آسمان مي‌آيد و به آسمان مي‌رود ظاهريش و باطنيش را خدا مي‌داند آنچه در زمين فرو مي‌رود و از زمين بر مي‌خيزد ظاهريش و باطنيش را خدا مي‌داند زيرا خداست كه ﴿أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً[19] او فراوان نعمت داده است نعمت سابق او سابق النعم است اسباق در وضو كه يكي از سنن وضو است يعني وضوي شاداب گرفتن در آب وضو اين‌طور روغن مالي نكند اسباق رد وضو جزء سنن وضو است او سابق النعم است, ﴿أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً﴾ هر چه از سماوات نازل مي‌شود و به سماء برمي‌گردد نعم الهي است هرچه در زمين فرو مي‌رود و از زمين بيرون مي‌آيد نعم الهي است چه ظاهره‌اش چه باطنه‌اش.

پرسش ...

پاسخ: بله چون معلوم مي‌شود يك ارتباطي با عرش هست آن‌گاه ببينيم عرش يك مقام اعتباري است كه ارتباط با حقايق تكوين دارد يا نه مي‌شود يك حقيقت تكويني؟ اگر در سورهٴ «اعراف» وقتي سخن از عرش است تدبير واقعي خداست اگر در سورهٴ «حديد» صحبت از عرش است علم فعلي خداست كه علم فعلي عين تدبير اوست و تدبير او عين فعل اوست همان‌طوري كه در صفات ذاتي, ذات عين هستي است در صفات فعلي هم فعل عين علم است اگر اينها حقيقي است ارتباطش به يك امر اعتباري نخواهد بود پس عرشي كه هست يك مقام فرمانروائي تكويني است نه عرشي است كه مي‌گوئيم سلطان عرش دارد يا فلان حاكم عرش دارد كه مقام اعتباري است و واقعيتي در كار نيست سلطان كه عرش دارد نه يعني تخت دارد يعني مقامي دارد اين مقام, مقام اعتباري است امروز اگر گفتند باش هست فردا اگر گفتند نباش نيست و هيچ فرقي در نظام تكوين پيدا نشده و نمي‌شود پس مقام او اعتباري است دستورات او هم اعتباري است و اجرا هم امور اعتباري است امتثال و اطاعت هم امر اعتباري است. ولي دربارهٴ خداي متعالي كه سخن از عرش است جهان تكوين را علماً و عملاً به مقام عرش ارتباط مي‌دهد ﴿وَمَا يَعْرُجُ فِيهَا وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ[20], هر جا باشيد با شماست اينها را ما در اين آيات كريمه به خاطر بسپاريم تا ببينيم روايات معصومين(عليهم السلام) از همين زوايا استفاده كرده‌اند يا نه؟ و آيا اينكه گفته‌اند ما قرآن ناطقيم حق گفته‌اند يا هنوز براي ما روشن نسيت؟ بنابراين وقتي كه فرمود: ﴿اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ﴾ يا سخن از علم خداست ياسخن از كار خداست كه كار خدا هم همان علم فعلي است و علم فعلي او هم همان كار اوست در ديگر سور هم همين‌طور است كه ملاحظه مي‌فرمائيد هر جا صحبت از عرش است بدنبالش يا تدبير است يا علم فعلي. و اما آنچه در جوامع روايي ما به عنوان عرش آمده اين است اصول كافي باب العرش و الكرسي رواياتي دارد كه روايت اولش تا حدودي خوانده شد رسيديم به اينجا (33/27 صوت ناقص است) كه حضرت فرمود خدا حامل عرش است نه عرش حامل خدا زيرا از آن ﴿اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ﴾ جاثليق سوال كرد كه خدا حامل عرش است يا عرش حامل خداست؟ حضرت امير عليه السلام فرمود كه خدا حامل عرش است چرا؟ براي اينكه عرش جزء اين مجموعهٴ آفرينش است و خداي متعالي مجموعهٴ آفرينش را نگه مي‌دارد به اين آيه استدلال كرد كه حضرت فرمود, فقال امير المؤمنين(عليه السلام) «الله عز و جل حامل العرش و السماوات و الارض و ما فيهما و ما بينهما», به اين كريمه استدلال كرد «و ذلك قول الله عزوجل» ﴿إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّماوَاتِ وَالأرْضَ أَن تَزُولَا وَلَئِن زَالَتَا إِنْ أَمْسَكَهُمَا مِنْ أَحَدٍ مِن بَعْدِهِ إِنَّهُ كَانَ حَلِيماً غَفُوراً﴾ آن‌گاه اين شخص سوال كرد كه پس عرش را چه كسي حمل مي‌كند فرشتگان حمل مي‌كنند يا نه؟ اگر حامل عرش خداست پس چرا قرآن مي‌فرمايد كه عرش را فرشته حمل مي‌كند يا چند نفر عرش را حمل مي‌كنند اگر حامل عرش و حامل سماوات و ارض خداست پس چطور در قرآن كريم آمده كه ﴿يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمَانِيَةٌ[21], شما كه مي‌فرمائيد خدا حامل عرش است در حاليكه اين آيه مي‌فرمايد حاملين عرش هشت نفرند در قيامت مثلاً, حضرت فرمود كه «ان العرش خلقه الله تعالي من انوار اربعه», آنوقت اين عرش كه مخلوقي از مخلوقات الهي است عده‌اي از انسانهاي كامل يا فرشتگان را به مقامي رسانده است كه آن مقام را اينها حيازت كردند و حامل آن مقامند مقام و صاحب مقام را خدا آفريد و خدا اداره مي‌كند ولي اين مقام را خداي متعالي به اينها داد نه به نحو تفويض هر دو را در تحت ربوبيت خود اداره مي‌كند حضرت فرمود عرش را خدا حمل مي‌كند و اگر در آيهٴ ديگر آمده كه هشت نفر حامل عرشند خود آن اشخاص را با عرش را همه و همه را رب العالمين حمل مي‌كند بعد از اينكه فرمود: «من انوار اربعه», هست آن‌گاه فرمود: «و هو العلم الذي حمله الله الحمله»[22], اين عرش مقام علم فعلي خداست اين علم يك حقيقتي است كه انسانهاي كامل يا فرشتگان يا هر دو حاملان اين مقام‌اند اين كه در بيانات حضرت امير(سلام الله عليه) هست كه در دلم علمهاي فراواني است «لو أصبت له حملةً»[23], اگر كسي را كه بتواند حامل اين علوم باشد مقداري از اين علوم را با او در ميان مي‌گذارم, براي آنست كه علم يك حقيقتي است كه هر كسي تحمل او را ندارد چطور درك يك مطلب مشكل مقدور همه نيست, چطور اگر كسي يكي دو ساعت فكر كرده يك مطلب سنگيني را فهميده سرش درد مي‌آيد, چطور هضم هر سرّي مقدور هر كسي نيست كه داشته باشد و نگويد اين‌چنين, نيست كه يك امر اعتباري باشد بي‌واقعيت يك حقيقتي است كه اولاً دركش مقدور بعضيها نيست بعضيها درك مي‌كنند ولي نمي‌توانند ضبط كنند و رازدار باشند و براي كسي نگويند فوراً علني مي‌كنند يك حقيقتي است كه افراد كمي مي‌توانند هم او را بفهمند هم او را هضم كنند اينكه حضرت فرمود: «لو اصبت له حملة»[24], دو نفر ممكن است كه يك مطلبي را ياد بگيرند يكي رازدار باشد آن مطلب را با هر كسي در ميان نگذارد و يك كسي همان مطلب را براي كسي كه استعداد ندارد در ميان مي‌گذارد خودش و مطلب را هر دو را ضايع مي‌كند آن حديث شريفي كه مرحوم صدوق رضوان(الله تعالي عليه) در توحيد خود داشت كه قبلاً خوانده شد كه حضرت فرمود: «ليس كل العلم يستطيع صاحب العلم ان يفسره لكل الناس»[25], هر مطلب علمي را كه نمي‌شود به هر كسي گفت يا طرف متوجه نمي‌شود گمراه مي‌شود يا اگر فهميد قدرت ضبط را ندارد براي هر كسي مطرح مي‌كند آنها متوجه نمي‌شوند آن‌گاه به حضرت عرض كرد «فرجت عني فرج الله عنك»[26], من كه آن قدرت علمي را ندارم تكليف من چيست ؟ فرمود تو همين ظواهر را ايمان بياوري براي تو كافي است تو كه بداني خدا خلق السموات و الارض است محيي و مميت است و امثال ذلك كافي است تو ديگر تو ديگر بحث نكن كه چطور يك جا در قرآن آمده كه انسان كه مي‌ميرد جان را خدا قبض مي‌كند ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الأنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا[27], يك جا فرمود كسي كه مي‌ميرد فرشتة مرگ جان را قبض مي‌كند ﴿يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ[28], يك جا فرمود افراد كه مي‌ميرند فرشتگان مامور زير دست آنها جان را قبض مي‌كنند ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا[29] يا ﴿تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ[30], اين مال تو نيست تو فقط بدان خدائي هست و محيي و مميت هست و جان را او قبض مي‌كند بگذار عده‌اي ديگر بيايند اين مسائل را بفهمند كه چطور يك جا خدا قبض مي‌كند؟ آيا همه آن توفيق را دارند كه هنگام ارتحال جان را تسليم آن دوست كنند يا مقدور همه نيست؟ يا زيارت [جناب] عزرائيل(سلام الله عليه) مقدور همه هست يا مقدور همه نيست اينكه امام سجاد(سلام الله عليه) در صحيفهٴسجاديه فرمود هنگام موت «تجلي ملك الموت لقبضها من حجب الغيوب»[31], آيا هر كسي اين قدرت را دارد هنگام مردن [جناب] عزرائيل(سلام الله عليه) را زيارت كند يا گرفتار مامورين مي‌شود ﴿تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ﴾ فرمود اين كار براي تو نيست تو همان بدان كه خدايي هست و خالقي هست و محيي و مميت هست مشكل تو با همين مقدار حل مي‌شود كه گفت «فرجت عني فرج الله عنك»[32] هر مقامي را هر كسي كه حمل نمي‌كند فرمود اين مقام علمي را حملهٴ خاص حمل مي‌كنند اين حملهٴ خاص كيانند باز در جوامع روايي ما مشخص شده كه معصومين(عليهم السلام) هستند فرشتگان دور اينها مي‌گردند آيا همان فرشتگاني كه در سورهٴ «حم» آمده ﴿وَتَرَي الْمَلاَئِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ﴾ همان ملئكه هستند كه حامل عرش‌اند يا حامل عرش كسانيند و طواف كنندها و طائفين حول العرش كسان ديگرند؟ اينها ممكن است در خلال بحثها حل بشود به خواست خدا ولي حضرت فرمود عرش خدا علم خداست آن هم نه علم ذاتي، علم فعلي عده‌اي را حامل علم خود قرار داد علم و حامل علم را خدا حمل مي‌كند و علم را در مقام فعل عده‌اي حمل مي‌كنند «و هو العلم الذي حمله الله حملة»[33], آن علم را خداي متعالي به حاملين علم داد و ذلك نور من عظمته, اگر عظمت الهي عين ذات خداست عين علم است اين عظمت فعلي و علم فعلي از آن عظمت ذاتي و علم ذاتي نشأت مي‌گيرد و عرش مي‌شود عظيم‌ خدا مي‌شود رب العرش العظيم واگر مرحوم كليني از امام ششم(سلام الله عليه) نقل كرد كه اگر كسي اين سه اصل را حفظ كند در باطن عالم مرد عظيم خواهد بود سرش همين است كه «من تعلم العلم و عمل به و علم لله دعي في ملكوت السماوات عظيما», اگر كسي براي رضاي خدا عالم شود اين لله از باب تنازع به هر سه متعلق است «من تعلم العلم و عمل به علم لله دعي في ملكوت السماوات عظيما»[34], اين در باطن عالم مرد عظيم خواهد بود اين هرگز حاضر نيست آن حقيقت عظيم را به اين امر وهمي بفروشد كه بشود ﴿مَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُم[35] اين به فكر ﴿يَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ[36] است نه به فكر ﴿مَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُم﴾ فرمود «و ذلك نور من عظمته فبعظمته و نوره ابصر قلوب المؤمنين و بعظمته و نوره عاداه الجاهلون» چون انسان نابينا و خفاش صفت با نور بد است در پايان بحث قبل به اينجا رسيديم كه هرگز علم با جهل دشمني ندارد مي‌كوشد جهل را برطرف كند روشن كند عالم با جاهل بد نيست نمي‌خواهد عليه او كار كند مي‌خواهد دست او را بگيرد اين جاهل است كه با عالم بد است «الجاهلون لاهل العلم اعداء», نه اينكه علماء اعداء جهالند «المرء عدو ما جهل»[37], افراد عادي دشمن چيزي‌اند كه نمي‌دانند ولي مومن هم دوستدار علم است و هم چيزي را كه نمي‌داند گمشده خود مي‌پندارد كه «الحكمت ضالة المؤمن»[38] «وعاداه الجاهلون و بعظمته و نوره ابتغي من في السماوات و الارض من جميع خلائقه اليه الوسيله بالاعمال المختلفه و الاديان المشتبهه» هر كسي از راه خاص به آن سمت مي‌رود بعضي اشتباه مي‌كنند بعضي درست مي‌روند «فكل محمودٌ» اين طور نيست كه تفويض باشد اين‌طور