29 12 1992 5024626 شناسه:

تفسیر سوره نساء جلسه 251

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

 ﴿ إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَي نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِن بَعْدِهِ وَأَوْحَيْنَا إِلَي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَعِيسي وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَيْمانَ وَآتَيْنَا دَاوُود زَبُوراً ﴿163﴾ وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَكَلَّمَ اللّهُ مُوسَي تَكْلِيماً ﴿164﴾ رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللّهُ عَزِيزاً حَكِيماً ﴿165﴾ لكِنِ اللّهُ يَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَيْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَالْمَلاَئِكَةُ يَشْهَدُونَ وَكَفَي بِاللّهِ شَهِيداً﴿166

بعد از اينكه فرمود گروهي از اهل كتاب به آنچه بر تو نازل شد كفر مي‌ورزند و همچنين به آنچه بر مسيح(سلام الله عليه) نازل شد كفر مي‌ورزند و راسخين در علم و مؤمنين حقيقي، اينها را مي‌پذيرند، آن‌گاه دربارهٴ نبوت عامه بحثي را آغاز كردند. فرمودند ما براي هر نسلي يك حجتي اقامه كرديم، هيچ ملتي را بدون راهنما و حجت رها نكرديم؛ منتها بعضي از آن انبيا و راهنمايان، اسامي‌شان و قصص‌شان قبلاً گفته شد و بعضي از آنها اسامي‌شان و قصص‌شان را براي شما شرح نداديم. بعضي از آنها را كه قرآن كريم نام برد و جامع‌ترين آيه‌اي كه نام انبيا در آنهاست، همان آيهٴ سورهٴ مباركهٴ انعام بود يعني آيهٴ 83 تا 86، در اينجا بعضي از انبيا را اسم مي‌برد و مي‌فرمايد ما اينها را اعزام كرديم و به عده‌اي از اينها كتاب داديم اعزام رسول و انزال كتاب يك چيز بي‌سابقه‌اي نيست. اگر آنها به نبوت تو معتقد نيستند و ايمان به كتاب تو نمي‌آورند نبايد به انبياي گذشته هم مؤمن باشند، اگر به انبياي گذشته مؤمن بودند بايد به تو و كتاب تو هم ايمان بياورند.

حكمت تقديم اسم پيامبر اسلام (ص) در نام بردن از انبياء

منتها در نام بردن انبيا اول نام مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را مي‌برد بعد نام انبياي ديگر را به واسطهٴ دو نكته: يكي اينكه اصلاً خطاب به پيغمبر است و دربارهٴ نبوت او سخن به ميان آمده؛ دوم براي افضل بودن آن حضرت است. چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «شوري» وقتي اسامي آن پنج پيامبر اولوا العزم را مي‌برد؛ در آيهٴ سيزده «شوري» ﴿شَرَعَ لَكُم مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّي بِهِ نُوحاً وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ﴾ اول شريعت نوح را نام مي‌برد بر اثر قدمتش، بعد در بين انبيا چهارگانهٴ ديگر اول، نام مبارك پيغمبر را ذكر مي‌كند: ﴿وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَي وَعِيسَي أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ﴾. خب اين تقديم نام براي دو وجه است: يكي براي افضليت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است؛ ديگري اينكه طرف خطاب اوست و بحث دربارهٴ نبوت اوست.

بي اثر نبودن تقدّم ذكري و لفظي اسامي پيامبران

اما اين انبيا(عليهم السلام) كه اسامي شريفشان در اين بخش از سورهٴ «نساء» آمده است، گرچه اينها با «واو» عطف شد و دليل بر ترتيب خارجي نيست؛ اما اين تقدّم ذكري و لفظي هم بي‌اثر نيست و چون عده‌اي دربارهٴ عيسي(سلام الله عليه) ترديد داشتند و از طرفي عيسي هم جزء انبياي اولوا العزم است، لذا با اينكه بعد از ايوب و يونس و هارون و سليمان و داود مبعوث شده است ولي در اين آيهٴ سورهٴ «نساء» كه محل بحث است نام شريف عيسي بر اسامي ايوب و يونس و هارون و سليمان و داود و همچنين موسي مقدم ذكر شده است، فرمود: ﴿وَعِيسي وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَيْمانَ وَآتَيْنَا دَاوُود زَبُوراً﴾.

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ﴾ اين اختصاصي به آيهٴ محلّ بحث در سورهٴ «نساء» كه سورهٴ مدني است ندارد، بلكه در بعضي از سور مكي هم همين تعبير آمده است يعني در سورهٴ «غافر» _همان سورهٴ «مؤمن»_ كه سورهٴ مكي است آيهٴ 78 اين است: ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلاً مِن قَبْلِكَ مِنْهُم مَن قَصَصْنَا عَلَيْكَ وَمِنْهُم مَن لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ﴾. ظاهراً اسامي اينها كه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آمده است و بعضي از آنها هم در ساير سور مكي بيان شد، باعث شد كه در سورهٴ «غافر» كه در مكه نازل شد خدا به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بفرمايد انبيايي كه ما نام بعضي از آنها را قبلاً براي شما شرح داديم و قصهٴ آنها را بازگو كرديم و اسامي بعضي ديگر و قصص بعضي ديگر را براي شما شرح نداده‌ايم.

انواع حجت و قطعيّت وجود حجت براي همه امّتها

ولي بالأخره براساس آن آيات كلي كه مي‌فرمايد: ﴿وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ[1] و همچنين اين آيهٴ محلّ بحث كه اگر ما ملتي را بدون راهنما رها كنيم اينها در قيامت احتجاج مي‌كنند، معلوم مي‌شود كه هر امتي براي خود يك حجتي داشت؛ منتها حجت گاهي به صورت يك پيامبري است كه از انبياي اولوالعزم است. يك وقت است كه يك پيامبري است كه خود از انبيا اولوالعزم نيست ولي حافظ شريعت پيغمبر ديگر است يك وقت است كه خود آن پيغمبر رحلت كرده است ولي كتاب او و سنت او مانده است. يك وقت است كه منصوبين خاصي كه از طرف خود آن پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مثلاً پيغمبر اسلام يا انبيا ديگر(عليهم الصلات و عليهم السلام) منصوب شدند آن حجت در بين مردم است.

به هر تقدير اينكه خدا فرمود: ﴿وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ﴾ اين اختصاصي به اين خاورميانه ندارد، چون همهٴ انبيايي كه جريانشان هست از نوح گرفته تا وجود مبارك پيغمبر(عليهم الصلات و عليهم اسلام) در همين محدودهٴ خاورميانه‌اند؛ در خاوردور و همچنين در باختردور دسترسي نبود تا قصص آنها را شرح بدهد. در اين خاورميانه راه براي تحقيق باز بود؛ اما آن طرف اقيانوس هند و اطلس و همچنين آن طرف اقيانوس كبير اصلاً راه نبود.

اقامه برهان عقلي و نقلي بر قطعيّت وجود نذير در هر امّتي

بنابراين يك مسئله اين است كه برهان عقلي مي‌گويد هيچ ملتي بدون راهنما نخواهند بود (ين يك)، زيرا ذات اقدس الهي كه انسان را آفريد بايد انسان را بپروراند پرورش انسان از راه وحي است از راه شريعت است اين برهان عقلي كه دليل نبوت عامه است. برهان نقلي هم آياتي بود كه قبلاً خواند شد: ﴿إِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ[2]، ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ[3]، ﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ[4] آيات فراواني دربارهٴ نبوت عامه است كه همان برهان عقلي را تأييد مي‌كند، لذا هيچ ممكن نيست كه مردم منطقه‌اي بدون راهنما رها شده باشند؛ منتها راهنما گاهي به اين است كه پيامبري بيايد از انبياي اولواالعزم و كتابي بياورد گاهي به اين است كه خودش رحلت كند و كتابش بماند و سنتش محفوظ باشد، گاهي به اين است كه امامان و خلفاي معصومي بعد از او همان سنت او را احيا كنند گاهي به اين است كه او نماينده‌اي از طرف خود بفرستد. به هر طريق، حجت خدا بايد به مردم ابلاغ بشود.

در خطبهٴ اول نهج‌البلاغه اين‌چنين آمده است در وصف انبيا(عليهم الصلات و عليهم اسلام) در خطبهٴ اول نهج‌البلاغه قبل از اينكه جريان رسول اكرم را شرح بدهند، دربارهٴ مطلق انبيا سخن مي‌فرمايند به اينجا مي‌رسند: «وَ لَمْ يُخْلِ سُبْحانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِيِ‏ّ مُرْسَلٍ أَوْ كِتَابِ مُنْزَلٍ أَوْ حُجَّةٍ لازِمَةٍ أَوْ مَحَجَّةٍ قائِمَةٍ رُسُلٌ لا تُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّةُ عَدَدِهِمْ وَ لا كَثْرَةُ الْمُكَذِّبينَ لَهُمْ مِنْ سَابِقٍ سُمِّيَ لَهُ مَنْ بَعْدَهُ أَوْ غَابِرٍ عَرَّفَهُ مَنْ قَبْلَهُ»؛ فرمود خداوند خلقش را از يكي از اين امور چهارگانه خالي نگذاشت كه اينها به عنوان منفصله مانعة الخلو است كه جمع را شايد يا پيامبري در بين مردم بايد باشد يا اگر نيست، كتاب او بايد باشد يا اگر نيست يك حجت و بيّنه‌اي بايد در دست آنها باشد يا اگر به حجت عقلي و بيّن عقلي دسترسي ندارند، يك سنت و سيرت و محجت و صراط مستقيم و ديني بايد در بين آنها باشد. مشابه اين را به صورت ديگر در كلمات قصار در همان شمارهٴ 147 كلمهٴ قصار كه به كميل بن زياد مي‌فرمايد، دارد آنجا مي‌فرمايد: «اللَّهُمَّ بَلَي لاَ تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً أَوْ خَائِفاً[5] مَغْمُوراً»؛ بالأخره حجتي بايد در بين مردم باشد. پس برهان عقلي و برهان نقلي هر دو بر اين هستند كه هيچ ملتي و هيچ امتي بدون راهنما نخواهند بود و راهنما هم به يكي از اين چهار راهي است كه در خطبهٴ اول نهج‌البلاغه آمده.

احتمالاتي در معناي «بلسان قومه»

اينكه فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ[6]؛ معنايش اين نيست كه هر ملت و امتي بايد از خودش پيغمبر داشته باشد، بلكه يا به اين معناست كه طليعهٴ طلوع هر پيغمبري از بين مردم خودش هست؛ مثل اينكه موساي كليم از بني‌اسرائيل طلوع كرد ولي دعوتش براي غير بني‌اسرائيل هم بود نشانه‌اش آن است كه او مبارزهٴ مستقيم با فراعنه داشت كه آنها بني‌اسرائيل نبودند قبطي و نبطي دو گروه مقابل هم در مصر زندگي مي‌كردند. وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) كه از بني‌اسرائيل بود تنها براي بني‌اسرائيل مبعوث نشد، با اينكه خدا مي‌فرمايد كه ما موسي را براي بني‌اسرائيل فرستاديم يعني طليعهٴ بعثت و رسالت اينها از قوم خود آنها آغاز مي‌شود و همچنين عيساي مسيح كه از بني‌اسرائيل بود چون جزء انبياي اولواالعزم بود منطقهٴ رسالتش همهٴ جوامع بشري را گرفته بود، اختصاصي به بني‌اسرائيل نداشت ولي طليعهٴ رسالت او از بني‌اسرائيل شروع شد. نظير وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ[7]؛ هم او يك رسول جهاني است كه فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ[8]. خب پيغمبري كه ﴿كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ است و رسالت او جهاني است، طليعهٴ رسالت او از بين عرب است: ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ﴾.

بنابراين اينكه فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ﴾ يا به اين معناست كه طليعهٴ رسالت او از همان قوم است يا به اين معناست كه ما پيامبري را كه براي قوم مي‌فرستيم، او بايد با زبان همان مردم آشنا باشد و با زبان همان مردم حرف بزند، با فرهنگ آن مردم آشنا باشد و با همان فرهنگ سخن بگويد، لذا خود آن پيغمبر يا نمايندهٴ آن پيغمبر جانشين آن پيغمبر وصي و خليفهٴ آن پيغمبر در بين آن امت كه به زبان آنها آشناست و با زبان آنها حرف مي‌زند براي هدايت آنها مبعوث يا منصوب مي‌شود، اين‌چنين نيست كه ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ[9] آن است كه اگر هر كسي به هر زباني سخن مي‌گويد حتماً بايد كه از بين همانها يك پيغمبري باشد.

بررسي معناي «تتراً»

براي هدايت انسانها در هر فرصتي يك پيامبري اعزام مي‌شود؛ آيهٴ 44 سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» آن هم گواه خوبي است. فرمود: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾؛ اين ﴿تَتْرَا﴾ مثل همان تقوا اصل‌اش «وترا» بود. وقتي اين تك تك هر وتر وتر كنار هم قرار بگيرد مي‌شود متواتر، متواتر آن وتر وترهايي هستند كه زياد بشوند ﴿تَتْرَا﴾ هم همان «وترا» است يعني ما به صورت متواتر پيامبر فرستاديم نه يكي نه دو تا نه صدتا، حالا عددشان چقدر است خدا مي‌داند. چه اينكه حرفهاي اينها را هم به هم مرتبط مي‌داند در آيهٴ ديگر فرمود: ﴿وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ[10]؛ ما نگذاشتيم حرف ما قطع بشود براي عصري و يك نسلي و يك مصري و يك دياري حرف را فرستاديم و گفتيم هنوز آن حرف قطع نشده حرف ديگر فرستاديم. اين اقوال ما يعني صحف الهي كتابهاي الهي، اينها به يكديگر متصل‌اند: ﴿وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾، اينجا فرمود: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا كُلَّ مَا جَاءَ أُمَّةً رَّسُولُهَا كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنَا بَعْضَهُم بَعْضاً وَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ[11]. خب پس هرگز آيه‌اي كه دلالت مي‌كند ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ[12] اين خصيصه را نمي‌فهماند كه حتماً بايد از خود آن قوم و بومي آن قوم باشد.

وارد نبودن اشكال به جهاني بودن و جاودانه بودن رسالت پيامبر اسلام (ص)

خب پس اگر آيهٴ 28 سورهٴ «سبأ» كه مي‌فرمايد: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيراً وَنَذِيراً وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ﴾ كه دلالت دارد هم از نظر منطقه‌اي و مكان رسالت آن حضرت، جهاني است و هم از نظر جهت زمان تا روز قيامت رسالت آن حضرت جهاني است، اين با آن آيه‌اي كه مي‌فرمايد: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ[13] منافاتي ندارد؛ دينش هست قرآنش هست حجت هم كه هست.

عدم اختصاص دعوت انبياي اولوا العزم به قرم خود

پرسش:...

پاسخ: مي‌تواند، نه اينكه هر پيامبري جزء انبيا اولوااعزم است يعني اگر نوح و همچنين ابراهيم و همچنين موسي و همچنين عيسي(عليهم الصلات و عليهم السلام) جزء انبيا اولوالعزم بودند، معنايش اين نيست كه مخصوص به قوم خودشانند، اقوام ديگر هم مكلف‌اند از ايشان استفاده بكنند. حالا ايشان يا نماينده به زبان همان قوم مي‌فرستند يا وصيّ و خليفه‌اي از آن قوم دارند و مانند آن و اما انبيا ديگر كه جزء اولواالعزم نيستند شعار رسالتشان محدود است. دربارهٴ يونس(سلام الله عليه) مي‌فرمايد كه ﴿وَأَرْسَلْنَاهُ إِلَي مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ[14] منطقهٴ ايشان محدود است، براي هر كسي يك محدودهٴ خاصي است شعيب مثلاً يك محدودهٴ خاصي داشت و همچنين يونس و انبياي ديگر برخلاف انبياي اولواالعزم.

احتمال وجود پيامبراني در يك عصر

پرسش:...

پاسخ: اگر كه در يك عصر پيامبر اولواالعزم باشد آن پيامبر همه است و اگر آن پيامبر اولواالعزم، رحلت كرد پيامبران ديگري كه حافظ دين و شريعت او هستند مبعوث مي‌شوند ممكن است كه در يك زمان، در چند جاي دنيا چند پيامبر غير اولواالعزم باشد كه همه حافظان شريعت همان پيامبر اولواالعزم هستند.

فرمود: ﴿وَآتَيْنَا دَاوُدَ زَبُوراً﴾. زبور يك كتابي است گفته‌اند در حدود حالا اين نقل است ديگر دليلي بر اعتبار اين نقلها نيست تقريباً 150 سوره دارد زبور و همه‌اش موعظه و اخلاقيات و حِكَم و معارف است، احكام و مانند آن ندارد چون ديگر احكام و اينها را شريعت نبي اولواالعزم قبلي آورده است.

