اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿سُورَةٌ أَنزَلْنَاهَا وَفَرَضْنَاهَا وَأَنزَلْنَا فِيهَا آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ لَّعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (1) الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلاَ تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ(2)﴾
ويژگيهاي سوَر مدني و اطلاق كلمه سوره بر سورهٴ نور
سورهٴ مباركهٴ «نور» در مدينه نازل شد. سورههايي كه در مدينه نازل ميشد گذشته از اشتمالش بر اصول دين, بخش وسيعي از احكام و حقوق فقهي و اخلاقي در آنها مطرح ميشد چه اينكه جريان جهاد هم در سوَر مدني مطرح ميشد. كلمهٴ «سوره» كه يك اصطلاح قرآني است به مجموعه آياتي گفته ميشود كه مشتمل بر هدف واحد است (يك) و با ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ هم شروع ميشود (دو) مگر سورهٴ مباركهٴ «توبه» كه در عين اشتمال بر هدف واحد با «بسم الله» شروع نشده آن هم لكنةٍ خاصّه.
درباره سورهٴ مباركهٴ «نور» خدا تعبير به «سوره» فرمود. در سورهٴ مباركهٴ «هود» فرمود: ﴿فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَيَات﴾[1] در مقام تحدّي فرمود اگر شما نتوانستيد مثل قرآن بياوريد ده سوره مثل قرآن بياوريد و اگر نشد ده سوره فرمود: ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾[2] در اين گونه از موارد, كلمه سوره بر مجموعه آياتي كه با «بسم الله» شروع ميشود و هدف واحدي را در بردارد اطلاق شده است. شايد هماهنگ باشد با «سور البلد» آن ديواري كه شهر را احاطه كرده و يك مجموعه واحدي را در بردارد بيارتباط با او نيست و جريان ﴿إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرَابَ﴾[3] هم كه در جريان داود(سلام الله عليه) مطرح شده است بيارتباط با سورِ بلد و ديوار و اينها نيست.
مستفاد از كلمه فرض, لزوم عمل به احكام قطعي سوره
﴿سُورَةٌ﴾ يعني «هذه سورةٌ» كه اين خبر باشد براي مبتداي محذوف, ﴿سُورَةٌ أَنزَلْنَاهَا﴾ كه ما اين را نازل كرديم ﴿وَفَرَضْنَاهَا﴾ اين سوره را واجب كرديم.
﴿سُورَةٌ أَنزَلْنَاهَا وَفَرَضْنَاهَا﴾ در طليعه سوره, اهميت آن را بيان فرمود و واجب بودن عمل به محتواي آنها را هم بيان فرمود. فرض يعني الزام گاهي به معناي انزال استعمال ميشود نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «قصص» آمده كه ﴿إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ﴾[4] آنجا گفته شد كه ﴿فَرَضَ﴾ يعني «أنزل» اما اينجا «فرضنا» به معني «أنزلنا» نخواهد بود چون كلمهٴ «أنزلنا» قبلاً آمده. فرض, همان حكم قطعي است يعني احكامي كه در اين سوره است قطعاً بايد امتثال بشود به معناي وجوب نيست زيرا حكم تحريمي هم فرض الله است لذا بخش وسيعي از احكامي كه در سورهٴ «نور» آمده حكمِ تحريمي است نظير زنا نظير نگاه به نامحرم و مانند آن. بنابراين فرض يعني حكمِ قطع, حكم قطعي گاهي به صورت وجوب است گاهي به صورت تحريم, ﴿سُورَةٌ أَنزَلْنَاهَا وَفَرَضْنَاهَا﴾ يعني فرضنا احكامِ آن را.
اهميت محتواي سوره با تعبير به آيات بيّنات
خب بعد براي اهميت دادن به اين مسئله فرمود: ﴿وَأَنزَلْنَا فِيهَا آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ﴾ ما در اين سوره آيات شفاف و روشني را نازل كرديم همه اينها براي آن محتوايي است كه در اين سوره است. همه آيات, روشن و شفاف است اصلاً آيه يعني علامت, اگر بيّن نباشد و شفاف نباشد كه علامت نيست لكن وصف آيات به بيّنات براي اهتمام به اين آيات است نظير اينكه از معجزات وجود مبارك موساي كليم به عنوان آيات بيّن: ﴿تِسْعَ آيَاتٍ بَيِّنَاتِ﴾[5] تعبير شده است و نظير آنچه در جريان سرزمين وحي كه در مكه مطرح است فرمود: ﴿فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ﴾[6] آنجا آيات يعني معجزات و نشانههاي قدرت الهي, خود كعبه حجرالأسود حِجر, زمزم و ساير مشاهد و مواقفي كه در سرزمين وحي است همه اينها آيات و علامتهاي شفاف اعجاز الهياند.
در اين قسمت كه فرمود ﴿آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ﴾ اختصاصي به يك آيه خاص ندارد لكن اظهر مصاديقش همان آيه «نور» است و آياتي كه در حريم آيات «نور» اين عظمت را در بردارد وگرنه همه آياتي كه در سورهٴ مباركهٴ «نور» هست آيات بيّن است. فرمود اگر بخواهيد اهل تذكّر باشيد ما به شما تذكّر داديم اگر مؤمنيد بايد به مقتضاي ايمانتان عمل بكنيد براي اهميّت مطالبي كه در اين سوره است هم اين سوره را با عظمت و جلال نام ميبرد (يك) هم مخاطبان را به تذكّر دعوت ميكند (دو) و هم آنها را به عمل به مقتضاي ايمانشان هدايت ميكند (سه) كه ميفرمايد: ﴿إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ﴾ اينها اهميّت محتواي اين سوره را در بردارد. خب تمام اين اهتمام براي چيست, براي اينكه به انسان بفهماند نظم جامعه و تمدّن جامعه در وفاي به عهد و رعايت امانت است, رعايت امانت از بهترين اصولي است كه جامعه را به آن مرز والاي تمدّن ميرساند اين اصل اول بعد از آن مقدمه.
حرفهاي مخصوص و منحضر وحي با ذكر نمونه
اصل دوم آن است كه قرآن كريم فرمود ما حرفهايي داريم حرفهاي تازه است كه اين حرفها را در كتابهاي بشري نميخوانيد و نميتوانيد هم به آن حرفها برسيد اين چهار قيدي كه در آيات قبل بود كه فرمود: ﴿وَيُزَكِّيهِمْ﴾ (يك) ﴿يُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ﴾ (دو) ﴿وَالْحِكْمَةَ﴾ (سه) ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[7] (چهار) كه اين چهارمي عنصريترين محور پيام وحي است يعني وحي, حرفِ تازهاي دارد كه نه تنها نميدانيد نزد كسي هم نيست نه تنها شما نميدانيد نزد كسي هم نيست هر چه هم فكر بكنيد نميتوانيد به آن برسيد ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ به جامعه بشري خطاب ميكند نه «ما لا تعلمون» حتي به وجود مبارك پيامبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) فرمود: ﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾[8] چيزهايي به تو ياد داديم كه تو آن نبودي كه با نبوغي كه داري ياد بگيري اين حرفها مخصوص وحي است.
نمونههايي از اين را قرآن كريم در جاي خاصّ خودش به ما نشان ميدهد چيزهايي هست كه اصلاً بشر به آنها دسترسي ندارد و خداي سبحان آنها را به ياد بشر مياندازد. يكي از آن چيزهايي كه هرگز بشر به او دسترسي نداشت و نميتواند بدون وحي بفهمد همان دو لايه بودن نفس انساني است كه در روزهاي قبل گذشت كه انسان يك خودِ حيواني دارد كه شهوت دارد غضب دارد وهم دارد خيال دارد اينها را خداي سبحان به انسان داد و تا حدودي در نشئه دنيا تمليكشان كرده است بلا تفويضٍ. يك خودِ انساني به او داد كه فطرت اوست همان ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾[9] همان نفسي كه ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[10] كه آن مُلهم به فجور است ملهم به تقواست اين را خدا به انسان داد و انسان را امين اين قرار داد نه مالك. انسان بايد تمام تلاش و كوشش را بكند كه اين امانت الهي را سالم تحويل خدا بدهد اين در فكر هيچ كس نيست در خود خواصّ از مؤمنين هم اصلاً متوجه نميشوند كه آن براي ما نيست ولي وقتي به آيات ميرسيم ميبينيم آيات ميگويد كه اينها به خودشان ظلم كردند.[11]
تفاوت عناوين در وحدت و كثرت مصداق
چندين بار گذشت كه ظالم و مظلوم دو مفهوم است كه كثرت مصداق ميطلبد اين نظير عالِم و معلوم نيست نظير عاقل و معقول نيست اتحاد عالم و معلوم ممكن است عاقل و معقول ممكن است انساني به خودش علم دارد دو لفظ است دو مفهوم ولي يك مصداق, انسان خودش را تعقّل ميكند دو لفظ است دو مفهوم و يك مصداق. بعضي از مفاهيماند كه حتماً كثرت ميطلبند مثل خالق و مخلوق علّت و معلول, محرّك و متحرّك و ظالم و مظلوم از اين قبيل است اين دو لفظ يعني ظالم و مظلوم دو مفهوم دارد كه حتماً دو مصداق ميخواهند چرا, زيرا ظلم معنايش اين است كه ظالم از حدّ خود تجاوز بكند به مرز ديگري برسد مظلوم معنايش اين است كه بيگانه وارد حريم او شد اين معني ظالم و مظلوم است «الف» بخواهد به خودش ظلم بكند فرض ندارد «الف» مرزي دارد و در مرز خودش است ديگر اما «الف» ميتواند خودش را تعقّل كند به خودش عالِم بشود اتحاد عالم و معلوم ممكن است اتحاد عاقل و معقول ممكن است اما اتحاد ظالم و مظلوم كه ممكن نيست اين بازگشتش به نقيضين است.
اين تأمّل ميطلبد كه انسان به خودش ظلم ميكند يعني چه؟ انسان ميتواند عالِم به نفس باشد ميتواند عاقل به خود باشد اين لفظ عالم و معلوم, عاقل و معقول اينها كثرت مصداق نميطلبند اما علت و معلول, محرّك و متحرّك مُعطي و آخذ, اينها كثرت مصداق ميطلبند مسئلهٴ ظلم از اين قبيل است. در قرآن فرمود اينها به كسي ظلم نكردند ﴿وَلكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾[12] يا ﴿ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ﴾[13] اينها به خودشان ظلم كردند, اينها به خودشان ظلم كردند يعني چه؟ چه كسي ظالم است چه كسي مظلوم است؟
لزوم مراعات امانت خود دروني براي انسانها
در تحليلهايي كه از اين طايفه از آيات برميآيد روشن شده است كه اين شهوت و غضب كه بخش تحريكي و عملي شئون نفس است آن بخش وهم و خيال كه بخش انديشه و ادراكي نفس است اينها مرزي دارند. عقل كه با فطرت الهي آميخته است و آن عقلِ عملي كه خدا او را مُلهم كرده به فجور و تقوا, اين نورانيّتي است در درون انسان موجود مجرّدي است در درون انسان كه خدا اين را به ما تمليك نكرد, اين را امانت به ما داد كه ما از اين چراغ استفاده كنيم مثل اينكه چراغي را ديگري به زيد ميدهد ميگويد آقا اين چراغ را بگير و اين راه را برو ديگر تمليك نكرده, اين چراغ را به او به عنوان امانت داده حالا اگر او شيشه اين چراغ را بشكند يا اين شيشه را غبارآلود كند كه نور اين چراغ به جايي نرسد خب به اين چراغ ظلم كرده به صاحب چراغ ظلم كرده حقّ ديگري را برده. آن ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾[14] مِلك ما نيست آن ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[15] امانت الله است مِلك ما نيست اگر كسي در بخش انديشه به آن عقل اهانت كند ظلم كرد به آن خودي كه لايه دوم است و امانت الهي است, اگر در بخش انگيزه, شهوت و غضب به آن عقلي كه «عُبد به الرحمن»[16] تعدّي بكنند او را به بند بكشند خودشان امير قافله بشوند به آن خود ظلم كردند. چون ما دو خود داريم يك خودي است كه امانت الله است يك خود داريم كه به حسب ظاهر مِلك ماست.
اشاره قرآن به تقاوت دو «خود» در انسان
در سورهٴ مباركهٴ «حشر» و در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» بين اين دو خود فرق گذاشته. در سورهٴ «حشر» فرمود اينها چون خدا را فراموش كردند خدا اينها را از ياد خودشان برد اينها خودشان را فراموش كردند ﴿لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾[17] درباره همين افرادي كه خودشان را فراموش كردند فرمود هر وقت صحبت جبهه و جهاد ميشود اينها فقط به فكر خودشاناند ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾[18] خب چطور ميشود كه فرمود اينها خودشان را فراموش كردند بعد فرمود اينها فقط به فكر خودشاناند اين كدام خود است كه انسانِ معصيتكار به فكر اوست و آن كدام خود است كه انسان تبهكار او را فراموش كرده اين اصل كلّي بود كه چند بار گذشت. زيرمجموعه آن اصل اين است كه خداي سبحان اجازه داد ما از راه حلال مالي فراهم بكنيم (يك) اين خود حيواني را هم به ما داد كه ما با آن زندگي ميكنيم (دو) آن خود انساني اوصافي دارد مَلكاتي دارد حقوقي دارد كه ما امينِ آن هستيم كه بايد امانت خدا را حفظ بكنيم. نشانهاش در همين مسئله زناست كه اينجا مطرح شده و قتل است كه قتل و زنا هم در سورهٴ «اسراء» كنار هم مطرح شد[19] كه گذشت هم در سورهٴ «فرقان»[20] كه به خواست خدا خواهد آمد. اگر كسي, كسي را مجروح كرد قصاصِ طرف دارد ﴿وَالجُرُوحَ قِصَاصٌ﴾ چشم كسي را كور كرد گوش كسي را قطع كرد دست كسي را قطع كرد عمداً, اين قصاص طرف است اگر خود شخص را كُشت اين قصاص دارد قصاص حقّ خود شخص است. در قصاصِ طرف شخص ميتواند عفو كند شخص ميتواند ترميم كند. در قصاص نفس وليّ دم ميتوانند اعمال حق كنند ميتوانند ببخشند اما بعضي از حقوق است كه نه براي خود انسان است نه براي وليّ او اگر به زني ـ معاذ الله ـ تجاوز شده يا به مردي تجاوز شده اين ناموس و عفّت آيا حقّالناس است يا حقّالله, اگر به زني تجاوز شده اين زن ميتواند بگويد من گذشتم اگر به مردي تجاوز شده اين مرد ميتواند بگويد من گذشتم اين مثل خون است كه حقّ اوست يا عِفاف است كه حقّ الله است. چرا زن اگر بگذرد باز پرونده هست و ﴿فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا﴾ هست. معلوم ميشود عفّت و ناموس جزء آن خود دوم است كه حقّ الله است ما امينيم, اين آيات الهي است. خب كجاي فقه است كدام فقيه است كه ميتواند فتوا بدهد كه اگر زن بگذرد حدّ زنا و حدّ رَجم و امثال ذلك ـ معاذ الله ـ ساقط است معلوم ميشود اين حقّ الله است اين حقّ الله براي آن امانت الله است اين همان لايه دومي است اين همان خودي است كه ما امين آنيم نه مالك آن كه اگر كسي عفافش را از دست داد حجابش را از دست داد به خود ظلم كرد يعني آن خود دوم آن خودي كه امانت اوست براي او نيست, اينكه ميگويد من خودم آزادم اين آمده امانت الهي را انكار كرده مِلك خود گرفته و غاصبانه دارد زندگي ميكند و خود را مالك آن ميداند اين ميشود ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[21] خدايِ او همان هوس اوست براي اينكه مالكِ آن نفس, خداست مالك عفّت و ناموس خداست اگر كسي بگويد من صاحباختيار خودم هستم همين ميشود ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ لذا ميبينيد اين سوره را با جلال و شكوه شروع كرده ﴿سُورَةٌ أَنزَلْنَاهَا وَفَرَضْنَاهَا وَأَنزَلْنَا فِيهَا آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ﴾ تا به ما بفهماند كه شما يك مُلك داريد يك ملكوت, آن ملكوت براي شما نيست آن يك چراغ شفاف و روشن و نورافكن قوي است ما به شما داديم كه راهتان را ببينيد اين چراغ را سياه نكنيد اين شيشه را نشكنيد اين را غبارآلود نكنيد اين براي ماست.
بيان اهميت و حرمت بعد ملكوتي مؤمن در آيات و روايات
اگر گفته شد ـ اين در جلد دوم كافي هست كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل كرده ـ كه اگر كسي وليّاي از اولياي الهي را هتك كند هتك الله را در بردارد[22] اين براي آن است وگرنه به خودِ حيواني كسي آسيب برساند كه هتك الله نيست. كم نيست اين رواياتي كه دارد حرمت مؤمن كمتر از حرمت كعبه نيست. [23] كم نيست اين رواياتي كه دارد اگر كسي مؤمني را برنجاند و آزار كند الله را متأذّي كرده است. خب مؤمن يعني چه يعني به خود حيواني او يعني مال او را بگيرد يا آن حيثيت ايماني او كه امانت الله است به او آسيب برسانند, بنابراين هم روايات دو طايفه است هم آيات دو طايفه, لذا در بخشهايي از قرآن كريم فرمود ما حرفهاي تازه داريم ما چيزهايي ميگوييم كه اصلاً بشر نميتواند به او برسد.[24] شما الآن در اين هفت ميليارد بشر به استثناي مؤمنيني كه از فرهنگ قرآن باخبرند بپرسيد كه اگر كسي به او تجاوز شده ميتواند از حقّش بگذرد يا نه. ميگويد خب بله, اما اين دين است كه ميگويد نميتواند بگذرد براي اينكه اين امانت است مال كسي را بردند ما بگذريم يعني چه. در همين آيات است در خود قرآن كريم بعد از اينكه جريان قتل را مطرح كرده فرمود درست است ﴿وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِي الْأَلْبَابِ﴾[25] ولي اگر عفو كرديد اگر تخفيف داديد اين راه خوبي است[26] گاهي ميبينيد كه عفو كردن و قصاص نكردن, زمينهٴ خضوع عدّهاي را فراهم ميكند اما در اينجا فرمود: ﴿وَلاَ تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ﴾ جامعه را حجاب و عفاف, متمدّن ميكند ـ اگر بخواهد جامعه ملكوتي باشد ـ وقتي به حريم الهي تعدّي شد آن وقت چه امنيتي ميماند. آنچه طهارت جامعه و قداست جامعه را فراهم كرده است همين چشمِ پاك گوش پاك زبان پاك لسان پاك و امثال ذلك است. گفتند خلوت اجنبيّه با اجنبي در جايي جايز نيست و نماز هم بياشكال نيست براي اينكه اين به حريم خدا دارد تعدّي ميكند هر اشكالي در هر جامعه پيدا شده بر اثر رعايت نكردن مسئله حجاب و مسئله عفاف و رعايت نكردن آداب چشم و گوش است وگرنه خطرهاي مهم پيش نميآمد بر اساس اين جهات است كه اين سوره را با آن هِيمنه شروع كرده با آن جلال و شكوه شروع كرده چون اين يك حرف تازهاي است ديگر. شما الآن در مجامع بينالمللي آنهايي كه به فرهنگ وحي آشنا نيستند وقتي بخواهيد اين حرف را بزنيد ميبينيد اين حرف براي اينها مأنوس نيست. پس قرآن كه فرمود ما يك حرف تازه داريم ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[27] اين است و ما هم هميشه بايد مواظب امانت الهي باشيم اگر ميگوييم ﴿ظَلَمْتُ نَفْسِي﴾[28] يعني خدايا! من به امانت تو و به حقّ تو تعدّي كردم و اين حق براي توست كاري بكن كه من اصلاح بشوم خب.
تفاوت حق قصاص با عفاف و حجاب
پرسش:...
پاسخ: بدن انسان را خداي سبحان موقّتاً تمليك كرده به دليل اينكه فرمود اگر كسي به شما آسيب رساند ميتوانيد عفو بكنيد در اختيار شماست مِلك شماست. چيزي را خداي سبحان تفويض نكرده در خلال حرف هم اشاره شد كه تفويض نشده كه انسان بشود مالكِ مطلق لذا به بدن خودش هم نميتواند آسيب برساند تفويض نكرده لكن اگر كسي به بدن او آسيب رساند قصاص طرف ميخواهد بكند ولي اگر نكرد حقّ مشروع اوست ميتواند عفو كند چه قصاص طرف چه قصاص نفس اما مسئله حجاب اين طور نيست مسئله عفاف اين طور نيست.
تفاوت معامله با خدا و شيطان و انسانها
پرسش:...
پاسخ: بله چون ذات اقدس الهي تعبير تشويقي دارد. در ذيل آيه سورهٴ مباركهٴ «توبه» كه ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾[29] آنجا گذشت كه اين تعبير تشويقي است مثل اجر ﴿فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ﴾[30] اينها همه تعبير تشويقي و ترغيبي قرآن كريم است. معمولاً اجر اجاره استيجار براي آن است كه يا عين را موجر در اختيار مستأجر قرار بدهد يا كار را اجير در اختيار مستأجر قرار بدهد. اجير كارِ خود را تمليك ميكند به مستأجر, موجر منفعت عينِ مستأجره را تمليك ميكند به مستأجر اما بالأخره آن مستأجر طَرْفي ميبندد بهرهاي ميبرد اما خدا به ما اجر ميدهد يعني چه؟ يعني ـ معاذ الله ـ ما كاري را كرديم كه خدا نفع برد ما شديم اجير او ما براي خودمان كار ميكنيم از خدا مُزد ميگيريم اين تعبير تشويقي است. اينكه در سورهٴ «توبه» فرمود: ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ﴾[31] يا ﴿مَنْ أَوْفَي بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ﴾[32] براي آن است كه اگر كسي با خدا معامله كرد عوض و معوّض هر دو را ميبرد و اگر با شيطان معامله كرد عوض و معوّض هر دو را ميبازد اگر ما با خدا معامله كرديم اين طور نيست كه چيزي بدهيم چيزي بگيريم اين چيزي كه داريم همين را كامل ميكنيم عوض و معوّض هر دو براي ماست. اگر ـ معاذ الله ـ با شيطان معامله كرديم هر دو را به او ميسپاريم نه اينكه چيزي به شيطان بدهيم چيزي بگيريم خودمان را در اختيارش قرار ميدهيم او از ما سواري ميگيرد.
در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» بحثش گذشت كه او به خدا عرض كرد ﴿لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ﴾[33] من احتناك ميكنم حَنك اينها تحت حنك اينها را ميگيرم سوار ميشوم شما ديديد اين اسبسوارها آنها كه سواركارند حنك اسب و تحت حنك اسب را ميگيرند ديگر گفت من اين كار را ميكنم من سواري ميخواهم. اين طور نيست كه اگر كسي با شيطان معامله كرده چيزي از او بگيرد عوض و معوّض هر دو را در اختيار او قرار ميدهد ﴿لَأَحْتَنِكَنَّ﴾ من احتناك ميكنم همين كار را ميكند اما ذات اقدس الهي عوض و معوّض هر دو را به ما برميگرداند و اگر تعبيري كرد كه ﴿لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ﴾[34] يا ﴿فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ﴾[35] همه اينها تعبير ترغيبي و تشويقي است براي اينكه ما كاري را به سود او نميكنيم در اجاره معنايش همين است ديگر كه سودي را آن مستأجر ميبرد.
يادآوري و تذكر خداوند به معلومات فطري انسان
بنابراين اين سوره با اين جلال و شكوه شروع شده ﴿سُورَةٌ أَنزَلْنَاهَا وَفَرَضْنَاهَا وَأَنزَلْنَا فِيهَا آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ﴾ همهٴ آياتش اينچنين است مخصوصاً آيه «نور» ﴿لَّعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ﴾ اين ﴿لَّعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ﴾ يعني آن نَفْسي كه براي من است مِلك طلق من است و اين چراغ را من در درون شما روشن كردم به شما امانت دادم ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[36] هست خيلي از چيزها را به او ياد دادم او بلد است بگذاريد او حرف بزند وقتي با او گفتگو كرديد اين ميشود تذكره, ما حرف جديدي اينجا نداريم در درون شما چيزي را گذاشتيم كه اگر شما ساكت بشويد حرف او را گوش بدهيد ميبينيد او هم همين حرفها را به شما ميزند اين ميشود تذكره ﴿وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُدَّكِرٍ﴾[37] ما تذكره آورديم يادآوري آورديم اين حرفها درست است حرفهاي تازه است ولي قبلاً به شما گفتيم حالا يا عالَم ميثاق بود يا عوالم ديگر.
بيان كيفيت اجراي حكم زنا در سوره نساء و نور
فرمود: ﴿الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ﴾ چه زنِ تبهكار چه مردِ بزهكار, هر دو را اگر ثابت بشود در محكمهٴ شرع حاكم شرع اسلامي صد تازيانه ميزند. در سورهٴ مباركهٴ «نساء» دربارهٴ زن فرمود حبس كنيد تا حكمش برسد دربارهٴ مرد فرمود آزار كنيد تا حكمش برسد; آيهٴ پانزده و شانزده سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين است ﴿وَاللَّاتِي يَأْتِينَ الْفَاحِشَةَ مِن نِسَائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنكُمْ فَإِن شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّي يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ﴾ كه ميشد حبس ابد, ﴿أَوْ يَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبِيلاً﴾ كه در سورهٴ مباركهٴ «نور» سبيل را مشخص كرده كه ديگر جا براي حبس ابد نيست آن حكم موقّت بود و حكم اصيل همان صد تازيانه است در صورتي كه شيخ و شيخه نباشد در صورتي كه مُحصن و محصنه نباشد و مانند آن در بعضي از موارد جَلْد است در بعضي از موارد رجم است در بعضي از موارد جمع بين جلد و رجم ـ معاذ الله ـ اگر شيخ يا شيخهاي در حال احصان به اين آلودگي تن در دادند بين جلْد و رجم گفتند جمع است. خب آن براي زنها بود ﴿وَاللَّذَانِ يَأْتِيَانِهَا مِنْكُمْ فَآذُوهُمَا﴾ ديگر اينجا ندارد ﴿أَوْ يَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبِيلاً﴾, ﴿فَإِن تَابَا وَأَصْلَحَا فَأَعْرِضُوا عَنْهُمَا﴾.
اگر اين سورهٴ مباركهٴ «نور» را در كنار آن بگذاريم اين ميشود مفسّر او و روشن ميكند كه ﴿أَوْ يَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبِيلاً﴾ آن راهي را كه خداي سبحان مشخص كرده است همين تازيانه است دربارهٴ اين حكم زنا.
علت تقديم زانيه بر زاني به خلاف سرقت
دربارهٴ تقديم و تأخير اين لفظ كه چطور زانيه بر زاني مقدّم شد اين را وجوهي گفتند گرچه اين واو ترتيب را نميرساند ولي تقديم ذكري زانيه بر زاني شايد نكتهاي داشته باشد و آن نكته آن است كه معمولاً جاذبه و دعوت به فساد و بزهكاري از سوي زن است و از اين طرف شروع ميشود. بر خلاف مسئلهٴ سرقت كه در آيه 38 سورهٴ مباركهٴ «مائده» قبلاً گذشت چون سرقت غالباً از طرف مردهاست و از اينجا شروع ميشود در سورهٴ «مائده» آيهٴ 38 سارق را بر سارقه مقدّم داشت, فرمود: ﴿وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا جَزَاءً بِمَا كَسَبَا﴾ از طرف ديگر در فضاي عرف, شناعتِ بزهكاري زن بدتر از شناعت بزهكاري مرد است.
نظر امام خميني در مسلوبالحيثيه بودن خانواده زن بزهكار در جامعه
اين را در يك گوشه از بيانات سيّدناالاستاد نه در اين قسمت در قسمتهاي ديگر دارد كه اين تفكّري است كه حالا شايد رسوبات جاهلي باشد يا زمينههاي ديگر داشته باشد, بالأخره در جامعه اين طور است كه اگر زني از خانواده بزهكار شد آن خانواده ميشود مسلوبالحيثيّه ولي اگر پسر آن خانواده بزهكار شد آن طور مسلوبالحيثيه نميشود اين همان غيرتِ كاذبه دوران جاهلي است وگرنه فرق ندارد, اينچنين نيست كه اين عفاف و حجاب مخصوص زن باشد. الآن متأسفانه اين بازوهاي لخت اين از چه موقع در آمده از كجا در آمده چرا اينها بازوهايشان لخت است اين طور نيست كه اين كارها روا باشد كه هم براي اينها نارواست هم براي آنها ناروا اما اينكه ميبينيد زن اگر بزهكار شد آن خانواده مسلوبالحيثيه است آيا اين فضاي شريعت است يا رسوباتي از افكار ديگر است؟ درست است كه اگر زني از خانواده بيعفاف شد آن خانواده احساس ميكند كه مسلوبالحيثيه شد ولي همين احساس را نسبت به پسرش هم بايد داشته باشد فرق نميكند اگر پسر, زاني شد آن خانواده بايد احساس بكند مسلوبالحيثيه است ولي احساس ندارد.
پرسش:...
پاسخ: نه, آنكه نكته اول بود. نكته دوم اين است كه در فضاي شريعت اين ناموس, امانت خداست هم زن امينِ خداست هم مرد امين خداست. چرا آن زن اگر آلوده شد خانواده احساس مسلوبالحيثيه ميكند گاهي از آن محلّه حركت ميكند يا گاهي از آن شهر بيرون ميرود ولي پسرش اگر آلوده شد اين احساس را ندارد بايد داشته باشد ديگر, هر دو به امانت الهي اهانت كردند اين حجاب را اين عفاف را هم مرد بايد داشته باشد هم زن. حالا يك وقت است كسي كارگر است خب بله او ديگر دستش آستينش بالا باشد با گِل و لاي او محذوري ندارد.
پرسش:...
پاسخ: خب بله اينكه اشكال ندارد همين صحبت آن است كه چرا اشكال ندارد. يك وقت است كه هيچ اثر ندارد بله, اگر هيچ اثر ندارد نه از اين طرف نه از آن طرف اثر سوئي مترتّب نيست بله, اما اگر آثار سوء مترتّب شد چطور؟
بنابراين سرّ تقديم سارق بر سارقه در سورهٴ «مائده» و سرّ تقديم زانيه بر زاني در محلّ بحث مشخص شد كه چيست بر اساس دو نكته. ﴿الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلاَ تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ﴾ اين را دربارهٴ قصاص طرف يا دربارهٴ قصاص نفس نفرمود آنجا اگر رأفتي باشد انسان تخفيف بدهد كه ممدوح است ﴿وَلاَ تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ﴾ اگر به خدا و قيامت ايمان داريد دست از اين كار برداريد و خلاف نكنيد.
نكتهاي پيرامون معني و كميّت نظرات در صدق طائفه
مطلب ديگر اينكه, اينكه فرمود: ﴿إِن كُنتُمْ﴾ يعني به لازمهٴ ايمانتان عمل بكنيد. حالا نكتهاي درباره اين طايفه است. طايفه را به گروهي گفتند كه مقصدي دارند دور چيزي جمع ميشوند اين را ميگويند طايفه. برخيها گفتند اقلّش سهتاست برخي گفتند چهارتاست بعضي گفتند دوتاست, روايتي از وجود مبارك ابيجعفر(عليهما السلام) رسيده است كه بر يك نفر هم اطلاق ميشود.[38] حالا شايد در مقام شهادت كه يك حكم استثنايي است براي مشاهدهٴ حد آنجا حضور يك نفر كافي باشد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ هود, آيهٴ 13.
[2] . سورهٴ بقره, آيهٴ 23.
[3] . سورهٴ ص, آيهٴ 21.
[4] . سورهٴ قصص, آيهٴ 85.
[5] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 101.
[6] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 97.
[7] . سورهٴ بقره, آيهٴ 151.
[8] . سورهٴ نساء, آيهٴ 113.
[9] . سورهٴ روم, آيهٴ 30.
[10] . سورهٴ شمس, آيات 7 و 8.
[11] . سورهٴ بقره, آيهٴ 57.
[12] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 117.
[13] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 117.
[14] . سورهٴ روم, آيهٴ 30.
[15] . سورهٴ شمس, آيات 7 و 8.
[16] . الكافي, ج1, ص11.
[17] . سورهٴ حشر, آيهٴ 19.
[18] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 154.
[19] . سورهٴ اسراء, آيات 31 ـ 33.
[20] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 68.
[21] . سورهٴ جاثيه, آيهٴ 23.
[22] . ر.ك: الكافي, ج2, ص353.
[23] . ر.ك: الخصال, ج1, ص27.
[24] . سورهٴ بقره, آيهٴ 151.
[25] . سورهٴ بقره, آيهٴ 179.
[26] . ر.ك: سورهٴ بقره, آيهٴ 178.
[27] . سورهٴ بقره, آيهٴ 151.
[28] . سورهٴ نمل, آيهٴ 44; سورهٴ قصص, آيهٴ 16.
[29] . سورهٴ توبه, آيهٴ 11.
[30] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 57; سورهٴ نساء, آيهٴ 173.
[31] . سورهٴ توبه, آيهٴ 111.
[32] . سورهٴ توبه, آيهٴ 111.
[33] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 62.
[34] . سورهٴ بقره, آيهٴ 262.
[35] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 57; سورهٴ نساء, آيهٴ 173.
[36] . سورهٴ شمس, آيهٴ 8.
[37] . سورهٴ قمر, آيات 17, 22, 32 و 40.
[38] . التبيان في تفسير القرآن, ج7, ص406.