اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتابًا مِنَ السَّماءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسي أَكْبَرَ مِنْ ذلِكَ فَقالُوا أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ فَعَفَوْنا عَنْ ذلِكَ وَ آتَيْنا مُوسي سُلْطانًا مُبينًا ﴿153﴾ وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِميثاقِهِمْ وَ قُلْنا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّدًا وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِي السَّبْتِ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ ميثاقًا غَليظًا ﴿154﴾ فَبِما نَقْضِهِمْ ميثاقَهُمْ وَ كُفْرِهِمْ بِآياتِ اللّهِ وَ قَتْلِهِمُ اْلانبيا بِغَيْرِ حَقِّ وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلاّ قَليلاً ﴿155﴾ وَ بِكُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلي مَرْيَمَ بُهْتانًا عَظيمًا ﴿156﴾ وَ قَوْلِهِمْ إِنّا قَتَلْنَا الْمَسيحَ عيسَي ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فيهِ لَفي شَكِّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ يَقينًا ﴿157﴾ بَلْ رَفَعَهُ اللّهُ إِلَيْهِ وَ كانَ اللّهُ عَزيزًا حَكيمًا ﴿158﴾ وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهيدًا ﴿159﴾ بِظُلْمٍ مِنَ الَّذينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبيلِ اللّهِ كَثيرًا ﴿160﴾ وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ وَ أَكْلِهِمْ أَمْوالَ النّاسِ بِالْباطِلِ وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ مِنْهُمْ عَذابًا أَليمًا﴿161﴾
اين مجموعه، هم بيان سنت سيئه بنياسرائيل است و هم بيان سيرت حسنه موساي كليم(عليه السّلام) است كه در صبر و بردباري به آن نصاب كامل رسيد و هم هشداري است به اهل كتاب معاصر و هم تقويت قلب و تثبيتي است براي رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم).
حكمت نقل قصص أنبياء در قرآن
نقل قصص انبيا براي آن است كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مصممتر و در عزماش راسختر باشد. نقل قصص امتها براي بيداري امت مرحومه است. وقتي جريان امتها را ذكر ميكنند امت اسلامي بايد پند بگيرد و عبرت بگيرد. وقتي جريان انبيا(عليهم السّلام) ذكر ميشود وجود مبارك پيغمبر استوارتر خواهد شد. درباره انبيا وقتي سنتهاي آنها را خدا ذكر ميكند، ميفرمايد: ﴿فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ﴾[1]؛ همان طوري كه انبياي اولوا العزم اهل صبر و عزم بودند تو هم اهل صبر و عزم باش. گاهي ميفرمايد: ﴿وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ﴾[2]؛ مثل يونس(سلام الله عليه) نباش و جريان انبيا يكي پس از ديگري به عنوان ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ﴾[3]، ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَي﴾[4] و مانند آن ذكر ميكند. گرچه نقل سيرت حسنه انبيا براي امتها هم آموزنده است ولي مخاطب اول و مستقيم نقل سنتهاي انبيا، وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است. ولي نقل سنتها و سيرتهاي امتها، مخاطب اصلياش امت پيغمبر است. در اينجا هم هشداري است به امت مرحومه و هم تقويتي است براي وجود مبارك پيغمبر، زيرا هم جريان پيروزي موساي كليم مطرح است و هم جريان لجاجت بنياسرائيل و اينكه سرانجام، آنها به دست عذاب الهي معذب شدند.
سنّت سيّئه بنياسرائيل و پيروزي حضرت موسي(عليه السلام)
فرمود: ﴿يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتابًا مِنَ السَّماءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسي أَكْبَرَ مِنْ ذلِكَ فَقالُوا أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾؛ آنها كه خدا را محسوس ميپندارند كتاب آسماني را هم نظير كتابهاي عادي ميشمارند، لذا اگر كتابي از طرف خدا به وسيله پيغمبري بر بنياسرائيل نازل ميشد آنها اين كتاب الهي را نظير كتابهاي عادي به صورت كاغذهاي معمولي در ميآوردند كه قرآن ميفرمايد كه شما اين را ﴿تَجْعَلُونَهُ قَراطيسَ﴾[5]؛ به صورت يك كاغذ در مي آوريد. البته بين كاغذ و كتاب فرق است؛ وقتي مكتوب نباشد ميگويند كاغذ وقتي مكتوب باشد ميگويند نامه يا كتاب و مانند آن، آن نوشته را نميگويند كاغذ وقتي نوشته نشده آن كاغذ است. فرمود شما اين كتاب آسماني را به صورت يك كاغذ عادي درميآوريد خب، پس سنت سيئه بنياسرائيل آن بود ولي بردباري موساي كريم(سلام الله عليه) باعث پيروزي آن حضرت شد كه فرمود: ﴿وآتَيْنا مُوسي سُلْطانًا مُبينًا﴾ پس اين قصه يك قسمتاش ناظر بر امت است يك قسمتاش ناظر بر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است.
بررسي ترتيب: أخذ صاعقه وگوسالهپرستي بنياسرائيل
مطلب دوم آن است كه در ترتيب اخذ صاعقه و همچنين گوسالهپرستي، آيات قرآن يكسان نيست. بعضي از جاها كه لازم باشد مسئله گوسالهپرستي را قبل ذكر ميكند بعضي از جاها مسئله صاعقه را قبل ذكر ميكند. اينجا از آن جهت كه تقديم قصه صاعقه مناسب بود آن را قبل از مسئله گوسالهپرستي ذكر فرمود. تناسب اين است كه فرمود اگر از تو ميخواهند كتابي از آسمان براي اينها بياوري از موساي كليم چيزي مهم تر از اين خواستهاند؛ گفتند ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ بعد هم صاعقه اينها را گرفت، ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الصّاعِقَةُيظلمهم﴾. اينجا مناسب نبود كه جريان گوسالهپرستي را اول ذكر بكند، بعد جريان ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ و اخذ صاعقه را يادآور بشود ولي در نظم طبيعي قصه كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» مقداري از آن گذشت اين بود كه و همچنين در سوره «اعراف» در پيش است اين است كه وقتي موساي كليم عدهاي را به همراه برد براي مناجات، سامري از اين فرصت سوء استفاده كرد و بساط گوسالهپرستي را پهن كرد و عدهاي قبول كردند. اينچنين نبود كه اول، عدهاي گفته باشند ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ بعد گرفتار صاعقه شده باشند، دوباره مسئله گوسالهپرستي رخ داده باشد. لذا در بعضي از آيات قرآن، اول جريان گوسالهپرستي ذكر ميشود بعد جريان اخذ صاعقه ولي اينجا مناسب همين بود كه نقل شد يعني اول جريان اخذ صاعقه بايد ذكر ميشد، بعد جريان گوسالهپرستي.
عدم اختصاص مفاسد بنياسرائيل به يك گروه خاص
حالا ولو اينها يك گروه خاص نبودند كه هم گفتند ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ و گرفتار صاعقه شدند هم به دنبال سامري حركت كردند گوسالهپرست شدند و مانند آن، چون اين بخش از آياتي كه خوانده شد اين چند مطلب باطلي كه از بنياسرائيل نقل شد در طي چند قرن اتفاق افتاد، نه براي يك گروه چه رسد به اينكه در يك زمان اتفاق افتاده باشد. ولي براساس ﴿تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾[6]، قرآن كريم همه اينها را به اهل كتاب يعني بنياسرائيل اسناد ميدهد. در سورهٴ مباركهٴ «بقره» مقداري از اين جريان قبلاً بحث شد. در سوره «اعراف» هم باز همين جريان اخذ صاعقه و ﴿وَ اخْتارَ مُوسي قَوْمَهُ سَبْعينَ رَجُلاً﴾[7] و مانند آن در كنار هم مطرح است. به هر تقدير، اينها براي يك گروه خاص نبود.
تفسير صحيح «فعفونا عن ذلك»
باز بعد از اينكه فرمود: ﴿ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ فَعَفَوْنا عَنْ ذلِكَ﴾ آنگاه فرمود: ﴿وَ آتَيْنا مُوسي سُلْطانًا مُبينًا﴾. اينكه فرمود ما بعد از گوسالهپرستي اينها از اينها عفو كردهايم، معنايش اين نيست كه هيچ عذابي بر اينها مسلط نكردهايم. چون آنجا بعد از گوساله پرستي فرمود كه توبه شما در اين است كه يكديگر را بكشيد. بعد هنوز اين قتل به پايان نرسيده، توبه اينها پذيرفته شده و مشمول عفو قرار گرفتند. اينكه در آيه محلّ بحث فرمود: ﴿فَعَفَوْنا عَنْ ذلِكَ﴾ معنايش اين نيست كه ما هيچ عذابي و هيچ حكم دردناكي دردآوري بر شما تحميل نكرديم، بلكه معنايش آن است كه توبه شما را قبول كرديم. آيه 54 سوره «بقره» اين بود كه ﴿وَ إِذْ قالَ مُوسي لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلي بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بارِئِكُمْ﴾ هنوز اين امر به آن امتثال نهايي نرسيد فرمود: ﴿فَتابَ عَلَيْكُمْ﴾.
خب، از اينجا معلوم ميشود كه اين آيه محلّ بحث كه فرمود: ﴿ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ فَعَفَوْنا عَنْ ذلِكَ﴾؛ ما عفو كرديم معنايش اين نيست كه آنها گوسالهپرستي را ترويج كردند ما هيچ حكمي را صادر نكرديم، معنايش با آيه سورهٴ مباركهٴ «بقره» هماهنگ خواهد بود يعني ما دستور داديم كه آنها يكديگر را بكشند و توبه آنها همين است ولي هنوز قتل به پايان نرسيده ما گفتيم توبه شما همين امتثال بود و همين توبه هم پذيرفته شد، لذا مورد عفو قرار گرفتند [و] لازم نبود قتل جميع بشود. چون آنجا فرمود: ﴿فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ﴾[8] ظاهرش اين بود كه همه دست به شمشير بكنند و به قتال يكديگر مبادرت بكنند ولي قبل از پايان اين جريان، پذيرش توبه اينها نازل شده است لذا در آيه محل بحث سوره «نساء» فرمود: ﴿فَعَفَوْنا عَنْ ذلِكَ﴾، نه اينكه هيچ حكم شديدي بر آنها تحميل نكرديم.
تسلّط علمي و ظاهري حضرت موسي(ع) بر آلفرعون و بنياسرائيل
اينكه ﴿وَ آتَيْنا مُوسي سُلْطانًا مُبينًا﴾ هم بر آل فرعون، موساي كليم مسلط شد هم بر همين بنياسرائيل بهانهجو و لجوج و سلطه علمي موساي كليم كه مشخص بود؛ از نظر اعجاز و از نظر برهان كه مسلط بود از نظر پيروزي ظاهري هم موساي كليم مسلط شد.
ميثاقهاي چندگانه بنياسرائيل
بعد فرمود: ﴿وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِميثاقِهِمْ﴾؛ ما كوه طور را بر بالاي سر اينها بلند كرديم، چون چندين ميثاق اينها سپردهاند: يكي اصل توحيد بود يكي پذيرش نبوت موساي كليم(عليه السّلام) بود يكي پذيرش پرهيز از خونريزي بود كه در همان سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين بحثها گذشت كه ما از شما ميثاق گرفتيم كه ﴿لا تَسْفِكُونَ دِماءَكُمْ﴾[9]؛ ما اين ميثاق را گرفتيم كه شما خونريز نباش ولي اين ميثاقها را اينها نقض ميكردند، بر اثر نقض ميثاق مورد لعنت خدا قرار گرفتند ﴿وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِميثاقِهِمْ﴾؛ كه به ميثاقشان عمل بكنند.
كارشكني در احكام الهي، سنّتِ سيئه بنياسرائيل
﴿وَ قُلْنا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّدًا﴾؛ به عنوان توبه وارد درِ بيتالمقدس بشويد و بگوييد خدايا! از گناهان ما بگذر. اينها به موساي كليم ميگفتند مادامي كه حاكمان بيتالمقدس در آنجا به سر ميبرند ما نميرويم، تو و پروردگار تو با هم امنيت آن محلّ را براي ما تحصيل بكنيد تا ما وارد بشويم. اين ﴿فاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾[10] باز برابر با همان تفكر ماديت است كه ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾[11] يا ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ و مانند آن است كه به موساي كليم گفتند كه تو و خدايت برويد با اين حاكمان ستم فلسطين بجنگيد آنها را بيرون بكنيد تا ما وارد بشويم. هرگز ذات اقدس الهي بنايش بر اين نيست كه بدون امتحان و بدون تكليف و تكامل بشري كارها را پيش ببرد و اگر نه به اين خواستهها اعتنا ميكرد و حاكمان زور فلسطين را بيرون ميكرد. فرمود نه، شما بايد خودتان تلاش بكنيد جهاد بكنيد البته ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ﴾[12]. آنها اين كار را نكردند، لذا ﴿ َتيهُونَ فِي اْلأَرْضِ﴾[13] چهل سال سرگردان بودند. خب، پس اينكه فرمود ما به شما گفتيم ﴿وَ قُلْنا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّدًا﴾ و اينها اعتنا نكردند اين هم باز بحثش در سورهٴ مباركهٴ «بقره» مبسوطاً گذشت كه آنجا دارد ﴿حطة﴾[14] يعني وارد باب بيتالمقدس ميشويد و ميگويد خدايا! گناهان ما را فرو بريز و ببخش.
آزمون الهي، فلسفهٴ حريّت صيد در روز شنبه
باز سنت سيئه ديگر همين بنياسرائيل اين است كه فرمود: ﴿وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِي السَّبْتِ﴾؛ ما گفتيم شنبه تعطيل است صيد، حرام است [ولي آنها سرپيچي کردند] گاهي ميبينيد در يك سرزمين مخصوصي صيد حرام ميشود يا در حالت مخصوصي صيد حرام ميشود، نظير حالت احرام ﴿لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾[15] هم اصل صيد كردن و هم قصد صيد. البته آن صيد دريايي حساب ديگري دارد اين صيد برّي را فرمود: ﴿لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ گاهي صيد دريايي ممنوع ميشود گاهي صيد صحرايي ممنوع ميشود، فرقي نميكند هر دو براي امتحان است. درباره بنیاسرائيل صيد دريايي ممنوع شد درباره امت اسلامي در حال احرام، صيد صحرايي و برّي ممنوع شد: ﴿وَ حُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبَرِّ ما دُمْتُمْ حُرُمًا﴾[16] خب، پس ﴿لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ يعني صيد برّ براي بنياسرائيل صيد بحري در روز شنبه حرام ميشد. فرمود ما اين صيد را بر شما حرام كرديم و گفتيم در روز شنبه تعدي نكنيد از حلال به حرام ولي شما تعدي كرديد. در موارد تحريم، اصولاً ذات اقدس الهي براي امتحان اين كار را انجام ميدهد. در جريان بنياسرائيل آمده است كه ما اينها را كاملاً آزموديم يعني در روزهاي شنبه كه صيد بر اينها حرام بود، ماهيها فراوان ميشدند و در غير شنبه به اين فراواني نبود ﴿إِذْ تَأْتيهِمْ حيتانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعًا﴾؛ اين در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» هست يعني روز شنبه كه صيد ماهي حرام بود آن روز، ماهيها فراوان نزديك ساحل ديده ميشدند كه صيدش خيلي آسان بود: ﴿إِذْ تَأْتيهِمْ حيتانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعًا﴾ يعني خيلي آشكار و روشن. ﴿وَ يَوْمَ لا يَسْبِتُونَ لا تَأْتيهِمْ﴾[17]؛ در غير شنبه ماهي به اين فراواني نبود. خب، اينها امتحان الهي است. چه اينكه درباره همين صيد برّ و صيد صحرايي و خشكي كه در حال احرام و همچنين در سرزمين حرم حرام است، فرمود: ﴿لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللّهُ بِشَيْءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنالُهُ أَيْديكُمْ وَ رِماحُكُمْ﴾[18] از يك طرف ميگوييم صيد صحرايي بر شما حرام است، از طرفي اين صيدهاي صحرايي را در دسترس و در تيررس شما قرار ميدهيم كه اين امتحان الهي است.
خب اينكه فرمود: ﴿لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللّهُ بِشَيْءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنالُهُ أَيْديكُمْ وَ رِماحُكُمْ﴾ كه بتوانيد با دست صيد كنيد يا با نيزه صيد كنيد، براي آن است كه امتحان، خصوصيتش همين است. درباره بنياسرائيل كه صيد دريايي حرام بود در روز شنبه، اين ماهيها روز شنبه فراوان در كنار ساحل ديده ميشدند كه صيدش خيلي آسان بود. اين را ذات اقدس الهي به عنوان آزمون در معرض قرار داد تا ببيند انسان چه ميكند. فرمود ما به اينها گفتيم كه ﴿لا تَعْدُوا فِي السَّبْتِ﴾؛ در شنبه تعدي نكنيد. در سورهٴ مباركهٴ «بقره» هم قبلاً گذشت كه ﴿وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ﴾[19]؛ فرمود شما [از] قصه كساني كه در روز شنبه تعدي كردند آگاه شديد اينها با حيلههايي در روز شنبه بالأخره صيد ميكردند و بهانهشان هم اين بود كه امروز صيد، آسانتر است حالا يا چون روزهاي شنبه مثلاً احساس امن ميكردند بعد از مدتي زيادتر ميشدند يا نه اصولاً امتحان الهي همين است. درباره صيد صحرايي كه خدا به عنوان امتحان الهي ذكر ميكند، اصولاً از طرفي ذات اقدس الهي ميفرمايد: ﴿قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ﴾[20] از يك طرف ديگري هم از كنار چشم نامحرم هم ميگذراند تا بيازمايد، ببيند اين به اين ﴿قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ﴾ عمل ميكند يا عمل نميكند. يا همچنين از طرفي ﴿وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا﴾[21] را نازل ميكند [و] از طرفي هم مجلس اغتياب را طوري تنظيم ميكند كه اين شخص، مبتلا به امتحان بشود. حكم الهي مادامي كه در مرحله امتحان پياده نشد شخص، سر فراز در نميآيد. در جريان صيد برّ كه اين طور است؛ فرمود ما شما را ميآزماييم. حالا در سورهٴ مباركهٴ «بقره» قبلاً گذشت كه ﴿وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ﴾[22]؛ در روز شنبه اعتدا كردند تعدي كردند. حالا در اين سورهٴ مباركهٴ «نساء» فرمود كه ما به شما گفتيم ﴿لا تَعْدُوا فِي السَّبْتِ﴾؛ تعدي نكنيد در روز شنبه.
پيمانهاي شديد بنياسرائيل در برابر خداوند
به هر تقدير، فرمود كه ﴿قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِي السَّبْتِ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ ميثاقًا غَليظًا﴾؛ ما پيمانهاي شديدی از اينها گرفتيم؛ هم در رعايت كردن حرمت انبيا هم در رعايت كردن حرمت خون مظلومان و هم در رعايت كردن احكام و حِكَم الهي، مسئله اخذ ميثاق را دوباره اينجا ذكر ميكند. ميفرمايد كه ما اين مواثيق را از اينها گرفتيم ولي اينها نقض ميثاق كردند: ﴿فَبِما نَقْضِهِمْ ميثاقَهُمْ وَ كُفْرِهِمْ بِآياتِ اللّهِ وَ قَتْلِهِمُ اْلانبياء بِغَيْرِ حَقِّ وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلاّ قَليلاً﴾ در پايان بعضي از اين بخشها آنگاه ميفرمايد كه ﴿حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ﴾ و مانند آن؛ حالا آيا اين ﴿فَبِظُلْمٍ﴾ به قبل ميخورد يا به محذوف، ظاهراً به بعد وابسته است يعني سبب اينكه مورد قهر الهي قرار گرفتهاند همين نقض ميثاق بود و كفر به آيات الهي بود.
هشدار به امّت اسلامي
اين هشداري هم است نسبت به امت اسلامي، اينكه فرمود: ﴿وَ كُفْرِهِمْ بِآياتِ اللّهِ﴾ اينها آيات قولي و فعلي و معجزات فراواني را از موساي كليم(سلام الله عليه) ديدند و به همه اينها كفر ورزيدند، لذا به دنبال سامري حركت كردند و اينها كساني بودند كه بسياري از انبيا را مظلومانه شهيد كردند، خب ملاحظه فرموديد كه انبيايي كه به دست بنياسرائيل كشته شدند خيلي بودند، نظير زكريا نظير يحيي و مانند آنها(عليهم السّلام)، اينها چند قرن بعد از جريان موساي كليم بودند يعني اينها معاصر با موساي كليم نبودند اينها معاصر با عيساي مسيح بودند.
توضيح تأكيدي در عبارت «بغير حق»
ولي همين قوم بنياسرائيلاند كه ﴿تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾[23] ميفرمايد: ﴿وَ قَتْلِهِمُ اْلانبياء بِغَيْرِ حَقِّ﴾ اين كلمه ﴿بِغَيْرِ حَقِّ﴾ گذشته از اينكه توضيح است تأكيد را هم به همراه دارد يعني اصلاً قتل پيغمبر نميتواند به حق باشد، حتماً بغير حق است اين توضيح، براي تأكيد است. نظير آنچه در پايان سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» آمده؛ در پايان سوره «مؤمنون» آمده كه اين آيه اين است كه آيه يك آيه مانده به آخر است كه ﴿وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلهًا آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ﴾[24] يعني اگر كسي مشرك بود و غير از ذات اقدس الهي خداي ديگري را دعوت كرد، چنين كسي برهاني بر شرك ندارد و حساباش هم نزد خداست كه به عذاب الهي معذب خواهد شد. عمده، تعبير قرآن كريم اين است كه فرمود: ﴿وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلهًا آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ﴾، اين ﴿لا بُرْهانَ لَهُ﴾ لازمه ذاتي اله آخر است. همان طوري كه لازمه اربعه زوجيت است، لازمه شرك، بيدليلي است. قهراً لازمه توحيد، مبرهن بودن است. اصلاً شرك، برهانپذير نيست. اينجا هم فرمود: ﴿وَ قَتْلِهِمُ اْلانبياء بِغَيْرِ حَقِّ﴾ اصلاً قتل نبي نميتواند به حق باشد، موارد ديگري هم دارد كه ﴿ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقِّ﴾[25] از همين قبيل است. قتل پيغمبر از آن جهت كه پيغمبر است يقيناً مظلومانه است و بغير حق. پس گذشته از اينكه اين ﴿بِغَيْرِ حَقِّ﴾ يك قيد توضيحي است، جنبه تأكيد را هم به همراه دارد. نظير همان آيه سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون»، خب ﴿وَ قَتْلِهِمُ اْلانبياء بِغَيْرِ حَقِّ﴾.
اشتراك جواب مشركين حجاز و بنياسرائيل در برابر دعوت پيامبران
بعد فرمود: ﴿وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ﴾ اينها به پيغمبرشان ميگفتند كه اين حرفهاي تو را ما نميفهميم. گاهي ميگفتند اين حرفها اسطوره است گاهي ميگفتند كه اين حرفهايت را ما نميفهميم. اين سخن، تنها براي بنياسرائيل نيست [بلکه] مشركين حجاز هم اين حرف را داشتند ميگفتند اين حرفهاي شما قابل فهم نيست ما درك نميكنيم اينها را. اينها [يعني بني اسرائيل] ميگفتند كه ﴿قُلُوبُنا غُلْفٌ﴾ كه «غلف» جمع «أغلف» است يعني بسته است، پوشيده است؛ دلهاي ما درباره درك سخنان تو پوشيده است، حرفهاي تو در دل ما نفوذ نميكند. اين حرف بنياسرائيل بود که به موساي كليم ميگفتند. مشابه اين حرف را مشركين حجاز به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميگفتند كه ﴿وَ قالُوا قُلُوبُنا في أَكِنَّةٍ مِمّا تَدْعُونا إِلَيْهِ﴾[26] در كنان است در قطاع است در پوشش است يعني حرف تو در دل ما نفوذ نميكند؛ ما حرف تو را نميفهميم، خب اين يك نحوه كجدهني است هم از طرف مشركين حجاز و هم از طرف بنياسرائيل.
يكسان بودن پاسخ خداوند به مشركين حجاز و بنياسرائيل
جوابي را كه ذات اقدس الهي عنايت ميكند مشابه هم است. ميفرمايد كه اينها نميخواهند بفهمند نه اينكه حرف تو فهميدني نباشد و چون نميخواستند بفهمند و عمداً بياعتنايي كردند، از اين به بعد ما آن توفيق فهم را هم گرفتيم و اصل تكليف هست؛ اينها مكلفاند ولي نميفهمند هر چه هم برهان اقامه ميكنيم اينها درك نميكنند. گاهي ميبينيد دليل، چيز روشني است و طرف نميفهمد به جايي رسيده است كه آن توفيق الهي را از دست داد، آن راه نفوذ علمي را از كف داد سؤال اينها يكسان است، كيفري هم كه ذات اقدس الهي براي اينها مقدر فرموده است يكسان. اينها گفتند ﴿قُلُوبُنا غُلْفٌ﴾؛ <أغلف> است. مشابه اين حرف در سورهٴ مباركهٴ «بقره» هم گذشت كه آنها گفتند قلوب ما قفل است و خداوند فرمود كه قلوب شما با سيئات اعمال شما قفل شد[27] وگرنه اين حرفها فهميدني بود و شما هم ميفهميديد. اينچنين نيست كه از اول، قلبتان قفل شده باشد، اينچنين نيست. در سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود: ﴿وَ أُشْرِبُوا في قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ﴾[28]؛ كسي كه قلباش محبت گوسالهپرستي را جا داد، چنين قلبي جا براي معارف توحيدي نيست. در سورهٴ مباركهٴ «فصلت» آيه پنجم اين است كه مشركين به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميگفتند: ﴿وَ قالُوا قُلُوبُنا في أَكِنَّةٍ مِمّا تَدْعُونا إِلَيْهِ وَ في آذانِنا وَقْرٌ وَ مِنْ بَيْنِنا وَ بَيْنِكَ حِجابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنا عامِلُونَ﴾ سه تا عذر ذكر ميكردند ميگفتند، اصلاً ما شما را نميبينيم درك نميكنيم شما را و حرفهاي شما در گوش ما فرو نميرود و مفاهيم سخنان شما در قلب ما نفوذ ندارد. ما دلي داريم در كنان و حجاب و گوشي داريم سنگين و بين ما و بين شما حجاب است. در سورهٴ مباركهٴ «انعام»[29] و همچنين «كهف» و بعضي از سور ديگر[30]، ذات اقدس الهي فرمود اينچنين نيست؛ اينها كاملاً ميتوانستند بفهمند بعد هم فهميدند و فهميده را عمداً مورد بيحرمتي قرار دادند ما از آن به بعد توفيق فهم را از اينها گرفتيم.
در سورهٴ مباركهٴ «كهف» درباره همين مشركين چنين ميفرمايد كه آيه 57 اين است: ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِيَ ما قَدَّمَتْ يَداهُ ا إِذًا إِنّا جَعَلْنا عَلي قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ في آذانِهِمْ وَقْرًا وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَي الْهُدي فَلَنْ يَهْتَدُو إِذًا أَبَدًا﴾؛ فرمود چه كسي از يك چنين دروغي ظالمتر كه ما بهترين انسان را براي هدايت او به دنبال او فرستاديم، بهترين كتاب را براي رهنمود او براي او نازل كرديم و پيغمبر، با استفاده از آيات وحي و قرآن الهي او را متذكر كرده است و او بعد از اين تذكره كه قرآن تذكره متقيان است عمداً اعراض كرده است: ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِيَ ما قَدَّمَتْ يَداهُ﴾؛ آن تبهكاريهايي كه دو دست او قبلاً انجام داد به جاي اينكه همواره به فكر گناهان گذشته باشد و آنها را با توبه ترميم بكند، آنها را فراموش كرده است. از اين به بعد ديگر ما توفيق فهم را از اينها ميگيريم: ﴿إِنّا جَعَلْنا عَلي قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ في آذانِهِمْ وَقْرًا وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَي الْهُدي فَلَنْ يَهْتَدُو إِذًا أَبَدًا﴾[31] با اينكه مكلفاند، اينها به سوء الهي گرفتار شدند.
سنّت الهي در سلب توفيق فهم
بنابراين اگر كسي آن فهم الهي خود را در راه صحيح به كار نبرد، خطر چنين انتقامي هست كه بعد، مطالب را نميفهمد؛ اگر چندين بار آيات الهي به كسي ارائه شد و او كاملاً فهميد ولي بياعتنايي كرد و ﴿وَ نَسِيَ ما قَدَّمَتْ يَداهُ﴾[32] از آن به بعد، ديگر توفيق فهم گرفته ميشود. اين ملاحظه فرموديد در طي قرنها اين كيفر عملي شده؛ هم در بين بنياسرائيل هم در بين مشركان حجاز [و] اين اختصاص به يك قوم دون قوم ديگر ندارد، اين سنت الهي است كه اگر كسي با دين او بازي كرده است فهميدهها را بياعتنايي كرد و گناهان كرده را فراموش كرد بدون ترميم، مشمول اين خشم است كه ﴿جَعَلْنا عَلي قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ في آذانِهِمْ وَقْرًا﴾ و مانند آن. اين جمله﴿ جَعَلْنا عَلي قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً﴾ در سه قسمت از قرآن كريم در سه سوره است[33]. بنابراين قرآن ميفرمايد كه اينها ميگويند ﴿قُلُوبُنا غُلْفٌ﴾، اينچنين نيست ﴿بَلْ طَبَعَ اللّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ﴾ قلوب اينها كه بسته نبود كاملاً ميفهميدند ولي در اثر سيئات ممتد اين دل، قفل شده است.
برهان قرآن در بيان علّت سلب توفيق فهم
گاهي برهان را قرآن به اين صورت ذكر ميكند: ﴿كَلاّ بَلْ رانَ عَلي قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ﴾[34] فرمود ما يك آينه شفافي به آنها داديم كه اسرار و نقشههاي عالم در اين آينه منعكس ميشود و گناه، به منزله چرك و غبار روي اين آينه است. يك وقت انسان گناه كرد، ديد غبار روي آينه نشست اگر اين را پاك كرد كه [شفافيت آينه] ميماند؛ اگر نكرد اين گناهها متراكم ميشود كم كم جلوي آينه را ميگيرد، فرمود: ﴿كلا﴾ يعني اينكه ميگويند ما راه نداريم راه داشتند ولي ﴿بَلْ رانَ عَلي قُلُوبِهِمْ﴾؛ <رين> همان چرك است ديگر، ﴿بَلْ رانَ عَلي قُلُوبِهِمْ﴾ نه تنها «ما كسبوا» نه تنها «مايكسبون»، بلكه ﴿ما كانُوا يَكْسِبُونَ﴾[35] كه اين نشانه استمرار است خب، اين جلوي دل را ميبندد. در اينجا كه آنها گفتند ﴿قُلُوبُنا غُلْفٌ﴾ خدا فرمود نه، ﴿بَلْ طَبَعَ اللّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلاّ قَليلاً﴾؛ يك گروه كمي از اينها مستثنا هستند يا اينها در بخش ضعيفي ايمان ميآورند كه «اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا».
«و الحمد لله رب العالمين»
- سوره احقاف، آيه35
- سوره قلم، آيه48
- سوره مريم، آيه41
- سوره مريم، آيه51
- سوره انعام، آيه91
- سوره بقره، آيه118
- سوره اعراف، آيه155
- سوره بقره، آيه54
- سوره بقره، آيه84
- سوره مائده، آيه24
- سوره بقره، آيه55
- سوره محمد، آيه7
- سوره مائده، آيه26
- سوره بقره، آيه58
- سوره مائده، آيه95
- سوره مائده، آيه96
- سوره اعراف، آيه163
- سوره مائده، آيه94
- سوره بقره، آيه65
- سوره نور، آيه30
- سوره حجرات، آيه12
- سوره بقره، آيه65
- سوره بقره، آيه118
- سوره مؤمنون، آيه117
- سوره آل عمران، آيه21
- سوره فصلت، آيه5
- ر.ک: سوره بقره، آيه88
- سوره بقره، آيه93
- سوره انعام، آيه25
- سوره إسراء، آيه46
- سوره کهف، آيه57
- سوره کهف، آيه57
- سوره انعام، آيه25؛ سوره إسراء، آيه46؛ سوره کهف، آيه57
- سوره مطففين، آيه14
- سوره مطففين، آيه14