24 02 2003 5457887 شناسه:

مباحث فقه ـ نظام قضا ـ جلسه 45 (1381/12/05)

دانلود فایل صوتی

أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

 در جاهليت كه به نساء، صبيان، مستضعفين ارث نمي‌دادند، اسلام جلوي اين كارها را گرفته فرمود هم نساء در ارث مستقلند، هم رجال و حتي مستضعفين از ولدان هم بايد از ارث بهره بگيرند. پس آنچه كه در جاهليت بود و زنها را از ارث محروم مي‌كردند و مانند آن اين كار را باطل كرد و اين هم به عنوان يك فرض الهي است نه به عنوان يك توصيه و سفارش؛ براي اينكه گر چه در صدر آيه دارد ﴿يُوصيكُم‏﴾ ولي در ذيل فرمود اين مفروض ﴿فَرِيضَةً﴾،[1] ﴿فَرِيضَةً﴾ مفعول مطلق تأكيدي است يعني «فرض الله فريضة»، چه اينكه ﴿نَصيباً مَفْرُوضا﴾[2] هم آمده.

«أضف إلي ذلك» كه مسئله توصيه، ظهوري در استحباب و رجحان ندارد؛ براي اينكه درباره حرمت قتل و نهي از قتل نفس هم به عنوان توصيه تعبير شده فرمود: ﴿ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِه‏﴾[3] وقتي كه قتل نفس را جلوگيري مي‌كند مي‌فرمايد اين وصيت الهي است ﴿ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِه‏﴾ نشان مي‌دهد كه مسئله توصيه اين چنين نيست كه مستحبات را بگيرد. در آيه 151 سوره «أنعام»، ده گناه از معاصي كبيره‌اي بود كه در بدء نزول قرآن از آنها جلوگيري به عمل آمده؛ قتل نفس بود، مسئله فحشا بود، مسئله شرك بود، مسئله عقوق والدين بود و مانند آن. ﴿وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتي‏ حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُون﴾.

پس در باب ارث اگر فرمود ﴿يُوصيكُم‏﴾، چون بعضي خواستند بگويند حكم الزامي نيست كه برادر حتماً دو برابر خواهر ببرد؛ براي اينكه اين به عنوان وصيت است، سفارش كرده خدا كه برادر را دو برابر بدهيد و خواهر را نيم برادر. نه، مي‌‌شود برادر و خواهر يك اندازه ارث ببرند براي اينكه آيه ظهوري در الزام ندارد، دارد ﴿يُوصيكُم‏﴾، جواب آن اين بود كه گر چه در صدر به عنوان «إيصاء» تعبير شد در ذيل به عنوان ﴿فَريضَةً مِنَ اللَّه‏﴾ تعبير شد، يك؛ و كلمه «توصيه» هم ظهوري در استحباب ندارد به شهادت اينكه اين معاصي كبيره را كه ذكر مي‌كند «منها القتل» مي‌فرمايد: ﴿ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُون﴾. پس اين ظهوري در استحباب ندارد و آن هم كه دستور هست مضافا به اينكه ﴿فَريضَةً مِنَ اللَّه‏﴾ است.

پرسش: ...

پاسخ: نه از اينهايي كه متشابه‌اند ﴿فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ﴾[4] به همين آيات استدلال مي‌كردند و إلاّ از اماميه كسي فتوا نمي‌دهد به اينكه آن كسي كه قرآن را با مدارك معتبرش از معصومين(عليهم السلام) مي‌گيرد، يك چنين فتوايي نمي‌دهد؛ ولي آنها هستند كه به اين متشابهات تمسك مي‌كنند و مي‌گويند به اينكه زن و مرد اين چنين.

 مطلب ديگر اينكه اگر ﴿وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ في‏ كِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُهاجِرينَ إِلاَّ أَنْ تَفْعَلُوا إِلى‏ أَوْلِيائِكُمْ مَعْرُوفا﴾[5] مدار ارث بر رحامت است با رعايت رتبه، پس «فلا تأسيب في الارث». تأسيب در ارث اين است كه اگر كسي يك دختر داشت نيمي از اين مال را به آن دختر مي‌دهند بقيه را به عموي اين شخص مي‌دهند به عموي متوفي مي‌دهند. أسبه او به بستگان پدري «اولي الأسب مِن ذَكَرٍ»، به او مي‌دهند، ولي به عمه نمي‌دهند. «لاولي الأسب من ذكر». يك چنين چيزي نقل كرده‌اند. لذا گفته‌اند عباس ادعاي ارث كرده است با بودن فاطمه زهرا(سلام الله عليها). اين بر اساس همان اصل تأسيب است. اين از چند نظر اشكال دارد؛ براي اينكه اگر مدار ارث روي رحامت است ﴿وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ﴾ و اين اولويت هم تعييني است نه تفضيلي، با بودن فرزند نوبت به عمو نمي‌رسد. بر اساس اين اصل اگر تنها وارث مرد دختر او باشد، اين بنت و دختر نصف ما ترك را به تسميه مي‌برد نصفش را به رد، به هر حال جميع ما ترك به اين دختر تعلق دارد؛ ديگر به عمو چيزي نمي‌رسد. «أضف الي ذلك» اگر به عمو هم برسد و همه مال مالِ دختر نباشد، چرا به عمه نرسد؟! چرا اسلام ﴿لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ[6] چرا در اينجا عمه محروم باشد و عمو ببرد؟! بنابراين هيچ وجهي ندارد. «تأسيب» اولاً؛ اختصاصش به ذكور از اسبة فاميل، ثانياً؛ هيچ وجهي ندارد. عول يك مسئله ديگر است كه كاري به تأسيب ندارد. عول عبارت از آن است كه اگر سهام مقدّر، كمتر از ورّاث باشند آن نقص را بر همه وارد مي‌كنند. آن وقت ورّاث را نظير ديّان مي‌دانند. اگر كسي مرد و دين مستوعب داشت، دينش زائد بر ترك بود؛ مثلا ما ترك صد تومان بود و طلبكاران صد و بيست تومان طلب داشتند، اين يك پنجم كه كسر مي‌آيد به همه كسر مي‌آيد. بنابراين اين نقص بر غرماء توزيع مي‌‌شود.

بنابراين اگر چنانچه مسئله يدور مدار رحامت است ديگر به اسبه مرد اختصاص ندارد، زن و مرد يكسان است و هيچ جا ندارد كه رجال ببرد و نساء نبرد با اينكه ﴿لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ﴾ اين درباره تأسيب. اما در مورد عول اين بود كه اگر سهام بيشتر از خود ورّاث باشند آنجا براي همه كسر مي‌آيد نظير دين مستوعب؛ ولي به مذهب اماميه اين است كه آنچه كه در شرع مقرر شده است كه بعضي سهم اعلي دارند و بعضي سهم ادني، اگر كسر آمده مال آنهايي است كه سهم ادني را در اين زمينه دارند. عول يك مسئله جدايي است كه بحثش بعدا مي‌آيد، فعلاً درباره تأسيب هستيم. پس «فلا تأسيب في الارث»؛ براي اينكه چون ارث «يدور مدار الرحامة» با بودن فرزند نوبت به عمو نمي‌رسد اصلا. مضافا بر اينكه اگر چنانچه خواستند چيزي از ارث را به عمو بدهند بايد به عمه هم بدهند براي اينكه ﴿لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ﴾.

امر بعدي اين است كه اگر چنانچه مسئله اطلاق سوره «نساء» بود كه ﴿لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ﴾ و آيه سوره «احزاب» هم ﴿وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ﴾ مدار ارث را روي رحامت مي‌داند، در اين حكم «لا فرق بين النبي و الوصي(عليهم السلام) و بين الأمّة» همه ارث مي‌برند. بنابراين «نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ لَا نُورَثُ»،[7] اين مخالف با كتاب الله است. اگر مخالف با كتاب الله باشد نقشي ندارد. مگر اينكه به يك مسئله ديگري تمسك بشود.

 «نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ لَا نُورَثُ ذَهَباً وَ لَا فِضَّة»،[8] اينكه فريقين نقل كرده‌اند. در كافي هست در اوايل معالم هم هست؛ ذيل آن گير است، اين را چسباندند به آن صدر مقبول كه به آن وجهه قبولي بدهند. اين در همان بحثي كه «إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِ» هستند و خلاصه ما اهل اين نيستيم كه مالي بگذاريم. اين لسان آن است؛ نه اينكه حالا يك تكه فرش كوچكي هم داشتيم اين صدقه است؛ نه اينكه حالا يك جلد كتاب هم داشتيم اين صدقه است؛ نه، ما اهل اينكه پول بگذاريم نيستيم، پول بگذاريم اين چنين نيست.

 بنابراين اين اطلاقش مي‌گيرد و اگر چيزي بخواهد تقييد بزند بايد حجت معتبر باشد و «اضف إلي ذلك» كه درباره خصوص انبياء هم مسأله ارث مطرح است كه ﴿وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ﴾؛[9] ﴿وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ﴾ آنها هم مي‌خواهند بگويند به اينكه مسأله ارث نبوت است نه ارث مال. بنابراين نمي‌شود به او استدلال كرد. اولاً آنها بايد دليل اقامه كنند براي اينكه بعد از اينكه اطلاق ﴿أُولُوا الْأَرْحامِ﴾ از يك طرف، و ﴿لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ﴾ از طرف ديگر اطلاق از اين طرف مي‌گيرد. مضافا به اينكه ﴿وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ﴾ نشان مي‌دهد كه پيامبران بعضهم از بعضي ارث ميبرند. آنها آمدند گفتند به اينكه ميراث در ﴿وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ﴾ نبوت است نه مال.

 درباره سليمان بن داود(عليها السلام) كه ﴿وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ﴾ ظاهر آن اين است و حضرت هم به آن استدلال فرمود صديقة طاهره(عليها سلام) كه فرمود «أَ فِي كِتَابِ اللَّهِ» آيه‌اي است كه من نمي‌دانم و شما مي‌دانيد؟! و فرمود چطور «تَرِثُ أَبَاكَ وَ لَا أَرِثُ أَبِي‏»؟![10] براي اينكه به اطلاق است ﴿لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا﴾ و ﴿يُوصيكُمُ اللَّهُ في‏ أَوْلادِكُمْ﴾ همه اطلاق دارد؛ هم للرجال اطلاق دارد، هم ﴿لِلنِّساءِ﴾ اطلاق دارد، هم ﴿يُوصيكُمُ اللَّهُ في‏ أَوْلادِكُمْ﴾ اطلاق دارد.

بنابراين اين را گفتند درباره سليمان بن داود(عليهما السلام) كه اين درباره نبوت است ﴿وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ﴾ اين كاري به ارث مال ندارد. در حالي كه نبوت البته ارثي نيست چون در نبوت ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَه‏﴾؛[11] كسي پيامبر بود، پسرش ارث ببرد اين چنين نيست. ﴿اللَّهَ يَجْتَبي‏ مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ﴾،[12] ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَه‏﴾ مسئله نبوت مسئله اجتبي است. اجتبي اين است كه آدم وقتي كه در اينها برچين مي‌كند. وقتي كه مي‌خواهد يك ميوه‌اي تهيه كند كنار اين طبق‌دار ايستاده است، اين يجتبي برچين مي‌كند، آن خوبها را انتخاب مي‌كند. به اين مي‌گويند جبايه. و آن ميوه‌هاي درشت و خوب كه انتخاب شد مي‌‌شود مجتبي. اين چنين است. ﴿اللَّهَ يَجْتَبي‏ مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ﴾، مصطفي، مجتبي خلاصه اينها اين چنينند، برچين شده‌اند. در ميان افراد شايسته و لايق اين برچين مي‌‌شود.

غرض اين است كه اين ارث نيست كه به مجرد اينكه يك پدري فوت كرد آن مقام به اين برسد. اين به آن مقام مي‌رسد نه اينكه آن مقام به دست اين بيايد. درباره سليمان بن داود مسئله نبوت مطرح نيست؛ مسئله نبوت ارثي نيست كه از پايين به او برسد؛ بلکه از پايين بايد برود بالا، نه اينكه از بالا نبوت را بدهند به اين فرزند. اين چنين نيست. فرزند بايد لايق باشد به آن مقام برسد. «إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِ»، هم همين طور است.

پرسش: «إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِ»، چه ارثی است؟ پاسخ: نه، آن مسئله ارث نيست. آن هم فرمود به ذريه من هم اين مقام بده كه آن هبه بدئي را هم مي‌گيرد. مي‌فرمايد نه، اصلاً عهد من به ظالمين نمي‌رسد. ﴿وَ اجْنُبْني‏ وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنام‏﴾[13] اين توفيق را بده كه من و فرزندانم بت‌پرست نباشيم و موحّد باشيم؛ اين يك هبه بدئي است، توفيق بدئي است نه اينكه از من به آنها برسد؛ اين توفيق بدئي است. مي‌ماند مسئله حضرت زكريا(عليه السلام).

پرسش: اين مدخليت چگونه است؟

پاسخ: مدخليت يعني از نظر محيط تربيت دارد ولي باز ما مي‌بينيم كه از يك پيامبري دو تا فرزند پيدا مي‌‌شوند؛ مرحوم مفيد(رضوان الله عليه) نقل مي‌كند كه عبدالله بن جعفر به حضرت امام صادق(عليه السلام) عرض كرد كه چطور شما به برادرم موسي خيلي علاقه‌مندي، نسبت به من آن علاقه را نشان نمي‌دهي؟ «أَ لَيْسَ أَبِي وَ أَبُوهُ وَاحِداً وَ أَصْلِي وَ أَصْلُهُ وَاحِداً؟» جدّ من و برادرم كه هر دو يكي است، پدر من و برادرم كه هر دو يكي است، آن وقت چطور به برادرم موسي اين قدر علاقه‌مندي؟ حضرت فرمود: «إِنَّهُ مِنْ نَفْسِي وَ أَنْتَ ابْنِي‏».[14] اين است كه مزيت مي‌آورد. تو پسر من هستي، همان طوري كه هر پدري يك پسري دارد ولي او اين چنين نيست، خلاصه او از جان من است. مسئله ارث اگر باشد خوب بايد به هر دو يكنواخت برسد؛ اين چنين نيست كه پدر يك چيزي را گذاشته او اصلا قابل گذاشتن نيست او با خودش مي‌برد، نبي نبوت را مي‌برد، نه اينكه بگذارد ديگري بيايد بگيرد.

پرسش: ... پاسخ: در البته خانواده صحيح بودن علت مُعدّه است كمك مي‌كند انسان فرزند امام باشد و در يك بيت روحاني و معنوي و نبوت تربيت بشود خيلي كمك مي‌كند، حرفي در آن نيست إلاّ اينكه اين معناي ارث بردن نيست. به دليل اينكه برادرانش هم هستند. البته زمينه فضيلت را فراهم مي‌كند اما نه آن اوج نبوت را.

درباره جريان حضرت زكريا آن جا هم ارث نبوت مطرح نيست، ارث مال مطرح است. فرزند خوب داشتن مطرح است. فرزند خوب داشتن به نوبه خودش يك نعمتي است که اين نعمت را حضرت زكريا از خدا مسئلت مي‌كند. وقتي كه زمينه را در مريم(عليها سلام) ديد، آن هم به اين فكر افتاد كه از خداي متعال يك فرزند خوبي طلب بكند. در آنجا مسئله ارث مطرح نيست، مسئله ارث در سوره «مريم» مطرح است. در سوره «آل عمران» وقتي جريان مريم(عليها سلام) را كه نقل مي‌كند كه مريم به جايي رسيد كه مادرش وقتي گفت ﴿إِنِّي سَمَّيْتُها مَرْيَمَ﴾؛[15] فرمود: ﴿فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَن‏﴾ مريم را خدا قبول كرد، خود اين ذات را خدا پذيرفت، نه اينكه اين نذر را از مادرش قبول كرد، آن يك مرحله نازلي است. نه، «فتقبّل» مريم را ﴿رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً﴾.[16] اين سپرد به خدا، ﴿وَ إِنِّي أُعيذُها بِكَ وَ ذُرِّيَّتَها مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيم﴾.[17]‏ آن كه عبادتي كرد که مادرش نذري كرد، آن نذر را خدا قبول كرد، خدا البته آن عبادت را قبول كرد؛ اين يك مرحله است. مرحله دوم اين است كه نه، خود اين ذات را پذيرفت در پناه خودش. او گفت خدايا من اين را به پناه تو از شيطان رجيم پناهنده كرده‌ام. خدا هم «فتقبّل» اين مريم را كه از خطر شيطنت محفوظ باشد. آن وقت اين خيلي مقام بالاست. تنها زني «كما مرّ» در قرآن نام او هست مريم است ديگر. ﴿فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَن‏ وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً﴾.

براي رشد اين مريم(عليها سلام) زكريا را كفيل او قرار داد كه اين بانو در تحت كفالت زكريا قرار بگيرد ﴿وَ كَفَّلَها زَكَرِيَّا﴾؛ يعني «جعل» خدا زكريا را «كفيلاً للمريم» كه اين بحث آن در قرعه گذشت. چون بحثش در باب قرعه گذشت كه ﴿إِذْ يُلْقُون‏ أَقْلامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ﴾[18]‏ ديگر تكرار نمي‌شود. به دنبال اين دارد كه وقتي كه يك چنين فرزندي را زكريا ديد، ﴿هُنالِكَ دَعا زَكَرِيَّا رَبَّهُ﴾ كه چه خوب است ما هم يك فرزند صالح داشته باشيم. ﴿قالَ رَبِّ هَبْ لي‏ مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَميعُ الدُّعاء﴾[19]‏ كه يك فرزند صالحي داشته باشد.

پرسش: ...

پاسخ: آنكه البته ﴿وَ لَمْ أَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقِيًّا﴾؛[20]‏ ولي از خدا نخواست. براي اينكه خب داشتن فرزند مثلاً اما اين طور فرزند را مي‌طلبد. جريان مسئله ارثش در سوره «مريم» مطرح است. ﴿قالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً﴾ استخوان كه مهمترين و محكمترين عضو بدن است، وقتي موهون و ضعيف و سست بشود ديگر وضع ساير بدن روشن است. عرض كرد خدايا عظم من و استخوان بدن من كه سست شد آن وقت چيزي هم از خود من نماند و در آيه بعد هم دارد كه ﴿وَ كانَتِ امْرَأَتي‏ عاقِرا﴾[21]‏ الان كه زنم پير است، آن وقتي هم كه جوان بود عقيم و عاقر و نازا بود. در يك بخش دارد كه ﴿وَ امْرَأَتي‏ عاقِر﴾؛[22]‏ در اين قسمت دارد ﴿وَ كانَتِ امْرَأَتي‏ عاقِرا﴾ نه الان عقيم است. الان كه پير است آن وقتي هم كه دوران زايمانش بود، عاقر و عقيم بود. پس از من كاري ساخته نيست، از اين پير هم كاري ساخته نيست، ولي ﴿وَ لَمْ أَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقِيًّا﴾ تو هر چه بخواهي مي‌تواني. ﴿قالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً وَ لَمْ أَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقِيًّا ٭ وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائي‏﴾[23]‏ اين چه نقشي دارد اگر مسئله، مسئله نبوت باشد؟! من از اين فاميلهايم مي‌ترسم، از اين اولياي خودم مي‌ترسم، از اين برادر و برادرزاده و عمو و عموزاده و دايي و دايي‌زاده و عمه و عمه‌زاده و از اينها مي‌ترسم. مي‌ترسم كه چي؟ اگر مسئله، مسئله نبوت باشد، مي‌ترسم اينها بيايند بگيرند؟! ﴿وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائي‏﴾ من از اين فاميلهايم مي‌ترسم چون اينها جزء شرار بني اسرائيلند. آنكه حكومت را از بين مي‌برد، پسر عموها و ارحام اين نيستند، آن حكومت است كه دين را از بين مي‌برد؛ او مي‌‌‌گويد من از مواليم مي‌ترسم. پس معلوم مي‌‌شود كه مربوط به نبوت و دين نيست.

غرض اين است كه اين محفوف است به شواهد و قرائن داخلي. يكي اين است كه عرض مي‌كند من ذريه طيبه مي‌خواهم در سوره «آل عمران». در سوره «مريم» هم فرمود به اينكه من از مواليم مي‌ترسم يعني از همين فاميلهاي خانوادگيم مي‌ترسم. از چه مي‌ترسم، اينها بيايند نبوت من را ببرند؟ رهبري من را مي‌ترسم اينها ارث ببرند؟ يا يك چيزيست كه اگر يك آدم شايسته‌اي نفرستم آنها مي‌برند. بنابراين مسئله ﴿وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائي‏﴾ و باز هم مسئله نازا بودن زنش را مطرح مي‌كند، ﴿فَهَبْ لي‏ مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا ٭ يَرِثُني‏ وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ﴾ اين يكي. ﴿وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا﴾ يك بچه خوب به ما بده. يعني آنكه مي‌خواهد وارث نبوت باشد نبوت را به ارث ببرد او را آدم خوب قرار بده؟! دعا كه با او سازگار نيست.

مسئله قرينة متصله بودن در سوره «مريم» و در سوره «آل عمران» اين است كه در آنجا عرض مي‌كند خدايا ﴿هُنالِكَ دَعا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لي‏ مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَة﴾ بچه‌هاي خوب به من بده. براي اينكه مريم را كه ديد علاقه پيدا كرد يك چنين نعمتي داشته باشد. اينجا هم عرض مي‌كند كه ﴿وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا﴾ اين را بچه خوب قرار بده! اگر از خدا مي‌خواهد كه كسي كه وارث نبوت است از من نبوت را ارث مي‌برد، آن را به من بده، بعد هم بگويد خدايا ﴿وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا﴾؟! اينكه نيست.

بنابراين اين مسئله ﴿يَرِثُني‏ وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوب‏﴾ محفوف به قرينتين است ، هم قرينه اولي كه عرض مي‌كند خدايا من از فاميلهايم مي‌ترسم. هم قرينه ثانيه كه ﴿وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا﴾. «اضف الي ذلك» كه ارث يعني ماترك مورّث را برده، اين معني لغوي و اصطلاحيش است ارث يك حقيقت شرعيه كه نيست كه ما بگوييم معني لغويش اين است معني اصطلاحي آن اين است، اين آمده يك حقيقت شرعيه درست كرده؛ اين چنين كه نيست. نه ارث حقيقت شرعيه دارد نه ارث حقيقت متشرعه. همان معناست منتها خصوصيت آن را مشخص كرده كه چه چيز به ارث برده مي‌‌شود چه چيز به ارث برده نمي‌شود، چه كسي به ارث مي‌برد چه كسي به ارث نمي‌برد؛ طبقات ارث چطور است و إلاّ معناي ارث اين نيست كه نظير صلات يك حقيقت مستنبطه شرعي داشته باشد يا نظير صوم يك حقيقت مستنبطه شرعي داشته باشد. علي اي حال اين چنين نيست، اين همان حقيقت لغوي است.

در بعضي از قسمتها نظير جزائيات اسلام معلوم مي‌‌شود كه در اديان ديگر تورات بوده. مي‌فرمايد كه ﴿مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى‏ بَني‏ إِسْرائيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْس‏﴾[24]‏ معلوم مي‌‌شود كه اين جزاي اسلام با جزاي يهود يكي است. در بعضي از قسمتهاي ديگر شايد کم و بيش فرق بكند. ولي منظور اين است كه حقيقت شرعيه ندارد كه «بالكل» عوض بشود، همان معناي لغوي است با يك مقداري كم و زياد كردن كه چه كسي ارث مي‌برد چه کسي ارث نمي‌برد. ارث اين است كه ماترك او را انسان ببرد.

بنابراين اينها مؤيد آن اطلاق است. از اين طرف ما دليل نمي‌خواهيم براي اينكه از اين طرف دليل تام است. اطلاق قوله تعالي: ﴿لِلرِّجالِ نَصيبٌ﴾؛ ﴿وَ لِلنِّساءِ نَصيب‏﴾، اطلاق قوله تعالي: ﴿يُوصيكُمُ اللَّهُ في‏ أَوْلادِكُم‏﴾، از اين نظر تام است. و استدلال صديقة طاهره(سلام الله عليها) هم مؤيد اطلاق است، اينها هم مؤيدات. و إلاّ دليل جدايي لازم نيست بعد از اينكه اين اطلاقات كافي است و گويا است.

مي‌ماند مسئله ديگر كه ارث بعد از «الوصية و الدين» است، يك؛ وصيت هم بايد محدود باشد، دو. اولاً قبل از جريان ميراث فرمود كه يك وظيفه‌اي ورّاث دارند يك وظيفه‌اي مورث دارد. ورّاث دارد كه ﴿وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبى‏ وَ الْيَتامى‏ وَ الْمَساكينُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفا﴾[25]‏ اين در سوره مباركه «نساء» است. حالا بعد آيه‌اش را عرض مي‌كنم. اين حكم نزديک است؛ براي اينكه فرمود: ﴿أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْض‏﴾ مسئله تمام شد و طبقات ميراث هم مشخص شد. ولي فرمود در حين تقسيم تركه اگر بعضي از فاميلها يا يتامي يا مساكين آمدند اينها را نااميد و «آيساً» برنگردانيد. اگر هم يك وقتي داديد كه خب داديد، اگر نه كه ﴿قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفا﴾، با عصبانيت بيرونشان نكنيد، با عذرخواهي، نمي‌شود فرصت نيست، يا مثلا سهم ديگران هم هست يا ما مأذون نيستيم و مانند آن.

بنابراين اين وظيفه آن مخاطبين است و حضار و اما وظيفه خود مورث؛ اين يك مطلب كه در وصيت چكار بكند؟، يكي اينكه نه اصلاً ارث بعد از وصيت است، اين دو مطلب. اما از اين نظر كه ارث بعد از وصيت است سوره «نساء» آيه 11 و 12 اين مسئله‌اي كه ارث بعد از وصيت است را مطرح مي‌كند. آيه 11 و 12 خطوط كلي وصيت را مشخص ميكند، چهار جا مسئله تأفّر ميراث علي الوصيه و الدين را مطرح مي‌كند. در آيه 11سوره «نساء» فرمود ﴿فَإِنْ كانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصي‏ بِها أَوْ دَيْنٍ﴾ بعد از وصيت يا بعد از دين؛ اين يكي كه اين بحثش هم قبلاً گذشت. فرمود كه اين را شما راضي باشيد به معيارهايي كه خدا معين كرده، شما نمي‌‌دانيد چه كسي به حال شما نافع است؛ پيش خودتان اين سهام را تغيير ندهيد ﴿لا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعا﴾ شما چه مي‌دانيد شايد از آن دختر يك فرزندي به بار بيايد كه براي خيرات همه شما كافي باشد. شما بگوييد ما به دختر كمتر بدهيم به پسر بيشتر بدهيم اين همان رسومات جاهليت است كه»

«بَنُونَا بَنُو أَبْنَائِنَا وَ بَنَاتُنَا ٭٭٭ بَنُوهُنَّ أَبْنَاءُ الرِّجَالِ الْأَبَاعِدِ»[26]

كه انسان پسر دختر خود را پسر نمي‌داند؛ اين همان آثار جاهليت است و خيال مي‌كند كه دختر رفته در خانه كسي، به او بايد كم بدهند براي اينكه او جدا شده. اينها صحيح نيست فرمود: ﴿لا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعا﴾.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1]. سوره نساء، آيه11.

[2]. سوره نساء، آيه7.

[3]. سوره نساء، آيه151.

[4]. سوره آل عمران، آيه7.

[5]. سوره أحزاب، آيه6.

[6]. سوره نساء، آيه7.

[7]. الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج‏1، ص104؛ الکافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص32؛ «إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِ وَ ذَاكَ أَنَّ الْأَنْبِيَاءَ لَمْ يُورِثُوا دِرْهَماً وَ لَا دِينَارا».

[8]. الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج‏1، ص104؛ الکافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص32؛ «إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِ وَ ذَاكَ أَنَّ الْأَنْبِيَاءَ لَمْ يُورِثُوا دِرْهَماً وَ لَا دِينَارا».

[9]. سوره نمل، آيه16.

[10]. الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج‏1، ص102.

[11]. سوره أنعام، آيه124.

[12]. سوره آل عمران، آيه179.

[13]. سوره إبراهيم، آيه35.

[14]. الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج‏2، ص218.

[15]. سوره آل عمران، آيه36.

[16]. سوره آل عمران، آيه37.

[17]. سوره آل عمران، آيه36.

[18]. سوره آل عمران، آيه44.

[19]. سوره آل عمران، آيه38.

[20]. سوره مريم، آيه4.

[21]. سوره مريم، آيه8.

[22]. سوره آل عمران، آيه40.

[23]. سوره مريم، آيات 4 و 5.

[24]. سوره مائده، آيه32.

[25]. سوره نساء، آيه8.

[26]. المغني(ابن قدامه)، ج‌6، ص17.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق