اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿إِنَّ الْمُنافِقينَ فِي الدَّرْكِ اْلأَسْفَلِ مِنَ النّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصيرًا ﴿145﴾ إِلاَّ الَّذينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللّهِ وَ أَخْلَصُوا دينَهُمْ لِلّهِ فَأُولئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنينَ وَ سَوْفَ يُؤْتِ اللّهُ الْمُؤْمِنينَ أَجْرًا عَظيمًا ﴿146﴾ ما يَفْعَلُ اللّهُ بِعَذابِكُمْ إِنْ شَكَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ وَ كانَ اللّهُ شاكِرًا عَليمًا ﴿147﴾ لا يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاّ مَنْ ظُلِمَ وَ كانَ اللّهُ سَميعًا عَليمًا﴿148﴾
دشوار بودن بازگشت منافقين
اينكه فرمود منافقين در درك اسفل از آتشاند مگر اينكه توبه كنند، براي آن است كه راه براي بازگشت براي هميشه و براي همه باز است چون همه انسانها در همه حالات مكلفاند، اگر در همه حالات مكلفاند پس راه بازگشت باز است؛ منتها طي راه براي بعضيها دشوار است و دشوار بودناش هم براي اين است كه مدتها اينها به تيرگي عادت كردند وگرنه قلب رقيق و رئوف هرگز قسي نخواهد شد. در سورهٴ مباركهٴ «حديد» فرمود كه ﴿فطالَ عَلَيْهِمُ اْلأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ﴾[1] يعني مدتها اينها به روال كفر و معصيت گذراندند و طولاني شد كم كم قلب قسي شد، حالا كه قلب قسي شد نزديك حجر بشود، بعد به حد حجر در بيايد يا از حجر هم پايينتر بشود كه ﴿كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾[2] و همان طوري كه همه اين احجار بالأخره ميتوانند نقل بشوند و خاك بشوند و زير بوته گياه قرار بگيرند و آن راه ترقي را طي كنند [و] بعد كم كم به مرحله حيواني و انساني راه پيدا كنند، يك منافقي هم كه سقوط كرده است راه صعود و ترقي براي او باز است.
فرمود: ﴿إِلاَّ الَّذينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا﴾ يعني آنچه را كه بين خود و خداي خود هست توبه كنند و حق الله را اصلاح كنند و حق الناس را هم اصلاح كنند و در اين توبه و اصلاح به عروه ناگسستني تمسك بجويند: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِاللّهِ﴾ و مجموعه دينشان هم براي خدا خالص باشد. يك وقت انسان در بعضي از امور، مخلص است نه در همه امور، نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «يونس» و ساير سور[3] آمده است كه عدهاي در حال خطر، خدا را ميطلبند و واقعاً هم ميطلبند و با اخلاص هم ميطلبند نه براساس ريا، اما وقتي خطر بر طرف شد آنها هم دست از اخلاص ميكشند. سورهٴ مباركهٴ «يونس» آيه 22 و 23 اين است كه فرمود: ﴿هُوَ الَّذي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتّي إِذا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِمْ بِريحٍ طَيِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِها جاءَتْها ريحٌ عاصِفٌ وَ جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ﴾ يعني اين التجائشان به خدا در حال خطر يك التجاي سوري نيست، واقعاً به خدا معتقد ميشوند و از خدا كمك طلب ميكنند: ﴿دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنْجَيْتَنا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشّاكِرينَ ٭ فَلَمّا أَنْجاهُمْ إِذا هُمْ يَبْغُونَ فِي اْلأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾ خب پس اين اخلاص مقطعي سودمند نيست، لذا فرمود: ﴿وَ أَخْلَصُوا دينَهُمْ لِلّهِ﴾ قريب به اين مضمون آيه سوره «يونس» در موارد ديگر هم ملاحظه فرموديد هست ولي اگر كسي ديناش را يعني مجموعه عقائد و اخلاق و اعمالاش را براي خدا خالص كند چنين كسي نجات پيدا ميكند، اين يك مطلب.
حفظ و تكميل اخلاص مهمّتر از تحصيل اخلاص
مطلب ديگر آن است كه تحصيل اخلاص، خيلي مهم نيست [بلکه] حفظ اخلاص و ادامه اخلاص و تكميل اخلاص خيلي مهم است. آن حديثي كه از رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از طريق خاصه و عامه نقل شد كه «مَن اخلص لله اربعينَ صباحاً»[4] اين معنايش اين نيست كه انسان چلّه بگيرد تا به مقام اخلاص برسد، براي اينكه ظاهر اين حديث شريف اين است كه چهل روز مخلصاً به سر ببرد. كسي كه اربعين ميگيرد و چله ميگيرد بايد قبلاً اخلاص را تحصيل كرده باشد چهل روز در وادي اخلاص قدم بردارد؛ منازل چهلگانه و درجات چهلگانه اخلاص را روزانه طي كند، نه اينكه اربعين بگيرد تا مخلِص بشود «مَن اخلص لله اربعينَ صباحاً». خب پس اين اربعين يا چلهگيري براي حفظ اخلاص و تكميل اخلاص و تتميم اخلاص است، نه براي تحصيل اخلاص و كسي كه مخلِص نيست قدرت اربعينگيري ندارد، اين مدتي بايد زحمت بكشد كه واقعاً مخلِص بشود بعد حالا كه مخلِص شد شروع كند به اربعينگيري و چهل روز مجموعه دينش را براي رضاي خدا حفظ بكند و انجام بدهد و چيزي هم از خدا طلب نكند، حتي آن آثاري كه بر اخلاص بار است.
معناي چهل روز إخلاص براي خدا
مطلب سوم توضيح همين است كه اينكه گفته شد: «مَن اخلص لله اربعين يوماً فَجَّر ينابيعَ الحكمة مِن قلبه علي لسانه»[5] اگر كسي به اين قصد، اربعين گرفت كه عالم رباني بشود حكيم بشود علوم الهي پيدا كند علم از قلب او بر زبان و قلم او جاري بشود، چنين كسي مخلِص نيست چنين كسي براي مزد، اربعين ميگيرد. اخلاص آن است كه از ذات اقدس الهي چيزي طلب نكند، گرچه ذات اقدس الهي خودش پاداش را عطا ميكند.
پرسش...
پاسخ: بله دعا ميكنند و اين دعا عبادت است و دعا را به دستور ذات اقدس الهي انجام ميدهد، لذا اگر آنچه را كه او خواست انجام نداد شاكر است گله هم نميكند.
پرسش...
پاسخ: چيزي از خدا ميخواهد، چون خدا دستور داده است و اگر خدا آن چيز را عطا نكرد باز او هم راضي است.
پرسش:...
پاسخ: چرا ديگر، خودش فرمود كه بخواه و اين چون خودش فرمود بخواه! دارد اطاعت ميكند و دعا ميكند. اگر نداد باز هم او همان حالت اولي را دارد، اگر واقعاً غرض او از دعا برآوردن آن مطلوب باشد وقتي دعايش مستجاب نشد گله ميكند، اين معلوم ميشود كه مخلِص نيست. آنها كه دعا را به دستور اله انجام ميدهند ميگويند خدايا! چون خودت دستور دادي ما اطاعت ميكنيم، دادي «لك الحمد» ندادي «لك الحمد» اينچنين است. به هر تقدير، اگر اخلاص هست بايد از خدا، غير خدا را طلب نكند. پس اگر كسي اربعين گرفت براي اينكه حكمت الهي از قلباش به زباناش يا قلماش جاري بشود، چنين كسي اخلاص لله ندارد. اين عمل دارد براي اينكه عالم بشود، در حالي كه آنچه مطلوب است اخلاص است، از همان اول بايد حساباش را روشن كند كه اگر به اين حد رسيد خدا را شكر ميكند به اين حد نرسيد باز هم خدا را شكر ميكند. گرچه ذات اقدس الهي خلف وعده ندارد و هر وعدهاي را كه داد انجاز ميكند و وفا ميكند ولي معناي اخلاص آن است كه بنده از خدا، غير خدا را طلب نكند، اين هم يك مطلب.
تفاوت إخلاص در اين آيه با إخلاص مطرح شده در خطبهٴ امير (عليه السلام)
مطلب ديگر آن است آنچه كه در خطبه نوراني حضرت امير در نهجالبلاغه آمده است به عنوان كمال توحيد كه اول دين، معرفت اوست و كمال معرفت او تصديق اوست و کمال تصديق توحيد اوست و كمال توحيد، اخلاص است و كمال اخلاص هم نفي صفات زايده است، در آنجا فرمود <كمالُ توحيدِ الاخلاصُ َله>[6] آن اخلاصي كه در آن خطبه نوراني است بحثاش جداي از اين اخلاص اربعين و امثال اربعين است، اين جا معناي ﴿وَ أَخْلَصُوا دينَهُمْ لِلّهِ﴾ است يعني دينشان را براي خدا فقط بخواهد و دستورات ديني را هم فقط براي اينكه خدا فرمان داد انجام بدهند همين! آنجا «الاخلاصُ له» نه «اخلاص العمل له» فعلاً بحث در عمل است در دين است که <اخلاص الدين و العمل لله> و اما آنجا ظاهراً مقصود بالاتر از اين است كه «الاخلاصُ له»[7] يعني «اخلاص الكون له» كل جهان هستي را، نه در مسئله عقائد و اخلاق و اعمال كه به شئون ديني او برميگردد كل هستي را براي ذات اقدس الهي خالص كند. غرض آن است كه سطح آن خطبه بالاتر از سطح اين حديث است كه «مَن اخلص لله اربعين يوماً». حالا كه اربعين صباح، در مسير اخلاص گام برداشت يعني با اخلاص مُحرِم شد و تروك اخلاص را مثل تروك احرام پشتسر گذاشت بعداً «فجَّرَ ينابيعَ الحكمة مِن قلبه علي لسانه»[8] كه اين در وادي اخلاص دارد حركت ميكند؛ مثل كسي كه براي حج دارد حركت ميكند، نه اينكه احرام ميبندد كه بعداً حج بكند بلكه حج از همين جا شروع ميشود، اربعين از همان اخلاص شروع ميشود يعني يك انسان مخلِص در وادي چهل درجه اخلاص و چهل منزله اخلاص حركت ميكند و چنين گروهي چون سابقه سوء داشتند كه منافق بودند، احياناً احتمال برگشت هست مثل همانهايي كه در سوره «يونس» آمده كه ﴿دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ﴾[9]، اينها كه اربعين نگرفتند اينها مخلص شدند و چون مخلِص شدند بدون آن اربعين و آن تمرين و رياضت، لذا نفرمود كه اينها جزء مؤمنين ميشود [بلکه] فرمود: ﴿فَأُولئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنينَ﴾؛ در زمره مؤمنيناند. درباره منافقين قبلاً فرمود كه ﴿وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّي يَخُوضُوا في حَديثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذًا مِثْلُهُمْ﴾، بعد هم فرمود كه چون حكم الامثال يكي است خدا، منافق و كافر را در جهنم جا ميدهد؛ فرمود: ﴿إِنَّكُمْ إِذًا مِثْلُهُمْ﴾ بعد فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ جامِعُ الْمُنافِقينَ وَ الْكافِرينَ في جَهَنَّمَ جَميعًا﴾[10]. پس منافق مثل كافر است و حكم امثال هم يكي است و حكم آنها هم جهنم است.
وضعيت منافقين بعد از توبه
اينجا هم سه مسئله است يعني منافقي كه حالا توبه كرده است مثل مؤمنين است و حكم امثال يكي است و حكم آنها هم اجر عظيم است، لذا فرمود: ﴿إِلاَّ الَّذينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللّهِ وَ أَخْلَصُوا دينَهُمْ لِلّهِ فَأُولئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنينَ﴾ يعني حكم اينها را دارند حكم اينها چيست؟ ﴿وَ سَوْفَ يُؤْتِ اللّهُ الْمُؤْمِنينَ أَجْرًا عَظيمًا﴾ اينجا هم سه مسئله است، آنجا هم سه مسئله؛ آنجايي كه منافق مثل كافر است حكم امثال يكي است و حکمشان هم جهنم است. اينجا که منافق توبه كرده مثل مؤمنين است، حكم امثال يكي است و حكمشان هم اجر عظيم است: ﴿وَ سَوْفَ يُؤْتِ اللّهُ الْمُؤْمِنينَ أَجْرًا عَظيمًا﴾ و چيزي را كه ذات اقدس الهي عظيم بداند، معلوم ميشود خيلي مهم است چون خدا او را به عظمت ياد كرده است.
قرائت صحيح ﴿سَوفَ يُؤتِ الله﴾
از نظر قرائت اين بايد «سوف يؤتي» قرائت ميشد، چون دليلي بر جزم «يؤتي» نيست ولي چون در مقام تلفظ ياء تلفظ نميشود از نظر خط و كتابت هم گاهي كلمات قرآن كريم اينچنين است كه برابر با آن تلفظ نوشته ميشود، لذا اينجا «ياء» نوشته نشده با اينكه «ياء» بايد نوشته ميشد و خوانده نميشد، نظير سوره «علق» كه آيه سجده واجب دارد قبل از آن آيهاي كه سجده واجب دارد يعني آيه هجده سوره «علق» اين است كه ﴿سَنَدْعُ الزَّبانِيَةَ﴾ آنجا نبايد اين «واو» حذف ميشد. مشابهاش در سوره «ق» آيهٴ 41 اين است كه ﴿وَ اسْتَمِعْ يَوْمَ يُنادِ الْمُنادِ﴾؛ خب اين﴿يُنادِ﴾ كه <ياء> او در خط و كتابت حذف شد دليلي بر حذف او نبود مجزوم نيست؛ اما چون تلفظ نميشود آن مخطوط هم مثل اين ملفوظ شد؛ اين ياء را حذف كردند. به هر تقدير، اين كلمه «يؤتي» يايش محذوف نيست از نظر ادبي ولي چون ملفوظ نبود در مقام مخطوط، مطابق با ملفوظ نوشتند كه ﴿سَوْفَ يُؤْتِ اللّهُ الْمُؤْمِنينَ أَجْرًا عَظيمًا﴾. آنگاه فرمود: ﴿ما يَفْعَلُ اللّهُ بِعَذابِكُمْ إِنْ شَكَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ وَ كانَ اللّهُ شاكِرًا عَليمًا﴾؛ به منافقين هشدار ميدهد كه هيچ داعيهاي بر تعذيب شما نيست، اين طور نيست كه اگر ذات اقدس الهي شما را عذاب بكند نفعي ببرد يا اوليايي او بهرهمند بشوند اين طور نيست. شما خودتان را به سوختن نياندازيد وگرنه خداوند كاري به عذاب شما ندارد و از عذاب شما هم كسي خوشحال نخواهد شد و شما برگرديد شاكر و مؤمن بشويد: ﴿ما يَفْعَلُ اللّهُ بِعَذابِكُمْ إِنْ شَكَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ﴾.
نكتهٴ ذكر شكر قبل از ايمان
البته شكر يكي از وظايف ايماني مؤمنين است و بايد بعد از ايمان ذكر ميشد؛ لكن ترتيب لفظي يعني با عطف به واو گاهي ترتيب رتبي را به همراه ندارد يعني معنايش اين نيست كه شكر، قبل از ايمان است. ولي اگر اين معنا را هم به همراه داشته باشد كه شكر، قبل از ايمان است چون يك انسان متفكر، خود را غرق نعمت حق ميبيند و خدا را ولي نعمت خود ميداند از راه شكر، مؤمن ميشود. چه اينكه عدهاي از راه خوف، مؤمن ميشوند چون ميگويند حيات ما از خدا است و نعمت ما از خدا است و ميترسيم كه اگر شكرگزاري نكنيم اين حيات را و نعمت را از دست بدهيم، آنها خوفاً ايمان ميآورند اينها شكراً ايمان ميآورند.
به هر تقدير، گاهي شكر، زمينه تحقق ايمان را فراهم ميكند. شايد به اين مناسبت فرمود: ﴿إِنْ شَكَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ﴾؛ اما فرمود: ﴿وَ كانَ اللّهُ شاكِرًا عَليمًا﴾؛ هر كاري كه شما انجام داديد خداوند شكر او را به جا ميآورد. چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» هم فرمود: ﴿وَ مَنْ أَرادَ اْلآخِرَةَ وَ سَعي لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُورًا﴾[11]؛ عدهاي سعيشان مشكور است، خدا شاكر سعي اينها است و شكر خدا از اسماي فعلي اوست و اسماي فعلي را از فعل خدا انتزاع ميكنند، پاداشي كه ذات اقدس الهي به شاكران عطا ميكند همين مشكور بودن سعي شاكران و بندگان خدا است و خدا هم ميداند كه چه كسي شاكر بود و چه اندازه شكر كرد، لذا برابر با علم خودش سعي افراد را مشكور ميداند: ﴿وَ كانَ اللّهُ شاكِرًا عَليمًا﴾.
اينجا پايان جزء پنجم از قرآن كريم بود بحمدالله كه تمام شد. اول بنا بود كه مخصوصاً از سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه آقايان هر كدام آياتي كه بحث ميشود اين آيات را حفظ بكنند، نميدانم حالا به اين توفيق راه يافتند يا متأسفانه نه، چون هر آيهاي كه بحث ميشود گاهي مثلاً يك آيه دو روز يا سه روز بحث ميشود. حفظ يك آيه در ظرف يكي دو روز خيلي كار آسان است، گذشته را آدم در اين رفت و آمدها تكرار ميكند مرور ميكند. وقتي از منزل تشريف ميآوريد تا محلّ بحثتان و از محلّ بحثتان تشريف ميبريد تا منزل، تو راه هم آدم بايد تكرار بكند بالأخره اين آيات حفظ ميشود اگر تا حال حفظ نشده ـ انشاءالله ـ از اين به بعد سعي بشود كه حفظ بشود به خواست خدا، چون حفظش آسان هم هست بلكه ـ انشاءالله ـ همه شما را و همه ما را اين قرآن حفظ بكند؛ اما آغاز جزء ششم قرآن كريم.
لزوم صادق بودن انتقاد
فرمود: ﴿لا يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاّ مَنْ ظُلِمَ وَ كانَ اللّهُ سَميعًا عَليمًا﴾ ذات اقدس الهي كار بد را چه سرّي چه جهري كراهت دارد يعني هر چه سئّ است و حرام است مطابق با عقل و شرع نيست، نزد ذات اقدس الهي مكروه است محبوب نيست، چه اينكه در آيه 38 سورهٴ مباركهٴ «اسراء» بعد از شمارش برخي از گناهان معروف فرمود: ﴿كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهًا﴾ و اين اختصاصي به گناهان بر شمرده شده در سوره «اسراء» ندارد [بلکه] هر چيزي كه سيئه است و «يسوء الانسان» اين پيش خدا مكروه است، پس خدا اينها را دوست ندارد. سيئه چه سرّش چه علنش، محبوب خدا نيست؛ اما اينكه فرمود: ﴿لا يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاّ مَنْ ظُلِمَ﴾ اين ناظر به آن است كه اگر كسي بخواهد انتقادي از ديگري بكند [و] بد كسي را بگويد اولاً بايد راست باشد، چون دروغ و تهمت چه سرّش چه علناش بد است و مكروه است بايد راست باشد كه فلان شخص اين نقيصه را دارد، اين مطلب اول.
ناروا بودن افشاي گناه بين حق تعالى و افراد
مطلب دوم آن است كه حرف راست همه جا مطلوب نيست و از همه كس هم مطلوب نيست، حالا بر فرض فلان شخص اين نقيصه را داشت اين عيب را داشت، مگر هر كس ميتواند بگويد يا هر جا ميتوان گفت. آن نقيصههايي كه بين خود و خداي اوست اين را آدم حق ندارد بگويد. اگر كسي بين خود و خداي خود گناه مستوري دارد اينجا بازگو كردن آن گناه حرام است (اين يك). بين خود و خداي خود گناهي دارد و سعي هم ميكند كه آن گناه را بپوشاند ولي يك وقت حالا ديگران فهميدند، باز افشاي او ناروا است، اين دو مطلب.
البته اگر هتك حرمت كرد متجاهر به فسق شد آن ديگر خودش ميخواهد جهر بشود، ديگر گفتن او مشكلي ندارد، پس آن دو مطلب منهي است.
جواز افشاي ظلم ظلم توسط مظلوم
مطلب سوم آن است كه اگر كسي نه تنها بين خود و خداي خود تيره و آلوده است [بلکه] بين خود و خلق خدا هم تيره است يعني نسبت به كسي ستم كرده. اينكه نسبت به ديگري ظلم كرده و ستم كرده تنها مظلوم است كه ميتواند افشاگري كند نه هر كسي، لذا فرمود: ﴿لا يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاّ مَنْ ظُلِمَ﴾ يعني خداوند براي هيچ كسي آشكارا بدي ديگران را بازگو كردن نميپذيرد، مگر براي مظلوم كه او بدي ظالم را ميتواند به صورت آشكارا ذكر كند.
تبيين معناي لا يحبّ
اين ﴿لا يُحِبُّ﴾ معنايش اين نيست كه خدا آنها را دوست دارد و اين يكي را دوست دارد، بلكه معنايش اين است كه «لا يجوّز لا يريد لا يجيز» يک چنين چيزي [که] اجازه نميدهد و رخصت صادر نميكند مگر درباره آنها وگرنه آن كار، محبوب خدا نيست مجاز است از طرف خدا، اين هم يك مطلب. در سورهٴ مباركهٴ «حجرات» درباره غيبت اينچنين فرمود كه هيچ كسي نسبت به ديگري غيبت نكند؛ آيه دوازده سوره «حجرات» اين است: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ تَوّابٌ رَحيمٌ﴾.
افشاگري به نيّت تشفّي يا به نيّت نهي از منكر و حكم آنها
حالا اگر اينچنين شد كسي ظالم بود اينجا ديگر از بحث غيبت بيرون است. افشاگري ظلم ظالمان جزء عبادات محسوب ميشود. اين تظاهرات و اين بيان ستمهاي حكومتهاي طاغي از همين قبيل است. اينها از مسئله غيبت و مانند آن مستثني است كه خداوند در اينگونه از موارد، اجازه نشر اين ستمها را ميدهد. اما اگر نهي از منكر متوقف بر اين نشر ستم باشد آن حساب ديگري است ولي اگر كسي مظلوم واقع شده بخواهد با همين تشفي حاصل كند و به ديگران منتقل بكند، خب آن به آن اندازه محبوبيت نيست. اگر واقعاً نهي از منكر به اين است كه انسان، ظلم ظالمي را مشخص بكند آن نه تنها جايز است، بلكه محبوب هم است. يك وقت است كه نه، شخص براي نهي از منكر نيست براي انتقامگيري است، نه براي اين است كه آن كار را نكند بلكه براي آن است كه كاري كه كرده از او انتقام بگيرد چون نهي از منكر براي قبل از وقوع است، انتقام براي بعد از وقوع است. نهي از منكر براي آن است كه اين كار را نكند يا بعداً نكند ولي مظلوم كه فرياد برميآورد اين براي نهي از منكر نيست، براي اين نيست كه ظالم ظلم نكند، بلكه براي آن است كه ظالم ظلمي را كه كرده است او انتقام بگيرد يا تشفي حاصل كند.
توصيهٴ خداوند به عفو در آيات متعدّد
در اينگونه از موارد ذات اقدس الهي ميفرمايد كه اگر كسي عفو كند براي او بهتر است. در سورهٴ مباركهٴ «شوري» فرمود: ﴿وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَي اللّهِ إِنَّهُ لا يُحِبُّ الظّالِمينَ﴾[12]. خب اگر كسي بدرفتاري كرد جزاي بدي، بدي است: ﴿وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها﴾ ولي اگر كسي بزرگواري كرد و بخشيد البته محبوب خدا است: ﴿فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَي اللّهِ إِنَّهُ لا يُحِبُّ الظّالِمينَ﴾؛ خداوند ظالم را دوست ندارد نه ظالم ابتدايي نه ظالم ادامهاي. آن كسي كه ابتدائاً ظلم كرد كه خب محبوب خدا نيست، مبغوض خدا است. ديگران كه مظلوم شدند آنها هم اگر در انتقامگيري از حدشان بگذرند آنها هم ميشوند ظالم. چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آيه 32 اينچنين فرمود: ﴿وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتي حَرَّمَ اللّهُ إِلاّ بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطانًا﴾؛ اگر كسي مظلومانه كشته شد ما براي اولياي دم، سلطنتي قرار داديم كه اينها حق قصاص دارند ﴿وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطانًا﴾؛ اما ﴿فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ﴾ اين وليّ دم كه شرعاً سلطنت دارد بر قصاص، اين ديگر تعدي نكند. بالأخره ستم بد است خواه حدوثاً خواه بقائاً.
بررسي متصل يا منقطع بودن استثناء در آيه
خب در اين كريمه فرمود: ﴿لا يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ﴾ و عده زيادي از بزرگان بر ايناند كه اين استثناء، استثناء منقطع است[13]، چون فرمود: ﴿لا يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاّ مَنْ ظُلِمَ﴾؛ اين ﴿إِلاّ مَنْ ظُلِمَ﴾ معنايش اين است كه چون اينجا شخص است و آنجا فعل و وصف، شخص را كه از فعل وصف استثنا نميكنند. اگر اينچنين بود كه «لا يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ لأحدٍ إِلاّ مَنْ ظُلِمَ» خب اين ميشود متصل باشد و از طرفي هم معناي ﴿إِلاّ مَنْ ظُلِمَ﴾ اگر استثناء متصل باشد موهِم اين است كه اگر كسي مظلوم بود بخواهد فرياد برآورد كه فلان كس به من ظلم كرده است اين كار، محبوب خدا است. در حالي كه معناي محبت در اينجا همان اراده و ترخيص بايد ملحوظ بشود يعني خدا به هيچ كسي رخصت نداد، مگر اينكه مظلومي بخواهد براي خونخواهي آن ستم خود از ظالم به طور علن بگويد، حالا خواه در محاكم پيش قاضي به طور علن ميگويد خواه در جامعه از آن نظر كه مسلمين به نصرت او بشتابند و مانند آن.
روايتي را مرحوم امينالاسلام نقل كرد از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) كه اين نشانه مهماننوازي دين است. فرمود اگر مهماني بر كسي نازل شد و صاحبخانه به مقدار متعارف، كرامت مهمان را رعايت نكرده است اين مهمان، مظلوم واقع شد. ميتواند بعدها گله كند؛ بگويد كه فلان شخص كرامت ما را رعايت نكرده است[14]. يكي از مصاديق اين است. خب اين خيلي اساس دين را بر كرامت استوار كرده است و خيلي جريان مهماننوازي را تكريم كرد كه اگر مهماني به او خوش نگذرد برابر متعارف و شئونات عادي، اين حق انتقاد دارد.
«و الحمد لله رب العالمين»
- سوره حديد، آيه16
- سوره بقره، آيه74
- سوره إسراء، آيه67
- جامع الاخبار، ص94؛ التفسيرالکبير،ص154؛ اين روايت نوراني به عبارتهاي مختلف نقل شده است که نمونه هايي از آن در جلسه237آمده است
- عدة الداعي، ص232
- نهج البلاغه، خطبه1
- نهج البلاغه، خطبه1
- عدة الداعي، ص232
- سوره يونس، آيه22
1.سوره نساء، آيه140
1. سوره إسراء، آيه19
1. سوره شوري، آيه40
1. ر.ک: التفسيرالکبير، ج11، ص254
1. مجمع البيان، ج3، ص202