اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿لا يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاّ مَنْ ظُلِمَ وَ كانَ اللّهُ سَميعًا عَليمًا ﴿148﴾ إِنْ تُبْدُوا خَيْرًا أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ فَإِنَّ اللّهَ كانَ عَفُوًّا قَديرًا ﴿149﴾ إِنَّ الَّذينَ يَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُريدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُريدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبيلاً ﴿150﴾ أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ عَذابًا مُهينًا ﴿151﴾ وَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أُولئِكَ سَوْفَ يُؤْتيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ كانَ اللّهُ غَفُورًا رَحيمًا﴿152﴾
بيان مصداق ديگري از جهر بالسوء
در جريان جهر بالسوء اگر كار حرامي را كسي علناً بكند يا كار بد ديگري را علني بكند كه مايه شيوع گناه در جامعه بشود، در سورهٴ مباركهٴ «نور» از آن نهي كرده به حرمت آن اشاره فرمود. فرمود آيه نوزده سوره «نور»: ﴿إِنَّ الَّذينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ فِي الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ﴾. پس اگر جهر به گناه يعني جهر قولي به گناه، خواه درباره گناهاني كه خود كرده است آن را علناً براي ديگران بازگو كند خواه گناهاني كه ديگران كردهاند او را براي افراد غير مطلع، علني كند و خواه گناه نكرده را به عنوان تهمت علناً بيان كند همه اين موارد، مايه شيوع فحشا و گناه است در امت اسلامي و از اين جهت هم مبغوض خواهد بود. پس ﴿لا يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ﴾ مصاديق فراواني دارد كه بعضي از آنها در نوبتهاي قبل اشاره شد و يكي از آن مصاديق هم همين است كه مايه شيوع فحشا در امت اسلامي است.
تبيين معناي فحشاء
فحشا آن گناه بيّن الغي است «فاحش» يعني متعدي، «فحش» يعني تعديٰ؛ گناه متعدي را ميگويند فاحش. وقتي چيزي روشن بود ميگويند اين غلط فاحش است «فاحش» يعني آشكار و بيّن، لذا از منكرات ديگر ممكن است فرق داشته باشد و اينها تفاوت مفهومي دارند و احياناً اتحاد مصداقي. منكَر را منكَر ميگويند براي اينكه پيش عقل و وحي ناشناخته است، نكره است يعني عقل و وحي او را به رسميت نميشناسد وگرنه پيش عقل معروف است. عقل، فلان كار را ميداند و حكم ميكند به بدي او. معروف يعني چيزي كه پيش عقل و وحي به رسميت شناخته شده است «فاحش» يعني روشن و آشكار، چون زشتي بعضي از امور روشن و آشكار است از اين جهت از آنها به فحشا ياد ميشود.
محبوب بودن هر يك از ابداء و اخفاي خير
اما اينكه فرمود: ﴿إِنْ تُبْدُوا خَيْرًا أَوْ تُخْفُوهُ﴾ اين ناظر به خصوص كار ديگران نيست كه بفرمايد كارهاي خير ديگران را چه اظهار كنيد چه كتمان كنيد مثلاً عيب ندارد، چون آيه در صدد بيان اين نيست كه چه چيزي جايز است و چه چيزي جايز نيست [بلكه] در صدد بيان آن است كه چه چيزي محبوب است و چه چيزي محبوب نيست. جهر ﴿بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ﴾ را فرمود محبوب نيست؛ اما در جريان خير، كار خير اظهارش در جايي كه اظهارش صلاح است اخفايش در جايي كه مخفي كردن صلاح است محبوب خداست.
كار خير، بعضيها اظهارش خوب است بعضيها اخفايش خوب است. فرمود: ﴿إِنْ تُبْدُوا خَيْرًا أَوْ تُخْفُوهُ﴾ هر دو خير است در صورتي كه به جاي خاص خود باشد ﴿أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ فَإِنَّ اللّهَ كانَ عَفُوًّا قَديرًا﴾. مسئله اظهار و اخفا در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت يعني در آيه 271 «بقره» اينچنين آمد: ﴿إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمّا هِيَ وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ﴾؛ صدقات را اگر علني بدهيد اين خوب است ولي اگر مخفيانه به مستمندان بدهيد براي شما بهتر است و به هر تقدير، چه اخفا كنيد چه اظهار كنيد هر دو را ذات اقدس الهي ميداند.
بيان نكتهاي لطيف در آيهٴ 284 بقره
چه اينكه در همان سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيه 284 چنين فرمود: ﴿لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ إِنْ تُبْدُوا ما في أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللّهُ﴾ كه اين درباره اصل الاخفاء و الابدا است بالقول المطلق، چه بدي چه خوبي؛ منتها لطافتي كه در آن آيه به كار رفت اين است كه در صدر آيه فرمود آنچه در آسمانها است براي خداست، آنچه در زمين است براي خداست؛ قهراً آنچه در آسمان و زمين است معلوم خداست. بعد فرمود آنچه در جان شما است و آنچه را كه اظهار بكنيد هر دو را خدا ميداند يعني جان شما به مثابه آسمان نظام زندگي شماست و بدن شما به مثابه زمين نظام زندگي شما است كه از آسمان جانتان بالأخره آب حيات ميريزد، حرارت و نور ميتابد و اين بدن را جان ميروياند و ميپروراند و گرم نگه ميدارد. اينكه در صدر آيه فرمود آنچه در آسمان و زمين است براي خداست، بعد در ذيل آيه فرمود آنچه اظهار يا اخفا بكنيد خدا ميداند، اين تناسب صدر و ذيل ايجاب ميكند كه يك چنين لطيفهاي استنباط بشود كه جان شما به مثابه آسمان محيط زندگي شما است و جسم شما به مثابه زمين زندگي شماست. پس ﴿إِنْ تُبْدُوا ما في أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللّهُ﴾ آنجا چه خير باشد و چه شرّ. ولي اين آيه محلّ بحث درصدد بيان محبوب بودن خداست؛ قهراً ابداي خير در جايي كه ابداء مصلحت شد، اخفاي خير در جايي كه اخفا مصلحت باشد هر دو محبوب خداست.
خب اين بحث ﴿إِنْ تُبْدُوا خَيْرًا أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ فَإِنَّ اللّهَ كانَ عَفُوًّا قَديرًا﴾ كه عفو مقتدرانه مطلوب است، اين تمام شد.
حالا در بحثهاي قبل از مشركين و منافقين سخني به ميان آمد و آنچه در مدينه مبتلا به امت اسلامي بود همين كارشكنيهاي اهل كتاب بود و بخش زيادي از مشكلات مسلمين در مدينه، به وسيله اهل كتاب بود مخصوصاً يهوديها. يك سلسله احتجاجاتي قرآن كريم با مشركين داشت و دارد با منافقين داشت و دارد كه بعضي از آنها گذشت، يك سلسله استدلالهايي با اهل كتاب دارد. ميفرمايد شما كه اهل كتابيد هيچ راهي براي تبعيض در پذيرش آيات الهي نداريد. اهل كتاب خدا را به عنوان واجب الوجود قبول دارند و به عنوان خالق قبول دارند به عنوان رب الارباب قبول دارند به عنوان اينكه هادي امت است و انبيا و مرسلين ميفرستد في الجمله قبول دارند؛ اما اگر كسي يهودي بود تا به موسي و تورات ميرسد از آن به بعد را نميپذيرد. اگر كسي مسيحي بود تا به عيسي و انجيل ميرسد و ميپذيرد از آن به بعد را نفي ميكند. قرآن با اينها سخني دارد كه سرّ نپذيرفتن بعضي از انبيا چيست؟ يك تبعيضي مشركين داشتند و قرآن با آنها در بعضي از آيات، نظير آنچه در سوره «انعام» به خواست خدا خواهد آمد با آنها در ميان ميگذارد، يك تبعيضي هم اهل كتاب.
تفكيك مشركين بين حق تعالي و اصل الرسالة
تبعيضي كه مشركين داشتند اين بود كه آنها اصلاً خدا را قبول داشتند ولي نبوت عامه بر آنها مسئله بود اصل نبوت را نميپذيرفتند، ميگفتند اگر خدا بخواهد كسي را به عنوان پيامبر اعزام بكند آن رسول بايد فرشته باشد. آنها بين خدا و اصل الرساله تفكيك قائل بودند يعني خدا را ميپذيرفتند رسالت انسانها را نفي ميكردند، ميگفتند اگر خدا براي هدايت بشر، پيامآوري ميفرستد او حتماً بايد فرشته باشد؛ بشر نميتواند پيام الهي را درك كند و بياورد. نظير آنچه در سوره «انعام» هست ﴿وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَكًا لَقُضِيَ اْلأَمْرُ ثُمَّ لا يُنْظَرُونَ ٭ وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكًا لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ﴾[1] و آياتي ديگر كه مشركين بين خدا و نبوت عامه تفكيك قائل شدند يعني خدا را قبول دارند به عنوان واجب ولي اصل رسالت را انكار ميكنند كه فعلاً آن تفكيك، محلّ بحث نيست.
قائل به تفكيك شدن اهل كتاب در نبوّت خاصه
اهل كتاب بين ذات اقدس الهي و اصل رسالت تفكيك قائل نيستند. در نبوت خاصه اينها قائل به تفكيكاند يعني خدا و بعضي از انبيا را قبول دارند و بعضي از انبيا ديگر را قبول ندارند آن وقت قرآن در اين زمينه با اينها بحث ميكند.
تبعيض بردار نبودن ايمان و كفر از نظر قرآن
ميفرمايد كه ﴿إِنَّ الَّذينَ يَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُريدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُريدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبيلاً ٭ أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا﴾؛ فرمود ايمان و كفر تبعيضبردار نيست ولي اطاعت و معصيت تبعيضبردار است يعني ممكن است كسي به خدا و قيامت و نبوت و معاد، وحي و رسالت خلاصه به اصول دين معتقد باشد در مقام عمل، بعضي از كارهاي او اطاعت باشد بعضي از كارهاي او معصيت، اين ممكن است. يعني اين شخص واقعاً مؤمن هست ولي در مقام عمل، بعضي از اعمال او اطاعت است بعضي از اعمال او معصيت. چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» از اين گروه چنين ياد فرمود كه اينها كسانياند كه ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صالِحًا وَ آخَرَ سَيِّئًا﴾ در سوره «توبه» اين طور فرمود، فرمود: ﴿وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحًا وَ آخَرَ سَيِّئًا عَسَي اللّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ﴾[2]؛ اينها كسانياند كه اصل ايمانشان محفوظ است يعني به اصول دين معتقدند در مقام عمل، حسنات را با سيئات مخلوط كردهاند. اين مثل كسي است كه اصل كسب را پذيرفته است ولي حلال را با حرام مخلوط كرده است يعني حلال با حرام، قابل خلط است. اگر كسي بعضي از مالهايش حلال و بعضي از مالهايش حرام باشد، ميگويند اين شخص بعضي از مالهايش حلال است بعضي از مالهايش حرام است. حرام و حلال قابل مخلوط شدن است، مثل اطاعت و معصيت. ولي ايمان و كفر قابل مخلوط شدن نيست، ايمان و كفر مثل طهارت و نجاست است كه هرگز طهارت و نجاست، مخلوط هم نميشود، نجاست مهلك است. الآن يك ظرف آبي را كه نصفاش براي شما است و نصفاش براي ديگري ميگوييد نصفاش حلال است و نصفاش حرام است، حالا خواه ممزوج باشد خواه مخلوط. ولي اگر همين ظرف آب نصفاش پاك باشد نصفاش نجس و بعد ممزوج كنيد كلاً نجس ميشود نجاست مهلك است، نه مستهلك بشود يا مخلوط بشود. كفر، مهلك است نظير نجاست است كه با طهارت مخلوط نميشود، بلكه طاهر را نجس ميكند ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ﴾[3]. لذا ممكن نيست كسي به بعضي از امور معتقد باشد و به بعضي از امور معتقد نباشد، ايماناش مخلوط به كفر باشد كفرش مشوب به ايمان باشد، اينچنين نيست.
علت كفر اهل كتابِ منكر رسالت پيامبر اسلام (ص)
براساس اين تحليل، قرآن كريم ميفرمايد اينهاي كه در مسئله نبوت خاصه گرفتار تبعيض شدند اينها كافر بعض نيستند [بلكه] اينها كافر محضاند ﴿أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا﴾ يعني «هم الكافرون محضاً» چرا؟ براي اينكه اگر بعضي از انبيا را پذيرفتند معنايش آن است كه آن انبيا پذيرفته شده معجزهاي ارائه كردند كه دلالت ميكند اينها از طرف خدا آمدهاند و بعضي از انبيا را نپذيرفتند، معنايش اين است كه آن انبياي ديگر با اينكه معجزه آوردند با اينكه دليل ارائه كردند كه از طرف خدا آمدند اين دليل هم بينه است و بيّن الرشد است و ثابت ميكند كه اين از طرف خدا آمده معذلك اين را نميپذيرند. بازگشت اين سخن به آن است كه حرف خدا را نميپذيرند و در حقيقت، اينكه گفتند انكار ضروري اگر مستلزم انكار رسالت باشد كفر است، يك قدم بايد جلوتر رفت كه انكار رسالت چون مستلزم انكار مبدأ است كفر است. در نظام تكوين، يك چيز اصل است بقيه فرع. در نظام تشريع هم بشرح ايضاً [همچنين] انكار رسالت بما انه رسالت، چون مستلزم انكار سخن خدا است و انكار خدا است كفر است، روح سخن به آن برميگردد. گرچه در قرآن و سنت معصومين(عليه السّلام) خود انكار رسالت و انكار نبوت كفر شمرده شد ولي وقتي باز ميكنيد ميبينيد تحليل قرآن اين است كه چرا شما به بعضي ايمان ميآوريد به بعضي ايمان نميآوريد؟ آن انبياي ديگر مگر پيام خدا را نميرسانند؟ شما در حقيقت داريد پيام خدا را نفي ميكنيد يعني خدا را قبول نداريد ـ معاذ الله ـ همان طوري كه در نظام تكوين، دين فرع است نبوت و رسالت فرع است تنها اصل، ذات اقدس الهي است، در نظام تشريع هم تنها چيزي كه بالاصاله كفر است آنچه است به نفي خدا برسد و مسئله نفي نبوت، نفي رسالت نفي دين، نفي معاد در حقيقت، بازگشتاش به اين است كه ـ معاذالله ـ حرف خدا را قبول ندارند كسي كه رسالت را نميپذيرد يعني حرف ذات اقدس الهي را نميپذيرد، چون رسول بما انه رسول، حرفي جز پيام خدا را به همراه ندارد. لذا قرآن كريم ميفرمايد كه مسئله اطاعت و معصيت قابل خلط است يعني ممكن است يك كسي واقعاً مسلمان باشد ولي در مقام عمل، بعضي از كارهاي او معصيت بعضي از كارهاي او طاعت است ولي مسئله ايمان و كفر اختلاطپذير نيست كه كسي واقعاً مؤمن باشد ولي در بعضي از عقايد، كافر باشد اينچنين نيست.
معناي حق بودن اتّصاف اهل كتاب به كفر
اگر در بعضي از عقايد كافر شد. كلاً كافر است لذا فرمود: ﴿أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا﴾ يعني «هم الكافرون محضاً»، نه «هم الكافرون بعضاً» كه آنها بگويند ما مثلاً اصل خدا و رسالت و نبوت مثلاً موسيٰ و عيسيٰ(عليهما السّلام) را قبول داريم ولي قرآن و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را با اينكه معجزه الهي آورده است قبول نداريم، اين كفر محض است. اينكه فرمود: ﴿أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا﴾ وصفشان كه كفر است باطل است ولي اتصافشان به اين وصف حقيقي است، مثل اينكه اگر زيد دروغ گفت وصف زيد، كاذب است ولي شما اگر گفتيد «زيدٌ كاذب» اين حرف، صدق است يعني اتصاف زيد به كذب صدق است، چون زيد كاذب بود. اينجا هم اتصاف آنها به كفر حق است وگرنه كفر يك چيز باطلي است ﴿أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا﴾ يعني اتصاف آنها به كفر حق است، برخلاف ايمان. درباره ايمان اگر درباره گروهي از مؤمنين گفته شد ﴿أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا﴾ يعني آيه چهار [و 47] سورهٴ «انفال» كه بعد از ذكر بعضي از فضايل ايماني فرمود: ﴿أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا﴾ اين از هر دو جهت حق است هم ايمان حق است و هم اتصاف اين گروه به ايمان، حقيقي است. ولي در مسئله كفر كه فرمود: ﴿أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا﴾ كفر يك امر باطل است ولي اتصاف اين گروه مبعّض به كفر، حق است يعني اينها واقعاً كافرند و برهانش هم با خودش است كه دليلي ندارد شما تبعيض قائل بشويد، لذا فرمود: ﴿إِنَّ الَّذينَ يَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ﴾.
هماهنگي صدر و ذيل آيه در اتّصاف اهل كتاب به كفر
از اول، اينها را كافر محض معرفي كرده است. فرمود اينها به خدا كافرند به همه انبيا كافرند يعني از اول. فرمود: ﴿إِنَّ الَّذينَ يَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ﴾ يعني كساني كه به خدا و همه انبيا كافرند ﴿وَ يُريدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللّهِ وَ رُسُلِهِ﴾؛ ميخواهند بين خدا و بين بعضي از انبياءاش فرق بگذارند، ﴿وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ﴾؛ يهوديها خدا و انبياي قبلي را قبول دارند تا موسيٰ و بعدي را نميپذيرند و مسيحيها خدا را و انبياي قبلي را تا عيسيٰ(عليه السّلام) قبول دارند، قرآن و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) قبول ندارند ﴿وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُريدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبيلا﴾ يك راه وسطي قائل بشوند، بگويند نه مثل مشركينايم كه هيچ كدام از انبيا را نپذيريم نه مثل مسلمينايم كه همه انبيا را بپذيريم، يك راه ميانبري اتخاذ بكنند ﴿أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا﴾ يعني «هم الكافرون محضاً» پس ذيل بحث با صدر بحث هماهنگ است. صدر بحث فرمود كساني كه به خدا و همه انبيا كافرند خب يهوديها كه به خدا و همه انبيا كافر نبودند مسيحيها كه به خدا و همه انبيا كافر نبودند. ميفرمايند وقتي شما تحليل ميكنيد به همين صورت در ميآيد. خب، چرا بعضي از انبيا را قبول نداريد؟ اگر شك داريد خب شاك متفحص مصون است، تحقيق ميكند ولي وقتي آيات الهي به صورت بين الرشد شد ديگر جايي براي عذر و بهانه نيست. اگر جايي براي عذر و بهانه نبود از اين به بعد اگر كسي نپذيرفت ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[4] ميشود، پس شما در حقيقت، كلامالله را قبول نداريد خواه قرآن باشد خواه تورات باشد خواه انجيل باشد. تبعيض مثل آن است كه مقداري طهارت با مقداري نجاست يك جايي ممزوج بشود، خود نجاست مهلك است تبعيضپذير نيست همه آلوده ميشود. لذا هم در اول بحث فرمود اينها به همه مقدسات كافرند، در آخر بحث هم فرمود اينها به همه مقدسات كافرند: ﴿إِنَّ الَّذينَ يَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُريدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُريدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبيلا﴾ چون اينجا ديگر راه نيست، يك راه مستقيم بيش نيست و آن پذيرش همه انبيا است، لذا فرمود: ﴿أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا﴾.
در سورهٴ مباركهٴ «بقره» قبلاً مسئله تبعيض در ايمان و كفر گذشت كه آنها كساني بودند كه به بعض مؤمن بودند و به بعض كافر؛ آيه 85 سوره «بقره» اين بود كه ﴿أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلاّ خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا﴾ اين مسئله تبعيض در ايمان و كفر آنجا گذشت و آيات ديگر هم نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» آمده يعني آيه 119 «آل عمران» به مؤمنين هشدار داد كه شما به همه انبيا و به همه كتب آسماني معتقد هستيد ولي آنها اين طور نيستند؛ آيه 119 «آل عمران» اين بود كه ﴿ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لا يُحِبُّونَكُمْ وَ تُؤْمِنُونَ بِالْكِتابِ كُلِّهِ﴾؛ شما به همه كتاب مؤمن هستيد ولي يهوديها اينچنين نيستند، مسيحيها اينچنين نيستند كه به بعض مؤمناند و به بعض مؤمن نيستند.
ايمان مؤمنين به اصل رسالت انبياي الهي
خب ﴿إِنَّ الَّذينَ يَكْفُرُونَ﴾، درباره مؤمنين مؤمنين را به اين وصف قرآن معرفي كرد كه اينها به همه انبيا و به همه كتب آسماني معتقدند، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» قبلاً گذشت؛ آيه 285 ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلُّ آمَنَ بِاللّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ﴾، اين ﴿لا نُفَرِّقُ﴾ يعني در اصل رسالت ما به همه آنها معتقديم، نه اينكه در درجه رسالت ولي اهل كتاب اينچنين نيستند، اينها «يؤمنون ببعض و يكفرون ببعض».
بيان قياس منطفي در آيهٴ 151
بنابراين اينكه فرمود: ﴿وَ يُريدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللّهِ وَ رُسُلِهِ﴾ يعني بعد از اثبات رسلالت ميخواهند تفرقه قائل بشوند، اين درحقيقت كفر است ﴿أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا﴾ يعني «هم الكافرون محضا» صغراي قياس اين است كبرا هم آن است كه ﴿وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ عَذابًا مُهينًا﴾ يعني «كل كافر فلَهُ عَذابٌ مُهينٌ»، پس «و لهؤُلاءِ عَذابٌ مُهينٌ» ديگر نفرمود «و اعتدنا لهم»، براي اينكه اگر ميفرمود و «و اعتدنا لهم» شكل منطقي پيدا نميكرد، حالا اين يك كبراي كلي است ﴿وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ عَذابًا مُهينًا﴾؛ اينها هم كه كافرند پس بنابراين اينها هم گرفتار عذاب مهين خواهند بود.
اما ﴿وَ الَّذينَ آمِنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ﴾ چون قرآن هم تبشير دارد و هم انذار، درباره اهل كتاب كه قائل به تبعيض بودند آن انذار را ياد كرد، حالا درباره مسلمين و مؤمنين دارد تبشير را بيان ميكند. آنجا وعيد بود اينجا وعده است، آنجا انذار بود اينجا تبشير است ﴿الَّذينَ آمِنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ﴾ يعني به همه انبيا و باز اين را روشنتر فرمود: ﴿وَ لَمْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾ همه را در اصل رسالت، در اصل عصمت و مانند آن پذيرفتند.
استعمال كلمه احد در مورد واحد و جمع
اين كلمه ﴿أَحَدٍ﴾ هم در مورد واحد به كار برده ميشود هم در مورد جمع، لذا در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» آيه 32 اينچنين فرمود: ﴿يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ﴾، اين ﴿أَحَدٍ﴾ هم در مورد مفرد و هم در مورد جمع به كار برده ميشود. نفرمود «لستن كآحاد النساء»، فرمود: ﴿لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ﴾. ﴿أَحَدٍ﴾ هم در اينجا اين چنين است. فرمود بين پيغمبري با پيغمبر ديگر در اصل رسالت فرق نگذاشتند همه را پذيرفتند اينها در حقيقت، مؤمنيناند وعدهاي كه خدا به اينها مرحمت ميكند اين است كه ﴿أُولئِكَ سَوْفَ يُؤْتيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ كانَ اللّهُ غَفُورًا رَحيمًا﴾؛ اگر لغزشهايي در مقام عمل باشد خدا در اثر داشتن ايمان، از آن لغزشها ميگذرد.
برابري تعضيه قرآن با نفي و تكذيب كل آن
عدهاي آيات قرآن را تعضيه كردهاند «تعضيه» يعني عضو عضو قرار دادن يا از عضه است. فرمود: ﴿كَما أَنْزَلْنا عَلَي الْمُقْتَسِمينَ ٭ الَّذينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضينَ﴾[5]؛ آنهايي كه قرآن را تعضيه كردند، عضو عضو كردند بعضي از آياتاش را پذيرفتند و بعضي از آياتاش را نپذيرفتند آنها هم به همين سرنوشت مبتلا هستند. اگر كسي قرآن و تورات و انجيل و صحف ابراهيم كه كتابهاي آسماني انبيا(عليه السّلام) است اينها را تعضيه بكند يعني عضو عضو بكند، حكماش همين است كه الآن گذشت يعني اگر چون در حقيقت تورات و انجيل و قرآن و صحف انبياي گذشته(عليه السّلام) جمعاً اعضاي يك واقعيتاند؛ نميشود اينها را عضين كرد، عضو عضو كرد يا عَضه كرد و همچنين اگر كسي آيات قرآن كريم را تعضيه بكند؛ عضو عضو بكند بعضي از آيات را بپذيرد بعضي از آيات را نپذيرد به همين سبك است، چون نفي يكي از آيات با نفي كل يكسان است، چون همه اينها كلام اللهاند بعد از اثبات اينكه فلان آيه كلام خدا است به صورت بيّن الرشد اگر براي كسي ثابت شد او بخواهد اين سخن را انكار كند يعني ـ معاذالله ـ ذات اقدس الهي را تكذيب كرده است، لذا آن هم همين حكم را دارد.
لزوم ايمان تفصيلي به جميع ما جاء به النبي
پرسش:...
پاسخ: نه يعني به قرآن بايد ايمان بياورند و به جميع ما جاء به النبي. البته اين لازمهاش اين است اگر كسي به قرآن ايمان بياورد، چون قرآن همه انبيا را به عظمت و عصمت معرفي كرده است و همه را داراي سمت خاص دانسته است؛ كسي كه به قرآن معتقد باشد بايد به همه ما جاء به النبي معتقد باشد و اما براي تفصيل مسئله فرمود: ﴿بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ﴾، چه اينكه در همان آيات پاياني سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود كه: ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلُّ آمَنَ بِاللّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ﴾، چه اينكه در همين بحثهاي قبلي همين سورهٴ مباركهٴ «نساء» فرمود ايمان اجمالي كافي نيست: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذي نَزَّلَ عَلي رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ﴾؛ ايمان اجمالي كافي نيست بايد تفصيلاً مؤمن باشيد، آن هم به جميع ما جاء به النبي حالا اين دو آيه به منزله سرفصل است، خطاب كلي است به اهل كتاب، بعد از آيه 153 همين سورهٴ مباركهٴ «نساء» جريان اهل كتابي كه پس از ديگري شروع ميشود گاهي جريان يهوديها است و گاهي جريان مسيحيها، سرفصل آن بحث همين دو تا آيه بود.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] - سورهٴ انعام، آيات 8 و 9.
[2] - سورهٴ توبه، آيه 102.
[3] - سورهٴ توبه، آيه 28.
[4] - سورهٴ انفال، آيه 42.
[5] - سورهٴ حجر، آيه 90 و 91.