06 02 2007 4829566 شناسه:

تفسیر سوره نحل جلسه 51 (1385/11/17)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿بِالبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (٤٤) أَفَأَمِنَ الَّذِينَ مَكَرُوا السَّيِّئَاتِ أَن يَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَشْعُرُونَ (45) أَوْ يَأْخُذَهُمْ فِي تَقَلُّبِهِمْ فَمَا هُم بِمُعْجِزِينَ (46) أَوْ يَأْخُذَهُمْ عَلَي تَخَوُّفٍ فَإِنَّ رَبَّكُمْ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ (47) أَوَ لَم يَرَوْا إِلَي مَا خَلَقَ اللَّهُ مِن شَيْ‏ءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلاَلُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَ الشَّمَائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ وَ هُمْ دَاخِرُونَ (48)

در اين سورهٴ مباركهٴ «نحل» آيه‌اي در آينده داريم به خواست خدا كه تبيان بودن قرآن را مشخص مي‌كند در همين سورهٴ «نحل» آيهٴ 89 كه بعداً خواهد آمد به خواست خدا فرمود: ﴿وَ يَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً عَلَيْهِم مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ جِئْنَا بِكَ شَهِيداً عَلَي هؤُلاَءِ وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ هُديً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرَي لِلْمُسْلِمِينَ﴾ از ظاهر اين آيهٴ 89 سورهٴ «نحل» بر مي‌آيد كه قرآن كريم تبيان كل شيء است اين اصل اول.

اصل دوم اينكه اگر چيزي تبيان و مبيّن همه اشيا و معارف بود يقيناً مبيّن خودش هم هست، اين اصل دوم زيرا چيزي كه خود مُبهم است، مُجمل است شفاف و روشن نيست اين مبيّن غير نيست فضلاً از اينكه مبيّن همه اشيا باشد چيزي مي‌تواند تبيان كلّ شيء باشد كه في نفسه بيّن و روشن باشد اگر چيزي معمّا بود، مُبهم بود يا معيب بود يا ناقص بود اين هرگز مبيّن چيزي ديگر نيست، چون تبيان كل شيء است پس خودش هم بيان مي‌كند.

از اين دو اصل چنين استفاده مي‌شود كه قرآن مبيّن خودش است و جريان تفسير قرآن به قرآن هم از همينجاها مي‌تواند شاهد داشته باشد معناي اينكه مبيّن خودش است يعني در دلالتش بر مطلب نقص و عيبي ندارد كه در بحث ديروز گذشت اين دو آفت از قرآن كريم بيرون است.

اگر قرآن تبيان كلّ شيء است معنايش اين است كه ديگر مبيّن نمي‌خواهد يا نه، اگر معنايش اين است كه ديگر مبيّن نمي‌خواهد پس آيه محل بحث كه مي‌فرمايد: ﴿إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾ يعني چه؟

در بحث ديروز اشاره شد كه اين كتاب چون عيب ندارد، محتاج به مقدمه بيرون نيست تا عيب‌زدايي كند، چون نقص ندارد محتاج به مبادي ديگر نيست تا نقص‌زدايي كند اما چون قول ثقيل است يك كتاب عميق علمي است معلّم مي‌خواهد، تبيان بودن معنايش بديهي بودن نيست معنايش اين است كه اين هيچ احتياجي به مقدمات بيرون ندارد، همين كه يك مطلبي از خارج ضميمه بشود و او را روشن كند، اگر يك چيزي يك مطلبي معيب بود اشكال داشت بايد از خارج اشكالش را برطرف كرد تا او قابل قبول باشد يا اگر يك چيزي ناقص بود در رسالت خود نقص داشت بايد چيزي ضميمه او بشود تا نقص او برطرف بشود، اما اگر يك چيزي كتاب عميق علمي بود خب اين معلم مي‌خواهد معلم اين را شرح مي‌كند نه اينكه از خارج چيزي ضميمه‌اش بكند تا اين روشن بشود.

لذا ذات اقدس الهي در عين حال كه در سورهٴ مباركهٴ «نحل» مي‌فرمايد اين تبيان كلّ شيء است در سورهٴ مباركهٴ «جمعه» در سورهٴ «بقره» و در موارد ديگر فرمود اين معلم مي‌خواهد و وجود مبارك پيامبر اعظم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) معلم اين است ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ[1] همين است.

پس احتياج به معلم با عدم احتياج اين كتاب به مبادي خارجي منافاتي ندارد اين كتاب احتياجي به رفع اشكال ندارد چون در آن نقدي نيست اين كتاب احتياجي به رفع نقص ندارد چون در آن نقصي نيست، اما اين كتاب چون عميق است احتياج دارد كسي اين را باز بكند، باز كردنش هم به اين است كه ناسخ و منسوخ را كنار هم قرار بدهد، مطلق و مقيّد را كنار هم قرار بدهد، عامّ و خاص را كنار هم قرار بدهد، قرينه و ذي‌القرينه را كنار هم قرار بدهد و بالاتر از همه متشابهات را در كنار مُحكمات قرار بده، چون محكمات اُم‌الكتاب است اين متشابهات در دامن آن محكمات معناي خاص خودش را پيدا كند اين كارهاي آن معلم است، اين هم يك مطلب.

مطلب ديگر اينكه اگر كسي جزء نوابغ بود تلاش و كوشش كرد اين كاملاً مي‌تواند از قرآن مطالبي را به دست بياورد استنباط مطلب از قرآن متفرّع بر اثبات نبوت نيست و الا مشكل دور در پيش بود كه مثلاً تا پيامبر تعبداً چيزي را به ما نفرمايد ما از قرآن استفاده نمي‌كنيم اين طور نيست زيرا تا از قرآن استفاده نكنيم معجزه بودن قرآن ثابت نشود، نبوت پيامبر ثابت نمي‌شود.

پس ما يعني بشر مي‌تواند از قرآن استفاده كند اگر جزء نوابغ بود، زحمتهاي زيادي در فنون و علوم كشيد، مثلاً اهل تورات بود، اهل انجيل بود، اين معارف را از معلمين قبلي، از انبياي قبلي فراگرفت بعد با همان سرمايه خدمت قرآن آمد، قرآن را بررسي كرد، مطالعه كرد ممكن است خيلي از مطالب را بفهمد بعد به معجزه بودنش هم پي ببرد، بعد به نبوت آورنده‌اش پي ببرد، اما اگر جزء اكثري مردم بود كه اكثري مردم كتابهاي عادي را به زحمت مي‌فهمند چه رسد به كتابهاي عميق علمي را، خب اين احتياج به معلم است، محتاج به معلم بودن با تبيان كلّ شيء بودن منافات ندارد زيرا معلم همين آيات را كنار هم قرار مي‌دهد و روشن مي‌كند سرّش اين است كه قرآن تبيان كلّ شيء است نه هر سوره يا نه هر آيه كه هر آيه بيّن باشد فرمود: ﴿مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَ أُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ﴾ خب متشابهات وقتي كه يك آيه‌اي چند تا معنا را تحمل مي‌كند و احتمال چندتا معنا مي‌دهد اين چگونه تبيان كلّ شيء است آيه سورهٴ مباركهٴ «نحل» كه ادعا نكرده تمام آيات قرآن كريم تبيان‌اند كه فرمود قرآن تبيان است، بعد فرمود همين قرآني كه تبيان است بعضي‌اش متشابه است، بعضي‌ محكم، خب متشابه كه معناي روشني ندارد كه تا محكمات شناسايي نشود، معيار متشابه بودن مشخص نشود، متشابهات به محكمات ارجاع داده نشوند اين قرآن تبيان نخواهد بود، بيان نخواهد بود ﴿هذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ وَ هُديً[2] اين نخواهد بود.

فتحصل كه قرآن تبيان كلّ شيء است نه هر آيه اين يك، و در قرآن آيات متشابه مُجمل كم نيست اين دو مطلب، ارجاع متشابهات به محكمات معلم عميق مي‌خواهد اين سه مطلب، اگر كسي شاگردي انبياي قبلي را كرده از معارف انبياي قبلي باخبر بود ممكن است كه مراجعه كند به قرآن متشابهات را به محكمات ارجاع بدهد مطالبي را از قرآن كريم به خوبي استفاده كند اين چهار مطلب، اما هيچ كدام از اينها حجت الله نيست، اگر كسي آيات را به خوبي از قرآن كريم بفهمد اين معناي آيه را فهميد، نه حكم اسلام را در اوايل تفسير اشاره شد به اينكه ممكن است يك كسي، يك سخنراني، يك گوينده‌اي، يك نويسنده‌اي مسامحتاً وقتي درباره يك آيه‌ بحث مي‌كند به خودش اجازه بدهد بگويد اسلام اين‌چنين گفته است يك خطيبي يا يك مقاله‌نويسي وقتي درباره يك مطلبي بحث مي‌كند يك آيه را به عنوان شاهد ارائه مي‌كند مي‌گويد نظر اسلام اين است، خب، اين در حد خطابه يا مقاله‌نويسي قابل قبول هست اما در بحثهاي تفسيري كه اينها مقبول نيست، اگر كسي بخواهد بگويد نظر اسلام اين است اين پنج، شش عقبه كئود را بايد بگذراند كه اين بحثها در همان اوايل بحثهاي تفسيري گذشت پنج، شش عقبه كئود را بايد بگذراند.

اولاً تمام قرآن كريم را به اندازه وُسع خودش اگر صاحب‌نظر است بايد بررسي كند با ارجاع متشابهات به مُحكمات، عام و خاص، قرينه و ذي‌القرينه، مطلق و مقيّد، شراح و غيرشارح، ناسخ و منسوخ همه اين آيات را از صدر تا ساقه، از ساقه تا صدر همه اينها را بررسي كند و بنويسد فقط مجاز است كه بگويد قرآن اين را مي‌گويد نه اسلام، چون قرآن بخشي از اسلام است، اگر كسي ـ معاذ الله ـ به دنبال «حسبنا كتاب الله» باشد اين ممكن است باز دهنش را باز كند بگويد اسلام اين را مي‌گويد، اما وقتي كسي تابع «اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي»[3] شد اگر همه آيات قرآن را هم بررسي كرد به خوبي و مطلب را استخراج كرد فقط مجاز است بگويد قرآن اين‌چنين مي‌فرمايد نه اسلام.

اين عقبات كئود را درباره تفسير بايد بگذراند و اينجا بنويسد، بعد برود خدمت روايات در روايات هم همين طور است يك وقتي يك كسي يك حديث شريفي را از كافي نقل مي‌‌كند يا از من لا يحضره الفقيه نقل مي‌كند در سخنرانيها، در نوشته‌ها مي‌گويد اسلام اين‌چنين مي‌فرمايد، خب اين قابل تسامح هست، اما در بحثهاي تفسيري كه قابل تسامح نيست همين كارها را بايد درباره روايات بكند يك فحص عميقي درباره همه رواياتي كه مربوط به آن مطلب است بكند، حالا فرض كنيد درباره نمازجمعه مي‌خواهد بحث بكند تمام رواياتي را كه مربوط به نمازجمعه است بايد بررسي كند در روايات هم مستحضريد كه ائمه فرمودند مثل قرآن است محكم و متشابه دارد، ناسخ و منسوخ دارد، مطلق و مقيّد دارد، عام و خاص دارد، قرينه و ذي‌القرينه دارد، مُجمل و مبيّن دارد همه اينها را مجتهدانه بايد بررسي كند باز هم حق ندارد بگويد اسلام چنين گفته است بايد بگويد اهل‌بيت چنين فرمودند، اين دو.

پرسش: ... اسلام

پاسخ: جزئي از اسلام‌اند.

بعد از اينكه اين عقبه كئود را طي كرد آن وقت اين دو تا حاصل جمع را جمع بكند يعني آنچه را كه در تمام آيات قرآن كريم به دست آورد و آنچه را كه از تمام روايات به دست آورد اينها را كنار هم جمع بكند آن وقت مطلقها را با مقيّد، عامها را با خاص، ناسخها را با منسوخ، قرينه را با ذي‌القرينه، مُجمل را با مُبيّن همه اينها را ارزيابي بكند بعد بگويد بر اساس «اني تارك فيكم الثقلين»[4] اسلام اين چنين گفته است.

اين كار آساني نيست اينكه سابقاً مي‌گفتند حالا اين كمي هم مبالغه در آن هست از زمان مرحوم شيخ انصاري، قبل از شيخ انصاري، بعد از شيخ انصاري مي‌گفتند اجتهاد سنگين‌تر از آن است كه انسان با مُژه چشم چاه بِكَند و آب در بياورد همين است ديگر، خب.

اين معناي اجتهاد در اسلام است اگر كسي بينه و بين الله مواظب زبانش و قلمش باشد بخواهد بگويد اسلام چه فرموده است بايد بر اساس «اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي» اين طور فتوا بدهد، خب.

بنابراين اگر هم كسي جزء نوابغ بود و مراجعه به قرآن كريم كرد و چيزي را از قرآن كريم فهميد اين فقط مجاز است بگويد قرآن اين‌چنين گفته است اين حجت الهي نيست اين براي اينكه خود قرآن كريم دارد ببينيد اهل‌بيت چه مي‌گويند برابر آيه سورهٴ «حشر» كه ديروز اشاره شد اگر خود قرآن كريم مي‌فرمايد: ﴿مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا[5] يعني اگر شما خواستيد ببينيد حجت خدا چيست، ببينيد قرآن ناطق چه مي‌گويد چون بعضي از علوم آن كليّاتش بمنزله قانون اساسي است، و مطلقاتش وآن عموماتش در قرآن كريم آمده، مخصّصاتش، مقيّداتش، شرح و بسطش به وسيله علوم وحياني به اين ذات مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و از راه به اهل‌بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) رسيده است.

آنها مي‌دانند كه وضو را چطور بايد گرفت، نماز را چطور بايد خواند، ركعات نماز چقدر است، جهر و اخفا چقدر است، آن مي‌شود حجت الله، پس اگر كسي مطلبي را ولو بدون تعليم معلم از قرآن ياد گرفت اين فقط ثمره علمي دارد، ثمره عملي ندارد نمي‌تواند به آن عمل بكند براي اينكه خود قرآن مي‌فرمايد كه ببينيد اهل‌بيت چه مي‌گويند، بعد از مراجعه به اهل‌بيت آن‌گاه هم ثمره علمي دارد، هم ثمره عملي، اين هم يك مطلب.

مطلب ديگر كه در بحث ديروز اشاره شده است كه اختلاف زياد است اين پس گاهي ممكن است اشكال بشود يا سؤال بشود كه اگر اختلاف زياد است، فقط معصومين(عليهم السلام) به واقع مي‌رسند ديگران كه به واقع نمي‌رسند چون ديگران به واقع نمي‌رسند جعل يك احكام، تنزيل يك احكامي كه غير از معصوم(سلام الله عليه) كسي به آن دسترسي ندارد اين چه فايده.

اين‌چنين نيست اولاً آن فرمايش مرحوم شيخ طوسي را دوباره بخوانيم كه تا روشن بشود كه اختلاف در بين علما هميشه بود و هميشه هست اين يك، بعد مرز بحث فقهي را از بحث معرفت‌شناسي جدا بكنيم دو، بعد براساس معرفت‌شناسي بگوييم كه اين‌چنين نيست كه فقط معصومين(عليهم السلام) به واقع برسند، خير بسياري از شاگردان آنها هم به واقع مي‌رسند اين سه، البته آن مقداري كه آنها مي‌فهمند و به واقع مي‌رسند مخصوص خود آنهاست ماها مكلّف به آن درجه هم نيستيم، اما آن مقداري كه ما مكلّفيم يعني انسانهاي عادي مكلّف‌اند كاملاً دسترسي به پيدا كردن آنها ممكن است يك، عده زيادي هم رسيدند دو، عده زيادي هم مي‌رسند سه، ما هم سعي مي‌كنيم جزء اين عده باشيم چهار، حالا اين مطالب اربعه را يكي پس از ديگري بايد تبيين بكنيم.

اما آن فرمايش مرحوم شيخ طوسي كه الآن شايد بار سوم يا بار چهارم است كه داريم مي‌خوانيم براي اين است كه كسي خوش‌باور نباشد نگويد به اينكه خب فلان فقيه اين مطلب را فرموده، پس درست است يا مثلاً شيخ طوسي فرموده مثلاً درست است.

مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در كتاب شريف عدة الاصول جلد اول صفحه 356 بعد از اينكه جريان خبر واحد و اختلاف اخبار و تعارضات و اينها را ذكر كرده است فرمود سرّ اينكه ما اقدام كرديم براي تدوين فنّ اصول يك ضوابطي را ارائه كرديم تا مدوّن بشود و برابر آن استنباط و اجتهاد شكل بگيرد فرمود به اينكه هم روايات مختلف است، هم فهم اخبار «حتي أنك لو تعمّلت اختلافهم» اختلاف فقهاي اماميه(رضوان الله عليه) «اختلافهم في هذه الاحكام وجدته يزيد علي اختلاف أبي حنيفه و شافعي و مالك»، خب ابوحنيفه با شافعي، با مالك، اختلاف فراواني دارند اختلاف علماي اماميه به تنهايي از اختلاف اين سه مذهب بيشتر است من براي اينكه ساماني پيدا كند اين حوزه‌هاي علمي آمديم اصول را تدوين كرديم و سامان بخشيديم و كيفيت حجيت خبر واحد و كيفيت استدلال و اينها را، خب چون زعيم حوزه علميه بود به اين حوزه علميه هم برنامه داد، خط داد بعد فرمود اين كار را كرديم، البته اين كار را كردند همه اينها سعيشان مشكور، اما مي‌بينيد بخشي از اين اختلاف با اين سامانه‌هاي اصولي برداشته شد، اما بخش ديگر در خود اصول اختلافات فراواني است يكي برائت عقلي را با نقلي فرق مي‌گذارد، يكي شك در مقتضي را با شك در مقتضي استصحاب را جاري نمي‌داند يكي مي‌داند انواع اختلافي كه در خود اصول هست و از آنجا هم به فروع فقهي راه پيدا مي‌كند.

شما مي‌بينيد همين آيه‌ نوراني سورهٴ مباركهٴ «جمعه» كه ﴿إِذَا نُودِيَ لِلصَّلاَةِ مِن يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَي ذِكْرِ اللَّهِ[6] همين آيه يك آيه بيشتر نيست درباره نماز جمعه يكي فتوا مي‌دهد به ضميمه رواياتي كه در ذيل اين آيه آمده يكي فتوا مي‌دهد نماز جمعه در عصر غيبت حرام است، حرام است يعني حرام است اين فتواي بعضي از علماي ماست، بعضيها فتوا مي‌دهند كه نماز جمعه در عصر غيبت واجب تعييني است كه اينها كاملاً في طرفي النقيض‌اند.

بعضيها فتوا مي‌دهند نماز جمعه در عصر غيب واجب تخييري است آنها كه قائل به وجوب تخييري‌اند هم سه گروه‌اند، بعضي مي‌گويند واجب تخييري است با لزوم احتياط نماز چهار ركعتي، «احتياطاً وجوبياً» يك، بعضيها مي‌گويند كه «احتياطاً ندبياً» يعني جمع بين چهار ركعت و دو ركعت، احتياط ندبي است اين دو، بعضيها مي‌گويند نه، تخيير محض است نماز ظهر در روز جمعه اگر جمعه خوانديد همان نماز ظهر است و اگر چهار ركعت خوانديد همان چهار ركعت است، خب.

يك آيه است با همين چند تا روايت مسائل ديگر هم الي ماشاءالله محل اختلاف است همين آيه است، همين آيه يك عده از فقها(رضوان الله عليهم) مي‌فرمايند به اينكه ﴿إِذَا نُودِيَ لِلصَّلاَةِ مِن يَوْمِ الْجُمُعَةِ﴾ بعضي از بزرگان شما اگر مأنوس شده باشيد با كتاب فقهي اين بزرگان و نحوه تعبيرشان خيلي تعبير تند و تيز است مي‌فرمايند مگر شما مسلمان نيستيد، مگر شما مؤمن نيستيد آيه به چه كسي مي‌گويد ﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ چرا نماز جمعه نمي‌خوانيد؟ آن بزرگان مي‌گويند كه ما مسلمانيم، ما مؤمنيم آيه نمي‌گويد «اقيموا الجمعه» مي‌گويد اگر جمعه منعقد شد برويد شرايطش چيست، چه كسي بايد منعقد بكند كه آيه نمي‌گويد كه اين دو تا فقيه فحل‌اند كه از اين آيه نوراني اين دو معنا را مي‌فهمند مي‌گويند آيه مي‌گويد اگر نماز جمعه اقامه شد برويد اما چه كسي اقامه مي‌كند، با چه شرايطي اقامه مي‌شود، شايد شرطش امام معصوم باشد، يا نصب خاص باشد ما چه مي‌دانيم اين فتواي اين بزرگان(رضوان الله عليهم) است، آن بزرگان مي‌گويند ظاهر آيه اين است كه ﴿إِذَا نُودِيَ لِلصَّلاَةِ مِن يَوْمِ الْجُمُعَةِ[7] برويد مگر مؤمن نيستيد با تُند و تيز، خب همه اينها تالي تِلو معصوم‌اند.

اما اين مطلب بعدي كه راه هست يا نه، مي‌رسيم يا نه، بله راه هست خيليها رسيدند ما هم يقيناً مي‌رسيم.

بيان ذلك اين است كه ما يك بحث ديني داريم كه به اصول دين بر مي‌گردد كه «الدين ما هو» يك بحث فقهي داريم، يك بحث معرفت‌شناسي بحث ديني‌مان كه بحث حكمت و كلام است عصاره دينمان آن خطوط كلي عقل است و ثقلين كاشف دين اينهايند اصل دين را كه در بحث ديروز اشاره شده است فقط منبع هستي‌شناسي‌اش اراده و علم ازلي ذات اقدس الهي است و لا غير هيچ چيز در آن تدوين دين و تحكيم دين و دين غير از اراده و علم ازلي ذات اقدس الهي دخيل نيست اين خداست كه شارع است و لا غير، بقيه كاشف از حُكم خدايند كه خدا چه فرموده است قرآن دين ايجاد نمي‌كند، قرآن مي‌فرمايد خدا چنين گفته است، خدا چنين فرموده است نه اينكه قرآن جاعل دين باشد روايات هم همچنين است، عقل قطعي هم اين‌چنين است، خب.

پس صف اول صف دين است كه «الدين ما هو» حكمش روشن است، صف دوم، صف دين‌شناسي است كه در دين‌شناسي حالا بخش فقهش كه محلّ بحث است ما مي‌بينيم كه فقهاي ما از شيخ مفيد و صدوق و شيخ طوسي(رضوان الله عليهم) از اقدمين و قدما تا شيخ انصاري و ساير بزرگان(رضوان الله عليهم اجمعين) اينها نشستند اينها فقيه‌اند و كارشناس فقهي‌اند ما در صف سوم نشسته‌ايم ما بحث فقهي نداريم فعلاً بحث كارشناسي در معرفت‌شناسي داريم مي‌گوييم در همين نمازجمعه كه گفته شد بعضي مي‌گويند در عصر غيبت نماز جمعه واجب است، بعضي مي‌گويند واجب نيست يقيناً يكي از اينها درست گفته و يقيناً يكي از اينها به مقصد رسيده و يقيناً ما اگر راهي آن يكي بشويم ما هم به مقصد مي‌رسيم اين بحث معرفت‌شناسي است اما كدام يكي از اينها؟ «لست أدري» چون كار ما نيست، كار ما كه در صف سوميم كار معرفت‌شناسي مي‌كنيم مي‌توانيم اين اشكال را جواب بدهيم، اگر كسي اشكالي كرد، سؤال كرد پس اگر اختلاف هست دسترسي به واقع فقط براي معصومين است، مي‌گوييم خير اختلاف هست دسترسي براي بعضيها هست اما آ‌ن بعض چه كساني هستند ما بايد برويم خودمان فحص كنيم.

پس كسي كه در معرفت‌شناسي نظر مي‌دهد كارشناسي مي‌كند مي‌گويد اين بزرگاني كه اختلاف دارند يقيناً يكي به مقصد رسيده است و يقيناً ديگري اشتباه كرده آن كه به مقصد رسيده دو تا اجر دارد آن‌كه به مقصد نرسيده يك اجر دارد چون آن‌كه به مقصد نرسيده روشمندانه اجتهاد كرده در جاي ديگر او به مقصد مي‌رسد اين يكي اشتباه مي‌كند آن‌كه همين طور از راه نرسيده اجتهاد بكند كه اين هم سي، چهل سال زحمت كشيده، چون روشمندانه استدلال كرده ذات اقدس الهي به اجتهاد او پاداش مي‌دهد همچنين مي‌گوييم آن كسي كه گفت واجب است نماز جمعه با آن‌كه گفت واجب نيست يقيناً يكي اشتباه كرده و يقيناً يكي درست گفته چون في طرفين النقيض، بعد حوزه بحث را تنگ‌تر مي‌كنيم مي‌گوييم آن‌كه گفت نماز جمعه واجب است، آن‌كه گفت نماز جمعه أحد الضلعي تأخير است به ضميمه چهار ركعت ظهر لازم نيست با آن‌كه گفت ضميمه لازم است يقيناً يكي درست گفته و يقيناً يكي اشتباه كرده چون في طرفي النقيض است براي اينكه ضميمه يا لازم است يا لازم نيست ضميمه بايد بشود يا نه، يا راجح است يا راجح نيست، اين هم دو مطلب.

حالا اگر ضميمه هست ضميمه يا وجوب است، يا نه يقيناً يكي درست است، يكي درست نيست وقتي كه از وجوب گذشتيم مي‌گوييم يا راجح است يا نه في طرفي النقيض است كه يا مستحب است يا مستحب نيست وقتي حوزه بحث تنگ‌تر شد في طرفي النقيض شد أحدهما يقيناً حق است و ديگري باطل

پس اگر بحث معرفت‌شناسي و كارشناسي معرفت‌شناسي داشته باشيم مي‌بينيم يقيناً بدون هيچ ترديد بعضي از فقها(رضوان الله عليهم) به مقصد رسيدند مثل خود ائمه البته ائمه در قله‌اند اينها در دامنه آن قله اصابه آنها صد در صد رسيدند اينها در راه‌اند بالأخره همين را مستقيم را طي مي‌كنند منتها آنها امام‌اند اينها مأموم، ولي راه همين صراط مستقيم است بعضيها هم البته اشتباه كردند و مأجورند و گاهي وقتي سهو و نسيان كردند گناهي ندارند، گاهي هم نه گذشته از اينكه گناهي ندارند اجر دارند.

پس اين مطلب سوم كه در صف سوم نشسته‌ايم و از نظر كارشناسي و معرفت‌شناسي يقيناً راه باز است بعضيها اشتباه مي‌كنند، بعضيها اشتباه نمي‌كنند اما اگر از معرفت‌شناسي سؤال بكنيم كه مثلاً در اين مسئله حق با مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) است يا از سيد مرتضي، حق با مرحوم شيخ انصاري است يا مرحوم آقا سيد محمد كاظم مي‌گوييم «لست أدري» چون رشته ما نيست ما معرفت‌شناسيم نه فقيه، اگر بخواهيد ما نظر بدهيم ما بايد از صف سوم بياييم صف دوم كارشناسي فقهي بكنيم آن وقت اعلان بكنيم كه حق با مرحوم آقا سيد محمد كاظم است يا مرحوم شيخ انصاري، اين هم يك مطلب، خب.

بنابراين اگر آيهٴ 89 كه در پيش داريم كه مي‌فرمايد اين تبيان كلّ شيء است معنايش اين نيست كه با ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ[8] مخالف است با ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾ مخالف است معناي تفسير قرآن به قرآ‌ن معنايش اين است كه به عامل بيروني، مقدمات بيروني، علم بيروني از خارج مايه بگيريم قرآن را با آن حل كنيم اين لازم نيست بلكه نبايد اين كار را كرد اما يك كتاب عميق علمي استاد مي‌خواهد بالأخره استاد خواستن منافات با تبيان كلّ شيء ندارد، چون خود اين تبيان كلّ شيء مي‌فرمايد بعضيهايش متشابه است بعضيهايش محكم، خب.

اما آيه‌اي كه امروز تلاوت شد.

پرسش ...

پاسخ: خب كتاب عميق علمي همين طور است ديگر، كار علمي همين طور است يك كتابي كه به هم منسجم است ببينيد فرمود اين شش هزار و خرده‌اي آيه نظير اين سقفي نيست كه ستونهاي عمودي آن را نگه مي‌دارند فرمود سراسر اين كتاب شش هزار و خرده‌اي آيه ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ[9] يعني اين شش هزار و ششصد و خرده‌اي آيه همه «مثني» «مثني» «مثني» «مثني» هستند مثني يعني انثنا انعطاف يعني هلالي يعني همه به هم بسته‌اند، خب چه كسي مي‌تواند يك كتاب عميق شش هزار ستوني را معنا بكند اين است كه استاد مي‌خواهد.

فرمود اين كتاب مثاني است انثنا يعني انعطاف الآن اين ستونها هيچ كدام مثاني نيستند اما آن هلاليها همه‌شان مثلاني‌اند يعني منثني‌اند منعطف‌اند به هم وابسته‌اند هيچ ممكن نيست كسي دست به يك آيه بزند مگر اينكه همه را به هم زده چون اگر كسي يك آيه را ـ معاذ الله ـ رد كرده همه مي‌ريزد، خب چنين كتاب عميق علمي استاد مي‌خواهد ديگر لذا فرمود: ﴿يَعْلَمُهُمْ﴾ ﴿يَعْلَمُهُمْ﴾ ﴿يَعْلَمُهُمْ﴾ پشت سر هم فرمود كه كتاب آمده ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ[10] اما معلم زبان ما را مي‌داند، زبان قرآن را مي‌داند قرآن را به حرف در مي‌آورد.

اين بيان نوراني حضرت امير كه در نهج‌البلاغه گاهي هم آن خطبه هم خوانده شد فرمود همه اين مطالب در قرآن هست شما اگر توانستند استنطاق كنيد از آن سؤال كنيد ولي با شما كه حرف نمي‌زند كه با اينكه براي همه آمده ﴿ولكني انبئهم ما فيه[11] اينها با هم حرف مي‌زنند با ما حرف مي‌زنند ولي با شما حرف نمي‌زنند كه شما خيال كرديد اين مثل الفباست اين طور كه نيست كه.

پرسش ... آورد آن مذهب مخالف كه اصحاب و..

پاسخ: خب فرق حق باطل است ديگر.

پرسش: آخر يك مجتهد خطا كرده ثواب مي‌برد..؟

پاسخ: بله، فرق حرف ما و آنها فرق حق و باطل است ديگر اينكه مجتهد نبود ما مي‌گوييم شيخ طوسي و شيخ مفيد و صدوق و اينها مجتهدند يعني كسي كه سي، چهل سال در راه قرآن و عترت زحمت بكشد مجتهد است او همان طور از راه رسيده آمده او يزيد را هم مجتهد مي‌داند همان حرف غزالي.

پرسش ...

پاسخ: آن هم همين طور است ديگر كسي كه ثقلين را گذاشته كنار آن وقت اين كجايش اجتهاد دارد با اينكه از لبان مطهر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) همه شنيدند بارها فرمود: «اني تارك فيكم الثقلين ... لن يفترقا»[12]، خب در كنارش گفتند «حسبنا كتاب الله» اين كجايش مجتهد است اين آمده ﴿الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ[13] شده اين تكّه‌تكّه كرده اين كجايش مجتهد است آن كسي كه هم قرآن هم عترت، هم عترت هم قرآن هر دو را با هم دارد او مي‌تواند مجتهد باشد.

بنابراين از اين جهت هيچ تفاوتي بين مجتهدان نيست كه همه‌شان مأجورند ولي يقيناً بعضيها به مقصد مي‌‌رسند بعضيها به مقصد نمي‌رسند البته معذورند، اينكه مي‌بينيد يكديگر را تحمل مي‌كردند همين است مثلاً آن كسي كه فتوا داده به اينكه نماز جمعه واجب است در عصر غيبت، آن كسي كه فتوا داده به اينكه واجب نيست يكديگر را تحمل مي‌كردند.

همان شيخ طوسي(رضوان الله تعالي عليه) دارد كه در همين جا با اينكه اينها اختلافات فراواني دارند مع‌ذلك يكديگر را تحمل مي‌كنند براي اينكه مي‌دانند او طبق مباني اين حرف را مي‌زند نمي‌گويد الا و لابد نظر من بايد باشد كه اين هم طبق مباني اين حرف را مي‌زند نمي‌گويد الا و لابد حرف من بايد باشد كه، كه بعد بشود هوامداري كه، همين ايشان با اينكه فرمود اينها اختلاف دارند يكديگر را كاملاً تحمل مي‌كنند، خب.

مطلب بعدي آن است كه آن قسمتي كه در آيات ديروز خوانده شد آنها شايد احتياج به توضيح نداشته باشد آيهٴ 48 اين است كه ﴿أَوَ لَم يَرَوْا إِلَي مَا خَلَقَ اللَّهُ مِن شَيْ‏ءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلاَلُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَ الشَّمَائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ وَ هُمْ دَاخِرُونَ﴾ چون اين سورهٴ مباركهٴ «نحل» هم معارف توحيد را دارد، هم وحي و نبوت را دارد، هم مسائل فقهي و حقوقي را به همراه دارد الآن رسيدند باز به بحث توحيد چون محل ابتلاي مردم حجاز در آن روز مسئله شرك و وثنيّت بود فرمود به اينكه شما وقتي خوب بررسي كنيد مي‌بينيد به اينكه يك نظمي در جهان طبيعت حاكم است اين يك، حركت منظم محرّك مي‌طلبد اين دو، يك حكيم مدبّر علي الاطلاق كه ناظم اين حركات است اينها را اداره مي‌كند كه همه اين موجودات از رهبري او پيروي مي‌كنند سه، شما هم بايد اين‌چنين باشيد چهار و آن هم خداي سبحان است.

﴿أَوَ لَم يَرَوْا إِلَي مَا خَلَقَ اللَّهُ مِن شَيْ‏ءٍ[14] شما كه قبول داريد ذات اقدس الهي خالق است چون مشكل وثنيين حجاز توحيد ربوبي بود و الوهيت وگرنه اصل ذات واجب را قبول داشتند، اينكه او ﴿خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ[15] است قبول داشتند در خالقيت شريك ندارد هم قبول داشتند اما ارباب متفرقه اينها را گرفتار كرده است كه قائل به ربوبيت غير خدا شد.

فرمود: ﴿أَوَ لَم يَرَوْا إِلَي مَا خَلَقَ اللَّهُ مِن شَيْ‏ءٍ﴾ يعني اين اشياي طبيعي و اشياي مادي ﴿يَتَفَيَّؤُا ظِلاَلُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَ الشَّمَائِلِ﴾ اين شيء چون عام است مطلق است ظلال را جمع آورده فرمود اينها اشيا با تابش آفتاب سايه دارند اين سايه‌شان فيء دارد، ظل اعم از فيء است در مقابل فئ نيست، فيء گوشه‌اي از ظل است ﴿يَتَفَيَّؤُا﴾ يعني «يرجع» رجوع ظل بازگشت ظل را مي‌گويند فيء اما اصل سايه اعم از ظل راجع و ظل حادث آن معني ظلع خواهد بود كه قهراً اعم و جامع‌تر از فيء است اين سايه بعد از ظهر را مي‌گويند فيء اما سايه قبل از ظهر و سايه بعد از ظهر هر دو را مي‌گويند ظلع ﴿يَتَفَيَّؤُا ظِلاَلُهُ عَنِ الْيَمِينِ﴾ زمخشري در كشاف مي‌گويد اينجا «يمين» به معناي «ايمان» است كه جمع باشد تا با «شمائل» كه جمع است هماهنگ باشد حالا اين بحث به خواست خدا خواهد آمد كه در قرآن كريم گاهي اَيْمان و شمائل است يك، گاهي يمين و شمال است دو، گاهي يمين و شمائل است مثل اين آيه سه، كه يمين مفرد است و شمائل جمع اين اگر نكته خاصي داشته باشد ان‌شاءالله مطرح مي‌شود چه اينكه ذكر كردند.

فرمود: ﴿عَنِ الْيَمِينِ وَ الشَّمَائِلِ﴾ اين سايه‌ها رجوع مي‌كنند اينها ﴿سُجَّداً لِلَّهِ[16] اند شما مي‌بينيد سايه برگشت اما نمي‌دانيد اين دارد چه‌كار مي‌كند همان طوري كه ﴿لِلَّهِ يَسْجُدُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الأرْضِ[17] همه ساجدند موجودات جسماني ساجدند ظلال آنها و سايه‌ها آنها هم ساجدند مطيع فرمان الهي‌اند ﴿سُجَّداً لِلَّهِ وَ هُمْ﴾ يعني اين ظلال ﴿دَاخِرُونَ﴾ جمع مذكر سالم آورد و ضمير جمع مذكر سالم هم آورد نفرمود: «و هي داخرة» فرمود: ﴿وَ هُمْ دَاخِرُونَ﴾ اگر سجده مي‌كنند پس كار عاقلانه است اگر كار عاقلانه است شايسته است كه ما اين دو تعبير ادبي را مناسب با ذوي‌العقول ذكر بكنيم نفرمود «و هي داخرة» فرمود: ﴿وَ هُمْ﴾ يعني اين سايه‌ها ﴿دَاخِرُونَ﴾ چون عاقل‌اند مي‌فهمند چه‌كار مي‌كنند.

پرسش ...

پاسخ: نه، ما يك ظلمت داريم يك ظلع، ظلمت تاريكي است و عدم نور است و امر عدمي است، اما ظلع آن نور رقيق است خيلي از كارها با ظلع حل مي‌شود سايه آن نور رقيق است در سايه نور هست منتها مستور، رقيق و بسياري از احكام نجومي به وسيله همين سايه مشخص مي‌شود اين تنها براي افراد عادي نگفتند كه اگر سايهٴ شاخص به طرف شرق رفت هنگام نماز ظهر فرا مي‌رسد يا نماز جمعه در روز جمعه آ‌ن قدر امتداد دارد كه به صبح اگر شاخص برسد دو هفتم آن شاخص، شاخص در بسياري از مسائل كه ظلع را به همراه دارد در مسائل فقهي مطرح است، در مسائل رياضي مطرح است در رياضيات در بخش رصدخانه‌ها، در بخش طلوع و غروب كواكب، زوال كواكب، رسيدن به دايره نصف ‌النهار، گذشت از دايره نصف ‌النهار ظلع خيلي سهم تعيين ‌كننده دارد، خب.

از اين بازتر در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» است كه فرمود آيهٴ 45 كه سايه را خداي سبحان ممتد كرده است آيه 45 سورهٴ «فرقان» اين است كه ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ[18] اين سايه را او گستراند بالأخره يك موجودي است ضعيف‌ترين موجودات همين ظلال‌اند بالأخره اگر موجود است ايجاد كننده مي‌خواهد و حركت دارد اگر حركت دارد محرّك مي‌خواهد ولي مستحضريد كه ما خيال مي‌كنيم سايه حركت مي‌كند سايه حركت نمي‌كند اين نظير اين پنكه‌ها را كه انسان به صورت دايره مي‌بيند يا شعله جواله آتش‌گردان را به صورت دايره مي‌ديد اين پنكه‌ها كه دايره نيست هر كدام از اين پَرها در يك مقطعي در يك جا هست چون فاصله كم است، سرعت زياد است ما آن فاصله را نمي‌بينيم اين را به صورت يك دايره گردان مي‌بينيم سايه هم حركت نمي‌كند انسان خيال مي‌كند سايه از شرق به غرب يا غرب به شرق دارد حركت مي‌كند اين لحظه به لحظه نور هست، چون لحظه به لحظه نور هست اين سايه قبلي جايش را عوض نكرده سايه بعدي نيامده مثلاً شما اين چراغ را كه حركت مي‌دهيد اين درختي كه در برابر چراغ هست الآن چراغ كه اينجاست، خب سايه درخت آن طرف است وقتي كه اين چراغ را حركت مي‌دهيد يك سايه جديدي در اين قسمت پيدا مي‌شود وقتي جلوتر برديد يك سايه ديگري در اين قسمت پيدا مي‌شود نه همان سايه راه افتاده آن ديگر سايه نيست، آن ديگر روشن شد قبلاً تاريك بود الآن روشن است نه اينكه او راه افتاده آمده اينجا سايه راه نمي‌افتد اين نور هر جا باشد مقابلش سايه است قبلاً اين نور اينجا بود مقابلش سايه بود وقتي كه اين نور به اين طرف آمد ديگر مقابلش يك چيز ديگر است و سايه جديد آمد او كه قبلاً تاريك بود الآن ديگر روشن شده است، خب.

ولي در فضاي عُرف در فضاي ديد مي‌گوييم سايه گسترده شده، سايه حركت كرده در بحثهاي سابق هم داشتيم كه قرآن كريم در عين حال كه آن معارف عميق علمي را يادآور مي‌شود از فرهنگ محاوره نمي‌گذرد يك وقت است يك كتاب، كتاب علمي محض است كه خواص با او سر و كار دارند، يك وقتي كتاب هدايت است و تبليغ اگر كتاب هدايت و عمومي و تبليغ بود بايد از فرهنگ محاوره نگذرد با مردم كه حرف مي‌زند مردمي حرف بزند.

در جريان طلوع و غروب هم همين طور است كه برخيها خواستند اشكال بكنند كه ظاهر آيه ﴿فَلَمَّا رَأي الشَّمْسَ بَازِغَةً[19] اين ظاهرش اين است كه آفتاب طلوع كرده در اين هيئت بطليموسي كه زمين‌محوري بود و حركت را به شمس و قمر مي‌دادند هماهنگ است كه الآن بطلانش روشن شده است غافل از اينكه اين هرگز با زمين‌محوري همراه نيست اين تعبير، محاوره عُرفي است آنهايي هم كه برايشان ثابت شده است خودشان مخترعان اين فن‌اند و مي‌دانند كه زمين محور نيست زمين حركت مي‌كنند آنها محورند وقتي مي‌خواهند حرف بزنند، قول و قرار بگذارند مي‌گويند هر وقت زمين طلوع كرد يا هر وقت ما طلوع كرديم يا مي‌گويند هر وقت آفتاب طلوع كرد قرار كه مي‌خواهند بگذارند مي‌گويند هر وقت آفتاب طلوع كرد.

همين آقايان كه در رصدخانه‌ها كه برايشان مسلّم است زمين حركت مي‌كند زمين طلوع و غروب دارد و اهل زمين طلوع و غروب دارند نه آفتاب و ماه وقتي بخواهند با يكديگر سخن بگويند مي‌گويند وقتي آفتاب طلوع كرد آفتاب در آمد، ماه طلوع كرد، ماه غروب كرد مي‌گويند ماه غروب كرد، آفتاب غروب كرد، خب آفتاب كه غروب نمي‌كند اگر كسي بخواهد مردمي حرف بزند از محاورات نبايد بگذرد لذا قرآن كريم تعبيرش با حفظ محاورات اين‌چنين فرمود درباره ﴿مَدَّ الظِّلَّ﴾ هم اين‌چنين است فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ[20] اين سايه را او گستراند، خب درست است كه يك شاخصي به نام درخت هست، درست است كه شمس مي‌تابد، درست است با تابش شمس اين درخت سايه پيدا مي‌كند اما شمس‌آفرين سهم تعيين‌ كننده دارد درخت‌آفرين سهم تعيين كننده دارد، نورآفرين سهم تعيين كننده دارد نه شمس در هستي‌اش مستقل است، نه نور در هستي‌اش مستقل، نه درخت در هستي‌اش مستقل، نه تابش شمس مستقل، همه اينها به رهبري آن مدير كل است و رب‌الارباب فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي رَبِّكَ﴾ كه ذات اقدس الهي ﴿كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ﴾ ﴿وَ لَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِناً﴾ اگر خدا مي‌خواست اين سايه را ساكن قرار مي‌داد ﴿ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً[21] آفتاب راهنماي سايه است اين را بزرگان حكمت متعاليه يك برداشت دارند نجوميها رصدخانه‌اي‌ها يك برداشت دارند رصدخانه‌اي‌ها از كيفيت اين سايه، حركت سايه، كَمي سايه، شرق و غرب بودن سايه پي به آن كوكب مي‌برند، اما اهل حكمت متعاليه مي‌گويند شما از شمس بايد پي به سايه ببريد نه از سايه به شمس كه مي‌شود برهان صديقين مي‌شود برهان لِم از علت معلول را بشناسيد «بك عرفتك و أنت دللتني عليك»[22].

وقتي منصوربن حازم آن طوري كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل مي‌كند منصوربن حازم به حضور امام صادق(سلام الله عليه) شرفياب شد عرض كرد من به اينها گفتم كه شما مي‌خواهيد خدا را با خلق بشناسيد ذات اقدس الهي «أجلّ و أعز و اكرم من أن يعرف بخلقه بل العباد يعرفون بالله» شما جهان را با جهان‌آفرين بشناس نه اينكه خدا را با تأمل در جهان بشناسي، حضرت فرمود «نعم»، درست است «رحمك الله»[23] اين طور فهميدي همين طور هم هست، خب اين يك ديد عادي است كه انسان با مطالعه در آسمان و زمين پي به خدا مي‌برد منصوربن حازم كه از خواص شاگردان امام صادق(سلام الله عليه) است از محضرش ياد گرفت كه بايد اول خدا را شناخت چون معروف‌تر از هر معروفي اوست «يا خير معروف عُرِف» كه در جوشن كبير خوانده مي‌شود از هر معروفي معروف‌تر اوست به وسيله خدا جهان را بشناسيم نه به وسيله جهان خدا را بشناسيم ﴿ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً[24] آفتاب دليل سايه است نه سايه دليل آفتاب.

ما وقتي شاخص را نگاه مي‌كنيم مي‌بينيم از اين دايره از اين خط نصف‌النهار گذشت چون سايه را نگاه مي‌كنيم مي‌فهميم كه شمس طلوعش، حركتش به كدام سَمت است با سايه مي‌فهميم كه شمس چه كار كرده است ولي آيه مي‌فرمايد ﴿ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً﴾ ما شمس را راهنماي سايه قرار داديم دليل او، امام او، راهبر او، رهبر او شمس است شما از شمس به سايه پي ببريد نه از سايه به شمس.

سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي(رضوان الله عليه) يك وقتي فرمودند كه مرحوم آقاي قاضي(رضوان الله عليه) به ما چند نفر گفت كه شما اگر توانستيد از اين آيه آن مطالب عميق را در بياوريد مثلاً كاري كرديد يا مورد تشويق من قرار مي‌گيريد يك كار اختصاصي به چند نفر ارجاع شد، فرمود ما چند نفر شروع كرديم به اينكه درباره اين آيه چيزي بنويسيم اما حالا محصول آن كار چه شد، چاپ شد يا نشد ديگر ما خبر نداريم مرحوم آقاي قاضي به شاگردان خصوصي‌شان گفت در اين آيه اگر توانستيد يك مطلب خوبي استنباط كنيد بنويسيد كه شمس دليل ظلّ است نه ظلّ دليل شمس اگر كسي حكيمانه بينديشد از آفتاب پي به سايه مي‌‌برد اگر كسي رياضيدان باشد از سايه پي به شمس مي‌برد فرق اين دو علم خيلي است.

به هر تقدير فرمود ما سايه را گسترانديم و او هم تابع ماست، خب پس چيزي در جهان نيست كه نفهمد فرمود: ﴿وَ هُمْ دَاخِرُونَ﴾ اينها ساجدند اين شيء با آيه بعد كه سجده عمومي را تبيين مي‌كند ان‌شاءالله فرصت بعد.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]  ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 2.

[2]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 138.

[3]  ـ مستدرك الوسائل، ج 3، ص 355.

[4]  ـ مستدرك الوسائل، ج 3، ص 355.

[5]  ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 7.

[6]  ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 9.

[7]  ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 9.

[8]  ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 2.

[9]  ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 23.

[10]  ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 2.

[11]  ـ ؟؟؟؟

[12]  ـ بحار الانوار، ج 2، ص 100.

[13]  ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 91.

[14]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 48.

[15]  ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 62.

[16]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 48.

[17]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 49.

[18]  ـ ؟؟؟

[19]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 78.

[20]  ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 45.

[21]  ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 45.

[22]  ـ مفاتيح الجنان، دعاي ابوحمزه ثمالي.

[23]  ـ كافي، ج 1، ص 86.

[24]  ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 45.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق