21 09 1992 5022274 شناسه:

تفسیر سوره نساء جلسه 169

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَمَا لَكُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَنَا مِن لَدُنْكَ وَلِيّاً وَاجْعَلْ لَنَا مِن لَدُنكَ نَصِيراً ﴿75﴾ الَّذِينَ آمَنُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ فَقَاتِلُوا أَوْلِيَاءَ الشَّيْطَانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفاً ﴿76

علت ذكر نام خداوند در كنار مستضعفين

مطالبي كه در آيه قبل مانده است، عبارت از اين است كه يك، ذكر نام الله در كنار مستضعفين كه فرمود: ﴿وَمَا لَكُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ﴾، خواه اين مستضعفين عطف بر الله باشد كه بشود «في سبيل المستضعفين» يا عطف بر سبيل باشد كه «في سبيل الله و في سبيل المستضعفين». به هر تقدير، قرين كردن نام مبارك الله با مستضعفين، گذشته از اينكه نشان مي‌دهد جهاد براي نجات مستضعفين، كاري است «في سبيل الله»، اهميت اين مسئله را هم روشن مي‌كند، مثل آنچه در اول همين سورهٴ «نساء» گذشت.

اول سورهٴ «نساء» اين بود كه: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَنِسَاءً وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ﴾ اگر ذات اقدس الهي بخواهد به امري اهميّت بدهد، نام مبارك خود را كنار او ياد مي‌كند. فرمود تقواي خدا و ارحام را فراموش نكنيد؛ از خدا بپرهيزيد و از ارحامتان هم بپرهيزيد يعني احكام رِحامت را رعايت كنيد: ﴿اتَّقُوا اللّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ﴾ اينجا هم كه نجات مستضعفين را به عنوان قرين سبيل خدا ذكر فرمود، براي اهميّت مطلب است.

في سبيل الله بودن جنگ در راه تماميت ارضي

مطلب دوم آن است كه اگر يك موحّد بخواهد در راه حفظ وطن بجنگد؛ از وطن خود دفاع بكند اين «في سبيل الله» است. يك وقت نزاع، نزاع اسلام و كفر نيست [بلكه] نزاع آب و خاك است، حالا هر دو مسلمان‌اند يا يكي مسلمان و ديگري غيرمسلمان ولي درباره اسلام، حرفي ندارند فقط در تعيين مرز باهم اختلاف دارند. اگر مسلمين، براي تماميّت ارضي‌شان و حفظ مرزشان هم بجنگند، اين «في سبيل الله» است. براي اينكه در همان سورهٴ مباركهٴ «بقره» قبلاً گذشت كه عدّه‌اي به پيامبر عصرشان گفتند: شما براي ما رهبري فراهم بكنيد كه ما در سايه آن رهبر بجنگيم. در قصّه طالوت و جالوت، آنها ـ عده‌اي از بني‌اسرائيل ـ به پيامبرشان گفتند: براي ما رهبري تعيين كنيد كه ما در سايه رهبري آ‌ن رهبر بجنگيم. آيه 246 سورهٴ «بقره» اين بود: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي الْمَلاَءِ مِن بَنَي إِسْرَائِيلَ مِن بَعْدِ مُوسَي إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكاً نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾. آن پيامبرشان فرمود: ﴿هَلْ عَسَيْتُمْ إِن كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلَّا تُقَاتِلُوا﴾ محور سؤال آنها، قتال «في سبيل الله» بود كه گفتند: براي ما يك فرمانده لشكري فراهم بكن، تعيين بكن كه ما «في سبيل الله» قتال كنيم. آن وقت پيامبرشان گفت: اگر ما فرمانده لشكر تعيين كرديم، شايد شما جنگ نكنيد. اصل سخن در اين بود كه ﴿ابْعَثْ لَنَا مَلِكاً نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾، بعد وقتي آن پيامبرشان فرمود كه شايد شما در راه نجنگيد، آنها اين‌‌چنين گفتند: ﴿وَمَا لَنَا أَلاَّ نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِيَارِنَا وَأَبْنَائِنَا﴾.

خب، و حرف آنها حجت نيست؛ اما از اينكه آن پيامبر اين حرف را امضا كرده است، مي‌شود حجت. پس معلوم مي‌شود اگر يك عده مستضعفي براي حفظ تماميّت ارضي‌شان بجنگند، اين قيام «في سبيل الله» است. اختلاف، در اسلام و كفر نيست كه آنها آمده باشند اسلام را از بين برده باشند[بلكه] آنها قصد و طمع‌شان اشغال سرزمين مسلمين بود و آ‌نها را هم تبعيد كردند. مسلمانِ موحّد اگر براي تماميّت ارضي خود قيام بكند، اين قتالش «في سبيل الله» است.

پرسش:...

پاسخ: بالأخره اينها تبعيد شدند و بين آنها و فرزندانشان فاصله شد، سرزمين اينها را اشغال كردند. اگر كسي مبارزه بكند براي حفظ وطن خود، در صورتي كه وطن، وطن اسلامي باشد و اين شخص، مسلمان باشد اين كار، «في سبيل الله» است.

پرسش:...

پاسخ: آن مقام، در صورتي است كه كسي بخواهد با اسلام مخالفت كند، اين «لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِي الْعَلْيَا»[1] بجنگد، آن راه است. ولي اگر كسي براي دفاع از سرزمين خود، در صورتي كه نظامش، نظام اسلامي باشد و خود اين شخص، مسلمان و موحّد باشد، بجنگد، اين قتال «في سبيل الله» است يعني جزء واجبات توصلي است؛ اگر بخواهد ثواب ببرد، قصد قربت هم مي‌كند، اين كار، كاري است «في سبيل الله». يك وقت است دشمن، آمده كه نور اسلام را خاموش بكند در آنجا و در كنارش هم، به تماميّت ارضي ملّتي آسيب برساند، هدف اصلي مبارزان در آنجا بايد احياي كلمه حق باشد، آن‌گاه در سايه زنده‌كردن كلمهٴ حق، تماميّت ارضي محفوظ مي‌شود و در آنجا اگر هدف اصلي، حفظ آب و خاك بود، آن فيض عظيم و اجر عظيمي كه قبلاً وعده دادند، نصيب او نمي‌شود. البته نه ثواب فاتح را دارد، نه ثواب شهيد را، اگر قصد قربت كرد ثواب خاصّ خود را دارد. منظور آن است كه اگر مسلماني بخواهد از تماميّت ارضي خود دفاع كند، اين كار «في سبيل الله» است.

پرسش:...

پاسخ: مسلمان اگر در فضاي اسلامي زندگي كرد، بيگانه‌ها قصد داشتند آن نظام اسلامي را براندازند، اين جنگ بايد «لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِي الْعَلْيَا»[2] باشد، نه براي تماميت ارضي. تماميت ارضي بايد فرع باشد و اگر بيگانه حمله كرد كه به تماميّت ارضي ملّتي آسيب برساند، كاري با دين او ندارد، حالا بر فرض، دو كشور مسلمان‌اند و هر دو در تعيين مرز اختلاف كردند و تجاوز كردند، آنجا فقط براي تماميّت ارضي است.

علت تكرار كلمه ‌«‌اجعل» و مراد از ولدان

مطلب سوم آن است كه اينكه مستضعفين مكه گفتند: ﴿وَاجْعَل لَنَا مِن لَدُنْكَ وَلِيّاً وَاجْعَلْ لَنَا مِن لَدُنكَ نَصِيراً﴾ با يك جمله و يك دعا، خواسته‌ها تأمين مي‌شد يعني ممكن بود با يك جمله بگويند: «واجعل لنا من لدّنك وليّاً و نصيرا»؛ اما كلمهٴ ﴿اجْعَل﴾ كه تكرار شده است، براي آن تداوم تضرّع است كه اين ناله و تضرّع را ادامه بدهند.

مطلب بعدي آن است كه اين وِلداني كه در كنار نساء و رجال ذكر شد، اگر مميّز باشند خب، آنها اهل دعا هستند و مي‌شود گفت كه حرف رجال و نساء و وِلدان مميّز اين است كه: ﴿أَخْرِجْنَا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا﴾ و اگر اين وِلدان، خردسال باشند و كودكان خردسال باشند و اهل تمييز نباشند، زبان حالشان اين است و در دعاكردن، اگر بزرگسالان، اين خردسالان را به همراه خودشان بياورند و دعا كنند، اين زمينهٴ استجابت را بهتر فراهم مي‌كند. حرفِ همه اين است يعني حرف بزرگسال و نوسال و كودك اين است كه ما را از اين سرزميني كه اهلش ظالم‌اند، نجات بدهيد.

واسطه بودن عظمت حدمين به وجود رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)

مطلب بعدي آن است كه گرچه اين آيه، اختصاصي به مكه ندارد[بلكه] همه موارد كه مستضعف، در چنگال ستمِ طاغي باشد جاري است ولي درباره مكه نازل شده است. اين مكه‌اي كه ذات اقدس الهي گاهي به عظمت او سوگند ياد مي‌كند: ﴿لاَ أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ ٭ وَأَنتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ[3] همين شهر به جايي مي‌رسد كه مردمش به ستوه درمي‌آيند، مي‌گويند: خدايا! ما را از اين شهر، نجات بده. معلوم مي‌شود آنجايي كه ذات اقدس الهي به مكه قسم مي‌خورد، به احترام شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است. چه اينكه در همان آيه هم، نشانه‌هاي اين معنا يافت مي‌شود كه: ﴿لاَ أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ ٭ وَأَنتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ﴾. حالا اگر پيغمبر از اينجا سفر كرده است و اين شهر را يك عده ظالمان، اشغال كرده‌اند، به جايي مي‌رسد كه مؤمنين محبوب خدا به خدا عرض مي‌كنند: ﴿رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا﴾ حالا شايد قبلاً مدينه بود و الآن قريه ياد شد. گرچه قريه بر كوچك و بزرگ حمل مي‌شود ولي معمولاً اطلاق قريه بدون مناسبت نيست و وقتي پيامبر باشد، مي‌شود مدينه. حالا يا مدينه از تمدّن است يا از دين، وقتي كه رسول خدا وارد يثرب شد، يثرب شده مدينه. همين پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه از مكه به مدينه مهاجرت كردند، مكه شده قريه و مردم از ذات اقدس الهي مسئلت مي‌كردند كه ما را از اين شهري كه اهلش ظالم است، نجات بدهيد.

تطبيق مصداق مستضعفين بر ائمه(عليهم السلام)

مطلب بعدي آن است كه در بعضي از روايات فرمود: «نحنُ المستضعفون»[4] مصداق كامل آن مستضعفي كه در آيه پنج سورهٴ «قصص»، خدا به آنها وعدهٴ امامت داده است همين ائمه(عليهم السلام)اند، برابر آنچه در نهج‌البلاغه يافت مي‌شود.

حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه در يكي از اين كلمات قصار؛ كلمهٴ 209 از كلمات قصار اين‌‌چنين فرمود: «لَتَعْطِفَنَّ الدُّنْيَا عَلَيْنَا بَعْدَ شِمَاسِهَا عَطْفَ الضَّرُوسِ عَلَي وَلَدِهَا»؛ فرمود دنيا فعلاً از ما رَميده است ولي بعداً به ما برمي‌گردد. همان طوري كه يك ناقه و شترِ شيرده كه نسبت به آن دوشنده، چموشي مي‌كند، نسبت به فرزندش مهربان است. اين ناقه، نسبت به آن هاله و دوشنده، جموح هست و شماس است و تنفّر دارد ولي نسبت به فرزندش، مهربان است و گرايش دارد. فرمود: دنيا اين‌‌چنين است، فعلاً رَميده است ولي بعد به ما برمي‌گردد: «لَتَعْطِفَنَّ الدُّنْيَا عَلَيْنَا بَعْدَ شِمَاسِهَا عَطْفَ الضَّرُوسِ عَلَي وَلَدِهَا» آن‌گاه به دنبال اين جمله، آن آيه پنج سورهٴ «قصص» را قرائت فرمود: « وتلا عقيب ذلك: ﴿وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمْ الْوَارِثِينَ﴾». اين مصداق كامل امامت است، نه اينكه منحصر باشد بر اينها، زيرا ذات اقدس الهي، اصل اين آيه را در سورهٴ «قصص» در جريان بني‌اسرائيلي كه محكوم طاغيان فرعوني بودند، نازل كرد. در آن زمينه فرمود ما قصدمان اين است كه فرعون و هامان را نشان بدهيم، چيزي كه آنها مي‌هرساند[5] و محرومان بني‌اسرائيل را از چنگ فرعون و هامان نجات بدهيم، در آن زمينه است.

بنابراين اين آيه، از قبل از اسلام هم مضمونش بود و بعد از اسلام هم هست، الي يوم القيامه؛ منتها كامل‌ترين مصداق مستضعفين و امامت، اهل‌بيت(عليهم السلام)اند.

عدم شمول عنايت حق بر سلطه‌پذيران اختياري

مطلب بعدي آن است كه آن مستضعفي مورد عنايت حق است كه عمداً زير سلطهٴ طاغيان نرود، همان طوري كه در بحث ديروز ملاحظه فرموديد. در خطبه 189 نهج‌البلاغه دستور هجرت مي‌دهد كه آدم عمداً جايي نماند كه او را استضعاف كنند، فرمود: «وَ الْهِجْرَةُ قَائِمَةٌ عَلَي حَدِّهَا الْأَوَّلِ مَا كانَ لِلَّهِ فِي أَهْلِ الْأَرْضِ حَاجَةٌ مِنْ مُسْتَسِرِّ الْإِمَّةِ وَ مُعْلِنِهَا لاَ يَقَعُ اسْمُ الْهِجْرَةِ عَلَي أَحَدٍ بِمَعْرِفَةِ الْحُجَّةِ فِي الْأَرْضِ فَمَنْ عَرَفَهَا وَ أَقَرَّ بِهَا فَهُوَ مُهَاجِرٌ وَ لاَ يَقَعُ اسْمُ الاسْتِضْعَافِ عَلَي مَنْ بَلَغَتْهُ الْحُجَّةُ فَسَمِعَتْهَا أُذُنُهُ وَ وَعَاهَا قَلْبُهُ»؛ اگر كسي حجت خدا به او رسيده است و او شنيد و درك كرد، اين ديگر مستضعف نيست. اگر مي‌تواند كه مي‌جنگد، نمي‌تواند كه هجرت مي‌كند. اگر نه توان جهاد داشت، نه توان هجرت داشت، آن‌گاه مستضعفي است كه ديگران موظّف‌اند براي رهايي آنها قيام بكنند.

 

 

آزمايش بندگان مستكبر با مستضعفان هم مسلك

چه اينكه در خطبه «قاصعه»[يعني خطبه 192] هم باز از مستضعف و مستكبر سخن به ميان آمده است. در خطبهٴ «قاصعه» فرمود: «فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَخْتَبِرُ عِبَادَهُ الْمُسْتَكْبِرِينَ فِي أَنْفُسِهِمْ بِأَوْلِيَائِهِ الْمُسْتَضْعَفِينَ فِي أَعْيُنِهِمْ»؛ خداوند بندگان مستكبر را با بندگاني كه در دين مستكبران، مستضعف‌اند مي‌آزمايد، امتحان مي‌كند؛ ببيند آنها با اين مستضعفين چه مي‌كنند. آيا فخرفروشي مي‌كنند، حق‌كُشي مي‌كنند يا نه. خب، اينها مربوط به آيه‌اي كه درباره مستضعف و قتال براي رهايي مستضعف، نازل شده است.

هدف مختلف گروه‌ها در ميدان جنگ

اما آنچه در آيه بعد آمده است. فرمود مردم از نظر هدف جنگ دو گروه‌اند: ﴿الَّذِينَ آمَنُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ﴾؛ هر كسي براي حفظ عقيده خود مي‌جنگد. اگر مؤمن باشد براي حفظ عقيدهٴ توحيد مي‌جنگد، اگر كافر باشد براي حفظ عقيدهٴ شرك مي‌جنگد. اصل نثار و ايثار براي همه مردم هست؛ منتها به مؤمنين مي‌فرمايد كه آنها هم مي‌جنگند، شما هم موظّفيد بجنگيد ولي بدانيد شما پيروزيد ﴿فَقَاتِلُوا أَوْلِيَاءَ الشَّيْطَانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفاً﴾.

دستور خداوند به جنگيدن با اولياء شيطان

گاهي مي‌فرمايد كساني كه در تحت سرپرستي شيطان‌اند با اينها بجنگيد، چون ﴿الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ﴾ و شيطان در حقيقت، وليّ اينهاست، گاهي مي‌فرمايد با سران كفر و استكبار بجنگيد: ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَأَيْمَانَ لَهُمْ[6].

ضعيف بودن جناح شيطان در برابر حق

 در اين آيه كه فرمود: ﴿فَقَاتِلُوا أَوْلِيَاءَ الشَّيْطَانِ﴾ دليل آورد، فرمود: ﴿إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفاً﴾ هر گروهي كه در جبهه و جنگ بخواهد موفق بشود بايد نقشه‌هاي نظامي و سياسي داشته باشد. فرمود: نقشه‌هاي نظامي و سياسي شيطان ضعيف است، نه الآن ضعيف است [بلكه] از همان اول هم ضعيف بود ﴿إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفاً﴾ اين «كان» يك فعل ماضي نيست كه در قبال حال و مستقبل باشد كه در گذشته، كِيد شيطان ضعيف بود [بلكه] اين يك «كان»اي است كه تقريباً منسلخ از زمان است. در هر عصر و دياري شيطان، كِيدش ضعيف است كه اين «كان» يك فعل ماضي نيست در مقابل «يكون» كه حالا قبلاً ضعيف بود، بعداً ضعيف نباشد، اين طور نيست ﴿إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفاً﴾ يعني از ديرزمان ضعيف بود، هم‌اكنون هم ضعيف است.

چرا كِيد شيطان ضعيف است؟ براي اينكه سراسر جهان، جنود و سپاه و ستاد حق‌اند كه ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ[7]. اگر كسي به حق و به جِدّ، اين مطلب را فهميد و باور كرد، يقيناً شكست نمي‌خورد، اگر كسي در راه خدا بخواهد بجنگد. خدا خيليها را مي‌آزمايد كه آيا اينها در راه خدا مي‌جنگند يا غير خدا. اگر براي رضاي خدا مي‌جنگند، بعد ديگر موقع تقسيم غنايم و درجات، به جان هم نمي‌افتند. اگر براي رضاي خدا نيست، خدا هم وعدهٴ نصرت به اينها نداد و نمي‌دهد.

بحث در اين است كه اگر كسي فقط براي رضاي خدا بجنگد، يقيناً پيروز است به چه دليل؟ هم دليل منفي، طرف شيطان هست، هم دليل مثبت، طرف رحمان. دليل منفي طرف شيطان همين آيه است كه ﴿إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفاً﴾. دليل مثبت در طرف رحمان اين است كه ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ[8] همهٴ امكانات و تداركات آسماني و زميني در اختيار خداست. خب، اگر كسي بندهٴ صالح خداست و براي حفظ دين او دارد مي‌جنگد و همهٴ تداركات هم در اختيار خداست، آن وقت چنين شخصي يقيناً شكست نمي‌خورد و پيروز مي‌شود.

پرسش:...

پاسخ: آن ممكن نيست، چون اگر نظامي دارد مي‌جنگد، نبايد تك‌تك آن افراد را حساب كرد. چون خود قرآن كريم اين مسئله را باز كرد، فرمود: ﴿إِن يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ[9]؛ فرمود اگر شما كُشته داديد، مجروح داديد، جانباز داديد، آنها هم اين كار را كردند ولي شما آن آخر قضيه را بسنجيد. نه وسط قضيه. فرمود: ﴿إِن يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ﴾؛ گاهي شما پيروز مي‌شويد، گاهي آنها پيروز مي‌شوند تا ببينيم شما لله مي‌جنگيد يا نه؟ همه امكانات را بسيج‌كردن و معجزه نشان‌دادن كه كار آسان نيست، خدا براي هر كسي نمي‌كند.

آزمايش مؤمنين رزمنده با شكست و پيروزي

در يكي از خطبه‌ها، حضرت امير در نهج‌البلاغه دارد كه ما كُشته داديم، آنها هم كشته دادند گاهي ما پيروز شديم گاهي آنها پيروز شدند تا معلوم شد كه ما راست مي‌گوييم. وقتي معلوم شد كه ما راست مي‌گوييم، از آن به بعد كمكِ الهي آمده رزمنده‌هاي ما با مهاجمان آنها به جان هم مي‌افتادند؛ گاهي آ‌نها مي‌كُشتند، گاهي ما مي‌كشتيم، گاهي آ‌نها مي‌زدند، گاهي ما مي‌زديم تا معلوم شد كه ما راست مي‌گوييم، از آن به بعد ديگر نصرت الهي آمد[10]، اين بيان صريح حضرت امير در نهج‌البلاغه است. ريشه قرآني‌اش هم همين است كه فرمود: ﴿إِن يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ﴾؛ اگر شما مقروح و مجروح شديد ﴿فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ﴾. بعد فرمود: ﴿وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ[11]؛ اين دولتهاست مي‌گردد، گاهي آنها شكست مي‌خورند گاهي شما شكست مي‌خوريد تا ببينيم در اين شكست و پيروزي، يكسان مي‌گوييد خدا يا نه، وضعتان برمي‌گردد. اگر در اين جبهه‌ها خوب امتحان بدهيد، آن‌‌گاه ﴿وَتَرْجُونَ مِنَ اللّهِ مَا لاَ يَرْجُونَ﴾ آن‌گاه شما يك تكّه اميد داريد كه آ‌نها ندارند. از نظر اينكه گاهي آنها پيشروي مي‌كنند، گاهي شما پيشروي مي‌كنيد مشترك است؛ اما از آن جهت كه شما يك نقطهٴ اميد داريد و آنها ندارند اين مخصوص شماست: ﴿وَتَرْجُونَ مِنَ اللّهِ مَا لاَ يَرْجُونَ﴾ اگر صِرف اينكه كسي اول، مشتاق حفظ دين شد، برود جبهه، فوراً خدا دين را از راه معجزه ياري بكند خب همين كار را مي‌كند.

در اعجاز الهي كه خدا بخواهد براساس معجزه، دينِ خود را حفظ بكند، شرايط زيادي لازم دارد. از آن جهت كه ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ[12] پس همه تداركات و امكانات، در اختيار خداست. از طرفي هم در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت يعني آيه 165 كه: ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾، اين ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾ يوم القيامه براي كافران ظاهر مي‌شود، نه اينكه ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾ در روز قيامت براي خدا حادث بشود، اين طور نيست [بلكه] روز قيامت، ظرف حدوث اين مضمون نيست، ظرف ظهور اين مضمون است، اين مضمون هميشه هست كه ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾.

خب، اگر جميع القوّه لله است، براي شيطان چه چيزي مي‌ماند جز ضعف. لذا همه انبيا آمدند با دست خالي قيام كردند و پيروز شدند، اين طور نبود كه آنها عِدّه و عُدّه داشته باشند، همه اينها برابر با معجزه پيروز شدند؛ منتها تا معلوم بشود كه انسان، راست مي‌گويد طول مي‌كشد. اگر صِدق نيّت مشخص بشود، يقيناً امداد الهي هست. در سورهٴ «مجادله» فرمود: ﴿كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي﴾ اين جزء قضاي حتمي خداست.

تضمين پيروزي مجاهدين با اراده در قرآن

در آيه 21 سورهٴ مباركهٴ «مجادله» اين است كه ﴿كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ﴾ اين قضاي حتميِ خداست و خداوند مقاتلين و مجاهدين «في سبيل الله» را كه بدون تزلزل مي‌جنگد، دوست دارد: ﴿إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفّاً كَأَنَّهُم بُنْيَانٌ مَرْصُوصٌ﴾ كه آيه چهار سورهٴ «صف» است، خب، اگر عده‌اي محبوب خدا هستند و خدا هم پيروزي آنها را تضمين كرده است، دليلي ندارد اينها شكست بخورند. برهان مسئله هم اين است كه «تمام القوّه» براي خداست و تمام تداركات و امكانات، در اختيار خداست كه ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ[13]، آن‌گاه براي طرف مقابل، جز ضعف چيز ديگر نمي‌ماند ﴿إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفاً﴾ لذا هيچ هراسي هم مؤمنين به دل ندارند، اگر ايمان باشد «لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِي الْعَلْيَا»[14] هدف مبارزه باشد و مانند آن.

سرپيچي از فرمان پيامبر علت موفق نبودن جنگ احد

به هر تقدير، فرمود مردم از نظر هدف، دو گروه‌اند. چه اينكه اين مطلب در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» آيه سيزدهش گذشت كه ﴿قَدْ كَانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتَا فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَأُخْرَي كَافِرَةٌ﴾ كافر، ديگر راه ندارد، چون سبيل در حقيقت آن است كه به مقصد برسد. كافر كه بيراهه مي‌رود، راهي ندارد. پس مردم، از نظر هدف به دو گروه تقسيم مي‌شوند: يا «في سبيل الله» مي‌جنگند يا «في سبيل الطاغوت» مي‌جنگند. آنكه «في سبيل الله» مي‌جنگد يقيناً پيروز است، هم برهان عقلي اقامه شده است، هم برهان تجربي. برهان عقلي‌ آن اين است كه تمام القوّه براي خداست[15].

پرسش:...

پاسخ: در جنگ اُحد آن مسلمين، خودشان را شكست دادند وگرنه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) پيروز شد، آنها براي غنيمت آمدند[و] «في سبيل الله» نجنگيدند. همين كه مسلمين پيروز شدند، مشغول جمع‌آوري غنايم شدند، اينها حرف آن فرمانده‌شان را گوش ندادند، آن سنگر را از دست دادند و آمدند كه غنيمت جمع بكنند قدري سپر بگيرند، قدري شمشير بگيرند، خب دشمن آمد از آن طرف حمله كرد، اينكه «في سبيل الله» نبود. در همان جنگ اُحد هم وقتي نائرهٴ جنگ مشتعل شد، عده‌اي رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را تنها گذاشتند، در حالي كه بناي قرآن بر اين است كه: ﴿مَا كَانَ لاهل الْمَدِينَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِنَ الْأَعْرَابِ أَن يَتَخَلَّفُوا عَن رَسُولِ اللّهِ وَلاَ يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَن نَفْسِهِ[16]؛ هيچ كس حق ندارد در روز خطر، خودش را حفظ بكند پيغمبر را تنها بگذارد. خب، همه اينها نازل شده بود ديگر، فرمود: ﴿مَا كَانَ لْأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِنَ الْأَعْرَابِ أَن يَتَخَلَّفُوا عَن رَسُولِ اللّهِ وَلاَ يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَن نَفْسِهِ﴾ اينها يا فرار كردند يا مشغول جمع غنيمت شدند، دشمن هم از آن طرف حمله كرد.

با اهميت بودن هدف، علت صدور دستور قتال

خب، پس ﴿الَّذِينَ آمَنُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ اين جملهٴ خبريه است و به داعي انشاء هم است؛ اما جملهٴ دوم نه، فقط گزارش است ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ﴾ مؤمنين را اين‌‌چنين وصف مي‌كند و ضمناً ترغيب مي‌كند، بعد صريحاً امر مي‌كند. فرمود: ﴿فَقَاتِلُوا أَوْلِيَاءَ الشَّيْطَانِ﴾ چون كافران، در تحت ولايت شيطان‌اند ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ[17]؛ ﴿فَقَاتِلُوا أَوْلِيَاءَ الشَّيْطَانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفاً﴾.

قتال گاهي به علل و عوامل پيروزي تعليل مي‌شود، گاهي هم به آن هدف، تعليل مي‌شود. گاهي مي‌فرمايند كه با كفّار بجنگيد كه فتنه برداشته بشود ﴿وَيَكُونَ الدِّينُ لِلّهِ[18] يا ﴿يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّهِ[19] اين انگيزه و هدف نهايي قتال است. گاهي تعليل مي‌شود به آن علل پيروزي كه شما نترسيد؛ تشجيع مي‌كند. مي‌فرمايد بجنگيد، براي اينكه ﴿إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفاً﴾. پس يا براي اهميّت هدف، آيه نازل مي‌شود كه فرمود بجنگيد و فتنه را برداريد ﴿يَكُونَ الدِّينُ لِلّهِ﴾ يا براي تشجيع و نفي ترس، آيه نازل مي‌كند كه ﴿إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفاً﴾.

پوشالي بودن قدرت شيطان در قبال قدرت الهي

مطلب بعد آن است كه شيطان كه عده‌اي را در تحت ولايت خود گرفت كه ﴿الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ[20] ممكن است كساني كه در تحت ولايت شيطان‌اند، احساس قدرت بكنند و ببينند كه شيطان و اولياي شيطان قوي‌اند ولي وقتي شيطان را در قبال ذات اقدس الهي قرار مي‌دهيم، هدف آنها را در قبال اهداف عاليه انبيا قرار مي‌دهيم، مي‌بينيم كاملاً ضعيف‌اند. پس منافاتي ندارد كه خدا بفرمايد كه كِيد شيطان، نسبت به هدف اصيلي كه شما موحّدان داريد ضعيف است. حالا خودشان ـ همين اشخاص ضعيف ـ بعضها نسبت به بعض قوي باشند، مطلب ديگر است ولي شما كه در راه خدا مي‌جنگيد به مراتب قوي‌تريد.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

1. نهج البلاغه ،‌حكمت 373

1. نهج البلاغه ، حكت 373

1. سوره بلد ،‌آيات 1و2

1. شواهد التنزيل ،‌ج1 ،‌ص560

1. سوره قصص،‌آيه 6

1. سوره توبه ،‌آيه 12

2. سوره فتح ،‌آيات 4و7

1. سوره فتح ،‌آيات 4و7

2. سور ه آل عمران،‌ آيه 140

1. نهج البلاغه ،‌ خطبه 56

2. سوره آل عمران،‌آيه 140

1. سوره فتح ،‌آيه 4و7

1. سوره فتح ، آيات 4و7

2. نهج البلاغه ، حكت 373

3. سور ه بقره ، آيه 165

1. سوره توبه ،‌آيه 120

1. سوره بقره ، آيه 257

2. سوره بقره ، آيه 193

3. سوره انفال ، آيه 39

4. سوره بقره ، آيه 257


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق