بسم الله الرحمن الرحيم
﴿اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي العَرْشِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لاَِجَلٍ مُسَمّيً يُدَبِّرُ الأَمْرَ يُفَصِّلُ الآيَاتِ لَعَلَّكُم بِلِقَاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ (۲)﴾
آنچه كه در اين كريمه راجع به حق بودن نظام آفرينش مطرح بود گذشت و آنچه كه فعلا مورد بحث است مسأله عرش است كه خداي متعالي بر عرش استواء دارد يعني چه؟ در قرآن كريم عرش يك انتساب به حق تعالي دارد كه ميفرمايد ﴿استوي علي العرش﴾ يا ﴿رب العرش العظيم﴾[1], ﴿رفيع الدرجات ذوالعرش﴾[2] يك قسم انتساب به فرشتگان دارد كه فرشتگان يا حاملان عرشند يا طواف كنندههاي اطراف عرشند ﴿و تري الملائكة حافين من حول العرش﴾[3], يا ﴿و يحمل عرش ربك فوقهم يومئذ ثمانية﴾[4] كه در اين ثمانيه انسانهاي كامل هم نقشي دارند اين عرش چيست كه خدا بر عرش استواء دارد؟ و اين عرش به عظمت موصوف است كه خدا ﴿رب العرش العظيم﴾[5] است؟ و خدا ﴿رفيع الدرجات ذوالعرش﴾[6] است و عدهاي حامل عرشند و عدهاي در اطراف عرش طواف دارند ﴿و تري الملائكه حافين من حول العرش﴾[7]؟ عدهاي از علماي سنت درباره اين گونه از معاني ميگفتند ظاهر اين الفاظ بما لها من المفاهيم معلوم است, كيفيتشان مجهول است و سؤال بدعت است و ايمان واجب, آنچه كه از مالك نقل شده است مرحوم امين الاسلام در مجمع نقل كرده است و ديگران هم نقل كردهاند اين است كه مالك ابن انس گفت: «الاستواء غير مجهول و كيفيته غير معلومه و السوال عنه بدعة»[8] باز بعضي از علماي سنت ميگفتند «تفسيره تلاوته» اصولاً تفسير قرآن يعني تلاوت قرآن و عدهاي هم درباره اينگونه از معارف قرآن اظهار نظر ميكردند آنها كه اظهار نظر نميكردند ميگفتند تفسير قرآن عبارت از تلاوت اوست نظري از آنها نرسيده اما ديگران كه درباره قرآن اظهار نظر كردند يا به همين ظواهر اكتفا كردند و الفاظ را به همين معاني ظاهري حمل كردند اينها مشبهاند چون ظواهر اين الفاظ جسميت است عرش يعني تخت، استواء بر تخت يعني جا گيري و قرار گرفتن بر تخت اين لازمهاش تجسم است و آنها مشبههاند و ابائي از جسميت ذات اقدس الهي سبحانه و تعالي ندارند كه اين الفاظ را بر همين ظواهر حمل ميكنند عدهاي يك مقدار از اينها بالاتر فكر ميكردند الفاظ را بر معاني علمي حمل ميكردند نه معاني عقلي, علم آن روز يعني هيئت آن روز مسأله آسمانهاي هفتگانه و بعد آسمان هشتم كه جايگاه ستارههاي ثابت است و بعد آسمان نهم كه فلك الافلاك ناميده ميشد به حساب آنها ميگفتند به اينكه هفت آسمان است كه در هر آسماني يكي از اين كواكب سبعه سياره جا دارد بعد فوق آسمانهاي هفت گانه آسمان هشتم است كه جايگاه ستارههاي ثوابت است فوق آسمان هشتم فلك نهم است كه ستارهاي در او نيست او فلك الافلاك است عدهاي از مفسران اين سماوات سبع را بر همان افلاك سبعه هيئت بطلميوسي حمل ميكردند, كرسي را بر فلك هشتم حمل ميكردند و عرش را بر فلك نهم و بعد ميگفتند فوق عرش كه فلك نهم است چيزي نيست اين تفسير قرآن كريم به روش علمي. چون علم روي فرضيه اكتفا ميكرد نه قضيه بديهي و در معرض زوال بود طولي نكشيد كه جريان هيئت بطلميوسي روشن شد كه پايههاي علمي عميق ندارد حق با اقدمين است يعني قبل از بطلميوس و همفكران او كه ميگفتند زمين حركت ميكند اقدمين نظرشان اين بود متأخرين فهميدند حق با اقدمين بود نه با بطلميوسيان حق با محققان قبل از بطلميوس بود, حق با آنها بود كه ميگفتند زمين در حركت است بنابراين حمل آيات قرآن بر معاني علمي كه پايگاه بديهي ندارد كه نظري به آن بديهي ختم بشود بلكه به فرضيه متكي است و در معرض زوال است اين خطر را در پيش دارد نبايد اين كار را ميكردند و عرش و كرسي را بر فلك هشتم و نهم نبايد حمل ميكردند و حمل كردند و بعد اينچنين شد عدهاي گفتهاند عرش و همچنين كرسي به معناي تخت ظاهري و جسم ظاهري نيست و به معناي آسمان هشتم و نهم هم نيست اين كنايه از مقام فرمانروائي است و كنايه از مقام تدبير است واقعيتي بنام عرش نيست حقيقتي بنام كرسي نيست اين كنايه است از مقام تدبير و مقام فرمانروائي اين معنا نقصي كه دارد آن است كه اگر چيزي در قرآن كريم به عنوان كنايه و مثل ذكر ميشود چون قرآن نور است اين معني را تبيين ميكند كه من ميخواهم مثل ذكر كنم, نظير آنچه كه درباره زجاجه و مصباح آمده كه ﴿الله نور السماوات و الارض مثل نوره كمشكاة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنّها كوكب درّي﴾[9], لذا در آنجا كسي نميگويد ما يك شجره زيتون داريم واقعا يك زجاجهاي داريم واقعا يك مصباحي داريم واقعا اينها تمثيل و تنظير است, چرا؟ چون خود قرآن كريم فرمود اين مثل است يك تمثيل است اما دربارة عرش هيچ واقعيتي براي عرش نيست؟ هيچ حقيقتي براي كرسي نيست فقط تنظير است يعني آن تدبير و مقام فرمانروائي را ميگويند عرش يا نه يك واقعيت و حقيقتي است كه آن واقعيت و حقيقت عرش نام دارد الفاظي كه در قرآن كريم استعمال ميشود اگر محدود به قرينه قطعي لفظي يا لُبي نباشد به همان معاني ظاهرياش حمل ميشود منتها مصداق را بايد مشخص كرد عرش مقام فرمانروائي است, درست است يعني عرف وقتي كه بخواهند يك حكومتي را تقرير كنند ميگويند آن حاكم بر تخت فرمانروائي نشست اما حكومت آن حاكم يك امر اعتباري است مقام او هم كه حاكم بودن و سلطان بودن است امري است اعتباري و دستورات او هم در شئون اعتباري است نه آن مقام يك واقعيت تكويني است ونه آن تخت يك مقام تكويني است نه دستور و مديريت و فرمانروائي او يك واقعيتي است جزء امور قراردادي است قراردادي كردهاند مردم يك منطقه كه اگر او يك همچنين حرفي را زد آنها هم اجرا كنند او ميشود حاكم اينها ميشوند مجريان نظر او اين قرارداد است و اعتبار و بيرون از قرار داد و اعتبار نه براي مقام آن حاكم است نه براي تخت او نه براي فرمانروائي او اينها يك عناوين اعتباري است اينها همان مسائلي بود كه به عنوان عناوين اعتباري در بحث دنيا گذشت كه اينها دنيايند آيا عرشي كه قرآن كريم مطرح ميكند يعني مقام فرمانروائي اعتباري؟ يا نه يك مقامي است تكويناً كه از آن مقام دستورات تكويني و ايجادهاي الهي و ربوبيتهاي الهي صادر ميشود؟ تمام تفاوت اين است كه آيا عرش يك واقعيت خارجي دارد يا يك عنوان اعتباري است؟ ما اگر گفتيم فلان سلطان بر عرش سلطنت تكيه كرد يك مقام اعتباري است دستورات او لازم الاجرا است يعني در حيطه اعتبار است آيا واجب تعالي كه ﴿رفيع الدرجات ذو العرش﴾[10] است يعني داراي مقام اعتباري است عالَم به اعتبار ميگردد يا يك واقعيت و حقيقتي است كه اين واقعيت و حقيقت به خداي متعالي استناد دارد. قرآن كريم شواهدي براي واقعيت داشتن عرش و كرسي در اختيار گذاشت كه طبق اين شواهد روايات معصومين عليهم السلام تدوين شده كه در آن بحث قبل به عرض رسيد در كلمات علماي عامه تفسيري درباره عرش و كرسي و اين گونه از معاني بلند نيست اين در تفسير اماميه است تبعاً به آنچيزي كه از معدن وحي و عصمت رسيده است عرش را كرسي را مبسوطاً بحث كردهاند دربارهاش نظر دادهاند و شقوقش را ذكر كردهاند قرآن كريم هر جا سخن از عرش و كرسي است تدبير الهي را در كنارش ذكر ميكند يا تدبير عملي يا تدبير علمي چون ذات اقدس الهي اوصاف ذاتيهاش عين ذات است اوصاف فعليهاش هم عين هم هستند عين فعل هستند علم فعلي خدا عين فعل خداست چنانكه علم ذاتي حضرتش عين ذات حضرت است, قرآن كريم هرجا سخن از عرش است تدبير الهي را در كنارش ذكر ميكند يا تدبير عملي يا تدبير علمي بعد از ذكر عرش يا ميگويد خدا اينچنين عالَم را اداره ميكند يا ميگويد خدا اينچنين به شئون عالَم, عالِم است يا سخن از علم خداست علم فعلي يا سخن از تدبير خداست كه فعل و فيض حق تعالي است در همه مواردي كه سخن از عرش است در كنارش تدبير مطرح است. در همين آيه دوم سوره رعد كه محل بحث است فرمود ﴿ثم استوي علي العرش و سخر الشمس و القمر كل يجري لاجل مسمي﴾ اين شمس و قمر را مسخر كرد و همه موجودات براي آنها قدر و قدَر و حد معيني تنظيم شده است كه همه در جريان و سيراند تا به آن هدف نهايي برسند و به دار القرار واصل بشوند. در سوره اعراف آيه 54 باز سخن از عرش خدا و تدبير الهي است ميفرمايد ﴿انّ ربكم الله الذي خلق السماوات و الارض في ستة ايام ثم استويٰ علي العرش يغشي اللّيل النهار﴾[11] ديگر (واو) ذكر نكرده اين تفسير استواء علي العرش است. ﴿استوي علي العرش﴾ يعني چه ميكند؟ ﴿يغشي اللّيل النهار يطلبه حثيثاً و الشمس و القمر و النجوم مسخرٰات بأمره ألاٰ له الخلق و الأمر تبارك الله رب العالمين﴾[12], اين ﴿يغشي اللّيل النهار﴾ يعني يجعل اليل غاشيتاً علي النهار كه هر جا روشني باشد فوراً تاريكي به سراغش ميرود و او را خاموش ميكند اينجا سيدنا الاستاد رضوان الله عليه پذيرفتند كه اصل عالم ظلمت است كه نور عرضي است كه از ناحيه خداي متعالي ميآيد هرگز عالم بالذات روشن نيست اگر نوري دارد از طرف مبدأ است و بعضي از مفسران كه آيه سوره يس را اينچنين تفسير كردهاند در آنجا ايشان قبول نفرمودند, فرمودند با قوائد ادبي سازگار نيست در سوره يس كه فرمود ﴿آية لهم اللّيل﴾ كه ﴿نسلخ منه النهار﴾[13], آنجا بعضي از بزرگان گفته بودند به اينكه اين كه در سوره يس آمده كه ﴿آية لهم اللّيل نسلخ منه النهار﴾ معلوم ميشود نهار و روشني يك روكشي است روي درون تاريك, يك گوسفند را كه پوست ميكنند پوست روي گوسفند است درون گوسفند پوست نيست ظاهر آيه سوره يس آن است كه نهار يك روكشي است براي عالم, روشنائي يك جلدي است كه ما سلخش ميكنيم اين پوست را كه بكنيم درون عالم تاريك است ﴿و آيةً لهم اللّيل﴾ كه ﴿نسلخ منه النهار﴾, اين جلد نهار را كه سلخ كرديم و گرفتيم, ﴿فاذا هم مظلمون﴾[14] يعني در تاريكياند پس نور يك روكشي است براي عالم امكان اينچنين نيست كه درون جهان روشن باشد درون جهان شب است كه يك نوري روي اينها را روشن كرده كه اگر اين سلخ بشود اين روكش برداشته بشود ﴿فاذا هم مظلمون﴾[15] اينها در تاريكي اند آنجا را فرمودند به اينكه بايد "با" ذكر ميشد نه "من" قبول نفرمودند و اما اينجا را پذيرفتند به اينكه ظاهر آيه آن است كه ﴿يغشي الليل النهار﴾[16] همواره اين غاشيه او خواهد بود و او را ميپوشاند زير پوشش خود ميگيرد ﴿يطلبه حثيثاً﴾[17], فوراً به دنبال او شب به دنبال روز ميرود يعني اين كرهاي كه ما در او به سر ميبريم و نيمرخ او هميشه روشن است براي اينكه روبروي آفتاب است سايهاش كه مخروطي است مرتب در حركت است و هر جا روشن است آنجا را تاريك ميكند.
سوال:
جواب: اگر كسي به عالم ملكوت يعني به عالم نور رفت ميشود روشن مادامي كه در عالم ملك است اينچنين است ملكوت جاي روشني است انسان اگر ملكوتي شد ﴿وكذلك نري ابراهيم ملكوت السماوات﴾[18], ميشود روشن. بنابراين هر جا سخن از عرش است سخن از تدبير است يغشي خداي متعالي ليل را نهار را يعني يجعل الليل غاشيتاً علي النهار, ديگران فكر ميكردند كه نه نهار غاشيه ليل است ﴿يطلبه حثيثاً﴾[19] هردو درست است چون هم ﴿يولج اللّيل في النهار﴾[20] و هم ﴿يولج النهار في اللّيل﴾[21] هم ﴿يكوّر النهار علي اللّيل﴾[22] هم ﴿يكور اللّيل علي النهار﴾[23] الان كه مثلا ً ارديبهشت است و روزها دارد بلند ميشود ﴿يولج النهار في الليل﴾[24] يعني از دو طرف روز را در شب در قوس الليل ميبرد عمرشب را كوتاه ميكند و اين قوس النهار بزرگ ميشود, پائيز كه شده ﴿يولج اللّيل في النهار﴾[25] از دو طرف قوس الليل را ادامه ميدهد هم از اين طرف زود شب ميشود هم از آن طرف دير صبح ميشود پائيز و زمستان ﴿يولج الليل في النهار﴾ است, بهار و تابستان ﴿يولج النهار في اللّيل﴾[26] الان از دو طرف روز را بالا ميبرد هم از اين طرف بالا ميبرد دير شب ميشود, هم از آن طرف بالا برده كه دير صبح ميشود قوس النهار است كه دو طرف در آن قوس الليل راه پيدا كرده عمر شب را كوتاه كرده ولي پائيز كه ميشود ﴿يولج اللّيل في النهار﴾[27] آن قوس الليل را ادامه ميدهد از دو طرف پائين ميآورد هم از آن طرف زود شب ميشود هم از اين طرف دير صبح ميشود علي ايّ حال يغشي براي هر دو درست است در اين كريمه سوره اعراف كه فرمود ﴿ثم استويٰ علي العرش يغشي اللّيل النهار يطلبه حثيثاً و الشمس و القمر و النجوم مسخرات بأمْره ألاٰ له الخلق﴾[28] اول ميآفريند ﴿و الأمر﴾ بعد تدبير ميكند ﴿تبارك الله رب العالمين﴾[29] كه سخن از ربوبيت است مصاديقش را ذكر كرد و در ذيل فرمود ﴿تبارك الله رب العالمين﴾ پس در اين كريمه اگر سخن از عرش است سخن از تدبير است در سوره حديد هم كه سخن از عرش است سخن از تدبير علمي است فرمود ﴿هو الذي خلق السماوات و الارض فى سنة أيّام ثم استوي علي العرش يعلم ما يلج في الارض و ما يخرج منها و ما ينزل من السماء و ما يعرج فيها و هو معكم اين ما كنتم﴾[30] قريب اين مضمون در آيهٴ چهارم سورهٴ حديد فرمود: ﴿هو الذي خلق السماوات والارض في سنة ايام ثم استويٰ علي العرش﴾[31] ديگر واو ندارد كه ويعلم, ﴿ثم استوي علي العرش﴾ اين استواء علي العرش را تبيين ميكند ميفرمايد ﴿ثم استوي علي العرش﴾ خوب چه ميكند ﴿يعلم ما يلج في الارض﴾[32] هر چه در زمين فرو ميرود هر قطرهاي كه از بالا ميبارد و در زمين فرو رود خدا ميداند هر بذر و هستهاي كه در زمين فروميرود خدا ميداند هر انساني كه با موت در قبر فرو ميرود خدا ميداند هر چه كه در زمين فرو ميرود خدا ميداند ﴿يعلم ما يلج في الارض و ما يخرج منها﴾[33] هر گياهي كه از زمين بيرون ميآيد خدا ميداند و هر انساني هم كه از خاك برميخيزد ﴿فاذا هم من الأجداث الي ربهم ينسلون﴾[34] الله ميداند, هر چه كه از زمين بيرون ميآيد خدا ميداند چه اينكه هر چه در زمين فرو ميرود خدا ميداند ﴿و ماينزل من السماء و ما يعرج فيها﴾[35] هرچه از آسمان نازل ميشود چه بركتهاي ظاهري مثل باران و امثال ذلك اشعهٴ آفتاب و امثال ذلك چه بركتهاي معنوي كه ﴿و في السماء رزقكم و ما توعدون﴾[36] همه و همه كه از غيب يا از بالا نازل ميشود خدا ميداند و آنچه كه بطرف آسمان برميگردد ﴿و ما يعرج فيها﴾[37] چه از نظر امور جسماني, اگر بخاري است و اگر دخاني است و اگر اجرام خفيفي است كه بالا ميرود خدا ميداند واگر امور معنوي است كه ﴿اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح﴾[38] آن را هم خدا ميداند پس آنچه كه از آسمان ميآيد و به آسمان ميرود ظاهريش و باطنيش را خدا ميداند آنچه در زمين فرو ميرود و از زمين بر ميخيزد ظاهريش و باطنيش را خدا ميداند زيرا خداست كه ﴿اسبغ عليكم نعمه ظاهرةً و باطنةً﴾[39] او فراوان نعمت داده است نعمت سابق او سابق النعم است اسباغ در وضو كه يكي از سنن وضو است يعني وضوي شاداب گرفتن در آب وضو اينطور روغن مالي نكند اسباغ در وضو جزء سنن وضو است او سابق النعم است, ﴿اسبغ عليكم نعمه ظاهرةً و باطنةً﴾ هر چه از سماوات نازل ميشود نعم الهي است هرچه در زمين فرو ميرود و از زمين بيرون ميآيد نعم الهي است چه ظاهرهاش چه باطنهاش.
سوال:
جواب: بله چون معلوم ميشود يك ارتباطي با عرش هست آنگاه ببينيم عرش يك مقام اعتباري است كه ارتباط با حقائق تكوين دارد يا نه ميشود يك حقيقت تكويني؟ اگر در سوره اعراف وقتي سخن از عرش است تدبير واقعي خداست اگر در سوره حديد صحبت از عرش است علم فعلي خداست كه علم فعلي عين تدبير اوست تدبير او عين فعل اوست همانطوري كه در صفات ذاتي, ذات عين هستي است در صفات فعلي هم فعل عين علم است اگر اينها حقيقي است ارتباطش به يك امر اعتباري نخواهد بود پس عرشي كه هست يك مقام فرمانروائي تكويني است نه عرشي است كه ميگوئيم سلطان عرش دارد يا فلان حاكم عرش دارد كه مقام اعتباري است واقعيتي در كار نيست سلطان كه عرش دارد نه يعني تخت دارد يعني مقامي دارد اين مقام, مقام اعتباري است امروز اگر گفتند باش هست فردا اگر گفتند نباش نيست و هيچ فرقي در نظام تكوين پيدا نشده و نميشود پس مقام او اعتباري دستورات او اعتباري و اجرا هم اعتباري است امتثال و اطاعت هم اعتباري است. ولي درباره خداي متعالي كه سخن از عرش است جهان تكوين را علماً و عملاً به مقام عرش ارتباط ميدهد ﴿وما يعرج فيها و هو معكم اين ما كنتم و الله بما تعلمون بصير﴾[40] هر جا باشيد با شماست اينها را ما در اين آيات كريمه به خاطر بسپاريم تا ببينيم روايات معصومين عليهم السلام آيا از همين زوايا استفاده كردهاند يا نه؟ و آيا اينكه گفتهاند ما قرآن ناطقيم حق گفتهاند يا هنوز براي ما روشن نيست؟ بنابراين وقتي كه فرمود ﴿استويٰ علي العرش﴾[41] يا سخن از علم خداست ياسخن از كار خداست كه كار خدا هم همان علم فعلي است و علم فعلي او هم همان كار اوست در ديگر سور هم همينطور است كه ملاحظه ميفرمائيد هرجا صحبت از عرش است بدنبالش يا تدبير است يا علم فعلي. و اما آنچه كه در جوامع روايي ما به عنوان عرش آمده اين است اصولكافي باب العرش و الكرسي رواياتي دارد كه روايت اولش تا حدودي خوانده شد رسيديم به اينجا كه حضرت فرمود خدا حامل عرش است نه عرش حامل خدا زيرا از آن ﴿استويٰ علي العرش﴾ جاثليق سوال كرد كه خدا حامل عرش است يا عرش حامل خداست؟ حضرت امير عليه السلام فرمود كه خدا حامل عرش است چرا؟ براي اينكه عرش جزء اين مجموعه آفرينش است و خداي متعالي مجموعه آفرينش را نگه ميدارد به اين آيه استدلال كرد كه حضرت فرمود, «فقال امير المومنين (عليه السلام) الله عز و جل حامل العرش و السماوات و الارض و ما فيهما و ما بينهما»[42] به اين كريمه استدلال كرد «و ذلك قول الله عزوجل ﴿ان الله يمسك السماوات و الارض ان تزولا و لئن زالتا ان أمسكهما من أحد من بعده انه كان حليماً غفوراً» آنگاه اين شخص سوال كرد كه پس عرش را كي حمل ميكند فرشتگان حمل ميكنند يا نه؟ اگر حامل عرش خداست پس چرا قرآن ميفرمايد كه عرش را فرشته حمل ميكند يا چند نفر عرش را حمل ميكنند اگر حامل عرش و حامل سموات و ارض خداست پس چطور در قرآن كريم آمده كه ﴿و يحمل عرش ربك فوقهم يومئذ ثمانية﴾ شما كه ميفرمائيد خدا حامل عرش است در حاليكه اين آيه ميفرمايد حاملين عرش هشت نفرند در قيامت معلاً, حضرت فرمود كه «ان العرش خلقه الله تعالي من انوار اربعةٍ»[43] آنوقت اين عرش كه مخلوقي از مخلوقهاي الهي است عدهاي از انسانهاي كامل يا فرشتگان را به مقامي رسانده است كه آن مقام را اينها حيازت كردند و حامل آن مقامند مقام و صاحب مقام را خدا آفريد و خدا اداره ميكند و لي اين مقام را خداي متعالي به اينها داد نه به نحو تفويض هر دو را در تحت ربوبيت خود اداره ميكند حضرت فرمود عرش را خدا حمل ميكند و اگر در آيه ديگر آمده كه هشت نفر حامل عرشند خود آن اشخاص را با عرش را همه و همه رب العالمين حمل ميكند بعد از اينكه فرمود «من انوار اربعةٍ» هست آنگاه فرمود «و هو العلم الذي حمّله الله الحملة»[44], اين عرش مقام علم فعلي خداست اين علم يك حقيقتي است كه انسانهاي كامل يا فرشتگان يا هر دو حاملان اين مقامند اين كه در بيانات حضرت امير سلام الله عليه هست كه در دلم علمهاي فراواني است «لو أصبْت له حملة»[45] اگر كسي را كه بتواند حامل اين علوم باشد مقداري از اين علوم را با او در ميان ميگذارم, براي آنست كه علم يك حقيقتي است كه هر كسي تحمل او را ندارد چطور درك يك مطلب مشكل مقدور همه نيست, چطور اگر كسي يكي دو ساعت فكر كرده يك مطلب سنگيني را فهميده سرش درد ميآيد, چطور هضم هر سرّي مقدور هر كسي نيست كه داشته باشد و نگويد اينچنين, نيست كه يك امر اعتباري باشد بيواقعيت يك حقيقتي است كه اولاً دركش مقدور بعضيها نيست بعضيها درك ميكنند ولي نميتوانند ضبط كنند و راز دار باشند و براي كسي نگويند فوراً علني ميكنند يك حقيقتي است كه افراد كمي ميتوانند هم او را بفهمند و هم او را هضم كنند اين كه حضرت فرمود «لو اصبت له حملةً»[46] دو نفر ممكن است كه يك مطلبي را ياد بگيرند يكي رازدار باشد آن مطلب را براي هر كسي نگويد و يك كسي همان مطلب را براي كسي كه استعداد ندارد در ميان گذارد خودش و مطلب هر دو را ضايع ميكند آن حديث شريفي كه مرحوم صدوق رضوان الله عليه در توحيدش داشت كه قبلاً خوانده شد كه حضرت فرمود «ليس كل العلم يستطيع صاحب العلم ان يفسره لكل الناس»[47] هر مطلب علمي را كه نميشود به هر كسي گفت يا طرف متوجه نميشود گمراه ميشود يا اگر فهميد قدرت ضبط را ندارد براي هر كسي مطرح ميكند آنها متوجه نميشوند آنگاه به حضرت عرض كرد «فرجت عنى فرج الله عنك»[48] من كه آن قدرت علمي را ندارم تكليف من چيست ؟ فرمود تو همين ظواهر را كه ايمان بياوري براي تو كافي است تو همين كه بداني خدا خالق السموات و الارض است محيي و مميت است و امثال ذلك كافي است تو ديگر بحث نكن كه چطور يك جا در قرآن آمده كه انسان كه ميميرد جان را خدا قبض ميكند ﴿الله يتوفي الانفس حين موتها﴾[49] يك جا فرمود كسي كه ميميرد فرشته مرگ جان او را قبض ميكند ﴿يتوفاكم ملك الموت الذي وكل بكم﴾[50] يك جا فرمود افراد كه ميميرند فرشتگان مامور زير دست آنها جان را قبض ميكنند ﴿توفته رسلنا﴾[51] يا ﴿تتوفاهم الملائكة﴾[52] اين مال تو نيست تو فقط بدان خدائي هست كه محيي و مميت هست و جان را او قبض ميكند بگذار عدهاي ديگر بيايند اين مسائل را بفهمند كه چطور يك جا خدا قبض ميكند؟ آيا همه آن توفيق را دارند كه هنگام ارتحال جان را تسليم آن دوست كنند يا مقدور همه نيست؟ يا زيارت عزرائيل سلام الله عليه مقدور همه هست يا مقدور همه نيست اينكه امام سجاد(سلام الله عليه) در صحيفه سجاديه فرمود: «تجلي ملك الموت لقبضها من حجب الغيوب»[53] آيا هر كسي اين قدرت را دارد هنگام مردن عزرائيل سلام الله عليه را زيارت كند يا گرفتار مامورين جزء ميشود ﴿تتوفاهم الملائكة﴾[54] فرمود اين كار مال تو نيست تو همان بدان كه خدائي هست و خالقي هست و محيي و مميت هست مشكل تو به همين مقدار حل ميشود كه گفت «فرجت عنى فرج الله عنك»[55] هر مقامي را هر كسي كه حمل نميكند فرمود اين مقام علمي را حمله خاص حمل ميكنند آن حمله خاص كيانند باز در جوامع روائي ما مشخص شده كه معصومين عليهمالسلام هستند و امثال ذلك فرشتگان دور اينها ميگردند آيا همان فرشتگاني كه در سوره حم آمده ﴿وتري الملائكة حافين من حول العرش﴾[56] همان ملائكه هستند كه حامل عرشند يا حامل عرش كسانيند و طواف كنندگان و طائفين حول العرش كسان ديگرند؟ اينها ممكن است در بحثهاي بعد حل بشود به خواست خدا ولي حضرت فرمود عرش خدا علم خداست آن هم نه علم ذاتي علم فعلي عدهاي را حامل علم خود قرار داد پس علم و حامل علم را خدا حمل ميكند و علم را در مقام فعل عدهاي حمل ميكنند «و هو العلم الذي حمله الله الحملة»[57] آن علم را خداي متعالي به حاملين علم داد «و ذلك نور من عظمته»[58], اگر عظمت الهي عين ذات خداست عين علم است اين عظمت فعلي و علم فعلي از آن عظمت ذاتي و علم ذاتي نشأت ميگيرد اين عرش ميشود عظيم خدا ميشود ﴿رب العرش العظيم﴾[59] واگر مرحوم كليني از امام ششم سلام الله عليه نقل كرد كه اگر كسي اين سه اصل را حفظ كرد در باطن عالم مَرد عظيم خواهد بود سرش همين است كه «من تعلم العلم و عمل به و علم لله دعى في ملكوت السماوات عظيما»[60], اگر كسي براي رضاي خدا عالم شود اين لله از باب تنازع به هر سه متعلق است من تعلم العلم لله و عمل به لله و علمه الناس لله دعي في ملكوت السموات عظيم, اين در باطن عالم مَرد عظيم خواهد بود اين هرگز حاضر نيست كه آن حقيقت عظيم را به اين امر وهمي بفروشد كه بشود ﴿فما ربحت تجارتهم﴾[61] اين به فكر ﴿يرجون تجارةً لن تبور﴾[62] است نه به فكر ﴿فما ربحت تجارتهم﴾[63] فرمود «و ذلك نور من عظمته فبعظمته و نوره ابصر قلوب المومنين و بعظمته و نوره عاداه الجاهلون»[64] چون انسان نابينا و خفاش صفت با نور بد است در پايان بحث قبل به اينجا رسيده بوديم كه هرگز علم با جهل دشمني ندارد ميكوشد جهل را برطرف كند روشن كند عالم با جاهل بد نيست نميخواهد عليه او كار كند ميخواهد دست او را بگيرد اين جاهل است كه با عالم بد است «الجاهلون لاهل العلم اعداء»[65], نه اينكه علماء اعداء جهالند «المرء عدو ما جهل»[66] افراد عادي دشمن چيزياند كه نميدانند ولي مومن هم دوستدار علم است و هم چيزي را كه نميداند گمشده خود ميپندارد كه «الحكمة ضالّة المومن»[67] «و نوره عاداه الجاهلون وبعظمته و نوره ابتغي من في السماوات و الارض من جميع خلائقه اليه الوسيلة بالأعمال المختلفة و الأديان المشتبهة»[68] هر كسي از راه خاص با آن سمت ميرود بعضي اشتباه ميكنند بعضي درست ميروند «فكل محمول» اين طور نيست كه تفويض باشد اينطور نيست كه آن مقام تدبير را اگر به فرشتگان داد يا به انسانهاي كامل داد تفويض كرده است اينچنين نيست همه اين فرشتگان و انسانهاي كامل سراسر جنود الهي اند كه ﴿لله جنود السموات والارض﴾, «فكلّ محمول يحمله الله»[69], مبادا توهم بشود كه با دست ظاهري حمل ميكند نه «يحمله الله بنوره و عظمته وقدرته»[70], بنابراين حامل و محمول هر دو محمول الهياند آن حقيقت علمي با فرشتگان يا انسانهاي كامل كه حاملان عرشند هر دو محمول الهياند خدا با نور و عظمت و قدرت اينها را اداره ميكند «لا يستطيع لنفسه ضرّاً و لا نفعاً و لا موتاً ولا حياةً ولا نشوراً»[71]، در نظام تكوين همان طوري كه قرآن دارد و اين روايت هم تبيين ميكند احدي مالك چيزي نيست ملك اعتباري كه اين كتاب از آنِ كسي است چون اعتبار است آسيبي به جايي نميرساند اما ملك تكويني احدي مالك چيزي نيست اينكه در قرآن كريم آمده اين مضمون انسان مخصوصاً درباره انبياء رسول الله(صلي الله عليه و آله و سلم) كه ﴿لايملكون لأنفسهم ضرّا و لانفعا و لا يملكون موتا و لا حياةً و لا نشورا﴾[72], اين في ما يرجع الي التكوين است لذا حضرت ميفرمود به اينكه من وقتي كه چشمم را باز كردم نميدانم ميتوانم ببندم يا قبل از بستن ميميرم عدهاي هم اينچنيناند عده اي كه خيال ميكنند توان كاري را دارند خدا اجازه بستن چشم را به آنها نميدهد واگر ديگران چشمشان را نبندند در موقف تغسيل يك منظره بدي هم دارند قرآن ميفرمايد ﴿أمّن يملك السمع و الابصار﴾[73] اين "ام" امِ منقطعه است يعني آنكه مالك چشم و گوش است ديگري است امانتي به شما دادند كه امانت را حفظ كنيد و الا گاهي اجازه بستن چشم را هم به ما نميدهند ﴿أمّن يملك السمع و الابصار﴾ بنابراين احدي در نظام تكوين مالك چيزي نيست و اگر موساي كليم سلام الله عليه گفت كه ﴿لا أملك الا نفسى و اخي﴾[74] نه يعني در مسائل تكويني يعني شما دستور داديد اطاعت كنيد ﴿اني لا أملك إلا نفسى و اخي﴾[75] هم لا يملك الا نفسه نه اني لا املك الا نفسي و اخي من فقط مالك هر دو هستم نه من ﴿لا املك الا نفسي و اخي﴾ هم «لا يملك الا نفسه» در ايمان آوردن ما دوتا ايمان آورديم در مسائل اختياري اعتباري تشريعي نه مسائل تكويني من مالك خودم هستم و برادرم هم مالك خودش هست, حتي يعارض با آن آيهاي كه درباره رسول الله آمده كه ﴿لايملكون لأنفسهم ضرا و لا نفعاً و لا يملكون موتاً ولا حياةً ولا نشورا﴾[76], كه مضمون آن در قرآن كريم است در نظام تكوين احدي مالك چيزي نيست در نظام قرار دادي و اعتباري هركسي مكلف است كه ايمان بياورد اين مقدار اعتباري در اختيار اوست باعطاء من الله, پس در نظام تكوين لا يستطيع احدي لنفسه ضرا و لا نفعا ولا موتا و لا حياةً و لا نشورا «فكل شىء محمول والله تبارك و تعالي الممسك لهما ان تزولا و المحيط بهما من شىء و هو حياة كل شىء و نور كل شئ»[77], همين فيض الهي است كه باعث زنده شدن هر موجود زنده است باعث روشن شدن هر موجود روشني است, «سبحانه و تعالي عما يقولون علواً كبيرا»[78] هم تفويض را سلب كرده است و هم جسماني بودن را, فرمود آن منزه از آن است كه روي تختي قرار بگيرد كه كسي او را حمل كند و منزه از آنست كه وقتي عرش را به كسي واگذار كرده بشود تفويض كه بشود مغلولة اليد اينچنين نيست او منزه از جسمانيت است او مبراي از تفويض است او نيازي به احدي ندارد و به احدي هم قدرت نميدهد به احدي هم احتياج ندارد به احدي هم استقلال نميدهد او منزه از تفويض است او مبراي از جسميت است اينها خلاصه حديث اول.
اما حديث دوم دنباله همان حديث است به امير المؤمنين سلام الله عليه عرض ميكند كه «فاخبرني عن الله عزوجل اين هو»[79]؟ خدا كجاست ؟ «فقال امير المومنين عليهالسلام هو هاهنا و هاهنا وفوق و تحت ومحيط بنا و معنا وهو قوله ﴿ما يكون من نجوي ثلاثة الا هو رابعهم ولا خمسة الا هو سادسهم ولا أدني منْ ذلك ولا اكثر الاهو معهم اين ما كانوا﴾ فالكرسي محيط بالسماوات و الارض و ما بينهما وما تحت الثري و ان تجهر بالقول فانه يعلم السرّ و أخفي و ذلك قوله تعالي ﴿وسع كرسيه السماوات والأرض ولا يؤده حفظهما و هو العلي العظيم﴾ فالذين يحملون العرش هم العلماء»[80] صدر اين جمله كه الان خوانده شد كه به آيه سوره مجادله استدلال كرد اين يك بحث ديگري دارد كه در آن بحث بين ثالث ثلاثه كه كفر است و رابع ثلاثه كه توحيد است بايد فرق گذاشت اين حديث شريف نازل به اوست كه حضر ت استدلال كرد به آيه سورة مجادله كه هر نجوايي كه باشد سه نفر نجوي ميكنند خدا چهارمي است ﴿مايكون من نجويٰ ثلاثة إلا هو رابعهم﴾[81], اين توحيد خالص خواهد بود با آنچه در سوره مائده آمده ﴿لقد كفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلاثه﴾[82] اين يك بحث عميقي دارد كه بين ثالث ثلاثه و رابع ثلاثه چه فرقي است آيا سه نفر كه اينجا هستند خدا چهارمي چهار نفر است؟ يا چهارمي سه نفر است توحيد آنست كه خدا رابع ثلاثه است, كفر آنست خدا ثالث ثلاثه باشد اين يك بحث ديگري دارد كه انشاء الله به آنجا رسيديم اين روايت نيز حل ميشود. اما ذيل اين روايت فرمود كه عرش خدا يعني علم خدا او به همه چيز عالم است استدلال كرده ﴿وسع كرسيه السماوات والارض﴾[83], پس كرسي يك تختي باشد عرش يك تختي باشد آنطوري كه شاخههاي انگور تختي دارند عرشي دارند كه فرمود جناتي هست نخيلي هست معروشاتند و غير معروشات انگورها دو قسم اند يك انگورهاي معروش كه داربستند و بر عرش استوارند يك انگورهايي هستند كه روي زمين ميتنند فرمود همهٴ اينها را خدا آفريد آيا همانطوري كه انگور آن انگورهاي داربست معروشند يعني له عرش هست معاذ الله براي خدا عرشي است اين چنين ياعرشه هو العلم؟ فرمود «عرشه هو العلم», آنجا كه ميفرمايد ﴿جنات من نخيل و اعناب﴾[84] اين اعناب و انگورها ﴿معروشاتٍ و غير معروشاتٍ﴾[85] يك عده از انگورها هستند كه روي زمين ميتنند يك عده انگورهايي هستند كه داربستند روي تختي كه براي اينها روي تختها ميآرمند فرمودند هم آن اعناب معروش را كه «لها عرش»[86] خدا آفريد زارعش اوست, هم اين اعنابي كه در بستر زمين گسترده است و معروش نيست بنابراين مسألهٴ عرش اينچنين نخواهد بود كه يك تختي است خداي متعالي روي تخت, نه ميشود گفت كه اين حرفها به ما چه, اين حرفها را به ما گفتند كه ما بفهميم ﴿ليدبروا آياته﴾[87] ونه ميشود گفت «تفسيره تلاوته» نه تفسير چيز ديگر است تلاوت چيز ديگر و نه ميشود اين عرش را به همين معاني جسماني حمل كرد چون ﴿لا تدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار﴾[88] ﴿ليس كمثله شئ﴾[89] و مانند آن و نه ميشود عرش را به مقام فرمانروايي جهانِ اعتبار حمل كرد زيرا اين اعتباري است آن حقيقي پي يك واقعيتي دارد كه اين واقعيت را در لسان معصومين عليهمالسلام به علم و تدبير عملي خداوند متعال تطبيق كرده اند كه شواهد فراواني همين معنا را تثبيت ميكند كه بقيهاش به خواست خدا بعداً ميآيد.
[1] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 129.
[2] ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 15.
[3] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 75.
[4] ـ سورهٴ حاقه، آيهٴ 17.
[5] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 129.
[6] ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 15.
[7] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 75.
[8] ـ مجمع البيان، ج 4، ص 269.
[9] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 35.
[10] ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 15.
[11] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 54.
[12] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 54.
[13] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 37.
[14] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 37.
[15] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 37.
[16] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 54.
[17] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 54.
[18] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 75.
[19] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 54.
[20] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 61.
[21] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 61.
[22] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 5.
[23] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 5.
[24] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 61.
[25] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 61.
[26] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 61.
[27] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 61.
[28] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 54.
[29] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 54.
[30] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 4.
[31] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 4.
[32] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 4.
[33] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 4.
[34] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 51.
[35] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 4.
[36] ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 22.
[37] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 4.
[38] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 10.
[39] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 20.
[40] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 4.
[41] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 4.
[42] ـ كافي، ج 1، ص 130.
[43] ـ كافي، ج 1، ص 130.
[44] ـ كافي، ج 1، ص 130.
[45] ـ نهجالبلاغه، حكمت 147.
[46] ـ نهج البلاغه، حكمت 147.
[47] ـ توحيد شيخ صدوق، ص 268.
[48] ـ توحيد شيخ صدوق، ص 268.
[49] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 42.
[50] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 11.
[51] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 61.
[52] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 28.
[53] ـ صحيفهٴ سجاديه، ص 180.
[54] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 28.
[55] ـ توحيد شيخ صدوق، ص 269.
[56] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 75.
[57] ـ كافي، ج 1، ص 130.
[58] ـ كافي، ج 1، ص 130.
[59] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 129.
[60] ـ كافي، ج 1، ص 35.
[61] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 16.
[62] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 29.
[63] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 16.
[64] ـ كافي، ج 1، ص 140.
[65] ـ شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 86.
[66] ـ غررالحكم، ص 74.
[67] ـ نهج البلاغه، حكمت 80.
[68] ـ كافي، ج 1، ص 129.
[69] ـ كافي، ج 1، ص 129.
[70] ـ كافي، ج 1، ص 129.
[71] ـ كافي، ج 1، ص 129.
[72] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 3.
[73] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 31.
[74] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 25.
[75] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 25.
[76] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 3.
[77] ـ كافي، ج 1، ص 129 ـ 130.
[78] ـ كافي، ج 1، ص 130.
[79] ـ كافي، ج 1، ص 130.
[80] ـ كافي، ج 1، ص 130.
[81] ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 7.
[82] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 74.
[83] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 255.
[84] ـ سورهٴ مومنون، آيهٴ 19.
[85] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 141.
[86] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 23.
[87] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 29.
[88] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 103.
[89] ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 11.