اشاره به تكليم الهي با موسي (ع)

بعد از اينكه فرمود: ﴿وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ﴾، آن‌گاه جريان تكليم الهي را به موسي ذكر فرمود: ﴿وَكَلَّمَ اللّهُ مُوسَي تَكْلِيماً﴾. گاهي سخن از كتاب است مثل زبور گاهي سخن از كلام است مانند آنچه خدا به موسي داد، گرچه به موسي تورات هم عطا فرمود كه فرمود ما به او الواحي داديم ﴿و في نُسْخَتِهَا هُدي وَرَحْمَةٌ[15] و اما كلام هم به موساي كليم عطا فرمود: ﴿وَكَلَّمَ اللّهُ مُوسَي تَكْلِيماً﴾.

تبشير و انذار در وصف نبوّت و رسالت عامّه

آن‌گاه به عنوان وصف رسالت و نبوت عامه اين دو خصوصيت را ذكر مي‌كند: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ﴾ همهٴ انبيا با اين دو صفت آمدند كه در برابر حق و صدق و فضيلت، بشارت مي‌دهند در برابر باطل و كذب و رذيلت، انذار مي‌كنند به جهنم.

﴿رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ

برهان عقلي بر لزوم ارسال رسل به صورت متواتر

خب اين برهان عقلي است. فرمود ما چرا انبيا را به صورت متواتر فرستاديم؟ براي اينكه بشر كه مي‌ميرد نابود كه نمي‌شود، يك حساب و كتابي است. در برابر هر عقيده و خلق و عمل حسابي دارد يا برابر آن بشارت بهشت مي‌رود يا برابر آن انذار دوزخ مي‌رود. بين توحيد و الحاد خيلي فرق است بين عدل و ظلم خيلي فرق است، بين صدق و كذب خيلي فرق است يكي پايانش سعادت است و ديگري پايانش شقاوت و اين جزا هم قراردادي نيست؛ نظير محاكم دنيا كه قراردادي باشد.اگر جزا لازمهٴ عمل است كه نمونهٴ ضعيف‌اش نظير آن جزا يا پاداشي است كه طبيب از بيمار مي‌گيرد كه نمونهٴ ضعيف‌اش اين است. اگر چنين است اگر كسي ناپرهيزي كرد و غذاي مسمومي را خورد خب قهراً بيمار خواهد شد به هلاكت مبتلا خواهد شد. اگر طبيبي نباشد كه به انسانها بگويد چه چيزي زيان است و چه چيزي سودمند و اين انسانهاي ناآشنا اين غذاها را بخورند و مسموم بشوند و به هلاكت برسند آيا جا دارد كه اعتراض بكنند به آن خالق اين غذاها كه تو چرا راهنما نفرستادي يا جاي اعتراض نيست. خدا مي‌فرمايد كه ما اين كار را كرديم كه اينها بعد از مرگ اعتراض نكنند؛ نگويند چرا راهنما نفرستادي؟ بشر با جهان طبيعت در ارتباط است هزارها اشياء در دريا و صحرا هستند كه بشر با آنها روزانه كار دارد يا پوشاكي‌اند يا خوراكي‌اند يا نوشاكي‌اند يا بالأخره نحوهٴ كاربرد ديگري دارند و مانند آن و همهٴ اينها براي انسان سودمند نيست، چه اينكه همهٴ اينها براي انسان زيانبار نيست بعضي سودمند است بعضي زيانبار. آنكه انسان را خلق كرد، جهان را خلق كرد رابطهٴ انسان و جهان را مي‌داند نبايد معلم و طبيب و راهنما بفرستد بگويد راه چيست كدام بد است كدام خوب؟

عجز عقل از درك بسياري از مسائل

عقل، اصل مسئلهٴ نبوت عامه را كه چيزي لازمي است درك مي‌كند و مبدأ را درك مي‌كند بعضي از اوصاف الهي را درك مي‌كند؛ اما صدها مسئله است كه عقل از دركش عاجز است. عقل چه مي‌داند چه چيزي بد است چه چيزي خوب است فقط اجمالاً مي‌داند عدل خوب است و ظلم قبيح است و امانت خوب است و خيانت بد است و بعضي از چيزهاي ديگر از اين قبيل؛ اما فلان ماهي كه در دريا زندگي مي‌كند اين حلال است يا حرام، فلان طير فضا كه ﴿صَافَّاتٍ وَيَقْبِضْن[16] حلال است يا حرام اين را چه مي‌داند، فلان گياه حلال است خوب است يا بد چه مي‌داند. الآن كه علم بشر در حد قابل توجهي ترقي كرده است به همان اندازه مجهولاتش بيشتر شده يعني فهميدند كه بسياري از چيزها براي اينها مجهول است و ضرورت وحي بيّن الرشد شد.

وجود زندگي پس از مرگ، علت اصلي نياز به اتمام حجّت

اگر انسان با مُردن نابود مي‌شد شايد جاي اعتراض نبود ولي وقتي كه بعد از مردن همهٴ آن ملكات عقيده‌اي و خلقي و اعمال را به همراه دارد و آثار مثبت و منفي اينها بعد از مرگ ظهور مي‌كند يك عده راحت‌اند و يك عده به هلاكت و عذاب گرفتار مي‌شوند، آن وقت جاي اعتراض هست. اينجا نزاع معروف بين اشاعره و معتزله است. اشاعره كه نوعاً به حسن و قبح عقلي معتقد نيستند، مي‌گويند هر چه را كه خدا كرد حسن است و هر چه را كه خدا نكرد قبيح است. معتزله مانند ساير متفكران آزادمنش مي‌گويد نه، ما عقلمان خطوط كلي را درك مي‌كند مي‌دانيم چه چيز حسن است چه چيز قبيح، خدا حسن را انجام مي‌دهد قبيح را انجام نمي‌دهد البته نه آن طوري كه معتزله مي‌گويد كه خدا بايد كار قبيح نكند بايد كار حسن بكند، اين «يجب علي الله» نيست آن طوري كه معتزله مي‌پندارند، بلكه «يجب عن الله» است يعني ما يقين داريم كه از ذات اقدس الهي كه خيّر محض است جز نكويي نيايد، او يقيناً حسن و كار خير مي‌كند يقيناً قبيح و زشت نمي‌كند نه نبايد بكند.

تعبير ابن سينا در لزوم برخورداري هر امّتي از نذير

اين حرف مرحوم شيخ‌الرئيس از آن كلمات قصار و كلمات بسيار بلند است، كه اين‌گونه از امور «يجب عن الله» نه «يجب علي الله» «يمتنع عن الله» است نه «يمتنع علي الله».

رد سخنان معتزله

نه آن طوري كه معتزله مي‌گويد خدا بايد اين‌چنين بكند بايد آن چنان نكند، اين طور نيست. خدا محكوم هيچ قانوني قرار نمي‌گيرد، براي اينكه غير خدا هر كه هست و هر چه هست ممكن است اين يك مقدمه و هر ممكني هم محتاج به خداست و مخلوق خداست اين دو مقدمه، پس اگر قانونمندي عالم هم هست مخلوق خداست و هيچ مخلوقي بر خالق حكومت نمي‌كند، پس هيچ چيزي بر خدا حاكم نيست كه خدا مقهور فلان قانون بشود. لذا اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ اين معنايش آن است كه اگر اين كار ـ معاذ الله ـ نشود، عقل مي‌تواند احتجاج بكند بگويد خدا آن است كه قبيح از او صادر نشود، خدا آن است كه كار خير از او صادر بشود نه خدا آن است كه بايد كار خير بكند يا نبايد كار شر بكند. آن‌گاه سخن لطيفي كه زمخشري دارد نسبت به اصل مسئله نه نسبت به آن بايدي كه خود معتزله از آن جهت مشكلي دارند، اصل مسئله اين است كه زمخشري متوجه شد اين است كه اين دلالت مي‌كند كه عقل آزادانه مسائل را درك مي‌كند[17].

استدلال أشاعره در آزادي مطلق خداوند

اشاعره به آيهٴ سورهٴ «انبيا» استدلال مي‌كردند كه ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ﴾ يعني ذات اقدس الهي هرگز زير سوال قرار نمي‌گيرد و مردم‌اند كه مسئولند؛ آيهٴ 23 سورهٴ «انبيا» اين ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ﴾ سند مهم اشاعره است كه خيال مي‌كنند خدا هر كاري را بكند آزاد است و هر كاري را هم مي‌كند و هرگز زير سوال قرار نمي‌گيرد، در حالي كه اين آيه حق است.

معناي آيه اين است كه شما اگر بخواهيد از خدا سوال بكنيد خدا سوال‌بردار نيست سوال بكنيد كه علت فاعلي چه كسي بود چه كسي به تو دستور داد يك چنين سوالي معقول نيست، چون خودش فاعل محض است و ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ[18]. اگر سوال بكنيد كه هدفت چه چيزي بود از علت غايي سوال بكنيد، او علت غايي ندارد خودش «هو الآخر»[19] است خودش كمال محض است. ما هر سوالي را كه از كسي مي‌كنيم يا سوال به مبدأ مادي و صوري بر‌مي‌گردد از يك صنعتگر سوال مي‌كنيم كه اين وسيله را با چه چيزي درست كردي چطور درست كردي كه اين سوال از محدودهٴ كار است كه اين كار را چطور انجام دادي. يك وقت است كه نه، اگر سوال بكنيم كه به دستور كه انجام دادي (اين يك) براي چه منظوري انجام دادي (اين دو). اين سوال دربارهٴ غير خدا راه دارد، دربارهٴ غير خدا مي‌توان هم از مبدأ فاعلي سوال كرد كه چه كسي گفت هم از مبدأ غايي پرسيد كه براي چه اين كار را كردي. ولي ذات اقدس الهي كه خودش مبدأ كل است از او نمي‌شود سوال كرد كه تو به دستور چه كسي انجام دادي و خودش هدف محض و كمال صرف است، نمي‌شود سوال كرد كه تو اين را براي چه چيزي انجام دادي؟ چون هر فاعلي كاري را كه انجام مي‌دهد براي رسيدن به كمال محض است. حالا اگر خود كمال نامتناهي خواست كاري را انجام بدهد او ديگر براي چيزي كه كار انجام نمي‌دهد، لذا ذات اقدس الهي اصلاً مسئول قرار نمي‌گيرد: ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ[20].

ولي در اين محدوده اگر پيامبري نفرستد، طبق آن چند آيه‌اي كه خوانديم ﴿مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً[21] كه در سورهٴ «اسراء» بود، ﴿لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ مِن قَبْلِ أَن نَذِلَّ وَنَخْزَي[22] در سورهٴ مباركهٴ «طه» دليل بود، همين ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ در سورهٴ «نساء» دليل است، اينها دليل است كه در محدودهٴ كار، عقل مي‌تواند استدلال كند بگويد خدا آن است كه بنده را مهمل رها نكند، جامعهٴ انساني را مهمل رها نكند و اگر كسي مدعي‌ الوهيت است، مع‌ذلك براي جوامع بشري فكر هدايتي نينديشيد او مبدأ نيست، چون مبدأ آن است كه از او اين خير، نشأت بگيرد. اين تعليم خود قرآن كريم است، آن‌گاه امام رازي به تكلف افتاده گفت: ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ يعني «لئلا يكون للناس علي الله ما يشبه الحجة»، اصلاً با اين آيه بازي كرده است. به تفسير فخررازي كه مراجعه مي‌كنيد مي‌بينيد كه اصل اشكال را بازگو مي‌كند؛ اما در جواب اشكال اين ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾؛ اين ﴿حجةٌ﴾ را به «ما يشبه الحجة» معنا مي‌كند[23]، جمله‌اي از خود اضافه مي‌كند وآيه را اصلاً تحريف مي‌كند.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

[1] - سورهٴ فاطر، آيه 24.

[2] - سورهٴ فاطر، آيه 24.

[3] - سورهٴ رعد، آيه 7.

[4] - سورهٴ نحل، آيه 36.

[5] - استاد به جاي «خائفاً»، «خافياً» قرائت مي‌كنند. در صفحه 106 از كتاب خصائص الائمه تأليف سيد رضي، همين عبارت حضرت با لفظ «خافياً» آمده است

[6] - سورهٴ ابراهيم، آيه 4.

[7] - سورهٴ جمعه، آيه 2.

[8] - سورهٴ سبأ، آيه 28.

[9] - سورهٴ ابراهيم، آيه 4.

[10] - سورهٴ قصص، آيه 51.

[11] - سورهٴ مؤمنون، آيه 44.

[12] - سورهٴ ابراهيم، آيه 4.

[13] - سورهٴ ابراهيم، آيه 4.

[14] - سورهٴ صافات، آيه 147.

[15] - سورهٴ اعراف، آيه 154.

[16] - سورهٴ ملك، آيه 19.

[17] - ر.ك: الكشاف، ج 1، ص 591.

[18] - سورهٴ حديد، آيه 3.

[19] - الكافي، ج 1، ص 115.

[20] - سورهٴ انبياء، آيه 23.

[21] - سورهٴ اسراء، آيه 15.

[22] - سورهٴ طه، آيه 134.

[23] - التفسير الكبير، ج 11، ص 268.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق