09 01 2007 4829081 شناسه:

تفسیر سوره نحل جلسه 44 (1385/10/19)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لاَ يَبْعَثُ اللَّهُ مَن يَمُوتُ بَلَي وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ (38) لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي يَخْتَلِفُونَ فِيهِ وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ كَفَروُا أَنَّهُمْ كَانُوا كَاذِبِينَ (39) إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَيْ‏ءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَن نَّقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ (40) وَ الَّذِينَ هَاجَرُوا فِي اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُم فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ (41) الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَلَي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (42)﴾

شأن نزولي كه مرحوم امين‌الاسلام در مجمع البيان ذكر كردند همان را قُرطبي در جامع الاحكام ذكر كرده كه يك مسلماني از مشركي طلبي داشت و آن مشرك از پرداخت دِين اِبا مي‌كرد و اين مسلمان گفت اگر در تأديه اين دِين كوتاهي كني بعد از مرگ كه معاد قطعي است من كيفرش را از تو مي‌گيرم، اثرش را از تو مي‌گيرم آن مشرك هم سوگند ياد كرد كه بعد از مرگ خبري نيست آن وقت اين آيه نازل شد ﴿وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لاَ يَبْعَثُ﴾ كه اين شأن نزول هم در مجمع‌البيان هست هم در جامع‌الاحكام قرطبي.

بحث به اينجا رسيد كه يكي از شبهات مشركان براي نفي نبوت اين بود كه پيامبران عموماً و وجود مبارك پيغمبر اسلام(عليهم الصلاة و عليهم السلام) خصوصاً مردم را به معاد دعوت مي‌كنند منكران معاد، مشركين بر اساس آن توهّم كه حيات بعد از مرگ محال است مي‌گويند كسي كه مدّعي نبوت است چون دعوتش باطل است، دعواي او هم باطل است اين اشكال سوم يا چهارمي است كه در اين سورهٴ «نحل» بر نبوت وارد شده است گفتند تو كه مدعي نبوتي اين دعواي تو باطل است چون دعوت تو باطل است همان طوري كه به زعم خود در دعوت توحيد نقدي داشتند در دعوت معاد هم نقدي داشتند قرآن كريم هم آن دعوت را تثبيت كرد، هم اين دعوت را و هم شبهه‌زدايي كرد.

مطلب بعدي درباره هدف معاد بود كه براي معاد اهداف فراواني است يكي اينكه به اختلافات خاتمه داده بشود، اختلافات گاهي در اصل جهان‌بيني است بين توحيد و الحاد اختلاف است در آن روز روشن مي‌شود ﴿أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ﴾[1] گاهي در نبوت اختلاف مي‌شود در آ‌ن روز روشن مي‌شود كه انبيا از طرف ذات اقدس الهي مبعوث شدند.

يك بياني وجود مبارك حضرت امير آن طور كه در نهج‌البلاغه آمده است دارد كه يك يهودي به حضرت امير(سلام الله عليه) عرض كرد كه هنوز پيامبرتان را دفن نكرديد كه در او اختلاف كرديد، هنوز بدن مطهر پيامبرتان را دفن نكرديد «حتّي اختلفتم فيه»[2] وجود مبارك حضرت آن طوري كه در كلمات حكمت و قصار نهج‌البلاغه هست فرمود ما در پيامبر اختلاف نداشتيم، اختلافي كه بعد پيدا شد از اوست «انما اختلفنا عنه لا فيه» و اما شما هنوز تازه از دريا گذشتيد پايتان خشك نشده كه در دين اختلاف كرديد چه فرق است بين اختلاف در دين يا از دين؟

وجود مبارك حضرت امير فرمود شما يهوديها آن همه معجزات را از وجود مبارك موساي كليم ديديد درياي روان براي شما يك جاده خاكي خشك شد كه ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً﴾[3] آبهاي رفته، رفت و آبهاي نيامده، نيامد يك سدّ آبي درست شد اين وسط يك جاده خشكي شد شما حركت كرديد اين معجزه شفاف و روشن را از وجود مبارك كليم خدا ديديد هنوز پاهايتان تَر بود كه وقتي رسيديد به يك سرزميني كه مردم آن سرزمين يك بتي را مي‌پرستيدند گفتيد ﴿يَامُوسَي اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾[4] يك خدايِ ديدني و لمس كردني براي ما بياور خدايي كه ﴿لَاتُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ﴾[5] اين براي ما پذيرفته شده نيست، خب.

اين اختلاف در دين است، در توحيد است، در نبوت است در اصل دين اختلاف كرديد وجود مبارك موساي كليم دارد خداي سبحان منزّه از رؤيت و حس و امثال ذلك است شما يك خداي جسماني مي‌خواستيد اين اختلافتان در دين است اما ما اختلافمان در دين و نبوت و قيامت و اينها نبود اختلاف از پيامبر بود نه در پيامبر، اختلاف بود كه آيا از وجود مبارك پيامبر چيزي رسيد، نصي رسيد يا نه، اگر رسيد درباره كيست و اگر چيزي درباره كسي فرمود معنايش چيست اينها اختلافات «عن النبي» است يعني «عما صدر عن النبي» است نه «في النبي».

اين معناي فرمايش نوراني حضرت كه فرمود: «انما اختلفنا عنه لا فيه»[6] ولي به هر تقدير هر دو گونه اختلاف در معاد حل مي‌شود گرچه در اينجا كلمه «فيه» آمده ولي اين «فيه» جامع بين «عنه» و «فيه»ي است كه در نهج‌البلاغه ذكر شده است فرمود هرگونه اختلافي در دين، در اصل جهان‌بيني، بين توحيد و الحاد از يك سو، بين نبوت عام و خاص از سويي ديگر بين ولايت و ترك ولايت از سويي ديگر هر گونه اختلافي در آن روز حل مي‌شود ﴿لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي يَخْتَلِفُونَ فِيهِ﴾ چه «عنه» باشد چه «فيه» آن‌گاه ﴿وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ كَفَروُا أَنَّهُمْ كَانُوا كَاذِبِينَ﴾ و آنهايي هم كه فكر مي‌كردند معاد نيست كذبشان روشن خواهد شد آنهايي كه ﴿أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ﴾ كه ﴿لاَ يَبْعَثُ اللَّهُ مَن يَمُوتُ﴾ اين دروغشان روشن مي‌شود گرچه قسم انشاست صدق و كذب ندارد اما آ‌ن مورد قسم كه گزارش هست آن خبر هست و صدق و كذب‌پذير فرمود خبري كه دادند كاذب است خودشان كذب مُخبري داشتند و گزارش اينها كذب خبري است، اين هم يك مطلب.

اما در معاد تعيّنات محفوظ است يا نه، در هر دو قوس تعيّنات محفوظ است ولي گاهي سالك تعيّن خود را مي‌بيند مثل افرادي كه عابدند، زاهدند هم خودشان را مي‌بينند هم عبادتشان را، هم معبودشان را مي‌شناسند به اندازه خودشان و از ذات اقدس الهي يا رهايي از دوزخ مي‌طلبند يا وصول به بهشت مي‌خواهند و مانند آن.

برخيها كه از اينها بالاترند خودشان را نمي‌بينند نه اينكه تعيّن از بين برود، تعيّن را مشاهده نمي‌كنند اين «رسد آدمي به جايي كه به جز خدا نبيند» نه به جز خدا نباشد اين غير از خدا را نمي‌بيند خودش هست ولي به خودش توجه ندارد، آسمان و زمين هست به آ‌نها توجه ندارد به تعيّنات توجه ندارند نه اينكه تعيّنات از بين مي‌روند.

مطلب ديگر اين است كه اسراف و تبذير يك مطلب است، ايثار مطلب ديگر اگر انسان ولو مال كم اين را بيجا صرف بكند اين مي‌شود تبذير، تبذير عبارت از بذرافشاني جاي فاسد است ولو يك حبه گندم، يك حبه گندم را انسان در شوره‌زار بريزد مي‌گويند بذّر يعني اين بذر را در جاي فاسد ريخته اين معناي تبذير است. اسراف هم بشرح ايضاً [همچنين] اسراف و تبذير در آن فساد اخذ شده است معنايش اين نيست كه زياد باشد يا كم، كمي يا زيادي در گوهرِ اسراف و تبذير اخذ نشده صلاح و فساد هست اگر صلاح بود اسراف و تبذير نيست، اگر صلاح نبود طلاح و فساد بود اسراف و تبذير است وقتي يك بذر را ولو يك حبّه را كشاورز در جاي شوره‌زار يا روي سنگ يا جايي كه آب نيست بريزد به عنوان كشاورزي اين مي‌گويند بذّر يعني بذر را در جاي فاسد ريخت اسراف هم همين طور است، پس عنصر اصلي اسراف و تبذير فساد است، عنصر اصلي ايثار صلاح است و فلاح قلّت و كثرت در اينجا دخيل نيست اين يك مطلب.

مطلب ديگر اينكه آيات قرآن كريم چند طايفه است.

يك طايفه اين است كه مردم را به آن هسته مركزي عدل دعوت مي‌كنند يعني افراط بد است، تفريط بد است، هر دو طرف معصيت است انجام واجب و ترك محّرم اين هسته مركزي راه است و عدل آيات ديگر مي‌گويد حالا كه شما به عدل رسيديد عادل شديد بكوشيد اعدل بشويد از آن اعدل هم اعدل بشويد حالا كه متّقي هستيد بكوشيد اتقا بشويد از آن اتقا هم اتقا بشويد. چون آيات دو طايفه است بحثهاي عقلي در حكمت و كلام هم دو طايفه است يك طايفه مي‌گويند در مسائل كار، در مسائل امور اجرايي اين مَثَل معروف كه احياناً هم به عنوان حديث نبوي مطرح است «خير الاُمور اوسطها»[7] آدم مي‌خواهد درس بخواند معتدل، مي‌خواهد كار بكند معتدل فشار نياورد كه بماند كُندي هم نكند تُندي هم نكند «خير الاُمور اوسطها»، حالا آمده در هسته مركزي عدل قرار گرفته راه را مشخص كرده اين افراط و تفريط را گذاشته كنار فهميده صراط مستقيم همين است كه دارد.

در صراط مستقيم مي‌گويند «خير الاُمور أكثرها و أوفرها و أشدّها و أعلاها» در مسائل علم اگر كسي بگويد اين مقدار براي علمِ من بس است در تعبيرات ديني آمده است كه اولين روز جهل يك عالِم آن است كه بگويد من فارغ‌التحصيل شدم، همين كه بگويد من فارغ‌التحصيل شدم آغاز جهل اوست اما اگر دائماً بگويد ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾[8]، ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾بگويد و عمل بكند اين مي‌شود «خير الاُمور أكثرها و أوفرها و أشدها» اين همان است كه در دعاي كميل مي‌طلبيم عرض مي‌كنيم خدايا ما را «أقربهم منزلة منك و أخصهم زلفة لديك» اينها قرار بده مكرر احسن مي‌خواهيم، اقرب مي‌خواهيم، اتقا مي‌خواهيم امثال ذلك.

از همه جلوتر برويم، از همه بالاتر باشيم، از همه بهتر باشيم، از همه مُقرب‌تر باشيم همه هم اين را بخواهند تزاحمي نيست چون در ميدان مسابقه قبلاً ملاحظه فرموديد ﴿سَارِعُوا إِلَي مَغْفِرَةٍ مِن رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ﴾[9] حالا اگر ميدان مسابقه به مساحت آسمان و زمين است خب انسان هر چه بخواهد بدود راه آزاد است تصادفي در كار نيست اينكه يك جاي مخصوصي نيست كه تصادف باشد كه اگر ميدان مسابقه ﴿عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَ الْأَرْضُ﴾ بود خب راه براي همه باز است ديگر هر چه هم انسان بخواهد برود راه باز است.

حالا پُستهاي كليدي مثل نبوت، رسالت، امامت اينها نه در خيال كسي است نه به كسي مي‌دهند آن ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[10] اما علوم كه محدود نيست، كمالات كه محدود نيست، تقوا و عدل و فضايل نفساني كه محدود نيست انسان به هر درجه رسيده است ترقّي از آن درجه را از خدا بخواهد و مقدماتش را فراهم بكند اين هيچ نقصي هم ندارد براي اينكه «خير الاُمور أكثرها و أوفرها و أشدها و أعلاها» مادامي كه آدم در صراط مستقيم است.

آيات كه دو قِسم شد همين دو قسم در بحثهاي حكمت و كلام هم رفته آنها هم بالصراحه بازگو كردند فصلٌ در جايي كه «خير الاُمور أوسطها»[11] اين يك، فصلٌ در جايي كه «خير الاُمور أكثرها و أشدها و أعلاها و أوفرها» اين دو آن دو فصل را از اين دو طايفه آيات گرفتند وگرنه قبل از اسلام در ايران حُكما هم بودند متكلمين بودند اين حرفهاي دقيق كه نبود الآن هم در غير حوزه اسلامي اين حرفها كه نيست اينكه شما مي‌بينيد در حكمت و كلام دو فصل است، دو بحث است، جداست كجا «خير الاُمور أوسطها»ست كجا «خير الاُمور أشدّها»ست از اين دو طايفه آيات گرفتند اين هم يك مطلب.

مطلب ديگر كه وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در همه امور در صراط مستقيم است آياتي كه مربوط به آن حضرت هست چه آنچه كه در سورهٴ «اسراء» است چه در سور ديگر هيچ كدام از آن آيات در مورد اسراف پيامبر سخني نگفته‌اند كه مثلاً كاري حضرت بكند كه اسراف باشد، اما آن حدّ ميانگين را دارند ياد مي‌دهند در حدّ ميانگين در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» به اين صورت آمده است كه فرمود آيه 29 سورهٴ مباركهٴ «اسراء» اين است ﴿وَ لاَ تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَي عُنُقِكَ﴾ كه اهل بُخل باشي ﴿وَ لاَ تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ﴾ كه خود را به زحمت بيندازي آن‌گاه ﴿فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَّحْسُوراً﴾ خب اين براي اينكه خودت به زحمت نباشي در موقعي كه در جريان عادي نه بُخل دامنگير تو بشود و نه زياده‌روي كه خود را به زحمت بيندازيد اين درباره شرايط عادي است.

وجود مبارك آن حضرت هم مثل ساير بنده‌ها مكلّف است منتها علم به غيب دارد به تعليم الهي عالم است و عامِل است و عادل است و معصوم و خطاب به آن حضرت هست و ديگران موظف‌اند كه عمل بكنند اما حالا اگر يك جايي بسط كلّ البسط براي حفظ دين بود، براي كمال جامعه بود، براي نجات يك عده بود آنكه مطلوب است آن را آيات سورهٴ مباركهٴ «حشر» به عهده دارد كه مي‌فرمايد مردان الهي كساني‌اند آيهٴ نه سورهٴ مباركهٴ «حشر» اين است ﴿وَ يُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾ انصار مدينه هم مهاجرين را جا دادند، هم لباس دادند، هم غذا دادند با اينكه در خيلي از موارد خودشان نيازمند بودند، خب.

كمك به مهاجر در حقيقت كمك به مجاهدان نستوه صدر اسلام است اين كمك در راه دين است يك وقتي است انسان فقير را مي‌بيند كمك مي‌كند آن يك راه است يك وقتي يك مجاهدي، يك مهاجري را مي‌بيند براي حفظ دين كمك مي‌كند آن يك راه است اين چون در راه صلاح است و فلاح است اسراف ندارد اصلاً چون در عنصر اسراف و تبذير فساد اخذ شده است اين اصلاً فساد نيست اگر در سورهٴ مباركهٴ «انسان» وجود مبارك حضرت امير، وجود مبارك صديقه كبرا(سلام الله عليهما) سهام خودشان و همچنين بچه‌هاي بزرگوار(سلام الله عليهم اجمعين) را اعطا كردند اين صلاح است نه فساد اصلاً اسراف در آنجا راه ندارد اينها براي حفظ شعائر اسلام اين كار را مي‌كنند، گاهي مي‌بينيد حفظ اسلام تنها به اين نيست كه انسان نان بچه‌اش را به يتيم و مسكين و اسير بدهد بلكه خون بچه‌اش را به ديگري تسليم مي‌كند خب همين حسين‌بن‌علي، همين علي‌بن‌حسين را روي دست گرفته رفته تقديم كرده اينها را نمي‌گويند اسراف، اينها را نمي‌گويند مگر پدر نسبت به فرزند حق دارد با اينكه واجب‌النفقه اوست تا موضوع چه باشد اگر يك وقتي وجود مبارك حضرت امير سهام فرزندان خود را با اينكه واجب‌النفقه بودند به يك كافر مي‌دهد آن روز اسلام با اين حفظ شد گرچه ممكن است اين اسير اسلام آورده باشد ولي ظاهراً اين اسير كافر بود ﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَي حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً﴾[12] اسير در مدينه همان مشركاني بودند كه در جنگها از مسلمانها اسير مي‌گرفتند، مسلمانها هم از مشركين اسير مي‌گرفتند وگرنه در مدينه مسلمان كه اسير نبود خب اين جنگهايي كه مي‌شد بين مسلمين و مشركين دو طرف اسير مي‌گرفتند هم از طرف مشركين مسلمانها به اسارت مي‌رفتند هم از طرف مسلمانها مشركين به اسارت در مي‌آمدند اين ممكن است اسلام آورده باشد اما استصحاب حال شركش ظاهرش اين است كه مشرك بود ديگر وگرنه در مدينه كه يك انسان مسلمان اسير نمي‌شود بالأخره سابق كفر داشت، خب.

اين ذوات قدسي در حال روزه اين كار را مي‌كنند و كل جهان اسلام با اين زنده مي‌شود «آناء الليل و أَطراف النَهار» همين سورهٴ مباركهٴ «انسان» را مي‌خوانند در نمازها مي‌خوانند در شأن نزول مي‌بينند اين ديگر اسراف نيست چون در عنصر اسراف و تبذير فساد اخذ شده است اين مي‌شود ايثار پس همان طوري كه گاهي پدر مي‌تواند پسر را روي دست بگيرد قرباني كند چه اينكه قصه كربلا همين طور بود خب پدر مي‌تواند سهم پسر را براي حفظ اسلام به يتيم و مسكين و اسير بدهد اينجا سخن از واجب‌النفقه بودن و تقدّم حقّ اولاد بر حقّ غير و اينها نيست اينجا سخن از الأهمّ فالأهم است مهم را رها كردن به اهم رسيدن است باب تزاحم است نه باب تعارض آن وقت تعارض مهمّ و اهمّ است اينها مهم را رها مي‌كنند و اهمّ را مي‌گيرند.

در حال عادي همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» مشخص كرده در سورهٴ «فرقان» فرمود به اينكه بندگان الهي عبادتشان محفوظ، خدماتشان معقول و مقبول، انفاقهايشان هم متوسط و معقول در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» آيهٴ 63 به بعد كه عبادالرحمن را مي‌ستايد به آيهٴ 67 كه مي‌رسد مي‌فرمايد: ﴿وَ الَّذِينَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا﴾ يك، ﴿وَ لَمْ يَقْتُرُوا﴾ دو، چون هم قتور و بخيل بودند در آن فساد است، هم اهل اسراف و تبذير بودند در او فساد است هر دو طرف فاسد است ﴿وَ كَانَ بَيْنَ ذلِكَ قَوَاماً﴾.

فتحصل كه افراط و تفريط در آن فساد است اسراف و تقتير هر دو فاسدند و بايد حدّ وسط باشد يك، حالا كه حدّ وسط شد مرزي ندارد از آن به بعد «خير الاُمور أكثرها و أوفرها و أشدّها و أعلاها» اين دو، جريان مقاسمه وجود مبارك امام ممتحن كه الآن 1400 سال مانده است از همين مبناست سه، حالا چه واجب‌النفقه داشته باشد چه واجب‌النفقه نداشته باشد اين امام است و مي‌داند چه موقع و كجا ايثار كند و چقدر ايثار كند و چگونه ايثار كند، خب بالأخره اين قصه را همه شما خوانده‌ايد و گفته‌ايد وجود مبارك صديقه كبرا به حضرت امير(سلام الله عليهما) فرمود آخر اين همه درآمد باغ را گرفتي تقسيم كردي خب به بچه‌هاي ما هم چيزي مي‌رسيد بالأخره، خب آن همه درآمد را حضرت تقسيم كرد با دست خالي آمد خانه اين كار يك وقت است كه ضرورت است براي حفظ دين كه مي‌شود تا اين اندازه براي دين تلاش و كوشش كرد آن، آن باغ شخصي خودش را، محصول كشاورزي خودش را فرمود به بچه‌هاي ما هم كه به ساير فقرا هم مي‌رسيد اين ديگر نمي‌شود گفت به اينكه خب اينها واجب‌النفقه هستند بايد اينها را رعايت بكند بله، اينها را يك مهمّي را فداي يك اهمّ مي‌كند اين مي‌شود باب تزاحم چه اينكه در جريان شهادت هم همين طور است.

پرسش...

پاسخ: براي اينكه به ديگران بفهمانند خيلي از مطالب است كه اينها با خودشان درميان مي‌‌گذارند تا ديگران متوجه بشوند كه راز و رمز اين كارها چيست.

پرسش: اعتراض نداشتند؟

پاسخ: نه، اعتراض نكرده براي اينكه خيليهاي ديگر هم بفهمند اگر آن حضرت سؤال نمي‌كرد كسي نبود كه از وجود مبارك حضرت امير بپرسد ما هم متوجه نمي‌شديم راز و رمزش چيست الآ‌ن مي‌فهميم به بركت همان سؤالهاست ديگر.

پرسش: ناراحتي برايش به وجود آمد؟

پاسخ: ناراحتي‌اش آن نبود، يعني اين قيافه، قيافه اين بود كه خب بچه‌ها برسند آن وقت اگر تقسيم فقط براي فقرا باشد جا براي ناراحت شدن هست كه خب بچه‌هاي ما هم سهمي دارند اما اگر نه، جا براي حفظ اسلام باشد كه اسلام تا اين حد دستور مي‌دهد و ديگري را بر خود مقدّم مي‌دارد اين زمينه گرايش بسياري از افراد به اسلام است اين كار را انجام مي‌دهد در همان جريان منافقين، خب با اينكه قرآن كريم فرمود به اينكه ﴿لاَتَقُمْ عَلَي قَبْرِهِ﴾[13] اگر كسي منافقانه مُرد شما روي قبرش نرويد، توي پيغمبر اگر ﴿اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَتَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً﴾[14] خدا اينها نمي‌آمرزد اين دستورات را ذات اقدس الهي به پيامبر داد، اما يكي از منافقين مدينه كه مي‌ميرد آنها براي همان تظاهر يا هر چه بود كفني خواستند از پيراهن نوراني حضرت، حضرت پيراهن مبارك خودش را به عنوان كفن براي آن منافق فرستاد، عرض كردند يا رسول الله اين چه كاري بود كردي؟ فرمود براي او هيچ اثر ندارد اما با اين كار من اقوام زيادي ايمان مي‌آورند كه مي‌فهمند انسان چقدر با گذشت همراه است فرمود ذرّه‌اي اين پيراهن من در قبر او براي او نافع نيست اما «سيؤمن به قوم كثير» گاهي اين سخن است.

پرسش: مگر خود حضرت زهرا(سلام الله عليها) به حضرت امير اعتراض نيست؟

پاسخ: نه، او براي اينكه ماها بفهميم اگر حضرت زمينهٴ فقراي محض بود، بله اما اگر براي نشر اسلام بود كه اسلام تا اين اندازه دستور مي‌دهد كه انسان از خودش بگذرد و نيازمندان جامعه را تأمين كند همه راضي‌اند، خودِ حضرت زهرا(سلام الله عليها) مگر اين كار را نمي‌كرد مگر آن حوائط سبعه، فدك با آن مجموعه در اختيار حضرت نبود نحلهٴ حضرت نبود صريحاً پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به او عطا نكرد خودِ حضرت چقدر از آن باغ استفاده مي‌كرد هيچ چيز از آن استفاده نمي‌كرد وجود مبارك حضرت امير در آن دفاعيه دارد به اينكه زير اين آسمان فدك براي ما بود ما چيزي از آن بهره‌اي نبرديم هر چه بود به ديگران مي‌داديم ولي تو خواستي ديگران خانه ما نيايند، درِ خانه ما را ببندي وگرنه ما كه نخواستيم از فدك ارتزاق بكنيم كه، خب.

بنابراين محدوده اسراف مشخص است، محدوده تبذير مشخص است، عنصر فساد در اينها ملحوظ است يك، محدوده ايثار مشخص است كه عنصر صلاح در آن‌ ملحوظ است دو، آن كاري كه در حال عادي بايد انجام بدهند همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» مشخص شد كه ﴿وَ كَانَ بَيْنَ ذلِكَ قَوَاماً﴾[15] اين سه، براي رعايت اهمّ و مهم گاهي انسان از سهم خودش و بچه‌هايش مي‌گذرد، گاهي از خون خودش و خون بچه‌هايش هم مي‌گذرد براي حفظ اسلام.

مطلب ديگر اينكه در همين راستا كه انسان بايد مهمّي را فداي اهمّ بكند در جريان نهضتها هم همين طور است ما در دستورات ديني ما همين اين مسئله‌اي است كه گاهي از آن به عنوان انتخاب اصلح و اينها ذكر مي‌شود اين بيان نوراني كه در روايات ما هم هست بارها هم همين حديث نقل شد اين تثليث است كه فرمود: «اذا نزلت بكم نازلة فاجعلوا اموالكم دون انفسكم و اذا نزلت بكم بليّة فاجعلوا انفسكم دون دينكم» فرمود اگر حوادثي پيش آمد با مالتان جانتان را حفظ بكنيد يعني مال را سپر قرار بدهيد، جان را در سنگر قرار بدهيد كه اين حوادث مال شما را ببرد، جان شما را نبرد اين يك چيزي است كه بناي عقلا هم بر همين است عقلا هم اين را مي‌فهمند ادله نقلي هم اين را تأييد كرده اما اين طليعه است براي مطلب برتر فرمود اگر حادثه يك قدري جلوتر آمد شما جانتان را سپر قرار بدهيد، دينتان را در سنگر حفظ كنيد كه اين حادثه جانتان را ببرد نه دينتان را اين حرف، حرف تازه است آن مقدمه است براي اين كه «اذا نزلت نازلة» اين مضمون آن حديث است از نظر لفظ ممكن است با اين فرق داشته باشد «فاجعلوا اموالكم دون انفسكم و اذا نزلت نازلة فاجعلوا انفسكم دون دينكم»[16] حالا اين دين را دارند معنا مي‌كنند اين مي‌شود قدم سوم كه مي‌فرمايد دين تنها قرآن نيست آنكه عِدل قرآن است آن هم دين است بعد مي‌فرمايند به اينكه دين.

پس مطلب اول اين است كه دين تنها قرآن نيست آنكه عِدل قرآن است آن هم دين است اين يك، بعد مي‌فرمايند اين را حواستان جمع باشد اگر شما با مالتان از جانتان دفاع مي‌كنيد به خودتان خدمت كرديد چيز ديگري نداشتيد و اگر با جانتان از دينتان حمايت مي‌كنيد باز به خودتان خدمت كرديد، چرا؟ چون دين جانِ جان است اين يك حرف تازه است، پس در اين حديث به ضميمه آيه‌اي كه خوانده مي‌شود دو تا مطلب نو ما گيرمان مي‌آيد آن اولي كه مطلبي است همگان مي‌دانند كه «اذا نزلت نازلة فاجعلوا انفسكم دون دينكم» بله خب يك چيز معقول و عقلايي است ديگر آدم وقتي بيمار شد با مال جانش را حفظ مي‌كند وقتي خطري رسيد با مال جانش را حفظ مي‌كند هر جا باشد بالأخره با مال جانش را حفظ مي‌كند اما خطر وقتي جلو آمد بگويد به من چه، اين درست نيست بايد با جان دينش را حفظ بكند وقتي كه رحلت كرد ديگر مسئول نيست و مسلماً رحلت مي‌كند.

آن اولي را كه همه ما مي‌فهميم براي اين است كه جان ماست ديگر، جانِ ما خب خود ماييم ديگر با مال از جانمان دفاع بكنيم اين منّتي ندارد اما دومي را به ما گفتند به اينكه جانتان را بايد فداي دين بكنيد و منظور از دين قرآن و عترت است نه خصوص قرآن اين يك، بعد گفتند به اينكه اينها هم جانِ جانان‌اند شما يك قدري درون جانتان را بشكافيد اينها را پيدا مي‌كنيد اينها در دلِ دلتان نهادينه شده است اين همان فطرت است، اين همان شمايِ واقعي هستيد كه گاهي انسان او را فراموش مي‌كند ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾[17] او را فراموش مي‌كنيد.

اين معنا كه منظور از دين خصوص قرآن نيست بلكه عترت هم هست اين بايد ثابت بشود يك، و عترت يعني اين چهارده نفر جانِ جانان‌اند هم بايد ثابت بشود دو، اما اثبات آن مطلب اول كه منظور از دين خصوص قرآن نيست بلكه آن ثَقَل ديگر كه عترت است يعني اين چهارده نفر آن از سورهٴ مباركهٴ «توبه» بر مي‌آيد كه بحثش قبلاً گذشت آيهٴ 120 سورهٴ مباركهٴ «توبه» اين است كه ﴿مَاكَانَ لْأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُم مِنَ الْأَعْرَابِ أَن يَتَخَلَّفُوا عَن رَسُولِ اللّهِ وَ لاَ يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَن نَفْسِهِ﴾ فرمود بالأخره مبارزات سياسي هست، جبهه و جنگ هست، دفاع هست، هيچ مسلماني حق ندارد كه وجود مبارك حضرت كه عازم جبهه است اين تخلّف بكند و نرود جبهه يك، حالا كه رفت جبهه هيچ مسلماني حق ندارد كه اطراف پيغمبر را خالي بكند كه اگر تير بيايد بگويد به من چه، نه خير آنجا بايد خودش را سپر كند ﴿مَاكَانَ لْأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُم مِنَ الْأَعْرَابِ﴾ اينكه اين دو تا كار را بكند يك ﴿أَن يَتَخَلَّفُوا عَن رَسُولِ اللّهِ﴾ دو ﴿وَ لاَ يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَن نَفْسِهِ﴾ كه رغبت وقتي با «عن» استعمال مي‌شود معناي اعراض دارد حالا رفتيد جبهه وقتي نائره جنگ گرم شد آن وقت تير مرتّب دارد مي‌آيد خودتان را كنار بكشيد تير به حضرت بخورد اين حقّ شما نيست بايد جلو بايستي، اين يعني چه؟ يعني وقتي حادثه سخت شد بايد جانتان را فداي دينتان بكنيد اگر بخواهيد به قرآن اهانت بشود نگذاريد، اگر بخواهيد به عترت اهانت بشود هم نگذاريد، خب اين مطلب اول ثابت شد، حالا از كجا عترت جانِ جانان‌اند.

يك وقت است به ما مي‌گويند كه اگر اين كار را كرديد ما جاي ديگر چيزي به شما مي‌دهيم اين يك عوض بيروني است اما اگر يك وقتي به ما بگويند كه اگر اين كار را كردي اين درون شما كه گنجينه است ما اين را باز مي‌كنيم آن يك دريچه‌اي باز مي‌شود خودت را مي‌بيني، آن اصلت را مي‌بيني، آن شجره طوبا را مي‌بيني اين طور ديگر است.

آيه سورهٴ مباركهٴ «احزاب» اين را مي‌خواهد بگويد وجود مبارك پيامبر اين آيه را در جريان غدير خواندند ديگر آيه شش سورهٴ «احزاب» اين است كه ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾ اين يعني چه، اگر جانِ جانان نباشد چگونه از جان عزيزتر است مگر مي‌شود يك چيزي بيگانه باشد و از جان عزيزتر باشد، خب بيگانه چگونه به هويّت ما ارتباط دارد تا از خودِ ما باز او عزيزتر باشد اين معلوم مي‌شود يك هويّت الهي و ملكوتي براي ما هست اينكه اگر نقل شده است كه وجود مبارك امام زمان فرمود من هر چه شما مي‌كنيد باخبرم براي اينكه اين را سيدنا الاستاد مرحوم علامه نمي‌دانم از چه كسي نقل مي‌كردند ولي بارها اين را مي‌فرمودند، مي‌فرمودند به اينكه احاطهٴ وجود مبارك ولي‌عصر به خاطرات ما مثل احاطهٴ جانِ ما به ابدان و اعضا و جوارح ماست خب اگر دست و پاي ما كاري كرده مي‌شود جانِ ما نداند يا هر كاري را اعضا و جوارح انجام بدهند جانِ ما مي‌داند؟

فرمود وجود مبارك حضرت كه جانِ جانان است هر نيّتي كه در دلهاي ما بگذرد او باخبر است، خب اينكه در آيه شش سورهٴ «احزاب» فرمود پيامبر از جانِ مؤمنين اولاست اين را هم مستحضريد كه اولويت تعييني است نه تفضيلي اين نظير ﴿أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ﴾ است ديگر اين كار استحبابي نيست كه، خب چگونه يك چيزي كه جداي از هويت ماست اين از جانِ ما عزيزتر باشد اين يعني چه؟ اين فرض دارد يك چيزي كه بيرون از ماست و كاري هم با ما ندارد آن وقت از تمام هويّت ما عزيزتر باشد يا نه مرحله بالاي ماست مي‌شود جانِ جانان كه اگر ما اين مال را فدا كرديم اين جان محفوظ مي‌ماند بعد به ما مي‌دهند چون جان كه محفوظ شد مي‌تواند مال تهيه كند، اين جان را كه فداي دين كرديم همين را كامل‌ترش را به ما مي‌دهند، خب انساني كه در بهشت است همين انسان دنيايي است يا كامل‌ترش است.

پس اگر كسي جان خود را فداي دين كرد و دين هم ثقلين است نه خصوص قرآن براي اين به برتر مي‌رسد كه دين جانِ جانان است مي‌شود ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾[18] و همين معنا را وجود مبارك رسول براي حضرت امير ثابت كرد و اين خطبهٴ غديريه را كه ملاحظه بفرماييد در بسياري از اين جمله‌ها اوصياي بعدي، عترت طاهرين(سلام الله عليهم) هست و در چند مورد نام مبارك ولي‌عصر مهدي موعود(سلام الله عليهم اجمعين) هست.

كه خلاصه غدير تنها براي حضرت امير نيست اين بيان آن احد الثقلين است، عترت است و اولش فرمود: «الست اوليٰ بكم من انفسكم قالوا بليٰ»[19] فرمود مگر من جانِ جانان شما نيستند، عرض كردند بله، فرمود اين سيزده نفر هم جانِ جانان شمايند، آن وقت اگر اين شد انسان در مسئله ايثار ديدش عوض مي‌شود، در مسئله انفاق ديدش عوض مي‌شود خودِ آنها هم در مسائل انفاق مي‌دانند كه چه چيزي انفاق كنند و براي چه كسي انفاق كنند و مانند آن، حالا اين گوشه‌اي

پرسش: اگر احاطه حضرت ولي‌عصر بر ما باشد ما اعمال نادرست هم داريم كه جانِ ما بر اساس هويتي كه داريمم بر ما احاطه دارد اگر بگوييم بر مؤمنين احاطه حضرت ولي‌عصر بر مؤمنين مناسب‌تر نيست؟

پاسخ: نه حضرت مي‌فهمد كه اين مؤمنين دارند چه كار مي‌كنند ديگر چه سيئه، چه حسنه.

پرسش: مثل المؤمنين ..بهم تأييد بر اين نيست كه اين فقط بر مؤمنين؟

پاسخ: نه، خداي سبحان مي‌بيند سيء و حسن را، انبيا مي‌بينند، اوليا مي‌بينند صِرف احاطه و اشراف كه از درونِ درون اين كار را، مثلاً عقل بيچاره هر چه دستور مي‌دهد شهوت و غضب حرف او را گوش نمي‌دهند دارد اين كار خلاف را مي‌كنند و انسان عالماً عامداً با اينكه مي‌داند اين حرام است و نگران هم هست و ملامت هم مي‌كند مع‌ذلك شهوت دست‌بردار نيست يا غضب دست‌بردار نيست اين قواي مادون‌اند كه عصيان مي‌كنند اگر يك قوه برتري امر به معروف كرد، نهي از منكر كرد كسي حرفش را گوش نداد او ديگر مسئول نيست.

وجود مبارك حضرت امير آن طوري كه در نهج‌البلاغه آمده است فرمود: «لا رأي لمن لا يطاع»[20] فرمود من چه بگويم، حرفم را هم كه گوش نمي‌دهيد من مُطاع شما نيستم با اينكه وليّ شمايم «لا رأي لمن لا يطاع» عقل تقبيح مي‌كند، امر به معروف مي‌كند، نهي از منكر مي‌كند اما شهوت و غضب اطاعت نمي‌كنند اين عقل مي‌فهمد امر به معروف مي‌كند، نهي از منكر مي‌كند اما اين شهوت دست‌بردار نيست گاهي كلّ هويت برخيها نسبت به موالي عاليه‌شان اين‌چنين است، خب.

مطلب ديگر اينكه اين مشركين چون ـ معاذ الله ـ برايشان حل شد كه قيامتي نيست دست از هيچ جنايتي بر نداشتند اينكه همين گروه كه ﴿أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لاَ يَبْعَثُ اللَّهُ مَن يَمُوتُ﴾ فشار آوردند به مهاجرين اموال آنها را مصادره كردند، اينها خواستند يك مختصر مالي داشتند اموال غيرمنقول را بفروشند مشركين اجازه ندادند، خواستند اموال منقول را از مكّه به مدينه بياورند كه ديگر در ايوان و صفّه مسجد ننشينند اجازه ندادند، بعد از شكنجه فقط حاضر شدند اينها با دست خالي از مكه به مدينه بيايند آيه هم قبلاً نازل شده بود ﴿وَ كَأَيِّن مِن دَابَةٍ لَّا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُهَا وَ إِيَّاكُمْ﴾[21] اين آيه مهاجرين را راه‌اندازي كرد فرمود مگر شما نمي‌بينيد اين مرغها كه مرغهاي مهاجرند زمستان و تابستان ﴿رِحْلَةَ الشِّتَاءِ وَ الصَّيْفِ﴾[22] دارند از جايي به جايي مي‌روند مگر انبار را همراه دارند، مگر آذوقه را به همراه مي‌برند ﴿وَ كَأَيِّن مِن دَابَةٍ﴾ كه ﴿لَّا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُهَا وَ إِيَّاكُمْ﴾ فرمود اين موش و مور هم روزي مي‌خورند، بلبل و هزاردستان هم روزي مي‌خورند آنها اهل پس‌اندازند اينها اهل پس‌انداز نيستند هر دو را ما روزي مي‌دهيم مگر بلبل ذخيره مي‌كند، گنجشك ذخيره مي‌كند اينها تابستانها براي زمستانشان ذخيره مي‌كنند فرمود آنهايي كه ذخيره مي‌كنند مثل موش و مور، آنهايي كه ذخيره نمي‌كنند مثل بلبلها همه آنها را ما داريم روزي مي‌دهيم.

همين آيه مهاجرين را راه‌اندازي كرده اينها گفتند خب خداي مكه، خداي مدينه هم هست ديگر ما خواستيم خانه‌مان را بفروشيم كه كسي نخريد، خواستيم اموال منقولمان را بار كنيم ببريم كه اجازه ندادند، با دست خالي داريم مي‌رويم و بر بعضي شكنجه هم تحميل كردند، خب اين خيلي هنر است خداي سبحان هم با عظمت از اينها تجليل كرده اينها همه زندگي‌شان را رها كردند با دست خالي آمدند جزء كميته امداد شدند در ايوان مسجد مدينه، شدند اصحاب صفّه، ايوان‌نشين شدند، مسجدنشين شدند.

اين چه عشق و علاقه‌اي بود كه اين را كسي نمي‌گويد اسراف كه اين را مي‌گويند ايثار آدم از همه زندگي‌اش بگذرد آن وقت بيايد در ايوان مسجد بنشيند كه اين انصار يك شام به او بدهد، آن انصار يك نهار به او بدهد.

«غفّر الله لنا و لكم و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 25.

[2] ـ نهج‌البلاغه، حكمت 317.

[3] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 77.

[4] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 138.

[5] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 103.

[6] ـ نهج‌البلاغه، حكمت 317.

[7] ـ بحارالانوار، ج48، ص103.

[8] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 114.

[9] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 21.

[10] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 124.

[11] ـ بحارالانوار، ج48، ص103.

[12] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 8.

[13] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 84.

[14] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 80.

[15] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 67.

[16] ـ كافي، ج2، ص216.

[17] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 19.

[18] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 6.

[19] ـ بحارالانوار، ج37، ص119.

[20] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 27.

[21] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 60.

[22] ـ سورهٴ قريش، آيهٴ 2.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق