اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَلاَ تَقُولُوا عَلَيٰ اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَيٰ ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللّهِ وَكَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَيٰ مَرْيَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَلاَ تَقُولُوا ثَلاَثَةٌ انْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ إِنَّمَا اللّهُ إِلهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَن يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَما فِي الْأَرْضِ وَكَفَي بِاللّهِ وَكِيلاً﴿171﴾
نهي از غلو در دين با ذكر مصداقي از آن
بعد از نقل شبهات يهود و دفع آن شبهات به شبهات مسيحيها پرداخت و آن شبهات را دفع كرد؛ فرمود در دينتان غلو نكنيد. يكي از مصاديق غلو در دين آن است كه غير خاتم را خاتم بپندارند. يهوديها دين خود را خاتم اديان ميدانند مسيحيها دين خود را خاتم اديان تلقي ميكنند، اينها غلو در دين است.
توصيه به بيان توحيد دربارهٴ خداوند
اما دربارهٴ خدا و پيامبر خدا، فرمود: ﴿وَلاَ تَقُولُوا عَلَيٰ اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ﴾؛ خدا را متهم نكنيد به اينكه فرزند دارد، خدا را متهم نكنيد به اينكه همسر دارد، خدا را متهم نكنيد به اينكه شريك دارد ﴿وَلاَ تَقُولُوا عَلَيٰ اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ﴾ و اگر خواستيد دربارهٴ خدا سخن بگوييد همين سورهٴ مباركهٴ «توحيد» كه معرّف وحدت خداست را تلاوت كنيد كه ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ٭ اللَّهُ الصَّمَدُ ٭ لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ ٭ وَلَمْ يَكُن لَهُ كُفُواً أَحَدٌ﴾؛ نه والد است نه ولدي دارد و نه همتايي دارد، اين بهترين معرِّف براي خداست، پس دربارهٴ خدا چيزي جز حق نگوييد ﴿وَلاَ تَقُولُوا عَلَيٰ اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ﴾.
ذكر تنها وصف حضرت مسيح(عليه السلام)
تنها وصفي كه مسيح(سلام الله عليه) دارد همين وصف است كه الان ذكر ميشود﴿إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَيٰ ابْنُ مَرْيَمَ﴾ است نه «عيسي ابن الله» (اين يك)، ﴿رَسُولُ اللّهِ﴾ است نه ابن الله (اين دو) و كلمة الله است كه خدا به مريم القا كرده است سخن از حلول و اتحاد نيست (اين سه) و روحي از ناحيهٴ خداست كه اين ارواح انسانها از ناحيهٴ خداست؛ منتها وجود مبارك مسيح(سلام الله عليه) چون كاملتر است دربارهٴ او بالخصوص آمده است كه﴿وَرُوحٌ مِنْهُ﴾؛ چه اينكه همهٴ موجودات كلمات الهياند و از آن جهت كه مسيح يك كلمهٴ برتر است بالخصوص دربارهٴ او ﴿كَلِمَتُهُ﴾ يعني كلمة الله آمده.
بيان مفهوم غلوّ
پس اگر كسي خدا را والد دانست يا عيسي(سلام الله عليه) را ابن الله دانست اين غلو كرده است و براي خدا همسر يا شريك قائل شد، اين غلو كرده است و هر اندازه كه دربارهٴ موجود ممكن افراط بكند دربارهٴ واجب، تفريط خواهد كرد يعني دربارهٴ عيسي كه بندهٴ خداست اگر كسي بگويد ابن الله است دربارهٴ عيسي افراط كرد و دربارهٴ خداوند، تفريط و اگر عيسي كه مخلوق و عبد ذليل خداست كسي او را همتاي خدا تلقي كرد، دربارهٴ عيسي غلو و افراط كرد دربارهٴ ذات اقدس الهي تفريط هر غلوي، افراطي و تفريطي را در كنار خود خواهد داشت، چون حق يكي را به ديگري ميدهد.
تبيين واحد بودن دين حق
پرسش:...
پاسخ: بله دين واحد است: ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾[1] دين حق واحد است، لذا اديان جمع نياورد. دينهاي باطل در عالم زياد است، چه اينكه در قرآن از زبان همان فرعون ملعون ياد كرد: ﴿إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَن يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسَادَ﴾[2]؛ آنچه را كه فرعون بر مردم تحميل كرد آن را دين مردم مصر ميدانست؛ اما ديني كه خداپسند است يكي است و آن دين خداپسند در هر عصري به يك طرزي ظهور ميكند و در عصر مسيح به صورت كمال نهايي ظهور نكرده است و اگر كسي دين مسيح را خاتم اديان بداند دربارهٴ دين غلو كرده است.
فرض نداشتن غلو در خصوص ذات اقدس اله
دربارهٴ ذات اقدس الهي هرگونه افراطي اگر دربارهٴ مخلوق بشود، تفريطي دربارهٴ خداست. دربارهٴ خدا چون ذات اقدس الهي حقيقتي است نامتناهي، دربارهٴ نامتناهي افراط فرض ندارد ولي تفريط فرض دارد. دربارهٴ عيسي(عليه السلام) و مانند آن هم افراط فرض دارد؛ هم تفريط هم عيسي را ابن الله گفتن از حدّ بالا بردن است افراط و هم «ابن رجلٍ خاص» خواندن، اين تفريط است و از حدّ تنزل كردن. غرض آن است كه افراط و تفريط دربارهٴ مخلوق راه دارد ولي دربارهٴ ذات اقدس الهي فقط تفريط راه دارد نه افراط، افراط يعني بالا رفتن و از حدّ تعدي كردن در حالي كه حقيقت نامتناهي، مافوقي ندارد فرضي ندارد تا انسان بالاتر فرض كند.
بيان شبههٴ مسيحيها و ردّ آن در سورهٴ آلعمران
خب، پس ﴿إِنَّمَا المَسِيحُ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللّهِ﴾ و كلمة الله است كه ﴿أَلْقَاهَا إِلَي مَرْيَمَ﴾ و روحٌ من الله است. شبههٴ مسيحيها را قرآن كريم به صورت مبسوط نقل كرد و در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» رد كرد. فرمود شما دربارهٴ مسيح چه حرفي داريد؟ اگر شائبه ابن الله بودن در او هست براي اينكه پدر ندارد، بايد اين حرف را دربارهٴ آدم(عليه السلام) بگوييد به طريق اُوليٰ، براي اينكه آدم، بدون پدر و مادر خلق شد. آيهٴ 59 سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» اين بود. ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَيٰ عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾، خب چطور دربارهٴ آدم كه بدون پدر و مادر آفريده شده است شما مشكلي نداريد ولي دربارهٴ عيسي مشكلي داريد؟ پس عيسي(عليه السلام) نميتواند ابن الله باشد، صرف اينكه پدر ندارد. چه اينكه ذات اقدس الهي منزه از آن است كه همسر داشته باشد، او اصلاً همسرپذير نيست: «لم يكن له صاحبة»[3]؛ «لم يَتّخِذ صاحبةً و لا ولداً»[4]؛ او همسري نخواهد داشت و همهٴ اينها بندگان خاص خدا هستند.
كلمة الله بودن عيسي(عليه السلام) در قرآن
دربارهٴ اينكه عيسي(سلام الله عليه) كلمة الله است هم اين آيه دليل است و هم آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «مريم» كه در آن سوره، از عيسي به عنوان «قول الله» ياد شده است كه ﴿ذلِكَ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِي فِيهِ يَمْتَرُونَ ٭ مَا كَانَ لِلَّهِ أَن يَتَّخِذَ مِن وَلَدٍ سُبْحَانَهُ إِذَا قَضَي أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[5] چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ 101 اينچنين ميفرمايد: ﴿بَدِيعُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنَّي يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَلَمْ تَكُن لَهُ صَاحِبَةٌ﴾ براي كسي كه اصلاً جسم نيست و نه مرد است و نه زن، نه اين نفس را دارد نه آن نفس را، فرزند داشتن مستحيل است. فرمود: ﴿بَدِيعُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنَّي يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَلَمْ تَكُن لَهُ صَاحِبَةٌ﴾؛ وقتي همسر نداشت فرزند هم نخواهد داشت﴿وَخَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾ و عيسي و مادرش هم جزء اشياء هستند و مخلوق خدا هستند﴿وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾. خب پس در جريان عيسي اگر دربارهٴ اين ترديد داريد كه چگونه بدون پدر به دنيا آمده است، مشابه اين دربارهٴ آدم(سلام الله عليه) هم هست. اگر دربارهٴ خدا سخن داريد، خدا كه همسر ندارد و منزه از آن است كه جسم باشد چگونه پسر خواهد داشت و روحي است كه از ناحيهٴ خدا تنزل كرده است، تجلي كرده است و از ناحيهٴ خدا نشأت گرفته.
مناظرهٴ طبيب مسيحي با عليبنحسين واقدي در خصوص مسيح(عليه السلام)
يك طبيب مسيحي در دستگاه عباسيان با عليبنحسين واقدي مروزي مناظره كرد، گفت قرآن شما هم دلالت ميكند بر مطلبي را كه ما ميگوييم، زيرا در قرآن در سورهٴ «نساء» دارد كه ﴿وَرُوحٌ مِنْهُ﴾ اين «مِن» «مِن» تبعيض است يعني وجود مبارك مسيح(سلام الله عليه) جزئي از خداست ـ معاذالله ـ بعضي از خداست و ما هم همين حرف را داريم و قرآن هم همين حرف را تأييد ميكند. عليبنحسين واقدي مروزي، آيهٴ دوازده سورهٴ «جاثيه» را شاهد آورند؛ گفتند كه در اين آيه يعني آيهٴ دوازده سورهٴ «جاثيه»خدا فرمود: ﴿وَسَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً مِنْهُ﴾. پس لازمهاش اين است كه همهٴ موجودات آسمان و زمين، اجزاي الهي باشند ـ معاذالله ـ چون كلمهٴ «مِن» آمده، اين «من» كه «من» تبعيض نيست﴿جَمِيعاً مِنْهُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾، بلكه اين «مِن»، «مِن» ناشي است يعني همهٴ اينها از خدا نشأت گرفتهاند، از او هستي دريافت كردند. همان طوري كه در آيهٴ دوازده سورهٴ «جاثيه» گفته شده است جميع آسمان و زمين «من الله» است و آن «مِن» براي تبعيض نيست، اينجا هم كه خداوند فرمود: ﴿وَرُوحٌ مِنْهُ﴾ اين «مِن» براي تبعيض نيست[6].
دعوت قرآن به دست برداشتن از تثليث و ايمان به خداوند
اينكه فرمود دست از تثليث برداريد و او را يك رسولي بدانيد، سرّش آن است. قبل از آن تثليث ـ نهي از تثليث ـ فرمود: ﴿فَآمِنُوا بِاللّهِ﴾؛ به خدا ايمان بياوريد كه منزه از آن است كه ولد داشته باشد، همسر داشته باشد و مانند آن و به رسل خدا هم ايمان بياوريد كه يكي از آن مرسلين عيسي(سلام الله عليه) است و يكي هم خاتم(عليهم الصلاة و عليهم السلام)، ﴿وَلاَ تَقُولُوا ثَلاَثَةٌ انْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ﴾؛ نگوييد سه اصل در عالم است. اين تثليث، در اقوام و ملل و نژادهاي گوناگون رسوخ و ظهور داشت. در مسيحيت هم به اين سبكي است كه قرآن نقل ميكند و ابطال ميكند. ميفرمايد كه شما نگوييد سه موجود مستقل هستند. اين تثليث به چند نحو تصور ميشود كه هر كدام از اين انحا مستحيل است: يكي اينكه خدا، روح القدس و عيسي(عليهم السلام) اينها مصداق يك امر جامع باشند آن جامع، خدا باشد و خدا داراي سه فرد باشد اين مستحيل است كه خدا به منزلهٴ كلي باشد كه سه فرد داشته باشد؛ آن جامع، خدا باشد و اين افراد، تحت آن جامع، مندرج باشند. نظير ماهيات امكاني يا مانند آن. يك وقت است كه نه جامع، خدا نيست بلكه مجموع خداست يعني مجموع خداوند و روح القدس و عيسي(عليه السلام) ـ معاذالله ـ اينها اجزاي يك واحد را تشكيل ميدهند؛ عناصر يك شيء را تشكيل ميدهند كه خدا حقيقتي است مركب از سه جزء ـ معاذالله ـ اين هم مستحيل است چون آنچه مركب است محتاج به اجزاست آن خدا نيست. يا جامع، خدا نيست و مجموع هم خداست و جميع خداست يعني هر كدام از أب و ابن و روح القدس خدا هستند يعني خدا مستقلاً خداست، روح القدس مستقلاً ـ معاذالله ـ خداست و عيسي هم مستقلاً ـ معاذالله ـ خداست، اين ميشود جميع اين هم مستحيل است، براي اينكه خدا شريك ندارد چون حقيقتي كه نامتناهي باشد در قبال غير متناهي چيزي فرض نميشود، پس﴿لاَ تَقُولُوا ثَلاَثَةٌ﴾؛ از تثليث دست برداريد. بررسي فرض ثالث ثلاثه و رابع ثلاثه در بيان قرآن
بنا شد كه دربارهٴ ﴿ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ با «رابع ثلاثه» فرقي كه قرآن بازگو ميكند بحث بشود. دربارهٴ ﴿ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ آيات سورهٴ مباركهٴ «مائده» از 72 شروع ميشود ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ﴾ و خود مسيح(سلام الله عليه) اين حرف را به عنوان توحيد ربوبي به مردم آموخت. بعد در آيهٴ بعد فرمود: ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾، در حالي كه ﴿وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلَّا إِلهٌ وَاحِدٌ﴾؛ خدا جزء يكي نميتواند باشد. در دو آيهٴ بعد فرمود: ﴿مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كَانَا يَأْكُلاَنِ الطَّعَامَ﴾؛ اينها جسم بودند و غذا ميخوردند و موجودي كه جسم است و محتاج است نميتواند خالق باشد. در بخشهاي ديگر فرمود كه خدا اگر بخواهد عيساي مسيح و مادرش را هلاك كند، چه چيزي جلوي قدرت خدا را ميگيرد. آيهٴ 17 سورهٴ «مائده» اين است: ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ قُلْ فَمَن يَمْلِكُ مِنَ اللّهِ شَيْئاً إِنْ أَرَادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ وَمَن فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً﴾ خدايي كه ﴿وَلِلّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَاللّهُ عَلَيٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ است، چگونه ميشود گفت كه عيسي مثلاً ـ معاذالله ـ فرزند خداست و مريم ـ معاذالله ـ همسر خداست، خب پس تثليث به هر نحوي كه فرض بشود باطل است.
بيان فخررازي و تفكر تسبيع و تثمين اشاعره
فخر رازي بعد از اينكه ميگويد حرف مسيحيها مجهول است جداً، معلوم نيست اينها چه چيز ميخواهند بگويند، ميگويد كه اگر اينها خواستند بگويند كه اينها به منزلهٴ صفات خدا هستند اين درست است، ما هم قائليم خدا داراي صفات زائد است[7] يك مشكلي كه در تفكر اشاعره هست و سر از تسبيع يا ثمنين و خداي سبعه يا خداي ثمانيه در ميآورد همين است كه بالاتر از تثليث است. در بحثهاي قبل هم اشاره شد آنها قائلند كه خداوند داراي صفات كمال است و اين صفات، زائد بر ذات است نه عين ذات يعني براي خدا حيات قائلند، علم قائلند، قدرت قائلند، سمع و بصر قائلند و مانند آن و ميگويند همهٴ اين صفات، زائد بر ذات است.
دربارهٴ خصوص علم كه قبلاً از فخر رازي نقل شد در همين آيهٴ ﴿أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ﴾، ايشان استشهاد كردند كه علم خدا حتماً بايد زائد بر ذات خدا باشد، براي اينكه علم اضافه به عالم شده است﴿بِعِلْمِهِ﴾ و اضافهٴ شيء به نفس كه معقول نيست، پس علم خدا غير خداست[8] گرفتاري هم كه ظهور لفظي است. خب اگر علم خدا ـ معاذالله ـ غير خدا بود اگر حادث باشد، معلوم ميشود كه در ازل خدا عالم نبود بعد چگونه اين علم را پيدا كرد. اگر قديم باشد كه همان تعدد قدما لازم ميآيد يعني غير از ذات اقدس الهي كه موجودي است قديم، علم هم قديم باشد و قدرت هم قديم باشد و مانند آن. اين همان محذور قدماي سبعه يا ثمانيه است كه بدتر از مسئلهٴ تثليث است؛ منتها چون مسئله خيلي عميق و نظري است تالي فاسدهاي فقهي ندارد.
معرّفي توحيد ناب در سورهٴ مجادله و توضيح آن
آنچه قرآن آن را توحيد ناب ميداند، آن را در سورهٴ مباركهٴ «مجادله» بيان فرمود. در سورهٴ «مجادله» آيهٴ هفت اين است كه ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ مَا يَكُونُ مِن نَجْوَيٰ ثَلاَثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلاَ خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَلاَ أَدْنَيٰ مِن ذلِكَ وَلاَ أَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مَا كَانُوا ثُمَّ يُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيءٍ عَلِيمٌ﴾. ميفرمايد رابع ثلاثه توحيد است؛ اما ثالث ثلاثه كفر است. همچنين خامس اربعه توحيد است ولي خامس خمسه كفر است. همچنين سادس خمسه توحيد است؛ اما سادس سته كفر است و هكذا﴿وَلاَ أَدْنَيٰ مِن ذلِكَ وَلاَ أَكْثَرَ﴾، يكي كه فرقش با تثليث مشخص بشود بقيه هم روشن خواهد شد. خب چطور رابع ثلاثه توحيد است و ثالثِ ثلاثه كفر. بيانش اين است كه ﴿ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾[9] يعني ـ معاذالله ـ خدا، روح القدس و عيسي اينها در عرض هماند (اين يك)، از هر كجا شروع بكنيد قابل شمارش است ميتوانيد بگوييد يك، دو باقي ميماند سومي ـ از هر جا شروع بكنيد ـ سه نفر كه كنار هم هستند همتاي هماند، شما از هر جا ميتوانيد شروع بكنيد بگوييد اول از زيد بعد، بگوييد عمرو بعد بگوييد بكر يا بگوييد بكر عمرو زيد يا بگوييد عمرو زيد بكر، چون اينها در عرض هماند، از هر كدام شروع بكنيد آن سومي خداست. اين معلوم ميشود كه هيچ فرقي ـ معاذالله ـ بين خدا و روح القدس و عيسي نخواهد بود ثالث ثلاثه است؛ در عرض هماند و اين كفر خواهد بود. اما رابع ثلاثه معنايش اين است كه اگر سه نفر در يك جا نشستند دارند نجوا ميكنند، يك موجود چهارمي هم با اين سه نفر هست ولي وقتي بخواهيد شما آمارگيري بكنيد سه نفرند، هر چه هم آمارگيري بكنيد سه نفرند. وقتي تحليل عقلي داريد، ميبينيد كه اينجا چهار موجودند. در آمارگيري وقتي سه نفر هستند يا چهار نفرند اين اولي كه موجود است غير از بقيه است آن دومي كه موجود است غير از بقيه است و جداي از آنهاست، سومي موجود جدايي است و هكذا. ولي وقتي سه نفر يكجا نشستند دارند نجوا ميكنند كه خدا با آنهاست، خدا با اولي است با درون و بيرون اولي كار دارد بدون امتزاج، با دومي است درون و بيرون دومي را احاطه كرده بدون امتزاج، بين اولي و دومي اين خلا را هم فاصله كرده بدون امتزاج، در سومي درون و بيرون آن را احاطه كرده بدون امتزاج، فاصلهٴ بين دومي و سومي را احاطه كرده بدون امتزاج، فاصلهٴ اولي و سومي را احاطه كرده بدون امتزاج، با همه هست و در رديف آنها نيست كه ما وقتي سرشماري بكنيم بشود چهار تا، ما تحليل عقليمان اين است كه چهار موجود است ولي تحليل رياضيمان آمارگيري ميخواهيم بكنيم ميبينيم كه سه نفرند نه چهار نفر، چون آن يكي كه چهارمي است نظير آمارگيريهاي عادي نيست، چون هر كدام از آنها در آمارگيري در قبال ديگرانند ولي ذات اقدس الهي در عين حال كه با اولي هست؛ در درون و بيرون او احاطه دارد اولي نيست. فاصلهٴ اولي و دومي را احاطه دارد به دومي ميرسد به درون و بيرون دومي احاطه دارد و در دومي حلول نكرده و فاصلهٴ دومي و سومي را احاطه دارد و حلول نكرده، به سومي احاطه دارد و حلول نكرده و در كنار سومي ننشسته تا بشود چهارمي. لذا شما هر جا بخواهيد آمار بگيريد ميبينيد زير دست و پايتان نميآيد، زير پنجهتان نميآيد زير نوشتنتان نميآيد، شما كه ميخواهيد آمار بگيريد ميبينيد آن محيط بر خود آمارگير هم است. اين است كه سه نفر كه يك جا نشستهاند، خدا به همهشان احاطه دارد ولي چهارمي اين سه تاست نه چهارمي چهارتا كه اگر ما بخواهيم آمار بگيريم بگوييم زيد و عمرو و بكر و خدا كه خدا بشود رابع اربعه، اينچنين نيست. رابع اربعه همان تربيع است كه مثل تثليث، كفر است؛ اما رابع ثلاثه معنايش آن است كه يك موجود عقلي محيط بر كل هست كه آمار آنها را افزوده نميكند، به حساب عدد در نميآيد ولي محيط به همهٴ آنهاست: ﴿وَلاَ أَدْنَيٰ مِن ذلِكَ وَلاَ أَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ﴾[10]. پس اگر پنج نفر هستند خدا، ششمي پنج تاست نه ششمي ششتا، اگر شش نفر يك جا نشستهاند خدا هفتمي شش تاست نه هفتمي هفتتا ولي ﴿ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ معنايش آن است كه ـ معاذالله ـ خدا در عرض آن روح القدس و ابن قرار گرفته و سومي آنها شده از هر طرف بخواهيد بشماريد، خدا سومي است [و] يكي از اينهاست.
بررسي اهمّيت و علت ذكر عدد در آيه
يك وقت است كه ميفرمايد هر كه باشد چه يك نفر چه بيشتر خدا با اوست، اين را هم در سورهٴ «حديد» فرمود: ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾[11] هم اينجا ميفرمايد كه هر چه باشد هر كه باشد﴿هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مَا كَانُوا﴾[12] اين بيان جامعي است. بفرمايد: «مَا يَكُونُ مِن نَجْوَيٰ اثنين ولا ثلاث و لا اربع و لا خمس الا هو معهم» بيش از اين هم بخواهد بفرمايد بفرمايد؛ اما اينكه اصرار دارد بفرمايد كه: ﴿مَا يَكُونُ مِن نَجْوَيٰ ثَلاَثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ﴾[13] نه «معهم»، «معهم» كه مختصرتر است. بفرمايد «و لا خمسة الا هو معهم» چرا ميفرمايد: ﴿إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ﴾[14]، اينكه آسانتر است. خب اينكه ميتواند ريز بكند، مختصر هم بكند ريز هم بكند ولي حتماً عدد ميآورد.
اين كه اصرار دارد ريز بكند و كلمهٴ زائد بياورد، اين ﴿هُوَ مَعَهُمْ﴾[15] را كه در ذيل گفته به او اكتفا نكند، معلوم ميشود كه يك چيزي در كار است كه رابع ثلاثه، توحيد است و رابع اربعه، كفر؛ خامس خمسه كفر است و خامس اربعه، توحيد؛ رابع ثلاثه توحيد است و ثالث ثلاثه، كفر.
پرسش: سرا بودن ذات اقدس اله از رقم بردار بودن
پاسخ: اينجا هم ﴿مَا يَكُونُ مِن نَجْوَيٰ ثَلاَثَةٍ﴾[16] اين ديگر داخل در بند عدد نيست. اگر خدا رابع اربعه بود، عددي بود ولي در عين حال كه سه نفرند و از نظر تحليل عقلي خدا با همه هست چهار موجود داريم يكي خالق و سه مخلوق، از نظر سرشماري اينها سه نفرند، چون آن يكي به رقم در نميآيد، خود راقم و همهٴ رقمهاي او را احاطه كرده، همهٴ مرقومها را احاطه كرده و در رفته، اصلاً به حساب در نميآيد. اين است كه نميشود گفت واحد است. اينها بيان نوراني اهل بيت(عليهم السلام) است در نهجالبلاغه آمده كه «وَاحِدٌ لاَ بِعَدَدٍ»[17] وحدت عددي ندارد چون عدد، كمّ است و كمّ، يك متكلم مادي طلب ميكند كه به رقم در بيايد. او وقتي واحد نشد ثاني نيست ثالث نيست رابع نيست خامس نيست كه در برابر اينها باشد؛ اما خامس اربعه است نه خامس خمسه، اگر خودش واحدي بود حتماً در رديف واحدهاي ديگر قرار ميگرفت و رقم بردار بود «و مِن هاهنا تظهر نكتة اخري» و آن اين است كه اين سادس با آنها فرق ميكند، اين خامس با آنها فرق ميكند. اين يكي اضافه شده؛ اما يكي عددي نيست. اگر يكي عددي بر چهار عدد اضافه بشود جمعاً ميشود پنج؛ چهار به علاوهٴ يك ميشود پنج. اما چطور چهار به علاوهٴ يك باز شده چهار؟ پس معلوم ميشود آن «وَاحِدٌ لاَ بِعَدَدٍ» اضافه شده است و افاضه كرده است. اگر او يك واحد عددي ميبود كه روي چهار تا اضافه ميشد، چهار به علاوهٴ يك ميشد پنج. اگر «وَاحِدٌ لاَ بِعَدَدٍ» اين «وَاحِدٌ لاَ بِعَدَدٍ» وقتي با چهار تا باشد بر اساس﴿هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مَا كَانُوا﴾[18] به رقم در نميآيد، ما به علاوه نكرديم، مثل اين گفتيم چهار به علاوهٴ «وَاحِدٌ لاَ بِعَدَدٍ»[19] ميشود چه چيز؟ ميشود چهار؟ محصول چهار تحت اشراف «وَاحِدٌ لاَ بِعَدَدٍ» ديگر به علاوه هم بر نميدارد، براي اينكه اگر گفتيم ما به علاوه، معنايش اين است كه اين چهار تا را جدا كرديم آن يكي را كه «واحد لا بعدد» است جدا كرديم، در حاليكه آن حقيقت نامتناهي است درون همهٴ اينها را بدون امتزاج پر كرده.
مستحيل بودن تثليث در هر شكل ممكن
مطلب بعدي آن است كه اينها ميگفتند روح القدس، بعد عيسي و در قبالشان هم ذات اقدس الهي مطرح بود. ولي از آيهٴ 116 سورهٴ «مائده» بر ميآيد كه يك تثليث ديگري هم داشتند ـ يك گروه ديگري بودند كه به تثليث ديگر مبتلا شدند ـ ميگفتند خدا، مريم، عيسي نه اب و ابن و روح القدس، آيهٴ 116 سورهٴ «مائده» اين است كه: ﴿وَإِذْ قَالَ اللّهُ يَاعِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ ءَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلهَيْنِ مِن دُونِ اللّهِ﴾؛ در قيامت، ذات اقدس الهي به مسيح ميفرمايد تو به مردم گفتي كه من و مادرم را غير از خدا به عنوان اله و معبود اتخاذ كني؟ قبلاً هم در همين زمينه به مناسبتي آيات سورهٴ «مائده» بحث شد كه اين خطاب به پيغمبر مسيحيها يعني عيسي(سلام الله عليه) است ولي عتاب به مبتلايان به تثليث، نه اينكه ـ معاذالله ـ عيسي گفته باشد ولي عيسي در قيامت به خدا عرض ميكند:﴿سُبْحَانَكَ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِن كُنتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ﴾[20]. خب از اين تثنيه در قبال خدا و با افزودن خدا كه تثليث در ميآيد، معلوم ميشود كه گروهي قائل بودند به الوهيت خدا و مريم و عيسي. هر كدام از اينها باشد باطل است، آيهٴ محل بحث هر دو را ابطال ميكند كه﴿وَلاَ تَقُولُوا ثَلاَثَةٌ انْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ﴾ خواه تثليث، به اين صورت باشد كه بگوييد اب و ابن و روح القدس، خواه به اين صورت باشد كه بگوييد اب و امّ و ابن به هر صورت باشد مستحيل است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 19.
[2] . سورهٴ غافر، آيهٴ 26.
[3] . مهج الدعوات، ص 154.
[4] . الكافي، ج 1، ص 88.
[5] . سورهٴ مريم، آيات 34 و 35.
[6] . تفسير روح البيان، ج 2، ص 328 و 329.
[7] . ر . ك: التفسير الكبير، ج 11، ص 271 و 272.
[8] . التفسير الكبير، ج 11، ص 269.
[9] . سورهٴ مائده، آيهٴ 73.
[10] . سورهٴ مجادله، آيهٴ 7.
[11] . سورهٴ حديد، آيهٴ 4.
[12] . سورهٴ مجادله، آيهٴ 7.
[13] . سورهٴ مجادله، آيهٴ 7.
[14] . سورهٴ مجادله، آيهٴ 7.
[15] . سورهٴ مجادله، آيهٴ 7.
[16] . سورهٴ مجادله، آيهٴ 7.
[17] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 185.
[18] . سورهٴ مجادله، آيهٴ 7.
[19] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 185.
[20] . سورهٴ مائده، آيهٴ 116.