13 12 1992 5024229 شناسه:

تفسیر سوره نساء جلسه 237

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿إِنَّ الْمُنافِقينَ فِي الدَّرْكِ اْلأَسْفَلِ مِنَ النّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصيرًا ﴿145﴾ إِلاَّ الَّذينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللّهِ وَ أَخْلَصُوا دينَهُمْ لِلّهِ فَأُولئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنينَ وَ سَوْفَ يُؤْتِ اللّهُ الْمُؤْمِنينَ أَجْرًا عَظيمًا ﴿146﴾ ما يَفْعَلُ اللّهُ بِعَذابِكُمْ إِنْ شَكَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ وَ كانَ اللّهُ شاكِرًا عَليمًا ﴿147﴾ لا يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاّ مَنْ ظُلِمَ وَ كانَ اللّهُ سَميعًا عَليمًا﴿148

اينكه درباره منافقين فرمود اينها در نازل‌ترين درجه جهنم‌اند: ﴿إِنَّ الْمُنافِقينَ فِي الدَّرْكِ اْلأَسْفَلِ مِنَ النّارِ﴾ براي اينكه انسان هم قوس صعود دارد و هم قوس نزول. اگر قوس صعود را طي كرد از هر موجودي بالاتر خواهد بود حتي از فرشته‌ها و اگر قوس نزول را طي كرد از هر موجودي فرومايه‌تر و نازل‌تر خواهد بود، حتي از جمادات.

مراتب قوس صعودي انسان

درباره قوس صعود كه فعلاً محلّ بحث نيست، انسان كامل به جايي مي‌رسد كه همه فرشته‌ها در برابر او ساجد و خاضع‌اند: ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ اْلأَسْماءَ[1] و نتيجه‌اش هم اين است كه ﴿فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ[2]. قهراً كل نظام به اذن خدا با تدبير اينها مي‌گردد، براي اينكه قسمت مهم از ملائكه به عنوان مدبرات امر الهي‌اند كه ﴿فَالْمُدَبِّراتِ أَمْرًا[3] اين يك مقدمه و همه ملائكه حتي مدبرات امر در پيشگاه خليفة‌الله و انسان كامل، ساجد و خاضع‌اند، اين دو مقدمه و جريان سجود و خضوع ملائكه در پيشگاه انسان كامل يك قضيه تاريخي نبود كه «قضيةٌ في واقعةٍ» و گذشته باشد اين طور نيست، بلكه همواره همه ملائكه در پيشگاه خليفة‌الله ساجد و خاضع‌اند، اين سه مقدمه. اگر چنين است پس انسان كامل، مطاع همه فرشته‌ها است حتي مدبرات امر و فرشته‌هايي كه تدبير عالم به اذن آنها است به دستور خليفة الله كار مي‌كنند، اين يك نتيجه و همان طوري كه فرشته‌ها بنده محض‌اند و از خود هيچ سمتي ندارند و اگر تدبير عالم به دست آنها است در حقيقت، اينها مجراي فيض خالقيت‌اند و به اذن ذات اقدس الهي كار مي‌كنند و از خود هيچ چيزي ندارند، آن خليفة اللهي هم كه مسجود مدبرات و اين مدبرات، تحت تدبير و فرمان آن خليفة الله كار مي‌كند او هم مظهر فيض خدا است و به دستور ذات اقدس الهي عالم را تدبير مي‌كند و از ذات خود هيچ چيز ندارد.

نقش توسّل در قوس صعودي انسان

بنابراين هم اصل توسل و عظمت توسل به فرشته‌ها و بالاتر از فرشته‌ها؛ انسانهاي كامل مشخص مي‌شود و هم آن توحيد ناب معناي خود را حفظ مي‌كند. اين طور نيست كه توسل، منافي با توحيد يا اخلاص باشد، چون همه اينها مظهر ذات اقدس الهي هستند و هر فيضي كه مي‌رسد از ناحيه خدا است و از اينها هيچ چيزي نيست. مثل يك آينه شفافي كه نور آفتاب را به ماوراء منتقل مي‌كند يا حرارت را منتقل مي‌كند يك چنين آينه كه واقعاً در آينه هيچ چيزي نيست ذره‌اي نور در آينه نيست؛ اما بالأخره همه نورها را آينه منعكس مي‌كند همه حرارتها را اين جرم شفاف منعكس مي‌كند. بنابراين هم معناي توسل، عظمت توسل، بركت توسل [و] فايده توسل مشخص مي‌شود و هم معناي توحيد، به هر تقدير آن فعلاً محلّ بحث نيست؛ اما براي تبيين اين مطلب كه چطور منافق در نازل‌ترين دركات جهنم قرار مي‌گيرد يك تذكر اجمالي نافع است.

بيان: حيوانيت بالفعل و انسانيّت بالقوّة

انسان وقتي به دنيا آمده است حيوان بالفعل است و انسان بالقوه. از نظر آمار و رقم وقتي كودكي به دنيا آمد مي‌گويند او انسان است وقتي مي‌خواهند سرشماري بكنند، مي‌گويند در اين خانواده پنج تا انسان زندگي مي‌كند؛ دو تا پدر و مادر‌ند سه تا هم كودك‌اند مثلاً. اين انسان عرفي است ولي از نظر عقل و قرآن اين انسان بالقوه است حيوان بالفعل است انسان بالقوه. وقتي ممتاز شد و عاقل شد ـ عاقل به معناي مدرِك نه عاقل به معناي عقل عملي كه «ما عُبِدَ به الرّحمن»[4] را دارا باشد ـ همين كه قدرت امتياز پيدا كرد تمييز مي‌دهد اين سر دو راه است اين يكي از دو راه را بايد انتخاب بكند ﴿فَمنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ[5] ﴿وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ[6] و مانند آن.

مراد از قوس نزولي انسان و مراتب حيوانيّت آن

 وقتي سر دو راه بود يكي از دو راه را انتخاب كرد، مثلاً ـ معاذ الله ـ راه بد را انتخاب كرد اين حيوانيت بالفعل او شكوفا مي‌شود و آن انسانيت بالقوه او مستورتر مي‌شود، چون براساس ﴿قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها[7] دارد حركت مي‌كند. اينكه حيوان بالفعل و انسان بالقوه بود اين حيوانيت‌اش روز به روز ظهور مي‌كند و آن انسانيت‌اش كه بالقوه بود مي‌توانست شكوفا بشود روز به روز مستورتر مي‌شود، چون كسي كه دسيسه كرد و فطرت و عقل خود را در خلال آن اغراض و اميال‌اش دفن كرد، هر گناهي كه مرتكب مي‌شود مثل آن است كه يك مشت خاك روي آن فطرت ريخته است كه تلي از خاكها و سنگها روي اين فطرت هست. خب كم كم اين حيوانيت‌اش شكوفا مي‌شود و آن فطرت انساني‌اش كه انسان بالقوه بود آن مستور مي‌شود تا اينكه اين شخص حيوان محض مي‌شود، براي اينكه اين به حيوان محض اول نزديك حيوانات عادي مي‌شود ﴿كَاْلأَنْعامِ[8] مي شود، بعد ديگر اين كاف سقوط مي‌كند خود حيوان مي‌شود حقيقتاً حيوان مي‌شود و حيوانيت اينها هم در قيامت ظهور مي‌كند كه ذيل اين آيه ﴿فَتَأْتُونَ أَفْواجًا[9]  هم زمخشري در كشاف نقل كرد هم مرحوم امين‌الاسلام در مجمع كه عده‌اي به صورتهاي گوناگون در قيامت محشور مي‌شوند، از رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كردند[10]. خب پس اول نزديك حيوان مي‌شوند، بعد حيوان حقيقي بالفعل آن حيوانيتي كه داشت كه حيوان بالفعل بود و انسان بالقوه، آن حيوانيتي بود پويا يعني در مسير انسانيت بود. اين حيوانيتي كه در فرس و بقر و غنم و بهائم و دواب است اين حيوانيت ايستاست، نه پويا يعني «حيوانٌ محض» اين‌چنين نيست كه در مسير انسانيت باشد ديگر، حيوان به تمام معنا. پس آنچه را كه قبلاً داشت غير از آنچه را كه بعد پيدا بكند. آنچه را قبلاً داشت با انسانيت بالقوه مي‌ساخت؛ حيوان بالفعل و انسان بالقوه ولي چون اين بالقوه را كاملاً دفن كرد و مستور كرد به سمت حيوانيت حيوانهايي حركت كرد كه «حيوانٌ محض» مثل گرگ حالا يا در راه درندگي يا در راه شهوت و مانند آن. گرگ <حيوانٌ بالفعل> اين‌چنين نيست كه حيوان بالفعل و انسان بالقوه باشد. آن حيوانيتي كه قبلاً داشت در مسير انسانيت بود و اين حيوانيتي كه الآن پيدا كرد يك حيوانيت جامدي است يعني حيوانيت محض است، كاري به انسان ندارد و رسيدن به حيوانيت محض چون طفره محال است، اول بايد نزديك او بشود بعد خود او بشود بعد از آن مرحله پايين‌تر بيايد، لذا قرآن كريم اين وسط را حذف مي‌كند براي اختصار. در اينجا كه فرمود: ﴿إِنْ هُمْ إِلاّ كَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ[11] اين سه دركه است: دركه اول و مرحله نازل اول اين است كه انسان، نزديك حيوان مي‌شود (حيوان ايستا و جامد نه حيوان پويا نه حيواني كه در مسير انسانيت است) ﴿كَاْلأَنْعامِ﴾ مي‌شود اين مرحله اول. مرحله سوم اين است كه ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ از حيوان پايين‌تر است خب، يقيناً بين اين مرحله اول كه ﴿كَاْلأَنْعامِ﴾ است و آن مرحله سوم كه ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ است يك مرحله دومي اين وسط متخلل است و آن اين است كه خود حيوان مي‌شود ديگر تا حيوان نشود كه از حيوانيت كه پايين‌تر نمي‌آيد كه، چون طفره به هر تقدير محال است. اگر بين الف و باء فاصله است اين فاصله حالا يا روي زمين يا فوق زمين يا زير زمين اين بود بايد طي بشود. ممكن نيست موجودي در مرحله الف باشد بدون اينكه فاصله را به يكي از سه راه ياد شده طي بكند دفعتاً در باء حضور پيدا مي‌كند. طي الارض و امثال‌ذلك گفته مي‌شود معنايش اين نيست كه طفره شده است [بلکه] معنايش آن است كه اين فاصله زود طي شده است. خب پس اين سه مرحله را ذات اقدس الهي به نحو اختصار به دو بيان ذكر كرد: يكي كه ﴿إِنْ هُمْ إِلاّ كَاْلأَنْعامِ﴾ اين مرحله اول، ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ سبيلا﴾ مرحله سوم، خب قرينه لبي متصل هم حكومت مي‌كند به اينكه طفره محال است، پس يك مرحله‌اي در وسط هست يعني ﴿إِنْ هُمْ إِلاّ كَاْلأَنْعامِ﴾، بعد از ﴿كَاْلأَنْعامِ﴾ «هُم أنعام» بعد از «هم انعام» ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبيلاً﴾ اين هم يك مرحله.

 خب وقتي اين دركات را طي كرد يعني اولين مرحله‌اش اين بود كه راه انسانيت را بست به طرف حيوانيت رفت. وقتي كه به طرف حيوانيت خواست برود سه پله سقوط كرد ﴿كَاْلأَنْعامِ﴾ شده و انعام شد و ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبيلاً﴾ شد و اين يك امر تعارف نيست؛ اهل معرفت مي‌گويند ما مي‌بينيم اهل حكمت و فلسفه مي‌گويند برهان بر اين است، نقل هم مي‌گويد اينها اين‌اند وقتي آنها كه اهل شهود‌ند مي‌گويند ما مي‌بينيم آنها كه اهل برهان‌اند مي‌گويند دليل يك چنين چيزي اقتضا مي‌كند، خب وجهي ندارد كه انسان ظاهر آيات يا روايات را توجيه بكند حقيقتاً اينها حيوان‌اند. البته اين مطلبي نيست كه با يك خبر و دو خبر بشود ثابت كرد، چون جزء فروع دين نيست و اخبار آحاد هم در اين زمينه حجت نيست ولي تقريباً متواتر بالمعني است. از مجموع آيات روايات قصص و جريان تاريخي كه سيرت و سنت انبيا و اوليا(عليهم السّلام) را ذكر مي‌كند مشخص مي‌شود كه باطن يك عده واقعاً حيوان‌ است، اين سه مرحله. حالا اين سه دركه را كه اين شخص طي كرده است آيا نازل‌ترين دركه سقوط انسان همان ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ[12] است يا از آنجا هم پايين‌تر مي‌رود.

معناي ﴿بل هم أضل

 ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ خب از حيوان پست‌تر گياه است ديگر، آن وقت اين شخص در عالم گياه حركت مي‌كند مي‌شود «كالنبات» بعد مي‌شود نبات بعد از نبات هم فرومايه‌تر، سه مرحله و سه دركه را اينجا طي مي‌كند. آنها كه ﴿كَاْلأَنْعامِ﴾‌[13]اند مثل حيوانات زندگي مي‌كنند يعني عواطف دارند احساسات دارند اگر نسبت به آنها خوبي شده خوبي مي‌كنند نسبت به آنها بدي شده عكس العمل نشان مي‌دهند در حد حيوانات، خب حيوان چطور است حيوان هم همين طور است ديگر. وقتي ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ شد ديگر در محدوده عواطف اينها حركت نمي‌كند در محدوده گياه حركت مي‌كند. عواطف و احساسات و امثال‌ذلك براي او مطرح نيست اين فقط به فكر خوب غذا خوردن و خوب پرورش يافتن و تناور شدن و خرم شدن است، مثل يك گياه. تمام تلاش يك نهال اين است كه خوب غذا بخورد خوب تناور بشود خوب سرسبز و خرم بشود خوب برويد همين! اگر كسي دوران جواني‌اش را به اين مرحله گذراند به فكر عواطف و احساسات و خانه و امثال‌ذلك نبود اين در حد گياه است، اين نباتٌ بالفعل ولي براي اينكه نبات بالفعل بشود اول نزديك نبات مي‌شود بعد خود نبات بعد از نبات هم پست‌تر. اينها را قرآن كريم به اين صورت ذكر كرد، فرمود كه ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ درباره حيوان.

مراحل حاكم بر قلوب انسانها

 اين ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ سه مرحله‌اي دارد كه اين سه مرحله الان بازگو شد، آن‌گاه درباره تقسيم دلها كه قلوب گوناگون‌اند فرمود: ﴿كَالْحِجارَةِ﴾ سه مرحله را هم حالا اينجا بيان مي‌كند: بعضيها نزديك مرحله سنگي‌اند بعضيها واقعاً سنگ‌اند بعضي از سنگ پست‌تر. اينكه فرمود: ﴿كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً[14] كه اين ﴿او﴾ به معناي «بل» است، اين هم سه مرحله نازله است: يكي ﴿كَالْحِجارَةِ﴾ شدن، يكي حجاره شدن يكي از حجاره پست‌تر شدن؛ منتها اين وسط را براي سهولت و اختصار حذف مي‌كند. همان طوري كه در جريان حيوان فرمود: ﴿إِنْ هُمْ إِلاّ كَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ[15] اين سه دركه نازله بود: اول ﴿كَاْلأَنْعامِ﴾ بود، بعد خود انعام شد بعد ﴿اضل﴾ و سه دركه هم درباره نباتات بود «كالنبات» است بعد مرحله نبات است بعد از نبات پست‌تر، وقتي به مرحله جماد مي‌رسد، مي‌فرمايد بعضي از قلوب، ﴿كَالْحِجارَةِ﴾ است بعد فرمود: ﴿أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ يعني « كالحجارة قسوةً أو اشد منها قسوةً» كه اين «قسوةً» براي هر دو است؛ منتها از يكي حذف شد به قرينه ديگري، آن وقت برهان مسئله را هم اقامه مي‌كند: ﴿لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ[16]؛ بعضي از سنگها هستند كه پربركت‌اند؛ از درون آنها بعد از انفجار قلب اينها آب زلال مي‌جوشد و بعضي از انسانها اين‌چنين هم نيستند هيچ فايده‌اي هم ندارند؛ جمعاً مي‌شود نُه دركه با يك مقدمه.

بيان پلّه‌هاي سقوط در قوس نزول

 مقدمه‌اش اين است كه انسان وقتي سر دو راهي قرار گرفت: ﴿مَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ[17] يا ﴿وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ[18] اگر بنا شد به طرف پايين حركت كند تصميم گرفت، اين تصميم‌گيري مثل آن مقدمه است كه سر چهار راه هست كه مي‌گويند بايد مسيرتان را مشخص كنيد. در اين سر دو راهي اين مدتي تلاش و كوشش كرد تا مسيرش را مشخص بكند. بعد از اينكه مسير را مشخص كرد اين مقدمه گذشت نُه پله سقوط مي‌كند: سه پله مربوط به مرحله حيوانيت است؛ سه پله مربوط به نباتيت است [و] سه پله مربوط به جماديت كه فرمود: ﴿كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ يعني «بل اشد قسوةً». چنين انساني از هر جمادي هم پست‌تر است، براي اينكه جماد بر فرض سودي نداشته باشد ضرري ندارد.

علت تنزل منافقين به درك اسفل

 حالا منافقي كه با گذر از آن مقدمه و تعيين راه، اين نُه دركه را سقوط كرد جاي او هم در قيامت ﴿فِي الدَّرْكِ اْلأَسْفَلِ مِنَ النّارِ﴾ است، چون اين با سرمايه حركت كرد چون خدا يك عقل و هوشي به او داد و او بنا گذاشت كه از اين عقل و هوش در راه تباهي حركت كند و استفاده كند، از هر حيواني بدتر است. حيوان بالأخره آسيب رساني او به مقدار خيال و وهم اوست او كه ابزار عقلي كه ندارد، چون ابزار علمي ندارد به همان چنگ و دندان‌اش آسيب مي‌رساند مگر با چنگ و دندان چقدر مي‌توان به كسي آسيب رساند؟ يك مار با نيشش آسيب  مي رساند مگر با نيش چقدر مي‌شود آدم را از پا در آورد؟ ابزاري كه انسان دارد هيچ حيواني ندارد.

بنابراين وقتي به طرف دركات، نزول مي‌كند به مرحله حيواني مي‌رسد از حيوان پايين‌تر مي‌آيد. به مرحله گياهي مي‌رسد از هر گياهي بي‌خاصيت‌تر مي‌شود. به مرحله جمادات مي‌رسد، از هر جمادي هم سنگدل‌تر مي‌شود، چون اين با اين ابزار حركت مي‌كند هوش را كه خدا از او نگرفته، هوش را به عنوان آزمون به او داده است. اين هوش را او دارد و در راه سقوط حركت مي‌كند. خب پس يك سمت ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ في أَحْسَنِ تَقْويمٍ[19] است كه آن اوج است، يك سمت هم ﴿ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلينَ[20] است كه حضيض است و بينهما هم مراتب. گرچه آن اوج و حضيض به اصل فطرت و طبيعت برمي‌گردد ولي از نظر مسائل تربيتي و مسائل اخلاقي اگر كسي راه صحيح را طي كرده است به ﴿أَحْسَنِ تَقْويمٍ﴾ مي‌رسد كه مدبرات در برابر او خاضع‌اند و اگر به طرف نزول سقوط كرد، به ﴿أَسْفَلَ سافِلينَ﴾ مي‌رسد و همين معنا هم در قيامت به عنوان جزا از ذات اقدس الهي نقل شده است كه ما او را در جهنم جا مي‌دهيم؛ اما درك اسفل ﴿مِنَ النّارِ﴾؛ ﴿إِنَّ الْمُنافِقينَ فِي الدَّرْكِ اْلأَسْفَلِ مِنَ النّارِ﴾ چون از هر فرومايه‌اي اين فرومايه‌تر است.

عدم وجود شفيع و ناصر براي منافق در قيامت

 با تأكيد ﴿وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصيرًا﴾ هرگونه شفاعت شافعين را هم نفي كرده است؛ هم ﴿لن﴾ براي نفي مؤكد است نه مؤبّد و هم اين ﴿نصيراً﴾ كه نكره در سياق نفي است نشان مي‌دهد كه احدي به داد منافقين نمي‌رسند: ﴿وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصيرًا﴾. شافعين در قيامت زياد‌ند به اذن الله از انبيا و اوليا از فرشته‌ها از علما از اماكن متبركه ولي هيچ چيزي و هيچ شيئي و هيچ شخصي از چنين انساني شفاعت نمي‌كند. حالا اين انسان كه به آن ﴿أَسْفَلَ سافِلينَ[21] رسيد آن فطرت را نابود نكرد [بلکه] آن را زنده به گور كرد، چون فطرت از بين رفتني نيست فرمود: ﴿لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللّهِ[22] در درون او اين هست؛ منتها زنده به گور است عقل را او اسير كرده وقتي اسير كرده از اسير كاري ساخته نيست. يك فطرت اسير شده شهوت «كم مِن عقلٍ اسيرٍ تحتَ هوًي اميرٍ»[23]؛ طبق بيان حضرت امير(سلام الله عليه) از اسير جز فرمانبرداري كاري ساخته نيست. يك وقت است عقل را از بين مي‌برد اگر عقل و هوش را از بين ببرد ديگر از حيوان پايين‌تر نمي‌آيد در حد حيوان است. يك وقت است كه عقل را اسير کرده: «كم من عقل اسير تحت هوي امير» حالا اگر كسي عقل داشت يعني عقل نظري نه عقل عملي، نه «ما عُبِدَ بهِ الرحمن»[24] عقلي كه مسائل علمي را خوب مي‌فهمد مي‌تواند بمب اتمي را خوب بسازد، جريان هيروشيما را خوب رهبري كند اينها را خوب مي‌فهمد و اين فهم عميق رياضي، اسير آن هوس است. وقتي اسير شد بايد حرف امير را گوش بدهد ديگر، آن نفس هم كه اماره بالسوء است لذا اين تمام نقشهاي علمي را فراهم مي‌كند به پيشگاه هوس تقديم مي‌كند. او دستور مي‌دهد كه بايد فلان منطقه را با خاك يكسان كني، عقل مي‌گويد چشم! نه اينكه نفهمد نمي‌تواند معصيت بكند، چون اسير اوست. اينها كه مي‌بينيد به فكر به هم زدن جهان كنوني‌اند، نه اينكه اهل خرد و دانش علمي نباشند كمبودشان آن عقل «ما عُبِدَ الرحمن و اكتُسِبَ الجِنان»[25] است، نه عقل نظري مسائل رياضي و علوم تجربي و مانند آن، چون اين عقل را خدا داد اينها آن عقل را به اسارت هوس در آوردند بايد در مسير هوس حركت كند.

تبيين جايگاه توبه

 حالا اگر در اين جدال و در اين گيرودار و در جهاد اكبر، آن فطرت دفن شده آن فطرت دفن شده كمين كرد و اين هوس را از پا در آورد (چون جهاد اكبر تا آخرين لحظه است) اگر اين فطرت دفن شده كمين كرد و هوس را از پا در آورد «هي نفسي أروضُها بالتقوا»[26] از اينجا توبه شروع مي‌شود و چون خيلي فسادانگيزانه كار كرد، نوبت به اصلاح مي‌رسد و چون اين كار بدون پشتوانه ناگسستني ممكن نيست بايد به آن عروه وثقايي كه ﴿لاَ انْفِصامَ لَها[27] شديداً اعتصام كند و استمساك كند و حالا كه تلخي اين سقوط را چشيد و ديد دشمن به حال او چه كرد حالا از اين به بعد شيرين كام در مي‌آيد؛ همه را رها مي‌كند نه تنها توبه كرد آدم خوبي شد نه تنها فسادهاي گذشته را اصلاح كرد نه تنها به عروه وثقايي كه ﴿لاَ انْفِصامَ لَها﴾ شديداً اعتصام كرد ﴿وَ أَخْلَصُوا دينَهُمْ لِلّهِ﴾ آن روزي كه از سنگ پست‌تر بود، براي اينكه سنگ بالأخره منفجر مي‌شد يك آب زلالي از او مي‌جوشيد، الآن به جايي مي‌رسد كه چشمه‌هاي حكمت از او مي‌جوشد ﴿وَ أَخْلَصُوا دينَهُمْ لِلّهِ﴾.

تفسير روايتي از پيامبر اعظم (صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم)

 اين روايت نوراني در جوامع روايي ما است مرحوم كليني نقل كرد، ابن‌فهد‌حلي در عده نقل كرد، مرحوم صدوق در عيون‌اخبارالرضا نقل كرد اين بزرگان، نوعاً نقل كردند (با يك تفاوتهاي مختصري) از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه «مَن اخلصَ لله اربعين يوماً فجّر الله ينابيعَ الحكمة مِن قلبه علي لسانه»[28] اگر كسي چهل روز واقعاً مخلصانه رفتار بكند همه كارهايش براي خدا باشد نه يعني از جامعه و از خلق خدا منزوي باشد از دنيا منزوي باشد، نه از خلق خدا و خدمت به مردم از درس و بحث منزوي نباشد [بلکه] از خودنمايي منزوي باشد، از جامعه منزوي نباشد از جاه‌طلبي منزوي باشد واقعاً به همه با ديده تكريم بنگرد و آنچه از دست او بر مي‌آيد لله به مردم خدمت مي‌كند؛ درسش براي خدا بحثش براي خدا. حالا اگر در بحثها فهميد حق با رفيق اوست اين به آساني قبول مي‌كند، ديگر به اين فكر نيست كه حرف خودش را توجيه كند يا بگويد من هم خواستم اين را بگويم يا من هم مطلبي را مي‌گويم كه آن هم در جاي خودش صحيح است، چون ديگر واقعاً آزاد است. وقتي آزاد شد وقتي ديد حق با رفيق اوست در بحث خب فوراً مي‌گويد حق با توست. چنين كسي آن روز سياهي را كه گذراند كه ﴿كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾، براي اينكه ﴿وَ إِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ[29] الآن چون آن تلخي را چشيد؛ الآن به جايي رسيد كه چشمه‌هاي حكمت از قلبش بر زبانش جاري است. اگر اهل درس و بحث و گفتن است وقتي درس مي‌گويد حرف مي‌زند سخنراني مي‌كند ارشاد مي‌كند، چشمه‌هاي حكمت از قلب سرچشمه مي‌گيرد. اگر اهل تصنيف و تأليف نوشتن است باز چشمه‌هاي حكمت از قلب‌اش بر قلم‌اش جاري مي‌شود كه «فجّرالله ينابيعَ الحكمة مِن قلبه علي لسانه»[30] و قلم هم أحدالّلسانين است اينكه فهميد كه آن راه همه سرنوشت او را تيره مي‌كند، ديگر به اين فكر مي‌افتد كه همه سرنوشتش را به اخلاص برساند. بابي مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در كتاب قيّم كافي در همين جلد دوم اصول كافي عنوان كرده است به عنوان باب الاخلاص، روايات اين باب را ملاحظه بفرماييد شروحي هم كه بر آن شده است نكته‌هايي كه مرحوم فيض دارد نكته‌هايي كه مرحوم ملاصالح مازندراني دارد نكته‌هايي كه مرحوم مجلسي(رضوان الله عليهم اجمعين) دارد اينها را هم ملاحظه فرماييد، آن روايت نوراني معروف كه عده زيادي سعي كردند شرحي براي او بنويسند آن هم در همين <باب الإخلاص> است.

بررسي روايات وارده در باب اخلاص

 در اوايل جلد دوم اصول كافي بابي است به عنوان <باب‌الاخلاص> حالا چند تا روايت را ما تبركاً بخوانيم بعضي از آن روايات مربوط به همين بحث است بعضيها درباره اصل اخلاص است. اين جمله قرآن كه فرمود: ﴿إِلاَّ الَّذينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللّهِ وَ أَخْلَصُوا دينَهُمْ لِلّهِ﴾ اين اخلاص را حالا دارد معنا مي‌كند. روايت اولش اين است كه «عبد الله بن مسكان عن ابي عبدالله (عليه السّلام) في قول الله عزوجل ﴿حنيفاً مسلماً﴾ قال خالِصاً مُخلِصاً ليس فيه شيءٌ مِن عبادةِ الأوثانِ»[31] اين مراحل ابتدايي اخلاص است.

 روايت دوم كه مرفوعه‌اي است تا به ابي جعفر(عليه السّلام) اين است که <قال رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يا ايها الناس انما هو اللهُ و الشيطانُ و الحقُ و الباطلُ و الهدي و الضّلالةُ و الرشدُ و الغيُّ و العاجلةُ والعآجلةُ و العاقبةُ و الحسناتُ و السيئاتُ فما كان مِن حسناتٍ فلِلّه و ما كان مِن سيئاتٍ فلشيطان لَعَنَهُ الله»[32] يعني فرمود راه دو تا است ديگر بالأخره مخلوط نمي‌شود كرد؛ نه مردد شدن رواست نه مخلوط كردن رواست. مخلوط حق و باطل، باطل خالص است اين‌چنين نيست كه مخلوط را هم خدا قبول بكند، اين‌چنين نيست. در همان بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد اگر كسي نمازي بخواند كه نود درصدش لله است ده درصدش ريا، ريا به متن عبادت تعلق بگيرد نه ريا به حواشي عبادت كه آن خارج از بحث است يعني در متن نماز، نود درصدش لله ده درصد براي ارائه بر خلق باشد چنين نمازي را خدا قبول نمي‌كند. حالا نود درصد نه، نود و نه درصد نود و نه درصد براي خدا است آن يك در صدش براي آن است كه به خلق ارائه كند خدا خالص‌پذير است. يك وقت است كه ريا به خارج عبادت برمي‌گردد، مثل صف اول ايستادن يا تحت حنك آويختن يا مثلاً قيافه‌ها را فلان کردن كه به اصل عبادت نهي نخورد آن خارج از بحث است؛ اما اگر ريا به اصل عبادت خورد كه نهي به متن عبادت را پيدا كرد، اصلاً مقبول نيست.

روايت سوم اين باب ابي الحسن الرضا(صلوات الله و سلامه عليه) فرمود كه «ان امير المؤمنين (صلوات الله عليه) كان يقولُ طوبي لِمَن اخلصَ لله العبادةَ و الدعاءَ ولم يشغَل قلبَه بما تري عَيناه و لم ينسَ ذكرَ الله بما تسمَعُ اُذناه و لم يَحزُن صدرَه بما أُعطِيَ غَيرُه»[33].

روايت چهارم اين باب كه از امام صادق است اين است که: <﴿ليبلوكم ايكم احسن عملا[34] ليس يعني>؛ خداوند مقصودش اين نيست كه «اكثرَ عملاً و لكن اصوَبَکم عملاً»؛ صواب‌تر، بعد فرمود: «وإنّما الإصابةُ خشيةُ الله و النّيّة الصادقةُ و الحسنة ثم قال الإبقاءُ علي العمل حتي يَخلُصَ اشدُّ مِن العملِ و العملُ الخالصُ الذي لا تُريدُ ان يَحمَدك عليه احدٌ الا الله عزوجل» حالا فرشته‌ها هم اگر كسي توقع داشته باشد كه از انسان ستايشي بكنند، اين با اخلاص سازگار نيست «و النيةُ افضلُ مِن العمل الا و إنّ النّيّةَ هي العملُ ثم تلا قولَه عزّوجل ﴿قل كل يعمَلُ علي شاكلته﴾[35] يعني علي نيّته»[36] روايت پنجم فرمود: «القلبُ السليمُ الذي يَلقَي ربَّه و ليس فيه احدٌ سواه قال و کلُّ قلبٍ فيه شرکٌ اوشکٌّ فهو ساقطٌ و إنّما ارادوا الزّهدَ في الدنيا  لِتَفرُغَ قلوبُهم لِلآخرة>[37]؛ زهد و امثال زهد اينها مرتبه نهايي سير و سلوك نيست. اصلاً آدم زاهد مي‌شود براي اينكه مخلص بشود زهد، مقدمه است. گرچه خودش از مراتب خوب اسلامي است و اما اين وسيله است براي اخلاص كه خداوند، زهد را لازم كرده است تا خلوص پديد آيد، آن‌گاه اين حديث معروف هست حديث ششم: «عن ابي جعفر(عليهم السلام) قال ما اخلصَ العبدُ الايمانَ بالله عزّوجل اربعين يوماً او قال ما اجملَ عبدٌ ذكرَ الله عزوجل اربعين يوماً الا زهّدَه الله عزّوجل في الدنيا و بصَّره دائَها و دوائَها فَاثبَتَ الحكمةَ في قلبه « و انطقَ بها لسانَه»[38]؛ كه او حكيمانه حرف مي‌زند حكيمانه چيز مي‌نويسد اين شش روايتي است كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در باب اخلاص نقل مي‌كند و روايت ششمش، مربوط به همين اربعين است.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

 

 

  1. سوره بقره، آيه31
  1. سوره حجرات، آيه30؛سوره ص، آيه73
  1. سوره نازعات، آيه5
  1.  الکافي، ج1، ص11
  1.  سوره کهف، آيه29
  1. سوره بلد، آيه10
  1. سوره شمس، آيه10
  1.  سوره اعراف، آيه179؛ سوره فرقان، آيه44
  1.  سوره نبأ، آيه18
  1.  مجمع البيان، ج10، ص642؛ الکشاف، ج4، ص687
  1. سوره فرقان، آيه44
  1. سوره اعراف، آيه179؛ سوره فرقان، آيه44
  1. سوره اعراف، آيه179؛ سوره فرقان، آيه44
  1. سوره بقره، آيه74
  1. سوره فرقان، آيه44
  1. سوره بقره، آيه74
  1. سوره کهف، آيه29
  1. سوره بلد، آيه10
  1. سوره تين، آيه4
  1. سوره تين، آيه5
  1. سوره تين، آيه5
  1. سوره روم، آيه30
  1. نهج البلاغه، حکمت211
  1. الکافي، ج1، ص11
  1. الکافي، ج1، ص11
  1. نهج البلاغه، نامه45
  1. سوره بقره، آيه256
  1. عدةالداعي؛ ص232؛ ر.ک: الکافي، ج2، ص16؛ر.ک: عيون اخبارالرضا، ج2، ص69
  1. سوره بقره، آيه74
  1. عدة الداعي، ص232
  1. الکافي، ج2، ص15
  1. الکافي، ج2، ص16
  1. الکافي، ج2، ص16
  1. سوره هود، آيه7؛ سوره ملک، آيه2
  1. سوره إسراء، آيه84
  1. الکافي، ج2، ص16
  1. الکافي، ج2، ص16
  1. الکافي، ج2، ص16

دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق