اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّي يَخُوضُوا في حَديثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذًا مِثْلُهُمْ إِنَّ اللّهَ جامِعُ الْمُنافِقينَ وَ الْكافِرينَ في جَهَنَّمَ جَميعًا ﴿140﴾ الَّذينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ فَإِنْ كانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِنَ اللّهِ قالُوا أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ وَ إِنْ كانَ لِلْكافِرينَ نَصيبٌ قالُوا أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ وَ نَمْنَعْكُمْ مِنَ الْمُؤْمِنينَ فَاللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لَنْ يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكافِرينَ عَلَي الْمُؤْمِنينَ سَبيلاً ﴿141﴾ إِنَّ الْمُنافِقينَ يُخادِعُونَ اللّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ وَ إِذا قامُوا إِلَي الصَّلاةِ قامُوا كُسالي يُراؤُنَ النّاسَ وَ لا يَذْكُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَليلاً﴿142﴾
موارد استعمال «خوض» در قرآن
در آيهٴ اسبق كه مسئله خوض مطرح شد, گرچه خوض لغتاً به معناي شناي در آب و شروع در كار است ولي نوع موارد استعمالش در قرآن كريم با مذمت همراه است يعني در جاهايي مذمومي به كار رفته: ﴿وَ كُنّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضينَ﴾[1] ﴿نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ﴾[2] ﴿ذَرْهُمْ في خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ﴾[3] و مانند آن كه اينها معمولاً در موارد مذموم به كار رفته است و استهزاي آيات الهي كار مذمومي است [و] شروع در آن, خوض در باطل است. اين ﴿ذَرْهُمْ في خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ﴾ در حقيقت, با همين آيه هماهنگ است كه اين آيه ميفرمايد اگر ديديد آنها در استهزاي آيات قرآني سرگرماند; سرگرم به استهزا هستند اينها را به حال خودشان رها كنيد ﴿حَتّى يَخُوضُوا في حَديثٍ غَيْرِهِ﴾, شما برخيزيد ﴿ذَرْهُمْ في خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ﴾ اين همان مضمون را دارد.
رواياتي از حضرت امير (عليه السلام) دربارهٴ حضور در مجلس گناه
مطلب ديگر آن است كه در روايات ما مخصوصاً در سخنان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه براساس همين اصل كلي آيهٴ محلّ بحث, كساني كه در مجلس گناه مينشينند يا با گنهكاران مجالست دارند آنها را حضرت بر حذر داشت يا كساني كه راضي به فعل گنهكاراناند, آنها را هم از اين رضا بر حذر داشت در خطبهٴ 86 در اواخر آن خطبه فرمود: «واعلموا أنّ يَسير الرّياء شركٌ و مجالسة اهل الهوي مَنساة للايمان و محضرة للشيطان»; نشست و برخواست با هواپرستان, زمينه فراموشي ايمان را فراهم ميكند; ظرف نسيان ايمان است يعني انسان يادش ميرود كه مؤمن است و جاي حضور شيطان هم است اين مجالست اهل هوا. البته اين مجالست اهل هوا جنبه ملكه را ميفهماند در كلمات قصار شماره 154 فرمود: «الراضي بفعل قوم كالداخل فيه معهم»; اگر كسي به فعل گنهكاران راضي باشد مثل آن است كه در همان گناه داخل شده باشد. بعد فرمود: «و علي كل داخل في باطل اثمان» اين يك صغرا و كبراي منطقي است كه «الراضي بفعل قوم كالداخل فيه معهم» اين حكم داخل را دارد و هر كسي هم كه داخل در باطل شد دو تا گناه كرده است «و علي كل داخل في باطل اثمان»; دو تا گناه است «اثم العمل به و اسم الرضيٰ به»; يكي معصيت متن كار است يكي معصيت رضاي به كار خود رضاي به كار معصيت است البته رضاي به كار در بعضي از موارد ممكن است از صدق فقهي نباشد ولي معصيت كلامي است يعني روح را تيره ميكند ولي خود عمل البته, معصيت خواهد بود. به هر تقدير, اين دو نكته مربوط به آيهٴ اسبق.
تربّص منافقين جهت سرنگوني نظام اسلامي
خب در اين زمينه, وصف ديگري از اوصاف منافقين را شرح داد فرمود: ﴿الَّذينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ﴾; منافقين چندين تربص به انتظار و فرصتطلبي دارند. يكي درباره اصل نظام اسلامي است كه اينها منتظرند روزي نظام اسلامي ـ معاذ الله ـ سرنگون بشود و شكست بخورد و مسلمين مقهور كافران قرار بگيرند, اين همان است كه در آيهٴ 98 سورهٴ مباركهٴ «توبه» بيان كرد, فرمود: ﴿وَ مِنَ اْلأَعْرابِ مَنْ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ مَغْرَمًا وَ يَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوائِرَ عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ﴾ اينها الآن در جمع مسلمين هستند, اگر وجوه شرعي به صورت خمس زكات و مانند آن به دولت اسلامي پرداخت ميكنند اين را يك نحوه غرامت ميدانند, هر گونه پرداخت مالي را كه به دستور دين تأديه ميكنند آن را يك نحوه غرامت ميداند و منتظر برگشت اوضاعاند كه اوضاع برگردد به سود آنها و عليه شما اين درباره اصل نظام است.
جاسوسي منافقين در كنار تربّص در نگوني نظام
يك وقت است كه گذشته از آن تربص و فرصت طلبي دروني, جاسوسي هم ميكنند در جنگها به سود آنها كار ميكنند, نظير آنچه در همان سورهٴ مباركهٴ «توبه» به اين صورت بيان شده است; آيهٴ 47 سورهٴ «توبه» فرمود اين منافقين, در جمع شما به جبهه جنگ نميآيند ولي اگر هم بيايند: ﴿لَوْ خَرَجُوا فيكُمْ ما زادُوكُمْ إِلاّ خَبالاً وَ َلأَوْضَعُوا خِلالَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَ فيكُمْ سَمّاعُونَ لَهُمْ﴾; به سود ديگران خبرچيني ميكنند, حرفها را ميشنوند براي ديگران سمّاعاند به سود غير, حرفهاي شما را ميشنوند كه گزارش بدهند اين يك نحو است يك نحو تربص است. كه ميخواهند از دو طرف سود ببرند ولي سودشان به اين صورت است [كه] اگر مسلمين پيروز شدند ميگويند ما كه در جمع شما بوديم حالا يا در جبهه شركت ميكردند يا پشت جبهه تداركات اينها را فراهم ميكردند, بالأخره ظاهراً با مسلمين بودند لذا به مسلمين ميگفتند: ﴿أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ﴾; مگر ما با شما نبوديم؟ خب چرا ما را از غنائم محروم ميكنيد. يك نحوه حضوري بايد اينها در جمع مؤمنين داشته باشند يا به همراه اينها در جبهه رفته باشند يا در پشت جبهه تداركات اينها را فراهم كرده باشند. ولي اگر مسلمين شكست بخورند در اين حال از كفار غنيمت طلب ميكنند. زمينه آيه اين است كه مسلمين شكست خوردند و كافران پيروز شدند در اين زمينه, منافقين به كافران چه ميگويند؟ ﴿وَ إِنْ كانَ لِلْكافِرينَ نَصيبٌ قالُوا﴾ يعني همين منافقين به كافران اينچنين ميگويند: ﴿أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ وَ نَمْنَعْكُمْ مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾ شما ميبينيد دو تا وجه در نوع اين كتابهاي تفسير هست: يكي را زمخشري و امثال ايشان فرمودند [و] يكي را هم ديگران. فخررازي هر دو وجه را جمع كرده است: «في تفسير هذه الآية وجهان»[4] اما آن هنر داوري در مثل فخررازي نيست كه بالأخره تعيين بكند كه آيه كدام يك از اين دو آيه را ميگويد يك وقت است آيه قابل جمع است يا جامعي دارد, ميتوان آن جامع مشترك را گرفت و همه مصاديق را زير مجموعه آن جامع قرار داد. يك وقت است نه, دو تا معنا دو تا مصداق رو در روي هم است و تعيين اَحدهما يا با مشاهده فضاي داخلي آيه است يا با جريان خارجي آيه است يا با آيات ديگر. آن دو تا وجهي كه در تفسير فخررازي هست يك وجه همان است كه ديروز ذكر شد كه ايشان اين را وجه دوم ذكر كردند.
تفسير اهل سنت در آيهٴ ﴿ألم نستحوذ ...﴾
وجه اول كه هم در تفسير فخررازي آمده و هم در تفسير زمخشري كه بعد نوعاً اين آقايان اهل سنت همين دو راه را ذكر ميكنند اين است كه منافقين در ظرف شكست مؤمنين به كافرين ميگويند كه ما جلوي مؤمنين را گرفتيم; نگذاشتيم آنها بر شما مسلط بشوند شما را از خطر و شرّ مؤمنين حفظ كردهايم, بنابراين سهم ما را به ما بدهيد.[5]
ناسازگاري قول اهل سنت با فضاي آيه
اين نه با فضاي آيه سازگار است نه با شاهد داخلي. اما فضاي آيه اين است كه آيه در فضاي شكست مؤمنين نازل شد يعني آنجايي كه ضعف مؤمنين روشن شد شكست خوردند. يك لشگر شكستخورده ضعفش روشن ميشود در اينجا آن كه منافق است به آن گروه پيروز نبايد بگويد ما شما را از اينها حفظ كرديم [بلكه] بايد بگويد ما شما را كمك كرديم كه شما پيروز بشويد يا اين تعبير را بكند يا اين تعبير را كه ما در شكست اينها به شما كمك كرديم يكي از اين دو تعبير را بايد بكند; بايد بگويد كه ما شما را در پيروز شدن كمك كرديم يا ما شما را در شكست اينها كمك كرديم, يكي از اين دو تعبير را بايد بكند اگر بگويد «ألم نمنعكم منهم»; ما شما را از اينها حفظ ميكرديم يعني از خطر اينها شما را حفظ ميكرديم اينها كه ضعفشان روشن شد اينها كه شكست خوردهاند منافقين به كافرين چه ميگويند؟ ميگويند ما شما را از خطر اينها حفظ كرديم اينها كه شكست خوردند دارند فرار ميكنند, از چه حفظ كرديم؟ پس اين با فضاي آيه سازگار نيست با تاريخ آيه سازگار نيست, با جريان داخلي آيه هم سازگار نيست و آن اين است كه آن چرخ پنجم است به تعبير بعضي از مفسرين كه گفتند اين الطابور الخامس بودند[6] يعني اينها به منزله چرخ پنجم بودند منافقين براي كافران. آن كه خبرچيني ميكند اينچنين شخصي مزدورانه براي آن اربابش كار ميكند وقتي آن اربابها پيروز شدند اين مزد كار طلب ميكند. ولي اينها آمرانه با كافران برخورد كردند گفتند ﴿أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ﴾.
بيان استيلاء فقه اللغة «نستحوذ»
استحوذ همان طوري كه در بحث قبل ملاحظه فرموديد يعني استيلاء فقه الغه اين كلمه آن است كه آن پشت شتر را ميگويند «حاذ البعير», اين دو طرف و دو تا ران را ميگويند «حاذبي البعير», آن رانندهاي كه از پشت آن سارباني كه از پشت به اين دو پهلوي شتر ميزند و فشار ميآورد كه شتر برود يا بدود, چنين سائقي را ميگويند حوذي, «حوذي» يعني آن كه حاذ بعير را ميزند يا حاذييناش را ميزند تا اين شتر برود يا بدود چنين سائقي را ميگويند مُستحوِذ يعني بر پشت و دو طرف مسلط است و ميزند و ميراند, چنين سائقي را ميگويند مستحوِذ. شيطان وقتي سوار بر افراد فريبخورده شد اينها را يا پشت اينها را ميزند يا دو پهلوي اينها را ميزند كه ﴿اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللّهِ﴾.[7]
چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» حرف شيطان را كه نقل ميكند اين است كه شيطان به خدا عرض كرد: ﴿َلأَحْتَنِكَنَّ ذُرّيَّتَهُ﴾[8] اين شيطان, با افراد گنهكار معامله يك دام ميكند; از اينها به انسان تعبير نميكند, ميگويد اين معصيتكاران حَنك آنها به دست من است; يك سواركار ماهر وقتي بر اسب سوار شد اسب را احتناك ميكند يعني حنكش را با آن افسار ميگيرد, اين حال را ميگويند احتناك شيطان با معصيتكار معامله انسان نميكند, چون ميداند ﴿كَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[9] هستند. انسان گروهي است كه از دست او بيرون است اين معاني را او خوب ميداند. لذا تعبيراتي كه قرآن كريم از زبان شيطان درباره فريبخوردهها ميكند همان تعبيري است كه درباره دام دارند همين! در همين حد. اينجا ديگر نام آدم مطرح نيست از آدم به عنوان احتناك ياد نكرد گفت من ذرية او را احتناك ميكنم. در سورهٴ «مجادله» هم اينكه قرآن امضا كرد فرمود: ﴿اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللّهِ﴾ خب معناي اسحواذ اين است. اگر معناي استحواذ اين است و معناي استحواذ همان استيلا و غلبه است اگر كار منافقين در حد همان چرخ پنجم بود به تعبير بعضي از مفسران كه «الطابور الخامس»[10] است خبرچيني است گزارش است چنين حدي كه مايه استيلاي منافق بر كافر نيست.
تفسير صحيح آيه
منافقين در اين مرحله, خود را مستولي ميديدند; ميگفتند كه ديديد ما رهبري شما را به عهده گرفتيم ما شما را به راه ديگر برديم كه به دام ايمان مؤمنين نيفتيد. ما شما را به سمت ديگر رانديم شما هم رفتيد و سقوط نكرديد مؤمنين ضعيف بودند و شكست خوردند منافقين به كافرين نميگويند ما شما را در اين شكست دادن ياري كرديم با خبرچيني ما ناصر شما بوديم ميگويند ما بر شما مسلط بوديم مستحوذ بوديم شما را رانديم كه مبادا به چاه بيفتيد در اينجا اين ﴿نمعنكم﴾ بايد همان معناي دومي كه در تفسير فخررازي آمده[11] و به نظر ما معناي اول است بيان بشود يعني ما شما را از سقوط ايمان نجات داديم, راه صحيح را به شما ارائه كرديم گفتيم با طناب پوسيده اينها به چاه نرويد اين طور, فكر ميكردند ﴿أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ وَ نَمْنَعْكُمْ﴾ اينكه در تفسير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) آمده «ا لم نغلبكم»[12] اين برابر همان است كه در تفاسير ديگران هم آمده[13] ولي ﴿أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ﴾ به معناي «الم نغلبكم» نيست به معناي «الم نُغلبكم» هم نيست به معناي «الم نَغلب عليكم»[14] ما شما را رانديم به طرف نجات خلاصه يك چنين داعيهاي را منافقين دارند طلبكارانه حرف ميزنند يعني ما رهبري شما را به عهده گرفتيم چه اينكه شيطان در اينجا رهبري آنها را به عهده ميگيرد ﴿اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللّهِ﴾[15] گاهي ذات اقدس الهي از نفوذ شيطان چنين تعبير ميكند نظير آنچه در سورهٴ «حج» است ﴿كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلاّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَ يَهْديهِ إِلي عَذابِ السَّعيرِ﴾[16] گاهي از جلو قاعداند گاهي از دنبال سائقاند اين ﴿اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ﴾ سوق پشت سر را ميرساند, آن ﴿لأَحْتَنِكَنَّ ذُرّيَّتَهُ﴾[17] در سورهٴ «اسراء» آن ﴿فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَ يَهْديهِ إِلي عَذابِ السَّعيرِ﴾ در سورهٴ «حج», آن قيادت جلو را ميرساند بالأخره حيوان را يا از جلو ميكشند يا از دنبال هي ميكنند به اين صورت است, لذا اين معنا با آيه سازگارتر ﴿أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ وَ نَمْنَعْكُمْ مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾, چنين حرفي را آنها داشتند.
پرسش:...
پاسخ: ولي با كافران بالأخره حرف راستشان را ميزنند, چون باطن اينها با كافران است ديگر ﴿هُم لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِْلإيمانِ﴾[18] و قرآن هم امضا كرده است كه ﴿إِنَّكُمْ إِذًا مِثْلُهُمْ إِنَّ اللّهَ جامِعُ الْمُنافِقينَ وَ الْكافِرينَ في جَهَنَّمَ جَميعًا﴾ اينها در حقيقت, با آنها هستند ديگر.
پرسش:...
پاسخ: بله; اما در حال عادي مذبذبيناند ولي در روز خطر فرمود: ﴿هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِْلإيمانِ﴾ يك آدم دو چهره و دو پهلو در حال عادي با هر دو طرف است ولي در روز خطر راهش مشخص است كدام طرف است ديگر.
پرسش:...
پاسخ: بله ديگر يا از باب خبرچيني, نظير آيهٴ سورهٴ «توبه» ﴿وَفيكُمْ سَمّاعُونَ لَهُمْ﴾[19] يا از راه بيان نقاط ضعف يا مثلاً تضيعف مسلمين نظير اين آيه منافق در حال عادي هم با مؤمنين است هم با كافرين, نظير آنچه در اوايل سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت كه ﴿وَ إِذا لَقُوا الَّذينَ آمَنُوا قالُوا آمَنّا وَ إِذا خَلَوْا إِلي شَياطينِهِمْ قالُوا إِنّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ﴾[20] هر دو طرف هستند و در آيهٴ بعدي كه در پيش داريم, فرمود: ﴿مُذَبْذَبينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلي هؤُلاءِ وَ لا إِلي هؤُلاء﴾[21] اما وقتي خطر رسيد باز چه چيزي؟ اعلان بيطرفي ميكنند؟ يا نه وقتي روز خطر فرا رسيد ﴿هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِْلإيمانِ﴾[22] در روز خطر بالأخره تعيين تكليف ميشود ديگر.
كتاب نور و عمل بودن قرآن كريم
پرسش:...
پاسخ: خب روشنتر بود, قرآن كتاب تئوري نيست كتاب تعليم عملي است يك وقت است كه مفسر به اين فكر است كه ﴿لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ﴾,[23] آن وقت مشكل ايجاد ميشود كه چگونه بَرّ ﴿مَنْ آمَنَ بِاللّهِ﴾ است آيا بِرّ است يا بَرّ است يا مضاف در تقدير است; لكن ذو البِرّ ﴿مَنْ آمَنَ بِاللّهِ﴾ است يا «لكن البرّ برَّ من آمن بالله» است كه مبتدا خبر يا اسم خبر هماهنگ باشد غافل از اينكه قرآن نميخواهد كتاب علمي باشد, قرآن ميخواهد متعلمين بپروراند لذا هر جا سخن از وصف است موصوفها را ارائه ميكند وگرنه ميشود يك كتاب تئوري محض. آن كه قرآن را در حد يك كتاب علمي مصطلح ميداند به فكر مضاف و مضافاليه ميگردد كه چطور اينجا فرمود: ﴿لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ﴾[24] شما ميبينيد نوع اينها به زحمت ميافتند, مثلاً ﴿يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ ٭ إِلاّ مَنْ أَتَي اللّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾[25] آنجا هم به زحمت ميافتند روزي كه مال و فرزند به حال كسي سودمند نيست به حسب نظم عادي كه كتابهاي علمي بر آن روال است, اينچنين گفته ميشود كه ﴿يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ﴾ «الاّ سلامة القلب», نه ﴿إِلاّ مَنْ أَتَي اللّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾ آخر اين مستثنا با مستثنا منه كه هماهنگ نيست مستثنا منه اين است كه مال و فرزند نافع نيست مستثنا اين است كه عمل صالح نافع است سلامت قلب نافع است ولي مستثنا سلامت قلب نيست «مَن أتي بقلبٍ سليم» است سرّش اين است كه قرآن كتاب نور است نه يك كتاب علمي محض كه فقط خطوط كلي علمي را بيان كند معمولاً قرآن وقتي وصف را شرح ميدهد موصوف را معرفي ميكند اينجا هم نميخواهد بگويد نفاق بد است كفر بد است همين كه فقط راهنمايي علمي باشد ميگويد با منافق نباش با كافران نباش با مؤمنين باش و امثالذلك.
پيروزي هميشگي حق بر باطل و بيان مصاديق آنها
آنها هم به همين روال گفتند ما شما را از مؤمنين بما انه مؤمنين منع كرديم در حقيقت ﴿وَ نَمْنَعْكُمْ مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾ در حقيقت منهم يعني از مؤمنين خب اما اينكه فرمود اين ﴿مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾ هم از باب تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت است در آنجا ديگر ﴿وَ إِنْ كانَ لِلْكافِرينَ نَصيبٌ قالُوا أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ وَ نَمْنَعْكُمْ﴾ منهم ديگر نفرمود فرمود: ﴿مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾ كه اين تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت باشد ميماند آنچه در ذيل اين كريمه است ﴿وَ لَنْ يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكافِرينَ عَلَي الْمُؤْمِنينَ سَبيلاً﴾ اصل پيروزي به عنوان ﴿الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ﴾[26] براي اهل تقوا است بدون ترديد.
پرسش:...
پاسخ: نه; اينها باعث شدند كه آنها نيافتادند ديگر. قرآن اگر چيزي ادعايي باشد فوراً ابطال ميكند قرآن يك كتاب قصه كه نيست قرآن حرفي را كه نقل ميكند اگر صحيح است امضا ميكند ولو به سكوت [و] اگر باطل است نفي ميكند فلان كس چنين گفت فلان گروه چنين گفتند كه بشود مجمع الاقوال يك چنين چيزي قرآن نيست حرف قرآن را اين كار كردند اينها در حقيقت همان ﴿اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ﴾[27] سورهٴ «مجادله» به صورت استحواذ منافقين علي الكافرين در آمده است اما اينكه در ذيل فرمود: ﴿وَ لَنْ يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكافِرينَ عَلَي الْمُؤْمِنينَ سَبيلاً﴾ اين چون نكره در سياق نفي است همه آن وجوه پنجگانهاي كه تقريباً در بحث ديروز گذشت شامل ميشود چون سبيل جامع است و اگر احياناً كافري بر مسلمي در يك مقطعي پيروز ميشود اين پيروزي نهايي نيست و آزمون الهي است در سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» آيهٴ 139 چنين گذشت فرمود: ﴿وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ﴾; اما ﴿إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ﴾ قهراً اگر محور ايمان و كفر بررسي بشود مؤمن, اعلاست.
اسلام پيروز هميشگي در تقابل با كفر بما أنّه كفر
اگر بحث در ايمان و كفر نباشد بحث در علل و عوامل عادي باشد خب هر كسي عالم است پيروز است هر كه متحد است پيروز است اگر در بعضي از جنگها كافرين بر مؤمنين پيروزاند نه چون آنها كافراند و اينها مسلماند بلكه آنها عالماند مسلحاند اينها بيسلاحاند اسلام و كفر كه به جنگ هم نرفت عالم و جاهل با هم جنگيدند آن كه عالم بود از وسائل صنعتي بهره برد و آنكه جاهل بود دستش خالي بود شكست خورد يا متحد و مختلف با هم جنگ كردند آنها با هم متحد بودند ساختند اينها مختلف بودند با هم نساختند متحدين بر مختلفين پيروز شدند شما در همه اين تحليلهاي پيروزي ميبينيد بالأخره حق غالب است علم حق است جهل باطل اتحاد حق است اختلاف باطل اسلام و كفر كه به جنگ هم نيامدند حالا يا جنگ نفت بود يا جنگ گاز بود يا جنگ جنگل بود يا جنگ آب و نان بود در اين گونه از جنگها الآن هم همين طور است; الان شما در بوسني و امثال بوسني, گرچه نظام اسلامي واقعاً حمايت كرده و حمايت ميكند اما آنها اگر به حق بگويند يا الله جواب ميشنوند; اما بسياري از آنها شما ميبينيد گرفتار ملاحظه كارياند.
جنگ اگر جنگ نفت و گاز و زمين و زمان باشد هر كه مسلح است پيروز ميشود ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ والّذين لا يَعلمُونَ﴾[28] حق است اتحاد حق است اختلاف باطل است جهل هم باطل است حالا اگر يك ملت پيشروي عالمي با يك ملت پس افتاده جاهل جنگيد خب علم حق است جهل باطل است آن حق بر باطل پيروز ميشود اگر يك كشور منسجم متحدي با يك كشور مختلفي كه گرفتار اختلاف دروني است با هم جنگيدند اتحاد حق است اختلاف باطل است آن اتحاد بر اختلاف غالب است, هميشه حق پيروز است [و] هيچ جا در عالم نشد كه حق شكست بخورد.
شمول آيهٴ نفي سبيل بر خطوط فقهي
اين يك اصل كلي است كه قابل نقض نيست و هر جا اسلام به ميدان آمد و كفر بما انه كفر به ميدان آمد شكست خورد نشانهاش پيروزي همه انبيا بود بدون سلاح روز با دست خالي همه انبيا پيروز شدند ديگر اين طور نبود كه پيغمبري شكست بخورد همه انبيا پيروز شدند حالا گاهي زمين فرو برد گاهي زمان گرفت گاهي دريا گرفت گاهي صحرا گرفت, بالأخره همه انبيا با دست خالي پيروز شدند يك بار نشد كه اسلام عرضه بشود و شكست بخورد در قرآن كريم هم فرمود: ﴿وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ﴾ اين يك اصل كلي است, ﴿إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ﴾[29] يا ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ﴾[30] اينها اصول كلي است, غير قابل تخصيص است و اما اگر يكجايي ديديد كه نه براي گاز و غير گاز جنگيدند يك جا براي خاك جنگيدند يكجا هفده كشور را تقديم بيگانه كردند آنگاه كه جنگ اسلام و كفر نبود جنگ اسلام و كفر همين بود كه در سالهاي اخير در ايران اتفاق افتاده است خب ديديد دنيا عليه ايران جنگيد ديگر از آن طرف محاصره اقتصادي سياسي نظامي كمربند اقتصادي هم اطراف ايران كشيدند ايران دست خالي مانده وسط به حقيقت دست خالي داشت و دنيا را به ستوه آورد اگر اين فكر باشد البته اسلام پيروز است اينچنين نيست كه گاهي مسلمانها پيروز گاهي در تحليلات حضرت امير كه قبلاً از نهجالبلاغه خوانده شد اين بود كه خدا كسي را ياري ميكند كه معلوم بشود كه براي دين او دارد جنگ ميكند فرمود در اوايل گاهي ما كشته ميداديم گاهي رقيب ما كشته ميداد گاهي از ماها با آنها درگير هم ميشدند تا معلوم شد كه ما راست ميگوييم از آن به بعد ديگر خدا ما را ياري كرد[31] وقتي معلوم شد ما راست ميگوييم ديگر پيروز شديم وقتي كه پيروز شدند ابوسفيان متحيرانه راه ميرفت ميگفت «ليت شعري بماذا غلبني» لشكر براي ما عده براي ما عُده براي ما ما كباب ميداديم به سربازان ما آنها خرما ميدادند چطور ما شكست خورديم آنها پيروز شدند همين طور متحيرانه راه ميرفت وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از پشت سر رسيد دست مبارك روي دوش نحس ابيسفيان گذاشت فرمود: «بالله غلبتك» پس بنابراين اين ﴿لَنْ يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكافِرينَ عَلَي الْمُؤْمِنينَ سَبيلاً﴾ يك اصل كلي است هرگز شكست نخورده البته چون نكره در سياق نفي است خطوط فقهي را هم شامل ميشود كه حالا به سرعت رد ميشويم; اگر پدر كافر بود و مادر مسلمان ولايت پدر به فرزند تابع اشرف الأبوين است پدر در اينجا ولايت ندارد (يك) اگر پدر مسلمان بود مادر كافر بود حق الحضانهاي كه در بعضي از بخشها براي مادر است نسبت به بعضي از خردسالان آنجا حق الحضانه ندارد (دو). پدر اگر بخواهد كافري را وصي خود قرار بدهد براي اولاد صغار در صورتي كه اينها تابع اشرف الابوين باشند آن وصيت, نافذ نيست باطل است براي اينكه كافر بر مسلم سلطه ندارد (اين سه) و اگر قاضي غير مسلمان بود رجوع به محكمه او نافذ نيست (اين چهار) اگر والي مسلمين غير مسلمان بود ولاي او اثر ندارد (اين پنج, شواهد فراواني در كتابهاي فقهي هست كه نمونه ششماش هم در بحث ديروز گذشت.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ مدثر, آيهٴ 45.
[2] . سورهٴ توبه, آيهٴ 65.
[3] . سورهٴ انعام, آيهٴ 91.
[4] . التفسير الكبير, ج11, ص247.
[5] . الكشاف, ج1, ص578; التفسير الكبير, ج11, ص419.
[6] . تفسير الكاشف, ج2, ص466.
[7] . سورهٴ مجادله, آيهٴ 19.
[8] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 62.
[9] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 179.
[10] . تفسير الكاشف, ج2, ص466.
[11] . التفسير الكبير, ج11, ص247 و 248.
[12] . الميزان, ج5, ص116.
[13] . مجمعالبيان, ج3, ص196.
[14] . التبيان في تفسير القرآن, ج3, ص363.
[15] . سورهٴ مجادله, آيهٴ 19.
[16] . سورهٴ حج, آيهٴ 4.
[17] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 62.
[18] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 167.
[19] . سورهٴ توبه, آيهٴ 47.
[20] . سورهٴ بقره, آيهٴ 14.
[21] . سورهٴ نساء, آيهٴ 143.
[22] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 167.
[23] . سورهٴ بقره, آيهٴ 177.
[24] . سورهٴ
[25] . سورهٴ
[26] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 128.
[27] . سورهٴ مجادله, آيهٴ 19.
[28] . سورهٴ زمر, آيهٴ 9.
[29] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 139.
[30] . سورهٴ محمد, آيهٴ 7.
[31] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 56.