اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ فَانفِرُوا ثُبَاتٍ أَوِ انفِرُوا جَمِيعاً ﴿71﴾ وَإِنَّ مِنكُمْ لَمَن لَيُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصَابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قَالَ قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيَّ إِذْ لَمْ أَكُن مَعَهُمْ شَهِيداً ﴿72﴾ وَلَئِنْ أَصَابَكُمْ فَضْلٌ مِنَ اللّهِ لَيَقُولَنَّ كَأَن لَم تَكُنْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُ مَوَدَّةٌ يَا لَيْتَنِي كُنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً﴿73﴾
آشنايي با جوّ نزول بهترين راه درك معارف قرآن
يكي از بهترين راه براي درك معارف آيات، آشنايي به آن فضا يا جوّ نزول است. ما اگر درست بررسي كنيم كه اصحاب رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ديدشان نسبت به احكام و حِكَم اسلامي چه بوده است، آنگاه در شرح آيات، روشنتر فكر ميكنيم.
از قرآن برميآيد همهٴ كساني كه در محضر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بودند و نمازهاي پنجگانه را به حضرت اقتدا ميكردند و از پاي منبر حضرت بهرهها ميبردند و با حضرت، شبانهروز مسافحه ميكردند هيچكدام از اينها براي تأمين ايمان واقعي و سعادت حقيقي كافي نبود.
شواهد قرآني در تأييد بعضي از اصحاب رسول اكرم (ص)
الف. شاهد اول آيه سورهٴ مباركهٴ فتح
براي بررسي اينكه اصحاب حضرت آيا خالص بودند يا ناخالص، آيهٴ پاياني سورهٴ «فتح» شاهد خوبي است؛ بعضي از آيات سورهٴ مباركهٴ «توبه» هم گواهِ خوبي است، بعضي از آيات سورهٴ «انعام» هم دليلِ خوبي. آيهٴ پاياني سورهٴ مباركهٴ «فتح» يعني آيهٴ بيست و نهم، همان آيهاي است كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اصحابش را معرفي ميكند: ﴿مُحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً سِيَماهُمْ فِي وُجُوهِهِم مِنْ أَثَرِ السُّجُود﴾، بعد ميفرمايد مَثلشان در تورات يا انجيل اينچنين است.
خب، اينها اوصاف حضرت و همراهان حضرت است. فرمود وجود مبارك پيغمبر داراي رسالت است و اصحاب او هم نسبت به مؤمنين رُحماياند، نسبت به كفّار اشداءاند: ﴿أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ﴾. نه تنها از نظر مسائل جبهه و جنگ و امور نظامي موفقاند، بلكه مسائل جنگشان كه جهاد اصغر است با جهاد اكبر، آميخته است ﴿سِيَماهُمْ فِي وُجُوهِهِم مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ﴾؛ اهل سجدهاند، اهل اطاعتاند، اهل نمازهاي واجب و مستحبّاند، پس هم جهاد اكبر دارند هم جهاد اصغر. ولي به حسب ظاهر، انسان خيال ميكند كه همهٴ اصحاب اينچنيناند؛ لكن به ذيل آيه كه ميرسيم ميبينيم، ميفرمايد: ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُم مَغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِيماً﴾ يعني همهٴ همراهان حضرت، اين توفيقات را ندارند [بلكه] آنهايي كه مؤمناند و عمل صالح دارند از اجر عظيم برخوردارند. اين تبعيض نشان ميدهد كه همهٴ اصحاب اينچنين نبودند وگرنه ميفرمود كه «وعدهم الله»، چرا ميفرمود: ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُم مَغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِيماً﴾، اين نكته در تفسير شريف الميزان هست[1]، اين يك شاهد.
ب. شاهد دوم آيه 98 سورهٴ مباركهٴ توبه
شاهد ديگر در سورهٴ مباركهٴ «توبه» است. در سورهٴ «توبه» پرده برداشته شده سخن ميگويد، نميفرمايد «من المؤمنين» [بلكه] ميفرمايد: ﴿وَمِنَ الْأَعْرَابِ﴾؛ اينها جزء اعراباند نه جزء مؤمنين. اگر كسي مؤمن بود كه ديگر اين فكر را در خود راه نميدهد و آن فكر اين است، آيهٴ 98 ﴿وَمِنَ الْأَعْرَابِ مَن يَتَّخِذُ مَايُنْفِقُ مَغْرَماً وَيَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوَائِرَ عَلَيْهِمْ دَائِرَةُ السَّوءِ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾؛ فرمود برخي از اعراب اين طورند كه اگر به آنها بگويند زكات بدهيد اين را يك غرامت ميدانند، بگوييد خمس بپردازيد اين را يك غرامت ميدانند؛ وجوه شرعيه را غرامت ميدانند، خب اين را يك خسارت ميدانند. در حالي كه ديدِ قرآن كريم اين است كه ﴿يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبَا وَيُرْبِي الصَّدَقَاتِ﴾[2]؛ خدا صدقات را خودش قبول ميكند ﴿يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَأْخُذُ الْصَّدَقَاتِ﴾[3] هرگونه ربا را محو ميكند ولي صدقات را ميپروراند. كسي كه مؤمنِ به خدا نيست، وجوه شرعي را غرامت ميداند ﴿وَمِنَ الْأَعْرَابِ مَن يَتَّخِذُ مَايُنْفِقُ مَغْرَماً﴾ و ميگويد ما ضرر كرديم، پس ديدشان دربارهٴ مسائل مالي اين است كه وجوه شرعي را غرامت و خسارت ميدانند، اين دو.
ج. شاهد سوم آيه 81 سورهٴ مباركهٴ توبه
سوم اينكه همين گروه، دربارهٴ جبهه و جنگ نه تنها خودشان نميروند [بلكه] ديگران را هم وادار ميكنند كه نرويد. آيهٴ 81 همين سورهٴ «توبه» كه قبلاً به اين آيه اشاره شد اين بود، فرمود يك عده هستند كه ﴿لاَتَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ﴾ اين را بهانه ميگيرند، ميگويند در گرما به جبهه نرويد. كه مشابه همين بيان، در نهجالبلاغه حضرت امير(سلام الله عليه) هست كه فرمود من شما را به جبهه اعزام ميكنم، شما در زمستان بهانه ميآوريد كه هوا سرد است، در تابستان بهانه ميآوريد كه هوا گرم است.
خب، اينها كه ميگويند ﴿لاَتَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ﴾[4] خودشان اهل نَفْر نيستند، خودشان اهل نُفورند نه نَفْر، قهراً نفورآفريناند، تنفّرآفريناند؛ ديگران را هم ميرَمانند، گريز ميدهند، نه گرايش ﴿قالوا لاَتَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ﴾ اين سه نمونه.
د. شاهد چهارم آيه 26 سورهٴ مباركهٴ انعام
شاهد چهارم كه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» هست آن آيهٴ بيست و ششم است، فرمود: ﴿وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْأَوْنَ عَنْهُ﴾؛ اين گروه نفاق هم نائياند، هم ناهي. «نائي» يعني دور كه ميگويند حج تمتّع، وظيفه نائيهاست، در قبال حج قران و افراد. نائي يعني دور _با همزه_ ناهي يعني نهيكننده، اينها هم دورند هم دور ميدارند. نه نزديكاند، نه ميگذارند كسي نزديك بشود ﴿وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْأَوْنَ عَنْهُ﴾ اين چهار شاهد.
هشدار قرآن در خصوص مبطئين اصحاب رسول اكرم (ص)
حالا در اين فضا و جوّ، آيهٴ سورهٴ «نساء» كه محلّ بحث است نازل شده. فرمود: ﴿وَإِنَّ مِنكُمْ لَمَن لَيُبَطِّئَنَّ﴾؛ شما هوشيار باشيد، در بين شما افراد اينچنيني هستند كه هم بطيءاند، هم مُبطّيء؛ هم خودشان دير ميجُنبند هم ديگران را به بُطيء و تراخي و تأخير دعوت ميكنند. آنها كه ضعيفالايماناند، سعي ميكنند كه در جبهه شركت نكنند، آنها كه منافقاند سعي ميكنند نروند و نگذارند كه ديگران بروند ﴿وَإِنَّ مِنكُمْ لَمَن لَيُبَطِّئَنَّ﴾ مواظب اينها هم باشيد. بعد اوصاف اينها را شرح ميدهد، فرمود اينها نه تنها سلامتطلباند، فرصتطلب هم هستند. بعضيها در اثر ضعف ايمان فقط سلامتطلباند، بعضيها سودجو و فرصتطلب هم هستند. اين گروه كه اهل تبطئه و تأخير و تراخياند، نه تنها سلامتطلباند، فرصتطلب و سودطلب هم هستند، براي اينكه فرمود: ﴿فَإِنْ أَصَابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قَالَ قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيَّ إِذْ لَمْ أَكُن مَعَهُمْ شَهِيداً﴾؛ اگر شما در جنگ شكست خورديد، شهيد داديد، اسير داديد، جانباز داديد، مفقودالجسد داديد، اين ميگويد خدا بر ما منّت نهاد كه ما با اينها نرفتيم. شهيد يعني حاضر، خوب شد كه ما نرفتيم. شهيد نه يعني قتيل، ﴿إِذْ لَمْ أَكُن مَعَهُمْ شَهِيداً﴾ يعني «إذ لم أكن معهم حاضرا» همان معناي لغوي خود را دارد، خوب شد كه ما نرفتيم جبهه. اينكه ميگويند ﴿قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيَّ﴾ يك بيابدي به مقام شهداست، چون نقطهٴ مقابلش اين است كه شهادت، نِقمت است. اگر سلامت، نعمت شد شهادت ميشود نقمت. اين از آن بدترين بيادبيهاي همين گروه اهل نفاق است؛ منتها اين را صريح نگفتند. وقتي ميگويند: ﴿قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيَّ﴾؛ خدا بر من نعمت نازل كرده است يعني آن كه شهيد شد، او را خدا نعمت نداد او نِقمتي بيش نيست. اين است كه مؤمنين را هشدار ميدهد كه در جمع شما يك چنين افرادي هم هستند كه ﴿فَإِنْ أَصَابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ﴾ يعني اگر در جنگ شهيد شديد يا اسير شديد يا جانباز شديد ﴿قَالَ﴾؛ همينها ميگويند: ﴿أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيَّ﴾؛ خدا بر من نعمت نازل كرد، براي اينكه من نرفتم با اينها حاضر نشدم ﴿إِذْ لَمْ أَكُن مَعَهُمْ شَهِيداً﴾ يعني شهادت و مانند آن ميشود نِقمت، اين يك.
و اگر شما پيروزمندانه برگشتيد و غنايمي نصيب شما شد، اينها آنچنان سودجو و فرصتطلباند كه اين غنيمت مالي را فوزِ عظيم ميدانند ﴿وَلَئِنْ أَصَابَكُمْ فَضْلٌ مِنَ اللّهِ﴾؛ حالا اگر سالم برگشتيد، غنيمتي نصيب شما شد و بهرهٴ مادي برديد ﴿لَيَقُولَنَّ﴾ اين با «نون» تأكيد ثَقيله كه نشانهٴ اهتمام آنهاست به اين امر، به ضرس قاطع ميگويند اي كاش! ما با اينها بوديم.
حسرت منافقين از پيروزيهاي رزمندگان
پرانتزي به عنوان جملهٴ معترضه اين وسط هست ﴿لَيَقُولَنَّ﴾، آن پرانتز اين است كه ﴿كَأَن لَم تَكُنْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُ مَوَدَّةٌ﴾ اين جمله معترضه است يعني گويا اصلاً در بين شما نبود و نميديد شما عازم جبههايد و شما را نميشناخت هدف شما را نميدانست؛ مثل اينكه بيگانه بود چون اين حرف، حرف آدم بيگانه است و اگر كسي آشنا به محيط اسلامي باشد، دعوت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را بشنود، اعزام مسلمين را ببيند، اين ديگر نميگويد ﴿يَا لَيْتَنِي كُنتُ مَعَهُمْ﴾، اين ﴿يَا لَيْتَنِي كُنتُ مَعَهُمْ﴾ براي كسي است كه دسترسي ندارد؛ مثل اينكه الآن ما در زيارت شهدا ميگوييم «يا ليتني كنتُ معكم»[5] ولي كسي كه در زمان حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود و حضرت او را دعوت كرد به حضور در جبهه، او ديگر حق ندارد بگويد اي كاش! من با شما بودم، لذا يك جملهٴ معترضهاي در پرانتز قرآن كريم باز ميكند، ميگويد ﴿كَأَن لَم تَكُنْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُ مَوَدَّةٌ﴾ مثل اينكه اصلاً با شما رابطهٴ دوستي نداشت، در جمع شما نبود، از وضع شما آگاه نبود، بيگانهٴ محض بود حالا يك چنين حرفي ميزند. خب، اين جملهٴ معترضه كه تمام شد اين پرانتز هم بسته ميشود، قهراً به اين صورت درميآيد «ليقولنّ يَا لَيْتَنِي»، اين ﴿يَا لَيْتَنِي﴾ مقولِ قول است «ليقولنّ يَا لَيْتَنِي كُنتُ مَعَهُمْ».
خب، تا اينجا ممكن است كه انسان اين را حمل بكند بر حسرتِ ظاهري؛ اما گفتند كه ﴿فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً﴾، اين ﴿أَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً﴾ ناظر به آن است كه اين شخص آن شهادت را، آن پيروزي را كه معنوي است فوزِ عظيم نميداند و اين غنيمت را فوز عظيم ميداند. اين همان است كه ﴿وَمِنَ الْأَعْرَابِ مَن يَتَّخِذُ مَايُنْفِقُ مَغْرَماً﴾[6] آن وجوهي را كه در راه خدا ميدهد آن را غرامت ميداند و اگر مالي به دست او بيايد، اين را فوز عظيم تلقي ميكند.
خب، فرمود وقتي پيروزي نصيب مسلمين بشود: ﴿وَلَئِنْ أَصَابَكُمْ فَضْلٌ مِنَ اللّهِ لَيَقُولَنَّ كَأَن لَم تَكُنْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُ مَوَدَّةٌ﴾ چه ميگويند؟ ميگويند: ﴿يَا لَيْتَنِي كُنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً﴾، خب اين مالي كه ذات اقدس الهي دربارهٴ آن ميفرمايد: ﴿إِنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ﴾[7] منافق يا ضعيفالايمان، اين غنيمت را فوز عظيم ميداند؛ به عظمت ياد ميكند، اين ديدِ اوست.
بيان لطيف علامه طباطبايي (ره) در خصوص ياران سيد الشهداء (عليه السلام)
بياني را سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) دارند كه بسيار لطيف است، ميفرمايند كه تنها گروهي كه خالص بودند در نثار و ايثار جان و مال، هيچ كوتاهي نكردند فقط اصحاب سيدالشهداء(صلوات الله عليه) در كربلا بودند كه يكدست و خالص بودند[8]. اصحاب رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) برابر اين همه آياتي كه قرآن نشان ميدهد، يكدست و خالص نبودند. اصحاب حضرت امير(سلام الله عليه) كه بعضي از شواهد را از نهجالبلاغه ميخوانيم، يكدست و خالص نبودند. اصحاب امام مجتبي هم كه طبق شواهد تاريخي يكدست و خالص نبودند ولي اصحاب سيدالشهداء گرچه كم بودند همين مقداري كه با حضرت بودند، يكدست و خالص بودند، لذا حضرت فرمود كه من هيچ اهلبيتي و اصحابي مثل شما نديدم[9].
محك ابطاء براي شناخت نفاق درون
دربارهٴ ابطاء چند بيان هست و يك اعلام خطر؛ آن اعلام خطر اين است كه اگر كسي در درونِ خود يك چنين حالتي را احساس كرد يا بكند، وقتي شهدا را از جبهه به پشت جبهه ميآورند يا مفقودالجسدها وضعشان روشن ميشود، اگر كسي در آن درونِ دلش خطور كند كه خوب شد ما نرفتيم _گرچه ظاهراً سخني ندارد_ اين هم مشمول همين آيه است، اين يك اعلان خطري است. حالا اگر كشف از نفاق نكند، لااقل شاهد ضعف ايمان هست. اگر در هنگام اعزام به جبهه، كسي كوتاهي بكند بدون عُذر نرود بعد هنگام بازگشت اجساد پاك شهدا در قلبش خطور بكند، بگويد خوب شد كه ما نرفتيم، اين مشمول همين ﴿وَإِنَّ مِنكُمْ لَمَن لَيُبَطِّئَنَّ﴾ است. اگر صريحتر بگويد كه خب نفاق است و اگر در دل واقعاً به اين امر معتقد باشد به قلبش خطور بكند و با اين سخن زندگي بكند، در درونِ دلش نفاق دارد يا ضعف ايمان اين اعلام خطر است.
خطب نهجالبلاغه در خصوص مبطئين
دربارهٴ بطيء بودن خطبهاي از حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه است كه به ذات اقدس الهي پناه ميبرد از نفسي كه تبعاً در كارهاي خير به بطيء و كُندي مايل است. در خطبهٴ 114 نهجالبلاغه اين است كه _همان اول خطبه است_: «وَ نَسْتَعِينُهُ عَلَي هذِهِ النُّفوسِ الْبِطَاءِ» «بطاء» جمع بطيئه است يعني ما از خدا كمك ميگيريم كه اين نفسي را كه در كارهاي خير بُطيء دارد و سرعت ندارد به ما كمك بكند، ما مأموريم به سرعت، خدا فرمود: ﴿سَارِعُوا إِلَي مَغْفِرَةٍ مِن رَبِّكُمْ﴾[10] ولي اين نفوس بطيئهاند يعني كُندند.
باز در خطبهٴ 97 اينچنين فرمود: «وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَيَظْهَرَنَّ هؤُلاَءِ الْقَوْمُ عَلَيْكُمْ»؛ قسم به ذات كسي كه جانم در دست اوست اَمويان بر شما پيروز ميشوند؛ اما «لَيْسَ لِأَنَّهُمْ أَوْلَي بِالْحَقِّ مِنْكُمْ» نه براي اينكه حق با آنهاست از آن جهت پيروز بشوند، «وَ لكِنْ لِإِسْرَاعِهِمْ إِلَي بَاطِلِ صَاحِبِهِمْ وَ إِبْطَائِكُمْ عَنْ حَقِّي» آنها در انجام مأموريتهاي اموي، معاويه كه باطل است سريعاند و شما در دستورات من كه حق است، بطيئايد.
دربارهٴ برحذر بودن از وسايل خطر، نامهاي دارد آن نامهٴ 51 حضرت اينچنين است: «مَنْ لَمْ يَحْذَرْ مَا هُوَ صَائِرٌ إِلَيْهِ لَمْ يُقَدِّمْ لِنَفْسِهِ مَا يُحْرِزُهَا»؛ اگر كسي از چيزي به نام قيامت ميترسد و پيشفرستي نداشته باشد، اين در حِرض و امان نيست بالأخره خطر، دامنگير او خواهد شد.
عملكرد منافقين در زمان پيامبر (ص) و بعد از آن
آن قسمت مهم كه جريان نفاق است در خطبهٴ 194 اوصاف منافقين را تشريح ميكند. اين منافقين كه در صدر اسلام فراوان بودند به عنوان آتشِ زير خاكستر در يك ربع قرن تقريبي ساكت بودند، بعد ظهور كردند. شما وضع مسلمانهاي زمان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را ديديد كه تقريباً يك سوم افراد را منافقين تشكيل ميدادند، چه اينكه در جنگ احد از نزديك مشاهده كرديد. اين گروه نفاق، نه تنها با مشركين رابطه داشتند و كارشكني ميكردند و قصد ترور رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را داشتند، بلكه در اواخر امر، دست به يك سلسله كارهايي زدند كه هيچ انسان شريفي خود را به آن كار آماده نميكند و آن متّهمكردن ناموس پاك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود كه آيات اِفك، در سورهٴ «نور» در همين زمينه است.
پس اينها از قتل پيامبر نقشه كشيدند تا به هَتك حرمت و ناموس پيغمبر در جريان تهمتزدن به يكي از زنان پيغمبر بود كه ذات اقدس الهي آن بيت را تطهير كرد، فرمود همسران پيامبر پاكاند. ممكن است زني همسر پيامبر باشد و كافر باشد و اين ننگ نيست، چه اينكه صريحاً فرمود: ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَةَ نُوحٍ وَامْرَأَةَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا﴾[11] خب، همسر پيغمبر كافر باشد اين ننگ نيست؛ اما اگر همسر پيامبر، عفيف نباشد اين يك ننگ است در دامن پيامبر. لذا قرآن كريم در عين حال كه دارد همسر نوح، همسر لوط كافر بودند، دربارهٴ همسر پيامبر دارد كه كاملاً از آلودگي پاك بودند. پس منافق تا اينجا حاضر شد كه متّهم بكند بيت رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را رقمشان هم كه زياد بود، توطئهشان هم كه تا به اينجا رسيد.
بعد از تشكيل سقيفهٴ بنيساعده و خانهنشين شدن حضرت امير(سلام الله عليه) همهٴ اين كارشكنيها رخت بربست. حضرت فرمود اينها كجا رفتند؟ جمعيتشان هم كه خيلي بود _تقريباً يك سوم مسلمين بودند_ توطئهٴ آنها هم از قتل پيامبر تا متّهم كردن ناموس پيامبر ادامه داشت، اينها كجا رفتند؟ اينها يا دفعتاً مُردند كه اينطور نيست، خب تاريخ مرگ مشخص است يا دفعتاً برگشتند؛ مثل سلمان و اباذر شدند اين هم كه نيست، براي اينكه كساني كه حرفهاي پيامبر در آنها اثر نكردند با چه عاملي برميگردند و انسان سالم ميشوند يا با دستگاه و حكومت ساختند، هذا هو الحق.
كارشكني خطّ نفاق در حكومت اميرالمومنين (عليه السلام)
همين گروه نفاق هر كدام يك پُست كليدي گرفتند و ساختند، همينها وقتي وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) به خلافت رسيد، دستشان از آن پُستهاي كليدي كوتاه شد؛ مثل طلحه، زُبير و امثالذلك حالا دوباره كارشكني شروع شد، همين آتشهاي زير خاكستر. لذا اين خطبهٴ 194 نهجالبلاغه تشريح اينهاست. نهجالبلاغه، مهجور بودنش در اين است كه آن قسمتهاي علمي نهجالبلاغه؛ مثل خطبههاي توحيدي بسيار كم مطرح است. اين تحليلهاي سياسي نهجالبلاغه هم گرچه به اندازهٴ آن قسمتها مهجور نيست ولي باز، مهجور است چون در بسياري از موارد، حضرت علل سقوط و صعود حكومتها را خوب تشريح ميكند. در آن نوبتهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه صريحاً نام قياصرهٴ روم و اكاسرهٴ ايران را ميبرد. فرمود مردم! من را تنها نگذاريد وگرنه اين اكاسره و قياصره همان بلايي كه بر سر گذشتههايتان درآورده بودند، همان بلا را بر سر شما درميآورند يعني كسراهاي ايران و قيصرهاي روم، اين دو امپراطوري قوي، در معرض خطر قرار ميدادند همين كارها را هم كردند بالأخره. اينها را حضرت خوب اسم ميبرد، بررسي ميكند، روشن ميكند. فرمود اينها بر گذشتگان شما مسلّط شدند، الآن هم اگر من را تنها بگذاريد مسلّط ميشوند بر شما، چه اينكه همينطور هم شد. در دستگاه اموي در شام بعضي از اين مستشاران رومي بودند، حتي در جريان كربلا بعضي از مستشاران رومي در شام نقشه ميكشيدند و ابنزياد در كوفه دريافت ميكرد به عمرسعد در كربلا ميداد و پياده ميكردند. اين طور نبود كه خود مردم اينطور برخيزند و آن ذات مطهّر و مقدس را شهيد بكنند بدون دخالت بيگانهها. شما وقتي آن نقشههاي اوّليهٴ كربلا را بررسي ميكنيد، ميبينيد آن نقشههاي اوّليه كه در شام ترسيم ميشد بعضي از مستشاران رومي حضور داشتند.
اين همان بيان حضرت است در خطبهٴ «قاصعه» نهجالبلاغه كه فرمود: اگر من را تنها بگذاريد، همين وضع پيش ميآيد؛ اكاسره و قياصره.
هشدار اميرالمومنين (ع) در بر حذر بودن از منافقين
در خطبهٴ 194 مردم را از منافقين برحذر ميكند. اين منافقين همانهايي بودند كه در عصر رسول خدا بودند، بعد اين يك رُبع قرن به صورت آتشِ زير خاكستر هر كدام پُستهاي كليدي داشتند، بعد هم وقتي كه از دست اينها گرفته شد دوباره خاكسترها كنار رفت و آن شعلهها و اخگرها خودشان را نشان دادند.
در خطبهٴ 194 ميفرمايد: «أُوصِيكُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَي اللَّهِ وَ أُحَذِّرُكُمْ أَهْلَ النِّفَاقِ»؛ كه شما از اينها برحذر باشيد ﴿خُذُوا حِذْرَكُمْ﴾ از اينهاست. در آيه دارد ﴿خُذُوا حِذْرَكُمْ﴾ اينجا فرمود: «وَ أُحَذِّرُكُمْ أَهْلَ النِّفَاقِ» حالا «فَإِنَّهُمُ الضَّالُّونَ الْمُضِلُّونَ»؛ اينها اهل ضلالت و گمراهياند و گمراه كنندهاند «وَ الزَّالُّونَ الْمُزِلُّونَ» اين با «راء» يعني اهل لغزشاند و ميلغزانند «يَتَلَوَّنُونَ أَلْوَاناً»؛ هر روز به رنگي درميآيند «وَ يَفْتَنُّونَ افْتِنَاناً وَ يَعْمِدُونَكُمْ بِكُلِّ عِمَاد»؛ تفنّني دارند و شما را با هر تيري، هدف قرار ميدهند «وَ يَرْصُدُونَكُمْ بِكُلِّ مِرْصَاد»؛ در هر كمينگاهي كمين ميزنند «قُلُوبُهُمْ دَوِيَّةٌ وَ صِفَاحُهُمْ نَقِيَّةٌ»؛ دلهاي اينها بيمار است ولي صفحات صورت اينها شاداب است و نشانهٴ سلامت را به همراه دارد «يَمْشُونَ الْخَفَاءَ»؛ مرموزانه، مخفيانه خطّمشيشان را پياده ميكنند «وِ يَدِبُّونَ الضَّرَاءَ وَصْفُهُمْ دَوَاءٌ وَ قَوْلُهُمْ شِفَاءٌ وَ فِعْلُهُمُ الدَّاءُ الْعَيَاء»؛ حرف كه ميزنند مثل اينكه داروخانه را باز كردند، اوصاف را شرح ميدهند، مثل اينكه شفابخشاند، كارشان جز مرض چيز ديگر نيست «وَ فِعْلُهُمُ الدَّاءُ الْعَيَاءُ حَسَدَةُ الرَّخَاءِ وَ مُؤَكِّدُو الْبَلاَءِ وَ مُقنِطُو الرَّجَاءِ لَهُمْ بِكُلِّ طَرِيقٍ صَرِيعٌ وَ إِلَي كُلِّ قَلْبٍ شَفِيعٌ وَ لِكُلِّ شَجْوٍ دُمُوعٌ يَتَقَارَضُونَ الثَّنَاءَ وَ يَتَرَاقَبُونَ الْجَزَاءَ»، تعبيري در ضربالمَثلهاي فارسي هست كه ميگوييم به يكديگر نان قرض ميدهند؛ اينها به يكديگر ثنا قرض ميدهند «يَتَقَارَضُونَ الثَّنَاءَ»؛ يكديگر را مدح ميكنند اما نه براي رضاي خدا، قرض ميدهند كه آن هم در روزنامهاي در مجلهاي اين قرضشان را جبران بكند، اينها ثنا قرض ميدهند، مدح قرض ميدهند، ستايش قرض ميدهند به يكديگر «يَتَقَارَضُونَ الثَّنَاءَ وَ يَتَرَاقَبُونَ الْجَزَاءَ»؛ در انتظار دريافت پاداشاند نه اينكه «لله» از كسي تعريف بكنند يا حمايت بكنند كسي را «إِنْ سَأَلُوا أَلْحَفُوا وَ إِنْ عَذَلُوا كَشَفُوا وَ إِنْ حَكَمُوا أَسْرَفُوا قَدْ أَعَدُّوا لِكُلِّ حَقٍّ بَاطِلاً وَ لِكُلِّ قَائِمٍ مَائِلاً»؛ در برابر هر حقّي باطلي را اينها ذخيره كردند.
اينها اصولاً دستورات دين را ياد ميگيرند براي توجيه گناهانشان، چون ميدانيد هر واجبي يك موارد استثنايي دارد؛ فلان كار واجب است مگر در آن حال براي فلان شخص، فلان شيء حرام است مگر در آن حال براي فلان شخص، هر واجب يا حرامي يك موارد استثنايي دارد. روزه واجب است مگر براي مسافر، اين خودش را ميزند به سفر كه روزه نگيرد، شُرب خَمر حرام است، فلان شيء حرام است مگر در حال اضطرار براي درمان بيماري، اين ميگويد من بيمارم و علاجم منحصر به فرد است. اصلاً او فقه را ياد گرفته براي توجيه گناهان خود، چون همهٴ محرّمات و واجبها يك موارد استثنايي دارد، اينها اين طورند.
«وَ لِكُلِّ قَائِمٍ مَائِلاً وَ لِكُلِّ حَيٍ قَاتِلاً وَ لِكُلِّ بَابٍ مِفْتَاحاً وَ لِكُلِّ لَيْلٍ مِصْبَاحاً» هر وقت اوضاع ميرود عليه اينها تاريك بشود، چراغي از خودشان دارند اين را روشن ميكنند «يَتَوَصَّلُونَ إِلَي الطَّمَعِ بِالْيَأَسِ لِيُقِيمُوا بِهِ أَسْوَاقَهُمْ وَ يُنْفِقُوا بِهِ أَعْلاَقَهُمْ يَقُولُونَ فَيُشَبِّهُونَ وَ يَصِفُونَ فَيُمَوِّهُونَ»؛ تمويه ميكنند، تمويه همين كه در منطق ملاحظه فرموديد مموّهات اصلش از «ماه» هست و «ماء» يعني آبكي، حرفهاي آبكي را ميگويند تمويه، موَّهَ يعني يك حرف آبكي را تحويل داده است مغالطه هم همين است، مموّهات و تمويهات اين است. بعد فرمود: «فَهُمْ لُمَةُ الشَّيْطَانِ وَ حُمَةُ النِّيْرَانِ: ﴿أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطَانِ أَلاَ إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطَانِ هُمُ الْخَاسِرُونَ﴾[12].
«اعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا»
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] - الميزان، ج 4، ص 417 و 418.
[2] - سورهٴ بقره، آيه 276.
[3] - سورهٴ توبه، آيه 104.
[4] - سورهٴ توبه، آيه 81.
[5] - من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 597.
[6] - سورهٴ توبه، آيه 98.
[7] - سورهٴ انفال، آيه 28، سورهٴ تغابن، آيه 15.
[8] - الميزان، ج 4، ص 417.
[9] - ر.ك: اللهوف، ص 90، «فإني لا اعلمُ اصحاباً اصلح منكم و لا اهل بيت ابّرو لا فضل من اهل بيتي»
[10] - سورهٴ آلعمران، آيه 133.
[11] - سورهٴ تحريم، آيه 10.
[12] - (سورهٴ مجادله، آيه 19)نهجالبلاغه خطبه 194.