26 12 1992 5024544 شناسه:

تفسیر سوره نساء جلسه 248

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿لكِنِ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ الْمُقيمينَ الصَّلاةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ أُولئِكَ سَنُؤْتيهِمْ أَجْرًا عَظيمًا﴿162﴾ إِنّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلي نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنا إِلي إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ اْلأَسْباطِ وَ عيسي وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَيْمانَ وَ آتَيْنا داوُودَ زَبُورًا﴿163﴾ وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَ كَلَّمَ اللّهُ مُوسي تَكْليمًا ﴿164

استثناء راسخين در علم و مؤمنين واقعي

وقتي درباره اهل كتاب از سه جهت بحث فرمودند: جهت اول مشترك بين يهوديها و مسيحيها؛ جهت دوم مخصوص يهوديها و جهت سوم اجمالي از آنچه مخصوص به مسيحيها بود، آن‌گاه آن مؤمنين واقعي و علماي واقعي اهل كتاب را استثنا كردند. چون در هر امتي بالأخره گروهي ناجي‌اند. در همين سياق، آيه 155اي كه قبلاً بحثش گذشت اين‌‌چنين بود، فرمود: ﴿فَلا يُؤْمِنُونَ إِلاّ قَليلاً﴾. چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» قبلاً  بحث شد، بعد از اينكه در آيه 112 سوره «آل عمران» فرمود: ﴿ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ ما ثُقِفُوا إِلاّ بِحَبْلٍ مِنَ اللّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النّاسِ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِ‏آياتِ اللّهِ وَ يَقْتُلُونَ اْلأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقِّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ﴾؛ فرمود اين اهل كتاب استحقاق ذلت و مسكنت دارند، براي اينكه به آيات الهي كفر مي‌ورزيدند و سنت سيئه آنها كفر‌ورزي به آيات الهي بود و انبياي الهي را بدون حق و مظلومانه شهيد مي‌كردند در اثر عصياني كه داشتند و اعتدا و تعدي كه داشتند انبيا را شهيد مي‌كردند، آن‌گاه گروه كمي هم كه در بين اينها اهل صلاح و نجات بودند آنها را از نظر دور نداشت، فرمود: ﴿لَيْسُوا سَواءً مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتْلُونَ آياتِ اللّهِ آناءَ اللَّيْلِ وَ هُمْ يَسْجُدُونَ ٭ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ أُولئِكَ مِنَ الصّالِحينَ ٭ وَ ما يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُكْفَرُوهُ وَ اللّهُ عَليمٌ بِالْمُتَّقينَ[1]؛ فرمود همه اهل كتاب اين‌‌چنين نيستند. بعضي از اهل كتاب به جميع «ما جاء به النبي» مؤمن‌اند؛ اهل نمازند اهل امر به معروف‌اند اهل نهي از منكرند اهل سرعت در خيرات اند و مانند آن.

 خب اگر بعضي از اهل كتاب اين‌‌چنين‌اند كه آيات الهي را تلاوت مي‌كنند و شب زنده دارند و شب به تهجد و نماز مي‌پردازند و مانند آن، در اينجا يعني در محلّ بحث آيه 162 سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه محلّ بحث است، همان اهل كتاب را كه منصف‌اند استثنا فرمود، فرمود: ﴿لكِنِ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ﴾. در صدر اين بحث كه از اهل كتاب به بدي ياد شد [که] از آيهٴ 153 شروع مي‌شد، فرمود: ﴿يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتابًا مِنَ السَّماءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسي أَكْبَرَ مِنْ ذلِكَ﴾ آن‌گاه مطاعن اهل كتاب را ذكر فرمود كه اينها ميثاق شكن‌اند؛ قلبهاي اينها مطبوع است و قفل است و غلف و مانند آن. ولي دو گروه را استثنا فرمود: يك عده علماي حقيقي‌اند؛ يك عده مؤمنين به حرفهايي كه از علما گرفتند، فرمود: ﴿لكِنِ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ﴾. چون از علماي اهل كتاب به مذمت ياد شد در قرآن كريم كه اينها ﴿لَيَأْكُلُونَ أَمْوالَ النّاسِ بِالْباطِلِ[2] و مانند آن. آنها كه راسخ در علم‌اند هم منزه از اين تبهكاري‌اند هم هاديان خوبي‌اند براي امتشان.

معناي رسوخ در علم

 رسوخ در علم اين نيست كه انسان در يك علم صاحب‌نظر باشد. علم وقتي در جان كسي جايگزين شد، زمينه عمل را فراهم مي‌كند. يكي از بهترين راهها براي اينكه انسان متوجه بشود اين مسئله را فهميد يا نه، ببيند آيا در مقام عمل ظهوري دارد يا نه؟ اگر علم در مقام عمل ظهوري نداشت اين شخص، حقيقت علم را درك نكرده است بعد از يك مدتي هم از يادش مي‌رود، چون «العلمُ يَهتِفُ بالعمل و فإن اجابَه و الّا ارتَحَلَ عَنهُ»[3] اصلاً علم، منادي عمل است؛ به عمل مي‌گويد همراه من بيا. اگر عمل، نداي علم را گوش داد اين هاتف غيبي را تكريم كرد به دنبال علم حركت كرد اين علم مي‌ماند وگرنه بعد از مدتي هم حالا يا روي علل اجتماعي يا روي علل طبيعي بالأخره كم كم اين شخص از جامعه علمي منزوي مي‌شود و نوع علمها هم از ياد او مي‌رود و عوام مي‌ميرد «العلم يَهتِفُ بالعمل» ـ اين از بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است ـ كه علم هاتف است به عمل مي‌گويد به دنبال من بيا «فإن اجابَه» يعني اگر عمل علم، را اجابت كرد، به دنبال او حركت كرد كه هر دو مي‌مانند <و الا> اگر عمل به دنبال علم نيامد و اين هاتف غيبي را محترم نشمرد «ارتَحَل عنه» يعني علم رحلت مي‌كند هجرت مي‌كند و چيزي در جان اين شخص نمي‌ماند. رسوخ در علم اين است كه آثار عملي ظهور بكند. وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه وقتي فرشته‌ها را در علم معرفي مي‌كند، مي‌فرمايد اينها نه تنها در عبادت كوشا بودند، بلكه اعتراف مي‌كردند كه اين مقدار از عبادت شايسته مقام ذات اقدس الهي نيست: «لم يَعبُدک حقَّ عبادتِك»[4] پس رسوخ در علم آن است كه عمل را به همراه داشته باشد، اين يك مطلب و اگر گروهي راسخ در علم بودند يعني عمل در جان اينها ظهور داشت و از بدن اينها به ديگران ارائه شد و ديگران عمل به علم را در او ديدند، به حرف اينها اعتقاد پيدا مي‌كنند.

علّت كم رغبتي مردم در فراگيري علوم اسلامي

 يكي از بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در كتاب شريف غرر و درر اين است كه سرّ اينكه مردم آن چنان رغبت نشان نمي‌دهند كه به مراكز علمي راه پيدا كنند و علوم اسلامي را فرا بگيرند، مي‌بينند عالمان دين كمتر به حرفشان عمل مي‌كنند[5]. اگر عالمان دين به همه گفته‌هايشان يا به اكثر گفته‌هايشان عمل بكنند، بسياري از مردم راغبند كه علوم ديني را فرا بگيرند. مهم ترين چيزي كه نمي‌گذارد حوزه‌هاي علميه رونق پيدا كند، همين بي‌عملي بعضي از ماهاست آن مسائل ديگر به هيچ وجه قابل اعتنا نيست يعني هرگز گراني و مسائل فشار مالي و اينها مانع راه نبود، چون سيره علما و تاريخ اينها نشان مي‌داد كه هميشه اينها فقيرترين مردم بودند و در هر عصري بالأخره يك عده مرفه بودند يك عده متوسط، يك عده تقريباً محروم و اين طبقه سوم كه محرومترين اقشار جامعه بودند سعي مي‌كردند كه مراكز علمي را حفظ بكنند. پس فشار مالي و مسائل تورم و اينها هرگز مانع نمي‌شود كه دلباختگان به حوزه‌هاي علمي راه پيدا كنند، آن كم عملي يا ضعف عمل بعضي از ماهاست.

غرض آن است كه اگر علم، رسوخ كرد هم در خود عالم اثر علم ظهور مي‌كند و هم ديگران به حرف چنين علمايي معتقد مي‌شوند، لذا اين دو گروه را ذات اقدس الهي استثنا كرد و اين اختصاصي هم به امت مرحومه ندارد [بلکه] در بين پيروان مسيح اين‌‌چنين است در بين پيروان موساي كليم اين‌‌چنين است همه مردم فطرتاً، عالم با عمل را دوست دارند و علم را دوست دارند. وقتي انسان به چيزي دل بست مشكلات را در راه او واقعاً تحمل مي‌كند يعني اصلاً براي او مشكل مطرح نيست، لذا راسخين در علم را و مؤمنيني كه به حرف راسخين ايمان آوردند، اين دو گروه را استثنا مي‌كند. مي‌فرمايد گرچه ما گفتيم كه اهل كتاب به تو ايمان نمي‌آورند، چه اينكه يهوديها به مسيح و انجيل‌اش مؤمن نشدند ﴿لكِنِ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ﴾ علماي راسخ در يهوديت، هم به تورات و موسيٰ(عليه السلام) ايمان دارند هم به انجيل و عيسيٰ(عليه السلام) هم به قرآن و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ايمان مي‌آورند.

پرسش:...

پاسخ: بله ولي اول ، يهودي بودند ولي اين‌‌چنين نبود كه مثلاً بگويند دين ما براي ابد مي‌ماند، نظير آن احبار و رهباني كه ﴿ لَيأکلون أَمْوالَ النّاسِ بِالْباطِلِ[6] تعصبي داشته باشند بگويند دين ما خاتَم است و خاتِم، اينها چون راسخ در علم‌اند و حق را تشخيص داده‌اند بعد از تورات، به انجيل مؤمن شدند [و] بعد از انجيل به قرآن ايمان آوردند و شدند مسلمان ﴿لكِنِ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ﴾ و همچنين ﴿وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾؛ آنها كه ايمان حقيقي داشتند تعصبي هم نداشتند. آنها هم كه به دنبال راسخين در علم قدم به قدم حركت مي‌كردند آنها هم ﴿يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ﴾ هم ﴿وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ﴾. اگر يهودي‌اند اين‌‌چنين نيستند كه در يهوديت باقي باشند، بلكه به قرآن ايمان مي‌آورند و به آنچه قبل از قرآن به نام انجيل نازل شد هم ايمان مي‌آورند و اگر مسيحي‌اند، اين‌‌چنين نيستند كه در همان انجيل توقف بكنند جزء واقفيها بشوند، بلكه به انجيل و عيسيٰ(عليه السلام) و به قرآن و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ايمان داشتند. همان طوري كه در مسئله امامت ما واقفيه داشتيم، در مسئله نبوت و رسالت هم واقفيه داشتيم؛ بعضيها تا امام مثلاً امام ششم را مي‌پذيرفتند بعد توقف مي‌كردند، بعضي امام هفتم را مي‌پذيرفتند نسبت به امام هشتم(سلام الله عليه) توقف مي‌كردند و مانند آن. اين واقفيه كه در مسئله امامت مشكلي داشتند، نظير همان واقفيه‌اي بودند كه در مسئله رسالت و نبوت مشكلي داشتند. ولي مؤمنين حقيقي هيچ وقوفي ندارند تا خاتم اوصيا(عليهم الصلات و عليهم السلام) را مي‌پذيرند، چه اينكه مؤمنين واقعي هيچ وقوفي نداشتند تا خاتم انبيا(عليهم الصلات و عليهم السلام) را مي‌پذيرند.

﴿لكِنِ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ﴾؛ راسخين در علم كساني‌اند كه خوب مي‌فهمند و به فهميده‌ها عمل مي‌كنند. مؤمنين به همين راسخين در علم تأسي مي‌كنند. اين دو گروه در هر ملتي كه باشند، علمشان حقيقي و ايمانشان واقعي است و ديگر واقفي نيستند.

معيار پذيرش دين حق از سوي راسخين در علم

 اگر دليلي به همان دليل كه نبوت موسيٰ را پذيرفتند و تورات را قبول كردند با همان معجزه، نبوت عيسيٰ و انجيل را مي‌پذيرند، با هما دليل رسالت وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و آسماني بودن قرآن را مي‌پذيرند، چون معيار يكي است ديگر، چه اينكه در آيه بعد آن معيار را مشخص مي‌كنند. پس ﴿لكِنِ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ اين دو گروه، ﴿يُؤْمِنُونَ﴾ هم ﴿بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ﴾ هم ﴿وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ﴾. آيه 136 همين سورهٴ مباركهٴ «نساء» قبلاً اين بود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذي نَزَّلَ عَلي رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ﴾؛ راسخين درعلم و مؤمنين واقعي ـ اين دو گروه ـ يعني علماي حقيقي و مؤمنين حقيقي اينها بين هيچ پيامبري و پيامبر ديگر، بين هيچ كتابي و كتاب ديگر فرق نمي‌گذارند. اينها فوراً ايمان مي‌آورند مي‌شوند مسلمان واقعي.

تفاوت متعلّق راسخون در علم در آيهٴ هفتم سورهٴ آل‌عمران با آيهٴ محل بحث

پرسش:...

پاسخ: آنجا چون متعلق‌اش فرق مي‌كند ﴿وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ[7]، سخن از علم به تاويل است يعني باطن قرآن يا تاويل به معناي حقايق خارجي كه اُول اين معارف ذهني به آن حقايق خارجي است كه ﴿يَوْمَ يَأْتي تَأْويلُهُ[8]. آنجا اين‌‌چنين است كه قرآن، تاويلي دارد كه ﴿وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ﴾ كه علماي ما را هم جزء راسخون در علم نمي‌دانند يعني مفسرين ما هم جزء راسخون در علم نيستند، آنجا بايد به تأويل قرآن عالم باشند. ما از شيخ‌طوسي تا علامه‌طباطبايي هيچ كدام از اينها را جزء راسخون در علم نمي‌دانيم يعني آن راسخون در علمي كه در سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» بيان شده است ﴿وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ﴾ اين راسخون در علم بر ائمه(عليهم السلام) منطبق است[9] و تاويل هم به معناي باطن نيست. باطن غير از تاويل هست يعني آنچه حقيقت قرآن به او اُول دارد ﴿يَوْمَ يَأْتي تَأْويلُهُ﴾؛ در قيامت تاويل قرآن مي‌آيد، تاويل قرآن يك امر مفهومي نيست؛ جزء مفاهيم ذهني نيست كه به تفسير بگنجد. تفسير در مقابل تاويل است آن وقت تفسير يا ظاهر است يا باطن. تاويل، از سنخ تفسير نيست [بلکه] از سنخ عينيت خارجي است به هر تقدير، آن راسخون در علم ائمه(عليهم السلام)اند.

پرسش:...

پاسخ: نه، متعلَّق فرق مي‌كند. اگر گفتند راسخ در تاويل است حكم ديگري دارد. اگر گفتند راسخ در علم است حكم ديگري دارد؛ مثل علم يك وقت مي‌گوييم علم به باطن، علم به ظاهر، علم به اسرار، علم به حقيقت علم به اعتبار آن معلومها فرق مي‌كند وگرنه علم همان دانش است، متعلق علم فرق مي‌كند.

پرسش:...

پاسخ: راسخون در علم، اينجا يعني كساني كه علم در آنها رسوخ كرده و علم اگر رسوخ كرده باشد عمل را به همراه دارد. آنجا[10] راسخين در علم هم همين است؛ منتها متعلق‌اش فرق مي‌كند كه راسخين در علم قرآن به باطن قرآن عالم‌اند؛ اينها تاويل قرآن را بلدند وگرنه اصل علم و رسوخ در علم يك معناي جامعي است و تفاوت در متعلق است. خب، راسخين در علم از اهل كتاب و همچنين مؤمنين واقعي كه دنبال بهانه نمي‌گردند و جزء واقفيه در رسالت و نبوت نمي‌شوند ﴿يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ﴾ يعني به قرآن ﴿وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ﴾ اعم از تورات و انجيل كه با آن ﴿لَيْسُوا سَواءً[11] كه در سوره «آل عمران» فرمودند هماهنگ باشد.

اختلاف برانگيز بودن نصب ‌«‌والمقيمين» در صدر و ساقهٴ اسلام

 بعد فرمودند: ﴿وَ الْمُقيمينَ الصَّلاةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ أُولئِكَ سَنُؤْتيهِمْ أَجْرًا عَظيمًا﴾. در إعراب اين كلمات كه آيا اينها مبتدا خبر جداگانه‌اند اين <مقيمين> عطف بر همان مؤمنون است يا عطف بر راسخون است يعني «راسخين و مؤمنين و مقيمين صلاة و موتون الزكاة» اينها ايمان مي‌آورند، آن وقت ﴿وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ أُولئِكَ سَنُؤْتيهِمْ﴾ جمله جداست يا نه، از ﴿وَ الْمُقيمينَ الصَّلاةَ﴾ جمله جدا مي‌شود ﴿أُولئِكَ سَنُؤْتيهِمْ أَجْرًا عَظيمًا﴾ خبر خواهد بود. به هر تقدير، در نصب اين ﴿وَ الْمُقيمينَ الصَّلاةَ﴾ خيلي مسئله است كه چطور اين ﴿وَ الْمُقيمينَ الصَّلاةَ﴾ منصوب شد. به قدري اين مسئله در صدر اسلام و همچنين در ساقه اسلام اختلاف برانگيز بود كه فخررازي در تفسير كبيرش نقل مي‌كند كه عثمان و عايشه گفته‌اند اينها از اشتباهات كاتبان قرآن است كه اينها به جاي «و المقيمون الصلاة» كه مرفوع بنويسند، منصوب نوشتند. فخررازي مي‌گويد اين حرف قابل قبول نيست، چون آيات قرآن به نقل متواتر از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است[12]، بايد نكته ادبي اين نصب را جستجو كرد.

 

 

شواهدي بر اختلاف انگيز بودن إعراب يك كلمه در قرآن

 سخني كه از عايشه نقل شد اختصاصي به اين آيه محلّ بحث ندارد. در سورهٴ مباركهٴ «مائده» هم مشابه اين هست؛ منتها آنجا مرفوع به جاي منصوب قرار گرفت، اينجا منصوب به جاي مرفوع قرار گرفت. در سوره «مائده» آيه 69 اين است: ﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا﴾ خب ﴿الَّذينَ﴾ اسم ﴿انّ﴾ است و محلاً منصوب است ﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا وَ الصّابِئُونَ وَ النَّصاري﴾ خب، اينجا <صابئون> مرفوع است. او را گفتند عطف است بر آن محل اوليه اسم، چون اسم اول مبتدا بود بعد ﴿انّ﴾  نصبش داد آنجا هم همين مشكل را دارند كه چطور صابئون مرفوع است يا ﴿إِنْ هذانِ لَساحِرانِ﴾ بايد گفته مي‌شد: «ان هذين لساحران»[13] اين دو سه مورد يعني مورد محل بحث در سوره «نساء» و آيه 69 سوره «مائده» و همچنين ﴿إِنْ هذانِ لَساحِرانِ﴾ اينها شاهد شد كه تا عايشه و امثال عايشه بگويند اينها از خطأ كُتاب و نويسنده‌هاست كه بعد فخررازي بگويد كه اين حرف تام نيست، براي اينكه آيات قرآن كريم منقول بالتواتر است و از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است[14].

نكتهٴ ادبي منصوب بودن مقيمين

 بايد نكته ادبي منصوب بودن اين مقيمين را جستجو كرد. در اين‌گونه از موارد، شما هم مي‌توانيد نصب بخوانيد هم مي‌توانيد رفع بخوانيد. مي‌توانيد نصب بخوانيد، براي اينكه اين به عنوان <اعني> به عنوان <امدح> اين منصوب است براي تكريم، منصوب است براي تجليل؛ مي‌گوييد «مررت بزيد العالمَ» مي‌گوييد «اعني العالم» با اينكه زيد، مجرور است و عالم بايد مجرور باشد ولي شما منصوب مي‌خوانيد؛ اين منصوب است بالمدح «مررت بزيد العالم» يعني «مررت بزيد» كدام زيد؟ <اعني> آن زيد معروف به علم. اينجا كه منصوب است به مدح نبايد گفت نكته ادبي ندارد. اينجا هم همين طور است راسخين در علم يا مؤمنين واقعي چه كساني هستند «اعني المقيمين الصلاة».

وجه أهميّت و شايستهٴ مدح بودن صلوة و زكات

صلات از آن جهت كه عمود دين است «فإن قُبِلَت قُبِلَ ما سواها و إن رُدَّت رُدَّ ما سواها»[15] شايسته اين تكريم هست و درباره خصوص نماز آمده است كه ﴿اِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ[16] خب، ساير عبادات هم همين طور است، اين‌‌چنين نيست كه روزه نهي از فحشا و منكر نكند يا حج نهي از فحشا و منكر نكند[بلکه] هر واجبي را كه انسان عبادي است و انجام مي‌دهد جلوي فحشا و منكر را مي‌گيرد؛ منتها نماز يك خصيصه‌اي دارد كه درباره نماز اين وارد شده است، لذا جاي ممدوح بودن و منصوب به مدح بودن هست [که] از اين جهت منصوب شده است ﴿وَ الْمُقيمينَ الصَّلاةَ﴾.

 درباره خود مسلمين، گذشته از ايمان به مبدأ و معاد مطرح است اين دو تا حكم يعني اقامه نماز و ايتاي زكات هميشه مطرح است: ﴿أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ[17] يا مؤمنين واقعي كساني‌اند كه ﴿يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ[18]. در همان اول سورهٴ مباركهٴ «بقره» وقتي از مؤمنين حقيقي سخن به ميان مي‌آيد، آنجا هم باز مي‌بينيد اقامه نماز و زكات مطرح است: ﴿الم ٭ ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدًي لِلْمُتَّقينَ ٭ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ﴾؛ كه اين ﴿مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ﴾ شامل زكات واجب و مستحب خواهد بود. ﴿وَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ بِاْلآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ[19] اينها به نبوت عامه و خاصه معتقدند، به مبدأ و معاد معتقدند در بين فروع دين، نماز و زكات ياد شده است يعني فرمود: متقين كساني‌اند كه ﴿يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ﴾ (اين يك)، ﴿يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ﴾ اين براي نبوت عامه و خاصه، (دو)، ﴿وَ بِاْلآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ﴾ كه مربوط به معاد است اين (سه).

 ولي در بين فروع دين فقط دو تا فرع ذكر شد: يكي مسئله نماز است؛ يكي مسئله زكات ﴿وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ﴾ كه اعم از زكات واجب و مستحب است. از اين آيات در قرآن كريم كم نيست كه در كنار اصول دين، اين دو تا فرع مهم ذكر مي‌شود يعني اقامهٴ صلات و ايتاي زكات. اينجا هم مي‌فرمايد كه مقيمين صلات كساني كه نماز را اقامه مي‌كنند و زكات را تأديه مي‌كنند و به قيامت معتقدند ما اجر عظيم اينهارا خواهيم داد. خب اگر اين﴿الْمُقيمينَ الصَّلاةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ ﴾ عطف بر راسخون بشود يعني «لكن مقيمين الصلاة و موتون الزكاة» كه واقعاً نماز را اقامه مي‌كردند و زكات تأديه مي‌كردند به تو و قرآن ايمان آوردند، چه اينكه به موسيٰ و تورات‌اش، به عيسيٰ و انجيل‌اش ايمان آوردند(عليهم السلام) و اگر خودش طليعه جمله باشد، آن‌گاه ﴿وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ﴾ كه عطف بر همين ﴿الْمُقيمينَ الصَّلاةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ﴾ است مبتدا خواهند بود، ﴿أُولئِكَ سَنُؤْتيهِمْ أَجْرًا عَظيمًا﴾ خبر مي‌شود. به هر تقدير، هم آن گروه كمي كه عالم بودند با عمل و گروه كمي كه به دنبال علماي واقعي حركت مي‌كردند حق آنها محفوظ شد كه آنها ايمان دارند بدون تعصب و در مسئله نبوت جزء واقفيه نبودند و هم اينكه اجر عظيم آنها را ذكر كرد.

علّت تبيعّت راسخون در علم از دين حق

 حالا برهان مسئله چيست؟ چرا آنها ﴿يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ﴾، برهان مسئله اين است كه ﴿إِنّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلي نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ﴾ ما يك حرف جديدي كه براي تو نياورديم، آنها به چه دليل اصلاً به نبوت موسيٰ و حقانيت تورات ايمان آوردند؟ به چه دليل به رسالت مسيح(عليه السلام) و به حقانيت انجيل ايمان آوردند، همان دليل درباره رسالت توي پيغمبر و حقانيت قرآن هست ديگر. مضمون اينها يكي است، راه اثبات اينها هم يكي است. اگر راه اثبات اينها معجزه است آنها اقامه كردند تو هم معجزه آوردي، مضمون آنها درباره اصول توحيدي و معارف الهي و دعوت به قسط و عدل بود مضمون كتاب تو هم همين است. دليلي ندارد كه آنها به تورات موسيٰ ايمان بياورند ولي به قرآن تو مؤمن نشوند يا به انجيل مسيح(عليه السلام) ايمان بياورند و به قرآن تو ايمان نياورند: ﴿إِنّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلي نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ﴾. انبيايي كه بين نوح و ابراهيم(سلام الله عليه) بودند خيلي در قرآن كريم مشخص نيست الا گروه كم و قسمت مهم انبيا را كه در اين خاورميانه زندگي مي‌كردند انبياي ابراهيمي تشكيل دادند. حالا آن خاوردور يا باختردور چه پيامبري بود از آنها خبري نيست. يقيناً هر جا بشر هست و فكري هست، ذات اقدس الهي راهنمايي فرستاد حالا يا بالاستقلال و الاصاله يا نماينده‌هايي از طرف آنها رفتند، فرمودند: ﴿إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّ خَلا فيها نَذيرٌ﴾.

 ولي هنگام نزول قرآن كريم رابطه بين اين قسمت خاورميانه يعني بين حجاز و عراق و ايران و اين فلات وسيع و خاوردور و باختردور قطع بود اگر مي‌فرمود ما براي كساني كه آن طرف اقيانوس‌كبير زندگي مي‌كنند پيامبري فرستاديم، امتي بودن كتابي فرستاديم هيچ راهي براي تحقيق نبود، ولي انبيايي كه در اين خاورميانه زندگي مي‌كردند راه براي تحقيق بود، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «حجر» مي‌فرمايد كه ما بعضي از امتهايي كه حرفهاي انبيا را نپذيرفتند آنها را به عذاب معذب كرديم، آثار آنها سر راه شماست شما كه مي‌خواهيد از مكه به شام سفر كنيد اين دو تا شهر عظيم كه آثار باستاني هم هست ﴿اِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبينٍ[20]. امام مبين آن بزرگراه را مي‌گويند امام، فرمود اين سر راه بزرگ شماست شما وقتي از مكه به شام مي‌رويد آن راههاي فرعي را رها كنيد، آن راه اصلي آن بزرگراه را كه طي مي‌كنيد دو تا شهر ويران شده است، سر راه شماست آنجا مي‌بينيد. اگر كسي آثار باستاني را بشناسد مي‌بيند كه ﴿اِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمينَ[21]؛ آنهايي كه متوسم‌اند يعني وسمه‌شناس‌اند سيماشناس‌اند، آثار باستاني را مي‌شناسند، مي‌فهمند كه سلاطين مقتدري در اين سرزمين زندگي مي‌كردند. به هر تقدير، مي‌فرمايد كه ما انبياي ابراهيمي و انبيايي كه بعد از نوح بودند براي هدايت مردم فرستاديم و همان افكار و همان علوم و همان معارف را با همان راه اثبات يعني اعجاز براي شما فرستاديم، دليلي ندارد كه اينها را نپذيريد.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

 

 

  1.  سوره آل عمران، آيات113-115

1. سوره توبه، آيه34

2. نهج البلاغه، حکمت366

1. نهج البلاغه، خطبه109

2. غررالحکم و دررالحکم، ص46، ح174

1. سوره توبه، آيه34

1. سوره آل عمران، آيه7

2. سوره اعراف، آيه53

3. الکافي، ج1، ص213

1. سوره آل عمران، آيه7

1. سوره آل عمران، آيه113

2. التفسيرالکبير، ج11، ص264

1. التفسيرالکبير، ج22، ص65

2. التفسيرالکبير، ج11، ص264

1. فلاح السائل، ص127

2. سوره عنکبوت، آيه45

3. سوره بقره، آيه43

4. سوره توبه، آيه71

1. سوره بقره، آيات1-4

1. سوره حجر، آيه79

2. سوره حجر، آيه77


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق