اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لاَ يَبْعَثُ اللَّهُ مَن يَمُوتُ بَلَي وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ (38) لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي يَخْتَلِفُونَ فِيهِ وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ كَفَروُا أَنَّهُمْ كَانُوا كَاذِبِينَ (39) إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَيْءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَن نَّقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ (40) وَ الَّذِينَ هَاجَرُوا فِي اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُم فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ (41) الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَلَي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (42)﴾
سورهٴ مباركهٴ نحل همان طوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد دو بخش دارد بخش اولش مربوط به آيات مكّي است بخش دومش مربوط به آيات مدني آيه ﴿وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِي اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا﴾ طليعه بخش دوم است كه از هجرت به طرف مدينه سخن به ميان ميآيد.
مشركان هم دربارهٴ مبدأ گزارش خلاف داشتند گفتند كه ﴿لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِن دُونِهِ مِن شَيْءٍ﴾[1] هم درباره نبوت، هم درباره معاد وقتي قيامت فرا ميرسد كذب خبري آنها در اين سه موضوع روشن ميشود يعني روشن ميشود كه هم در مسئله مبدأشناسي خلاف ميگفتند، هم در وحي و نبوتشناسي خلاف ميگفتند، هم در معادشناسي خلاف ميگفتند اين هم يك مطلب.
يك وقت است كه يك مطلب علمي بين دو صاحبنظر اختلاف هست و تضارب آراست بعد مراجعه ميكنند به آن منبع معلوم ميشود كه حق با زيد است نه عمر، خب يك مطلب علمي است طرفين هم لذت ميبرند آن كس هم كه در غفلت و سهو بود يادش رفته بود الآن متوجه ميشود لذت ميبرد يا اگر لذت نبرد ديگر حسرتي ندارد اما جريان معاد اينچنين نيست كه صِرف ظهور علمي باشد اين را نفرمود به اينكه ما معاد را اقامه ميكنيم ﴿لِيَعْلَمَ الَّذِينَ كَفَروُا أَنَّهُمْ كَانُوا كَاذِبِينَ﴾ تا معلوم بشود دروغ ميگفتند، خير تا معلوم بشود دروغ گفتند يك، و حسرت ابدي اين كذب دامنگيرشان بشود دو، و معلوم بشود كه مؤمنان راست ميگفتند يك، و لذت ابدي نصيبشان بشود دو. اينچنين نيست كه صِرف ثمره علمي داشته باشد كه.
اين بيان كه فرمود ﴿لِيَعْلَمَ الَّذِينَ كَفَروُا أَنَّهُمْ كَانُوا كَاذِبِينَ﴾ مقابل دارد يعني «ليعلم الَذين آمنوا أنهم كانوا صادقين» اين يك، كذب آنها حسرت است و صدق اينها لذت اين دو، اينچنين نيست كه فقط صِرف ثمره علمي داشته باشد هم ثمره علمي دارد هم ثمره عملي.
مطلب بعدي آن است كه آنها در معاد شبهه قدرت داشتند كه چگونه مُرده زنده ميشود ذات اقدس الهي چند تا جواب دادند كه اولاً شما نابود نميشويد يك، ثانياً همان خدايي كه انسان و امثال انسان كه قبلاً موجود نبودند آنها را موجود كرد دوباره توان آن را دارد كه احيا كند اين دو، از قدرت مطلقه الهي هيچ كاري بعيد نيست لذا ميفرمايد به اينكه ﴿إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَيْءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَن نَّقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾ ما اگر خواستيم يك چيزي را ايجاد بكنيم با همين ﴿كُن﴾ ايجاد ميشود قبلاً چون همين آيه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» و مانند آن هم بحث شد يعني در سورهٴ «انعام» آيهٴ 73 به اين صورت بود ﴿وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ يَوْمَ يَقُولُ كُن فَيَكُونُ﴾ در آيات ديگر هم قبلاً بحث شد آنجا روايت نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه در نهجالبلاغه هست خوانده شد كه حضرت فرمود: «لا بصوت يقرع و لا بنداءٍ يسمع و انما كلامه سبحانه فعلٌ منه»[2] يعني فرمان ذات اقدس الهي يك كلمه نيست كه صوتي باشد، ندايي باشد، قرع و قلعي باشد و مانند آن بلكه فرمان خدا همان فعل خداست.
بنابراين قول لفظي در كار نيست اين يك،
پرسش: قول لفظي...
پاسخ: نه، قول ذات اقدس الهي در بارهكوينيات كه چيزي را ايجاد كند اين فعل اوست اين اقوال لفظيه كه نازل كرده است ايجاد فرمود اينها اقوال لفظي است اما اينكه خدا بخواهد زمين را خلق كند، آسمان را خلق كند، روح را خلق كند و مانند آن اينچنين نيست كه بفرمايد «كُن» آنيكون» بشود «لا بصوت يقرع و لا بنداءٍ يسمع و انما كلامه سبحانه فعلٌ منه» كه قبلاً اين روايت از نهجالبلاغه خوانده شد.
در اينجا اين ﴿كُن فَيَكُونُ﴾ هر دو «كان»يتامه است كه فقط فاعل ميگيرند نه اسم و خبر ﴿إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَيْءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ﴾ اين است كه ﴿أَن نَّقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾.
مطلب بعدي هم كه باز قبلاً اشاره شد اين است كه بين خطاب اعتباري و خطاب تكويني فرق است، خطاب اعتباري همين محاروات ادبي و ادبيات عُرفي خود ماست كه با يكديگر حرف ميزنيم وقتي با يكديگر حرف ميزنيم در اين خطابات عُرفي، خطاب فرع بر مخاطب است يعني يك مخاطب بايد موجود باشد تا كسي با او گفتگو كند ولي در خطاب تكويني مخاطب فرع بر خطاب است اينچنين نيست كه اول يك موجودي در خارج باشد بعد ذات اقدس الهي به او بفرمايد ﴿كُن﴾ بلكه با «كُن» «َيَكُونُ» ميشود يعني با خطاب مخاطب ايجاد ميشود اين دو مطلب.
ميماند اين شبهه كه خطاب به معدوم محض يعني چه؟ شيء وقتي معدوم محض است چگونه مخاطب قرار ميگيرد پاسخش هم قبلاً بيان شد كه اينها در علم الهي هستند، معدوم محض نيست، معدوم خارجياند و معلوم لدي اللهاند خداي سبحان آن شيئي كه معلوم لدي الله دستور تنزّل و تحقّق عيني ميدهد آن چيزي را كه خداي سبحان عالم هست به همان دستور وجود ميدهد كه وجود الهي همان طوري كه باز در نهجالبلاغه آمده است به نحو تجلّي است كه حضرت در آن خطبه فرمود: «الحمد لله المتجلّي لخلقه بخلقه»[3] با تجلّي ذات اقدس الهي جهان را ميآفريند.
فتحصل كه اين «كان»، «كان»ي تامه است يك، و خطاب اصل است و مخاطب فرع بر اين خطاب دو، خطاب به معدوم محض ممكن نيست اين سه، خطاب به چيزي كه معلوم است لدي الله و معدوم خارجي است ممكن است چهار، و اين خطابش هم به نحو تجلّي است و تجلّي فعل خداست و با اين تجلّي آن شيء يافت ميشود اين پنج.
پرسش...
پاسخ: از طرف ذات اقدس الهي دفعي است منتها اينكه ميگيرد تدريج است ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾[4] يا ﴿قَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾[5] از آن طرف تدريج نيست از اين طرف كه ميگيرد تدريج است، خب.
پرسش...
پاسخ: براي ذات اقدس الهي تغيّر و تبدّل و امثال ذلك نيست اين تغيّر، تبدلّ، تدريج براي گيرندههاست ﴿إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَيْءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ﴾ اين است كه ﴿أَن نَّقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾ كه لفظ كان هم تامه است.
تا اينجا درباره پاسخ به منكران توحيد و منكران نبوت و منكران معاد از اين به بعد جريان هجرت مطرح است چون اين سورهٴ «نحل» بخشياش در مدينه نازل شده. هجرت اختصاصي به هجرت به مكه مدينه ندارد آنهايي كه از مكه به حبشه مراجعت كردند و هجرت كردند آنها هم مشمول مهاجراناند منتها مستحضريد كه هجرت هم براي زنها بود هم براي مردها غالباً هجرتي كه براي زنها بود صبغهٴ تبليغي داشت مشركان خيلي مزاحم زنهاي باايمان نبودند گرچه درباره بعضي از آنها ستمي روا ميداشتند ولي تمام فشار را روي مردهاي باايمان ميآوردند به زنها خيلي فشار نميآوردند زنهايي كه از مكّه به حبشه مراجعت ميكردند و هجرت ميكردند تقريباً سهم مهمّش مربوط به تبليغ بود كه اينها ميرفتند در حبشه براي تبليغ.
در مدينه كه خب همگان صبغه تبليغي داشتند اين مهاجران هم شامل زنها بودند هم مردها، هم هجرت به حبشه بود هم هجرت به مدينه، هم هجرت بود براي نجات از خود، هم هجرت بود براي تبليغ. فرمود: ﴿وَ الَّذِينَ هَاجَرُوا فِي اللهِ﴾ يعني «في سبيل اللّه» مثل ﴿الَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا﴾[6] درباره خدا، در راه خدا، درباره دينِ خدا و مانند آن هجرت بكنند پاداشي كه خداي سبحان فرمود ما به آنها ميدهيم اين است ﴿وَ الَّذِينَ هَاجَرُوا فِي اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا﴾ اينجا حذف فاعل براي معلوم بودن اوست اينها مظلوم واقع شدند خب چه كساني به اينها ظلم كرد، معلوم است چه كساني به اينها ظلم كرده، مشركين ظلم كردند نفرمود «من بعد ما ظلمهم المشركون» اينكه فعل مجهول آورده شد براي اينكه معلوم است فاعلش چه كسي است لذا فعل معلوم ذكر نكرد نيازي به ذكر فاعل نبود.
﴿وَ الَّذِينَ هَاجَرُوا فِي اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُم فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً﴾ ملاحظه ميفرماييد چقدر هنرمندانه و زيبا پاسخ ميدهد نفرمود ما به اينها در دنيا اجر ميدهيم و آن اجر حَسن است فرمود بيمكانها را مكان ميدهيم، تبوئه يعني مكان دادن «تبوء الدار» يعني در اين خانه مستقرّ شدند در قبال كساني كه مجبور شدند از خانه و زندگي فاصله بگيرند ما به آنها خانه و زندگي ميدهيم درست است كه اگر ميفرمود ما اجر كامل به اينها ميدهيم همه اين مزايا را به همراه داشت اما تبوئه را جزاي مهاجرت قرار دادن نشان آن است كه اينهايي كه از مكانشان محروم شدند ما به اينها مكان ميدهيم اينهايي كه خانههايشان را مصادره كردند ما به آنها خانه ميدهيم، اينهايي كه از وطن تبعيد شدند ما به اينها وطن ميدهيم و مانند آن.
﴿وَ الَّذِينَ هَاجَرُوا فِي اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُم﴾ خب اين تبوئه كه در مقابل هجرت قرار گرفت براي تناسب زيباي بين اين دو امر است لكن در پاداش عنوان حسنه را ذكر كرد اين عنوان حسنه همه مزايا را در بر دارد آنها امينت فردي و جمعي نداشتند خداي سبحان امنيت فردي و جمعي به اينها داد اين ميشود حسنه، آنها مشكل مالي داشتند خداي سبحان مال به اينها داد، غنايم جنگي در اختيارشان گذاشت اين ميشود حسنه، آنها آزادي نداشتند در نشر معارفت الآن حريّت پيدا كردند اين ميشود حسنه، آنها آزادي نداشتند در تعظيم شعائر ديني و اقامهٴ نماز و مانند آن، آن بخشي كه مقدورشان بود آن بخشي از نمازها كه بايد ميخواندند الآن مقدورشان هست جامع همه اينها عنوان حسنه است كه فرمود: ﴿لَنُبَوِّئَنَّهُم فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً﴾.
گوشهاي از اين مطالب را در سورهٴ مباركهٴ «نور» آيهٴ 55 بيان كرده، آيهٴ 55 سورهٴ مباركهٴ «نور» اين است ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً﴾ دينِ خداپسند، دينِ مرضي خدا همان ديني است كه فرمود: ﴿رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً﴾[7] كه در كنار ولايت است كه ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي﴾ وقتي اين نعمت كنار آن دين آمد ديگر اين اسلام، اسلام خداپسند است ﴿وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً﴾ اسلام دينِ خداپسند است. فرمود آن دينِ خداپسند را براي اينها آسان ميكند كه اينها بتوانند حدودش را اجرا كنند ﴿وَ لَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً﴾ اينها قبلاً هراسناك بودند الآن در امينتاند ديگر ترسي ندارند اين همان ﴿لَنُبَوِّئَنَّهُم فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ﴾ كه بعدي است به اينها امنيت عطا ميكنند كه گوشهاي از اين در آن سورهٴ مباركهٴ ..
پرسش: قبل از اينكه به اين امنيت و آرامش...
پاسخ: آن هم كه فرمود: ﴿لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا﴾[8] آنها كه امنيت برتر پيدا كردند آنها كه شهيد شدند فرمود: ﴿لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ﴾ آنها ﴿يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم﴾[9] اينها ﴿فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ﴾[10] اينها كه از هر امنيتي بهتر برخوردارند. آنها زندهاند، متنعّماند، مرزوقاند نگران حال راهيان راه خودشاناند، خب.
مطلب ديگر اينكه تقابل در همه اين قسمتها محفوظ است گاهي هر دو متقابل ذكر ميشود نظير ﴿فَرِيقاً هَدَي وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلاَلَةُ﴾[11] گاهي احدالمتقابلين ذكر ميشود و به قرينه تقابل حكم مقابل ديگر روشن ميشود نظير همين جا كه فرمود: ﴿وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ كَفَروُا أَنَّهُمْ كَانُوا كَاذِبِينَ﴾ يعني «وليعلم الذين آمنوا انهم كانوا صادقين» در اينجا هم كه فرمود: ﴿وَ الَّذِينَ هَاجَرُوا فِي اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُم فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً﴾ اين در مقابل آيه 36 همين سوره است كه قبلاً بحث شد در آن آيه فرمود به اينكه يك عده گرفتار ضلالت شدند ﴿فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ﴾ برويد آثار ويرانه آنها را ببينيد در قبال ﴿وَ الَّذِينَ هَاجَرُوا فِي اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُم فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً﴾ تبهكاراني هستند كه فرمود: ﴿فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ﴾.
پس عاقبت مسرفين و مترفين تبهكار ويراني مسكن است، پايان كار مهاجران امنيت و سكونت آرام و امثال ذلك اينها مقابل هماند. در آنجا فقط از كفار سخن به ميان آمد در اينجا فقط سخن از مؤمنان مهاجر سخن به ميان آمد اينها مقابل هماند، خب.
موارد ديگر هم همين طور است البته اين جريان كه فرمود: ﴿وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ﴾ براي اينكه اجر دنيا همتاي دنياست و اجر آخرت همتاي آخرت است، خب به مراتب آخرت قويتر و بالاتر و پايدارتر از دنياست اجر او هم مناسب با همان اوست ديگر لذا به عنوان اكبر ياد كردهاند اجر آخرت يعني اجري كه ذات اقدس الهي در آخرت عطا ميكند اين كلمه ﴿لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ﴾ اگر ناظر به كفار باشد يعني اگر اينها ميدانستند كه پايان مهاجرت تبوئه حَسنه در دنياست از يك سو و اجر اكبر آخرت است از سويي ديگر اينها هم دست از لجاجت بر ميداشتند و ايمان ميآوردند ﴿لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ﴾ يعني كفار اما اگر به مؤمنين بر گردد كه همه ضمائر به همين مؤمنين بر ميگردد و سياق محفوظ ميماند معنايش اين است كه اگر مؤمنين گذشته از آن علم ايماني، علماليقين پيدا ميكردند و علمهاي بالاتر پيدا ميكردند در مقاومت و نستوهي قويتر بودند.
پس اين ﴿لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ﴾ اگر به كفار برگردد معنايش اين است كه اگر آنها ميدانستند كه پايان ايمان در دنيا تبوئه حَسنه است و در آخرت اجر اكبر است خب ايمان ميآوردند و اگر ميدانستند كه پايان كفر ﴿فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ﴾[12] است كفر نميورزيدند و اگر ضمير به مؤمنين برگردد كه وحدت سياق محفوظ باشد اين است كه اگر اينها علم برتر ميداشتند مقاومتشان بيشتر بود.
پرسش...
پاسخ: همين ديگر اگر ميدانستند يعني نه آنها عالم بودند نه اينها علم برتر داشتند اينها مؤمنين اصل علم را داشتند اما آن علم برتر را كه نداشتند اگر علم برتر را ميداشتند بيشتر مقاومت ميكردند، بيشتر دفاع ميكردند، خب.
مطلب ديگر اينكه در جريان صبر به صورت فعل ماضي ذكر فرمود: ﴿الَّذِينَ صَبَرُوا﴾ براي اينكه ناظر به آن است كه شدائد بالأخره گذراست اما در جريان توكّل انسان در سرّا و ضرّا بايد متوكّل باشد لذا از او با فعل مضارع ياد كرد يك، و منحصراً هم بايد توكّل بر ذات اقدس الهي باشد دو، لذا اين ﴿عَلَي رَبِّهِمْ﴾ كه جار و مجرور است اين را قبل از فعل ذكر فرمود، فرمود: ﴿ وَعَلَي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ﴾ كه اين تقديم مفيد حصر است. توكّل هميشگي است كه انسان در تمام كارها چه در سرّا، چه در ضرّا خدا را وكيل قرار ميدهد چون نه در سرّا، نه در ضرّا عالم به همه شئون كار نيست چه اينكه قادر هم به همه اسباب نيست لذا كسي را وكيل ميگيرد كه هم عالم مطلق است و هم قادر مطلق ﴿الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَلَي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ﴾.
مطلب ديگر اينكه پيشه و رشته و شيوه و سيرهٴ منحوس تبهكاران همان تكذيب بود و كذب بود و مانند آن لذا در همين آيه 39 دارد كه ﴿وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ كَفَروُا أَنَّهُمْ كَانُوا كَاذِبِينَ﴾ نه «إِنَهم لكاذبون» اين «كان» مفيد استمرار است يك وقتي ميگوييم «هو كاذبٌ» يك وقتي ميگوييم «هو كان كاذباً» اين «كان» براي افادهٴ استمرار است پيشه اينها كذب بود هر حادثهاي كه پيش ميآمد درباره مبدأ يا معاد يا وحي و نبوت اينها دروغ ميگفتند.
مطلب بعدي كه در بحث ديروز اشاره شد كه اولياي الهي جانِ جاناناند اين يك تعبير ادبي و شاعرانه و ذوقي نيست راهِ فنّي و علمي دارد منتها مباني اين علوم يكسان نيست بعضي از اين علوم و بعضي از اين مباني براي تبيين اين مطالب خيلي آمادهترند الآن همه ما ميدانيم كه عبادت باعث ترفيع درجه است ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا﴾[13] بعد متقربان به وسيله عبادت به لقاي الهي، به لقاي رحمت الهي نزديك ميشوند اين را هم ميدانيم و قرباني تنها آن اذحيه و گوسفند و شتر و گاو در روز دهم ذيحجه نيست هر عمل عبادي كه انسان را به خدا نزديك بكند او قرباني است، لذا درباره نماز وارد شده است كه «الصلاة قربان كلّ تقي»[14] مشابه اين هم درباره زكات هم وارد شده است، خب.
اينها تعبيرات ديني است كه همه ما آشناييم اما وقتي بخواهيم بيان بكنيم ميبينيم ناچاريم از يك الفاظ مشتركي با تكرار آن الفاظ خودمان را سرگرم بكنيم بالأخره يك راه علمي نداريم كه چطور انسان به خدا نزديك ميشود بالأخره بين ما و لقاي الهي حقايقي فاصلهاند اين خلأ كه نيست كه ما بايد اين مسير را يكي پس از ديگري طي بكنيم تا به آنجا برسيم، اگر اين مسير اصالتشان براي ماهيت باشد، ماهيتها با هم متبايناند همه اين مقاطع و معابر مباين يكديگرند عبور از مباين به مباين چگونه ممكن است ما چطور عبور بكنيم.
اگر قائل به اصالت وجود بشويم، وجودها اصيل باشند لكن وجودات حقايق متباين باشند باز اين مقاطع و منازل متبايناند از مباين به مباين چطور عبور بكنيم، اگر وجود، اصيل باشد ولي تشكيك باشد يعني حقيقت واحده ذات مراتب باشد راه تا حدودي هموار است براي اينكه اينها يك واقعيتاند منتها يكي ضعيف، يكي قوي، يكي اقوا، اما حالا ما چطور عبور بكنيم آيا اين عبور در اعراض و عوارض است اگر در اعراض و عوارض باشد يعني كمالات ما بيشتر ميشود، علم ما بيشتر ميشود، فضل ما بيشتر ميشود، عدل ما بيشتر ميشود ولي گوهر ذات ما همان است، اما اگر ما قائل به حركتِ جوهري بوديم آن وقت خودِ اين گوهر ذات بالا ميرود اينها وقتي گوهر ذات بالا رفت آن وقت ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾[15] يك بيان علمي دارد.
آدم اصول را ميخواند براي اينكه وقتي به روايت رسيد خوب از آن بهره ببرد اين روايت را وقتي به دست يك آدم ساده بدهيد اين بهره عميق نميبرد از يك آدم سادهاي سؤال بكني كه اينكه حضرت فرمود: «رفع... و ما لا يعلمون»[16] يعني چه؟ جواب ميدهد وقتي كه نميداني خدا كاري به تو ندارد، جاهل قاصر كاري به آن ندارد، همين، همين مقدار را هم ميفهمد درست هم هست و امثال ذلك، اما وقتي به دست فحولي از علماي اصول ميدهيد مثل شيخ انصاري يا آخوند خراساني(رضوان الله عليهما) همين «رفع ... و ما لا يعلمون» را كه داديد اينها فكر ميكنند، بررسي ميكنند كه «رُفِعَ» يعني «رُفع الحكم التكليفي» «رفع العقاب» »«رفع المؤاخذه» يا «رفع الحكم الوضعي» صحت و بطلان و مانند آن.
اين دو نظر هست و دو مشرب هست و پيامدهاي فراواني هم بين عَلَمين هست فرق عالم و غيرعالم در برداشت از حديث همين است شما وقتي اين ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضَ﴾[17] را به توده مردم عرضه كني يك معنايي ميفهمند كه همان ترجمه قرآن است يعني خدا آسمان و زمين را خلق كرد اما وقتي به دست يك حكيم ميدهيد ميگوييد اين زمين، اين شمس، اين قمر اين شجر به حسب ظاهر يك واقعيت است ولي در ظرف تحليل بگوييم «الشجر موجودٌ» «الشمس موجودةٌ» «القمر موجودٌ» «الماء موجودٌ» خدا ماهيت ميدهد يا وجود ميدهد، هستي ميدهد اين طليعه بحث اصالت وجود و اصالت ماهيت است، جعل وجود و جعل ماهيت است، اين راه تبيين است قبلاً هم نمونهاش به عرضتان رسيد اين آيهٴ «نبأ» كه ﴿إِن جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا﴾[18] اين قابل فهم است براي هر كسي يعني هر كسي كه اندك فهمي داشته باشد ميشود اين آيه را براي او معنا كرد و او هم متوجه ميشود يعني اگر يك كسي كه شما به او اطمينان نداريد، فاسق است، اطمينان به او نداري، يك خبري داد خب تحقيق بكن، خب هيچ كسي نيست كه اين آيه را نفهمد كه اما اين ميشود ترجمه.
ولي به دست فحول علما كه ميرسد مثل شيخ انصاري بررسي ميكند ميگويد اين آيه بعضي از اشكالاتش «ممّا يمكن الذبّ» است بعضي از اشكالاتش «ممّا لا يمكن الذبّ» است اين ميشود شيخ انصاري، آيات همين طور است، روايات همين طور است، معارف ديگر همين طور است.
معناي تقرّب الي الله بايد توجيه بشود كه چطور آدم نزديك ميشود او كه جا ندارد هر جايي شما بنگيرد ﴿فَأَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾[19] پس ما كجاييم كه ميخواهيم نزديك بشويم به كسي كه همه جا هست پس معلوم ميشود ما جا نداريم اگر ما در اين نظام يك جايي داشته باشيم خب به او نزديكيم ديگر، او كه همه جا هست اين را كدام علم بايد تبيين كند، حالا او يك بحث خاص خودش را دارد برسيم به همين مسئله جانِ جانان يك وقت است انسان شعر ميگويد يا تعبير ذوقي است يا تعبير ادبي است آن خب راه خاص خودش را دارد اما اينكه در قرآن كريم آمده است ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾[20] پيامبر از جانِ مردم اوليٰ است يعني بيرون از جان است و جانِ ما اوليٰ است خب اين صحيح نيست ما تمام هويّت ما جان ماست يك چيزي كه جداي از جانِ ماست از جانِ ما بهتر باشد يا نه او به منزلهٴ جانِ جان ماست كه اگر ما او را حفظ كرديم هم جان را حفظ ميكنيم هم مادون را مثل اينكه اگر كسي عقل خودش را حفظ كرد هم عقل محفوظ ميماند هم قواي مادون، وقتي عقلش را از دست داد همه قوا را از دست ميدهد چون عقل است كه اين قواي ادراكي و تحريكي را عِقال ميكند زانوي اينها را ميبندد يعني وهم و خيال را عقل عِقال ميكند، شهوت و غضب را عقل عقال ميكند اگر اين عقل برداشته بشود «بر خيالي صلحشان و جنگشان»[21]، با وهم و خيال مگر ميشود كسي زنده بماند.
اگر كسي عقلِ عقل را حفظ بكند آن وقت هم عقلش محفوظ است بيراهه نميرود، هم ساير قوا محفوظ ميماند اين تعبير كه ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾[22] اينكه در بعضي از سؤالها آمده كه با نظام علّي و معلولي ميشود اين را حل كرد اين نظام علّي و معلولي يك نظام ضُمخت و خشني است نسبت به اين معارف آن يك كار سنگين و دقيق است نظير اين كارهايي كه شمشيرسازي هست و نظير آهنسازي هست و كارگاه ذوب آهن هست و كارهاي سنگين است اما كارهاي ظريف را به فلسفه نميدهند، به نظام علّي و معلول نميدهند او را به بحثهاي ديگر ميدهند و بهترين تعبير براي حلّ آن مسائل، مسئله ولايت است.
ولايت از امامت ظريفتر است، از رسالت ظريفتر است، از نبوت شيواتر است وليّ آن است كه موليّ عليه را در دامنش بگيرد در وَلْيِ او، در كنار او، در پهلوي او جا بدهد اگر او وليّ جان ماست اين جانِ ما مولّي عليه اوست او واليه جان ماست اين در وَلْيِ اوست در تِلْو اوست در كنار اوست، اگر در سورهٴ مباركهٴ «توبه» فرمود به اينكه شما خودتان را بسنجيد اگر زنتان، فرزندتان، تجارتتان، مالتان، كسب و كارتان، مسكن و مأويٰ و واحدهاي تجاري و پيشهتان از خدا و پيامبر نزد شما محبوبتر است آماده خطر باشيد يعني پيغمبر بايد از همهٴ اينها نزد ما محبوبتر باشد كسي محبوب است كه با ما باشد، ما در وَلْيِ او، در تِلْو او، در دامن او، نزديك او بشويم او بشود والي ما، ما بشويم موليٰعليه او اين تعبير ولايت از شيواترين و لطيفترين تعبيرات ديني ماست.
در سورهٴ مباركهٴ «توبه» اصل محبت را به اين صورت ذكر ميكند آيه 24 سورهٴ مباركهٴ «توبه» اين است ﴿قُلْ إِن كَانَ آبَاؤُكُمْ وَ أَبْنَاؤُكُمْ وَ إِخْوَانُكُمْ وَ أَزْوَاجُكُمْ وَ عَشِيرَتُكُمْ وَ أَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَ تِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَ مَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُم مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا﴾ اين اعلام خطر ميكند آيا اينها احبّاند يا آنها احبّ «فان قيل» كه نه آنها احبّاند نه اينها احبّ مساوياند، خب مساوياند كه دليل ندارد آدم احدالمتساويين را بر ديگري ترجيح بدهد خب به چه دليل ما برويم جبهه، جانِ ما، مالِ ما، فرزندان ما به اندازه پيغمبر نزد ما عزيز است هيچ كدام احب نيستند، خب اگر اينها مساوي بودند دليلي ندارد كه ما أحدالمتساويين را بر ديگري ترجيح بدهيم برويم جبهه خودمان را به كشتن بدهيم آيه اين را نفي ميكند.
ميگويد نه تنها اينها احبّ نيستند اينها مساوي هم نيستند، حتماً پيغمبر احبّ از جان شماست آن وقت اين يعني چه؟ ما كسي را دوست داريم كه از جانِ ما عزيزتر است، چرا؟ براي اينكه جانِ ما را او دارد حفظ ميكند، خب اگر بيرون از حوزه جان ما باشد به چه درد ما ميخورد ما جانمان را فدا بكنيم كه بعد چه بشود چه بگيريم، اگر جانمان را داديم و جانان را گرفتيم اين جمع بين عوض و معوّض است كه در بحثهاي قبلي هم داشتيم.
انسان وقتي با جانان معامله ميكند اين تجارت، تجارت رابحه است كه ﴿يَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ﴾[23] تجارت رابحه در فرهنگ قرآن اين نيست كه انسان چيزي بدهد و چيز بيشتر بگيرد، تجارت رابحه در ادبيات عُرفي ما اين است مثلاً كسي فرشي را ميفروشد يك ثمن بيشتري ميگيرد ميگويند سود بُرد اما در ادبيات قرآن تجارت رابحه تجارتي است كه جمع بين عوض و معوّض است نه چيزي را بدهيم و چيزي بيشتر بگيريم چيزي را ارائه كنيم اين چيز را تنظيم ميكنند، تكميل ميكنند، بالا ميبرند و رويش هم چيز ديگر ميگذارند دو تايي را به ما بر ميگردانند مگر ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ﴾[24] معنايش اين است كه ما جانمان را ميدهيم بهشت ميگيريم، خب بهشت را بگيريم براي چه كسي؟ يا نه ما و بهشت را هر دو را به ما ميدهند اين ميشود جمع بين عوض و معوّض مگر ذات اقدس الهي جانمان را ميخواهد و ـ معاذ الله ـ اگر كسي كجراهه رفته است، خسارت كرده است ﴿فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ﴾[25] معناي ﴿فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ﴾ اين نيست كه چيزي دادند و چيز كمارزشتري را گرفتند، خير معنايش ﴿فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ﴾ اين است كه عوض و معوّض هر دو را باختند، خب اگر كسي تابع شيطان بود مگر اختيار خودش را خودش دارد اختيارش را به او ميسپارد اگر يك مقداري لذايد گيرش ميآيد مثل اين اسبهاي ميدان مسابقه است كه جوي بيشتري به آنها ميدهند كه بيشتر بار بكشد مگر به انسان چيزي ميدهند.
حالا ـ معاذ الله ـ كسي به دنبال شيطان راه افتاد «خسرت صفقة عبد»[26] خب حالا خودش را تسليم او كرد، چيزي گيرش نميآيد اين اسير اوست عوض و معوّض هر دو را شيطان ميبرد يك مقدار جو هم به او ميدهد يك مقدار تيمار هم به او ميكند يك مقدار مسكن خوب هم به او ميدهد، خب مگر اين اسبهاي مسابقه را با حيوانات ديگر يكجا ميبندند يا يكجا جو ميدهند يا يك طور پذيرايي ميكنند يا يك طور تيمار ميكنند اين طور نيست كه.
خطر خسارت اين است كه عوض و معوّض هر دو را انسان از دست ميدهد آن بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه در خطبهٴ چهار نهجالبلاغه است كه شيطان اينها را به اسارت گرفته از اين به بعد با چشم اينها ميبيند، با گوش اينها ميشنود اينكه ميبينيد بعضيها ميگويند ما هر چه ميخواهيم چشممان را حفظ كنيم نميتوانيم بيچارهها درست ميگويند براي اينكه در اختيار خودشان نيست ديگري ميگويد ببين اين هم ميبيند ميگويند هر چه ميخواهيم دهنمان را جمع و جور كنيم، غيبت نكنيم نميشود بد نگوييم نميشود خب راست ميگويد اما خودش را فروخته ديگر آن «نطق بالسنتهم» شد «فنظر بأعينهم»[27] شد اگر اين طور باشد عوض و معوض را هر دو را او ميبرد.
بنابراين اصطلاحات فلسفي خوب است اما آن هنر را ندارد كه اين لطايف را تعبير كند اصطلاحات كلامي هم خوب است اما آن قدرت را ندارد كه براي ما جان جانان درست كند كه از مسئله ذوقي و شعري و اينها دربيايد به مسئله علمي تبيين بشود ولي بهترين تعبير همان تعبير ولايت است او والي است او مولاست او وليّ است و در وَلْيِ او ما به سر ميبريم او هم سرپرست ماست و ميبينيد اينكه گفته شد همه احكام دين محترم است نماز و روزه و زكات و اينها ولي هيچ كدام به اندازه ولايت نيست اين تقريباً 27، هشت روايت است برهاني كه وجود مبارك حضرت در آن صحيحه زراره اقامه ميكند فرمود: «لأنّها مفتاحهن»[28] كليد به دست والي است، خب.
اگر كليدار مخزن اين احكام اوست ديگر نميگذارد اين دل بسته بشود ﴿أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾[29] او كليد احكام است، كليد حِكَم هم هست اين آيه 24 سورهٴ مباركهٴ «توبه» ميگويد كه اگر آنها احباند ما بايد منتظر خطر باشيم «ولا يقال» كه نه آنها احباند نه اينها احب خب ميشود مساوي، اگر مساوي باشند و قرآن تساوي را امضا كرده باشد اينها در قيامت بگويند خدايا شما كه تساوي را امضا كردي يعني محبت زن و فرزند مساوي محبت پيغمبر است خب دليلي نداشت كه ما أحدالمساويين را رها كنيم اين اعلام خطر براي چيست اين اعلام خطر براي اين است كه نه آنها احبّ از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) باشند نه مساوي او، بلكه پيغمبر بايد احب باشد.
حالا يك روايت ديگر هم هست اگر ملاحظه فرموده باشيد كه حضرت فرمود ايمان شما وقتي كامل ميشود كه من نزد شما از خود شما احب باشم اينكه دوستي خودش را كه نميخواهد كه ميبينيد در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» گذشت كه ﴿إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ﴾[30] اين ميشود محور محبت اين محور محبت اثرش اين است كه پيروي حبيب الله انسان را حبيب الله ميكند اول «فعيل» به معناي فاعل بعد كمكم، كمكم، «فعيل» به معناي مفعول اول ما محبّيم بعد كمكم محبوبيم نشان اينكه معيار، ولايت است و محبت همان آيه سوره «شوريٰ» است كه فرمود اجر رسالت مودت اهل بيت است و اين حَسَن است ﴿قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي وَ مَن يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْناً﴾[31] درست است حسن مطلق است و موارد ديگر را شامل ميشود اما قدر متيقن در اينجا همين ولايت است ديگر ﴿مَن يَقْتَرِفْ حَسَنَةً﴾ يعني «ولايةً» مواردي ديگر را هم به اطلاق شامل ميشود ولي نسبت به اين نص است نسبت به موارد ديگر ظهور آن وقت معيار ميشود مودّت، معيار ميشود ولايت معيار ميشود والي و مولا و وليّ و موليٰ عليه اين ميشود جان جانان.
آن وقت قهراً اينكه سؤال شده كساني كه در كربلا وجود مبارك سيدالشهداء را ياري نكردند چه ميشود آنهايي كه وجود مبارك حضرت را ياري نكردند بعضيها به اِذن حضرت در مدينه ماندند كه حضرت فرمود در مدينه باش تا گزارشها را بشنوي و به من خبر بدهي خب اينها به اذن حضرت بودند بعضيها هم معذور بودند بيمار بودند اينها هم معذورند، اما بعضيها هم آگاه نبودند خبر نداشتند چه خبر است اينها هم معذورند وگرنه كسي كه باخبر بود و ياري نكرد يقيناً اهل عذاب است، يقيناً اهل عذاب است بدون ترديد، خب.
اما درباره اينكه اين سوال كه بخش پاياني عرضم اينكه نفس آيا حركت ميكند يا نه خسته ميشود يا نه نفس مادامي كه به تجرّد كامل نرسيد البته حركت دارد ولو حركت جوهري اما وقتي كه به تجرد كامل رسيد مادون او حركت ميكنند ديگر خود او حركت نميكند به مقام ثبات ميرسد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 35.
[2] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 186.
[3] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 108.
[4] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 59.
[5] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 10.
[6] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 69.
[7] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 3.
[8] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 169.
[9] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 170.
[10] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 170.
[11] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 30.
[12] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 36.
[13] ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 11.
[14] ـ كافي، ج3، ص265.
[15] ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 11.
[16] ـ بحارالانوار، ج2، ص280.
[17] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 3.
[18] ـ سورهٴ حجرات، آيهٴ 6.
[19] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 115.
[20] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 6.
[21] ـ مثنوي معنوي، دفتر اول؛ بر خيالي صلحشان و جنگشان *** و ز خيالي فخرشان و ننگشان»
[22] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 6.
[23] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 29.
[24] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 11.
[25] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 16.
[26] ـ مفاتيحالجنان، دعاي روز عرفه.
[27] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 7..
[28] ـ كافي، ج2، ص18.
[29] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 24.
[30] ـ سورهٴ آلعمران، ايهٴ 31.
[31] ـ سورهٴ آلعمران، ايهٴ 31.