اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَ لا تُجادِلْ عَنِ الَّذينَ يَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ خَوّانًا أَثيمًا ﴿107﴾ يَسْتَخْفُونَ مِنَ النّاسِ وَ لا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللّهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضي مِنَ الْقَوْلِ وَ كانَ اللّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحيطًا ﴿108﴾ ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ جادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا فَمَنْ يُجادِلُ اللّهَ عَنْهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَمْ مَنْ يَكُونُ عَلَيْهِمْ وَكيلاً﴿109﴾ وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوءًا أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللّهَ يَجِدِ اللّهَ غَفُورًا رَحيمًا ﴿110﴾ وَ مَنْ يَكْسِبْ إِثْمًا فَإِنَّما يَكْسِبُهُ عَلي نَفْسِهِ وَ كانَ اللّهُ عَليمًا حَكيمًا ﴿111﴾ وَ مَنْ يَكْسِبْ خَطيئَةً أَوْ إِثْمًا ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَريئًا فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتانًا وَ إِثْمًا مُبينًا ﴿112﴾ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْءٍ وَ أَنْزَلَ اللّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ عَظيمًا﴿113﴾
اين بخش از آيات ضمن اينكه از يك توطئهٴ داخلي خبر ميدهد و ضمن اينكه بخشي از مسائل اخلاقي را تشريح ميكند به مسئلهٴ عصمت ميپردازد و كيفيت ادارهٴ جامعه را هم اشاره ميكند.
بيان فرق خصم و خصيم
اينكه در جملهٴ قبل فرمود ﴿وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنينَ خَصيمًا﴾[1] با آن جملهاي كه در وصيت حضرت امير(سلام الله عليه) آمده است كه «كُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً»,[2] آنجا با اين تعبير قرآني فرق ميكند در تعبير قرآن اين است كه شما خصيم ظالم نباشيد نه خصم ظالم خصيم خائن نباشيد. «خصيم» يعني مدافع. در آن وصيت حضرت در نهجالبلاغه فرمود: «كونا لِلظّالم خصما»; دشمن ظالم باشيد «خصيم» يعني مدافع, «خصم» يعني دشمن. در اينجا كه فرمود از خائن دفاع نكنيد يك سخن درباره خود خائن است, يك سخن درباره مدافعين از خائن است [و] يك سخن درباره كساني است كه خواه به صورت خيانت خواه به صورت دفاع از خائن خواه به صورت گناههاي ديگر ميخواهند مخفيانه گناه بكنند و اين استغفار اثري ندارد و يك سخني هم درباره بازگشت از گناه و راه توبه براي گنهكاران است اما آنچه فرمود شما درباره گنهكاران و خائنين دفاع نكنيد, فرمود از شما كاري ساخته نيست خود اين كار كاري حرام است. بر فرض هم در دنيا بتوانيد از خائن حمايت بكنيد در آخرت توان آن را نداريد در محكمه خدا قادر نيستيد از خائن حمايت بكنيد, گرچه در دنيا هم موفق نشديد و نميشويد ولي يقيناً در آخرت موفق نخواهيد شد; اما درباره اصل گناه فرمود: شما ميخواهيد از مردم مخفي كنيد ولي از خدا كه مخفي نميكنيد, اين برهان مسئله است و موعظه را در ضمن برهان دارد.
استدلال علامهٴ طباطبايي در تبديل معناي استغفار به استحياء
بياني را سيدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله عليه) در كتاب شريف الميزان دارند كه براساس آن بيان خواستند اين استخفا را به استحيا برگردانند كه اينها از مردم حيا ميكنند ولي از خدا حيا نميكنند. تقريب استدلالشان اين است كه چون استخفاي از خدا محال است; هيچ ممكن نيست آدم كاري را انجام بدهد كه خدا نبيند و انسان بتواند خود را و كار خود را از خدا مخفي كند چون استخفاي از خدا محال است, عدم استخفا هم تحت تكليف قرار نميگيرد چرا؟ چون اگر استخفا محال شد عدم استخفا ميشود ضروري. چيزي كه محال است يا آن طرفش ضروري است قابل تكليف نيست, لذا نميشود براساس استخفا ملامت كرد براي اينكه استخفا ممكن نيست و نميشود به عدم استخفا امر كرد, براي اينكه عدم استخفا يك امر ضروري است و چون آيه دارد به زبان امر و نهي سخن ميگويد معلوم ميشود كه منظور از اين استخفا, استحياست اين خلاصه تقريب استدلالشان يعني اينها از مردم حيا ميكنند در حالي كه بايد از خدا حيا بكنند اين برداشت ايشان است, لذا استغفار را به استحيا برگرداندند.[3]
ردّ استدلال علامهٴ طباطبايي
اين استدلال سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) است و ظاهراً تام نيست, براي اينكه قرآن دارد برهان اقامه ميكند ميفرمايد شما ـ چون اينها واقعاً منافق بودند ـ ميفرمايد شما اين پنهانكاريتان براي چيست؟ ميخواهيد از خدا مخفي كنيد مقدورتان نيست خودتان را به زحمت نيندازيد ضمناً نصيحت و موعظه را بعد از اقامه برهان به همراه دارد نه اينكه محور اصلي آيه نصيحت باشد. ميفرمايد اينها ميتوانند كار را از مردم مخفي كنند; اما نميتوانند از خدا مخفي كنند اين برهان مسئله است چرا؟ چون خدا با اينهاست و به هر چيزي محيط است. نظير ﴿اَيْنَما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ في بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ﴾[4] كه اين يك برهان مسئله است و نصيحت را هم در ضمن دارد در اوايل سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» گذشت كه چيزي بر خدا مخفي نيست; در آيه پنج سوره «آل عمران» اين بود كه ﴿إِنَّ اللّهَ لا يَخْفي عَلَيْهِ شَيْءٌ فِي اْلأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ﴾ اگر چيزي بر خدا مخفي نيست, استخفاي از خدا هم ممكن نخواهد بود.
اقسام معيّت در قرآن
اما اين برهان مسئله كه فرمود: ﴿وَهُوَ مَعَهُمْ﴾ اين معيت در قرآن كريم به سه قسمت تقسيم ميشود يك معيت قيوميه است كه خدا با همگان دارد نظير آنچه در اوايل سورهٴ مباركهٴ «حديد» است كه ﴿وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾[5] اين معيت قيوميه است; با مؤمن هست با كافر هست با منافق هست با هر كسي در هر حالي هست ﴿وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾. يك معيت خاصه است كه در مخصوص مؤمنين و مجاهدين به جهاد اكبر و مانند آن است كه در پايان سوره «عنكبوت» فرمود: ﴿وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنينَ﴾[6] اين معيت خاصه است نظير ﴿إِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذينَ اتَّقَوْا وَ الَّذينَ هُمْ مُحْسِنُونَ﴾[7] آن معيت خاصه است كه لطف و رحمت خدا با مجاهدين و با مردان با تقواست قسم سوم معيت قهارانه خداست كه آن را در سورهٴ مباركهٴ «فجر» بيان كرد آيه چهاردهم كه ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ﴾.
خب اين در كمين تبهكاران است در جريان قوم عاد در جريان قوم فرعون بعد از اينكه فرمود: ﴿فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذابٍ﴾, آنگاه فرمود: ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ﴾[8] خدا در كمين تبهكاران است كه آنها را بگيرد پس تبهكار هر جا باشد خدا در كمين اوست با اوست كه در كمين اوست ديگر. خب پس معيت قيوميه در سورهٴ مباركهٴ «حديد» است كه ﴿وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾, معيت رحمانيه و خاصه است كه در پايان سوره «عنكبوت» آمده است كه: ﴿وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنينَ﴾ و معيت قهارانه است كه با تبهكاران و طاغيان است كه بعد از بررسي كار قوم عاد و ثمود و فرعون فرمود: ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ﴾ مقام بحث از همين قسم سوم است كه ﴿وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضي مِنَ الْقَوْلِ﴾, اين معيت قهارانه خداست.
پرسش: ...
پاسخ: يعني قسم دوم و سوم زير پوشش قسم اولاند معيت قيوميه با همه هست و خدا قيوم همه هم خواهد بود ولي يك جا آن معيت قيومه به صورت رحمت ظهور ميكند نظير ﴿وَ إِنَّ اللّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنينَ﴾[9] [و] يك جا به صورت قهر و غضب و انتقام ظهور ميكند كه ﴿إِنّا مِنَ الْمُجْرِمينَ مُنْتَقِمُونَ﴾[10] نظير آيه سوره «فجر» كه بعد از جريان طغيان عاد و ثمود و فرعون و اينكه ﴿فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذابٍ﴾ آنگاه فرمود: ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ﴾[11] يعني مرصاد فرعونيها و نمروديها و ظاغيان عاد و ثمود است.
مراد از معيّت مورد بحث در آيه
آيه محلّ بحث, معيت قسم سوم را نشان ميدهد براي اينكه فرمود هر توطئهاي كه اينها بكنند ذات اقدس الهي با اينهاست و چون با اينهاست نميگذارد توطئه اينها مؤثر واقع بشود چه اينكه در همين جريان شأن نزول محلّ بحث نگذاشت توطئه اينها اثر بكند. در آيه محلّ بحث فرمود كه اينها توان استخفاي از خدا را ندارند چون خدا با اينهاست و در فرصت مناسب اينها را رسوا ميكند چه اينكه كرد در همين جريان اين آيات كه نازل شد توطئه اينها هم خنثي شد و هم برطرف شد و خود كار اينها هم برملا شد.
بيان مسايل به صورت قضيّه مفروضه
بعد فرمود: ﴿ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ جادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا فَمَنْ يُجادِلُ اللّهَ عَنْهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَمْ مَنْ يَكُونُ عَلَيْهِمْ وَكيلاً﴾ اين را به صورت قضيه مفروض است نه قضيه محقق يعني بر فرض شما در دنيا از اينها حمايت كرديد در آخرت چه ميكنيد چون در خصوص اين جريان در دنيا هم اينها هم ناكام ماندند; اين طور نبود كه اينها در دنيا بتوانند از اين تبهكاران حمايت بكنند و حمايت اينها هم مؤثر واقع بشود, اين طور نشد, نشانهاش اين بود كه همين سارق مجبور شد از مدينه به مكه مرتداً فرار بكند آنجا هم به هلاكت برسد پس اينچنين نيست كه خدا بفرمايد شما در دنيا موفق ميشويد ولي در آخرت موفق نميشويد, اين به صورت فرض است يعني بر فرض در دنيا موفق بشويد در آخرت چه ميكنيد ﴿ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ جادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا﴾ يعني فرض اينكه در دنيا جدال كرديد و جدالتان اثر كرد; اما در آخرت چه ميكنيد. خب در آخرت, اين مقدار هم مقدورتان نيست در دنيا رفتيد توطئه بكنيد بعد بياثر شد در آخرت اين مقدار هم مقدور كسي نيست, چون آن روز ﴿لا يَتَكَلَّمُونَ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَوابًا﴾[12] و اساس آخرت بر ظهور اسرار است كه ﴿يَوْمَ تُبْلَي السَّرائِرُ﴾[13] وقتي سرائر روشن شد و باطنها آشكار شد جا براي دفاع نيست.
مشخّص كردن راه بازگشت از گناه
آنگاه راه بازگشت را مشخص كرد فرمود اولاً هر كسي گناهي كرده است اين گناه عليه خود اوست و راه براي بازگشت هم باز است و اگر [انسان] بخواهد كسي را با گناه خود متهم كند اين اتهام, يك گناه جديدي است و آن گناه قبلي را شستشو نميكند, زيرا هر يك گناه تيري است كه انسان به خود ميزند, اگر تيري به خود زد هدف گرفتن ديگري اشتباه است. اگر كسي خود را در آينه ببيند و برابر همان آنچه را [كه] در آينه ديد تيراندازي كند در حقيقت دارد به خود تير ميزند. پس راه توبه براي هميشه باز است, اين يك مطلب [و] هر كس گناه كرد عليه خود گناه كرد, اين دو مطلب و اگر كسي را كه متهم نيست و مبريٰ است او را متهم بكند خود اين تهمت گناه ديگر است, اين سه مطلب و همين تهمت مانند اصل گناه به خود انسان برميگردد, اين چهار مطلب.
ظلم به نفس بودن تمام گناهان
اصولاً ممكن نيست كسي نسبت به ديگري بد بكند, هر كس بد ميكند مستقيماً به خود بد ميكند. ضرري كه به ديگري ميرساند آن سايه كار اوست; مثلاً اگر كسي مواد مخدري را استعمال كرد و وارد يك مجلس شد بوي دهان او كساني كه در آن مجلساند آنها را متأذّي ميكند همين, اما اين سمّ در خود او اثر گذاشت گناه واقعاش اين طور است حالا بر فرض اگر كسي بخواهد به ديگري ستم بكند, آبروي او را ببرد يا مال او را ببرد يا حتي او را از پا دربياورد و بكشد اين كشتن ديگري به همان اندازه است كه از بوي دهان يك انسان معتاد, ديگري در زحمت باشد همين وگرنه آن مظلوم به سعادت ابد ميرسد و اين ظالم به جهنم ابد ميافتد. آنچه را كه آن مظلوم در اين دادوستد ميگيرد سعادت ابد است و آنچه دامنگير اين ظالم, در اين دادوستد ميشود شقاوت ابد است. اين مثل كسي است كه درون خانه خود يك كنيفي حفاري كند و همه زبالهها را آنجا جمع بكند و در آن زبالهدان هم زندگي كند او دائماً در عذاب هست گاهي هم ممكن است بويي از اين كنيف به شامه رهگذر كوي و برزن برسد ولي خود اين شخص در آن كنيف دارد زندگي ميكند. لذا فرمود هر كسي بد ميكند عليه خود بد ميكند و راه براي برگشت هم باز است: ﴿وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوءًا أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ﴾ حالا سوء هم ظلم به نفس است چه اينكه ظلم به نفس هم سوء است در حقيقت. حالا اگر يك كار بدي را انجام داد يا به خودش ستم كرد اين تغيير در تعبير براي آن است كه گاهي به غير ستم ميكند كه معلوم است به غير بد كرده [و] گاهي به خود ستم ميكند ولي در حقيقت, در هر دو حال به خود ستم كرده است: ﴿وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوءًا أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللّهَ يَجِدِ اللّهَ غَفُورًا رَحيمًا﴾ اين در سورهٴ مباركهٴ «نساء» در همين سورهٴ, قبلاً در آيهٴ 64 اين سوره گذشت كه ﴿وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوّابًا رَحيمًا﴾ اين راه توبه باز است. آنجا كه مسئله شفاعت بود اينجا ميفرمايد اگر كسي گناهي كرد بعد استغفار بكند خدا را غفور و رحيم مييابد يعني مغفرت و رحمت الهي را مييابد و شامل حال او خواهد شد پس اگر كسي آن گناه عظيم را هم مرتكب شد يعني سرقت كرد, يك بيگناهي را هم متهم كرد درصدد توطئه بود تا دامن رسالت را آلوده بكند و موفق نشد, همه اين گناهان راه برگشت دارد. بعد فرمود: ﴿وَ مَنْ يَكْسِبْ إِثْمًا فَإِنَّما يَكْسِبُهُ عَلي نَفْسِهِ﴾ عمده اين است, هر كسي گناهي را ميكند عليه خود گناه ميكند. اين روح را تيره ميكند وقتي اين روح را تيره كرد راهي براي تطهير اين روح نيست مگر توبه آنگاه بخواهد ديگري را متهم بكند اين شدني نيست; مثل اينكه كسي معتاد بود دهانش هم بو ميكند بعد بگويد اين بو از ديگري است اين شدني نيست, خود اين تهمت يك گناه مجدد است ولي نميشود كسي گناهي را بكند و به حساب غير بنويسند.
راه يافتن گناه در درون انسان اخبار از يك حكم تكويني
اينكه گفته شد ﴿وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْري﴾ يا ﴿لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ﴾[14] براي اينكه گناه از آدم جدا نيست, اين بار منزل و محل كار نيست تا يك باربر ببرد كه مثل اينكه مرض هيچ مريضي را ديگري تحمل نميكند. حالا اگر كسي دل درد دارد يا ضعف قلب دارد مگر ديگري ميتواند اين مرض او را تحمل كند؟! در اينجا سخن از محكمه عدل خدا نيست كه خدا محكمهاش محكمه عدل است و گناه هيچ كس را به حساب ديگري نمينويسند, آن آيات ديگر اين معنا را تفهيم ميكند كه خدا ظلام نيست اگر مثقال ذرهاي باشد خدا به حساب ميآورد آن بخش اول است; اما آياتي از اين قبيل كه ﴿وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْري﴾[15] يا ﴿لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ﴾[16] يا ﴿وَ مَنْ يَكْسِبْ إِثْمًا فَإِنَّما يَكْسِبُهُ عَلي نَفْسِهِ﴾ اين از يك تكوين دارد خبر ميدهد نه تنها محكمه عدل بودن خدا اين مثل آن است كه طبيبي بگويد آقايان مواظب باشيد اگر كسي مريض شد مرض هيچ كس را ديگري قبول نميكند اين يك بيان علمي است نه بيان حقوقي. بيان حقوقي اين است كه هر كسي برابر كار خود محاكمه ميشود, پرونده هر كسي به حساب خود او تدوين ميشود اين يك مسئله حقوقي است. خدا به كسي ظلم نميكند مثقال ذرهاي اگر باشد به حساب ميآورد و مانند; آن اما اين مسئله كه ﴿وَ مَنْ يَكْسِبْ إِثْمًا فَإِنَّما يَكْسِبُهُ عَلي نَفْسِهِ﴾ مسئله حقوقي نيست [بلكه] يك مسئله علمي است طبيب كه ديگر قاضي نيست طبيب اگر آمده گفته كه آقايان مواظب باشيد اگر كسي ناپرهيزي كرد مريض شد, مرض او را ديگري تحمل نميكند اين يك حرف علمي ميزند نه حرف حقوقي ذات اقدس الهي ميفرمايد مواظب باشيد, گناهي كه كرديد در درونتان جا كرده است اين را ما چه كار بكنيم اين را ميخواهد رمي كني; تيري كه به شما خورده است ميخواهيد به ديگري بزنيد اين شدني نيست, اين تيري است به هدف اصابت كرده و تمام شد.
پرسش ...
پاسخ: با دو طايفه از آيات, اين مطلب بيان ميشود: يك طايفه اين است كه اگر مثقال حبهاي باشد ما به حساب ميآوريم, با اين آيه نميشود ثابت كرد كه گناه در درون راه دارد, اما با اين آيه محلّ بحث ميتوان ثابت كرد كه ﴿وَ مَنْ يَكْسِبْ إِثْمًا فَإِنَّما يَكْسِبُهُ عَلي نَفْسِهِ﴾, ﴿لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ﴾[17] نفس هر كاري كه كرد خود مريض شد. آن وقت محصول اين تحقيق, در آياتي از قبيل ﴿في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضًا﴾[18] ظهور ميكند كه خدا طبيبانه سخن ميگويد نه قاضيانه. يا در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» به زنان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود اگر خواستيد با نامحرم حرف بزنيد, صدايتان را مردانه ادا كنيد رقيقانه ادا نكنيد: ﴿فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذي في قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفًا﴾;[19] خب اين ﴿فَيَطْمَعَ الَّذي في قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾ بيان طبيبانه است يعني آن كسي كه نتواند خود را در برابر نامحرم كنترل كند او مريض است اين بيعفتي اگر مرض شد, خب مرض هيچ كسي را ديگري تحمل نميكند ديگر, اصلاً قابل نقل و انتقال نيست. لذا گاهي به صورت نفي جنس فرمود: ﴿كَلاّ لا وَزَرَ﴾[20] اصلاً آنجا جاي بار بردن نيست, نه اينكه حالا كسي هست بگويد من كار دارم و بار شما را نميبرم آن طور نيست اصلاً بار روي دوش جان خود آدم است اگر بار روي دوش جان خود آدم است, اين قابل نقل و انتقال نيست: ﴿كَلاّ لا وَزَرَ﴾ اين نفي جنس است به هر تقدير فرمود: ﴿وَ مَنْ يَكْسِبْ إِثْمًا فَإِنَّما يَكْسِبُهُ عَلي نَفْسِهِ﴾ و اگر هم بخواهد شستشو كند بايد از همان درون شستشو بكند و چارهاي ندارد ﴿وَ مَنْ يَكْسِبْ إِثْمًا فَإِنَّما يَكْسِبُهُ عَلي نَفْسِهِ وَ كانَ اللّهُ عَليمًا حَكيمًا﴾ آنجا كه دعوت به توبه است راه استغفار را باز ميكند در پايانش ميفرمايد: ﴿يَجِدِ اللّهَ غَفُورًا رَحيمًا﴾ اينجا كه عالمانه و حكيمانه سخن گفتن است در ذيل آيه ميفرمايد: ﴿وَ كانَ اللّهُ عَليمًا حَكيمًا﴾ بعد فرمود: ﴿وَ مَنْ يَكْسِبْ خَطيئَةً أَوْ إِثْمًا ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَريئًا فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتانًا وَ إِثْمًا مُبينًا﴾
عدم امكان انتقال گناه به ديگري
حالا اگر كسي و نظير همين جريان كه خودش گناهي كرد و ديگري را متهم كرده است, اين نه تنها گناه خود را به ديگري منتقل نكرد يعني نتوانست منتقل بكند, نظير همان ﴿يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَلاَ يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللّهِ﴾[21] كه فرمود خودتان را به زحمت نيندازيد نميتوانيد از خدا مخفي باشيد: ﴿لا يَخْفي عَلَيْهِ شَيْءٌ فِي اْلأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ﴾[22] اينجا هم ميفرمايد دست و پا نزنيد كه گناه خود را به ديگري منتقل كنيد اين شدني نيست بعد فرمود نه تنها اين شدني نيست اين خستگي شما هم يك بار جديدي روي دوش شما ايجاد ميكند و آن اين است كه تهمت، يك گناه جديد است: ﴿وَ مَنْ يَكْسِبْ خَطيئَةً أَوْ إِثْمًا ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَريئًا فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتانًا وَ إِثْمًا مُبينًا﴾ حالا بين خطيئه, اثم، بهتان اينها فرقهاي اعتباري است كه لابد ملاحظه فرموديد.
فرق بين خطا و خطيئة
اگر كسي كار بدي بكند «خطيئه» يعني آن عمل بد, نه اينكه خطا بكند چون خطا را خدا مؤاخذه نميكند نه يعني اشتباهاً كاري بكنيد نه, آن كاري را كه به او ميگويند «خطيئه» مثل سيئه, خطيئه مثل سيئه است نه اينكه خطئاً كاري بكنيد, اگر خطئاً كاري كرديد كه مؤاخذه نميشويد «خطيئه» يعني سيئه, خطايا جمع خطيئه است يعني گناه كار بد, نه اينكه شما خطئاً كار بد كرديد نه خطيئه را عمداً انجام داديد.
اگر كسي گناهي را مرتكب شده است بعد بخواهد اين گناه را به ديگري رمي كند در آيه قبل فرمود اين شدني نيست در آيه دوم ميفرمايد خود اين كار يك گناه جديد است, باري بر بارهاي آدم افزوده ميكند: ﴿فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتانًا وَ إِثْمًا مُبينًا﴾.
بررسي معناي بهتان
بهتان را هم بهتان ميگويند براي اينكه كاري كه ديگري نكرد, انسان به او اسناد بدهد او را مبهوت ميكند, از اين جهت ميشود بهتان, اما اگر كاري را ديگري انجام داد انسان به او اسناد بدهد اين حالا يا حقش بود يا نبود يا بايد ميگفت يا نبايد ميگفت ولي آن بهتان نيست او را مبهوت نميكند و اما اگر كاري را كسي انجام نداد; بيگناه است ديگري گناهي را مرتكب شد و به اين بيگناه اسناد داد او را مبهوت كرده است, از اين جهت گفتند بهتان و قيامت هم يا قيامت صغرا يا قيامت كبرا تقريباً بهتان است يعني دفعتاً ميآيد آدم را مبهوت ميكند يعني شخص يك جايي نشسته حالا يا منزلش يا محل كارش, دفعتاً ميبيند وضع عوض شده آنها را كه ميديد حالا نميبيند, يك افراد ديگري را ميبيند كه نميشناسد يك صحنه جديدي را ميبيند كه براي او آشنا نيست مبهوت شده كه چيست, بعدها ميفهمد كه مُرد, چون خيليها اوايل نميفهمند كه مردند فقط ميبينند كه صحنه عوض شده. اگر كسي گناهي را مرتكب شد و به ديگري اسناد داد, اين بهتان است و اين بار را هم خود او دارد حمل ميكند. اين بهتان بار سنگيني است, گرچه آن طرف خجالت كشيد ولي خجالت كه گناه نيست او متأثر شد, متأثر شدن كه گناه نيست. آنكه گناه است و وزر است و بار است خود اين تهمت زننده دارد تحمل ميكند ﴿احْتَمَلَ﴾ يعني اين بار را حمل كرد, اين را ميگويند احتمال; همين بار سنگين را خود اين شخص تهمت زننده دارد حمل ميكند نه تهمت خورده, تهمت خورده باري ندارد, اين شخصي كه تهمت زد بار سنگين تهمت را دارد حمل ميكند باري بر بار قبلي خود ميافزايد: ﴿فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتانًا وَ إِثْمًا مُبينًا﴾ هم گناه قبلي را حفظ كرده است هم گناه بعدي را دارد تحمل ميكند.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ نساء، آيهٴ 105.
[2] . نهجالبلاغه، نامه 47 (وصيت حضرت به امام حسن و امام حسين(عليهما السلام)).
[3] . الميزان، ج 5، ص 74.
[4] . سورهٴ نساء، آيهٴ 78.
[5] . سورهٴ حديد، آيهٴ 4.
[6] . سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 69.
[7] . سورهٴ نحل، آيهٴ 128.
[8] . سورهٴ فجر، آيات 13 و 14.
[9] . سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 69.
[10] . سورهٴ سجده، آيهٴ 22.
[11] . سورهٴ فجر، آيات 13 و 14.
[12] . سورهٴ نبأ، آيهٴ 38.
[13] . سورهٴ طارق، آيهٴ 9.
[14] . سورهٴ بقره، آيهٴ 286.
[15] . سورهٴ انعام، آيهٴ 164؛ سورهٴ اسراء، آيهٴ 15؛ سورهٴ فاطر، آيهٴ 18؛ سورهٴ زمر، آيهٴ 7.
[16] . سورهٴ بقره، آيهٴ 286.
[17] . سورهٴ بقره، آيهٴ 286.
[18] . سورهٴ بقره، آيهٴ 10.
[19] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 32.
[20] . سورهٴ قيامت، آيهٴ 11.
[21] . سورهٴ نساء، آيهٴ 108.
[22] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 5.