نيست كه آن مقام تدبير را اگر به فرشتگان يا به انسانهاي كامل داد تفويض كرده است اين‌چنين نيست همهٴ اين فرشتگان و انسانهاي كامل سراسر جنود الهي‌اند كه ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأرْض[39], «فكل محمود يحمله الله», مبادا توهم بشود كه با دست ظاهري حمل مي‌كند نه «يحمله الله بنوره و عظمته وقدرته», بنابراين حامل و محمول هر دو محمول الهي‌اند آن حقيقت علمي با فرشتگان يا انسانهاي كامل كه حاملان عرش‌اند هر دو محمول الهي‌اند خدا با نور و عظمت و قدرت اينها را اداره مي‌كند «لا يستطيع لنفسه ضراً و لا نفعاً ولا موتاً ولا حياة ولا نشوراً»[40], در نظام تكوين همان طوري كه قرآن دارد و اين روايت تبيين مي‌كند احدي مالك چيزي نيست ملك اعتباري كه اين كتاب از آنِ كسي است چون اعتبار است آسيبي به جايي نمي‌رساند اما ملك تكويني احدي مالك چيزي نيست اينكه در قرآن كريم آمده اين مضمون انسان مخصوصاً دربارهٴ انبياء، رسول الله(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) كه «لا يستطيع لنفسه ضرا و نفعا و لا موتاً و لا حياة و لا نشورا»[41] اين في ما يرجع الي التكوين است لذا حضرت مي‌فرمود به اينكه من وقتي چشمم را باز كردم نمي‌دانم مي‌توانم ببندم يا قبل از بستن مي‌ميرم عده‌اي هم اين‌چنين‌اند عده‌اي كه خيال مي‌كنند توان كاري را دارند خدا توان بستن چشم را به آنها نمي‌دهد و اگر ديگران چشمشان را نبندند در موقف تغسيل يك منظرة بدي هم دارند قرآن مي‌فرمايد ﴿أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالأبْصَارَ[42] اين «ام» امِ منقطعه است يعني آنكه مالك چشم و گوش است ديگري است امانتي به شما دادند كه امانت را حفظ كنيد و الا گاهي اجازه بستن چشم را هم به ما نمي‌دهند ﴿أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالأبْصَارَ﴾ بنابراين احدي در نظام تكوين مالك چيزي نيست و اگر موساي كريم(سلام الله عليه) گفت كه ﴿لاَ أَمْلِكُ إِلاّ نَفْسِي وَأَخِي[43], نه يعني در مسائل تكويني يعني شما دستور داديد اطاعت كنيد «اني لا املك الانفسي» و اخي هم «لا يملك الا نفسه» نه «اني لا املك الا نفسي و اخي» من فقط مالك هر دو هستم نه من ﴿لاَ أَمْلِكُ إِلاّ نَفْسِي﴾ و اخي هم «لا املك الا نفسه» در ايمان آوردن ما دوتا ايمان آورديم در مسائل اختياري اعتباري تشريعي نه مسائل تكويني من مالك خودم هستم و برادرم هم مالك خودش هست, حتي يعارض با آن آيه‌اي كه دربارهٴ رسول الله آمده كه «لا يملك لنفسه نفعا و لا ضرا و لا موتا ولا حياتا ولا نشورا»[44], كه مضمون كريمه است در نظام تكوين احدي مالك چيزي نيست در نظام قرار دادي و اعتباري هركسي مكلف است كه ايمان بياورد اين مقدار اعتباري در اختيار اوست با لعطاء من الله, پس در نظام تكوين «لا يستطيع» احدي «لنفسه ضرا و لا نفعا ولا موتا و لا حياتا و لا نشورا فكل شيء محمول و الله تبارك و تعالي الممسك لهما ان تزولا و المحيط بهما من شيء و هو حياة كل شيءٍ و نور كل شيء», همين فيض الهي است كه باعث زنده شدن هر موجود زنده است باعث روشن شدن هر موجود روشني است, «سبحانه و تعالي عما يقولون علواً كبيرا»[45] هم تفويض را سلب كرده است و هم جسماني بودن را, فرمود آن منزه از آن است كه روي تختي قرار بگيرد كه كسي او را حمل كند و منزه از آنست كه وقتي عرش را به كسي واگذار كرده بشود تفويض كه بشود مغلولت اليد اين ‌چنين نيست او منزه از جسمانيت است او مبراي از تفويض است او نيازي به احدي ندارد و به احدي هم قدرت نمي‌دهد به احدي هم احتياج ندارد به احدي هم استقلال نمي‌دهد او منزه از تفويض است او مبراي از جسميت است اينها خلاصهٴ حديث اول.

 اما حديث دوم دنبالهٴ همان حديث است به امير المؤمنين سلام الله عليه عرض مي‌كند كه «فاخبرني عن الله عزوجل اين هو» خدا كجاست؟ «فقال امير المؤمنين(سلام الله عليه) هو هاهنا و هاهنا وفوق و تحت ومحيط بنا و معنا وهو قوله ﴿مَا يَكُونُ مِن نَجْوَي ثَلاَثَةٍ إِلاّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَلاَ خَمْسَةٍ إِلاّ هُوَ سَادِسُهُمْ وَلاَ أَدْنَي مِن ذلِكَ وَلاَ أَكْثَرَ إِلاّ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مَا كَانُوا﴾ فالكرسي محيط للسماوات و الارض و ما بينها وما تحت الثري و ان تجهر بالقول فانه يعلم السر و اخفي و ذلك قوله تعالي: ﴿وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ وَلاَ يَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ[46] فالذين يحملون العرش هم العلماء» صدر اين جمله كه الان خوانده شد كه به آيه سورهٴ «مجادله» استدلال كرد اين يك بحث ديگري دارد كه در آن بحث بين ثالث ثلاثه كه كفر است و رابع ثلاثه كه توحيد است بايد فرق گذاشت اين حديث شريف ناظر به اوست كه حضرت استدلال كرد به آيه سورهٴ «مجادله» كه هر نجوايي كه باشد سه نفر نجوي مي‌كنند خدا چهارمي است ﴿مَا يَكُونُ مِن نَجْوَي ثَلاَثَةٍ إِلاّ هُوَ رَابِعُهُمْ[47] اين تو حيد خالص خواهد بود با آنچه در سورهٴ «مائده» آمده ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ[48] اين يك بحث عميقي دارد كه بين ثالث ثلاثه و رابع ثلاثه چه فرقي است آيا سه نفر كه اينجا هستند خدا چهارمي‌ چهار نفر است؟ يا چهارمي سه نفر است توحيد آنست كه خدا رابع ثلاثه است, كفر آنست خدا رابع ثلاثه باشد اين يك بحث ديگري دارد كه انشاء الله قتي به آنجا رسيديم به استشهاد اين روايت حل مي‌شود. اما ذيل اين بحث فرمود به اينكه عرش خدا يعني علم خدا او به همه چيز عالم است استدلال كرده ﴿وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ﴾ پس كرسي يك تختي باشد عرش يك تختي باشد آن‌طوري كه شاخه‌هاي انگور تختي دارند عرشي دارند كه فرمود جناتي هست نخيلي هست معروشاتاً و غير معروشات انگورها دو قسم‌اند يك انگورهاي معروش كه در داربستند و بر عرش استوارند يك انگورهايي هستند يك روي زمين ميتنند فرمود همهن اينها را خدا آفريد آيا همان‌طوري كه انگور آن انگورهاي داربست معروشند يعني له عرش هست معاذ الله براي خدا عرشي است اين‌چنين ياعرشه هو العلم؟ فرمود: «عرشه هو العلم» آنجا كه مي‌فرمايد: «جنات من نخيل و اعناب» اين اعناب و انگورها معروشاتٌ و غير معروشاتٌ يك عده از انگورها هستند كه روي زمين مي‌تنند يك عده انگورهايي هستند كه داربستند روي تختي كه براي اينها روي تختها مي‌آرمند فرمودند هم آن اعناب معروش را كه لها عرش خدا آفريد زارعش اوست, هم اين اعنابي كه در بستر زمين گسترده است و معروش نيست بنابراين مسئله عرش اين‌ چنين نخواهد بود كه يك تختي است خداي متعالي روي تخت, نه مي‌شود گفت كه اين حرفها به ما چه, اين حرفها را گفتند كه ما بفهميم ليدبروا آياته, ونه مي‌شود گفت تفسيره تلاوته نه تفسير چيز ديگر است تلاوت چيز ديگر و نه مي‌شود اين عرش را به همين معاني جسماني حمل كرد چون «لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار ليس كمثله شيء» و مانند آن و نه مي‌شود عرش را به مقام فرمانروايي جهانِ اعتبار حمل كرد زيرا اين اعتباري است آن حقيقي پي واقعيتي دارد كه اين واقعيت را در لسان معصومين(سلام الله عليهم) به علم و تدبير عملي خداوند متعال تفسير كرده‌اند كه شواهد فراواني همين معنا را تثبيت مي‌كند كه بقيه‌اش به خواست خدا بعداً مي‌آيد.

«والحمد لله‌ربّ‌ العالمين»

 

[1]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 54.

[2]  ـ سورهٴ غافر،آيهٴ 15.

[3]  ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 15.

[4]  ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 75.

[5]  ـ سورهٴ حاقه، آيهٴ 17.

[6]  ـ تفسير مجمع البيان، ج 4، ص269.

[7]  ـ سورهٴ نور، آيهٴ 35.

[8]  ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 15.

[9]  ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 2.

[10]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 54.

[11]  ـ سورهٴ يس، آيهٴ 37.

[12]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 54.

[13]  ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 13.

[14]  ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 5.

[15]  ـ سورهٴ يس، آيهٴ 51.

[16]  ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 22.

[17]  ـ سورهٴ حديد، آيهٴ .

[18]  ـ سورهٴ ناظر، آيهٴ 10.

[19]  ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 20.

[20]  ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 4.

[21]  ـ سورهٴ حاقه، آيهٴ 17.

[22]  ـ كافي، ج 1، ص 129.

[23]  ـ نهج‌البلاغه، حكمت 147.

[24]  ـ نهج‌البلاغه، حكمت 147.

[25]  ـ توحيد شيخ صدوق، ص 267.

[26]  ـ كافي، ج 1، ص 118.

[27]  ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 42.

[28]  ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 11.

[29]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 61.

[30]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 28.

[31]  ـ صحيفه سجاديه، دعاي42.

[32]  ـ كافي، ج 1، ص 118.

[33]  ـ كافي، ج 1، ص 129.

[34]  ـ كافي، ج 1، ص 35.

[35]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 16.

[36]  ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 29.

[37]  ـ غررالحكم، فصل شانزدهم.

[38]  ـ كافي، ج 8، ص 167.

[39]  ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 4.

[40]  ـ كافي، ج  ، ص 129.

[41]  ـ سهو در بيان استاد.

[42]  ـ سورهٴ يوسن، آيهٴ 31.

[43]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 25.

[44]  ـ سهو در بيان استاد.

[45]  ـ كافي، ج 1، ص 129.

[46]  ـ سورهٴ بقره

[47]  ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 7.

[48]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 73.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق