اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿بِالبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (44) أَفَأَمِنَ الَّذِينَ مَكَرُوا السَّيِّئَاتِ أَن يَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَشْعُرُونَ (45) أَوْ يَأْخُذَهُمْ فِي تَقَلُّبِهِمْ فَمَا هُم بِمُعْجِزِينَ (46) أَوْ يَأْخُذَهُمْ عَلَي تَخَوُّفٍ فَإِنَّ رَبَّكُمْ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ (47)﴾
در جريان انزال و تنزيل قرآن كريم ذات اقدس الهي دو وصف براي قرآن كريم ذكر كرد و دو سِمت براي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ذكر فرمود كه اهلبيت با آن حضرت نور واحدند در اين دو جهت شريكاند و دو جهت هم براي توده مردم و دو وظيفه هم براي توده مردم ذكر كرد.
اما آن دو وصف ممتازي كه براي قرآن كريم ذكر كرد اين است كه قرآن كريم آسان است و سنگين، سبك نيست، دشوار هم نيست بيان فرق اين امور چهارگانه نسبت به هم اين است كه فرمود قرآن آسان است ﴿لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ﴾[1] سخت نيست، چرا؟ چون پيامش دلپذير است مطابق با فطرت است، مطابق با عقل است تحميلي بر جان نيست اگر چيزي دلپذير بود، صداي آشنا بود، مطابق با هستي و هويّت انسان بود تحميل نيست، وقتي تحميل نشد سخت نيست ﴿وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ﴾ اين يك. پس آسان است
دوم اين است كه سبك نيست يك كتاب سطحي سبكمغزِ تهيِ بيوزن نيست كتابي است بسيار سنگين ﴿إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً﴾[2] هيچ كتابي به سنگيني قرآن كريم نيست، نه به سختي به وزن قرآن كريم نيست كتابي است وزين، سنگين، عميق، عريق، علمي ﴿إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً﴾، البته اين در قبال آن اوصاف فراواني است كه ذات اقدس الهي براي قرآن ذكر كرده كتاب حكيم است، نور است، تبيان است آنها اوصاف فراوان ديگر است، اما در اين مقطع محور بحث اين است كه قرآن كريم اين دو صفت را دارد سبك نيست، سنگين است؛ سخت نيست، آسان است گاهي ميبينيد يك حرفي تحمّلش سخت است براي آدم چون مخالف با فطرت است، مخالف با عقل است، دلپذير نيست.
بنابراين آسان بود به معناي سبكمغز و تهي بودن و الفبايي بودن و اينها نيست آسان است يعني هضمش و حملش براي فطرت دشوار نيست ﴿وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ﴾[3] از آن طرف هم وزين است، عميق است، علمي است اين دو وصف، براي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه اهلبيت اين سيزده ذات مقدس هم با آن حضرت در اين نور واحد بودند سهيماند دو تا سِمَت قرار دادند يكي اينكه اينها اولين مبيّناند فرمود: ﴿أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾، خب اگر كتاب عميق است، وزين است، علمي است، معلّم ميخواهد يك وقت است يك سخنان ابتدايي است روان است احتياجي به معلم ندارد اما وقتي يك كتاب عميق بود و علمي بود، خب معلم ميخواهد اين همان ﴿يُعَلِّمُهُم الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾[4] همان است كه ﴿أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ﴾ تو معلمي، مبيّني و چون كتاب تبيان لنفسه است اينكه فرمود نور است تبيان لِنفسه است وجود مبارك پيغمبر و اهلبيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) معلم اين كتاباند، مفسّر اين كتاباند يعني در تبيين اين هيچ چيزي از خود مايه نميگذارند از جاي ديگر نميآورند كه اين را بيان كنند يك وقت است يك كتابي است علمي، وزين اما چهار جايش اشكال دارد آن معلم بايد اين اشكالها را برطرف كند بگويد اين اشكال هست و اگر اين طور بود بهتر بود آن طور نبود بهتر بود، يك وقت است نه اشكال ندارد يك مقدمهاي كمبود دارد اين معلم اين استاد اين مقدمه را آن مبدأ تصديقي را از جاي ديگر ميآورد نقص اين كتاب را برطرف ميكند كه اين كتاب بدون ضميمه آن مقدمه خارجيه ناقص است با انضمام آن مقدمه خارجيه كامل ميشود.
پس كتابهاي علمي معمولاً اين طورند اين دو تا كمبود را دارند يا ناقصاند يا معيب يا هر دو را دارند عيب آن است كه در درون او يك پوسيدگي هست مثل اينكه يك مطلبي در يك كتابي آمده اين مطلب اين عيب را دارد اين اشكال بر اين مطلب وارد است اين بايد اصلاح بشود، يك وقت است نه مطلب صحيح است ولي گوينده نتوانست آن را بيان كند، تبيين كند يك مقدمهاي ميخواهد كه از نظر گوينده مخفي بود و در كتاب هم نيامده اين استاد از خارج آن مقدمه را ضميمه اين كتاب ميكند اين اشكال را هم برطرف ميكند.
پس كتابهاي علمي يا داراي دو تا آفتاند يا يك آفت، يا هم داراي عيباند، هم داراي نقص، يا داراي نقصاند تفاوت نقص و عيب هم اين است مثلاً اگر ما يك سالني داشتيم كه مساحت آن مثلاً چهل متر بود يا بيست متر بود يك فرشي داشتيم سه در چهار اين دوازده متر مساحت اين فرش است، اين فرش اگر بيدزده باشد، سوخته باشد، گوشههايي از آن پاره شده باشد اين معيب است اين فرش يك مشكل دروني دارد يعني گوشه گوشهاي از اين فرش پاره است يك وقت است كه نه فرش نو است و سالم است و ولي دوازده متر است اين فرش دوازده متر قدرت ندارد يك اتاق بيست متري را پُر كند اين ناقص است، پس نقص مطلبي است، عيب مطلب ديگر گاهي ممكن است كه اين فرش هم ناقص باشد، هم معيب.
كتابهاي علمي معمولاً اين دو اشكال يا يك اشكال را دارند آنجا كه اشكال دارند اشكال وارد بر آن كتاب هست يعني اين مثل پوسيدگي است، مثل پارگي است، مثل سوختگي است كه اين مطلب اين گوشهاش بد افتاده بايد اصلاح بشود بايد رُفو بشود، يك وقت است نه، اين مطلب درست است ولي بدون ضميمه يك مقدمهاي كه آن مؤلّف توجه نداشت و در كتاب هم نيامده اين مطلب رسا نيست اين استاد از جاي ديگر ميآورد ولي اهلبيت(عليهم السلام) نسبت به قرآن كريم چون نه عيب دارد، نه نقص، نه رافع عيباند نه مكمّل قرآن، نه اينكه ـ معاذ الله ـ در قرآن يك كمبودي هست، يك نقصي هست، يك زدگي هست كه گوينده غافل بود و اين ذوات مقدس دارند رُفو ميكنند و نه اينكه كمبود دارد مثلاً يك چيزي را بايد ميگفت، نگفت لذا تبيان است لنفسه، بيان است، نور است، هيچ كمي ندارد، اما يك نور وزين و سنگين است مثل يك فرش بيست متري براي سالن بيست متري اين فرش پرنياني گرانبها را دادند به آن شخصي كه متصدّي فرش سالن است گفتند تو اين را پهن كن، تو اين را باز كن به دست توست به دست ديگري نيست آن وقت اين، اين فرش تا شده را پهن ميكند يا لوله شده را باز ميكند، وقتي باز كرد ديگران از نقش او باخبرند، از خصوصيت ابره او باخبرند، از خصوصيت آستر او باخبرند، از ظاهر او باخبر ميشوند، از باطن او باخبر ميشوند اين فرّاش هيچ كاري نكرده، منتها اين بسته را باز كرده، اين را شرح داده، اين را تفسير كرده، اين را تبيين كرده.
اهلبيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) در آن وصف اولشان كه مفسّر قرآناند، مبيّن قرآناند هيچ چيزي در قرآن آفت و آسيبي نيست كه اينها بيايند رُفو كنند، عيبي نيست تا آنها برطرف كنند يك، نقصي نيست تا آنها تكميل كنند دو، اما يك كتابي است بسته اين را بايد بازش كرد كتابهاي علمي همين طور است ديگر وقتي شما ميبينيد يك كتاب علمي را شرح ميكنند چندين برابر مطابق با آن متن در ميآيد شرح يك كتاب علمي مثل باز كردن يك فرش دستباف پرنياني است روشن نيست كه نقشش چيست، ابرهاش چيست، آسترش چيست و چقدر است ولي وقتي باز شد مساحتش، طولش، عرضش، ضخامتش، ظاهر آسترش، ابرهاش، نقشش، همهاش مشخص ميشود، خب.
اين يك كار براي اهلبيت(عليهم السلام) است كه مبيّناند، پس خود قرآن تبيان است و نور است منتها اين نور را يك چشم قوي ميخواهد ببيند و براي ديگران شرح كند.
وصف ديگري كه براي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اهلبيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است اين است كه اين قرآن بمنزله قانون اساسي است كلياتي دارد، مطلقاتي دارد، در كنار اين مطلقات و كليات قيودي هست، خصوصياتي هست ذات اقدس الهي با بيان قرآني اين قانون اساسي را افاضه كرده با بيان نبوي و ولوي و علوي سنّت را به اينها تفهيم كرده كه اين مطلق با آن قيود تقييد ميشود اين عام با آن خصوصيات تخصيص ميشود يعني اگر ما گفتيم ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾ اقامه نماز به اين است كه نماز صبح دو ركعت باشد، ظهرين هشت ركعت باشد، مغربين هفت ركعت باشد اين خصوصيات را به وسيله الهام به ذات مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و از آن راه به ائمه(عليهم السلام) منتقل ميكند لذا اين ميشود سنّت نبوي آن هم ميشود وحي الهي.
چون مطالب همه اينها به دين بر ميگردد يا به عقايد يا به اخلاق يا به احكام فقهي يا به احكام حقوقي همه اينها هم مشمول ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾[5] است زيرا در امور ديني هرگز آنها ـ معاذ الله ـ برابر با استنباط شخصي خود حكم نميكنند و فتوا نميدهند، پس او دو صفت براي اين رهبران مقدس.
به ما هم ذات اقدس الهي هشدار داد فرمود به اينكه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم مفسّر و مبيّن است كه آن بسته را باز ميكند، آن مجمل را شرح ميكند آن عريقِ عميقِ ثقيل را روان ميكند و مانند آن هم مطلقات را تقييد ميزند، عمومات را تخصيص ميزند ﴿مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾[6] اينكه در سورهٴ مباركهٴ «حشر» آمده روايات اهلبيت حجت است براي اينكه خداي سبحان فرمود ما چيزهايي را به آنها گفتيم از اين راه به شما منتقل ميكنيم هر چيزي اينها امر كردند بپذيريد، هر چيزي اينها نهي كردند بپذيريد اينها هم اولواالأمرند، هم اولواالنهياند چون امر به معناي جامع امر و نهي را اينها ولايت دارند.
بنابراين ﴿مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾ اين ﴿مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾ معلوم ميشود كه ناظر به آن وصف دوم است، نه ناظر به وصف اول، براي اينكه وصف اول را ممكن است كسي بگويد ﴿مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ﴾ ناظر به همين وحي قرآني باشد هر چه را پيامبر از راه وحي به شما منتقل كرد قبول كنيد، اما به قرينه ﴿مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾ معلوم ميشود اين براي امضاي سنت است، نه براي حجيّت خود قرآن.
اين دو صفت براي اهلبيت(عليهم السلام) اما دو صفتي كه براي ما هست ما هم موظفيم يعني جامعه بشري هم خوب ياد بگيريم، گوش بدهيم كه ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا﴾[7] و بعد چون كتاب علمي است ما اگر براي ما تلاوت كردند اين كافي نيست اگر تعليم دادند كتاب و حكمت را ما موظفيم ﴿لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾ را اعمال بكنيم، فكر بكنيم، خوب بفهميم، بررسي كنيم اينچنين نيست كه ما فقط گوش بدهيم كتابهاي عادي با گوش دادن حل نميشود چه رسد به اين تفسير فرمود اينها را ما به شما ميگوييم شما وظيفهتان اولاً تفكّر است كه خوب ارزيابي كنيد بعد ايمان و عمل صالح است.
فتحصّل كه اگر گفته شد قرآن نور است، تبيان است، ﴿لِكُلِّ شَيْءٍ﴾[8] معنايش بينيازي از تعليم نيست، معنايش بينيازي از مصحّح اولاً و مكمّل ثانياً عيب ندارد تا عيبش با مصحّح برطرف بشود اولاً، نقص ندارد تا نقصش با مكمّل برطرف بشود ثانياً اين نور است، تبيان است، اما وزين است، سنگين است.
اين معنا را كسي كه مثلاً با اين كتابهاي ديگر هم آشنا باشد واقعاً درك ميكند اين كتابهايي كه معمولاً در حوزه هست حالا يا فلسفه است يا كلام است يا فقه است يا اصول، خب بالأخره انسان مأنوس است بيننا و بين الله هيچ كتابي علميتر از كتاب تفسير نيست يعني در خيلي از موارد انسان ميماند ولي خب كتابهاي عقلي آدم هم درس ميگويد، حاشيه مينويسد، مثل آنها را ميآورد اما اينجا كه ميرسد واقعاً عاجز ميشود.
گوشهاي از مسائل تفسيري را كفايه مرحوم آخوند آمده است كه ايشان فرمودند «قلم اينجا رسيد و سر بشكست» بسياري از مسائل اينچنين است موت يعني چه، حيات يعني چه، شيطان يعني چه، فرشته يعني چه، قُرب الي الله يعني چه، توفّي يعني چه، خدا چطوري روح ميدهد، چطوري روح قبض ميكند، ما ميخوابيم روح كجا ميرود، وقتي بر ميگردد چطور بر ميگردد، اينها همه مسائل قرآني است كه نمونهاي از اينها در فقه و اصول و امثال ذلك نيست و به حق دركش مشكل است، اما بخشي از آيات كه ﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ﴾[9] اينها كه جزء ابتدائيات و الفباي تفسير است اينها را به ترجمه قرآن بايد بسنده كرد اينها كه تفسير نيست، خب.
بنابراين ميفرمايد: ﴿أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾ معلوم ميشود كه ما منتهياليه وحيايم وحي به ما هم ميرسد منتها اين وسطها ممكن است خداي ناكرده آسيب برسد كه ما نتوانيم درك كنيم.
مطلب ديگر اينكه در جريان عقل و نقل كه الآن زياد هم سؤال ميشود چون چند بار تكرار شد الآن فعلاً بازگو نميكنيم چون در همين سورهٴ مباركهٴ در آيات بعد داريم ﴿لعلهم يعقلون﴾[10] آنجا هم ممكن است بيايد، ولي اجمالش اين است كه عقل در مقابل نقل است نه در مقابل وحي آن ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي﴾[11] وحي است كه اين ذوات مقدس معصوم ميگيرند علما با اين ظواهر نقلي روبهرو هستند در پارسال يكي، دو بار عدة الاصول مرحوم شيخ طوسي را آورديم خوانديم مرحوم شيخ طوسي در عدة الاصول در جلد اول در بحث حجيت خبر واحد آنجا اين را بازگو ميكند ميفرمايد به اينكه من ديديم اختلافي كه بين علما شيعه است به تنهايي «يزيد علي اختلاف الحنفي و الشافعي و المالكي» يعني اختلاف فتوايي كه بين آن سه تا مذهب هست شافعي و حنفي و مالكي اسم حنبلي را نبرده اختلاف فتوايي كه به آن سه مذهب است يك طرف، اختلاف فتوايي كه به علماي شيعه است به تنهايي يك طرف من ديدم اختلاف فتاواي علماي خودِ ما «يزيد علي اختلاف الحنفي و الشافعي و المالكي» لذا گفتيم يك اصولي تدوين كنيم، يك ضوابطي تدوين كنيم كه ساماني بپذيرد، خب.
آنكه معصوم است يعني آن چهارده نفر به بركت وجود مبارك پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) آنها ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي﴾ آنكه علما با آنها كار دارند همين ظواهر نقلي است شما ببينيد در تفسير از همين ظواهر نقلي ميبينيد گاهي ده، پانزده رأي از يك آيه بر ميآيد در فقه موقع استنباط كردن ده، پانزده فتوا از يك حديث بر ميآيد، علما در صف بعد نشستهاند از اين ظواهر نقلي كمك ميگيرند مثل اينكه حكما و متكلمين با براهين عقلي روبهرو هستند اينها هم با ظواهر نقلي روبهرو هستند ما نبايد بگوييم به اينكه فقه يا فقيه با وحي كار دارد آنكه با وحي كار دارد همان اهلبيتاند فقيه با اين ظواهر كار دارد و حرف شيخ طوسي در آن در ميآيد كه شيخ طوسي(رضوان الله عليه) ميفرمايد اگر لازم باشد يك روز ديگر هم بايد همان را بخوانيم جلد اول عدة الاصول شيخ طوسي(رضوان الله عليه) بحث حجيت خبر واحد آنجا اين حرف را دارند كه يكي، دو بار ما آن كتاب را آورديم و خوانديم فرمود اختلاف علماي اماميه در فتاواي ديني به تنهايي «يزيد علي اختلاف الحنفي و الشافعي و المالكي» حالا انشاءالله اين بحثها كه بازتر بشود روشنتر ميشود كه در طي اين چهارده قرن در قرن اول بين فقها چه اختلافي بود، در قرن دوم چه اختلافي بود، اختلافي [كه] بين شيخ مفيد و شيخ صدوق الي ما شاء الله هست مرحوم صدوق تقريباً هشتاد الي صد مطلب درباره عقايد گفت، مرحوم شيخ مفيد آمده زير همه اينها را آب بسته، بعد آن تعبير تند را دارد مرحوم شيخ مفيد كه ديگر ما به خودمان اجازه نميدهيم آن تعبيري كه شيخ مفيد نسبت به شيخ صدوق دارد آنها را عرض كنيم، اين اختلاف هست.
پس اگر وحي است براي آن چهارده نفر است و براي قرآن، آنچه كه علما مأنوساند با اين ظواهر نقلي مأنوساند اين ظواهر نقلي در استنباطش در استيادش در استخراجش الي ما شاء الله اختلاف فتواست گاهي بين دو نثر اختلاف بين وجوب و عدم وجوب هست همين در جريان نَزٰح بِئر كه همه شما در كتابهاي فقهي خوانديد، خب قُدما بر اين بودند كه آب چاه ولو ماده هم داشته باشد با افتادن يك مُرداري منفعل ميشود و نَزح آن بئر واجب است، قُدما يعني همه قُدما به استثناي محمد بصراوي گاهي هم ممكن است يك عزيز ديگري هم مثل ايشان باشند، به استثناي آن بزرگوار همه قدما فتوايشان اين بود كه آب چاه منفعل ميشود، نجس ميشود.
از علامه به بعد همه اين بزرگان گفتند اين آقايان اشتباه كردند، نه خير ماء بئر وقتي ماده داشته باشد منفعل نميشود آن وقت اين وجوبش شده استحباب، نَزح بئر شده مستحب از اين اختلافات الي ما شاء الله ما داريم.
معنايش اين است كه آن چهارده نفر كسانياند كه همتاي قرآناند كه ﴿لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾[12] قرآن معصوم است، نه مفسّر شما در غالب اين بحثهاي تفسيري آنجا كه جاي عميق علم نيست در خود ما اماميه ميبينيد چندين اختلاف هست، چندين برداشت هست، چه رسد اختلاف ما و برادران اهل سنت مبادا كسي خيال كند كه شرع معصوم است فقيه هم معصوم است، نه خير نه فقه معصوم است، نه فقيه، كتاب و سنّت معصوم است به دليل اختلافي كه ما داريم.
عقل هم در مقابل نقل است، فقيه در مقابل حكيم است، حكيم در مقابل فقيه است اينها با ادله نقلي استنباط ميكنند، آنها هم با ادله عقلي استنباط ميكنند هر دو اشتباه ميكنند گاهي هر دو به صواب ميرسند و مانند آن. هيچكدام از اينها همتاي وحي نيستند ـ معاذ الله ـ همتاي نبيّ و ولي نيستند آنها كجايند، اينها كجايند مولا با غيرمولا خيلي فرق ميكند اين هم يك مطلب.
عند التعارض عقل و نقل هر كدام قويتر بود، قطعيتر بود مقدّم است هر كدام ضعيفتر بود مؤخر است مسئله وجوب دفع ضرر و استمداد به قاعدهٴ لاضرر كه ما بگوييم اين بحثهاي عقلي مسبوق به بحثهاي شرعي است، خير آن بحثهاي نقلي مسبوق به عقلي است حرمت ضرر و اضرار، قاعده لاضرر اينها تأييد حكم عقل است به دليل اينكه قبل از اسلام اين احكام بوده، بعد از اسلام هم هست يك، بعد از اسلام هم در حوزه مسلمين هست، هم در حوزه غيرمسلمين آنها كه اسلام را قبول ندارند هم لاضرر و لاضرار دارند براي اينكه اين حكم عقل است، نشان اينكه پيشاپيش مسئله فقه و اصول، مسئله تحريم ضرر و اضرار و وجوب دفع ضرر مطرح است اين است كه در كتابهاي كلامي يك گوشهاي از آنها به اصول راه پيدا كرده آنجا ملاحظه ميفرماييد كه دفع ضرر محتمل واجب است، خب عقلي است ديگر شكر مُنعِم واجب است براي اينكه ميترسيم اگر او را شكر نكنيم نعمت زايل بشود، دفع ضرر محتمل واجب است، معرفت مُنعم واجب است براي دفع ضرر محتمل از همين تعبيراتي كه در كلام هست و بعد به اصول هم راه پيدا كرده، ريشه عقلي دارد چون اضرار قبيح است، دفع اضرار حَسَن است و مانند آن، آن وقت آن لاضرر و اينها هم تأييد همين حكم عقل است.
يك بحثي قبلاً گذشت كه «الدين ما هو» دين عبارت است از مجموعه عقايد، قوانين اعتقادي، اخلاقي، فقهي، حقوقي اين «الدين ما هو» كه شريعت هم به همين معناست اين فصل اول.
اينها فهرست آن مطالب است، فصل دوم اين است كه «التديّن ما هو» «الايمان ما هو» تديّن غير از دين است، دين مجموعه آن قواعد است، تديّن يعني فهم اينها و قبول اينها و پذيرش اينها اگر كسي اينها را پذيرفت متديّن است ميشود مؤمن، پس ايمان قبول دين است، دين مجموعه عقايد، اخلاق، احكام فقهي و حقوقي است، اين دو فصل.
فصل سوم كه ميتواند پيشاپيش قرار بگيرد اين است كه منبع هستيشناسي دين چيست؟ اين قواعد را، قواعد اعتقادي را، اخلاقي را، فقهي و حقوقي را از كجا بايد گرفت؟ چه كسي بايد اينها را تشريح كند؟ اينجا عقل به هيچ وجه راه ندارد مثل نقل، هيچ يعني هيچ عقل چه ميفهمد كه قاعده وضع كند منبع هستيشناسي دين اراده و علم ازلي ذات اقدس الهي است و لا غير چه عقيدهاي حق است، چه اخلاقي حق است، چه حكمي واجب است، چه امري واجبالحق است منبع هستيشناسي دين اراده و علم ازلي ذات اقدس الهي است و لا غير، اين منبع هستيشناسي.
فصل چهارم اين است كه ما از كجا بفهميم كه ذات اقدس الهي چنين فرموده است؟ ميشود منبع معرفتشناسي دين اين فصل چهارم هر كدام از اينجا پنجاه صفحه بحث شده رويش، ميشود دويست صفحه كه حالا ما داريم فقط فهرست اين فصلها را ذكر ميكنيم، فصل چهارم كه منبع معرفتشناسي است ما از كجا بفهميم خدا چنين فرمود؟ اينجا عقل و نقل دو تا جناحاند خودشان را نشان ميدهند يا با عقل ميفهميم يا با نقل ميفهميم در بخشي از امور عقل ميفهمد، در بخشي از امور عقل سهمي ندارد مثل تعبّديات، مثل جزئيات اينها اصلاً عقل راه ندارد ميفهمد كه نميفهمد خودش را كنار ميكشد، ولي در قوانين كلي، در مسائل اعتقادي، در مسائل اخلاقي، در مسائل حقوقي، در مسائل فقهي بخش معاملات اين چيزها بعضيها را به خوبي ميفهمد، بعضيها را مختصر ميفهمد، بعضيها را در حد تأييد ميفهمد بالأخره حضور دارد بعضيها را اصلاً نميفهمد خودش را ميكشد كنار.
و همين عقل چون ميفهمد كه نميفهمد برهان اقامه ميكند بر ضرورت وحي و نبوت ميگويد من خدايي دارم بايد او را بپرستم و نميدانم چطوري بپرستم و من ميدانم كه با مُردن نميپوسم از پوست به در ميآيم اما كجا ميروم نميدانم، چه چيزي بايد ببرم نميدانم، معاد را بايد براي من مشخص بكنند، چه چيزي بايد ببرم، براي من مشخص بكنند، از كدام راه بايد ببرم، براي من مشخص بكنند. عقل ميفهمد كه خبري هست و ميفهمد كه نميفهمد، لذا بيشترين و مهمترين و اصليترين دليل ضرورت وحي و نبوت را همين حكما اقامه كردند ديگر، خب.
عقل و نقل اينجا جايش است در بخشهاي معاملات مثلاً ميبينيد كه مرحوم شيخ انصاري و ساير فقها(رضوان الله عليهم) فرمودند «و يدلّ عليه أدلة الأربع» گاهي مثلاً براي خيار غبن، براي لاضرر و امثال ذلك ميبينيد چند دليل اقامه ميكنند اما عقل براي اينكه ظلم است، و اما نقل براي اينكه فلان روايت دلالت ميكند بر خيار غبن و مانند آن اينكه گفته ميشود «و يدلّ عليه أدلة الأربع عقلاً و نقلاً» جايش اينجاست عقل مثل نقل، نقل مثل عقل جزء منابع معرفتشناسي ديناند هيچ كدام جاعل و كاشف نيستند شارع فقط ذات اقدس الهي است.
آن وقت اينجا محدوده عقل و نقل با هم مشخص ميشود اگر تعارضي شد، خب قطعي مقدّم بر ظنّي است مثل اينكه دو تا دليل نقلي اگر با هم متعارض شدند بالأخره راه علاج هست چه اينكه دو تا دليل عقلي هم اگر معارض هم بودند يك راه علاجي دارد.
اينها اين چهار فصل كه هر كدامشان پنجاه صفحه كتاب ميخواهد و شده به لطف الهي ميشود دويست صفحه اين شايد در طي اين سالها چندين بار گفته شده اما مكرر كه سؤال ميشود، سؤال ميشود براي اينكه بعضيها در مطالب قبل حضور نداشتند بالأخره آنكه معصوم است وحي است يك، آن هم كه گيرندهاي كه آن عالمي كه معصوم است كه عالم اهلبيت است همان چهارده نفرند دو، بقيه افراد عادياند، بقيه از اين نقل كمك ميگيرند اين قرآن وحي است، اما نه آن معنايي كه مفسّر ميفهمد، نه آنكه شيخ طوسي ميفهمد، نه آنكه شيخ مفيد ميفهمد به دليل اينكه شيخ طوسي و شيخ مفيد و [شيخ] صدوق(رضوان الله عليهم) همه از آيه دارند استفاده ميكنند سه نوع است، سه تا رأي متعارض يا همه از آن حديث دارند استفاده ميكنند سه تا رأي متعارض.
اينجا كه به قالبهاي بشري ميآيد اينجا ديگر جا براي عصمت نيست، انسان اشتباه ميكند، سهو و نسيان دارد، جهل دارد و مانند آن در اين محدوده كه جاي سهو و نسيان هست، حكمت و كلام قرار دارد از يك سو، فقه و اصول قرار دارد از يك سوي ديگر ما وظيفهمان اين است كه وقتي اهلبيت(عليهم السلام) بيان كردند يعني اين فرش زرّين الهي را كه هميشه سالم است براي هميشه كامل است، نه عيب دارد و نه عيبپذير است، نه نقص دارد و نه نقصپذير است اين را وقتي براي ما باز كردند اين فرش الهي را كه باز كردند ما بايد خوب بررسي كنيم فكر بكنيم كه اين چه ميگويد و به آن ايمان بياوريم و عمل بكنيم.
اين ميشود ﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾ اين گوشهاي از اين مطالبي كه احياناً گاهي مورد سؤال قرار ميگيرد.
اما فرق بين فكر و عقل و امثال ذلك چيست اين در سورهٴ مباركهٴ «رعد» تا حدودي مبسوطاً بحث شده است در سورهٴ مباركهٴ «رعد» آيه سه و چهار اين است در سورهٴ مباركهٴ «رعد» آيه سه اين است كه ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾ آيه چهار اين است كه ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾ آنجا مبسوطاً بين فكر و عقل، تفكّر و تعقّل بحث شده است، اما حالا اينجا كه فرمود كه گاهي هم سؤال ميشود كه بايد و نبايد مسبوق به بود و نبود هست، البته بله يعني هر ايدئولوژي به اصطلاح، هر بايد و نبايد، هرحكم اخلاقي يا مثلاً فقهي يا حقوقي اين نشئت گرفته از بود و نبود است يعني آنچه در جهان هست برابر آن بايد و نبايد تنظيم ميشود، اما معنايش اين نيست كه ما يك قياسي داشته باشيم كه هر دو مقدمهاش از سنخ بود و نبود باشد آن وقت ما نتيجه بايد و نبايد بگيريم اين شدني نيست، اگر دو تا مقدمه قياس هر دو از بود و نبود بود، نتيجه الا و لابد بود و نبود است يعني مطلب نظري است اگر هر دو مقدمهاش بايد و نبايد بود، نتيجهاش هم بايد و نبايد است، ولي اگر يك قياسي داشتيم ملفّق بود يك مقدمهاش جزء بود و نبود بود، يك مقدمهاش جزء بايد و نبايد بود، چون نتيجه تابع اخص مقدمتين است و بايد و نبايد نسبت به بود و نبود اخص است ما نتيجه بايد و نبايد ميگيريم اين است كه ميگويند بايد و نبايد را از بود و نبود ميگيرند، خدا منعِم هست اين بود، شكر منعم بايد واجب است، اين بايد است كه ضميمه آن بود شد، نتيجه اين است كه شكر خدا واجب است، بايد خدا را شكر كرد يعني اگر ما قياسي داشتيم يك مقدمهاش مربوط به جهانبيني كه بود و نبود است، يك مقدمهاش مربوط به حكمت عملي كه بايد و نبايد است چون اين مقدمه اخصّ از آن مقدمه است و نتيجه تابع اخص مقدمتين است قياس ملفّق از بود و نبود و بايد و نبايد نتيجهاش بايد و نبايد است مثل همين مثالي كه ذكر شده.
اما اينكه معرفت و عمل كدام مقدمه است، خب معلوم است معرفت مقدم است، لكن معرفت درجاتي دارد يك، اعمال مراتبي دارند دو، هر مرتبهاي از مراتب عمل مسبوق است به مرتبهاي از مراتب معرفت، تا معرفت نباشد، تا علم و انديشه نباشد عمل شروع نميشود، منتها اين عمل باعث شكوفايي آن انديشه ميشود آن علم را بيشتر ميكند.
اما در جريان آن سؤالهايي كه مربوط به معرفت خداست، منطقه ممنوعه و منطقه آزاد آنها را ديگر چون امروز ممكن است طول بكشد به خواست خدا در همين بحثهاي آتي اگر يك آيهٴ مناسب بود آنها را عرض ميكنيم، اما در تتمّه بحث.
فرمود: ﴿أَفَأَمِنَ الَّذِينَ مَكَرُوا السَّيِّئَاتِ﴾ مكر ذاتاً قبيح نيست، مكر، كيد اينها گاهي حَسَن است، گاهي قبيح اگر مكر حَسَن باشد حَسَن است، كيدِ حَسَن باشد حَسَن است و اگر مكرِ قبيح باشد قبيح است اينچنين نيست كه ذاتاً مكر باشد در آن آيهاي كه قبلاً خوانده شد ﴿وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللّهُ وَ اللّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ﴾[13] نشان آن است كه خدا مكر صحيح دارد، خدا كيد صحيح دارد ﴿إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً ٭ وَ أَكِيدُ كَيْداً﴾[14] نقشه كشيدن، طرح ريزي كردن، اينها كيد است اينها مكر است گاهي حلال است، گاهي حرام، گاهي براي دشمنزدايي است، گاهي براي ظلم است آنكه فرمود: ﴿إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً٭ وَأَكِيدُ كَيْداً﴾ از همين قبيل است.
در بخشهايي از آيات سورهٴ مباركهٴ «فاطر» فرمود اينها مكر سيّئ دارند آيه 43 سورهٴ «فاطر» اين است ﴿اسْتِكْبَاراً فِي الْأَرْضِ وَ مَكْرَ السَّيِّئِ وَ لاَ يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ﴾ كه اين قيد، قيد احترازي است، نه قيد توضيحي مكر دو قسم است، مكر حَسن داريم، مكر سيّئ داريم، كيد حَسن داريم، كيد صحيح داريم، پس اينكه فرمود: ﴿مَكَرُوا السَّيِّئَاتِ﴾ چون مورد مكرشان سيئات است خود اين مكر اينها هم سيّئ خواهد بود فرمود اينها در امان نباشند، گاهي خداي سبحان اينها را به زمين فرو ميبرد، گاهي عذاب از راهي كه اينها گمان نميكنند ميآيد يا اينها را خداي سبحان در همان تحوّلات معيشت و يا سياست و امثال ذلك مؤاخذه ميكند يا به نحو تخوّف ميگيرد كه ديروز نقل شده است از امام راضي كه تخوّف را به معني تنقّص گرفتند يعني آن شيخ هذيلي از قبيله هذيل گفت تخوّف به معني تنقّص است در جواب سؤال عمر اين حرف را كه امام رازي در تفسيرش دارد قبل از او جناب زمخشري در كشّاف آورده و بعد از كشّاف در تفسير قرطبي هم آمده در تفسيرات متأخرين هم هست از پيشينيان زمخشري در كشاف نقل كرده، قرطبي در جامع نقل كرده و امام رازي هم در تفسيرش نقل كرده از متأخران اهل سنت هم نقل كردند، خب.
﴿أَوْ يَأْخُذَهُمْ عَلَي تَخَوُّفٍ فَإِنَّ رَبَّكُمْ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ﴾ در بحثهاي ديروز اشاره شد به اينكه اين آيات ناظر به حصر نيست براي اينكه نحوه تعذيب را قرآن كريم متعدّد بيان كرده در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيه 98 و 99 اين است ﴿أَوْ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرَي أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنَا ضُحيً وَ هُمْ يَلْعَبُونَ﴾ اين يك طور عذاب است آيه بعد ﴿أَفَأَمِنُوا مَكْرَ اللّهِ فَلاَ يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ﴾ كه در بحث ديروز اشاره شد به اينكه امن دو قسم است يك امن صادق داريم يك امن كاذب آن كسي كه ظالمانه به سر ميبرد ولي نائم يا غافل است اين احساس امنيت ميكند، لكن امنش، امن كاذب است كه در اين آيه فرمود: ﴿فَلاَ يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ﴾ اما آن امن صادق در آيهاي است كه فرمود: ﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ أُوْلئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ﴾ موارد ديگري كه خداي سبحان از مؤاخذه خود سخن ميگويد سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» آيه چهل به بعد است كه بعد از جريان قارون و فرعون و هامان اينچنين فرمود، فرمود ﴿فَكُلّاً أَخَذْنَا بِذَنْبِهِ﴾ ما اينها را مؤاخذه كرديم در اثر گناهي كه كردند ﴿فَمِنْهُم مَنْ أَرْسَلْنَا عَلَيْهِ حَاصِباً﴾ يك، ﴿وَ مِنْهُم مَّنْ أَخَذَتْهُ الصَّيْحَةُ﴾ دو، ﴿وَ مِنْهُم مَّنْ خَسَفْنَا بِهِ الْأَرْضَ﴾ سه، ﴿وَ مِنْهُم مَنْ أَغْرَقْنَا﴾ چهار، پس اين اقسام چهارگانهاي كه در سورهٴ «نحل» آيات محل بحث آمده مفيد حصر نيست چه اينكه درصدد حصر هم نيست به دليل اينكه اقسام فراواني را در آيه چهل سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» آمد كه بعضيها را با صيحه و صاعقه و تَشَر زدن، در حقيقت تَشر الهي است آن صداي عظيم كه باعث هلاكت يك عده است بعضيها هم به وسيله غرق كردن و مانند آن.
در بخشهاي ديگر هم جريان مؤاخذه الهي «مِنْ حَيْثُ لاَ يَشْعُرُ» آمده در سورهٴ مباركهٴ «احقاف» آيه 24 به اين صورت آمده فرمود به اينكه اينها حرف نبيشان را پشت سر گذاشتند [و] كفر ورزيدند و علائم عذاب آمده، ابرهاي تعذيب ارسال شده شروع كرده به نزديك شدن و اينها خيال كردند كه ابري است كه باران دارد براي آنها بركت دارد آيه 24 سورهٴ «احقاف» اين است كه ﴿فَلَمَّا رَأَوْهُ﴾ اين سحاب را ﴿عَارِضاً﴾ در صفحه آسمانشان اين را ظاهر ديدند ﴿مُسْتَقْبِلَ أَوْدِيَتِهِمْ﴾ ديدند كه اين در بيابانها و درّهها و دامنههاي كوه و ارتفاعاتشان حالا اين ابر ظاهر شده ﴿قَالُوا هذَا عَارِضٌ مُمْطِرُنَا﴾ اين يك ابري است كه ميخواهد به ما باران بدهد خوشحال شده بودند، بعد ذات اقدس الهي فرمود نه خير اين ابر بارانزا نيست اين ابري است كه به همراه خود عذاب را آورده ﴿بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُم بِهِ رِيحٌ فِيهَا عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾ شما به پيامبرتان گفتيد ﴿أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾[15] خب اين همان عذاب است شما عجله كرديد در آمدن عذاب اين عذاب است.
بنابراين اينها ميتواند جزء مصاديق ﴿مِنْ حَيْثُ لاَ يَشْعُرُونَ﴾ باشد كه بيان كردند.
پرسش ...
پاسخ: اين در بحث ديروز اشاره شده كه اين يا مربوط به قسم چهارم است يا مربوط به اقسام چهارگانه، اگر مربوط به قسم چهارم باشد ميفرمايد به اينكه ما اول اينها را ميترسانيم مستقيماً اينها را عذاب نميكنيم اگر عذاب چند قدمي اينها آمده اينها هراسناك ميشوند به توبه و انابه و توجه و اينها ميپردازند مشكلشان حل ميشود مستقيماً عذاب به طرف آنها نيامده، يا نه مربوط به اقسام چهارگانه است كه ذات اقدس الهي ممكن است به اين وعيد خود، به اين تهديدهاي خود به زودي عمل نكند يا برخي را اصلاً عفو كند و برخي را تخفيف بدهد، چون خُلف وعده قبيح است، خُلف وعيد كه قبيح نيست، ممكن است ذات اقدس الهي به عذاب تهديد بكند، ولي نكند.
يك وقت است خبر ميدهد اين يقيناً واقع ميشود يك وقتي تهديد دارد، تهديد چون وعيد است، انشاء است، صدق و كذبپذير نيست، ممكن است ذات اقدس الهي بر اساس سعهٴ رحمتي كه دارد عفو كند ما كه ضرورتي احساس نميشود كه حتماً الا و لابد بايد عذاب بكند ممكن است به دعاي صالحي از اينها عفو بكند، پس اين يا به خصوص جمله اخير بر ميگردد كه قدر متيقّن است يا احتمالاً به چهار جمله بر ميگردد، اگر به چهار جمله برگردد بازگشتش به اين است كه خداي سبحان چون رئوف است و غفور است ممكن است به اينكه عفو كند و عذاب نكند.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 17.
[2] ـ سورهٴ مزمل، آيهٴ 5.
[3] ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 17.
[4] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 164.
[5] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 3.
[6] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 7.
[7] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 204.
[8] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 89.
[9] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 107.
[10] ـ ؟؟؟؟
[11] ـ سورهٴ نجم، آيات 3 ـ 4.
[12] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 42.
[13] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 54.
[14] ـ سورهٴ طارق، آيات 15 ـ 16.
[15] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 32.